نتی، نتی Neti, Neti ـــ نه این، نه آن: فرمول سرّیِ رفتن به فراسوی دوگانگیهاست
نه مثبت، نه منفی
ولی این به آن معنی نیست که مثبت و منفی را زندگی نکنی. اگر از آنها پرهیز کنی، بسیار گُنگ و بیروح خواهی بود؛ تمام هوشمندی خود را از دست خواهی داد.
تفاوت سانیاس sannyas قدیم با نگرش جدید من از سانیاس در همین است.
سانیاس قدیم به شما بیتفاوتی و خنثیبودن را آموزش میدهد:
“به بلندیها نرو تا نیازی نباشد که در عمق درّهها سقوط کنی!”
یک ریاضیات ساده! “خوشحال نباش، آنوقت بدحال هم نخواهی بود!”
اگر هرگز خوشحال نبوده باشی چگونه میتوانی بدحال باشی؟
“لذت نبر، آنوقت اندوهی نخواهد بود؛ نخند و آنوقت گریه ممکن نخواهد بود!” این یک ریاضیات ساده است
ولی حقیقتِ فراسو نیست؛ حقیقتِ سانیاس واقعی نیست.
سانیاس واقعی یعنی:
عمیقاً بخند، ولی به یاد داشته باش که تو خنده نیستی
و عمیقاً گریه و زاری کن، بگذار اشکها جاری شوند، تماماً در آن باشد و درعین حال هشیار باش
شعلهای در درون تمام اینها را مشاهده میکند.
هاریش؛ تو باید به فراسو بروی، نه اینکه ترک دنیا کنی
اگر دنیا را ترک کنی نکته را از دست دادهای
و وقتی میگویم، رها کن، منظورم فقط این است که نچسب!
نمی گویم که سعی نکن که خوشحال باشی
هرگونه تلاشی را بکن تا خوشحال و شادمان باشی، ولی بهیاد داشته باش که اندوه به دنبال خواهد آمد
این طبیعی است
آن را بپذیر
و وقتی که آمد، از آن فرار نکن. اندوه نیز زیباست، بخشی از زندگی است، بخشی از رشد است؛ بدون آن بلوغ ممکن نیست. عمیقاً واردش بشو
خوشی چیزی دارد که برای رشد تو مفید است، و اندوه نیز
شادی نوعی تازگی همچون طراوت شبنمهای بامدادی را برات میآورد. شادی برایت جوانی و رقص دل را برایت میآورد
اندوه نیز هدایای بسیاری برایت میآورد، ولی تو از اندوه گریزان هستی؛ پس هرگز از آن هدایا آگاه نمیشوی.
اندوه سکوتی را با خودش میآورد که هیچ شادی نمیتواند بیاورد.
شادی همیشه قدری پرسروصدا است؛ اندوه کاملاً ساکت است. خوشی همیشه قدری توخالی است؛ اندوه عمیق است و عمق دارد. شادی همیشه تو را وامیدارد که خودت را فراموش کنی؛ گم کردن خودت در شادمانی و مست شدن در آن آسانتر است
تو را ناهشیار نگه میدارد
ولی اندوه یک هشیاری باخودش میآورد، زیرا نمیتوانی خودت را در آن غرق کنی. نمیتوانی مشارکت کنی، باید در بیرون بایستی ـــ زیرا خواهان آن نیستی!
نخستین درس مشاهدهگری در اندوه رخ میدهد. فرد مشاهدهگری را نخست در اندوه یاد میگیرد و فقط آنوقت، بعدها، همین مشاهدهگری میتواند در لحظات شادمانی به کار برده شود. ولی توسط مشاهدهگری است که فرد به ورای هردو میرود.
و وقتی میگویم، ” همه را رها کن Let Go، مثبت را و منفی را،” فقط منظورم این است که: “نچسب! هویت نگیر.” نمیگویم: “ترک کن.”
زندگی کن ولی ورای اینها زندگی کن. روی زمین راه برو، ولی نگذار پایت زمین را لمس کند. آری این خودش یک هنر هست.
