#خرد طبیعت فطری توست
ما با خردي نامحدود به دنيا مي آييم
اما با دانش اندوزي، خرد را از دست مي دهيم
دانش چيزي پست و بی ارزش است.
چيزي خاكي و ناچيز است
ما خرد گران بها را فداي دانش ارزان مي كنيم!
بار دانش را بر زمين بگذار
دانش را از ياد ببر
و همين كه تمام دانش را از ياد ببري،
خرد در تو فوران مي كند
خرد طبيعت فطري توست
آموختني نيست
جستجو كردني نيست
مجبور نيستي در بيرون دنبال آن بگردي.
در دروني ترين هسته وجود توست
مراقبه يعني از ياد بردن دانش،
تا خرد بتواند اختيار زندگي را دوباره دست گيرد.
#اﺷﻮ
ما با خردي نامحدود به دنيا مي آييم
اما با دانش اندوزي، خرد را از دست مي دهيم
دانش چيزي پست و بی ارزش است.
چيزي خاكي و ناچيز است
ما خرد گران بها را فداي دانش ارزان مي كنيم!
بار دانش را بر زمين بگذار
دانش را از ياد ببر
و همين كه تمام دانش را از ياد ببري،
خرد در تو فوران مي كند
خرد طبيعت فطري توست
آموختني نيست
جستجو كردني نيست
مجبور نيستي در بيرون دنبال آن بگردي.
در دروني ترين هسته وجود توست
مراقبه يعني از ياد بردن دانش،
تا خرد بتواند اختيار زندگي را دوباره دست گيرد.
#اﺷﻮ
روزي كه تصميم بگيريد چيزهايي را كه دوست داريد، طلب نكنيد و در عوض، چيزهايي را كه اتفاق مي افتد را دوست داشته باشيد، آنروز بالغ شده ايد
ما هميشه مي توانيم آنچه را كه دوست داريم، بخواهيم و طلب كنيم، اما اين كار ما را فلاكت زده و بيچاره مي كند؛
زيرا دنيا مطابق آنچه ما دوست داريم يا دوست نداريم، نمي گردد
تضميني نيست كه آنچه را شما مي خواهيد، زندگي هم بخواهد
احتمال دارد زندگي به سوي چيز ديگري
مقدر شده باشد كه شما اصلا از آن آگاه نباشيد
وقتي چيزي كه دوست داريد، پيش مي آيد، باز هم چندان شاد نخواهيد بود
زيرا هرچه را مي خواهيم، قبلا در خيالمان با آن زندگي كرده ايم
پس آنچه به دست مي آوريم، دست دوم است.
اگر بگوييد دوست داريد با مردي خاص ازدواج كنيد، پيشاپيش در خيالتان با او ازدواج كرده و به آن فكر كرده ايد.
آنگاه اگر در واقعيت با او ازدواج كنيد،
مطابق تصوراتي كه در خيال خود داشتيد، نخواهد بود. او فقط يك رونوشت از خيال شما خواهد بود؛
زيرا واقعيت به اندازه خيال، خيال انگيز نيست. آنگاه نوميد خواهيد شد
اگر آنچه را كه پيش مي آيد.
دوست داشته باشيد،
اگر خواست خود را مقابل خواست زندگي ﻗﺮاﺭ ندهيد
اگر فقط بگوييد باشد، بله،
آنگاه هرگز دچار فلاكت نخواهيد شد
زيرا علي رغم هرچه روي دهد،
هميشه برخورد و گرايشي مثبت داريد و
آماده پذيرش و لذت بردن از اتفاقات زندگي هستيد.
#اﺷﻮ
ما هميشه مي توانيم آنچه را كه دوست داريم، بخواهيم و طلب كنيم، اما اين كار ما را فلاكت زده و بيچاره مي كند؛
زيرا دنيا مطابق آنچه ما دوست داريم يا دوست نداريم، نمي گردد
تضميني نيست كه آنچه را شما مي خواهيد، زندگي هم بخواهد
احتمال دارد زندگي به سوي چيز ديگري
مقدر شده باشد كه شما اصلا از آن آگاه نباشيد
وقتي چيزي كه دوست داريد، پيش مي آيد، باز هم چندان شاد نخواهيد بود
زيرا هرچه را مي خواهيم، قبلا در خيالمان با آن زندگي كرده ايم
پس آنچه به دست مي آوريم، دست دوم است.
اگر بگوييد دوست داريد با مردي خاص ازدواج كنيد، پيشاپيش در خيالتان با او ازدواج كرده و به آن فكر كرده ايد.
آنگاه اگر در واقعيت با او ازدواج كنيد،
مطابق تصوراتي كه در خيال خود داشتيد، نخواهد بود. او فقط يك رونوشت از خيال شما خواهد بود؛
زيرا واقعيت به اندازه خيال، خيال انگيز نيست. آنگاه نوميد خواهيد شد
اگر آنچه را كه پيش مي آيد.
دوست داشته باشيد،
اگر خواست خود را مقابل خواست زندگي ﻗﺮاﺭ ندهيد
اگر فقط بگوييد باشد، بله،
آنگاه هرگز دچار فلاكت نخواهيد شد
زيرا علي رغم هرچه روي دهد،
هميشه برخورد و گرايشي مثبت داريد و
آماده پذيرش و لذت بردن از اتفاقات زندگي هستيد.
#اﺷﻮ
انسان واقعاً مذهبي ابداً شخصيتي ندارد او بدون شخصيت characterless است.
ولي بگذاريد "بدون شخصيت" را تعريف كنم :
منظورم آن معني متداول در فرهنگ لغات نيست ،زيرا در فرهنگ لغات، انساني كه شخصيت بد دارد، انسان
"بي شخصيت" خوانده مي شود
اين اشتباه است، زيرا او يك شخصيت دارد، شايد بد باشد، ولي او
"بي شخصيت" نيست
كسي شخصيت خوب دارد و ديگري شخصيتي بد ، هر دو صاحب شخصيت هستند
گناهكار و قديس، هردو داراي شخصيت هستند
ولي انسان واقعاً مذهبي
"بدون شخصيت" است
او نه خوب است و نه بد
او وراي اين هاست. او شخصيتي ندارد
زيرا از روي گذشته عمل نمي كند: لحظه-به-لحظه عمل مي كند خودانگيخته عمل مي كند
او فرمول هاي ازپيش آماده شده ندارد، شيارهاي ثابت و هميشگي ندارد
او از روي عادت ها عمل نمي كند
و شخصيت يعني همين:
ايجاد عادات خوب، شخصيت خوب است و ايجاد عادات بد، شخصيت بد است.
ايجاد معرفت و آگاهي،
نه عادات، بلکه ديانت است.
#اﺷﻮ
#رها_گشتن_از_گذشته
ولي بگذاريد "بدون شخصيت" را تعريف كنم :
منظورم آن معني متداول در فرهنگ لغات نيست ،زيرا در فرهنگ لغات، انساني كه شخصيت بد دارد، انسان
"بي شخصيت" خوانده مي شود
اين اشتباه است، زيرا او يك شخصيت دارد، شايد بد باشد، ولي او
"بي شخصيت" نيست
كسي شخصيت خوب دارد و ديگري شخصيتي بد ، هر دو صاحب شخصيت هستند
گناهكار و قديس، هردو داراي شخصيت هستند
ولي انسان واقعاً مذهبي
"بدون شخصيت" است
او نه خوب است و نه بد
او وراي اين هاست. او شخصيتي ندارد
زيرا از روي گذشته عمل نمي كند: لحظه-به-لحظه عمل مي كند خودانگيخته عمل مي كند
او فرمول هاي ازپيش آماده شده ندارد، شيارهاي ثابت و هميشگي ندارد
او از روي عادت ها عمل نمي كند
و شخصيت يعني همين:
ايجاد عادات خوب، شخصيت خوب است و ايجاد عادات بد، شخصيت بد است.
ايجاد معرفت و آگاهي،
نه عادات، بلکه ديانت است.
#اﺷﻮ
#رها_گشتن_از_گذشته
#چراها؟؟
هیچ موجودی جز انسان " #چرا؟" برایش مطرح نیست
ازاین رو هیچ موجود دیگری نیز ابداً دچار #آشفتگی نمی شود.
وقتی ذهن انسان مضطرب می شود، پرسش ها را مطرح می کند
و سپس برایشان پاسخ می یابد.
