kaveh farhadi کاوه فرهادی
| همه می دانند؛ من سال هاست چشم به راه کسی سرم به کار کلمات خودم گرم است... تو را به #اسم_آب؛ تو را به #روح_روشن_دریا؛ به دیدنم بیا ! .. | #شاعر_معاصر @kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/BkuhHLOhWnD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1cddahg2bk5wi
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"
( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )
#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (بیستم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات
** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)
#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)
#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر
#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty
@kaveh_farhadi
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"
( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )
#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (بیستم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات
** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)
#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)
#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر
#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty
@kaveh_farhadi
Instagram
Kaveh Farhadi |کاوه فرهادی
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان…
https://www.instagram.com/p/BlDckJphBjA/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1u6zw6le2vbw8
#آلیس_مونرو
Alice_Munro# (زاده ۱۰ ژوئیه ۱۹۳۱)
#نویسنده ای
که در پانزده سالگی تصمیم گرفت «رمانی بزرگ» خلق کند
حالا ۸۶ ساله می شود،
او که بیشتر داستان هایش در مناطق #روستایی و #نیمه_روستایی جنوب غربی اونتاریو، محل زندگی او در کودکی، اتفاق می افتند، از ۱۲سالگی #تجربه_زیسته و مشاهدات و برداشت های خود را از اتفاقات پیرامون به روی کاغذ می آورد
برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳ شد
و
آکادمی سوئد #مونرو را « #استاد_داستان_کوتاه_معاصر »
توصیف کرد.
شاید به خاطر همین است که
بسیاری از نویسندگان در سراسر دنیا، مونرو را شخصی می دانند که باعث علاقه ی آن ها به نویسندگی شد. او در اوایل دوران حرفه ای #نویسندگی خود دریافت که بهترین داستان ها به وسیله ی #حقیقت شکل می گیرند. مونرو برای نگارش آثارش به
#زندگی_واقعی و #دنیای_پیرامون می نگریست، به دقت همچون موسیقی دانی بزرگ به آن گوش فرا می داد و با شگفتی تمام، آثار نویسندگانی چون #آنتون_چخوف و #جیمز_جویس را از نظر می گذراند. نه فقط داستان سرایان متعددی در جای جای این کره ی خاکی از #مونرو به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان بر شیوه ی نگارش خود نام می برند بلکه بسیاری نیز خواندن داستان های کوتاه را با او به نقطه عطف مطالعاتشان بدل ساخته اند. البته او بعد از چخوف بیشترین تاثیر را در مطالعات داستان های کوتاه من داشته است، بخصوص "#رؤیای_مادرم و " #زندگی_عزیز " . شما چگونه می اندیشید؟ آیا آثار او را مطالعه کرده اید؟ سبک داستان کوتاه چقدر می تواند در مقایسه با رمان ما را به حقیقت زندگی نزدیک نماید؟ " ( کاوه فرهادی. #داستان کوتاه #مونرو)
#حقیقت
#اخلاق
#ایمان
#داستان
#داستان_کوتاه
#رمان
#کار
#تجربه_زیسته
#تجربه_زندگی
#روستا
#نیمه_روستایی
#زندگی_روستایی
#زندگی_عزیز
#آلیس_مونرو
#نوبل_ادبیات
#نویسنده
#نویسندگی
#رویای_مادرم
#معلم
#Alice_Munro
#Writer
#Writing
#nobel
#Literature
#Short_story
@kaveh_farhadi
#آلیس_مونرو
Alice_Munro# (زاده ۱۰ ژوئیه ۱۹۳۱)
#نویسنده ای
که در پانزده سالگی تصمیم گرفت «رمانی بزرگ» خلق کند
حالا ۸۶ ساله می شود،
او که بیشتر داستان هایش در مناطق #روستایی و #نیمه_روستایی جنوب غربی اونتاریو، محل زندگی او در کودکی، اتفاق می افتند، از ۱۲سالگی #تجربه_زیسته و مشاهدات و برداشت های خود را از اتفاقات پیرامون به روی کاغذ می آورد
برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳ شد
و
آکادمی سوئد #مونرو را « #استاد_داستان_کوتاه_معاصر »
توصیف کرد.