و تمام سلوک یا سانیاس به همین معنی است:
هنر زندگی در دنیا بدون اینکه بخشی از آن باشی؛ هنر زندگی کردن بدون اینکه با آن هویت بگیری. رهاکردن واقعی یعنی همین
سانیاس قدیم همان بیتفاوتی است. واژهی دقیق آن در متون مذهبی همین است: سانیاسین یک “اوداسین” Udasin میشود ــ بیتفاوت نسبت به هرآنچه که هست
وایراگیا Vairagya {پرهیزکار یا متقی}
او سرد و وارهیده میشود
از دنیای دوگانگیها میگریزد. به یک صومعه و یا به غارهای هیمالیا میگریزد؛ تنها زندگی میکند؛ بدون هیچ خوشی، بدون هیچ اندوه. زندگیش نوعی مرگ است
پیشاپیش در گور خود جا گرفته و زندگی نمیکند. زندگی او ارزش این را ندارد که زندگی خوانده شود. او به زیر انسانیت سقوط کرده؛ به حیوانات بیشتر نزدیک است تا به انسانها. برای همین به دنبال غارها و جنگلها و کوهستانها و کویرها میرود. او از بودن با انسانها وحشت دارد. او میخواهد از انسانیت خودش سقوط کند
زیرا انسانها باید که توسط این قطبهای متضاد عظیم، مثبت و منفی، تقسیم شوند؛ و او از اینها وحشت دارد.
ولی سانیاسین واقعی
یک سالک در دیدگاه من
در دنیا زندگی میکند، در دنیای زمخت و فشرده زندگی میکند. او هیچ چیزی را ترک نمیکند. زندگی را تمامیت هرچه بیشتر زندگی میکند، زیرا اگر خداوند زندگی را داده باشد یعنی که توسط آن باید به چیزی دست یافت.
تنها با زندگی کردن آن است که آن چیز به دست خواهد آمد؛ فقط با زندگی کردن آن است که چیزی آموخته میشود. رفتن بهفراسو را باید آموخت
این موهبت بزرگ زندگی است.
اگر بیشتر و بیشتر #هشیار بشوی، آن رهاشدگی رخ میدهد و باز هم تو در اینک و اینجا هستی و بیشتر از هر وقت دیگر
نه مثبت، نه منفی
ولی این به آن معنی نیست که مثبت و منفی را زندگی نکنی. اگر از آنها پرهیز کنی، بسیار گُنگ و بیروح خواهی بود؛ تمام هوشمندی خود را از دست خواهی داد.
تفاوت سانیاس sannyas قدیم با نگرش جدید من از سانیاس در همین است.
سانیاس قدیم به شما بیتفاوتی و خنثیبودن را آموزش میدهد:
“به بلندیها نرو تا نیازی نباشد که در عمق درّهها سقوط کنی!”
یک ریاضیات ساده! “خوشحال نباش، آنوقت بدحال هم نخواهی بود!”
اگر هرگز خوشحال نبوده باشی چگونه میتوانی بدحال باشی؟
“لذت نبر، آنوقت اندوهی نخواهد بود؛ نخند و آنوقت گریه ممکن نخواهد بود!” این یک ریاضیات ساده است
ولی حقیقتِ فراسو نیست؛ حقیقتِ سانیاس واقعی نیست.
سانیاس واقعی یعنی:
عمیقاً بخند، ولی به یاد داشته باش که تو خنده نیستی
و عمیقاً گریه و زاری کن، بگذار اشکها جاری شوند، تماماً در آن باشد و درعین حال هشیار باش
شعلهای در درون تمام اینها را مشاهده میکند.
هاریش؛ تو باید به فراسو بروی، نه اینکه ترک دنیا کنی
اگر دنیا را ترک کنی نکته را از دست دادهای
و وقتی میگویم، رها کن، منظورم فقط این است که نچسب!
نمی گویم که سعی نکن که خوشحال باشی
هرگونه تلاشی را بکن تا خوشحال و شادمان باشی، ولی بهیاد داشته باش که اندوه به دنبال خواهد آمد
این طبیعی است
آن را بپذیر
و وقتی که آمد، از آن فرار نکن. اندوه نیز زیباست، بخشی از زندگی است، بخشی از رشد است؛ بدون آن بلوغ ممکن نیست. عمیقاً واردش بشو
خوشی چیزی دارد که برای رشد تو مفید است، و اندوه نیز
شادی نوعی تازگی همچون طراوت شبنمهای بامدادی را برات میآورد. شادی برایت جوانی و رقص دل را برایت میآورد
اندوه نیز هدایای بسیاری برایت میآورد، ولی تو از اندوه گریزان هستی؛ پس هرگز از آن هدایا آگاه نمیشوی.