این پرسش ها بی معنی اند
و ازاین رو پاسخ ها نیز بی معناتراند
اما از آنجا که پرسش ها را مطرح می کنیم، تا وقتی که برای آنها پاسخی نیابیم، نمی توانیم آرام بگیریم
بنابراین به یافتن پاسخ ها و خلق پرسش ها ادامه می دهیم.
اگر تمامی این بيهودگی پرسش كردن و پاسخ دادن را ببينيد، ممکن است
این بیهودگی را که به همراه خود دارید، تشخیص دهید.
حتی اگر شما بپرسید و من پاسخ دهم، باز هم پرسش و پاسخ هر دو مربوط به ذهن انسان است.
این تنها قایم باشک بازی همان ذهن است
فرقی نمی كند چه کسی می پرسد و چه کسی پاسخ می دهد.
این ذهن آدمی ست که پرسش را مطرح می کند و باز هم پاسخ می دهد
و ما یک چنین آشفتگی بزرگی، از پرسش ها و پاسخ ها را خلق کرده ایم
درحالی که حتی برای یک پرسش نیز پاسخی نداریم.
پرسش ها همواره در جایی که بودند، باقی می مانند.
اگر بتوانید کل این روند پرسش و پاسخ، این بیهودگی، این تلاش بی ثمر که به جایی ختم نمی شود را ببینید،
اگر در یک آن، به مثابه ی برقِ یک آذرخش، بتوانید از کل این مهملات آگاه شوید
آنگاه به #پوچی_ذهن_انسان خواهید خندید. و درآن هنگام که می خندید، کاملا از ذهن پیشی گرفته اید
سپس پرسش و پاسخی وجود نخواهد داشت
پس ازآن عشق می ورزید
هیچ هدف و علتی نیز در کار نیست. زندگی به خودی خود کافی است.
شما می پرسید و من پاسخ می دهم اما خود من نمی توانم سوالی بپرسم.
تا جایی که به من مربوط است،
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد.
من درست مثل امواج اقیانوس یا برگ های یک درخت یا ابرهای آسمان، بدون هیچ پرسش و پاسخی به زندگی ادامه می دهم
و لحظه ای که به تمامیتِ پوچیِ این پرسش ها آگاه شدم، چیزی کاملا درهم شکست؛ و آن یک رستاخیز بود
من دوباره متولد شدم، تولدی دوباره در یک بعد کیهانی. نه به عنوان یک من، بلکه به صورت خودِ آگاهیِ کیهانی.
در این بُعدِ کیهانی، همه چیز تنها یک بازی است
وقتی بفهمید و نه فقط فهمیدن، بلکه تشخیص دهید که همه چیز یک بازی است، به کلی سبکبار می شوید
آنگاه تنشی وجودندارد، در آرامش هستید و نَفسی در کار نیست.
نفس نمی تواند آرام گیرد. درتنش هاست که نفس جان می گیرد و از آنها تغذیه می کند
وقتی نفسی وجود ندارد، تنشی هم نیست. آنگاه شما شامل همه چیز هستید
گذشته و آینده ای وجود ندارد، شما لایزال اید
آنگاه هر اتفاقی بیفتد، تنها یک اتفاق است. اينطور نیست که شما آن را انجام می دهید. اینگونه نیست که چیزی توسط شما به سرانجام برسد
تمامی این انجام شدنِ کارها توسط شما تصوراتی غیر واقعی هستند
در این شرایط حتی یک فرد مذهبی نیز به فکرانجام دادن چیزی است. آنگاه نفس ریشه می گیرد، متقی و خطرناک تر می شود
اگر نفس وجود داشته باشد، عامل و عمل نیز هر دو وجود دارند
تنها موضوع است که تغییر کرده اما روند کار یکسان است.
#اﺷﻮ
هیچ موجودی جز انسان " #چرا؟" برایش مطرح نیست
ازاین رو هیچ موجود دیگری نیز ابداً دچار #آشفتگی نمی شود.
وقتی ذهن انسان مضطرب می شود، پرسش ها را مطرح می کند
و سپس برایشان پاسخ می یابد.
این پرسش ها بی معنی اند
و ازاین رو پاسخ ها نیز بی معناتراند
اما از آنجا که پرسش ها را مطرح می کنیم، تا وقتی که برای آنها پاسخی نیابیم، نمی توانیم آرام بگیریم
بنابراین به یافتن پاسخ ها و خلق پرسش ها ادامه می دهیم.
اگر تمامی این بيهودگی پرسش كردن و پاسخ دادن را ببينيد، ممکن است
این بیهودگی را که به همراه خود دارید، تشخیص دهید.
حتی اگر شما بپرسید و من پاسخ دهم، باز هم پرسش و پاسخ هر دو مربوط به ذهن انسان است.
این تنها قایم باشک بازی همان ذهن است
فرقی نمی كند چه کسی می پرسد و چه کسی پاسخ می دهد.
این ذهن آدمی ست که پرسش را مطرح می کند و باز هم پاسخ می دهد
و ما یک چنین آشفتگی بزرگی، از پرسش ها و پاسخ ها را خلق کرده ایم
درحالی که حتی برای یک پرسش نیز پاسخی نداریم.
پرسش ها همواره در جایی که بودند، باقی می مانند.
اگر بتوانید کل این روند پرسش و پاسخ، این بیهودگی، این تلاش بی ثمر که به جایی ختم نمی شود را ببینید،
اگر در یک آن، به مثابه ی برقِ یک آذرخش، بتوانید از کل این مهملات آگاه شوید
آنگاه به #پوچی_ذهن_انسان خواهید خندید. و درآن هنگام که می خندید، کاملا از ذهن پیشی گرفته اید
سپس پرسش و پاسخی وجود نخواهد داشت
پس ازآن عشق می ورزید
هیچ هدف و علتی نیز در کار نیست. زندگی به خودی خود کافی است.
شما می پرسید و من پاسخ می دهم اما خود من نمی توانم سوالی بپرسم.
تا جایی که به من مربوط است،
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد.
من درست مثل امواج اقیانوس یا برگ های یک درخت یا ابرهای آسمان، بدون هیچ پرسش و پاسخی به زندگی ادامه می دهم
و لحظه ای که به تمامیتِ پوچیِ این پرسش ها آگاه شدم، چیزی کاملا درهم شکست؛ و آن یک رستاخیز بود
من دوباره متولد شدم، تولدی دوباره در یک بعد کیهانی. نه به عنوان یک من، بلکه به صورت خودِ آگاهیِ کیهانی.
در این بُعدِ کیهانی، همه چیز تنها یک بازی است
وقتی بفهمید و نه فقط فهمیدن، بلکه تشخیص دهید که همه چیز یک بازی است، به کلی سبکبار می شوید
آنگاه تنشی وجودندارد، در آرامش هستید و نَفسی در کار نیست.
نفس نمی تواند آرام گیرد. درتنش هاست که نفس جان می گیرد و از آنها تغذیه می کند
وقتی نفسی وجود ندارد، تنشی هم نیست. آنگاه شما شامل همه چیز هستید
گذشته و آینده ای وجود ندارد، شما لایزال اید
آنگاه هر اتفاقی بیفتد، تنها یک اتفاق است. اينطور نیست که شما آن را انجام می دهید. اینگونه نیست که چیزی توسط شما به سرانجام برسد
تمامی این انجام شدنِ کارها توسط شما تصوراتی غیر واقعی هستند
در این شرایط حتی یک فرد مذهبی نیز به فکرانجام دادن چیزی است. آنگاه نفس ریشه می گیرد، متقی و خطرناک تر می شود
اگر نفس وجود داشته باشد، عامل و عمل نیز هر دو وجود دارند
تنها موضوع است که تغییر کرده اما روند کار یکسان است.
#اﺷﻮ
#صلح_و_آرامش_درونی
صلح و آرامش از دو راه امكانپذير است
يك راه، ايجاد آن از بيرون است
اما چنين صلح و آرامشي دروغين و همچون گذاشتن صورتك بر چهره است تو فقط در ظاهر سالم بنظر مي رسي اما در ژرفاي وجودت ناسالمي
اين صلح و آرامشي نيست كه من آموزش مي دهم، صلح و آرامشي است كه برخي اديان تعليم مي دهند
به تو مي آموزند كه سركوب كني و پرورش دهي
مي آموزند كه خصوصيت ويژه اي را با نيروي خواست و اراده خود پرورش دهي
اما هرچه كه با نيروي اراده بدست آيد،
از راه « خود » بدست آورده مي شود و نمي تواند تا اعماق وجود نفوذ يابد
زيرا « خود » پديده اي كاملا سطحي است. فقط مي تواند به نماي بيروني زيبايي ببخشد. همين و بس!