شاید به خاطر همین است که
بسیاری از نویسندگان در سراسر دنیا، مونرو را شخصی می دانند که باعث علاقه ی آن ها به نویسندگی شد. او در اوایل دوران حرفه ای #نویسندگی خود دریافت که بهترین داستان ها به وسیله ی #حقیقت شکل می گیرند. مونرو برای نگارش آثارش به
#زندگی_واقعی و #دنیای_پیرامون می نگریست، به دقت همچون موسیقی دانی بزرگ به آن گوش فرا می داد و با شگفتی تمام، آثار نویسندگانی چون #آنتون_چخوف و #جیمز_جویس را از نظر می گذراند. نه فقط داستان سرایان متعددی در جای جای این کره ی خاکی از #مونرو به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان بر شیوه ی نگارش خود نام می برند بلکه بسیاری نیز خواندن داستان های کوتاه را با او به نقطه عطف مطالعاتشان بدل ساخته اند. البته او بعد از چخوف بیشترین تاثیر را در مطالعات داستان های کوتاه من داشته است، بخصوص "#رؤیای_مادرم و " #زندگی_عزیز " . شما چگونه می اندیشید؟ آیا آثار او را مطالعه کرده اید؟ سبک داستان کوتاه چقدر می تواند در مقایسه با رمان ما را به حقیقت زندگی نزدیک نماید؟ " ( کاوه فرهادی. #داستان کوتاه #مونرو)
#حقیقت
#اخلاق
#ایمان
#داستان
#داستان_کوتاه
#رمان
#کار
#تجربه_زیسته
#تجربه_زندگی
#روستا
#نیمه_روستایی
#زندگی_روستایی
#زندگی_عزیز
#آلیس_مونرو
#نوبل_ادبیات
#نویسنده
#نویسندگی
#رویای_مادرم
#معلم
#Alice_Munro
#Writer
#Writing
#nobel
#Literature
#Short_story
@kaveh_farhadi
Instagram
Kaveh Farhadi |کاوه فرهادی
" #آلیس_مونرو Alice_Munro# (زاده ۱۰ ژوئیه ۱۹۳۱) #نویسنده ای که در پانزده سالگی تصمیم گرفت «رمانی بزرگ» خلق کند حالا ۸۶ ساله می شود، او که بیشتر داستان هایش در مناطق #روستایی و #نیمه_روستایی جنوب غربی اونتاریو، محل زندگی او در کودکی، اتفاق می افتند، از ۱۲سالگی…
Forwarded from هرمنوتیک🔅میناحسنی
✅ساختن یک دنیا(1)
🔺فیلم «نام گل سرخ» در سال 1986 از روی رمانی ساخته شد به همین نام. موضوع کتاب یک داستان جنایی تاریخی است که در صومعه ای در ایتالیای سال ۱۳۲۷ میلادی میگذرد؛ معمایی روشنفکرانه که نشانهشناسی در داستان را با تحلیل انجیل، مطالعات مذهبی قرون وسطی و نظریات ادبی تلفیق میکند.
#اومبرتو_اکو نویسنده ایتالیایی رمان موفق و نامدار «نام گل سرخ» درباره تجربه نویسندگی خود چنین میگوید:
در طی سالهای بارداری ادبی چه میکنم؟ مدارک جمع میکنم، به دیدن اماکن میروم، به طرح ساختمانها یا ای بسا کشتی ها با دقت نگاه میکنم. برای نام گل سرخ پرتره همه راهبانی که درباره شان می نوشتم ترسیم کردم. هیچ کس نمیداند چه میکنم حتی اعضای خانواده، همه فکر میکنند به کارهای مختلف مشغولم ولی همیشه روی صید ایده ها، تصاویر و کلمات تمرکز کرده ام.
پس از انتشار نام گل سرخ، اولین کارگردانی که پیشنهاد داد از روی آن فیلمی بسازد #مارکو_فرری بود. گفت: « کتاب تو انگار عمدا برای فیلمنامه تهیه شده، چون طول دیالوگها درست به اندازه است.»
#رمان
#سینما
#ادبیات
#تحلیل_متن
#نام_گل_سرخ
#مینا_حسنی
#the_name_of_the_rose
#minahasani
@hemenotic
🔺فیلم «نام گل سرخ» در سال 1986 از روی رمانی ساخته شد به همین نام. موضوع کتاب یک داستان جنایی تاریخی است که در صومعه ای در ایتالیای سال ۱۳۲۷ میلادی میگذرد؛ معمایی روشنفکرانه که نشانهشناسی در داستان را با تحلیل انجیل، مطالعات مذهبی قرون وسطی و نظریات ادبی تلفیق میکند.
#اومبرتو_اکو نویسنده ایتالیایی رمان موفق و نامدار «نام گل سرخ» درباره تجربه نویسندگی خود چنین میگوید:
در طی سالهای بارداری ادبی چه میکنم؟ مدارک جمع میکنم، به دیدن اماکن میروم، به طرح ساختمانها یا ای بسا کشتی ها با دقت نگاه میکنم. برای نام گل سرخ پرتره همه راهبانی که درباره شان می نوشتم ترسیم کردم. هیچ کس نمیداند چه میکنم حتی اعضای خانواده، همه فکر میکنند به کارهای مختلف مشغولم ولی همیشه روی صید ایده ها، تصاویر و کلمات تمرکز کرده ام.
پس از انتشار نام گل سرخ، اولین کارگردانی که پیشنهاد داد از روی آن فیلمی بسازد #مارکو_فرری بود. گفت: « کتاب تو انگار عمدا برای فیلمنامه تهیه شده، چون طول دیالوگها درست به اندازه است.»
#رمان
#سینما
#ادبیات
#تحلیل_متن
#نام_گل_سرخ
#مینا_حسنی
#the_name_of_the_rose
#minahasani
@hemenotic
Forwarded from هرمنوتیک🔅میناحسنی
✅ساختن یک دنیا(2)
🔺روش تبدیل ایده به متن
از درسهای #اومبرتو_اکو:
سوالی به کرات از من میشود این است که وقتی شروع به نوشتن میکنی کدام ایده ی خام یا #طرح تفصیلی را در ذهن داری؟
تنها پس از سومین رمانم بود که دریافتم هر یک از رمانهایم از یک ایده ی نطفه ای، که مختصری بیشتر از یک تصویر است، پا گرفته. در تاملاتی در باب #نام_گل_سرخ گفته ام به این دلیل شروع به نوشتن #رمان کردم "که می خواستم راهبی را زهر بخورانم." در واقع هیچ اشتیاقی برای زهر خور کردن راهبان نداشتم- منظورم این است که من نمی خواستم هیچکس را مسموم کنم، خواه راهب یا خواه آدم غیر مذهبی. فقط تصویر راهبی که در حال خواندن کتاب مسموم میشود به ذهنم رسیده بود. شاید تجربه ای که در شانزده سالگی داشتم به یاد می آوردم: هنگام دیدار از صومعه ای #بندیکتی از رواقهای قرون وسطی ای گذشتم و وارد کتابخانه ای تاریک شدم و روی یکی از میزهای مخصوص قرائت کتاب اعمال قدیسان را باز کردم. تورق آن مجلد عظیم در آن سکوت سنگین و در آن حال که چند شعاع نور از صافی شیشه بند منقش گذشته بود، احتمالا لرز به تنم نشاند. چهل و چند سال بعد این لرز از #ناخودآگاهم سربرآورد.