اندوه سکوتی را با خودش میآورد که هیچ شادی نمیتواند بیاورد.
شادی همیشه قدری پرسروصدا است؛ اندوه کاملاً ساکت است. خوشی همیشه قدری توخالی است؛ اندوه عمیق است و عمق دارد. شادی همیشه تو را وامیدارد که خودت را فراموش کنی؛ گم کردن خودت در شادمانی و مست شدن در آن آسانتر است
تو را ناهشیار نگه میدارد
ولی اندوه یک هشیاری باخودش میآورد، زیرا نمیتوانی خودت را در آن غرق کنی. نمیتوانی مشارکت کنی، باید در بیرون بایستی ـــ زیرا خواهان آن نیستی!
نخستین درس مشاهدهگری در اندوه رخ میدهد. فرد مشاهدهگری را نخست در اندوه یاد میگیرد و فقط آنوقت، بعدها، همین مشاهدهگری میتواند در لحظات شادمانی به کار برده شود. ولی توسط مشاهدهگری است که فرد به ورای هردو میرود.
و وقتی میگویم، ” همه را رها کن Let Go، مثبت را و منفی را،” فقط منظورم این است که: “نچسب! هویت نگیر.” نمیگویم: “ترک کن.”
زندگی کن ولی ورای اینها زندگی کن. روی زمین راه برو، ولی نگذار پایت زمین را لمس کند. آری این خودش یک هنر هست.
و تمام سلوک یا سانیاس به همین معنی است:
هنر زندگی در دنیا بدون اینکه بخشی از آن باشی؛ هنر زندگی کردن بدون اینکه با آن هویت بگیری. رهاکردن واقعی یعنی همین
سانیاس قدیم همان بیتفاوتی است. واژهی دقیق آن در متون مذهبی همین است: سانیاسین یک “اوداسین” Udasin میشود ــ بیتفاوت نسبت به هرآنچه که هست
وایراگیا Vairagya {پرهیزکار یا متقی}
او سرد و وارهیده میشود
از دنیای دوگانگیها میگریزد. به یک صومعه و یا به غارهای هیمالیا میگریزد؛ تنها زندگی میکند؛ بدون هیچ خوشی، بدون هیچ اندوه. زندگیش نوعی مرگ است
پیشاپیش در گور خود جا گرفته و زندگی نمیکند. زندگی او ارزش این را ندارد که زندگی خوانده شود. او به زیر انسانیت سقوط کرده؛ به حیوانات بیشتر نزدیک است تا به انسانها. برای همین به دنبال غارها و جنگلها و کوهستانها و کویرها میرود. او از بودن با انسانها وحشت دارد. او میخواهد از انسانیت خودش سقوط کند
زیرا انسانها باید که توسط این قطبهای متضاد عظیم، مثبت و منفی، تقسیم شوند؛ و او از اینها وحشت دارد.
ولی سانیاسین واقعی
یک سالک در دیدگاه من
در دنیا زندگی میکند، در دنیای زمخت و فشرده زندگی میکند. او هیچ چیزی را ترک نمیکند. زندگی را تمامیت هرچه بیشتر زندگی میکند، زیرا اگر خداوند زندگی را داده باشد یعنی که توسط آن باید به چیزی دست یافت.
تنها با زندگی کردن آن است که آن چیز به دست خواهد آمد؛ فقط با زندگی کردن آن است که چیزی آموخته میشود. رفتن بهفراسو را باید آموخت
این موهبت بزرگ زندگی است.
