kaveh farhadi کاوه فرهادی
1.85K subscribers
2.2K photos
455 videos
450 files
2.44K links
جستارهایی در:
- جامعه شناسی
-انسانشناسی
-انسانشناسی یاریگری
-توسعه پایدار بومی
-ایرانشناسی
-کارآفرینی فتوتی
-زیست‌بوم
- روانشناسی
- اقتصادنهادگرا
- فلسفه
-اخلاق
-فیزیک/نسبیت
- ادبیات
-شعر
- سینما
-تئاتر
👇 ارتباط با من👇
💠https://yek.link/kavehfarhadi
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
https://www.instagram.com/p/BZ8ZxdOF4vS/

»» #سهراب_سپهری
( به سراغ من اگر می آیید )

/ به سراغ من اگر می آیید،

پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است.

 پشت هیچستان رگ های هوا ،

پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،

از #گل واشده ی #دورترین_بوته_ی_خاک .

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است

که صبح،به سر تپهی #معراج_شقایق رفتم

 

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

#زنگ_باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست

                  و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت  جاریست .

به سراغ من اگر می آیید،

                نرم و آهسته بیایید

     مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.// ( #سهراب_سپهری.)

#ابتدای_اردیبهشت
#سالمرگ_سهراب_سپهری

*منبع عکس:
مزار #سهراب_سپهری،
امروز، عکس از #علیرضا_مجابی (م. آذرفر)، شاعر، نقاش
@aradmanpub




@kaveh_farhadi
kaveh farhadi کاوه فرهادی
| همه می دانند؛ من سال هاست چشم به راه کسی سرم به کار کلمات خودم گرم است... تو را به #اسم_آب؛ تو را به #روح_روشن_دریا؛ به دیدنم بیا ! .. | #شاعر_معاصر @kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/BkuhHLOhWnD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1cddahg2bk5wi

"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"

( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )

#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (بیستم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات

** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)

#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)

#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر

#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty


@kaveh_farhadi
kaveh farhadi کاوه فرهادی
به مناسبت 5 فروردین ماه، سالروز درگذشت #محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی، استاد یگانه و صاحب سبک تاریخ دانشگاه تهران 👇
به بهانه‌ی #سالمرگ زنده یاد
استاد #باستانی_پاریزی

#باستانی_پاریزی و #مصدق


✍🏻 پدرم راست می‌گفت؛ زیرا بعد از آنکه زن گرفت، کم‌کم ثروتمند شد و املاکی خرید و متولی یکی دو موقوفه هم شد، سه بار به حج رفت و مدیر مدرسه هم بود و حقوق هم داشت و روضه باشکوهی هم می‌خواند.

با عصا، کوران اگر ره دیده‌اند
در پناه خلق روشن دیده‌اند

درحاشیه، این نکته را هم عرض کنم که بالأخره پول بازنشستگی رسید، منتهی بعد از دوسال؛ وقتی که من دیگر کارمند شده‌بودم. صد البته با این مقدمات که من بدون اطلاع پدر، از #کرمان تلگرافی خیلی ساده ولی تند به نام شخص #نخست‌وزیر وقت مخابره کردم بدین شرح:

«جناب آقای دکتر مصدق! پدر پیر مردم ایران!
پدر پیر هفتادوچندساله‌ام علی‌اکبر باستانی معلم فرهنگ مدتها پیش بازنشسته شده و هنوز که هنوز است، حقوق بازنشستگی را نپرداخته‌اند. گویا منتظر رأی هیأت دولتند. اگر این حقوق برای کفن و دفن یا ذخیره‌ روز قیامت است که هیچ! ولی اگر مربوط به دوران حیات اوست، جنابعالی که مزه هفتادسالگی را چشیده‌اید، فکری به حال این پیرمرد بفرمایید که:
مصیبت بود پیری و نیستی ...»

طولی نکشید که #حقوق_بازنشستگی دوسه‌ساله (حدود سه-چهارهزارتومان) رسید و وقتی به دست پیرمرد دادم و پیش‌نویس تلگراف خود راه برایش خواندم. پیرمرد که سخت خوشحال شده بود (و او هم مثل پدرش، یک‌سال‌ونیم دیگر ماند و پولها راخرج کرد و سپس در گذشت؛ ۱۳۳۳خ)، چشمانش برقی زد و دعایی کرد. او گفت: برو فرزند که #از_قلمت_برکت_ببینی!» بنده هم به این دعا مستظهرم.

