اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، من تمام تلاش لازم را برای عشق میکنم.
آیا عشق باید یک روند پیوسته باشد؟
و در چه مرحله ای عشق به #اخلاص تبدیل میشود؟
#پاسخ
عشق یک عمل act نیست.
چیزی نیست که انجامش بدهی،
اگر عشق را انجام بدهی، آنوقت عشق نیست.
در عشق هیچ کار انجام دادنی وجود ندارد.
عشق فقط حالتی از بودن است، نه یک عمل.
هیچکس نمی تواند هیچ کاری را بیست و چهار ساعته انجام دهد.
اگر عشق را همچون یک عمل انجام دهی، آنوقت البته که نمی توانی آن را بیست و چهار ساعته انجام دهی.
با هر عملی، تو خسته خواهی شد.
از انجام هر عملی حوصله ات سر خواهد رفت.
و سپس، پس از هر عمل، باید استراحت کنی.
بنابراین:
اگر عشق را مانند یک عمل انجام بدهی،
باید در نفرت استراحت کنی.
زیرا فقط می توانی در نقطه یِ مقابل آن استراحت کنی. برای همین است که عشق های ما همیشه با نفرت مخلوط است.
تو در این لحظه عاشق هستی و در لحظه ی بعد از همان شخص متنفری.
همان شخص مورد عشق و نفرت تو قرار می گیرد؛
تضاد عشاق در همین است.
مصیبت عشاق به این دلیل است که
عشق شان یک عمل است.
پس نخستین نکته ای که باید درک شود این است:
عشق یک عمل نیست؛
نمی توانی آن را انجام بدهی.
می توانی در عشق باشی،
ولی نمی توانی آن را انجام بدهی.
عشق را انجام دادن مسخره است.
ولی نکات دیگری هم هست:
عشق یک تلاش هم نیست.
زیرا اگر یک تلاش بود، خسته می شدی.
عشق حالتی از ذهنیت است.
و به عشق همچون رابطه نگاه نکن.
همچون حالتی از ذهنیت نگاه كن.
اگر عاشق باشی، این حالتی از ذهنیت است.
این حالت ذهنی می تواند روی یک نفر متمرکز باشد یا نباشد؛ روی همه باشد.
وقتی روی یک نفر متمرکز شود، عشق خوانده میشود. وقتی که غیر متمرکز باشد، نیایش می گردد.
وقتی نیایش باشد، آنگاه نیز عاشق هستی:
نه عاشق یک نفر، بلکه فقط عاشقی.
مانند اینکه نفس می کشی.
اگر نفس کشیدن نیازمند تلاش بود، آنوقت خسته می شدی، آنوقت مجبور بودی استراحت کنی و آنگاه میمُردی.
اگر تنفس یک تلاش بود آنوقت در مواقعی فراموشش می کردی و سپس میمُردی.
عشق درست مانند تنفس است.
سطحی والاتر از تنفس است.
اگر نفس نکشی، بدنت ازبین خواهد رفت.
اگر عاشق نباشی، روحت نمی تواند زاده شود.
پس عشق را همچون تنفس روح بدان.
وقتی که عاشق هستی، روحت زنده و تازه می گردد
درست مانند نفس کشیدن
ولی چنین فکر کن
اگر به تو بگویم:
"فقط زمانی که نزدیک من هستی نفس بکش و در هیچ جای دیگر نفس نکش. آنگاه تو خواهی مرد.
و بار دیگر که نزدیک من بیایی فقط مرده ای!
حتی قادر نیستی که باردیگر نزدیک من بیایی. در عشق نیز چنین می شود.
ما معشوق را تصاحب می کنیم موضوع عشق مورد تصاحب قرار می گیرد و عاشق می گوید:
"هیچ کس دیگر را دوست نداشته باش.
فقط عاشق من باش.
"آنگاه عشق نحیف و پژمرده می گردد و معشوق قادر به عشق ورزیدن نیست، عشق ورزی غیر ممکن می گردد.
تو یک جزیره نیستی.
عضوی زنده هستی و با این هستی، یگانه ای، تمامی کائنات در درون تو است و تمامی تو در کائنات است.