اگر بیشتر و بیشتر #هشیار بشوی، آن رهاشدگی رخ میدهد و باز هم تو در اینک و اینجا هستی و بیشتر از هر وقت دیگر
تو پیشاپیش همانی هستی که میتوانی باشی
#سوال_از_اشو
دیروز گفتید که وقتی نفس نباشد، تسلیم رخ می دهد؛ ولی ما با نفس هستیم. چگونه فرد می تواند به سمت تسلیم برود؟
#پاسخ
تو همان نفس هستی. نمیتوانی به سمت تسلیم بروی، درواقع، مانع #تو هستی
پس هر کاری که بکنی خطا خواهد بود هیچ کاری در این مورد نمیتوانی بکنی تو فقط بدون هیچ کاری باید #هشیار باشی. این یک مکانیسم درونی است؛ هرکاری که تو بکنی توسط نفس ego انجام میشود
و هرگاه هیچ کاری نکنی و فقط یک شاهد باقی بمانی، بخش غیرنفس تو شروع به عملکردن خواهد کرد
شاهد The Witness همان غیر نفس non-ego است که در درون تو است
و کننده doer همان نفس است
نفس نمیتواند بدون اینکه کاری بکند وجود داشته باشد. حتی اگر برای تسلیمشدن کاری بکنی، نفس را تقویت خواهد کرد و تسلیم تو بار دیگر یک جایگاه ظریف نفسانی خواهد بود خواهی گفت:”تسلیم شدهام!“
مدعی تسلیم هستی، و اگر کسی بگوید که این درست نیست، احساس خشم و آزردگی خواهی کرد. حالا نفس هست که سعی دارد تسلیم شود
نفس هرکاری میتواند بکند؛ تنها کاری که نفس نمیتواند بکند، کاری نکردن است، شاهد بودن
در سکوت بنشین، کننده را تماشا کن
و به هیچوجه سعی نکن آن را دستکاری کنی. لحظهای که شروع کنی به دستکاریکردن، نفس باز گشته است. هیچکاری در این مورد نمی توان کرد؛ فرد فقط باید شاهد بدبختیهایی که نفس میآفریند باشد
شاهد لذتهای دروغین و رضایتهایی که نفس وعده میدهد باشد
کاری کردن، در این دنیا و در دنیای دیگر؛ در دنیای روح، الوهین، در مادیات... هرچه که عرصه باشد؛ آن کننده همان نفس باقی خواهد ماند
تو قرار نیست هیچ کاری بکنی و اگر شروع به کاری کنی، تمام نکته را ازکف دادهای
فقط باش: تماشا کن، درک کن و هیچ کاری نکن
نپرس: نفس را چگونه رها کنم؟
چه کسی آن را رها خواهد کرد؟!
وقتی هیچ کاری نکنی،
ناگهان آن بخش مشاهده گر از کننده جدا است؛ یک فاصله ایجاد میشود. کننده به کارش ادامه می دهد و بیننده به دیدنش ادامه می دهد. ناگهان، با نوری تازه پُر خواهی شد؛ سعادتی تازه
تو نفس نیستی، هرگز نفس نبودهای؛ چه احمقانه بوده که هرگز این را باور کرده بودی...
بیشتر گوش بده، بیشتر احساس کن، در هرکاری که میکنی گوشبه زنگتر باش اگر مشغول حمام کردن هستی، آنوقت لمس آب را که روی بدن جاری است احساس کن، هرچه بیشتر میتوانی این لمس را حس کن. خودِ این احساس، هشیاری از آن، تو را از نفس بیرون میآورد؛ یک شاهد خواهی شد
اگر مشغول خوردن هستی، پس بخور؛ ولی بیشتر مزه کن؛ حساس تر باش، بیشتر با خوردنت باش و به ذهنت اجازه نده که اینجا و آنجا برود
با تمام هشیاری باقی بمان و رفتهرفته خواهی دید که چیزی از دریای خواب بیرون میآید:
تو هشیارتر، آگاهتر میشوی
در هشیاری تو رویا دیدن وجود ندارد، نفس وجود ندارد. این تنها راه است
این بخشی از کاریکردن نیست، بخشی از هشیاربودن است؛ و این تمایز را باید به یاد داشت
هشیاری را نمیتوانی انجام بدهی، یک عمل نیست
میتوانی هشیار باشی، این بخشی از وجود تو است. پس بیشتر احساس کن، بیشتر ببو، بیشتر گوش بده، بیشتر لمس کن، بیشتر و بیشتر حساس باش...
