سکوت چیزی را ناگفته نمی گذارد.
جایی که کلام درمی ماند،
سکوت پر از معناست.
جایی که صورت ها به پایان می رسند، آن بی شکل و بی صورت آغاز می شود.
جایی که دانش ودا تمام می شود،
آن آگاهی متعالی ودانتا شروع می شود.
هنگامی که دانش می میرد،
فراسو رخ می نماید.
آزادی از کلمات، حقیقت است.
#اشو
#یک_فنجان_چای
جایی که کلام درمی ماند،
سکوت پر از معناست.
جایی که صورت ها به پایان می رسند، آن بی شکل و بی صورت آغاز می شود.
جایی که دانش ودا تمام می شود،
آن آگاهی متعالی ودانتا شروع می شود.
هنگامی که دانش می میرد،
فراسو رخ می نماید.
آزادی از کلمات، حقیقت است.
#اشو
#یک_فنجان_چای
سکوت چیزی را ناگفته نمی گذارد.
جایی که کلام درمی ماند،
سکوت پر از معناست.
جایی که صورت ها به پایان می رسند، آن بی شکل و بی صورت آغاز می شود.
جایی که دانش ودا تمام می شود،
آن آگاهی متعالی ودانتا شروع می شود.
هنگامی که دانش می میرد،
فراسو رخ می نماید.
آزادی از کلمات، حقیقت است.
#اشو
#یک_فنجان_چای
جایی که کلام درمی ماند،
سکوت پر از معناست.
جایی که صورت ها به پایان می رسند، آن بی شکل و بی صورت آغاز می شود.
جایی که دانش ودا تمام می شود،
آن آگاهی متعالی ودانتا شروع می شود.
هنگامی که دانش می میرد،
فراسو رخ می نماید.
آزادی از کلمات، حقیقت است.
#اشو
#یک_فنجان_چای
در زندگی امنیتی وجود ندارد ،
زیرا زندگی نمی تواند وجود داشته باشد، مگر به شکل ناامن
به همین دلیل کسی که امنیت بیشتری فراهم می آورد، به همان نسبت از زنده بودنش می کاهد
مرگ ، کمال امنیت است
پس ، هیچ گاه جویای امنیت نباش ،
زیرا جویای مرگ خواهی بود .
زندگی را به کمال زیستن و در شور و جذبه بودن ، مستلزم امنیت نیست
با سپاس و قدر دانی عدم امنیت را پذیرا شو ، و با استقبال از عدم امنیت ،
زیبایی ویژة آن را درک خواهی کرد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
زیرا زندگی نمی تواند وجود داشته باشد، مگر به شکل ناامن
به همین دلیل کسی که امنیت بیشتری فراهم می آورد، به همان نسبت از زنده بودنش می کاهد
مرگ ، کمال امنیت است
پس ، هیچ گاه جویای امنیت نباش ،
زیرا جویای مرگ خواهی بود .
زندگی را به کمال زیستن و در شور و جذبه بودن ، مستلزم امنیت نیست
با سپاس و قدر دانی عدم امنیت را پذیرا شو ، و با استقبال از عدم امنیت ،
زیبایی ویژة آن را درک خواهی کرد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
دنیای تازه ای که در مراقبه کشف می شود،چیزی نیست که از بیرون اضافه شود.
این دنیا همیشه بوده است. در درون،
این دنیا در #خود_بودن قرار دارد.
این دنیا ، خود بودن است.
ممکن است کسی این دنیا را بشناسد یا نشناسد، اما این دنیا هست:
البته به مثابه دانه،
به مثابه نیرویی بالقوه.
باید این نیرو را به فعلیت رساند،
همین .....
به همین دلیل هنگامی که کشف و
شکوفا می شود، انسان قاه قاه می خندد،زیرا این دنیا همواره وجود داشته
و او از آن بی خبر بوده است.
مراقبه کردن، مانند مجسمه سازی ست،
زیرا همان طور که مجسمه ساز تندیسی را می تراشد و بیرون می آورد،
تندیسی که در اعماق
مادة خام مدفون است
مراقبه کننده نیز استعدادهای
درونی اش را به زندگی، به آفرینشهایی آگاه و پویا تبدیل می کند.
البته در این حالت،آفریننده و آفریده و ابزار آفرینش،از هم جدا نیستند، یکی اند
زیرا مراقبه کننده همه چیز است.