راه ديگر دست يابي به صلح و آرامش، مراقبه است:
نه ايجاد صلح و آرامش، بلكه آگاهي از افكار
آگاهي از آنچه كه انجام مي دهي و فكر مي كني
آگاهي سه بعدي. يك بعد آن، عمل است، دومين بعد فكر است و سومين بعد احساس
بايد تمامي اين ابعاد را در سكوت، بدون هيچ قضاوتي تماشا كني تا آرام آرام معجزه اي رخ دهد
هرقدر بيشتر تماشا كني كمتر چيزي براي تماشا خواهي يافت. وقتي تماشا كردن تو كامل شود، ذهنت كاملا دست از كار مي كشد و متوقف مي شود
چنين توقف ذهني، همان صلح و آرامش است
صلح و آرامشي كه پيامد مراقبه است راستين است و آن، به پلي ميان تو و هستي تبديل مي شود.
#اﺷﻮ
صلح و آرامش از دو راه امكانپذير است
يك راه، ايجاد آن از بيرون است
اما چنين صلح و آرامشي دروغين و همچون گذاشتن صورتك بر چهره است تو فقط در ظاهر سالم بنظر مي رسي اما در ژرفاي وجودت ناسالمي
اين صلح و آرامشي نيست كه من آموزش مي دهم، صلح و آرامشي است كه برخي اديان تعليم مي دهند
به تو مي آموزند كه سركوب كني و پرورش دهي
مي آموزند كه خصوصيت ويژه اي را با نيروي خواست و اراده خود پرورش دهي
اما هرچه كه با نيروي اراده بدست آيد،
از راه « خود » بدست آورده مي شود و نمي تواند تا اعماق وجود نفوذ يابد
زيرا « خود » پديده اي كاملا سطحي است. فقط مي تواند به نماي بيروني زيبايي ببخشد. همين و بس!
راه ديگر دست يابي به صلح و آرامش، مراقبه است:
نه ايجاد صلح و آرامش، بلكه آگاهي از افكار
آگاهي از آنچه كه انجام مي دهي و فكر مي كني
آگاهي سه بعدي. يك بعد آن، عمل است، دومين بعد فكر است و سومين بعد احساس
بايد تمامي اين ابعاد را در سكوت، بدون هيچ قضاوتي تماشا كني تا آرام آرام معجزه اي رخ دهد
هرقدر بيشتر تماشا كني كمتر چيزي براي تماشا خواهي يافت. وقتي تماشا كردن تو كامل شود، ذهنت كاملا دست از كار مي كشد و متوقف مي شود
چنين توقف ذهني، همان صلح و آرامش است
صلح و آرامشي كه پيامد مراقبه است راستين است و آن، به پلي ميان تو و هستي تبديل مي شود.
#اﺷﻮ
به خاطر داشته باشید که:
دروغ به اندازه اعتقاد پوچ سد راه شما نمیشود. اگر اعتقاداتِ مطلق داشته باشید دیگر بدنبال حقیقت نمیروید!
شما مجبورید از میان سکوت عبور کنید.باید قطعا بمیرید و دوباره متولد شوید.باور سد راه میشود و اطمینان غلطی به شما میدهد که حقیقت را شناخته اید
باور یک #قرض از دیگران است
بودا چیزی میگوید مسیح چیزی میگوید سپس ما به دنبال آنها میرویم آنها را باور میکنیم
این در شما موقعیتی را بوجود می آورد که در آن فاصله نزدیک بنظر خواهد آمد در صورتی که اینطور نیست و آن ذهن را گمراه میکند
بگذارید یک داستانی را به شما بگویم : روزی یک ماهی در دریا صدای کسی را شنید که در مورد دریا صحبت میکرد.
ماهی برای اولین بار بود که میشنید چیزی بنام دریا وجود دارد.
او شروع به پرسش جستجو کرد اما هیچ کس نمیدانست که دریا چیست
او از تمام ماهی ها از کوچک تا بزرگ از شناس تا ناشناس پرسید اما هیچ کس نتوانست پاسخ او را بدهد که دریا کجاست
همه آنها گفتند که در مورد دریا شنیده اند
همگی آنها گفتند :
در زمان های گذشته پدران ما از این موضوع آگاه بودند
آنها گفتند :
"در کتاب مقدس این را گفته اند".
دریا همه جا در اطراف آنها بود
آنها در دریا بودند در آن صحبت میکردند و در آن زندگی می کردند
گاهی اتفاقات آنقدر در نزدیکی ما اتفاق می افتند که ما آنها را فراموش میکنیم نزدیکترین چیزها آنقدر به ما نزدیک هستند که ما نمیتوانیم به آنها نگاه کنیم دلیلش اینست که:
برای نگاه کردن به فاصله ای نیاز است و بین شما و خدا هیچ فاصله ای نیست همان طور که بین ماهی و دریا هیچ فاصله ای نیست. حتی یک شکاف کوچک
ماهی قسمتی از دریاست درست مثل موج های
دریا نیز گستره ای بی انتها از هستی ماهی هاست
آنها مجزا از همدیگر نیستند
آنها در کنار همدیگر وجود دارند و وجود آنها به یکدیگر متصل است
جسم آنها ممکن است متفاوت باشد اما روح درونی آنها یکی است
موقعیت یکسانی برای ماست
ما همچنان در مورد خدا سوال می کنیم
(چه خدا وجود داشته باشد چه نداشته باشد)
و برای آن می جنگیم یا با آن دشمنی میکنیم. عده ای به او ایمان دارند عده ای نه
بعضی میگویند او یک افسانه است برخی دیگر میگویند او حقیقت است
اما تمام گفته های آنها به کتابهای مقدسشان بستگی دارد
هیچ کسی تجربه بی واسطه ندارد
منظور من از بی واسطه اینست که تجربه باید درون شما رشد کرده باشد آنقدر عمیق باید باشد که احساس نکنید چه زمان آن شروع شده و کی پایان یافته است
#اﺷﻮ
#هفت_گام_تا_سامادی
دروغ به اندازه اعتقاد پوچ سد راه شما نمیشود. اگر اعتقاداتِ مطلق داشته باشید دیگر بدنبال حقیقت نمیروید!
شما مجبورید از میان سکوت عبور کنید.باید قطعا بمیرید و دوباره متولد شوید.باور سد راه میشود و اطمینان غلطی به شما میدهد که حقیقت را شناخته اید
باور یک #قرض از دیگران است
بودا چیزی میگوید مسیح چیزی میگوید سپس ما به دنبال آنها میرویم آنها را باور میکنیم
این در شما موقعیتی را بوجود می آورد که در آن فاصله نزدیک بنظر خواهد آمد در صورتی که اینطور نیست و آن ذهن را گمراه میکند
بگذارید یک داستانی را به شما بگویم : روزی یک ماهی در دریا صدای کسی را شنید که در مورد دریا صحبت میکرد.
ماهی برای اولین بار بود که میشنید چیزی بنام دریا وجود دارد.
او شروع به پرسش جستجو کرد اما هیچ کس نمیدانست که دریا چیست
او از تمام ماهی ها از کوچک تا بزرگ از شناس تا ناشناس پرسید اما هیچ کس نتوانست پاسخ او را بدهد که دریا کجاست
همه آنها گفتند که در مورد دریا شنیده اند
همگی آنها گفتند :
در زمان های گذشته پدران ما از این موضوع آگاه بودند
آنها گفتند :
"در کتاب مقدس این را گفته اند".