تا زمانی که این را ندانی، احساسش نکنی و به این تشخیص نرسی،
به آن عشقی که حالتی از ذهنیت است دست نخواهی یافت.
اگر این را تشخیص بدهی، نیازی به خلق یک توهم خصوصی نیست که کسی تو را دوست داشته باشد.
آنگاه معنی وجود خواهد داشت.
و اگر کسی تو را دوست نداشته باشد، معنایی از دست نرفته است.
آنگاه تو ابداً هراسان نیستی.
زیرا حتی مرگ نیز تو را نابود نخواهد کرد.
شاید شکل تو را نابود کند.
شاید بدن را ازبین ببرد.
ولی نمی تواند تو را نابود کند.
#زیرا_تو_همان_کائنات_هستی.
این چیزی است که در #مراقبه روی می دهد.
منظور از مراقبه همین است.
در مراقبه، تو بخشی از جهان هستی می گردی. #یک_دریچه،
به این احساس می رسی که:
من و جهان هستی یکی هستیم.
آنگاه مورد استقبال قرار می گیری و ترسی وجود ندارد و مرگی وجود ندارد.
آنگاه عشق از تو جاری می گردد.
آنگاه عشق دیگر یک تلاش نیست نمی توانی کاری بجز عشق انجام دهی.
آنگاه عشق همچون تنفس می شود.
تو در ژرفای وجودت عشق را تنفس می کنی.
دم و بازدم تو همان عشق است.
این عشق به اخلاص رشد می کند.
پس به یاد بسپار:
وقتی در مورد عشق سخن می گویم،
در مورد عشق شما سخن نمی گویم.
ولی اگر سعی کنید که عشق خودتان را درک کنید، گامی خواهد شد به سوی رشد کردن، به نوعی متفاوت از عشق.
پس من مخالف عشق های شما نیستم.
من فقط این واقعیت را اظهار می کنم که اگر عشق شما براساس #ترس باشد، فقط عشق معمولی است.
عشق حیوانی، و در این گفته، هیچ گونه تحقیر یا سرزنشی وجود ندارد.
فقط یک واقعیت است.
ادامه 👇👇👇
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، من تمام تلاش لازم را برای عشق میکنم.
آیا عشق باید یک روند پیوسته باشد؟
و در چه مرحله ای عشق به #اخلاص تبدیل میشود؟
#پاسخ
عشق یک عمل act نیست.
چیزی نیست که انجامش بدهی،
اگر عشق را انجام بدهی، آنوقت عشق نیست.
در عشق هیچ کار انجام دادنی وجود ندارد.
عشق فقط حالتی از بودن است، نه یک عمل.
هیچکس نمی تواند هیچ کاری را بیست و چهار ساعته انجام دهد.
اگر عشق را همچون یک عمل انجام دهی، آنوقت البته که نمی توانی آن را بیست و چهار ساعته انجام دهی.
با هر عملی، تو خسته خواهی شد.
از انجام هر عملی حوصله ات سر خواهد رفت.
و سپس، پس از هر عمل، باید استراحت کنی.
بنابراین:
اگر عشق را مانند یک عمل انجام بدهی،
باید در نفرت استراحت کنی.
زیرا فقط می توانی در نقطه یِ مقابل آن استراحت کنی. برای همین است که عشق های ما همیشه با نفرت مخلوط است.
تو در این لحظه عاشق هستی و در لحظه ی بعد از همان شخص متنفری.
همان شخص مورد عشق و نفرت تو قرار می گیرد؛
تضاد عشاق در همین است.
مصیبت عشاق به این دلیل است که
عشق شان یک عمل است.
پس نخستین نکته ای که باید درک شود این است:
عشق یک عمل نیست؛
نمی توانی آن را انجام بدهی.
می توانی در عشق باشی،
ولی نمی توانی آن را انجام بدهی.
عشق را انجام دادن مسخره است.
ولی نکات دیگری هم هست:
عشق یک تلاش هم نیست.
زیرا اگر یک تلاش بود، خسته می شدی.
عشق حالتی از ذهنیت است.
و به عشق همچون رابطه نگاه نکن.
همچون حالتی از ذهنیت نگاه كن.