به همین دلیل است که من
مراقبه را هنر برترین می خوانم
#اشو
#یک_فنجان_چای
این دنیا همیشه بوده است. در درون،
این دنیا در #خود_بودن قرار دارد.
این دنیا ، خود بودن است.
ممکن است کسی این دنیا را بشناسد یا نشناسد، اما این دنیا هست:
البته به مثابه دانه،
به مثابه نیرویی بالقوه.
باید این نیرو را به فعلیت رساند،
همین .....
به همین دلیل هنگامی که کشف و
شکوفا می شود، انسان قاه قاه می خندد،زیرا این دنیا همواره وجود داشته
و او از آن بی خبر بوده است.
مراقبه کردن، مانند مجسمه سازی ست،
زیرا همان طور که مجسمه ساز تندیسی را می تراشد و بیرون می آورد،
تندیسی که در اعماق
مادة خام مدفون است
مراقبه کننده نیز استعدادهای
درونی اش را به زندگی، به آفرینشهایی آگاه و پویا تبدیل می کند.
البته در این حالت،آفریننده و آفریده و ابزار آفرینش،از هم جدا نیستند، یکی اند
زیرا مراقبه کننده همه چیز است.
به همین دلیل است که من
مراقبه را هنر برترین می خوانم
#اشو
#یک_فنجان_چای
تفکر همیشه در درون شناخته ها و
در پیرامون شناخته هاست.
تو نمی توانی از خلال شناخته ها،
با ناشناخته تماس بگیری.
پس، شناخته ها را دور بریز و
با ناشناخته تماس بگیر
و این چیزی ست که من آن را
مراقبه می نامم.
#اشو
#یک_فنجان_چای
در پیرامون شناخته هاست.
تو نمی توانی از خلال شناخته ها،
با ناشناخته تماس بگیری.
پس، شناخته ها را دور بریز و
با ناشناخته تماس بگیر
و این چیزی ست که من آن را
مراقبه می نامم.
#اشو
#یک_فنجان_چای
اشـoshoـو:
این حکایت مربوط است به یک نیمروز، افرادی آمدند و گفتند:
خدا وجود ندارد و دین، بکلی ریاکاری است. با شنیدن این کلمات، من شروع به خندیدن کردم و آنها پرسیدند:
چرا میخندی؟
من گفتم:
چونکه جهل، پر سروصدا است و ادراک، ساکت است.
آیا گفتن چیزی در مورد هستی یا نیستی خدا، اینقدر ساده است؟
آیا همهِ تصمیماتی که از دانشِ ناچیزِ انسان نشأت میگیرد، ارزش خندیدن ندارد؟
آنهایی که محدودۀ دانش خود را میدانند، تصمیم نمیگیرند، بلکه گنگ و بیکلام باقی میمانند. و در آن لحظات اسرارآمیز، گاهی محدودیتهای خود را هم درمینوردند
در آن زمان، آنها خودشان را میشناسند و
همچنین حقیقت را میشناسند.
چونکه حقیقت در خویشتن موجود است و هستیِ خویشتن، در درونِ حقیقت است.
آیا قطره در اقیانوس و اقیانوس در
قطره نیست؟
آیا شایسته است که قطره بدون شناخت خودش، بخواهد اقیانوس را بشناسد؟
و هنگامی که در یافتن آن شکست میخورد، ممکن است بگوید که اقیانوس وجود ندارد.
اگر قطره بتواند خودش را بشناسد، میتواند اقیانوس را هم بشناسد.
فکرِ خدا بی معنی است.
من از شما میپرسم:
آیا شما خودتان را میشناسید؟
آیا هیچ کسی بدون این شرط، صلاحیت دارد که در مورد هستی یا نیستی خدا تصمیم بگیرد؟
با شنیدن این سؤال، آن دوستان شروع به نگاه کردن به یکدیگر کردند.
آیا تو هم با شنیدن این سؤال به دیگران نگاه نمیکنی؟
اما بیاد داشته باش که:
بدون شناختن خود، زندگی هیچ فایده و ارزشی ندارد
من بحثی را که هزاران سال پیش در یونان اتفاق افتاد، برای آن دوستان تکرار کردم، کسی از یک قدیس قدیمی پرسید: بزرگترین چیز در میان چیزهای دنیا، چیست؟
قدیس جواب داد: آسمان، چونکه هر چیزی که وجود دارد، در آسمان وجود دارد و آسمان، خودش در هیچ چیز وجود ندارد.