محمدابراهیم باستانی پاریزی؛ کوچه هفت پیچ، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۶۳، ص‌ص ۴۰۱-۴۰۲.


✍🏻 پاسخ دکتر محمد مصدق
به تلگراف دکتر باستانی پاریزی:

دوست محترم!

نسبت به پرداخت حقوق بازنشستگی والد محترم، شرحی به حسابداری وزارت فرهنگ نوشته و تأکید کردم که در پرداخت تسریع نمایند. در صورتی‌که تا کنون نتیجه‌ای نگرفته باشید، خواهشمندم مجدد مرقوم فرمایید تا یادآوری شود.

مخلص آن دوست باذوق
محمد مصدق
۱۳۳۱/۴/۱۷


منبع: «مصدق به روایت تاریخ و اسناد»

#از_قلمت_برکت_ببینی!
#سالمرگ_باستانی_پاریزی

#استاد_باستانی_پاریزی
#خاطره


@kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/BkuhHLOhWnD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1cddahg2bk5wi

"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"

( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )

#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (یازدهم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات

** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)

#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)

#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر

#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty


@kaveh_farhadi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

📅 دوم فروردین، سالمرگ داریوش شایگان بود.

🎥 بازنشر #سخنرانی #داریوش_شایگان در نشست رونمایی از کتاب "در جست و جوی فضاهای گمشده"

🕰 دوم دی‌ماه 1392

🎬 شایگان در این سخنرانی به بودلر، والتر بنیامین، بورکهارت، کانت، رولان بارت، سهراب سپهری، عباس کیارستمی و ... اشاره می‌کند.

#داریوش_شایگان
#سالمرگ_داریوش_شایگان

#در_جست‌وجوی_فضاهای_گمشده

@sarvmagazin
@kaveh_farhadi
به بهانه‌ی #سالمرگ زنده یاد
استاد #باستانی_پاریزی

#باستانی_پاریزی و #مصدق


✍🏻 پدرم راست می‌گفت؛ زیرا بعد از آنکه زن گرفت، کم‌کم ثروتمند شد و املاکی خرید و متولی یکی دو موقوفه هم شد، سه بار به حج رفت و مدیر مدرسه هم بود و حقوق هم داشت و روضه باشکوهی هم می‌خواند.

با عصا، کوران اگر ره دیده‌اند
در پناه خلق روشن دیده‌اند

درحاشیه، این نکته را هم عرض کنم که بالأخره پول بازنشستگی رسید، منتهی بعد از دوسال؛ وقتی که من دیگر کارمند شده‌بودم. صد البته با این مقدمات که من بدون اطلاع پدر، از #کرمان تلگرافی خیلی ساده ولی تند به نام شخص #نخست‌وزیر وقت مخابره کردم بدین شرح:

«جناب آقای دکتر مصدق! پدر پیر مردم ایران!
پدر پیر هفتادوچندساله‌ام علی‌اکبر باستانی معلم فرهنگ مدتها پیش بازنشسته شده و هنوز که هنوز است، حقوق بازنشستگی را نپرداخته‌اند. گویا منتظر رأی هیأت دولتند. اگر این حقوق برای کفن و دفن یا ذخیره‌ روز قیامت است که هیچ! ولی اگر مربوط به دوران حیات اوست، جنابعالی که مزه هفتادسالگی را چشیده‌اید، فکری به حال این پیرمرد بفرمایید که:
مصیبت بود پیری و نیستی ...»

طولی نکشید که #حقوق_بازنشستگی دوسه‌ساله (حدود سه-چهارهزارتومان) رسید و وقتی به دست پیرمرد دادم و پیش‌نویس تلگراف خود راه برایش خواندم. پیرمرد که سخت خوشحال شده بود (و او هم مثل پدرش، یک‌سال‌ونیم دیگر ماند و پولها راخرج کرد و سپس در گذشت؛ ۱۳۳۳خ)، چشمانش برقی زد و دعایی کرد. او گفت: برو فرزند که #از_قلمت_برکت_ببینی!» بنده هم به این دعا مستظهرم.

محمدابراهیم باستانی پاریزی؛ کوچه هفت پیچ، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۶۳، ص‌ص ۴۰۱-۴۰۲.


✍🏻 پاسخ دکتر محمد مصدق
به تلگراف دکتر باستانی پاریزی:

دوست محترم!