و ناگهان، چیزی از میان آن خواب برمیخیزد، و نفسی وجود ندارد؛
تسلیم شدهای
هیچکس هرگز تسلیم نمیشود؛ فرد ناگهان لحظهای را درمییابد که او تسلیم شده است، تسلیم به خداوند، تسلیم به آن تمامیت
وقتی که تو نیستی، تسلیم شدهای؛ وقتی که باشی، چگونه میتوانی تسلیم باشی؟
نمیتوانی تسلیم باشی تو آن مانع هستی
تو خود همان جنسی هستی که مانع از آن ساخته شده. پس از من نپرس،
”من چگونه تسلیم شوم؟“
این نفس است که میپرسد. وقتی از بینفسی یا تسلیم سخن میگویم، نفس تو شروع میکند به احساس طمع به آن. فکر میکنی، ”چطور تاکنون به این مرتبه دست نیافتهام؟ باید به آن دست پیدا کنم! این تسلیمشدن نمیتواند از چنگ من بگریزد! باید آن را به نوعی گیر بیاورم، هرطوری شده؛ باید به دست آید، باید خریده شود.” نفس احساس طمع به آن دارد و اینک نفس میپرسد،
”چگونه انجامش دهم؟“
این را به یاد داشته باشید که تمامی آموزههای بیداران، تمامی بیداران و تمامی آموزشهای آنان را میتوان در یک جمله خلاصه کرد؛ و آن جمله این است:
"تو پیشاپیش همانی هستی که میتوانی باشی"
شاید زندگانیهای بسیار به طول انجامد تا این را تشخیص بدهی، این را تو تعیین میکنی. ولی اگر هشیار باشی، حتی یک ثانیه را نباید از دست داد
تو همانی نیازی به شدن نیست. شدن، خود آن تلاش برای چیزی شدن، توهمی است. تو هستی، نباید بشوی.
ادامه👇👇👇
#سوال_از_اشو
دیروز گفتید که وقتی نفس نباشد، تسلیم رخ می دهد؛ ولی ما با نفس هستیم. چگونه فرد می تواند به سمت تسلیم برود؟
#پاسخ
تو همان نفس هستی. نمیتوانی به سمت تسلیم بروی، درواقع، مانع #تو هستی
پس هر کاری که بکنی خطا خواهد بود هیچ کاری در این مورد نمیتوانی بکنی تو فقط بدون هیچ کاری باید #هشیار باشی. این یک مکانیسم درونی است؛ هرکاری که تو بکنی توسط نفس ego انجام میشود
و هرگاه هیچ کاری نکنی و فقط یک شاهد باقی بمانی، بخش غیرنفس تو شروع به عملکردن خواهد کرد
شاهد The Witness همان غیر نفس non-ego است که در درون تو است
و کننده doer همان نفس است
نفس نمیتواند بدون اینکه کاری بکند وجود داشته باشد. حتی اگر برای تسلیمشدن کاری بکنی، نفس را تقویت خواهد کرد و تسلیم تو بار دیگر یک جایگاه ظریف نفسانی خواهد بود خواهی گفت:”تسلیم شدهام!“
مدعی تسلیم هستی، و اگر کسی بگوید که این درست نیست، احساس خشم و آزردگی خواهی کرد. حالا نفس هست که سعی دارد تسلیم شود
نفس هرکاری میتواند بکند؛ تنها کاری که نفس نمیتواند بکند، کاری نکردن است، شاهد بودن
در سکوت بنشین، کننده را تماشا کن
و به هیچوجه سعی نکن آن را دستکاری کنی. لحظهای که شروع کنی به دستکاریکردن، نفس باز گشته است. هیچکاری در این مورد نمی توان کرد؛ فرد فقط باید شاهد بدبختیهایی که نفس میآفریند باشد
شاهد لذتهای دروغین و رضایتهایی که نفس وعده میدهد باشد
کاری کردن، در این دنیا و در دنیای دیگر؛ در دنیای روح، الوهین، در مادیات... هرچه که عرصه باشد؛ آن کننده همان نفس باقی خواهد ماند
تو قرار نیست هیچ کاری بکنی و اگر شروع به کاری کنی، تمام نکته را ازکف دادهای
فقط باش: تماشا کن، درک کن و هیچ کاری نکن
نپرس: نفس را چگونه رها کنم؟
چه کسی آن را رها خواهد کرد؟!