او پرسید: و بهترین چیز، چیست؟
قدیس گفت: خوشرویی، چونکه هر چیزی میتواند قربانی خوشرویی شود و خوشرویی نمیتواند به خاطر هیچ چیزی از دست داده شود
او پرسید: و سیال ترین چیز؟
قدیس گفت: فکر
او پرسید: راحتترین چیز؟
قدیس گفت: نصیحت.
او پرسید: و مشکلترین چیز؟
قدیس گفت: شناختن خود،
مطمئناً شناختن خود دشوارترین چیز بنظر میرسد، چونکه به منظور شناختن آن، همه چیز باید ترک شود
بدون رها کردن همهِ دانشها، شناخت خود ممکن نیست.
جهالت مانعی برای شناخت خویش است.
دانش مانعی برای شناخت خویش است.
اما حالت دیگری هم وجود دارد که نه دانش است و نه جهل. در آن حالت، شناخت خویش متجلی میشود.
من آن حالت را #سامادی مینامم، که همان مدیتیشن است.
#اشو
#فانوسهای_سفالین
رسیدن به ساحت مراقبه، به زمان مربوط نیست، به اراده مربوط است.
اگر اراده کامل باشد، مراقبه نیز در لحظه ای تحقق می یابد.
ذهنی که اراده ندارد، عمری پس از عمر دیگر، سرگردان خواهد بود.
اراده را تقویت کن .
اراده را شفاف کن .
اراده را کامل کن .
آنگاه مراقبه خود درِ خانه ات را خواهد زد
بی تردید، ذهن در غیاب مراقبه،
آدمی را می آزارد .
ذهن، نامی ست که به غیبت مراقبه می دهیم، همان طور که تاریکی نامی ست که به غیبت نور می دهیم.
وقتی روشنایی از راه می رسد، تاریکی رخت بر می بندد .
وقتی مراقبه از راه می رسد، ذهن رخت بر می بندد .
بنابراین ، در مراقبه غرق شو .
چیز های دیگر ، خود به خود به دنبال خواهند آمد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
این حکایت مربوط است به یک نیمروز، افرادی آمدند و گفتند:
خدا وجود ندارد و دین، بکلی ریاکاری است. با شنیدن این کلمات، من شروع به خندیدن کردم و آنها پرسیدند:
چرا میخندی؟
من گفتم:
چونکه جهل، پر سروصدا است و ادراک، ساکت است.
آیا گفتن چیزی در مورد هستی یا نیستی خدا، اینقدر ساده است؟
آیا همهِ تصمیماتی که از دانشِ ناچیزِ انسان نشأت میگیرد، ارزش خندیدن ندارد؟
آنهایی که محدودۀ دانش خود را میدانند، تصمیم نمیگیرند، بلکه گنگ و بیکلام باقی میمانند. و در آن لحظات اسرارآمیز، گاهی محدودیتهای خود را هم درمینوردند
در آن زمان، آنها خودشان را میشناسند و
همچنین حقیقت را میشناسند.
چونکه حقیقت در خویشتن موجود است و هستیِ خویشتن، در درونِ حقیقت است.
آیا قطره در اقیانوس و اقیانوس در
قطره نیست؟
آیا شایسته است که قطره بدون شناخت خودش، بخواهد اقیانوس را بشناسد؟
و هنگامی که در یافتن آن شکست میخورد، ممکن است بگوید که اقیانوس وجود ندارد.
اگر قطره بتواند خودش را بشناسد، میتواند اقیانوس را هم بشناسد.
فکرِ خدا بی معنی است.
من از شما میپرسم:
آیا شما خودتان را میشناسید؟
آیا هیچ کسی بدون این شرط، صلاحیت دارد که در مورد هستی یا نیستی خدا تصمیم بگیرد؟
با شنیدن این سؤال، آن دوستان شروع به نگاه کردن به یکدیگر کردند.