نسبت به پرداخت حقوق بازنشستگی والد محترم، شرحی به حسابداری وزارت فرهنگ نوشته و تأکید کردم که در پرداخت تسریع نمایند. در صورتی‌که تا کنون نتیجه‌ای نگرفته باشید، خواهشمندم مجدد مرقوم فرمایید تا یادآوری شود.

مخلص آن دوست باذوق
محمد مصدق
۱۳۳۱/۴/۱۷


منبع: «مصدق به روایت تاریخ و اسناد»

#از_قلمت_برکت_ببینی!
#سالمرگ_باستانی_پاریزی

#استاد_باستانی_پاریزی
#خاطره


@kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/BkuhHLOhWnD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1cddahg2bk5wi

"پیرمرد غمگین اما با چهره ای عمیق درون قایقش نشسته بود، نگاهمان به هم گره خورد، با لبخند پرسید: نکند شبیه ماهی ها شده ام؟" گفتم: "نه پدر جان شبیه دریا شده اید" مکثی کردم و گفتم: "شبیه ِ 'پیرمرد و دریا'..." چند کلمه ای صحبت کردیم ، او کمی به لهجه محلی مردمان شمال ، آوازی را زیر لب زمزمه کرد فهمیدم بزرگ شده دریاست اما با شعر و موسیقی محلی هم ناآشنا نیست، دوباره لبخند کوتاهی زد و خواست درون قایق اش بنشینم... نشستم و برایم از درون فلاکسش چایی ریخت و یادم هست قندش تمام شده بود... گفت: "کلاس چندمی؟" گفتم "چهارم دبستان"... گفت: "آنچه برایت خواندم شعر خودم بود..." خوشحال شدم و با همان ذوق کودکانه گفتم: " پس شما هم مثل من... اینبار که آمدم دریا حتما برایتان کتاب "پیرمرد و دریا" را می آورم، پیرمرد داستان، انگار شبیه شماست".... حدود یک سال بعد آمدم با کتاب، سراغش را از ماهیگیران پرسیدم، گفتند اواخر بهار زده به دریا و کسی دیگر او را ندیده است! حتی قایق اش را... از خانواده اش پرسیدم،
گفتند خانواده اش، همان قایق اش بود... حالا سالها گذشته است و هروقت چه هنگام #زادروز و چه #سالمرگ #ارنست_همینگوی می شود، خاطره #پیرمرد_و_دریا در ذهنم متولد می شود و تصویر غمگین اما عمیق آن پیرمرد شمالی و لهجه شیرین اش هنگامی که توی آن کیسه خالی، آوازخوانان برایم دنبال قند می گشت تا کنار استکان چایی ام بگذارد... کاش دریا بودم... دریا!"

( کاوه فرهادی.. خاطره ای از کودکی ام به بهانه #سالمرگ #ارنست_همینگوی )

#ارنست_همینگوی
#سالمرگ_ارنست_همینگوی (بیستم تیرماه)
#پیرمرد_و_دریا
#رمان
#ادبیات

** " #شادمانی در #افراد_باهوش، #کم_یاب_ترین چیزی ست که می شناسم،..." ( #ارنست_همینگوی)

#جایزه_نوبل_ادبیات (1961)

#خاطره
#کودکی
#دریا
#شمال
#پیرمرد_ماهیگیر

#HEMINGWAY
#The_Old_Man_and_the_See
#Literature
#Novels
#Novelty


@kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/CpdAbzxNALG/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

🌿 #از_قلمت_برکت_ببینی !

به بهانه‌ی #سالمرگ #محمد_مصدق
خاطره‌ای از:
استاد #باستانی_پاریزی

#باستانی_پاریزی
و
#محمد_مصدق

✍🏻 پدرم راست می‌گفت؛ زیرا بعد از آنکه زن گرفت، کم‌کم ثروتمند شد و املاکی خرید و متولی یکی دو موقوفه هم شد، سه بار به حج رفت و مدیر مدرسه هم بود و حقوق هم داشت و روضه باشکوهی هم می‌خواند.