وقتی هیچ کاری نکنی،
ناگهان آن بخش مشاهده گر از کننده جدا است؛ یک فاصله ایجاد میشود. کننده به کارش ادامه می دهد و بیننده به دیدنش ادامه می دهد. ناگهان، با نوری تازه پُر خواهی شد؛ سعادتی تازه
تو نفس نیستی، هرگز نفس نبودهای؛ چه احمقانه بوده که هرگز این را باور کرده بودی...
بیشتر گوش بده، بیشتر احساس کن، در هرکاری که میکنی گوشبه زنگتر باش اگر مشغول حمام کردن هستی، آنوقت لمس آب را که روی بدن جاری است احساس کن، هرچه بیشتر میتوانی این لمس را حس کن. خودِ این احساس، هشیاری از آن، تو را از نفس بیرون میآورد؛ یک شاهد خواهی شد
اگر مشغول خوردن هستی، پس بخور؛ ولی بیشتر مزه کن؛ حساس تر باش، بیشتر با خوردنت باش و به ذهنت اجازه نده که اینجا و آنجا برود
با تمام هشیاری باقی بمان و رفتهرفته خواهی دید که چیزی از دریای خواب بیرون میآید:
تو هشیارتر، آگاهتر میشوی
در هشیاری تو رویا دیدن وجود ندارد، نفس وجود ندارد. این تنها راه است
این بخشی از کاریکردن نیست، بخشی از هشیاربودن است؛ و این تمایز را باید به یاد داشت
هشیاری را نمیتوانی انجام بدهی، یک عمل نیست
میتوانی هشیار باشی، این بخشی از وجود تو است. پس بیشتر احساس کن، بیشتر ببو، بیشتر گوش بده، بیشتر لمس کن، بیشتر و بیشتر حساس باش...
و ناگهان، چیزی از میان آن خواب برمیخیزد، و نفسی وجود ندارد؛
تسلیم شدهای
هیچکس هرگز تسلیم نمیشود؛ فرد ناگهان لحظهای را درمییابد که او تسلیم شده است، تسلیم به خداوند، تسلیم به آن تمامیت
وقتی که تو نیستی، تسلیم شدهای؛ وقتی که باشی، چگونه میتوانی تسلیم باشی؟
نمیتوانی تسلیم باشی تو آن مانع هستی
تو خود همان جنسی هستی که مانع از آن ساخته شده. پس از من نپرس،
”من چگونه تسلیم شوم؟“
این نفس است که میپرسد. وقتی از بینفسی یا تسلیم سخن میگویم، نفس تو شروع میکند به احساس طمع به آن. فکر میکنی، ”چطور تاکنون به این مرتبه دست نیافتهام؟ باید به آن دست پیدا کنم! این تسلیمشدن نمیتواند از چنگ من بگریزد! باید آن را به نوعی گیر بیاورم، هرطوری شده؛ باید به دست آید، باید خریده شود.” نفس احساس طمع به آن دارد و اینک نفس میپرسد،
”چگونه انجامش دهم؟“
این را به یاد داشته باشید که تمامی آموزههای بیداران، تمامی بیداران و تمامی آموزشهای آنان را میتوان در یک جمله خلاصه کرد؛ و آن جمله این است:
"تو پیشاپیش همانی هستی که میتوانی باشی"
شاید زندگانیهای بسیار به طول انجامد تا این را تشخیص بدهی، این را تو تعیین میکنی. ولی اگر هشیار باشی، حتی یک ثانیه را نباید از دست داد
تو همانی نیازی به شدن نیست. شدن، خود آن تلاش برای چیزی شدن، توهمی است. تو هستی، نباید بشوی.
ادامه👇👇👇
جامعه ابداً به تو کمکی نمیکند؛
به هر طریق ممکن برایت مانع ایجاد میکند. جامعه ابداً خواهان افراد #هشیار نیست.
این افراد عصیانگر هستند، برای وضعیت موجود، برای حاکمیت، برای کلیسا، برای ساختار جامعه خطرناک هستند
خطر آنان در این است که از یک انقلاب درونی گذر کردهاند و ارتعاش وجودی آنان سبب خلق انقلاب در دیگران میشود.
به هر طریق ممکن برایت مانع ایجاد میکند. جامعه ابداً خواهان افراد #هشیار نیست.
