عشق و نور
1.1K subscribers
381 photos
1.25K videos
19 files
546 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#عشق_و_ترس

عشق فقط می بخشد. عشق تجارت نیست.
بنابراین اصلا حساب سود و زیانی در میان نیست.
عشق از بخشش لذت می برد.
درست همانطور که گلها از عطر افشانی لذت می برند.
چرا باید در هراس باشند؟
تو چرا باید در هراس باشی؟
به خاطر داشته باش، #ترس_و_عشق هرگز با هم نیستند؛
نمی توانند با هم باشند. هیچ هم زیستی یی ممکن نیست.
ترس درست نقطه مقابل عشق است.

#اشو
#عشق_و_ترس

عشق فقط می بخشد
عشق تجارت نیست
بنابراین اصلا حساب سود و زیانی در میان نیست.

عشق از بخشش لذت می برد.
درست همانطور که گلها از عطر افشانی لذت می برند.

چرا باید در هراس باشند؟
تو چرا باید در هراس باشی؟
به خاطر داشته باش:
#ترس_و_عشق هرگز با هم نیستند؛
نمی توانند با هم باشند
هیچ هم زیستی ای ممکن نیست.
ترس درست نقطه مقابل عشق است.

اشو
#ترس_از_مرگ

ترس از مرگ ريشه تمام ديگر ترسهاي ماست
و مرگ همه جا را فراگرفته
هرگاه مرگ كسي را مي بينيم، مرگ خودمان را پيش چشم مي آوريم
هرگز نپرس كه زنگ مرگ براي كه به صدا درمي آيد
اين زنگ هميشه براي تو به صدا درمي آيد
مردم دوست ندارند درمورد مرگ گفتگو كنند. صحبت كردن درمورد مرگ مودبانه و ملاحظه گرانه پنداشته نمي شود
زيرا، مرگ خود آنان را به يادشان مي آورد كه هميشه چون شمشيرتيزي بالاي سرشان آويزان است و هرلحظه ممكن است فرو افتد. كافيست نسيم كوچكي بوزد تا آن شمشير فرو افتد
با وجود چنين شمشيري در بالاي سر چگونه مي تواني از زندگي لذت ببري؟

وقتي كه مرگ هميشه چون سايه به دنبال توست چگونه مي تواني  با تمام وجود زندگي كني؟
مرگ تمام شاديها و خوشيهاي تو را تهديد مي كند

فقط مراقبه دايمي مي تواند تو را آگاه سازد
در واقع، حتي اگر خودت بخواهي بميري، نمي تواني. هيچ راهي براي مردن وجود ندارد. تو هرگز متولد نشده اي و هرگز نخواهي مرد
قبل ازتولد وجود داشتي و بعد ازمرگ نيز وجود خواهي داشت
تولد تو را وارد بدني معين مي كند و مرگ تو را ازآن بدن خارج مي سازد
اما تو #جاودان هستي.


اﺷﻮ
#عشق_و_ترس

عشق فقط می بخشد. عشق تجارت نیست.
بنابراین اصلا حساب سود و زیانی در میان نیست.
عشق از بخشش لذت می برد.
درست همانطور که گلها از عطر افشانی لذت می برند.
چرا باید در هراس باشند؟
تو چرا باید در هراس باشی؟
به خاطر داشته باش، #ترس_و_عشق هرگز با هم نیستند؛
نمی توانند با هم باشند. هیچ هم زیستی یی ممکن نیست.
ترس درست نقطه مقابل عشق است.

اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

اشو عزیز، من تمام تلاش لازم را برای عشق میکنم.
آیا عشق باید یک روند پیوسته باشد؟
و در چه مرحله ای عشق به #اخلاص تبدیل می‌شود؟

#پاسخ

عشق یک عمل act نیست.
چیزی نیست که انجامش بدهی،
اگر عشق را انجام بدهی، آنوقت عشق نیست.
در عشق هیچ کار انجام دادنی وجود ندارد.
عشق فقط حالتی از بودن است، نه یک عمل.
هیچکس نمی تواند هیچ کاری را بیست و چهار ساعته انجام دهد.
اگر عشق را همچون یک عمل انجام دهی، آنوقت البته که نمی توانی آن را بیست و چهار ساعته انجام دهی.
با هر عملی، تو خسته خواهی شد.
از انجام هر عملی حوصله ات سر خواهد رفت.
و سپس، پس از هر عمل، باید استراحت کنی.
بنابراین:
اگر عشق را مانند یک عمل انجام بدهی،
باید در نفرت استراحت کنی.
زیرا فقط می توانی در نقطه یِ مقابل آن استراحت کنی. برای همین است که عشق های ما همیشه با نفرت مخلوط است.
تو در این لحظه عاشق هستی و در لحظه ی بعد از همان شخص متنفری.
همان شخص مورد عشق و نفرت تو قرار می گیرد؛
تضاد عشاق در همین است.
مصیبت عشاق به این دلیل است که
عشق شان یک عمل است.

پس نخستین نکته ای که باید درک شود این است:
عشق یک عمل نیست؛
نمی توانی آن را انجام بدهی.
می توانی در عشق باشی،
ولی نمی توانی آن را انجام بدهی.
عشق را انجام دادن مسخره است.
ولی نکات دیگری هم هست:
عشق یک تلاش هم نیست.
زیرا اگر یک تلاش بود، خسته می شدی.
عشق حالتی از ذهنیت است.
و به عشق همچون رابطه نگاه نکن.
همچون حالتی از ذهنیت نگاه كن.
اگر عاشق باشی، این حالتی از ذهنیت است.
این حالت ذهنی می تواند روی یک نفر متمرکز باشد یا نباشد؛ روی همه باشد.
وقتی روی یک نفر متمرکز شود، عشق خوانده می‌شود. وقتی که غیر متمرکز باشد، نیایش می گردد.

وقتی نیایش باشد، آنگاه نیز عاشق هستی:
نه عاشق یک نفر، بلکه فقط عاشقی.
مانند اینکه نفس می کشی.
اگر نفس کشیدن نیازمند تلاش بود، آنوقت خسته می شدی، آنوقت مجبور بودی استراحت کنی و آنگاه میمُردی.
اگر تنفس یک تلاش بود آنوقت در مواقعی فراموشش می کردی و سپس میمُردی.
عشق درست مانند تنفس است.
سطحی والاتر از تنفس است.
اگر نفس نکشی، بدنت ازبین خواهد رفت.
اگر عاشق نباشی، روحت نمی تواند زاده شود.
پس عشق را همچون تنفس روح بدان.
وقتی که عاشق هستی، روحت زنده و تازه می گردد
درست مانند نفس کشیدن

ولی چنین فکر کن
اگر به تو بگویم:
"فقط زمانی که نزدیک من هستی نفس بکش و در هیچ جای دیگر نفس نکش. آنگاه تو خواهی مرد.
و بار دیگر که نزدیک من بیایی فقط مرده ای!
حتی قادر نیستی که باردیگر نزدیک من بیایی. در عشق نیز چنین می شود.
ما معشوق را تصاحب می کنیم موضوع عشق مورد تصاحب قرار می گیرد و عاشق می گوید:
"هیچ کس دیگر را دوست نداشته باش.
فقط عاشق من باش.
"آنگاه عشق نحیف و پژمرده می گردد و معشوق قادر به عشق ورزیدن نیست، عشق ورزی غیر ممکن می گردد.
تو یک جزیره نیستی.
عضوی زنده هستی و با این هستی، یگانه ای، تمامی کائنات در درون تو است و تمامی تو در کائنات است. 
تا زمانی که این را ندانی، احساسش نکنی و به این تشخیص نرسی،
به آن عشقی که حالتی از ذهنیت است دست نخواهی یافت.
اگر این را تشخیص بدهی، نیازی به خلق یک توهم خصوصی نیست که کسی تو را دوست داشته باشد.
آنگاه معنی وجود خواهد داشت.
و اگر کسی تو را دوست نداشته باشد، معنایی از دست نرفته است.
آنگاه تو ابداً هراسان نیستی.
زیرا حتی مرگ نیز تو را نابود نخواهد کرد.
شاید شکل تو را نابود کند.
شاید بدن را ازبین ببرد.
ولی نمی تواند تو را نابود کند.
#زیرا_تو_همان_کائنات_هستی.
این چیزی است که در #مراقبه روی می دهد.
منظور از مراقبه همین است.
در مراقبه، تو بخشی از جهان هستی می گردی. #یک_دریچه،
به این احساس می رسی که:
من و جهان هستی یکی هستیم.
آنگاه مورد استقبال قرار می گیری و ترسی وجود ندارد و مرگی وجود ندارد.
آنگاه عشق از تو جاری می گردد.
آنگاه عشق دیگر یک تلاش نیست نمی توانی کاری بجز عشق انجام دهی.
آنگاه عشق همچون تنفس می شود.
تو در ژرفای وجودت عشق را تنفس می کنی.
دم و بازدم تو همان عشق است.
این عشق به اخلاص رشد می کند.