#مینا_حسنی
@hemenotic
🔺روش تبدیل ایده به متن
از درسهای #اومبرتو_اکو:
سوالی به کرات از من میشود این است که وقتی شروع به نوشتن میکنی کدام ایده ی خام یا #طرح تفصیلی را در ذهن داری؟
تنها پس از سومین رمانم بود که دریافتم هر یک از رمانهایم از یک ایده ی نطفه ای، که مختصری بیشتر از یک تصویر است، پا گرفته. در تاملاتی در باب #نام_گل_سرخ گفته ام به این دلیل شروع به نوشتن #رمان کردم "که می خواستم راهبی را زهر بخورانم." در واقع هیچ اشتیاقی برای زهر خور کردن راهبان نداشتم- منظورم این است که من نمی خواستم هیچکس را مسموم کنم، خواه راهب یا خواه آدم غیر مذهبی. فقط تصویر راهبی که در حال خواندن کتاب مسموم میشود به ذهنم رسیده بود. شاید تجربه ای که در شانزده سالگی داشتم به یاد می آوردم: هنگام دیدار از صومعه ای #بندیکتی از رواقهای قرون وسطی ای گذشتم و وارد کتابخانه ای تاریک شدم و روی یکی از میزهای مخصوص قرائت کتاب اعمال قدیسان را باز کردم. تورق آن مجلد عظیم در آن سکوت سنگین و در آن حال که چند شعاع نور از صافی شیشه بند منقش گذشته بود، احتمالا لرز به تنم نشاند. چهل و چند سال بعد این لرز از #ناخودآگاهم سربرآورد.
#مینا_حسنی
@hemenotic
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
از: استاد گرانقدر جناب آقای دکتر #رضا_داوری_اردکانی درباره #درگذشت_داریوش_شایگان
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
kaveh farhadi کاوه فرهادی
دکتر حسن انوشه ایرانشناس، پژوهشگر تاریخ و ادبیات و سرپرست گروه نویسندگان دانشنامه ادب فارسی بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت. روانش شاد و راهش پر رهرو کانال روستاپژوهی …
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از کودکی دوستش میداشتم و آثارش درخشانترین هدیه پدر بود درون کتابخانهام..
همیشه این نرمی لحنِ برفگونه کلامش
که نه تنها بر گیسواناش
که بر رفتارِ مهربانش هم نشسته بود.
و در چشمهایش که هنوز معصومیتِ شاعرانگی تمام شاعرانِ مشرقزمینی را داشت، میدرخشید!
آری، همیشه #تواضعش
حتی در شکل راه رفتنش
نشستناش و برخاستنش
ترجمان همان ضربالمثل چون درختِِ سیبِ ریشهدارِ عمرش ماندگار بود که:
"درخت سیب هر چه سنگینتر، افتادهتر!"
کاش برخی معلمنماهای جوانِ کمخوان!
اما خودشیفته و پرحرف!
از او خودسازی بیاموزند و گنجیابان ِبدون رنج شیفتهی تجارت و منّیتِ دور مانده از خرد و قناعت
" گنجِ من، رنج من است" را..
حالا چگونه رفتنات را باور کنم!؟
من که میدانستم ماهیگیری را
دوست میداری استاد!
و شاید برای همین است که
چونان ماهیِ در اشکِ خود شناورم!
و چون ماهیِ در اشکِ خود شناور
به اقیانوس #عشقات به #ایران
به #اخلاق
به #رمان،
به #شعر و #فلسفه و #ایمان..
چشم دوختهام!
(-کاوه فرهادی. یادداشتی کوتاه در غم پرواز استاد دکتر#حسن_انوشه)
منبع فیلم: بخارا
#درگذشت_حسن_انوشه
#فروردین_۹۹
#کاوه_فرهادی
@kaveh_farhadi
همیشه این نرمی لحنِ برفگونه کلامش
که نه تنها بر گیسواناش
که بر رفتارِ مهربانش هم نشسته بود.
و در چشمهایش که هنوز معصومیتِ شاعرانگی تمام شاعرانِ مشرقزمینی را داشت، میدرخشید!
آری، همیشه #تواضعش
حتی در شکل راه رفتنش
نشستناش و برخاستنش
ترجمان همان ضربالمثل چون درختِِ سیبِ ریشهدارِ عمرش ماندگار بود که:
"درخت سیب هر چه سنگینتر، افتادهتر!"
کاش برخی معلمنماهای جوانِ کمخوان!
اما خودشیفته و پرحرف!
از او خودسازی بیاموزند و گنجیابان ِبدون رنج شیفتهی تجارت و منّیتِ دور مانده از خرد و قناعت
" گنجِ من، رنج من است" را..
حالا چگونه رفتنات را باور کنم!؟
من که میدانستم ماهیگیری را
دوست میداری استاد!
و شاید برای همین است که
چونان ماهیِ در اشکِ خود شناورم!
و چون ماهیِ در اشکِ خود شناور
به اقیانوس #عشقات به #ایران
به #اخلاق
به #رمان،
به #شعر و #فلسفه و #ایمان..
چشم دوختهام!