دریا همه جا در اطراف آنها بود
آنها در دریا بودند در آن صحبت میکردند و در آن زندگی می کردند
گاهی اتفاقات آنقدر در نزدیکی ما اتفاق می افتند که ما آنها را فراموش میکنیم نزدیکترین چیزها آنقدر به ما نزدیک هستند که ما نمیتوانیم به آنها نگاه کنیم دلیلش اینست که:
برای نگاه کردن به فاصله ای نیاز است و بین شما و خدا هیچ فاصله ای نیست همان طور که بین ماهی و دریا هیچ فاصله ای نیست. حتی یک شکاف کوچک
ماهی قسمتی از دریاست درست مثل موج های
دریا نیز گستره ای بی انتها از هستی ماهی هاست
آنها مجزا از همدیگر نیستند
آنها در کنار همدیگر وجود دارند و وجود آنها به یکدیگر متصل است
جسم آنها ممکن است متفاوت باشد اما روح درونی آنها یکی است
موقعیت یکسانی برای ماست
ما همچنان در مورد خدا سوال می کنیم
(چه خدا وجود داشته باشد چه نداشته باشد)
و برای آن می جنگیم یا با آن دشمنی میکنیم. عده ای به او ایمان دارند عده ای نه
بعضی میگویند او یک افسانه است برخی دیگر میگویند او حقیقت است
اما تمام گفته های آنها به کتابهای مقدسشان بستگی دارد
هیچ کسی تجربه بی واسطه ندارد
منظور من از بی واسطه اینست که تجربه باید درون شما رشد کرده باشد آنقدر عمیق باید باشد که احساس نکنید چه زمان آن شروع شده و کی پایان یافته است
#اﺷﻮ
#هفت_گام_تا_سامادی
وقتي به جايگاهي ماوراي تضادهاي ذهني برسيد، مانند يك درياچه ي عميق ميشويد
وضعيت ظاهري و بيروني زندگي شما و هر چه كه در آن اتفاق بيفتد،
تنها در سطح آب درياچه است.
سطح درياچه بنا بر چرخه ها و فصلها گاهي اوقات آرام است و گاهي نيز در تلاطم و طوفاني
اما درياچه در اعماقش هميشه آرام و پايدار است
شما يك درياچه اﻱ كامل هستيد نه فقط سطح آن و شما با عمق خود در تماس هستيد،همان عمقي كه كاملاً آرام است.
شما با وابستگي ذهني به يك موقعيت، مقاومت ايجاد نميكنيد. آرامش دروني شما ديگر به آن وابسته نيست.
شما در هستي ساكن هستيد؛ بي تغيير، بي زمان و بي مرگ و شما ديگر به شاديها و دستاوردهاي دنياي بيرون با آن فرمهاي دائماً در حال تغيير و نوسانش وابسته نيستيد.
ميتوانيد از آنها لذت ببريد، با آنها بازي كنيد، فرمهاي جديد بيافريند و زيبايي آنها را تحسين كنيد.
اما ديگر نيازي نيست خود را به هيچ كدام از آنها وابسته كنيد.
#اﺷﻮ
وضعيت ظاهري و بيروني زندگي شما و هر چه كه در آن اتفاق بيفتد،
تنها در سطح آب درياچه است.
سطح درياچه بنا بر چرخه ها و فصلها گاهي اوقات آرام است و گاهي نيز در تلاطم و طوفاني
اما درياچه در اعماقش هميشه آرام و پايدار است
شما يك درياچه اﻱ كامل هستيد نه فقط سطح آن و شما با عمق خود در تماس هستيد،همان عمقي كه كاملاً آرام است.
شما با وابستگي ذهني به يك موقعيت، مقاومت ايجاد نميكنيد. آرامش دروني شما ديگر به آن وابسته نيست.
شما در هستي ساكن هستيد؛ بي تغيير، بي زمان و بي مرگ و شما ديگر به شاديها و دستاوردهاي دنياي بيرون با آن فرمهاي دائماً در حال تغيير و نوسانش وابسته نيستيد.
ميتوانيد از آنها لذت ببريد، با آنها بازي كنيد، فرمهاي جديد بيافريند و زيبايي آنها را تحسين كنيد.
اما ديگر نيازي نيست خود را به هيچ كدام از آنها وابسته كنيد.
#اﺷﻮ
عشق_و_شيدايی
فقط آدمهاي ساده و احمق، معناي عشق را مي دانند؛
زيرا عشق نوعي ديوانگي است.
شايد هرگز به قله عشق نرسيده و تشنه آن باشيد.
عاشق بوده ايد، اما عشق تان هرگز شيدايی نبوده است.
هرگز آن عشق شيدايی نبوده، بلكه عشقي ميان حال بوده است؛
مثل شعله اي نبوده كه همه چيز را مي سوزاند
شما عاشق بوديد، اما در عشق تان فنا نشديد و توانستيد جان سالم به در بريد. چون عاشقي زيرك بوديد.
فقط در آن حدی پيش رفتيد و بعد متوقف شديد.
ذهن شما مي گويد:
اين ديگر خيلي زياد از حد است. بيش از اين پيش رفتن خطرناك است.
عشق فقط يك تجربه را مي شناسد كه رضايت بخش است.
و آن، تا نهايت پيش رفتن است.
آنگاه انرژي تغيير بزرگي خواهد كرد. شناختن اوج عشق، فقط براي يكبار كافي است و ديگر نيازي به تكرار آن نيست
آن تجربه كل وجود شما را تغيير مي دهد.
كمتر زيرك باشيد.
زيركي را فراموش كنيد.
#اﺷﻮ
فقط آدمهاي ساده و احمق، معناي عشق را مي دانند؛
زيرا عشق نوعي ديوانگي است.
شايد هرگز به قله عشق نرسيده و تشنه آن باشيد.
عاشق بوده ايد، اما عشق تان هرگز شيدايی نبوده است.
هرگز آن عشق شيدايی نبوده، بلكه عشقي ميان حال بوده است؛
مثل شعله اي نبوده كه همه چيز را مي سوزاند
شما عاشق بوديد، اما در عشق تان فنا نشديد و توانستيد جان سالم به در بريد. چون عاشقي زيرك بوديد.
فقط در آن حدی پيش رفتيد و بعد متوقف شديد.
ذهن شما مي گويد:
اين ديگر خيلي زياد از حد است. بيش از اين پيش رفتن خطرناك است.
عشق فقط يك تجربه را مي شناسد كه رضايت بخش است.
و آن، تا نهايت پيش رفتن است.
آنگاه انرژي تغيير بزرگي خواهد كرد. شناختن اوج عشق، فقط براي يكبار كافي است و ديگر نيازي به تكرار آن نيست
آن تجربه كل وجود شما را تغيير مي دهد.
كمتر زيرك باشيد.
زيركي را فراموش كنيد.
#اﺷﻮ
خودت را در انرژي عشق فنا كن
يك پارچه انرژي عشق شو
نه عاشق شخص معين، بلكه عاشق هرچيز و همه چيز
يا حتي عاشق هيچ چيز شو
مساله، موضوع و مخاطب عشق نيست، بلكه خود انرژي سرشار عشق است
اگر در سكوت در اتاقت نشسته اي، بگذار آنجا از انرژي عشق سرشار شود. هاله اي از عشق پيرامون خودت ايجاد كن
آنگاه كه به درختان مي نگري عاشق درختان شو
آنگاه كه به ستارگان چشم مي دوزي عاشق ستارگان شو
تو خودِ عشق هستي. همين و بس!
پس هرجا كه هستي به جاري ساختن عشق خود بر.... و حتی تخته سنگها ادامه بده
وقتي عشقت را بر تخته سنگها جاري ساختي حتي تخته سنگها نيز ديگر يك تخته سنگ نيستند
عشق چنان سحرآميز، چنان معجزه گر است كه همه چيز را به #معشوق_دگرگون_مي_سازد
تو عشق مي شوي و هستي معشوقت. هستي خداي تو مي شود
انسانها بدون آنكه به عشق تبديل شوند، بدنبال خدا مي گردند
چگونه مي توانند او را بيابند وقتي كه ابزارها، زمينه و فضاي لازم را در اختيار ندارند؟
عشق بيافرين و همه چيز را در مورد خدا فراموش كن تا ناگهان روزي در همه جا با خدا روبرو شوي.
#اﺷﻮ
يك پارچه انرژي عشق شو
نه عاشق شخص معين، بلكه عاشق هرچيز و همه چيز
يا حتي عاشق هيچ چيز شو
مساله، موضوع و مخاطب عشق نيست، بلكه خود انرژي سرشار عشق است
اگر در سكوت در اتاقت نشسته اي، بگذار آنجا از انرژي عشق سرشار شود. هاله اي از عشق پيرامون خودت ايجاد كن
آنگاه كه به درختان مي نگري عاشق درختان شو
آنگاه كه به ستارگان چشم مي دوزي عاشق ستارگان شو
تو خودِ عشق هستي. همين و بس!