اگر عاشق باشی، این حالتی از ذهنیت است.
این حالت ذهنی می تواند روی یک نفر متمرکز باشد یا نباشد؛ روی همه باشد.
وقتی روی یک نفر متمرکز شود، عشق خوانده میشود. وقتی که غیر متمرکز باشد، نیایش می گردد.
وقتی نیایش باشد، آنگاه نیز عاشق هستی:
نه عاشق یک نفر، بلکه فقط عاشقی.
مانند اینکه نفس می کشی.
اگر نفس کشیدن نیازمند تلاش بود، آنوقت خسته می شدی، آنوقت مجبور بودی استراحت کنی و آنگاه میمُردی.
اگر تنفس یک تلاش بود آنوقت در مواقعی فراموشش می کردی و سپس میمُردی.
عشق درست مانند تنفس است.
سطحی والاتر از تنفس است.
اگر نفس نکشی، بدنت ازبین خواهد رفت.
اگر عاشق نباشی، روحت نمی تواند زاده شود.
پس عشق را همچون تنفس روح بدان.
وقتی که عاشق هستی، روحت زنده و تازه می گردد
درست مانند نفس کشیدن
ولی چنین فکر کن
اگر به تو بگویم:
"فقط زمانی که نزدیک من هستی نفس بکش و در هیچ جای دیگر نفس نکش. آنگاه تو خواهی مرد.
و بار دیگر که نزدیک من بیایی فقط مرده ای!
حتی قادر نیستی که باردیگر نزدیک من بیایی. در عشق نیز چنین می شود.
ما معشوق را تصاحب می کنیم موضوع عشق مورد تصاحب قرار می گیرد و عاشق می گوید:
"هیچ کس دیگر را دوست نداشته باش.
فقط عاشق من باش.
"آنگاه عشق نحیف و پژمرده می گردد و معشوق قادر به عشق ورزیدن نیست، عشق ورزی غیر ممکن می گردد.
تو یک جزیره نیستی.
عضوی زنده هستی و با این هستی، یگانه ای، تمامی کائنات در درون تو است و تمامی تو در کائنات است.
تا زمانی که این را ندانی، احساسش نکنی و به این تشخیص نرسی،
به آن عشقی که حالتی از ذهنیت است دست نخواهی یافت.
اگر این را تشخیص بدهی، نیازی به خلق یک توهم خصوصی نیست که کسی تو را دوست داشته باشد.
آنگاه معنی وجود خواهد داشت.
و اگر کسی تو را دوست نداشته باشد، معنایی از دست نرفته است.
آنگاه تو ابداً هراسان نیستی.
زیرا حتی مرگ نیز تو را نابود نخواهد کرد.
شاید شکل تو را نابود کند.
شاید بدن را ازبین ببرد.
ولی نمی تواند تو را نابود کند.
#زیرا_تو_همان_کائنات_هستی.
این چیزی است که در #مراقبه روی می دهد.
منظور از مراقبه همین است.
در مراقبه، تو بخشی از جهان هستی می گردی. #یک_دریچه،
به این احساس می رسی که:
من و جهان هستی یکی هستیم.
آنگاه مورد استقبال قرار می گیری و ترسی وجود ندارد و مرگی وجود ندارد.
آنگاه عشق از تو جاری می گردد.
آنگاه عشق دیگر یک تلاش نیست نمی توانی کاری بجز عشق انجام دهی.
آنگاه عشق همچون تنفس می شود.
تو در ژرفای وجودت عشق را تنفس می کنی.
دم و بازدم تو همان عشق است.
این عشق به اخلاص رشد می کند.
پس به یاد بسپار:
وقتی در مورد عشق سخن می گویم،
در مورد عشق شما سخن نمی گویم.
ولی اگر سعی کنید که عشق خودتان را درک کنید، گامی خواهد شد به سوی رشد کردن، به نوعی متفاوت از عشق.
پس من مخالف عشق های شما نیستم.
من فقط این واقعیت را اظهار می کنم که اگر عشق شما براساس #ترس باشد، فقط عشق معمولی است.
عشق حیوانی، و در این گفته، هیچ گونه تحقیر یا سرزنشی وجود ندارد.