با عصا، کوران اگر ره دیده‌اند
در پناه خلق روشن دیده‌اند

درحاشیه، این نکته را هم عرض کنم که بالأخره پول بازنشستگی رسید، منتهی بعد از دوسال؛ وقتی که من دیگر کارمند شده‌بودم. صد البته با این مقدمات که من بدون اطلاع پدر، از #کرمان تلگرافی خیلی ساده ولی تند به نام شخص #نخست‌وزیر وقت مخابره کردم بدین شرح:

«جناب آقای دکتر مصدق! پدر پیر مردم ایران!
پدر پیر هفتادوچندساله‌ام علی‌اکبر باستانی معلم فرهنگ مدتها پیش بازنشسته شده و هنوز که هنوز است، حقوق بازنشستگی را نپرداخته‌اند. گویا منتظر رأی هیأت دولتند. اگر این حقوق برای کفن و دفن یا ذخیره‌ روز قیامت است که هیچ! ولی اگر مربوط به دوران حیات اوست، جنابعالی که مزه هفتادسالگی را چشیده‌اید، فکری به حال این پیرمرد بفرمایید که:
مصیبت بُود پیری و نیستی ...»

طولی نکشید که #حقوق_بازنشستگی دوسه‌ساله (حدود سه-چهارهزارتومان) رسید و وقتی به دست پیرمرد دادم و پیش‌نویس تلگراف خود راه برایش خواندم. پیرمرد که سخت خوشحال شده بود (و او هم مثل پدرش، یک‌سال‌ونیم دیگر ماند و پولها راخرج کرد و سپس در گذشت؛ ۱۳۳۳خ)، چشمانش برقی زد و دعایی کرد. او گفت: برو فرزند که #از_قلمت_برکت_ببینی

بنده هم به این دعا مستظهرم.

منبع نخست:
محمدابراهیم باستانی پاریزی؛ کوچه هفت پیچ، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۶۳، ص‌ص ۴۰۱-۴۰۲.

✍🏻 پاسخ دکتر محمد مصدق
به تلگراف دکتر باستانی پاریزی:

دوست محترم!

نسبت به پرداخت حقوق بازنشستگی والد محترم، شرحی به حسابداری وزارت فرهنگ نوشته و تأکید کردم که در پرداخت تسریع نمایند. در صورتی‌که تا کنون نتیجه‌ای نگرفته باشید، خواهشمندم مجدد مرقوم فرمایید تا یادآوری شود.

مخلص آن دوست باذوق
محمد مصدق
۱۳۳۱/۴/۱۷

منبع دوم: «مصدق به روایت تاریخ و اسناد»

#سالمرگ_محمد_مصدق
#چهارده_اسفند

#استاد_باستانی_پاریزی
#خاطره

#تاریخ
#تاریخ_ایران
#تاریخ_معاصر_ایران

#کودتای_28_مرداد
به بهانه‌ی #سالمرگ زنده یاد
استاد #باستانی_پاریزی

#باستانی_پاریزی و #مصدق


✍🏻 پدرم راست می‌گفت؛ زیرا بعد از آنکه زن گرفت، کم‌کم ثروتمند شد و املاکی خرید و متولی یکی دو موقوفه هم شد، سه بار به حج رفت و مدیر مدرسه هم بود و حقوق هم داشت و روضه باشکوهی هم می‌خواند.

با عصا، کوران اگر ره دیده‌اند
در پناه خلق روشن دیده‌اند

درحاشیه، این نکته را هم عرض کنم که بالأخره پول بازنشستگی رسید، منتهی بعد از دوسال؛ وقتی که من دیگر کارمند شده‌بودم. صد البته با این مقدمات که من بدون اطلاع پدر، از #کرمان تلگرافی خیلی ساده ولی تند به نام شخص #نخست‌وزیر وقت مخابره کردم بدین شرح:

«جناب آقای دکتر مصدق! پدر پیر مردم ایران!
پدر پیر هفتادوچندساله‌ام علی‌اکبر باستانی معلم فرهنگ مدتها پیش بازنشسته شده و هنوز که هنوز است، حقوق بازنشستگی را نپرداخته‌اند. گویا منتظر رأی هیأت دولتند. اگر این حقوق برای کفن و دفن یا ذخیره‌ روز قیامت است که هیچ! ولی اگر مربوط به دوران حیات اوست، جنابعالی که مزه هفتادسالگی را چشیده‌اید، فکری به حال این پیرمرد بفرمایید که:
مصیبت بود پیری و نیستی ...»