آیا تو هم با شنیدن این سؤال به دیگران نگاه نمیکنی؟
اما بیاد داشته باش که:
بدون شناختن خود، زندگی هیچ فایده و ارزشی ندارد
من بحثی را که هزاران سال پیش در یونان اتفاق افتاد، برای آن دوستان تکرار کردم، کسی از یک قدیس قدیمی پرسید: بزرگترین چیز در میان چیزهای دنیا، چیست؟
قدیس جواب داد: آسمان، چونکه هر چیزی که وجود دارد، در آسمان وجود دارد و آسمان، خودش در هیچ چیز وجود ندارد.
او پرسید: و بهترین چیز، چیست؟
قدیس گفت: خوشرویی، چونکه هر چیزی میتواند قربانی خوشرویی شود و خوشرویی نمیتواند به خاطر هیچ چیزی از دست داده شود
او پرسید: و سیال ترین چیز؟
قدیس گفت: فکر
او پرسید: راحتترین چیز؟
قدیس گفت: نصیحت.
او پرسید: و مشکلترین چیز؟
قدیس گفت: شناختن خود،
مطمئناً شناختن خود دشوارترین چیز بنظر میرسد، چونکه به منظور شناختن آن، همه چیز باید ترک شود
بدون رها کردن همهِ دانشها، شناخت خود ممکن نیست.
جهالت مانعی برای شناخت خویش است.
دانش مانعی برای شناخت خویش است.
اما حالت دیگری هم وجود دارد که نه دانش است و نه جهل. در آن حالت، شناخت خویش متجلی میشود.
من آن حالت را #سامادی مینامم، که همان مدیتیشن است.
#اشو
#فانوسهای_سفالین
رسیدن به ساحت مراقبه، به زمان مربوط نیست، به اراده مربوط است.
اگر اراده کامل باشد، مراقبه نیز در لحظه ای تحقق می یابد.
ذهنی که اراده ندارد، عمری پس از عمر دیگر، سرگردان خواهد بود.
اراده را تقویت کن .
اراده را شفاف کن .
اراده را کامل کن .
آنگاه مراقبه خود درِ خانه ات را خواهد زد
بی تردید، ذهن در غیاب مراقبه،
آدمی را می آزارد .
ذهن، نامی ست که به غیبت مراقبه می دهیم، همان طور که تاریکی نامی ست که به غیبت نور می دهیم.
وقتی روشنایی از راه می رسد، تاریکی رخت بر می بندد .
وقتی مراقبه از راه می رسد، ذهن رخت بر می بندد .
بنابراین ، در مراقبه غرق شو .
چیز های دیگر ، خود به خود به دنبال خواهند آمد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
Forwarded from Narmin Clauß
#ترس_و_اگاهی
ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.
اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.
اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
#ترس_و_اگاهی
ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.
اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.
اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
#سوال_از_اشو:
انسان به چه دلیل رنج می برد ؟
#پاسخ:
انسان به دلیل تمناهایش رنجور است
تمنای مالکیت چیزی که:
اساساً به تملک در نمی آید،
و تمنای نگه داشتن ابدی چیزهایی که اساساً ناپایدارند
مهمترین این چیزها
#نفس است و #شخصیت او
اما همة چیزها گذرا هستند
همه چیز تغییر می کند
مگر خود تغییر
در واقع ، هیچ چیز وجود ندارد،
زیرا هرچیزی ، یک روند و جریان است،به محض آنکه کسی تلاش می کند چیزی را تملک کند،
آن چیز لیز می خورد و می رود
خود مالک نیز مدام لیز می خورد
و می رود !
علت دلمردگی و علت رنجوری،
همین توهمات است
اینها را #خوب_بشناس
اگر این حقیقت را بفهمی،
هیچگاه رنجور نمی شوی،
زیرا با فهم این نکته،
ریشه رنج را از زمین بیرون کشیده ای .
#اشو
#یک_فنجان_چای
انسان به چه دلیل رنج می برد ؟
#پاسخ:
انسان به دلیل تمناهایش رنجور است
تمنای مالکیت چیزی که:
اساساً به تملک در نمی آید،
و تمنای نگه داشتن ابدی چیزهایی که اساساً ناپایدارند
مهمترین این چیزها
#نفس است و #شخصیت او
اما همة چیزها گذرا هستند
همه چیز تغییر می کند
مگر خود تغییر
در واقع ، هیچ چیز وجود ندارد،
زیرا هرچیزی ، یک روند و جریان است،به محض آنکه کسی تلاش می کند چیزی را تملک کند،
آن چیز لیز می خورد و می رود
خود مالک نیز مدام لیز می خورد
و می رود !
