عشق و نور
969 subscribers
292 photos
1.14K videos
19 files
509 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی و صوتی های نرمین مختص مالک کانال

https://t.me/salamzendgi7

لینک تمام کنفرانسها


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

اشو عزيز، اين درختان چه دارند كه چنين احساس هاي كهني را در من برمي انگيزند؟
آنان چه موجودات ساكت و ساكني هستند! به نظر مي رسد آن ها شرافتي را حمل مي كنند كه نتيجه ي شناخت ابديت است و آن ها نماينده ي چيزي هستند كه من بايد بدانم و يا وقتي مي دانسته ام. شكل آن ها فقط زيبا و شكيل نيست، آن ها چنان اغواگر و چنان جذاب هستند كه بيانگر چيزي بي شكل هستند كه من حتي احساس مي كنم نياز ندارم دركش كنم، بلكه مشتاقم در آن دربرگرفته شوم.
غريزه اين است كه به سمتشان بروم و ارتباط پيدا كنم، ولي درآغوش گرفتن يا لمس درخت به نظر نمي آيد كه نكته ي اصلي باشد. و مي دانم كه بيشتر اوقات،
شما را همچون يك درخت احساس كرده ام، زيرا كه همان كيفيت ها را داريد.
آيا درختان سعي مي كنند چيزي به ما بگويند؟

#پاسخ

در جهان هستي همه چيز سعي دارد چيزي به تو بگويد ، نه فقط درختان كوهستان ها، اقيانوس، رودخانه ها، آسمان، ابرها ،...
همه به تو چيزي مي گويند
به تو مي گويند كه جهان هستي ابدي است، كه شكل ها عوض مي شوند، ولي عصاره هميشه باقي است
بنابراين #با_شكل_ها_هويت_نگير،
#با_عصاره_تنظيم_شو
بدن تو شكل تو است. ذهن تو، شكل تو است
ولی واقعيت وجود تو وراي اين دو است
و آن واقعيت، همه چيز دارد.
اين جهان هستي در برابر آن واقعيت دروني تو فقير است. درخت چيزهاي بسيار دارد، كوهستان چيزهاي بسياري دارد، ولي واقعيت دروني تو تمام آن ها را، به اضافه plus، دارد. و اين نكته ي اضافي، هشياريawareness  است.
درخت وجود دارد، ولي از اينكه هست هشيار نيست
و تاوقتي كه هشيار نشوي كه هستي، فقط يك درخت متحرك هستي،تكامل نيافته اي
تكامل، از طريق انسانيت مي كوشد تا
به قله ي غايي معرفتconsciousness  دست بيابد.
چند نفري رسيده اند، وجود آنان گواه كافي است كه همه مي توانند برسند ، فقط قدري تلاش، فقط قدري صداقت، قدري جست و جو. همه چيز به تو مي گويد كه طريقي كه تو زندگي مي كني كافي نيست، كارهايي كه مي كني همه اش نيست. زندگي معمولي تو فقط سطحي است، زندگي واقعي تو، در بيشتر موارد دست نخورده باقي مي ماند.
مردم به دنيا مي آيند، زندگي مي كنند و مي ميرند ، و بدون اينكه بدانند كيستند.
تمامي هستي ساكت است. اگر تو نيز بتواني ساكت باشي، اين معرفت دروني را خواهي شناخت، و با شناخت اين، زندگي يك خوشي مي شود
يك شادماني لحظه به لحظه،
يك جشن نور بي وقفه.
و آنوقت درختان به تو حسوديشان خواهد شد، به جاي اينكه تو به آن ها حسودي كني ، زيرا تو مي تواني گل هاي معرفت را شكوفا کنی. آن درخت ها بسيار فقير هستند، خيلي در عقب راه هستند. آن ها نيز مسافر هستند، روزي آن ها نيز به جايي مي رسند كه تو اكنون هستي. تو مي بايست يك روز، جاي آن ها بوده باشي.

گوتام بودا از زندگاني هاي پيشين خودش داستان هاي زيادي نقل كرده است. يكي از داستان هاي او اين است كه زماني يك فيل بود و يك شب در ميان شب آتش سوزي بزرگي در جنگل رخ داد. آتش چنان وحشي و باد چنان قوي بود كه تمام حيوانات جنگل شروع به فرار كردند، ولي راه فراري پيدا نمي كردند.
فيل از دويدن خسته شده بود و زير درختي ايستاد تا اطراف را ببيند و راه فراري پيدا كند. درست همانطور كه مي خواست حركت كند ، يك پايش را به هوا بلند كرده بود كه يك حيوان كوچك رفت و زير پاي او نشست. پاي او بزرگ بود و آن حيوان كوچك شايد فكر كرده بوده كه جاي مناسبي براي سايه گرفتن است. ولي فيل دچار مشكل شد: اگر پايش را برزمين مي گذاشت، آن حيوان مي مرد و اگر پايش را زمين نمي گذاشت، خودش
مي ميرد ، زيرا آتش به سمت او مي آمد.
ولي بودا گفت كه آن فيل تصميم گرفت كه مهم نيست: "فرد يك روز بايد بميرد. من نبايد اين فرصت را ازدست بدهم
اگر بتوانم يك زندگي را نجات دهم....
تا وقتي زنده ام از اين موجود محافظت مي كنم."
ايستادن در آن وضعيت براي مدت طولاني دشوار بود. فيل به پهلو و به طرفي افتاد كه آتش به آنجا مي آمد.
او سوخت و مرد. ولي تصميم او براي نجات يك زندگي، احترام او به مخلوقي كوچك، سبب شد تا در زندگاني بعدي اش در كالبد انساني زاده شود.
ما حركت مي كنيم، آن درختان نيز همچنين حركت مي كنند. بستگي به اين دارد كه ما چه مي كنيم، بستگي به اين دارد كه ما با چه معرفتي زندگي مي كنيم، اين چيزي است كه ما را به گامي بالاتر مي برد.
لذت بردن از درختان، لذت بردن از تمام جهان هستي قشتگ است
ولي به ياد بسپار:
هم اكنون تو در والاترين اوج هستي ، و كار اصلي تو اين است كه اين فرصت انسان بودن را از دست ندهي، بلكه مركز وجود خويشتن را بيابي
اين يافتن تو را بخشي از روح كيهاني مي كند، آنوقت نيازي به هيچ شكل ديگر نداري.
و داشتن يك هستي بدون شكل، بزرگترين آزادي است
حتي بدن نيز يك زندان است، ذهن يك زندان است.
وقتي كه معرفت خالص شدي، با كل يكي شدي، آزادي تو تمام است ،
و هدف اين است