پس به یاد بسپار:
وقتی در مورد عشق سخن می گویم،
در مورد عشق شما سخن نمی گویم.
ولی اگر سعی کنید که عشق خودتان را درک کنید، گامی خواهد شد به سوی رشد کردن، به نوعی متفاوت از عشق.
پس من مخالف عشق های شما نیستم.
من فقط این واقعیت را اظهار می کنم که اگر عشق شما براساس #ترس باشد، فقط عشق معمولی است.
عشق حیوانی، و در این گفته، هیچ گونه تحقیر یا سرزنشی وجود ندارد.
فقط یک واقعیت است.

ادامه 👇👇👇
#آگاه_باشيد،‌
اما
#محتاط_نباشيد.

از هيچ چيز نبايد ترسيد؛‌
زيرا چيزي نداريم كه از دست بدهيم.
هرچه را كه بتوان از شما ربود،
‌فاقد ارزش است.
پس چرا بايد ترسيد؟ ‌
چرا مظنون شد و شك كرد؟‌
سارقين واقعي اينها هستند:‌
#ترديد، #ظن،‌ #ترس.
آنها امكان شاد بودن را نابود مي كنند. 
پس تا وقتيكه در زمين هستيم،‌ زمين را گرامي بداريم
تا جاييكه اين لحظه باقي مي ماند،‌ عميقا از آن لذت ببريد. 
براي ترس است كه خيلي چيزها را از دست مي دهيم.
به سبب ترس نمي توانيم عشق بورزيم.
حتي اگر عشق بورزيم،‌ عشقمان نيمه جان است؛‌ تا حد معيني است، ‌نه فراتر از آن،هميشه به نقطه اي مي رسيم كه مي ترسيم فراتر از آن برويم.
پس همانجا مي مانيم
در دوستيها نمي توانيم عميق شويم؛‌
زيرا مي ترسيم. به خاطر ترس نمي توانيم عميق دعا كنيم.

#آگاه_باشيد،‌ اما #محتاط_نباشيد.
تفاوت اين دو بسيار ظريف است.
آگاهي ريشه در ترس ندارد.
احتياط در ترس ريشه دارد.
شخص محتاط مي شود تا اشتباه نكند،
‌اما نمي تواند خيلي دور شود.
ترس به او اجازه نخواهد داد تا شيوه هاي تازه زندگي،‌ مجراهاي جديد براي بروز انرژي خود، مسيرهاي تازه و سرزمينهاي نو را كاوش كند.
او هميشه يك راه را دوباره و دوباره خواهد پيمود
و جلو و عقب خواهد رفت،‌ مثل يك قطار باري!