فقط یک واقعیت است.
ادامه 👇👇👇
مرشد مرشدان:
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، من تمام تلاش لازم را برای عشق میکنم.
آیا عشق باید یک روند پیوسته باشد؟
و در چه مرحله ای عشق به #اخلاص تبدیل میشود؟
#پاسخ
عشق یک عمل act نیست.
چیزی نیست که انجامش بدهی،
اگر عشق را انجام بدهی، آنوقت عشق نیست.
در عشق هیچ کار انجام دادنی وجود ندارد.
عشق فقط حالتی از بودن است، نه یک عمل.
هیچکس نمی تواند هیچ کاری را بیست و چهار ساعته انجام دهد.
اگر عشق را همچون یک عمل انجام دهی، آنوقت البته که نمی توانی آن را بیست و چهار ساعته انجام دهی.
با هر عملی، تو خسته خواهی شد.
از انجام هر عملی حوصله ات سر خواهد رفت.
و سپس، پس از هر عمل، باید استراحت کنی.
بنابراین:
اگر عشق را مانند یک عمل انجام بدهی،
باید در نفرت استراحت کنی.
زیرا فقط می توانی در نقطه یِ مقابل آن استراحت کنی. برای همین است که عشق های ما همیشه با نفرت مخلوط است.
تو در این لحظه عاشق هستی و در لحظه ی بعد از همان شخص متنفری.
همان شخص مورد عشق و نفرت تو قرار می گیرد؛
تضاد عشاق در همین است.
مصیبت عشاق به این دلیل است که
عشق شان یک عمل است.
پس نخستین نکته ای که باید درک شود این است:
عشق یک عمل نیست؛
نمی توانی آن را انجام بدهی.
می توانی در عشق باشی،
ولی نمی توانی آن را انجام بدهی.
عشق را انجام دادن مسخره است.
ولی نکات دیگری هم هست:
عشق یک تلاش هم نیست.
زیرا اگر یک تلاش بود، خسته می شدی.
عشق حالتی از ذهنیت است.
و به عشق همچون رابطه نگاه نکن.
همچون حالتی از ذهنیت نگاه كن.
اگر عاشق باشی، این حالتی از ذهنیت است.
این حالت ذهنی می تواند روی یک نفر متمرکز باشد یا نباشد؛ روی همه باشد.
وقتی روی یک نفر متمرکز شود، عشق خوانده میشود. وقتی که غیر متمرکز باشد، نیایش می گردد.
وقتی نیایش باشد، آنگاه نیز عاشق هستی:
نه عاشق یک نفر، بلکه فقط عاشقی.
مانند اینکه نفس می کشی.
اگر نفس کشیدن نیازمند تلاش بود، آنوقت خسته می شدی، آنوقت مجبور بودی استراحت کنی و آنگاه میمُردی.
اگر تنفس یک تلاش بود آنوقت در مواقعی فراموشش می کردی و سپس میمُردی.
عشق درست مانند تنفس است.
سطحی والاتر از تنفس است.
اگر نفس نکشی، بدنت ازبین خواهد رفت.
اگر عاشق نباشی، روحت نمی تواند زاده شود.
پس عشق را همچون تنفس روح بدان.
وقتی که عاشق هستی، روحت زنده و تازه می گردد
درست مانند نفس کشیدن
ولی چنین فکر کن
اگر به تو بگویم:
"فقط زمانی که نزدیک من هستی نفس بکش و در هیچ جای دیگر نفس نکش. آنگاه تو خواهی مرد.
و بار دیگر که نزدیک من بیایی فقط مرده ای!
حتی قادر نیستی که باردیگر نزدیک من بیایی. در عشق نیز چنین می شود.
ما معشوق را تصاحب می کنیم موضوع عشق مورد تصاحب قرار می گیرد و عاشق می گوید:
"هیچ کس دیگر را دوست نداشته باش.
فقط عاشق من باش.
"آنگاه عشق نحیف و پژمرده می گردد و معشوق قادر به عشق ورزیدن نیست، عشق ورزی غیر ممکن می گردد.
تو یک جزیره نیستی.
عضوی زنده هستی و با این هستی، یگانه ای، تمامی کائنات در درون تو است و تمامی تو در کائنات است.