(-کاوه فرهادی. یادداشتی کوتاه در غم پرواز استاد دکتر#حسن_انوشه)
منبع فیلم: بخارا
#درگذشت_حسن_انوشه
#فروردین_۹۹
#کاوه_فرهادی
@kaveh_farhadi
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
https://www.instagram.com/p/BkuhHLOhWnD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1cddahg2bk5wi
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"
( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )
#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (یازدهم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات
** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)
#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)
#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر
#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty
@kaveh_farhadi
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"
( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )
#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (یازدهم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات
** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)
#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)
#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر
#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty
@kaveh_farhadi
Instagram
Kaveh Farhadi |کاوه فرهادی
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان…
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
از: استاد گرانقدر جناب آقای دکتر #رضا_داوری_اردکانی درباره #درگذشت_داریوش_شایگان
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از کودکی دوستش میداشتم و آثارش درخشانترین هدیه پدر بود درون کتابخانهام..
همیشه این نرمی لحنِ برفگونه کلامش
که نه تنها بر گیسواناش
که بر رفتارِ مهربانش هم نشسته بود.
و در چشمهایش که هنوز معصومیتِ شاعرانگی تمام شاعرانِ مشرقزمینی را داشت، میدرخشید!
آری، همیشه #تواضعش
حتی در شکل راه رفتنش
نشستناش و برخاستنش
ترجمان همان ضربالمثل چون درختِِ سیبِ ریشهدارِ عمرش ماندگار بود که:
"درخت سیب هر چه سنگینتر، افتادهتر!"
کاش برخی معلمنماهای جوانِ کمخوان!
اما خودشیفته و پرحرف!
از او خودسازی بیاموزند و گنجیابان ِبدون رنج شیفتهی تجارت و منّیتِ دور مانده از خرد و قناعت
" گنجِ من، رنج من است" را..
حالا چگونه رفتنات را باور کنم!؟
من که میدانستم ماهیگیری را
دوست میداری استاد!
و شاید برای همین است که
چونان ماهیِ در اشکِ خود شناورم!
و چون ماهیِ در اشکِ خود شناور
به اقیانوس #عشقات به #ایران
به #اخلاق
به #رمان،
به #شعر و #فلسفه و #ایمان..
چشم دوختهام!
(-کاوه فرهادی. یادداشتی کوتاه در غم پرواز استاد دکتر#حسن_انوشه)
منبع فیلم: بخارا
#درگذشت_حسن_انوشه
#فروردین_۹۹
#کاوه_فرهادی
@kaveh_farhadi
همیشه این نرمی لحنِ برفگونه کلامش
که نه تنها بر گیسواناش
که بر رفتارِ مهربانش هم نشسته بود.
و در چشمهایش که هنوز معصومیتِ شاعرانگی تمام شاعرانِ مشرقزمینی را داشت، میدرخشید!
آری، همیشه #تواضعش
حتی در شکل راه رفتنش
نشستناش و برخاستنش
ترجمان همان ضربالمثل چون درختِِ سیبِ ریشهدارِ عمرش ماندگار بود که:
"درخت سیب هر چه سنگینتر، افتادهتر!"
کاش برخی معلمنماهای جوانِ کمخوان!
اما خودشیفته و پرحرف!
از او خودسازی بیاموزند و گنجیابان ِبدون رنج شیفتهی تجارت و منّیتِ دور مانده از خرد و قناعت
" گنجِ من، رنج من است" را..
حالا چگونه رفتنات را باور کنم!؟
من که میدانستم ماهیگیری را
دوست میداری استاد!
و شاید برای همین است که
چونان ماهیِ در اشکِ خود شناورم!
و چون ماهیِ در اشکِ خود شناور
به اقیانوس #عشقات به #ایران
به #اخلاق
به #رمان،
به #شعر و #فلسفه و #ایمان..
چشم دوختهام!
(-کاوه فرهادی. یادداشتی کوتاه در غم پرواز استاد دکتر#حسن_انوشه)
منبع فیلم: بخارا
#درگذشت_حسن_انوشه
#فروردین_۹۹
#کاوه_فرهادی
@kaveh_farhadi
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
https://www.instagram.com/p/BkuhHLOhWnD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1cddahg2bk5wi
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"
( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )
#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (بیستم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات
** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)
#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)
#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر
#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty
@kaveh_farhadi
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"
( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )
#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (بیستم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات
** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)
#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)
#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر
#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty
@kaveh_farhadi
Instagram
Kaveh Farhadi |کاوه فرهادی
"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان…
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
از: استاد گرانقدر جناب آقای دکتر #رضا_داوری_اردکانی درباره #درگذشت_داریوش_شایگان
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
‼ حماسه یاریگری در فلاکت ❗
🔦 رنجبران زیر زمین !
📝 تکرار #بینوایان !
وقتی این لحظاتِ تلخ را میدیدم به یاد اثر ماندگار #ژرمینال از #امیل_زولا افتادم، براستی که #ادبیات چقدر میتواند بایسته و فاخر باشد.
و این #طلا برای نظام سوداگری، چه بلائی میشود برای ملتهای کشورهای در حال توسعه ( جهان سوم یا جنوب ) !
#مسئله این است:
" این رنج آیا #گنج چه کسانی در جهان است؟!
و چرا هرگز، "رنج" آنان "گنج" شان نمیشود!؟ "
در ۱۸۸۵ #ویکتو_هوگو از دنیا رفت و ژرمینال به دنیا آمد که «بینوایان» زولاست در فرانسه مدرن و صنعتی. داستان رنجبران زیر زمین است که اگر #دانته بود «دوزخش» میشد در جهانی که انسان «تا پایان شب سفر میکند» اما در پایان این راه شگفت انگیز در دل زمین، در ژرفنای خاک که انسان عمرها رنج برده و له شده است عاقبت کمر راست میکند و در شورشی سراسر امید سر برمی افرازد.