اشو
وقتی کسی شروع به #مراقبه می‌کند
از یک مستیِ طولانی در زندگانی‌های بسیار بیرون می‌آید
برای نخستین بار، باورش نمی‌شود که چگونه تا حال حاضر زندگی کرده است! مانند یک کابوس بوده  وحشتناک!!
برای همین است که مردم حتی سعی نمی‌کنند که #هشیار شوند، زیرا نخستین لحظات هشیاری تمام آن زندگی را كه فکر می‌کردند معنایی داشته، نابود خواهد ساخت
تمام زندگی آنان بی‌معنی و بی‌اهمیت خواهد بود.

#ترس از هشیاری، ترسی است که اثبات مى کند تمام زندگیت اشتباه بوده است. برای همین است که فقط مردمان بسیار شجاع سعی می‌کنند مراقبه کنند و برای هشیاربودن تلاش می‌کنند. باقی مردم در چرخه‌ باطل همان خواهش‌ها،‌ همان رویاها،‌ همان افکار حرکت می‌کنند و بارها و بارها به زندگی برمی‌گردند و می‌میرند، از گهواره تا گور….

اشو
یوگا ابتدا و انتها
زندگی بر دو نوع است:

یکی زندگی #ترس_مدار
و
دیگری #عشق_مدار   


عشق بسیار نایاب است.
ملاقات شخص با مرکز وجودش،
مثل گذر از انقلاب است.
چون اگر بخواهی عمق کسی را ببینی، باید اجازه دهی او هم به مرکز تو بیاید،
تو باید کاملا شکننده و رها باشی.
این کار، یعنی: اجازه دادن به کسی که به مرکز وجودت دست یابد، مخاطره آمیز و خطرناک است. چون نمی دانی آن شخص با تو چه خواهد کرد.
ناگهان تمام رازهایت بر ملا می شود. یکباره تمام آنچه پنهان کرده بودی، آشکار می گردد و در یک لحظه کاملا بی دفاع می شوی. تو هرگز نمی دانی آن دیگری با تو چه خواهد کرد. ترس در اینجاست، چون هرگز گسترده نیستیم.
تنها با یک آشنایی ساده تصور می کنیم عشق رخ داده است. یک ملاقات جانبی و خیال می کنیم عشق را یافته ایم
تو حاشیه نیستی، در واقع تو در حاشیه ختم نمی شوی، این تنها حصاری در اطراف توست. ولی تو آن نیستی
حاشیه جایی است که تو در آن تمام می شوی و جهان آغاز می گردد.
حتی زن و شوهرهایی که سالها با هم زندگی می کنند، شاید فقط با هم آشنا باشند. ممکن است همدیگر را نشناسند. هر چه با کسی زندگی کنی، بیشتر فراموش می کنی که درونها ناشناخته باقی مانده اند.
بنابراین اولین چیزی که باید ادراک شود این است که:
هرگز آشنایی را عشق تلقی نکنی.
تو ممکن است عشق بورزی، ارتباط جنسی برقرار کنی، اما سکس هم هنوز حاشیه است. تا وقتی که مراکز با هم ملاقات نکنند، سکس تنها تلاقی دو بدن است و تلاقی دو جسم، ملاقات نیست. این ملاقات همچنان در حد آشنایی باقی می ماند. فیزیکی و جسمانی. اما هنوز در حد آشنایی است.

تو تنها وقتی می توانی به کسی اجازه ورود به مرکزت بدهی که نترسی ۔
وقتی که سرشار از وحشت نباشی.
زندگی بر دو نوع است: 
یکی زندگی ترس مدار و دیگری
عشق مدار،
شخص ترس مدار هرگز نمی تواند تو را به ارتباطی عمیق راهنمایی کند. تو ترسو باقی می مانی و اجازه نمی دهی دیگری تا عمق وجودت رخنه کند. تا حدودی اجازه می دهی ولی بعد حصاری بالا می آید و همه چیز متوقف می گردد.

عشق مدار کسی است که از آینده نمی ترسد. کسی که از نتایج و پیامدها واهمه ندارد، او در اینجا و حالا زندگی می کند. نگران نتیجه نیست
نگرانی کار ذهن ترس مدار است
شخص ترس مدار مدام در حال حسابگری، نقشه کشی، منظم کردن و محافظت است. تمام زندگی اش اینگونه از بین می رود.