تا زمانی که این را ندانی، احساسش نکنی و به این تشخیص نرسی،
به آن عشقی که حالتی از ذهنیت است دست نخواهی یافت.
اگر این را تشخیص بدهی، نیازی به خلق یک توهم خصوصی نیست که کسی تو را دوست داشته باشد.
آنگاه معنی وجود خواهد داشت.
و اگر کسی تو را دوست نداشته باشد، معنایی از دست نرفته است.
آنگاه تو ابداً هراسان نیستی.
زیرا حتی مرگ نیز تو را نابود نخواهد کرد.
شاید شکل تو را نابود کند.
شاید بدن را ازبین ببرد.
ولی نمی تواند تو را نابود کند.
#زیرا_تو_همان_کائنات_هستی.
این چیزی است که در #مراقبه روی می دهد.
منظور از مراقبه همین است.
در مراقبه، تو بخشی از جهان هستی می گردی. #یک_دریچه،
به این احساس می رسی که:
من و جهان هستی یکی هستیم.
آنگاه مورد استقبال قرار می گیری و ترسی وجود ندارد و مرگی وجود ندارد.
آنگاه عشق از تو جاری می گردد.
آنگاه عشق دیگر یک تلاش نیست نمی توانی کاری بجز عشق انجام دهی.
آنگاه عشق همچون تنفس می شود.
تو در ژرفای وجودت عشق را تنفس می کنی.
دم و بازدم تو همان عشق است.
این عشق به اخلاص رشد می کند.
پس به یاد بسپار:
وقتی در مورد عشق سخن می گویم،
در مورد عشق شما سخن نمی گویم.
ولی اگر سعی کنید که عشق خودتان را درک کنید، گامی خواهد شد به سوی رشد کردن، به نوعی متفاوت از عشق.
من مخالف عشق های شما نیستم.
من فقط این واقعیت را اظهار می کنم که اگر عشق شما براساسِ ترس باشد، فقط عشق معمولی است.
عشق حیوانی و در این گفته، هیچ گونه تحقیر یا سرزنشی وجود ندارد.
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، من تمام تلاش لازم را برای عشق میکنم.
آیا عشق باید یک روند پیوسته باشد؟
و در چه مرحله ای عشق به #اخلاص تبدیل میشود؟
#پاسخ
عشق یک عمل act نیست.
چیزی نیست که انجامش بدهی،
اگر عشق را انجام بدهی، آنوقت عشق نیست.
در عشق هیچ کار انجام دادنی وجود ندارد.
عشق فقط حالتی از بودن است، نه یک عمل.
هیچکس نمی تواند هیچ کاری را بیست و چهار ساعته انجام دهد.
اگر عشق را همچون یک عمل انجام دهی، آنوقت البته که نمی توانی آن را بیست و چهار ساعته انجام دهی.
با هر عملی، تو خسته خواهی شد.
از انجام هر عملی حوصله ات سر خواهد رفت.
و سپس، پس از هر عمل، باید استراحت کنی.
بنابراین:
اگر عشق را مانند یک عمل انجام بدهی،
باید در نفرت استراحت کنی.
زیرا فقط می توانی در نقطه یِ مقابل آن استراحت کنی. برای همین است که عشق های ما همیشه با نفرت مخلوط است.
تو در این لحظه عاشق هستی و در لحظه ی بعد از همان شخص متنفری.
همان شخص مورد عشق و نفرت تو قرار می گیرد؛
تضاد عشاق در همین است.
مصیبت عشاق به این دلیل است که
عشق شان یک عمل است.
پس نخستین نکته ای که باید درک شود این است:
عشق یک عمل نیست؛
نمی توانی آن را انجام بدهی.
می توانی در عشق باشی،
ولی نمی توانی آن را انجام بدهی.
عشق را انجام دادن مسخره است.
ولی نکات دیگری هم هست:
عشق یک تلاش هم نیست.
زیرا اگر یک تلاش بود، خسته می شدی.
عشق حالتی از ذهنیت است.
و به عشق همچون رابطه نگاه نکن.
همچون حالتی از ذهنیت نگاه كن.