ژرمینال زیباترین و بزرگترین اثر زولاست. حماسه برادری (یاریگری) است در فلاکت:
آری، داستان #سرنوشت_بشر.!
از پشت جلد #کتاب
#امیل_زولا
اهالی #سینما و #تئاتر و منتقدین این حوزهها، خوب میدانند چه #فیلم ها و آثار نمایشی که بر اساسِ این رمان ساخته نشد که از جامعهشناسی سینما و حتی رویکردهای #هرمونوتیک میتوان کمک گرفت و ساعتها در اینباره سخن گفت.. اما آیا براستی این دو دقیقهی کوتاه تاثیرگذارتر از همهی آنان نبود؟
- کاوه فرهادی( بازخوانی یک رمان)
📎 لطفا متن را با دقت بخوانید و اگر احتمالا پسندید، بزرگوارانه به اشتراک بگذارید! 🖇
#رمان
#تاریخ
#تاریخ_ادبیات
#تاریخ_سینما
#جامعه_شناسی_سینما
#یاریگری
#کارگران
#معدن
#کارگران_معدن
#رنج
#انسان
#امید
#تجربه
#تجربه_زیسته
#خرد_جمعی
#ناخودآگاه_قومی
#انسان_شناسی_یاریگری
#یادداشت
#کاوه_فرهادی
https://www.instagram.com/reel/CqW8xQfouRB/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🔦 رنجبران زیر زمین !
📝 تکرار #بینوایان !
وقتی این لحظاتِ تلخ را میدیدم به یاد اثر ماندگار #ژرمینال از #امیل_زولا افتادم، براستی که #ادبیات چقدر میتواند بایسته و فاخر باشد.
و این #طلا برای نظام سوداگری، چه بلائی میشود برای ملتهای کشورهای در حال توسعه ( جهان سوم یا جنوب ) !
#مسئله این است:
" این رنج آیا #گنج چه کسانی در جهان است؟!
و چرا هرگز، "رنج" آنان "گنج" شان نمیشود!؟ "
در ۱۸۸۵ #ویکتو_هوگو از دنیا رفت و ژرمینال به دنیا آمد که «بینوایان» زولاست در فرانسه مدرن و صنعتی. داستان رنجبران زیر زمین است که اگر #دانته بود «دوزخش» میشد در جهانی که انسان «تا پایان شب سفر میکند» اما در پایان این راه شگفت انگیز در دل زمین، در ژرفنای خاک که انسان عمرها رنج برده و له شده است عاقبت کمر راست میکند و در شورشی سراسر امید سر برمی افرازد.
ژرمینال زیباترین و بزرگترین اثر زولاست. حماسه برادری (یاریگری) است در فلاکت:
آری، داستان #سرنوشت_بشر.!
از پشت جلد #کتاب
#امیل_زولا
اهالی #سینما و #تئاتر و منتقدین این حوزهها، خوب میدانند چه #فیلم ها و آثار نمایشی که بر اساسِ این رمان ساخته نشد که از جامعهشناسی سینما و حتی رویکردهای #هرمونوتیک میتوان کمک گرفت و ساعتها در اینباره سخن گفت.. اما آیا براستی این دو دقیقهی کوتاه تاثیرگذارتر از همهی آنان نبود؟
- کاوه فرهادی( بازخوانی یک رمان)
📎 لطفا متن را با دقت بخوانید و اگر احتمالا پسندید، بزرگوارانه به اشتراک بگذارید! 🖇
#رمان
#تاریخ
#تاریخ_ادبیات
#تاریخ_سینما
#جامعه_شناسی_سینما
#یاریگری
#کارگران
#معدن
#کارگران_معدن
#رنج
#انسان
#امید
#تجربه
#تجربه_زیسته
#خرد_جمعی
#ناخودآگاه_قومی
#انسان_شناسی_یاریگری
#یادداشت
#کاوه_فرهادی
https://www.instagram.com/reel/CqW8xQfouRB/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از کودکی دوستش میداشتم و آثارش درخشانترین هدیه پدر بود درون کتابخانهام..
همیشه این نرمی لحنِ برفگونه کلامش
که نه تنها بر گیسواناش
که بر رفتارِ مهربانش هم نشسته بود.
و در چشمهایش که هنوز معصومیتِ شاعرانگی تمام شاعرانِ مشرقزمینی را داشت، میدرخشید!
آری، همیشه #تواضعش
حتی در شکل راه رفتنش
نشستناش و برخاستنش
ترجمان همان ضربالمثل چون درختِِ سیبِ ریشهدارِ عمرش ماندگار بود که:
"درخت سیب هر چه سنگینتر، افتادهتر!"
کاش برخی معلمنماهای جوانِ کمخوان!
اما خودشیفته و پرحرف!
از او خودسازی بیاموزند و گنجیابان ِبدون رنج شیفتهی تجارت و منّیتِ دور مانده از خرد و قناعت
" گنجِ من، رنج من است" را..
حالا چگونه رفتنات را باور کنم!؟
من که میدانستم ماهیگیری را
دوست میداری استاد!
و شاید برای همین است که
چونان ماهیِ در اشکِ خود شناورم!
و چون ماهیِ در اشکِ خود شناور
به اقیانوس #عشقات به #ایران
به #اخلاق
به #رمان،
به #شعر و #فلسفه و #ایمان..
چشم دوختهام!