این افراد عصیانگر هستند، برای وضعیت موجود، برای حاکمیت، برای کلیسا، برای ساختار جامعه خطرناک هستند
خطر آنان در این است که از یک انقلاب درونی گذر کردهاند و ارتعاش وجودی آنان سبب خلق انقلاب در دیگران میشود.
وقتی کسی شروع به #مراقبه میکند
از یک مستیِ طولانی در زندگانیهای بسیار بیرون میآید
برای نخستین بار، باورش نمیشود که چگونه تا حال حاضر زندگی کرده است! مانند یک کابوس بوده وحشتناک!!
برای همین است که مردم حتی سعی نمیکنند که #هشیار شوند، زیرا نخستین لحظات هشیاری تمام آن زندگی را كه فکر میکردند معنایی داشته، نابود خواهد ساخت
تمام زندگی آنان بیمعنی و بیاهمیت خواهد بود.
#ترس از هشیاری، ترسی است که اثبات مى کند تمام زندگیت اشتباه بوده است. برای همین است که فقط مردمان بسیار شجاع سعی میکنند مراقبه کنند و برای هشیاربودن تلاش میکنند. باقی مردم در چرخه باطل همان خواهشها، همان رویاها، همان افکار حرکت میکنند و بارها و بارها به زندگی برمیگردند و میمیرند، از گهواره تا گور….
اشو
یوگا ابتدا و انتها
از یک مستیِ طولانی در زندگانیهای بسیار بیرون میآید
برای نخستین بار، باورش نمیشود که چگونه تا حال حاضر زندگی کرده است! مانند یک کابوس بوده وحشتناک!!
برای همین است که مردم حتی سعی نمیکنند که #هشیار شوند، زیرا نخستین لحظات هشیاری تمام آن زندگی را كه فکر میکردند معنایی داشته، نابود خواهد ساخت
تمام زندگی آنان بیمعنی و بیاهمیت خواهد بود.
#ترس از هشیاری، ترسی است که اثبات مى کند تمام زندگیت اشتباه بوده است. برای همین است که فقط مردمان بسیار شجاع سعی میکنند مراقبه کنند و برای هشیاربودن تلاش میکنند. باقی مردم در چرخه باطل همان خواهشها، همان رویاها، همان افکار حرکت میکنند و بارها و بارها به زندگی برمیگردند و میمیرند، از گهواره تا گور….
اشو
یوگا ابتدا و انتها
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز برای تسلیمشدن چهكار میتوانی انجام دهم؟
#پاسخ
تسلیم در عدم قطعیت و در ناامنی معنا دارد.
بنابراین، تسلیم شدن به #خدا آسان است، زیرا در واقع، كسی وجود ندارد كه تسلیمش باشی و خودت ارباب میمانی
تسلیمشدن به مرشدی زنده دشوار است، زیرا آنوقت تو دیگر ارباب نیستی. با خدا، میتوانی به فریب دادن ادامه بدهی، زیرا كسی از تو بازخواست نخواهد كرد.
لطیفهای میخوانم:
پیرمردی نزد خدا دعا میكرد و میگفت، "همسایهام، الف، بسیار فقیر است، و من پارسال برایش دعا كردم تو كاری برایش نكردی. همسایهی دیگرم ب، افلیج است، پارسال برایش دعا كردم، ولی تو برایش هیچ كاری نكردی..." و او همینطور ادامه میداد. او در مورد تمام همسایگانش صحبت كرد و در پایان گفت، "حالا من دوباره امسال دعا میكنم. اگر مرا ببخشی، من هم میتوانم تو را ببخشم."
ولی او در تنهایی سخن میگفت.
هر گفتاری با الوهیت تكصدایی monologue است، طرف دیگر آنجا وجود ندارد.
پس بستگی به خودت دارد:
اینكه چه كنی، به خودت بستگی دارد و تو ارباب باقی میمانی. برای همین است كه تانترا روی تسلیمشدن به یك مرشد زنده تأكید بسیار دارد، زیرا آنوقت نفس ego تو شكسته میشود. و آن شكسته شدن اساسی است
آن شكستهشدن نفس یك پایه است و تنها دراینصورت است كه چیزی میتواند از آن حاصل شود.
ولی از من نپرس كه برای تسلیمشدن چهكار میتوانی انجام دهی.