اگر عاشق باشی، این حالتی از ذهنیت است.
این حالت ذهنی می تواند روی یک نفر متمرکز باشد یا نباشد؛ روی همه باشد.
وقتی روی یک نفر متمرکز شود، عشق خوانده میشود. وقتی که غیر متمرکز باشد، نیایش می گردد.
وقتی نیایش باشد، آنگاه نیز عاشق هستی:
نه عاشق یک نفر، بلکه فقط عاشقی.
مانند اینکه نفس می کشی.
اگر نفس کشیدن نیازمند تلاش بود، آنوقت خسته می شدی، آنوقت مجبور بودی استراحت کنی و آنگاه میمُردی.
اگر تنفس یک تلاش بود آنوقت در مواقعی فراموشش می کردی و سپس میمُردی.
عشق درست مانند تنفس است.
سطحی والاتر از تنفس است.
اگر نفس نکشی، بدنت ازبین خواهد رفت.
اگر عاشق نباشی، روحت نمی تواند زاده شود.
پس عشق را همچون تنفس روح بدان.
وقتی که عاشق هستی، روحت زنده و تازه می گردد
درست مانند نفس کشیدن
ولی چنین فکر کن
اگر به تو بگویم:
"فقط زمانی که نزدیک من هستی نفس بکش و در هیچ جای دیگر نفس نکش. آنگاه تو خواهی مرد.
و بار دیگر که نزدیک من بیایی فقط مرده ای!
حتی قادر نیستی که باردیگر نزدیک من بیایی. در عشق نیز چنین می شود.
ما معشوق را تصاحب می کنیم موضوع عشق مورد تصاحب قرار می گیرد و عاشق می گوید:
"هیچ کس دیگر را دوست نداشته باش.
فقط عاشق من باش.
"آنگاه عشق نحیف و پژمرده می گردد و معشوق قادر به عشق ورزیدن نیست، عشق ورزی غیر ممکن می گردد.
تو یک جزیره نیستی.
عضوی زنده هستی و با این هستی، یگانه ای، تمامی کائنات در درون تو است و تمامی تو در کائنات است.
تا زمانی که این را ندانی، احساسش نکنی و به این تشخیص نرسی،
به آن عشقی که حالتی از ذهنیت است دست نخواهی یافت.
اگر این را تشخیص بدهی، نیازی به خلق یک توهم خصوصی نیست که کسی تو را دوست داشته باشد.
آنگاه معنی وجود خواهد داشت.
و اگر کسی تو را دوست نداشته باشد، معنایی از دست نرفته است.
آنگاه تو ابداً هراسان نیستی.
زیرا حتی مرگ نیز تو را نابود نخواهد کرد.
شاید شکل تو را نابود کند.
شاید بدن را ازبین ببرد.
ولی نمی تواند تو را نابود کند.
#زیرا_تو_همان_کائنات_هستی.
این چیزی است که در #مراقبه روی می دهد.
منظور از مراقبه همین است.
در مراقبه، تو بخشی از جهان هستی می گردی. #یک_دریچه،
به این احساس می رسی که:
من و جهان هستی یکی هستیم.
آنگاه مورد استقبال قرار می گیری و ترسی وجود ندارد و مرگی وجود ندارد.
آنگاه عشق از تو جاری می گردد.
آنگاه عشق دیگر یک تلاش نیست نمی توانی کاری بجز عشق انجام دهی.
آنگاه عشق همچون تنفس می شود.
تو در ژرفای وجودت عشق را تنفس می کنی.
دم و بازدم تو همان عشق است.
این عشق به اخلاص رشد می کند.
پس به یاد بسپار:
وقتی در مورد عشق سخن می گویم،
در مورد عشق شما سخن نمی گویم.
ولی اگر سعی کنید که عشق خودتان را درک کنید، گامی خواهد شد به سوی رشد کردن، به نوعی متفاوت از عشق.
من مخالف عشق های شما نیستم.
من فقط این واقعیت را اظهار می کنم که اگر عشق شما براساسِ ترس باشد، فقط عشق معمولی است.
عشق حیوانی و در این گفته، هیچ گونه تحقیر یا سرزنشی وجود ندارد.