طولی نکشید که #حقوق_بازنشستگی دوسه‌ساله (حدود سه-چهارهزارتومان) رسید و وقتی به دست پیرمرد دادم و پیش‌نویس تلگراف خود راه برایش خواندم. پیرمرد که سخت خوشحال شده بود (و او هم مثل پدرش، یک‌سال‌ونیم دیگر ماند و پولها راخرج کرد و سپس در گذشت؛ ۱۳۳۳خ)، چشمانش برقی زد و دعایی کرد. او گفت: برو فرزند که #از_قلمت_برکت_ببینی!» بنده هم به این دعا مستظهرم.

محمدابراهیم باستانی پاریزی؛ کوچه هفت پیچ، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۶۳، ص‌ص ۴۰۱-۴۰۲.


✍🏻 پاسخ دکتر محمد مصدق
به تلگراف دکتر باستانی پاریزی:

دوست محترم!

نسبت به پرداخت حقوق بازنشستگی والد محترم، شرحی به حسابداری وزارت فرهنگ نوشته و تأکید کردم که در پرداخت تسریع نمایند. در صورتی‌که تا کنون نتیجه‌ای نگرفته باشید، خواهشمندم مجدد مرقوم فرمایید تا یادآوری شود.

مخلص آن دوست باذوق
محمد مصدق
۱۳۳۱/۴/۱۷


منبع: «مصدق به روایت تاریخ و اسناد»

#از_قلمت_برکت_ببینی!
#سالمرگ_باستانی_پاریزی

#استاد_باستانی_پاریزی
#خاطره


@kaveh_farhadi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

📅 دوم فروردین، سالمرگ داریوش شایگان بود.

🎥 بازنشر #سخنرانی #داریوش_شایگان در نشست رونمایی از کتاب "در جست و جوی فضاهای گمشده"

🕰 دوم دی‌ماه 1392

🎬 شایگان در این سخنرانی به بودلر، والتر بنیامین، بورکهارت، کانت، رولان بارت، سهراب سپهری، عباس کیارستمی و ... اشاره می‌کند.

#داریوش_شایگان
#سالمرگ_داریوش_شایگان

#در_جست‌وجوی_فضاهای_گمشده

@sarvmagazin
@kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/CvE7_RwNWSY/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==

🍀می‌گفت: "حضور قلب می‌خواهد..."

( لطفا ورق بزنید! )

و امروز درست از همین لحظات در چند سال پیش،
حضور قلبش را فقط در تپش مدامِ شعرهایش می‌توان شنید، .
درست مانند آن "پرنده"..

چه زندگی‌اش را دوست داشته باشیم و چه نه!
او همچنان با بیت بیت شعرهایش، در سرمان‌ نجوا می‌کند..
خوب گوش کنید!
آری، درست مثل آن "پرنده"..

🍀آن پرنده را
که در سر ِ من نجوا می کند و
به تکرار می گوید که دوستم داری و
به تکرار می گوید که دوستت دارم
همان آوازه‌خوان  همیشگی ِِ پُر اندوه را

هم‌او را من
صبح ِ فردا خواهم کُشت."

L'oiseau qui chante dans ma tête
Et me répète que je t'aime
Et me répète que tu m'aimes
L'oiseau au fastidieux refrain
Je le tuerai demain matin.

#Jacques_Préver
(1900-1977)

#پرنده
#ژاک_پره_ور
(ترجمه: مریم قربانی)

#احمد_شاملو
#سالمرگ_احمد_شاملو

#شعر
#شعر_معاصر
#زبان_پارسی

#شاعر
#مرگ_شاعر


https://yek.link/kavehfarhadi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

📅 دوم فروردین، سالمرگ داریوش شایگان بود.

🎥 بازنشر #سخنرانی #داریوش_شایگان در نشست رونمایی از کتاب "در جست و جوی فضاهای گمشده"

🕰 دوم دی‌ماه 1392

🎬 شایگان در این سخنرانی به بودلر، والتر بنیامین، بورکهارت، کانت، رولان بارت، سهراب سپهری، عباس کیارستمی و ... اشاره می‌کند.

#داریوش_شایگان
#سالمرگ_داریوش_شایگان

#در_جست‌وجوی_فضاهای_گمشده

@sarvmagazin
@kaveh_farhadi
به بهانه‌ی #سالمرگ زنده یاد
استاد #باستانی_پاریزی

#باستانی_پاریزی و #مصدق


✍🏻 پدرم راست می‌گفت؛ زیرا بعد از آنکه زن گرفت، کم‌کم ثروتمند شد و املاکی خرید و متولی یکی دو موقوفه هم شد، سه بار به حج رفت و مدیر مدرسه هم بود و حقوق هم داشت و روضه باشکوهی هم می‌خواند.