#اشو
#انتقال_چراغ
#بزرگترين_عمل_جراحي_ممكن

#سوال_از_اشو

اشو عزيز، شما در مورد مرگ و مردن بسيار سخن گفته ايد.
چنين فهميده ام كه شما گفته ايد كه مردم از خود مرگ به اين دليل مي ترسند كه نمي توانند واقعاً تصور كنند كه براي آنان نيز رخ خواهد داد.
آيا وقتي كه من از فكر مرگ خودم احساس هيجان زياد مي كنم، خودم را گول مي زنم؟
چنين احساس مي كنم كه اگر براي آن واقعه آمادگي وجود داشته باشد، اگر تاجاي ممكن در مورد آن آگاهي گردآوري شده باشد و در محيطي شعف آور و با دوستاني مهربان صورت گيرد، مرگ مي تواند اعجاب آورترين تجربه باشد.

#پاسخ

خود مرگ وجود خارجي ندارد
آنچه كه واقعاً رخ مي دهد، تحول آگاهي است از يك شكل به شكلي ديگر، يا در نهايت و در غايت، از شكل به بي شكلي
تمام نكته در اين است كه آيا شخص مي تواند آگاهانه بميرد. و يا اينكه به روش متداول، در ناآگاهي،مي ميرد؟
طبيعت چنين مقرر ساخته كه پيش از مرگ، شخص كاملاً بيهوش شود،
وارد كوما coma  شود، تا چيزي را نشناسد.
اين فقط بزرگترين عمل جراحي ممكن است. اگر جراح بخواهد بخشي كوچك از بدن را بردارد، بايد بيمار را بيهوش سازد، درغير اينصورت هرگونه امكاني هست كه درد چنان زياد باشد كه قابل تحمل نباشد. 
و در درد و رنج، عمل جراحي شايد موفقيت آميز نيز نباشد.
آنچه كه جراحان انجام مي دهند، طبيعت هزاران سال است كه انجام داده است و عمل جراحي طبيعت بسيار عظيم تر است. تمام بدن را مي برد، نه تنها يك بخش از آن را
طبيعت در هنگام مرگ آگاهي را به يك شكل ديگر منتقل مي كند.
فقط وقتي كه تقريباً به اشراق رسيده باشي ، درست در مرز اشراق باشي ، مي تواني هشيار بماني، زيرا تمام روند اشراق:
آفرينش فاصله بين تو و بدنت است،
#بين_تو_و_ذهنت.
اگر آن فاصله كافي باشد، آنوقت مي تواني هشيار بماني و هرچيزي مي تواند براي بدن رخ بدهد ، مي تواني آن را تماشا كني، گويي كه براي ديگري رخ مي دهد. آنگاه مرگ پديده اي واقعاً اعجاب آور و هيجان انگيز است، ولي نه قبل از آن.

به عبارتي ديگر:
براي زيبامردن، فرد بايد زيبا زندگي كند.
براي اينكه انسان در هيجان و سرور و اعجاب بميرد، بايد زندگيش را براي شعف، هيجان و اعجاب آماده كند. مرگ فقط نقطه ي فراز است،
نقطه ي اوج زندگيت است.
مرگ با زندگي مخالف نيست، زندگي را ازبين نمي برد.
براي همين است كه گفتم مرگ آنطور كه تصور مي شود، وجود خارجي ندارد.
مرگ درواقع، به بدن فرصتي ديگر براي رشد مي دهد. و اگر به تمامي رشد كرده باشي، نيازي به فرصتي ديگر نيست، آنوقت وجود تو وارد وجود غايي مي شود. تو ديگر قطره اي كوچك و جدا نيستي، بلكه تمامي اقيانوس وجود هستي.
مرگ عظيم ترين عمل جراحي است. تمامي بدن بايد از آن وجود گرفته شود، وجودي كه با آن بدن بسيار هويت گرفته و به آن چسبيده است.
اين كار در هنگام بيهوشي ممكن است.

مرگ هيجاني عظيم است، ولي فقط براي آنان كه در جهت آن كار مي كنند و آن را
پديده اي باهيجان مي سازند.
كليد در اين است كه تو بايد #هشيار_بماني.

#اشو
#انتقال_چراغ