علت دلمردگی و علت رنجوری،
همین توهمات است
اینها را #خوب_بشناس
اگر این حقیقت را بفهمی،
هیچگاه رنجور نمی شوی،
زیرا با فهم این نکته،
ریشه رنج را از زمین بیرون کشیده ای .
#اشو
#یک_فنجان_چای
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من و دوستم يك قدري عدم توافق داريم:
من مي گويم كه يك دشمن بزرگ اشراق، در كنجي راحت نشستن است
و او مي گويد كه مسافرت هاي تفريحي و رعدآسا بسيار بدتر است.
ممكن است ما را روشن فرماييد؟
#پاسخ
انسان بايد بكوشد درك كند كه همه چيز توسط بحث و مباحثه تعيين نمي شود
چيزهايي هستند كه بستگي به نوع مردم type و سليقه هاي آنان دارند.
قبل از اينكه وارد بحثي شويد، پيشاپيش يك واقعيت را پذيرفته ايد، كه هردوي شما از يك نوع هستيد و سليقه هايتان يكسان است....
اين در بيشتر موارد صدق نمي كند
اگر كسي غذاي چيني دوست داشته باشد و ديگري از آن خوشش نيايد، مسئله ي بحث كردن وجود ندارد
فقط مسئله ي خوش آمدن و خوش نيامدن است
كسي گل سرخ را دوست دارد و ديگري از گل هاي ديگر خوشش مي آيد
اين نيز مسئله ي تنوع و سليقه هاست
از آن موردي براي بحث كردن نسازيد. هرگز به يك نتيجه گيري نخواهيد رسيد
اگر از خلوت نشيني خوشت مي آيد و يك فضاي ثابت و آسوده و پايدار را دوست داري، آنوقت محيط هايي كه پيوسته تغيير مي كنند برايت مناسب نخواهد بود.
ولي مردماني هستند كه تغييرات پيوسته را دوست دارند. آنان نمي توانند بيش از چند روز در يك مكان بمانند. نمي توانند بيش از چند ماه عاشق يك نفر باشند. زندگي آنان كاملاً در دنده اي ديگر قرار دارد.
اين زن بود كه مرد را مجبور ساخت در يك مكان زندگي كند و خانه اي زيبا بسازد و دست از آوارگي بردارد.
ولي مرد از همان ابتدا يك شكارچي بوده است. زن در خانه مي ماند و مرد به دوردست ها براي شكار مي رفت، زياد راه مي رفت و گاه آن شكارگاه ديگر غذايي نداشت كه بدهد و آنان مجبور به حركت كردن بودند. شكارچيان مي بايد به حركت ادامه مي دادند، زيرا حيوانات شكار از شكارچيان دور مي شدند. اين زن بود كه كشاورزي را ابداع كرد، نه مرد
حالا ديگر نمي تواني زمين و محصولات كشاورزي را با خودت به اينجا و آنجا بكشاني، تو گير افتاده اي، حالا بايد آنجا باشي.
و زن براي ماندن در يك محيط ثابت دلايلي داشت. او مادر مي شد. آن نه ماه كه بايد فرزندش را حمل كند، نمي تواند از اينجا به آنجا حركت كند. او دچار دردسر مي شود.
من فكر نمي كنم كه هيچ مردي قادر باشد فرزندي را براي نه ماه در شكمش حمل كند.
او به يقين مطلق خودكشي مي كرد!
زن نمي تواند وقتي كه باردار است خوب غذا بخورد، استفراغ مي كند، پيوسته در بستر بيمار است. و وقتي كه كودك به دنيا آمد، بسيار كوچك است ، حركت از اينجا به آنجا و تغيير آب و هوا براي او خوب نيست.
بنابراين، مسئله ي اساسي، كشاورزي در مقابله با شكار بود
و كشاورزي بر شكار پيروز شد
و شكاركردن زشت نيز بود.
زن مهربان تر است. شكار گاهي اوقات زشت و بي رحمانه مي شد. زن يك مادر است، او مي داند كه اگر يك گوزن مادر را بكشي، برسر توله هايش چه مي آيد؟ يك شير ماده را بكشي، برسر توله هاي او چه خواهد آمد؟ زن مخالف با شكار بوده است.