پس فکر نکن بعدش چه می شود.
تنها در اینجا باش و به تمامی عمل کن، حسابگری را کنار بگذار،

اشو
شهامت
#عشق_و_آشنایی


عشق خیلی کمیاب است
برای رسیدن به درون یک فرد باید یک تحول و تغییر اساسی را پشت سر بگذارید، زیرا اگر بخواهید به عمق و درون
فردی راه پیدا کنید.
خودتان نیز باید اجازه ورود به درونتان را به آن فرد بدهید. باید حساس شوید،
کاملاً باز و آزاد و حساس.
کار مخاطره آمیزی است؛
اجازه دادن به دیگران برای
راهیابی به درون خود کاری است خطرناک که احتمال هرگونه زیان
و ضرری را دارد.
چون نمیدانید او چه کاری می کند.

زمانی که همه رازهای شما برملا شده
و همه چیزهای پنهانی آشکار شود،
کاملاً بی دفاع می شوید،
دیگر به اعمالی که فرد مربوطه
در قبالتان انجام می دهد آگاه نیستید
و اینجاست که #ترس راه می یابد
و برای همین است که ما هیچگاه
قلب خود را باز نمی کنیم.
فقط با یک #آشنایی، گمان می کنیم
که عشق اتفاق افتاده است.
ظواهر و سطوح بیرونی ما به هم می رسند و ما گمان می کنیم که این خودمان هستیم که به هم رسیده ایم.
ظاهر ما خود ما نیست،
در حقیقت سطح بیرونی مرزی است
که در آنجا به انتها می رسید.
درست مثل حصاری که در اطراف
خود کشیده باشید.
این سطح، خود شما نیست!
سطح بیرونی، جایی است که به انتها می رسید.
و دنیا از آنجا شروع می شود.
حتی زنها و شوهرهایی که سالهای زیادی با هم بوده اند ممکن است .
مثل دو آشنا باشند،
و ممکن است همدیگر را خوب نشناسند.
هر چه بیشتر با کسی زندگی کنید،
بیشتر این موضوع را فراموش
می کنید که درون فرد مقابل برای شما ناشناخته باقی مانده است.
بنابراین اولین چیزی را که باید بدانید
این است که:
آشنایی را با عشق اشتباه نگیرید.

ممکن است با کسی عشق بازی کنید
یا رابطه جنسی داشته باشید،
ولی رابطه جنسی نیز یک امر حاشیه ای است. مگر اینکه درون انسانها به هم برسد.
رابطه جنسی فقط تماس دو بدن است
و تماس دو بدن، به هم رسیدنی که شما
انتظارش را دارید نیست.
رابطه جنسی یک #آشنایی_جسمانی، #بدنی باقی می ماند.
شما فقط زمانی می توانید اجازه دهید کسی به درونتان راه پیدا کند که
ترس نداشته و بیمی به دل راه ندهید.

اشو
‍ "از ذهن بشری به ذهن الهی"