پس هرجا كه هستي به جاري ساختن عشق خود بر.... و حتی تخته سنگها ادامه بده
وقتي عشقت را بر تخته سنگها جاري ساختي حتي تخته سنگها نيز ديگر يك تخته سنگ نيستند
عشق چنان سحرآميز، چنان معجزه گر است كه همه چيز را به #معشوق_دگرگون_مي_سازد
تو عشق مي شوي و هستي معشوقت. هستي خداي تو مي شود
انسانها بدون آنكه به عشق تبديل شوند، بدنبال خدا مي گردند
چگونه مي توانند او را بيابند وقتي كه ابزارها، زمينه و فضاي لازم را در اختيار ندارند؟
عشق بيافرين و همه چيز را در مورد خدا فراموش كن تا ناگهان روزي در همه جا با خدا روبرو شوي.
#اﺷﻮ
سوال؟
سکوت چگونه میتواند در واژهها توضیح داده شود؟
فرزانگان میگویند که وضعیتی که در او فکر " من " [نفس] حتی در حداقل آن هم برنخیزد ، بهتنهایی خویش است ، که سکوت است.
ماهارشی : روح ، ذهن یا نفس واژههای صرف هستند . هیچ عینیتهایی از این گونه وجود ندارند. هوشیاری تنها حقیقت است.
شاگرد: پس آن هوشیاری نمیتواند هیچگونه لذتی بدهد.
ماهارشی : ماهیت او سعادت است. سعادت بهتنهایی هست. هیچ لذتبرندهای وجود ندارد که لذت را ببرد. لذتبرنده و لذت – هر دو در یکدیگر ادغام شوند.
شاگرد: در زندگی معمولی لذت و رنج هستند. آیا ما نباید فقط با لذت باقی بمانیم؟
ماهارشی : لذت در آن تشکیل میشود که به درون متوجه شد و ذهن را در درون نگه داشت ؛ رنج در فرستادن او به بیرون قرار دارد. فقط لذت وجود دارد. غیبت لذت رنج نامیده میشود. فطرت انسان لذت – سعادت است.
ماهارشی
آنچه انسان را به خواب برده است توهمات است
اگر میخواهید متوجه شوید بیدارید اول باید درک کنید که در توهمات هستید درخواب وخیال بسر میبرد نکته را بگیری قطعا درمسیر شناخت
هدایت میشوی توازطریق شناخت میتوانی پی ببری چقدر خواب هستی انسان درتوهماتش فکر میکند بیدار است انسان بیدار به رویا های نفس
خود هشیار است وکاملا نفس را مشاهده می کند
نفس پس افکارت است هیچوقت دیده نمیشود بسیار حیله گراست تا طعمه را شکار نکند خودش را نشان نمی دهد راهی به جز شناخت نیست بیداری حرف نیست یک تحول است یک پوست اندازی ست
ناجی دردرون انسان آست ولی همه دربیرون
منتظر ناجی هستند همه در انتظار معجزه در بیرون هستیم هیچ چیز بیرونی تورا به آرامش
نمیرساند هیچ چیز بیرونی تورا نجات نمیدهد
اگر میخواهید به دیگری کمک کنید، باید خودتان را بشناسید زیرا شما دیگری هستید. از نظر ظاهری ممکن است متفاوت باشیم، اما همهٔ ما توسط ولع، ترس، طمع یا جاهطلبی هدایت میشویم. در باطن ما خیلی شبیه هم هستیم.
خشم و مهر هر دو یک انرژی هستند با اتمهای متفاوت
همین که اگاه باشی خشم داری،
اتمها تغییر میکنند
خشم به مهر تغییر فاز میدهد.
منبع یکی است.
تنها اگاه نبودن و اگاه بودن اینجا لازم است
درون رفتن در واقع درون رفتن نيست.
اين تنها #بيرون_نرفتن است...
و ناگهان خود را در درون می يابی.
#اﺷﻮ
در کیفیت بودن از کدام تکنیک و روش و متدی میتوانید استفاده کنید ؟
هر تکنیکی متعلق است به دانش موجود در ذهن
پس در بودن کدام تکنیک میتواند باقی بماند ؟
همینکه وارد نسخه های شرطی شده ذهن میروید کیفیت بودن را از دست میدهید
همینکه در دایره ذهن دنبال نسخه ای میگردید تا با آن خدا را پیدا کنید خدا دور میگردد
خدا به یک بنده نزدیک میگردد
خدا فقط به بنده اش جاری میگردد
ممکن است تکنیکها بوی خدا را به مشام آگاهی نزدیک کنند ولی در نهایت خود جنس حقیقت در پس تکنیک ها پنهان میماند
خداوندی وجودش را در یک مرده از دانش و معلومات هویدا میکند
این همان تفسیر مقام تسلیم است
علی زند
تمامی بدبختی های این کره خاکی از مفهوم شخصی "من" ناشی می شود. این مفهوم، ذات وجودت را می پوشاند. هنگامیکه به آن ذات درونی آگاه نباشی، در نهایت همواره بدبختی می آفرینی. هنگامیکه نمی دانی چه کسی هستی، یک "من" ذهنی می سازی تا جایگزین وجود الهی و زیبای تو شود و به آن "من" هراسان و نیازمند می چسبی.
آنگاه حمایت و تقویت آن مفهوم کاذب "من"، نیروی محرک اصلی تو می شود.🕊💚
و خداوند یک دستاورد نیست.
خداوند همان واقعیت وجودی خودت است.
در مسیر زندگی،
ما خودمان را دوباره و دوباره،
به هزاران لباسِ مبدل،
ملاقات میکنیم.
هر چالشی با همه درد و رنجی که از عمق درونتان برمیخیزد، فرصتی بینظیر برای بیداری شماست که هستی در اختیارتان گذاشته است. اما شما بهدنبالِ یافتنِ داروهای خواب آور میروید. این داروها ممکن است الکل، مواد مخدر، سکس، پول، پرخوری، زیاده خواهی، قدرت سیاسی و ... میتواند باشد. هر چیزی که شما را در ناآگاهی و غفلت نگه داشته و مشغولتان کند را خوب مشاهده اش کنید. شاهده افکار و احساسات و اعمالِ خودتان باشید تا دگرگونشان سازید. مشاهدهگری خودتان، شفای درونتان را بهمراه میآورد وقتی عمیقا پی ببرید که از چه ارزشهای غلطی پیروی میکنید و چه سمومی را با خودتان حمل میکنید و باید از آنها خالی گردید مثل ترس، وحشت، خشم، نفرت، حسادت، طمع، تکبر و ....
روزه داران عزیز
توجه کنید
همزمان که به جسم غذا نمیدهید
اگاه باشید که به ذهن (ایگو) هم غذا ندهید
زیرا روزه در حقیقت غذا ندادن به نفس(ایگو) است،
سکوت چگونه میتواند در واژهها توضیح داده شود؟
فرزانگان میگویند که وضعیتی که در او فکر " من " [نفس] حتی در حداقل آن هم برنخیزد ، بهتنهایی خویش است ، که سکوت است.
ماهارشی : روح ، ذهن یا نفس واژههای صرف هستند . هیچ عینیتهایی از این گونه وجود ندارند. هوشیاری تنها حقیقت است.
شاگرد: پس آن هوشیاری نمیتواند هیچگونه لذتی بدهد.
ماهارشی : ماهیت او سعادت است. سعادت بهتنهایی هست. هیچ لذتبرندهای وجود ندارد که لذت را ببرد. لذتبرنده و لذت – هر دو در یکدیگر ادغام شوند.
شاگرد: در زندگی معمولی لذت و رنج هستند. آیا ما نباید فقط با لذت باقی بمانیم؟
ماهارشی : لذت در آن تشکیل میشود که به درون متوجه شد و ذهن را در درون نگه داشت ؛ رنج در فرستادن او به بیرون قرار دارد. فقط لذت وجود دارد. غیبت لذت رنج نامیده میشود. فطرت انسان لذت – سعادت است.
ماهارشی
آنچه انسان را به خواب برده است توهمات است
اگر میخواهید متوجه شوید بیدارید اول باید درک کنید که در توهمات هستید درخواب وخیال بسر میبرد نکته را بگیری قطعا درمسیر شناخت
هدایت میشوی توازطریق شناخت میتوانی پی ببری چقدر خواب هستی انسان درتوهماتش فکر میکند بیدار است انسان بیدار به رویا های نفس
خود هشیار است وکاملا نفس را مشاهده می کند
نفس پس افکارت است هیچوقت دیده نمیشود بسیار حیله گراست تا طعمه را شکار نکند خودش را نشان نمی دهد راهی به جز شناخت نیست بیداری حرف نیست یک تحول است یک پوست اندازی ست
ناجی دردرون انسان آست ولی همه دربیرون
منتظر ناجی هستند همه در انتظار معجزه در بیرون هستیم هیچ چیز بیرونی تورا به آرامش
نمیرساند هیچ چیز بیرونی تورا نجات نمیدهد
اگر میخواهید به دیگری کمک کنید، باید خودتان را بشناسید زیرا شما دیگری هستید. از نظر ظاهری ممکن است متفاوت باشیم، اما همهٔ ما توسط ولع، ترس، طمع یا جاهطلبی هدایت میشویم. در باطن ما خیلی شبیه هم هستیم.