و وقتي كه شكاركردن كمياب و مشكل شد، و روزهايي بودند كه بايد گرسنگي
مي كشيدي و سپس غذا مي خوردي، مرد در نهايت به كشاورزي تن درداد
ولي با كشاورزي همه چيز عوض شد. اينك چادرنشيني بي فايده بود. خانه ها پايدارتر بودند.
و همراه با اين، تمامي تمدن شروع به رشدكردن كرد. آنوقت مدارس ممكن شدند، سپس بيمارستان ها ممكن شدند. آنگاه ساير توليدات ،كارخانجات و هرچيز ديگري با تمدن رشد كرد.
ولي مرد در عمق وجود يك شكارچي باقي ماند. او خوشي هاي شكار را ازياد نبرده است.
و هنوز مي خواهد يك كولي باشد.
ولي در اين مورد به نظر مي رسد كه مرد كنج خانه را ترجيح مي دهد و احساس مي كند كه رسيدن به اشراق، در كنج خانه آسان تر است و زن مي خواهد يك كولي دوره گرد و هميشه درحال سفر باشد و فكر مي كند كه در اين چرخش مدام، اشراق آسان تر خواهد بود. هيچكدام اشتباه نمي كنند،
هيچكدام درست نمي گويند
تمامش بستگي به احساس ها و نوع و سليقه ي شخصي دارد
هرگز وقتتان را بر موضوعاتي كه به سليقه ها مربوط هستند تلف نكنيد.
فقط بپذيريد: "اين سليقه ي تو است و آن سليقه من، و متاسفانه سليقه هاي ما مختلف هستند."
و به جاي بحث كردن، موضوع را خاتمه دهيد. و شروع كنيد به بيدار شدن!
#اشو
#انتقال_چراغ
کیست که از خلال مبارزه به چیزی رسیده باشد
جز درد؟
جز شکست؟
پس، فرار نکن، بلکه بیدار شو
با فرار کردن مجبوریم همیشه فرار کنیم.
و این فرار پایانی نخواهد داشت.
آگاهی ، آزادی است
نه ترس،
نه خشم،
نه خصومت
نه عصیان
تنها معرفت و شناخت است
که آزادیست.
#اشو
#یک_فنجان_چای
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من و دوستم يك قدري عدم توافق داريم:
من مي گويم كه يك دشمن بزرگ اشراق، در كنجي راحت نشستن است
و او مي گويد كه مسافرت هاي تفريحي و رعدآسا بسيار بدتر است.
ممكن است ما را روشن فرماييد؟
#پاسخ
انسان بايد بكوشد درك كند كه همه چيز توسط بحث و مباحثه تعيين نمي شود
چيزهايي هستند كه بستگي به نوع مردم type و سليقه هاي آنان دارند.
قبل از اينكه وارد بحثي شويد، پيشاپيش يك واقعيت را پذيرفته ايد، كه هردوي شما از يك نوع هستيد و سليقه هايتان يكسان است....
اين در بيشتر موارد صدق نمي كند
اگر كسي غذاي چيني دوست داشته باشد و ديگري از آن خوشش نيايد، مسئله ي بحث كردن وجود ندارد
فقط مسئله ي خوش آمدن و خوش نيامدن است
كسي گل سرخ را دوست دارد و ديگري از گل هاي ديگر خوشش مي آيد
اين نيز مسئله ي تنوع و سليقه هاست
از آن موردي براي بحث كردن نسازيد. هرگز به يك نتيجه گيري نخواهيد رسيد
اگر از خلوت نشيني خوشت مي آيد و يك فضاي ثابت و آسوده و پايدار را دوست داري، آنوقت محيط هايي كه پيوسته تغيير مي كنند برايت مناسب نخواهد بود.
ولي مردماني هستند كه تغييرات پيوسته را دوست دارند. آنان نمي توانند بيش از چند روز در يك مكان بمانند. نمي توانند بيش از چند ماه عاشق يك نفر باشند. زندگي آنان كاملاً در دنده اي ديگر قرار دارد.
اين زن بود كه مرد را مجبور ساخت در يك مكان زندگي كند و خانه اي زيبا بسازد و دست از آوارگي بردارد.