ذهن های ما مدام در سر هایمان تصویر سازی می کنند تا ما نیز چون برده ای همواره همانها را بنگریم، و نه جهان واقعی را. تصویرهایی از گذشته ی معدوم، از آینده ی موهوم، از خیالات واهی، از حرف های این و آن، از اتفاقات ناگوار و ترس ها و اضطرابات و همچنین از خواهش ها و آرزوها ... ذهن اینکار را می کند تا بر تو مسلط باشد، تا اختیارت را بدست گیرد، تا بر کالبدت سوار شود، تا تو را از فطرت الهی ات دور کند، تا هیچگاه به نور حقیقی درونت واصل نشوی. این ذهن همان شیطانی است که بقول قرآن، تو را می بیند از جایی که تو او را نمی بینی. شیطانی که بر بسیاری فرمانرواست. وقتی تو با مراقبه، همه ی این تصویرها و تصورات واهی را درهم بشکنی و خود را از اسارت شان رها کنی، خواهی دید که حجاب ذهن بر داشته شده و این شیطانِ تاریک سازِ خفقان آور رفته است. پس از این واقعه آنچه که می ماند تنها یک فضای خالی و نوری غیر فیزیکی است که در ورای آن است. در چنین کیفیتی ابتدا مدتی مبهوت و مسحوری، از این وسعتی که به آن فرو افتاده ای چیزی نمی فهمی، و این بدان سبب است که عمری به زندگی ذهنی گذشته عادت کرده بودی. نباید ناامید شوی. به عقب بر نگرد، و تسلیم باش. نور درون به آرامی به تو کل نگری را می آموزد و ارتباطتت را با تمامیت هستی بر قرار و تقویت می کند. تو اکنون در "حال" زنده شده ای، و صاحب ذهنی الهی گشته ای، که با ذهن گذشته ات، از زمین تا آسمان متفاوت است. این در معنای دیگرش همان تولد دیگر است که بزرگان، بسیار از آن سخن گفته اند. زنده شدن، در جریانی زنده که هستی نام گرفته است. برای درک آگاهی های خاصی که از این کیفیت بر می خیزد، باید صبور باشی، چه هیچ کودکی به محض تولدش به یکباره فهیم و مُدرِک نمی شود "اِلّا ما شاءَ اللهُ"

مسعود ریاعی

یکی از دلایل پذیرش یک #اعتقاد" ترس "است.
اگر اعتقادی نداشتیم چه بر سر ما می آمد؟
اگر ما الگوی عملی بر اساس اعتقاد نداشتیم باید خود را کاملا گم می پنداشتیم
این طور نیست؟
#ترس از هیچ بودن
خالی بودن است که ما را به پذیرش اعتقادات وا می دارد.
به هر حال فنجان وقتی مفید است که خالی باشد.
ذهن پر از اعتقادات
تنها یک #ذهن تکراری است.
اعتقادات مانع خودشناسی ما می شوند.
#کریشنامورتی

#رهایی
رهایی یعنی آزاد شدن از وابستگیها ، غلاده ای به نام افکار . رهایی بریدن از اشیا نیست بلکه بریدن از افکاره . رهایی تنها مربوط به درونه ، فرد قرار نیست از دنیا رها بشه بلکه قراره از افکارش رها بشه قراره به تعلقات وابسته نباشه.
تو قدم اول باید یاد بگیره با خودش نجنگه ، #خویشتن_پذیری.
شناگر نباشه شناور باشه .
با تسلیمش با جریان زندگی همسو میشه مثل همون برگی که رو سطح آب شناوره. 
برگ مقصدی رو نمیشناسه ، تجزیه و تحلیل نمی کنه ، مقاومت نمیکنه ، یه جاهایی هم به مانع بر می خوره و متوقف میشه ولی باز تسلیمه چون میدونه جریان بالاخره عبورش میده .
فقط باش همونجوری که هستی ، رسیدن به هر چیزی تنها توهمی جدیده ، هر چه که هست تو همین لحظه اس . رهایی یعنی یه لحظه ، فقط تو همین لحظه وایسا و ببین . بودن تنهاترین ادراکه ، نه سرزنش کن و نه ستایش ، همه تعاریف ذهنن ، خوب و بد ، درست و غلط همه بازی افکارن . تنها باید شاهد بود تا درک بشه خوب برادرِ بدِ ، غلط مکمل درسته ، خشم و کینه و حسادت هم پیمان عشقند . شاهد یک مجموعه ی کل میبینه نه خوب و بد ، بلکه کامل . همه مکمل هم دیگه هستند.

🌷#رهایی یعنی #خدایی و #خداگونگی🌷
Forwarded from Narmin Clauß
#ترس_و_اگاهی

ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.

اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .

#اشو
#یک_فنجان_چای
Forwarded from Narmin Clauß
#انعطاف_پذيری

شما به نسبت انعطاف پذيری تان، جوان هستيد.
به كودكان نگاه كنيد كه چقدر نرم، لطيف و انعطاف پذيرند.
با افزايش سن، همه چيزخشك، سخت و غير قابل انعطاف مي شود.
مي تواني  تا لحظه مرگ جوان بماني؛
به شرطي كه #انعطاف_پذير باشيد.

وقتي شاد هستيد، منبسط مي شويد. وقتي مي ترسيد،‌ منقبض مي گرديد و در پوسته خود پنهان مي شويد
زيرا تصور مي كنيد اگر از پوسته خود بيرون رويد، شايد خطري در كمين باشد. به شيوه هاي مختلف منقبض مي شويد
در عشق، روابط و در هر چيز، لاك پشت مي شويد و در لاك خود فرو مي رويد. اگر پيوسته بترسيد، درست مثل اكثر مردم، قابليت بروز انرژي تان از دست مي رود؛ به بركه اي راكد تبديل مي شويد و ديگر جاري نيستيد.
به اين ترتيب، ‌هر روز بيشتر احساس مي كنيد كه مرده ايد. #ترس_يك_فايده_طبيعي_دارد. وقتي خانه آتش مي گيرد، ‌بايد فرار كنيد. نبايد بدون ترس آنجا بايستيد؛ زيرا در آنصورت يك احمق خواهيد بود. 
بايد توانايي انقباض و عقب نشيني هم داشت؛ زيرا لحظاتي پيش مي آيد كه ديگر نبايد جاري بود
بايد بتوانيد بيرون برويد، به درون آييد، دوباره بيرون رويد و دوباره به درون آييد.
اين #انعطاف است
انبساط، انقباض، انبساط، انقباض
درست مثل تنفس. كسانيكه وحشتزده هستند، عميق نفس نمي كشند و سينه شان فرو رفته است
بكوشيد راههاي به جريان انداختن انرژي تان را پيدا كنيد
گاهي حتي خشم خوب است، حداقل انرژي شما را به جريان مي اندازد. اگر لازم باشد بين خشم و ترس يكي را انتخاب كنيد، خشم را انتخاب كنيد،
اما افراط نكنيد
انبساط خوب است،‌
اما نبايد به آن معتاد شويد
موضوع اصلي، ‌به ياد آوردن انعطاف است:
قابليت حركت از يك نهايت به نهايتي ديگر.

#اﺷﻮ
وقتي که نگاه مي کنم، مرضي را هولناک تر از #ترس نمي ببینم
در زندگي چه چيزي بيشتر از ترس، هولناک تر است؟
ترس تمامي وجود انسان را فلج ميسازد.
ترس تمامي ظرفیت براي عصیانگري را نابود ميسازد.
ترس هرگونه تغیري را ناممکن ميسازد. ترس انسان را به شناخته مي چسباند،
و سفر به ناشناخته را کاملاً متوقف ميکند.
و در زندگي، هرچه که ارزش دانستن و به دست آوردن را دارد،در ناشناخته قرار دارد
ولی ذهن هراسان همیشه به شناخته چسبیده است.
او به وراي مرز کشیده شده نمي رود و در راه هاي پيموده شده ميگردد.
انسان ترسو موجودي مکانیکي ميشود و بهتر از مزدوري که جان ميکند نیست.

مذاهب ترس را آموزش ميدهند،
ترس از دوزخ،
ترس از گناهان و ترس از تنبیه،

جامعه ترس را آموزش میدهد،
ترس از بی آبرویی،
تعلیم و تربیت ترس را آموزش ميدهد ، ترس از شکست خوردن.
همزمان با ترس، طمع نیز وجود دارد،  طمع براي بهشت،
طمع براي ثمرات فضایل،
طمع براي احترام، مقام، آبرو، موفقیت و پاداش.
تمام طمع ها روي دیگر سکه ي ترس هستند!
در نظام فعلي اگاهي، يک انسان پر از ترس و طمع مي شود.
آتش حسادت و رقابت برافروخته ميشود.
تب جاه طلبي خلق ميشود.
و تعجبي وجود ندارد اگر که در تمام این حرکات دایره وار، زندگي به هدر برود!