(-کاوه فرهادی. یادداشتی کوتاه در غم پرواز استاد دکتر#حسن_انوشه)
منبع فیلم: بخارا
#درگذشت_حسن_انوشه
#فروردین_۹۹
#کاوه_فرهادی
@kaveh_farhadi
همیشه این نرمی لحنِ برفگونه کلامش
که نه تنها بر گیسواناش
که بر رفتارِ مهربانش هم نشسته بود.
و در چشمهایش که هنوز معصومیتِ شاعرانگی تمام شاعرانِ مشرقزمینی را داشت، میدرخشید!
آری، همیشه #تواضعش
حتی در شکل راه رفتنش
نشستناش و برخاستنش
ترجمان همان ضربالمثل چون درختِِ سیبِ ریشهدارِ عمرش ماندگار بود که:
"درخت سیب هر چه سنگینتر، افتادهتر!"
کاش برخی معلمنماهای جوانِ کمخوان!
اما خودشیفته و پرحرف!
از او خودسازی بیاموزند و گنجیابان ِبدون رنج شیفتهی تجارت و منّیتِ دور مانده از خرد و قناعت
" گنجِ من، رنج من است" را..
حالا چگونه رفتنات را باور کنم!؟
من که میدانستم ماهیگیری را
دوست میداری استاد!
و شاید برای همین است که
چونان ماهیِ در اشکِ خود شناورم!
و چون ماهیِ در اشکِ خود شناور
به اقیانوس #عشقات به #ایران
به #اخلاق
به #رمان،
به #شعر و #فلسفه و #ایمان..
چشم دوختهام!
(-کاوه فرهادی. یادداشتی کوتاه در غم پرواز استاد دکتر#حسن_انوشه)
منبع فیلم: بخارا
#درگذشت_حسن_انوشه
#فروردین_۹۹
#کاوه_فرهادی
@kaveh_farhadi
#امکان_پرنده_شدن !
این "یک دقیقه و سیثانیه"؛
همچون پرنده، پرواز!
مرا قشنگ بُرد به... "امکان پرنده شدن"
و خاطرم آورد:
🕊 "قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن." 🕊
#سهراب_سپهری
و ذهنم پرید به:
🕊« یک پرنده هرگز قفس را نمی خواهد»
و هم:
"پرنده ای که بر درختی آشیان دارد، از شکستن شاخه آن هراسی ندارد. اعتماد او بر درخت نیست، بلکه به بالهای خویش است.
Ağaçta duran kuş, dalın kırılmasından hiç korkmaz.
Onun güveni ağaca değil, kendi kanatlarındadır... " 🕊
#هنریک_ایبسن
و به سطرهایی از نامه #ماکسیم_گورکی به #لئو_تولستوی :
🕊"پرنده ها چطورند؟
اگر تاحالا آزادشان نکرده ای آزادشان کن،حالا می فهمم که نشست در یک قفس چقدر ملال آور است و من میخواهم انسان باشم"🕊
و به پرواز در نیزار :
🕊"در نیزار
پرنده ای اندوهگین می خواند
گویی چیزی را بیاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند."🕊
#تسورا_یوکی
و عجیب به یادم آورد:
🕊"امید چونان پرنده ایست
که در روح آشیان دارد
و آواز سر میدهد با نغمهای بیکلام"🕊
#امیلی_دیکنسون
(-کاوه فرهادی. آخرین صبح آدینه فروردین ۴۰۲)
📎 لطفا اگر این متن را پسندید بخاطر شعر، امید، موسیقی و یادهایی هنوز سرشار از پرنده و پرواز و.. به اشتراک بگذارید! 🖇
#ibsen
#Emily_Dickinson
#Maxim_Gorky
#KinoTsurayuki
#Лев_Николаевич_Толстой
#Leo_Tolstoy
#Mozart
#poetry
^ توضیح:
* نسخه بدون موسیقی تایم لپس از "کانال تلگرامی هواشناسی ایران".
** موسیقی: انتخابِ نویسنده ( قطعهای از #موتسارت )
#فروردین #صبح #پرنده #پرواز #عشق #امید #موسیقی #رمان #شعر #شعر_معاصر #شعر_کوتاه #شعر_جهان #شاعر #یادداشت #کاوه_فرهادی
https://www.instagram.com/reel/CrAEu3xOt-x/?igshid=MDJmNzVkMjY=
@kaveh_farhadi
این "یک دقیقه و سیثانیه"؛
همچون پرنده، پرواز!
مرا قشنگ بُرد به... "امکان پرنده شدن"
و خاطرم آورد:
🕊 "قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن." 🕊
#سهراب_سپهری
و ذهنم پرید به:
🕊« یک پرنده هرگز قفس را نمی خواهد»
و هم:
"پرنده ای که بر درختی آشیان دارد، از شکستن شاخه آن هراسی ندارد. اعتماد او بر درخت نیست، بلکه به بالهای خویش است.
Ağaçta duran kuş, dalın kırılmasından hiç korkmaz.