ولي مرد از همان ابتدا يك شكارچي بوده است. زن در خانه مي ماند و مرد به دوردست ها براي شكار مي رفت، زياد راه مي رفت و گاه آن شكارگاه ديگر غذايي نداشت كه بدهد و آنان مجبور به حركت كردن بودند. شكارچيان مي بايد به حركت ادامه مي دادند، زيرا حيوانات شكار از شكارچيان دور مي شدند. اين زن بود كه كشاورزي را ابداع كرد، نه مرد
حالا ديگر نمي تواني زمين و محصولات كشاورزي را با خودت به اينجا و آنجا بكشاني، تو گير افتاده اي، حالا بايد آنجا باشي.
و زن براي ماندن در يك محيط ثابت دلايلي داشت. او مادر مي شد. آن نه ماه كه بايد فرزندش را حمل كند، نمي تواند از اينجا به آنجا حركت كند. او دچار دردسر مي شود.
من فكر نمي كنم كه هيچ مردي قادر باشد فرزندي را براي نه ماه در شكمش حمل كند.
او به يقين مطلق خودكشي مي كرد!
زن نمي تواند وقتي كه باردار است خوب غذا بخورد، استفراغ مي كند، پيوسته در بستر بيمار است. و وقتي كه كودك به دنيا آمد، بسيار كوچك است ، حركت از اينجا به آنجا و تغيير آب و هوا براي او خوب نيست.
بنابراين، مسئله ي اساسي، كشاورزي در مقابله با شكار بود
و كشاورزي بر شكار پيروز شد
و شكاركردن زشت نيز بود.
زن مهربان تر است. شكار گاهي اوقات زشت و بي رحمانه مي شد. زن يك مادر است، او مي داند كه اگر يك گوزن مادر را بكشي، برسر توله هايش چه مي آيد؟ يك شير ماده را بكشي، برسر توله هاي او چه خواهد آمد؟ زن مخالف با شكار بوده است.
و وقتي كه شكاركردن كمياب و مشكل شد، و روزهايي بودند كه بايد گرسنگي
مي كشيدي و سپس غذا مي خوردي، مرد در نهايت به كشاورزي تن درداد
ولي با كشاورزي همه چيز عوض شد. اينك چادرنشيني بي فايده بود. خانه ها پايدارتر بودند.
و همراه با اين، تمامي تمدن شروع به رشدكردن كرد. آنوقت مدارس ممكن شدند، سپس بيمارستان ها ممكن شدند. آنگاه ساير توليدات ،كارخانجات و هرچيز ديگري با تمدن رشد كرد.
ولي مرد در عمق وجود يك شكارچي باقي ماند. او خوشي هاي شكار را ازياد نبرده است.
و هنوز مي خواهد يك كولي باشد.
ولي در اين مورد به نظر مي رسد كه مرد كنج خانه را ترجيح مي دهد و احساس مي كند كه رسيدن به اشراق، در كنج خانه آسان تر است و زن مي خواهد يك كولي دوره گرد و هميشه درحال سفر باشد و فكر مي كند كه در اين چرخش مدام، اشراق آسان تر خواهد بود. هيچكدام اشتباه نمي كنند،
هيچكدام درست نمي گويند
تمامش بستگي به احساس ها و نوع و سليقه ي شخصي دارد
هرگز وقتتان را بر موضوعاتي كه به سليقه ها مربوط هستند تلف نكنيد.
فقط بپذيريد: "اين سليقه ي تو است و آن سليقه من، و متاسفانه سليقه هاي ما مختلف هستند."
و به جاي بحث كردن، موضوع را خاتمه دهيد. و شروع كنيد به بيدار شدن!
#اشو
#انتقال_چراغ
کیست که از خلال مبارزه به چیزی رسیده باشد
جز درد؟
جز شکست؟
پس، فرار نکن، بلکه بیدار شو
با فرار کردن مجبوریم همیشه فرار کنیم.
و این فرار پایانی نخواهد داشت.
آگاهی ، آزادی است
نه ترس،
نه خشم،
نه خصومت
نه عصیان
تنها معرفت و شناخت است
که آزادیست.
#اشو
#یک_فنجان_چای
اشـoshoـو:
#ذهن_مانع_سکوت_است
ویتگنشتاین در جایی گفته است:
چیزی را که نمی توان درباره اش سخن گفت ، باید به سکوت واگذار کرد.