چنین تعلیم و تربيتي خطرناک است. چنین مذاهبي خطرناک هستند.

تعلیم و تربیت چيزي است که:
نترس بودن را آموزش دهد، انسان را در بی طمعي مستقر سازد، به انسان انرژي عصیانگري بدهد و شهامتي عطا کند تا چالش ناشناخته را پذیرا باشد.

تعلیم و تربیت نباید حسادت و رقابت را آموزش دهد، بلکه باید عشق را بیاموزد.

آموزش نباید مسابقه ي جنون آمیز جاه طلبي را رواج دهد، بلکه باید رشد طبيعي و الهام گرفته شده را آموزش دهد.
ولی اين تنها وقتي ميتواند رخ دهد که:  ما منحصر به فرد بودن هر انسانی را پذیرفته باشیم.

#اشو
#آموزش_برای_زندگی
#ترس_و_اگاهی

ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.

اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .

#اشو
#یک_فنجان_چای
#عشق_و_ترس

عشق فقط می بخشد. عشق تجارت نیست.
بنابراین اصلا حساب سود و زیانی در میان نیست.
عشق از بخشش لذت می برد.
درست همانطور که گلها از عطر افشانی لذت می برند.
چرا باید در هراس باشند؟
تو چرا باید در هراس باشی؟
به خاطر داشته باش، #ترس_و_عشق هرگز با هم نیستند؛
نمی توانند با هم باشند. هیچ هم زیستی یی ممکن نیست.
ترس درست نقطه مقابل عشق است.

#اشو
از حس ترس و گناه
بعنوان ابزاری برای
کنترل کردن تو
استفاده شده است؛
این کاری است که طی هزاران سال
ادیان و مذاهب در خفا کرده‌اند
کاری که جامعه از طریق
اصول اخلاقیات
انجام می‌دهد بی آنکه کسی خبردار گردد.


#کریشنا_مورتی
#ترس
سبب ریشه‌ای تمام خدایان و اشباح شما، #ترس شما است سبب خلق بهشت و جهنم شما ترس‌‌های شماست.

روی دیگر ترس، طمع است. هركجا ترس باشد، طمع نیزخواهد بود
هرجا طمع باشد، ترس هم خواهد بود
این دو، دو روی یك سكّه هستند. پس شما خدایان و اشباح را آفریده‌‌اید:
اشباح را از روی ترس و خدایان را از روی طمع، و شما به خلق بهشت و جهنّم پرداخته‌‌اید. اگر عمیقاً به الهیات خود نگاه كنید هیچ چیز جز روانشناسی ترس و طمع نخواهید یافت
دین واقعی تو را از ترس و طمع رها می‌سازد
و تنها راه رهایی از ترس و طمع، این است كه تو قادر باشی تنها بمانی، بتوانی به درون بروی، به تاریكی‌‌های ژرفای درون نگاه كنی و به سمت مركز بروی.

#اشو
#ترس_توهم_ذهن_است

ترس توهم ذهن است. ساخته و پرداخته گذشته هاست. این فکر است که ذهن به آن هویت می‌بخشد و ذهن از هیچکس بودن و یا هیچ بودن می‌ترسد یعنی از پایان و مرگ خود. در بی‌ذهنی ترسی، وجود ندارد.

ذهن ساخته شده از فکر، فکر ساخته شده از خاطرات و تجربیاتِ گذشته های زیسته و سپری شده در زمان خطی ست. زمانیکه آگاهی هست، ترس نیست. بنابر این زمانیکه در ترس و اضطراب هستید، آگاه به محیط و عملکرد ذهن‌تان نیستید.

لحظه به لحظه افکار خود را دنبال کنید و در اکنون حضور داشته باشید. فکر ترس، مال شما نیست متعلق به ذهن است به گذشته. خویش فراسوی ترس است.

#كريشنامورتى