خشم و مهر هر دو یک انرژی هستند با اتمهای متفاوت
همین که اگاه باشی خشم داری،
اتمها تغییر میکنند
خشم به مهر تغییر فاز میدهد.
منبع یکی است.
تنها اگاه نبودن و اگاه بودن اینجا لازم است
درون رفتن در واقع درون رفتن نيست.
اين تنها #بيرون_نرفتن است...
و ناگهان خود را در درون می يابی.
#اﺷﻮ
در کیفیت بودن از کدام تکنیک و روش و متدی میتوانید استفاده کنید ؟
هر تکنیکی متعلق است به دانش موجود در ذهن
پس در بودن کدام تکنیک میتواند باقی بماند ؟
همینکه وارد نسخه های شرطی شده ذهن میروید کیفیت بودن را از دست میدهید
همینکه در دایره ذهن دنبال نسخه ای میگردید تا با آن خدا را پیدا کنید خدا دور میگردد
خدا به یک بنده نزدیک میگردد
خدا فقط به بنده اش جاری میگردد
ممکن است تکنیکها بوی خدا را به مشام آگاهی نزدیک کنند ولی در نهایت خود جنس حقیقت در پس تکنیک ها پنهان میماند
خداوندی وجودش را در یک مرده از دانش و معلومات هویدا میکند
این همان تفسیر مقام تسلیم است
علی زند
تمامی بدبختی های این کره خاکی از مفهوم شخصی "من" ناشی می شود. این مفهوم، ذات وجودت را می پوشاند. هنگامیکه به آن ذات درونی آگاه نباشی، در نهایت همواره بدبختی می آفرینی. هنگامیکه نمی دانی چه کسی هستی، یک "من" ذهنی می سازی تا جایگزین وجود الهی و زیبای تو شود و به آن "من" هراسان و نیازمند می چسبی.
آنگاه حمایت و تقویت آن مفهوم کاذب "من"، نیروی محرک اصلی تو می شود.🕊💚
و خداوند یک دستاورد نیست.
خداوند همان واقعیت وجودی خودت است.
در مسیر زندگی،
ما خودمان را دوباره و دوباره،
به هزاران لباسِ مبدل،
ملاقات میکنیم.
هر چالشی با همه درد و رنجی که از عمق درونتان برمیخیزد، فرصتی بینظیر برای بیداری شماست که هستی در اختیارتان گذاشته است. اما شما بهدنبالِ یافتنِ داروهای خواب آور میروید. این داروها ممکن است الکل، مواد مخدر، سکس، پول، پرخوری، زیاده خواهی، قدرت سیاسی و ... میتواند باشد. هر چیزی که شما را در ناآگاهی و غفلت نگه داشته و مشغولتان کند را خوب مشاهده اش کنید. شاهده افکار و احساسات و اعمالِ خودتان باشید تا دگرگونشان سازید. مشاهدهگری خودتان، شفای درونتان را بهمراه میآورد وقتی عمیقا پی ببرید که از چه ارزشهای غلطی پیروی میکنید و چه سمومی را با خودتان حمل میکنید و باید از آنها خالی گردید مثل ترس، وحشت، خشم، نفرت، حسادت، طمع، تکبر و ....
روزه داران عزیز
توجه کنید
همزمان که به جسم غذا نمیدهید
اگاه باشید که به ذهن (ایگو) هم غذا ندهید
زیرا روزه در حقیقت غذا ندادن به نفس(ایگو) است،
جست و جوی خداوند
هر چه بیشتر به دنبال او باشی،
بیشتر آنرا از دست خواهی داد .
اگر او خیلی دور بود ممکن بود حق با تو باشد و باید او را جستجو میکردی
او اینجاست، همین اکنون است.
در این لحظه است که خدا بر تو وارد میشود چون تو بدون او نمیتوانی باشی. او اقیانوس است و تو ماهی درون آن،
پس عجله نکن و صبور باش
هدفی در کار نیست
خود تلاش هدف است.
ما با مراقبه چیزی را به دست نخواهیم آورد.
خود مراقبه هدف است
مراقبه یک راه نیست بلکه خود پایان است
پس بر خود اجبار نکن و آرام باش
برای چیزی تلاش نکن
لحظه ای که بطور کامل در سکون باشی به او دست یافتی. پس چیز بیشتری وجود ندارد.
و این هر لحظه ممکن است اتفاق بیافتد
خدا زندگی ست،
خدا هستی ست،
تمام جریان است.
#اﺷﻮ
#هفت_گام_تا_سامادی
هر چه بیشتر به دنبال او باشی،
بیشتر آنرا از دست خواهی داد .
اگر او خیلی دور بود ممکن بود حق با تو باشد و باید او را جستجو میکردی
او اینجاست، همین اکنون است.
در این لحظه است که خدا بر تو وارد میشود چون تو بدون او نمیتوانی باشی. او اقیانوس است و تو ماهی درون آن،
پس عجله نکن و صبور باش
هدفی در کار نیست
خود تلاش هدف است.
ما با مراقبه چیزی را به دست نخواهیم آورد.
خود مراقبه هدف است
مراقبه یک راه نیست بلکه خود پایان است
پس بر خود اجبار نکن و آرام باش
برای چیزی تلاش نکن
لحظه ای که بطور کامل در سکون باشی به او دست یافتی. پس چیز بیشتری وجود ندارد.
و این هر لحظه ممکن است اتفاق بیافتد
خدا زندگی ست،
خدا هستی ست،
تمام جریان است.
#اﺷﻮ
#هفت_گام_تا_سامادی
ذهن پيوسته از منفي به مثبت و از مثبت به منفي تبديل مي شود
اين دو حالت براي ذهن، همچون قطبهاي مثبت و منفي نيروي مغناطيس است
بدون هريك از اين قطبها، مغناطيس نمي تواند وجود داشته باشد.
ذهن هم بدون هريك از اين دو حال منفي و مثبت وجود نخواهد داشت.
ذهن در نهايت نوعي انرژي مغناطيس است. به همين دليل است كه كامپيوتر مي تواند كار خود را بهتر از ذهن انساني انجام دهد. ذهن، كامپيوتري زنده است؛ دو قطب مثبت و منفي دارد و پيوسته در تحرك است. مشكل آن نيست كه گاه احساس شگفت انگيزي داريد و گاهي غمزده و افسرده مي شويد.
ظلمت لحظه هاي غم، به تناسب شگفتي لحظه هاي شاد وجود دارد.
هرچه حال مثبت رفيع تر باشد، قعر حال منفي عميق تر خواهد شد.
هرچه به ارتفاع بيشتري دست يابيد، چاهي كه بايد به قعر آن فرو رويد، عميق تر خواهد بود
اين موضوع را بايد خوب درك كرد. اگر نخواهيد اعماق حال منفي را تجربه كنيد، قله هاي مرتفع حال مثبت ناپديد خواهند شد. آنگاه در زمين مسطح به راه خواهيد افتاد. به همين دليل است كه اشخاصي كه از اعماق مي ترسند، به قله ها نرسيده اند. بايد مخاطره را پذيرفت. بايد بهاي قله را پرداخت
بهاي قله را با تجربه قعر حال منفي، يعني با لحظه هاي غم و مشقات بايد پرداخت
اگر حتي يك لحظه آسايش بهشت را حس كنيد، بايد آزاده باشيد كه درد دوزخ را هم تجربه كنيد
و اين تجربه ها هميشه در كنار هم اتفاق مي افتد.
#اﺷﻮ
اين دو حالت براي ذهن، همچون قطبهاي مثبت و منفي نيروي مغناطيس است
بدون هريك از اين قطبها، مغناطيس نمي تواند وجود داشته باشد.
ذهن هم بدون هريك از اين دو حال منفي و مثبت وجود نخواهد داشت.