با عصا، کوران اگر ره دیده‌اند
در پناه خلق روشن دیده‌اند

درحاشیه، این نکته را هم عرض کنم که بالأخره پول بازنشستگی رسید، منتهی بعد از دوسال؛ وقتی که من دیگر کارمند شده‌بودم. صد البته با این مقدمات که من بدون اطلاع پدر، از #کرمان تلگرافی خیلی ساده ولی تند به نام شخص #نخست‌وزیر وقت مخابره کردم بدین شرح:

«جناب آقای دکتر مصدق! پدر پیر مردم ایران!
پدر پیر هفتادوچندساله‌ام علی‌اکبر باستانی معلم فرهنگ مدتها پیش بازنشسته شده و هنوز که هنوز است، حقوق بازنشستگی را نپرداخته‌اند. گویا منتظر رأی هیأت دولتند. اگر این حقوق برای کفن و دفن یا ذخیره‌ روز قیامت است که هیچ! ولی اگر مربوط به دوران حیات اوست، جنابعالی که مزه هفتادسالگی را چشیده‌اید، فکری به حال این پیرمرد بفرمایید که:
مصیبت بود پیری و نیستی ...»

طولی نکشید که #حقوق_بازنشستگی دوسه‌ساله (حدود سه-چهارهزارتومان) رسید و وقتی به دست پیرمرد دادم و پیش‌نویس تلگراف خود راه برایش خواندم. پیرمرد که سخت خوشحال شده بود (و او هم مثل پدرش، یک‌سال‌ونیم دیگر ماند و پولها راخرج کرد و سپس در گذشت؛ ۱۳۳۳خ)، چشمانش برقی زد و دعایی کرد. او گفت: برو فرزند که #از_قلمت_برکت_ببینی!» بنده هم به این دعا مستظهرم.

محمدابراهیم باستانی پاریزی؛ کوچه هفت پیچ، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۶۳، ص‌ص ۴۰۱-۴۰۲.


✍🏻 پاسخ دکتر محمد مصدق
به تلگراف دکتر باستانی پاریزی:

دوست محترم!

نسبت به پرداخت حقوق بازنشستگی والد محترم، شرحی به حسابداری وزارت فرهنگ نوشته و تأکید کردم که در پرداخت تسریع نمایند. در صورتی‌که تا کنون نتیجه‌ای نگرفته باشید، خواهشمندم مجدد مرقوم فرمایید تا یادآوری شود.

مخلص آن دوست باذوق
محمد مصدق
۱۳۳۱/۴/۱۷


منبع: «مصدق به روایت تاریخ و اسناد»

#از_قلمت_برکت_ببینی!
#سالمرگ_باستانی_پاریزی

#استاد_باستانی_پاریزی
#خاطره


@kaveh_farhadi
https://www.instagram.com/p/CvE7_RwNWSY/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==

🍀می‌گفت: "حضور قلب می‌خواهد..."

( لطفا ورق بزنید! )

و امروز درست از همین لحظات در چند سال پیش،
حضور قلبش را فقط در تپش مدامِ شعرهایش می‌توان شنید، .
درست مانند آن "پرنده"..

چه زندگی‌اش را دوست داشته باشیم و چه نه!
او همچنان با بیت بیت شعرهایش، در سرمان‌ نجوا می‌کند..
خوب گوش کنید!
آری، درست مثل آن "پرنده"..

🍀آن پرنده را
که در سر ِ من نجوا می کند و
به تکرار می گوید که دوستم داری و
به تکرار می گوید که دوستت دارم
همان آوازه‌خوان  همیشگی ِِ پُر اندوه را

هم‌او را من
صبح ِ فردا خواهم کُشت."

L'oiseau qui chante dans ma tête
Et me répète que je t'aime
Et me répète que tu m'aimes
L'oiseau au fastidieux refrain
Je le tuerai demain matin.

#Jacques_Préver
(1900-1977)

#پرنده
#ژاک_پره_ور
(ترجمه: مریم قربانی)

#احمد_شاملو
#سالمرگ_احمد_شاملو

#شعر
#شعر_معاصر
#زبان_پارسی

#شاعر
#مرگ_شاعر


https://yek.link/kavehfarhadi