آه ، اگر فقط به این توصیه توجه می شد ،آن وقت دیگر شاهد بحث های بیهوده دربارة حقیقت نبودیم!
آنچه که هست به بیان در نمی آید.
آنچه که به بیان در می آید ، نیست،
میشود و نمی تواند باشد.
آنچه که هست، حقیقت فراسوی کلمات است. تنها سکوت است که با حقیقت نسبتی دارد.
اما سکوت کردن بسیار مشکل است ؛
ذهن خواهان سخن گفتن دربارة حتی چیزهایی است که فراسوی کلمات قرار دارند
حقیقتاً ، ذهن تنها مانع سکوت است
سکوت به ساحت بی ذهنی تعلق دارد.
واعظی می خواست برای تعدادی کودک خردسال موعظه کند. او پیش از شروع وعظ، برای آنها پرسشی طرح کرد:
"اگر قرار بود شما برای جمعی از دختر ها و پسرهای باهوش صحبت کنید که از شما توقع یک سخنرانی خیلی خوب دارند ، و شما هم چیزی برای گفتن نداشتید ، چه می گفتید ؟"
یک بچه کوچک جواب داد :
من ساکت می ماندم.
این بی پیرایگی کودکانه لازم است تا تجربة سکوت نصیب مان شود.
#اشو
#یک_فنجان_چای
ذن معتقد است که:
حقیقت را در قالب کلمات نمیتوان بیان کرد، ولی با اشارات و حرکات میتوان آن را ابراز داشت
انسان نمیتواند حقیقت را بیان کند،
ولی میتواند آن را نشان دهد.
#اشو
#ذهن_مانع_سکوت_است
ویتگنشتاین در جایی گفته است:
چیزی را که نمی توان درباره اش سخن گفت ، باید به سکوت واگذار کرد.
آه ، اگر فقط به این توصیه توجه می شد ،آن وقت دیگر شاهد بحث های بیهوده دربارة حقیقت نبودیم!
آنچه که هست به بیان در نمی آید.
آنچه که به بیان در می آید ، نیست،
میشود و نمی تواند باشد.
آنچه که هست، حقیقت فراسوی کلمات است. تنها سکوت است که با حقیقت نسبتی دارد.
اما سکوت کردن بسیار مشکل است ؛
ذهن خواهان سخن گفتن دربارة حتی چیزهایی است که فراسوی کلمات قرار دارند
حقیقتاً ، ذهن تنها مانع سکوت است
سکوت به ساحت بی ذهنی تعلق دارد.
واعظی می خواست برای تعدادی کودک خردسال موعظه کند. او پیش از شروع وعظ، برای آنها پرسشی طرح کرد:
"اگر قرار بود شما برای جمعی از دختر ها و پسرهای باهوش صحبت کنید که از شما توقع یک سخنرانی خیلی خوب دارند ، و شما هم چیزی برای گفتن نداشتید ، چه می گفتید ؟"
یک بچه کوچک جواب داد :
من ساکت می ماندم.
این بی پیرایگی کودکانه لازم است تا تجربة سکوت نصیب مان شود.
#اشو
#یک_فنجان_چای
ذن معتقد است که:
حقیقت را در قالب کلمات نمیتوان بیان کرد، ولی با اشارات و حرکات میتوان آن را ابراز داشت
انسان نمیتواند حقیقت را بیان کند،
ولی میتواند آن را نشان دهد.
#اشو
#آنچه منع میشود، جاذبه پیدا میکند.
#آنچه انکار میشود، به اشاره
فرا میخواندمان
تنها آگاهی به بازی های ذهن است
که آزادمان میکند
نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخواندن و ترغیب است
ذهن همواره پیرامون آنچه که تحریم شده است میگردد.
مانند زبان دردهان که همواره با جای خالی دندان کشیده شده بازی میکند.
#اشو
#یک_فنجان_چای
#آنچه انکار میشود، به اشاره
فرا میخواندمان
تنها آگاهی به بازی های ذهن است
که آزادمان میکند
نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخواندن و ترغیب است
ذهن همواره پیرامون آنچه که تحریم شده است میگردد.
مانند زبان دردهان که همواره با جای خالی دندان کشیده شده بازی میکند.
#اشو
#یک_فنجان_چای