ذهن در نهايت نوعي انرژي مغناطيس است. به همين دليل است كه كامپيوتر مي تواند كار خود را بهتر از ذهن انساني انجام دهد. ذهن، كامپيوتري زنده است؛ دو قطب مثبت و منفي دارد و پيوسته در تحرك است. مشكل آن نيست كه گاه احساس شگفت انگيزي داريد و گاهي غمزده و افسرده مي شويد.
ظلمت لحظه هاي غم، به تناسب شگفتي لحظه هاي شاد وجود دارد.
هرچه حال مثبت رفيع تر باشد، قعر حال منفي عميق تر خواهد شد.
هرچه به ارتفاع بيشتري دست يابيد، چاهي كه بايد به قعر آن فرو رويد، عميق تر خواهد بود
اين موضوع را بايد خوب درك كرد. اگر نخواهيد اعماق حال منفي را تجربه كنيد، قله هاي مرتفع حال مثبت ناپديد خواهند شد. آنگاه در زمين مسطح به راه خواهيد افتاد. به همين دليل است كه اشخاصي كه از اعماق مي ترسند، به قله ها نرسيده اند. بايد مخاطره را پذيرفت. بايد بهاي قله را پرداخت
بهاي قله را با تجربه قعر حال منفي، يعني با لحظه هاي غم و مشقات بايد پرداخت
اگر حتي يك لحظه آسايش بهشت را حس كنيد، بايد آزاده باشيد كه درد دوزخ را هم تجربه كنيد
و اين تجربه ها هميشه در كنار هم اتفاق مي افتد.
#اﺷﻮ
#حقیقت_و_واقعیت
حقيقت جاودان است.
چيزي كه جاودان نيست، يك واقعيت است نه يك حقيقت.
و تفاوت بين واقعيت و افسانه چندان زياد نيست. آنچه يك واقعيت است شايد تا چند لحظه پيش يك افسانه بوده
و آنچه اينك يك افسانه است شايد لحظه اي بعد به واقعيت تبديل شود.
نه افسانه ها حقيقت اند و نه واقعيتها، به همين دليل است كه ما در شرق هيچگاه چندان به تاريخ توجه نشان نداده ايم،
زيرا تاريخ بيانگر واقعيتهاست.
غرب بسيار واقعيت گراست.
اذهان غربي در خودآگاهي وابسته به زمان به سر مي برند.
اما رويكرد شرقي ها به بي زماني و ابديت است.
ازاين رو از نگاه شرقي ها حقيقت چيزي فراتر از زمان است.
تو تا وقتیکه از زمان فراتر نروي چيزي از حقيقت نخواهي دانست.
در بعد زمان، تو فقط فيلمي را روي پرده مي بيني، اين فيلم ممكن است زيبا باشد و درآن لحظه مجذوب آن شوي اما در اعماق وجودت مي داني كه آن افسانه اي بيش نيست.
سپس پايان فيلم فرا مي رسد.
پرده خالي مي شود و ناگهان متوجه مي شوي كه تمام آن مدت فقط پرده واقعيت داشت و آن فيلم تصويري بيش نبود.
دنياي واقعيتها فقط يك تصوير است.
و پرده حقيقي است. اما پرده در پشت تصوير پنهان است.
#پرده_همان_خداست،
و دنيا فيلمي است كه روي آن پرده نمايش داده مي شود.
چگونه مي توان به آن چيز حقيقي يعني آنچه كه هست، خواهد بود و هميشه بوده است رخنه كرد؟
روشي كه ما در شرق كشف كرده ايم #مراقبه است.
مراقبه يعني دست شستن از افسانه ها و واقعيتها، يعني زدودن ذهن از تمام افسانه و واقعيتها تا اينكه فقط پرده باقي بماند.
پرده خودآگاهي، خالي، پاك و سفيد است و هيچ چيزي در آن به نمايش در نمي آيد. تمام حركتها ناپديد شده اند، زيرا تمام حركتها متعلق به زمان اند.
زمان متوقف شده، ساعت از حركت افتاده است.
ناگهان تو به دنيايي ديگر منتقل مي شوي، دنياي فراز،
آن دنيا، همان دنياي حقيقت است. شناختن آن شناختن همه چيز و تبديل شدن به آن است،
زيرا آنگاه:
شناسنده شناخته مي شود.
بيننده ديده مي شود.
مشاهده كننده مشاهده مي شود.
اين، نهايت تجربه زندگي است كه رهايي بخش است.
تو را از تمام اوهام ذهن و از تمام واقعيتهاي مادي دنيا مي رهاند.
#اﺷﻮ
حقيقت جاودان است.
چيزي كه جاودان نيست، يك واقعيت است نه يك حقيقت.
و تفاوت بين واقعيت و افسانه چندان زياد نيست. آنچه يك واقعيت است شايد تا چند لحظه پيش يك افسانه بوده
و آنچه اينك يك افسانه است شايد لحظه اي بعد به واقعيت تبديل شود.
نه افسانه ها حقيقت اند و نه واقعيتها، به همين دليل است كه ما در شرق هيچگاه چندان به تاريخ توجه نشان نداده ايم،
زيرا تاريخ بيانگر واقعيتهاست.
غرب بسيار واقعيت گراست.
اذهان غربي در خودآگاهي وابسته به زمان به سر مي برند.
اما رويكرد شرقي ها به بي زماني و ابديت است.
ازاين رو از نگاه شرقي ها حقيقت چيزي فراتر از زمان است.
تو تا وقتیکه از زمان فراتر نروي چيزي از حقيقت نخواهي دانست.
در بعد زمان، تو فقط فيلمي را روي پرده مي بيني، اين فيلم ممكن است زيبا باشد و درآن لحظه مجذوب آن شوي اما در اعماق وجودت مي داني كه آن افسانه اي بيش نيست.
سپس پايان فيلم فرا مي رسد.
پرده خالي مي شود و ناگهان متوجه مي شوي كه تمام آن مدت فقط پرده واقعيت داشت و آن فيلم تصويري بيش نبود.
دنياي واقعيتها فقط يك تصوير است.
و پرده حقيقي است. اما پرده در پشت تصوير پنهان است.
#پرده_همان_خداست،
و دنيا فيلمي است كه روي آن پرده نمايش داده مي شود.
چگونه مي توان به آن چيز حقيقي يعني آنچه كه هست، خواهد بود و هميشه بوده است رخنه كرد؟
روشي كه ما در شرق كشف كرده ايم #مراقبه است.
مراقبه يعني دست شستن از افسانه ها و واقعيتها، يعني زدودن ذهن از تمام افسانه و واقعيتها تا اينكه فقط پرده باقي بماند.
پرده خودآگاهي، خالي، پاك و سفيد است و هيچ چيزي در آن به نمايش در نمي آيد. تمام حركتها ناپديد شده اند، زيرا تمام حركتها متعلق به زمان اند.
زمان متوقف شده، ساعت از حركت افتاده است.
ناگهان تو به دنيايي ديگر منتقل مي شوي، دنياي فراز،
آن دنيا، همان دنياي حقيقت است. شناختن آن شناختن همه چيز و تبديل شدن به آن است،
زيرا آنگاه:
شناسنده شناخته مي شود.
بيننده ديده مي شود.
مشاهده كننده مشاهده مي شود.
اين، نهايت تجربه زندگي است كه رهايي بخش است.
تو را از تمام اوهام ذهن و از تمام واقعيتهاي مادي دنيا مي رهاند.
#اﺷﻮ
اشـoshoـو:
مراقبه یعنی: بیدار شدن
مراقبه یک لالایی نیست؛دقیقا قطب مخالف آن است
مراقبه یک شوک است:
ضربه ای که خواب تو را در هم میشکند و رویاهایت را خرد میکند
اگر یک گدا باشی،دیگر گدا نخواهی بود؛مراقبه مفهوم گدا بودنت را در هم میشکند
اگر نخست وزیر باشی،دیگر نخست وزیر نخواهی بود؛مراقبه توهم نخست وزیر بودن را میشکند
تمام هویت ها را درهم میشکند
و تنها تو را با یک واقعیت روبه رو میسازد که:
تو الهی هستی
مراقبه توهمات تو را دور میکند و واقعیت وجودت را آشکار می سازد.
#اشو
#کتاب_راز
همه هنر مراقبه آن است كه:
چطور به راحتي شخصيت را ترك كنيم،
به سوي دل بشتابيم، شخص نباشيم.
همين شخص بودن يا نبودن، همه هنر مراقبه، و همه هنر خلسه معنوي است.