Onun güveni ağaca değil, kendi kanatlarındadır... " 🕊
#هنریک_ایبسن
و به سطرهایی از نامه #ماکسیم_گورکی به #لئو_تولستوی :
🕊"پرنده ها چطورند؟
اگر تاحالا آزادشان نکرده ای آزادشان کن،حالا می فهمم که نشست در یک قفس چقدر ملال آور است و من میخواهم انسان باشم"🕊
و به پرواز در نیزار :
🕊"در نیزار
پرنده ای اندوهگین می خواند
گویی چیزی را بیاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند."🕊
#تسورا_یوکی
و عجیب به یادم آورد:
🕊"امید چونان پرنده ایست
که در روح آشیان دارد
و آواز سر میدهد با نغمهای بیکلام"🕊
#امیلی_دیکنسون
(-کاوه فرهادی. آخرین صبح آدینه فروردین ۴۰۲)
📎 لطفا اگر این متن را پسندید بخاطر شعر، امید، موسیقی و یادهایی هنوز سرشار از پرنده و پرواز و.. به اشتراک بگذارید! 🖇
#ibsen
#Emily_Dickinson
#Maxim_Gorky
#KinoTsurayuki
#Лев_Николаевич_Толстой
#Leo_Tolstoy
#Mozart
#poetry
^ توضیح:
* نسخه بدون موسیقی تایم لپس از "کانال تلگرامی هواشناسی ایران".
** موسیقی: انتخابِ نویسنده ( قطعهای از #موتسارت )
#فروردین #صبح #پرنده #پرواز #عشق #امید #موسیقی #رمان #شعر #شعر_معاصر #شعر_کوتاه #شعر_جهان #شاعر #یادداشت #کاوه_فرهادی
https://www.instagram.com/reel/CrAEu3xOt-x/?igshid=MDJmNzVkMjY=
@kaveh_farhadi
🍀 خداوند عقل و تدبیر و رای ! -سعدی 🍀
✅ روز ملی #شیراز
از: "شمس و طغرا" تا "کوچه رندان"
🔰 و "از کوچه رندان" تا "سنگ صبور"
📚 نخستین رمانِ لهجهدار ایرانی !
❇ نه فقط شهر شیراز که باید گفت "کانون فرهنگی شیراز" از دو جنگ مغولان ( زمان #سعدی) و تیمور لنگ ( زمان #حافظ) با همان "عقل و تدبیر رای" که "سعدی" (علیه رحمه) فرمود، جان سالم بدر برد..
❇این همه با داستان و قرائتهای بسیاری ما را گاهی از
" از کوچه رندان " عبدالحسین زرینکوب
عبور میدهد و گاه پای نوشتههای عاشقانهی به قولی نخستین رمان تاریخ ایران " شمس و طغری" از : "محمدباقر میرزا خسروی" مینشاند!
اما در این میان، سنگ صبور صادق چوبک روایت دیگریست انگار، از شیراز دوران معاصر.
❇ می دانیم "صادق چوبک" بخشی از کودکی و شروع تحصیلات ابتدایی اش را در شیراز سپری می کند و درباره ی خاطرات کودکی اش در شیراز می نویسد:
«در شیراز برای من دنیای تازه یی بود. یخ نبود و هر روز برف از سر کوه برای مصرف مردم می آوردند. دیدن گل سرخ و نسترن و لاله عباسی و شمعدانی برایم تازه گی داشت. پالوده را در شیراز خوردم و …»
❇ در این رمان لهجه های گوناگون ثبت شده است. به قول بسیاری از اهالی رمان و ادبیات، در واقع تا پیش از «سنگ صبور» ما در ادبیات فارسی گفتوگوی لهجه دار نداریم.
❗به نظر شما "شیراز" چه قدر در شکل گیری فضاهای آثار "صادق چوبک" چشم گیر و نظرگیر است؟ ⁉️
❇ شیراز و بوشهر بخش کوچکی از جغرافیای بزرگ ایران زمین هستند که بر نویسنده ای چون چوبک تاثیر داشته، گویا مادر چوبک شیرازی بوده و پدرش هم از تجار بوشهر و او اغلب مابین این دوشهر در رفت و آمد بوده. در جایی خواندم که چوبک به کسی گفته بوده کاکل زری خودم بودم. معصومیتی که در داستان «سنگ صبور» آسیب می بیند و گویا این رنج کاکل زری همه عمر با او بوده و چیزهایی هم نوشته که نهایتن وصیت می کند به عروسش تا با جسدش در ساحل اقیانوس سوخته شوند. زهی تاسف.
- کاوه فرهادی. ( نیمه اردیبهشت ۳۰۲- روز ملی شیراز)
منبع بخش پایانی: گفت و گوی نشریه هامون با "ابوتراب خسروی"، نویسنده و داستان نویس
عکس نخست:
اردیبهشت دو سال گذشته نویسنده در شیراز.
#سنگ_صبور
#صادق_چوبک
#از_کوچه_رندان
#غلامحسین_زرین_کوب
#شمس_و_طغرا
#محمد_باقر_میرزا_خسروی_کرمانشاهی
#رمان
#رمان_لهجه_دار
#داستان
#ادبیات
#هرمونوتیک
#شیراز
#شیرازگردی
#روز_ملی_شیراز
#یادداشت
#کاوه_فرهادی
https://www.instagram.com/p/Cr5HQe3t7Y4/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
✅ روز ملی #شیراز
از: "شمس و طغرا" تا "کوچه رندان"
🔰 و "از کوچه رندان" تا "سنگ صبور"
📚 نخستین رمانِ لهجهدار ایرانی !
❇ نه فقط شهر شیراز که باید گفت "کانون فرهنگی شیراز" از دو جنگ مغولان ( زمان #سعدی) و تیمور لنگ ( زمان #حافظ) با همان "عقل و تدبیر رای" که "سعدی" (علیه رحمه) فرمود، جان سالم بدر برد..
❇این همه با داستان و قرائتهای بسیاری ما را گاهی از
" از کوچه رندان " عبدالحسین زرینکوب
عبور میدهد و گاه پای نوشتههای عاشقانهی به قولی نخستین رمان تاریخ ایران " شمس و طغری" از : "محمدباقر میرزا خسروی" مینشاند!