نمیتوانی هیچ كاری انجام دهی.
یا فقط یك كار میتوانی انجام دهی: #هشیار باش كه با عملكردن چه میتوانی بكنی؟
با عمل كردن تاكنون چه به دست آوردهای؟
فقط هشیار باش!
خیلی چیزها بهدست آوردهای: مصیبتهای بسیار بهدست آوردهای، نگرانیها و كابوسهای بسیار كسب كردهای! اینها چیزهایی است كه تو با تلاشهای خودت به دست آوردهای؛ اینها چیزهایی است كه نفس میتواند كسب كند. از رنجهایی كه با عمل و مثبتگرایی و تسلیمنشدن آفریدهای هشیار باش. هركاری كه با زندگیت كردهای، از آنها هشیار باش.
همین هشیاری به تو كمك خواهد كرد كه روزی همهی اینها را دور بریزی و تسلیم شوی.
و به یاد بیاور كه تو از طریق تسلیمشدن به یك مرشد معین متحوّل نخواهی شد،
بلكه از طریق خودِ تسلیم،
دگرگون خواهی شد.
پس مرشد بیربط است و نكته، او نیست
#اشو
اشوی عزیز برای تسلیمشدن چهكار میتوانی انجام دهم؟
#پاسخ
تسلیم در عدم قطعیت و در ناامنی معنا دارد.
بنابراین، تسلیم شدن به #خدا آسان است، زیرا در واقع، كسی وجود ندارد كه تسلیمش باشی و خودت ارباب میمانی
تسلیمشدن به مرشدی زنده دشوار است، زیرا آنوقت تو دیگر ارباب نیستی. با خدا، میتوانی به فریب دادن ادامه بدهی، زیرا كسی از تو بازخواست نخواهد كرد.
لطیفهای میخوانم:
پیرمردی نزد خدا دعا میكرد و میگفت، "همسایهام، الف، بسیار فقیر است، و من پارسال برایش دعا كردم تو كاری برایش نكردی. همسایهی دیگرم ب، افلیج است، پارسال برایش دعا كردم، ولی تو برایش هیچ كاری نكردی..." و او همینطور ادامه میداد. او در مورد تمام همسایگانش صحبت كرد و در پایان گفت، "حالا من دوباره امسال دعا میكنم. اگر مرا ببخشی، من هم میتوانم تو را ببخشم."
ولی او در تنهایی سخن میگفت.
هر گفتاری با الوهیت تكصدایی monologue است، طرف دیگر آنجا وجود ندارد.
پس بستگی به خودت دارد:
اینكه چه كنی، به خودت بستگی دارد و تو ارباب باقی میمانی. برای همین است كه تانترا روی تسلیمشدن به یك مرشد زنده تأكید بسیار دارد، زیرا آنوقت نفس ego تو شكسته میشود. و آن شكسته شدن اساسی است
آن شكستهشدن نفس یك پایه است و تنها دراینصورت است كه چیزی میتواند از آن حاصل شود.
ولی از من نپرس كه برای تسلیمشدن چهكار میتوانی انجام دهی.
نمیتوانی هیچ كاری انجام دهی.
یا فقط یك كار میتوانی انجام دهی: #هشیار باش كه با عملكردن چه میتوانی بكنی؟
با عمل كردن تاكنون چه به دست آوردهای؟
فقط هشیار باش!
خیلی چیزها بهدست آوردهای: مصیبتهای بسیار بهدست آوردهای، نگرانیها و كابوسهای بسیار كسب كردهای! اینها چیزهایی است كه تو با تلاشهای خودت به دست آوردهای؛ اینها چیزهایی است كه نفس میتواند كسب كند. از رنجهایی كه با عمل و مثبتگرایی و تسلیمنشدن آفریدهای هشیار باش. هركاری كه با زندگیت كردهای، از آنها هشیار باش.
همین هشیاری به تو كمك خواهد كرد كه روزی همهی اینها را دور بریزی و تسلیم شوی.
و به یاد بیاور كه تو از طریق تسلیمشدن به یك مرشد معین متحوّل نخواهی شد،
بلكه از طریق خودِ تسلیم،
دگرگون خواهی شد.
پس مرشد بیربط است و نكته، او نیست
#اشو