اما در این میان، سنگ صبور صادق چوبک روایت دیگریست انگار، از شیراز دوران معاصر.
❇ می دانیم "صادق چوبک" بخشی از کودکی و شروع تحصیلات ابتدایی اش را در شیراز سپری می کند و درباره ی خاطرات کودکی اش در شیراز می نویسد:
«در شیراز برای من دنیای تازه یی بود. یخ نبود و هر روز برف از سر کوه برای مصرف مردم می آوردند. دیدن گل سرخ و نسترن و لاله عباسی و شمعدانی برایم تازه گی داشت. پالوده را در شیراز خوردم و …»
❇ در این رمان لهجه های گوناگون ثبت شده است. به قول بسیاری از اهالی رمان و ادبیات، در واقع تا پیش از «سنگ صبور» ما در ادبیات فارسی گفتوگوی لهجه دار نداریم.
❗به نظر شما "شیراز" چه قدر در شکل گیری فضاهای آثار "صادق چوبک" چشم گیر و نظرگیر است؟ ⁉️
❇ شیراز و بوشهر بخش کوچکی از جغرافیای بزرگ ایران زمین هستند که بر نویسنده ای چون چوبک تاثیر داشته، گویا مادر چوبک شیرازی بوده و پدرش هم از تجار بوشهر و او اغلب مابین این دوشهر در رفت و آمد بوده. در جایی خواندم که چوبک به کسی گفته بوده کاکل زری خودم بودم. معصومیتی که در داستان «سنگ صبور» آسیب می بیند و گویا این رنج کاکل زری همه عمر با او بوده و چیزهایی هم نوشته که نهایتن وصیت می کند به عروسش تا با جسدش در ساحل اقیانوس سوخته شوند. زهی تاسف.
- کاوه فرهادی. ( نیمه اردیبهشت ۳۰۲- روز ملی شیراز)
منبع بخش پایانی: گفت و گوی نشریه هامون با "ابوتراب خسروی"، نویسنده و داستان نویس
عکس نخست:
اردیبهشت دو سال گذشته نویسنده در شیراز.
#سنگ_صبور
#صادق_چوبک
#از_کوچه_رندان
#غلامحسین_زرین_کوب
#شمس_و_طغرا
#محمد_باقر_میرزا_خسروی_کرمانشاهی
#رمان
#رمان_لهجه_دار
#داستان
#ادبیات
#هرمونوتیک
#شیراز
#شیرازگردی
#روز_ملی_شیراز
#یادداشت
#کاوه_فرهادی
https://www.instagram.com/p/Cr5HQe3t7Y4/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
kaveh farhadi کاوه فرهادی
✅️روایتهای تصویری از تهران امروز ، "شانزدهم بهمن ماه چهارصد و دو". 💠https://twitter.com/FarhadiKaveh/status/1754591032295981063?t=OengzgrlLikQsMpKr3BVqQ&s=19 و 💠https://twitter.com/FarhadiKaveh/status/1754600879447998723?t=nX4Kizye7WHUKcwOX5P9kA&s=19 …
«کافکا، بیرون چه میبینی؟»
از پنجرهی پشت سرش به بیرون نگاه میکنم.
«درختها، آسمان و قدری ابر را میبینم و چند پرنده روی شاخههای درخت.»
«هیچ چیز غیر عادی نیست، درست؟»
«درست است.»
«ولی اگر میدانستی فردا صبح دیگر نمیتوانی اینها را ببینی، همه چیز ناگهان در نظرت جلوه میکرد و ارزشمند میشد، نه؟»
#كافكا_در_كرانه
https://www.instagram.com/stories/kaveh_farhadi2000/3296347873518935720?utm_source=ig_story_item_share&igsh=bTI3ejBlMWxoMHZq
#رمان
#هاروکی_موراکامی
@kaveh_farhadi
از پنجرهی پشت سرش به بیرون نگاه میکنم.
«درختها، آسمان و قدری ابر را میبینم و چند پرنده روی شاخههای درخت.»
«هیچ چیز غیر عادی نیست، درست؟»
«درست است.»
«ولی اگر میدانستی فردا صبح دیگر نمیتوانی اینها را ببینی، همه چیز ناگهان در نظرت جلوه میکرد و ارزشمند میشد، نه؟»
#كافكا_در_كرانه
https://www.instagram.com/stories/kaveh_farhadi2000/3296347873518935720?utm_source=ig_story_item_share&igsh=bTI3ejBlMWxoMHZq
#رمان
#هاروکی_موراکامی
@kaveh_farhadi
Forwarded from kaveh farhadi کاوه فرهادی
از: استاد گرانقدر جناب آقای دکتر #رضا_داوری_اردکانی درباره #درگذشت_داریوش_شایگان
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi
هوالباقی؛
داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از پنجاه سال پیش او را می شناخته و سال ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.
شایگان که بود و چه کرد؟
او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.
او شاعری بود که نمی دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ #فلسفه و #تصوف و #ادیان_شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های "آسیا در برابر غرب"، "بت های ذهنی و خاطره ازلی" و "انقلاب دینی چیست" بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.
سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل "افسون زدگی جدید" به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب های فلسفی اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.
بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی #شعر و #رمان با جان نویسنده اند.
در پایان عمر هم می خواست #بازگشتی_به_فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان #ریاضی و #هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می نوشت.
دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی بهره ام و نظیرش را کمتر می توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می توانست زیر آسمان های جهان به سر برد و به همه فرهنگ ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد.
از کانال: دکتر رضا داوری اردکانی
@kaveh_farhadi