#اﺷﻮ
مراقبه یعنی: بیدار شدن
مراقبه یک لالایی نیست؛دقیقا قطب مخالف آن است
مراقبه یک شوک است:
ضربه ای که خواب تو را در هم میشکند و رویاهایت را خرد میکند
اگر یک گدا باشی،دیگر گدا نخواهی بود؛مراقبه مفهوم گدا بودنت را در هم میشکند
اگر نخست وزیر باشی،دیگر نخست وزیر نخواهی بود؛مراقبه توهم نخست وزیر بودن را میشکند
تمام هویت ها را درهم میشکند
و تنها تو را با یک واقعیت روبه رو میسازد که:
تو الهی هستی
مراقبه توهمات تو را دور میکند و واقعیت وجودت را آشکار می سازد.
#اشو
#کتاب_راز
همه هنر مراقبه آن است كه:
چطور به راحتي شخصيت را ترك كنيم،
به سوي دل بشتابيم، شخص نباشيم.
همين شخص بودن يا نبودن، همه هنر مراقبه، و همه هنر خلسه معنوي است.
#اﺷﻮ
به یاد داشته باش:
ذهن چیزی نیست جز آنچه که تاکنون جمع آوری کرده ای
ذهن تمام آن چیزی است که در درون خودت داری
وجود واقعی تو ورای ذهن است
وجود واقعی تو ورای داشتن قرار دارد
تو در بیرون چیزهایی را گردآوری کرده ای
و در درون افکار را گردآورده ای،
هر دو در بعد داشتن هستند.
وقتی که دیگر به چیزها وابسته نباشی و دیگر به افکار هم وابسته نباشی، ناگهان آسمان باز را خواهی دید، آسمان باز بودش را خواهی دید. و این تنها چیزی است که ارزش داشتن را دارد و تنها چیزی که واقعاٌ می توانی داشته باشی.
#اﺷﻮ
ذهن چیزی نیست جز آنچه که تاکنون جمع آوری کرده ای
ذهن تمام آن چیزی است که در درون خودت داری
وجود واقعی تو ورای ذهن است
وجود واقعی تو ورای داشتن قرار دارد
تو در بیرون چیزهایی را گردآوری کرده ای
و در درون افکار را گردآورده ای،
هر دو در بعد داشتن هستند.
وقتی که دیگر به چیزها وابسته نباشی و دیگر به افکار هم وابسته نباشی، ناگهان آسمان باز را خواهی دید، آسمان باز بودش را خواهی دید. و این تنها چیزی است که ارزش داشتن را دارد و تنها چیزی که واقعاٌ می توانی داشته باشی.
#اﺷﻮ
مردم غمگين از تسلط بر ديگران لذت میبرند. آنان هيچ تفريح ديگری ندارند مگر تسلط بر انسانهای ديگر و سلب آزادی آنان.
تنها تفريحشان غمگين و آزرده ساختن ديگران است. آنان نسبت به مردمی كه شاد هستند و میتوانند به رقص و آواز درآيند و خوش و خرم باشند بسيار حسودند و از دستشان عصبانی...
اين مردم غمگين [در سراسر جهان] به قدری خرابی به بار آوردهاند كه ميزان آن تخمين ناپذير است. هيچكس به اندازهی اينان به بشر آسيب نرسانده است.
من میكوشم انسانی جديد بيافرينم. و انسان جديد را فقط با نگرشی جديد به دين میتوان آفريد.
من مبلغ دينِ عشق، خنده و جشن هستم.
تجربهی من اين است كه وقتی كسی خوش و شادمان باشد، بين او و هستی پل زده میشود. [او با همه چیز و همه کس احساس یگانگی میکند.] بنابراين، من درس شادمانی میدهم و نه چيز ديگر.
#اﺷﻮ
تنها تفريحشان غمگين و آزرده ساختن ديگران است. آنان نسبت به مردمی كه شاد هستند و میتوانند به رقص و آواز درآيند و خوش و خرم باشند بسيار حسودند و از دستشان عصبانی...
اين مردم غمگين [در سراسر جهان] به قدری خرابی به بار آوردهاند كه ميزان آن تخمين ناپذير است. هيچكس به اندازهی اينان به بشر آسيب نرسانده است.
من میكوشم انسانی جديد بيافرينم. و انسان جديد را فقط با نگرشی جديد به دين میتوان آفريد.
من مبلغ دينِ عشق، خنده و جشن هستم.
تجربهی من اين است كه وقتی كسی خوش و شادمان باشد، بين او و هستی پل زده میشود. [او با همه چیز و همه کس احساس یگانگی میکند.] بنابراين، من درس شادمانی میدهم و نه چيز ديگر.
#اﺷﻮ
#خواب_عمیق
در خواب عمیق ذهن ناپدید می شود، زیرا حتی رویا دیدن هم وجود ندارد، محتوایی وجود ندارد
در خوابِ عمیق تو دوباره به طبیعت خودت بازگشتهای. برای همین است که خواب عمیق تازهات میکند. در بامداد احساس سرزندگی می کنی، بازجوان شدهای، جوان و سرحال، زیرا در خوابِ عمیق تو بار دیگر به منبع اصلی خودت فرو رفتهای
دیگر یک منیت نبودهای،
دیگر یک ذهن نبودهای ــ
فقط بخشی از طبیعت بودهای
وقتی در خوابِ عمیق هستی، درست مانند یک درخت یا صخره هستی، دیگر یک فرد نیستی. بخشی از آن اقیانوس گشتهای ـــ البته ندانسته، ناهشیارانه.
اگر این بتواند هشیارانه و آگاهانه رخ بدهد، سوشوپتی sushupti، خوابِ عمیق به سامادی samadhi تبدیل می شود، شعف ecstacy میگردد
در خواب عمیق، تو همان نقطه را لمس میکنی که بودا لمس میکند، که راماکریشنا، رامانا، اکهارت یا مسیح لمس میکند.
ولی آنان هشیار به این نقطه میروند،
تو ناهشیار به آن نقطه میروی
تو به طبیعت خودت رجوع میکنی ولی آگاه نیستی که چه اتفاقی میافتد.
آنان به همان طبیعت رجوع میکنند، ولی آگاه هستند
این تنها تفاوت بین خواب و سامادی است؛ وگرنه یکی هستند.
#اﺷﻮ
در خواب عمیق ذهن ناپدید می شود، زیرا حتی رویا دیدن هم وجود ندارد، محتوایی وجود ندارد
در خوابِ عمیق تو دوباره به طبیعت خودت بازگشتهای. برای همین است که خواب عمیق تازهات میکند. در بامداد احساس سرزندگی می کنی، بازجوان شدهای، جوان و سرحال، زیرا در خوابِ عمیق تو بار دیگر به منبع اصلی خودت فرو رفتهای
دیگر یک منیت نبودهای،
دیگر یک ذهن نبودهای ــ
فقط بخشی از طبیعت بودهای
وقتی در خوابِ عمیق هستی، درست مانند یک درخت یا صخره هستی، دیگر یک فرد نیستی. بخشی از آن اقیانوس گشتهای ـــ البته ندانسته، ناهشیارانه.
اگر این بتواند هشیارانه و آگاهانه رخ بدهد، سوشوپتی sushupti، خوابِ عمیق به سامادی samadhi تبدیل می شود، شعف ecstacy میگردد
در خواب عمیق، تو همان نقطه را لمس میکنی که بودا لمس میکند، که راماکریشنا، رامانا، اکهارت یا مسیح لمس میکند.
ولی آنان هشیار به این نقطه میروند،
تو ناهشیار به آن نقطه میروی
تو به طبیعت خودت رجوع میکنی ولی آگاه نیستی که چه اتفاقی میافتد.
آنان به همان طبیعت رجوع میکنند، ولی آگاه هستند
این تنها تفاوت بین خواب و سامادی است؛ وگرنه یکی هستند.
#اﺷﻮ
#سوال_از_اشو:
من در رابطه غالباً خودم را گم کرده و شروع میکنم به احساس بسته بودن.
چه میتوانم بکنم؟
#پاسخ:
این یکی از اساسیترین مشکلات عشق است. هر عاشق باید آن را بیاموزد؛ هیچکس از ابتدای تولد آن را نمیداند. این فقط آهسته آهسته و همراه با درد زیاد میآید،
ولی هرچه زودتر بیاید بهتر است ــکه:
هر شخص به فضای خودش نیاز دارد؛
که ما نباید در آن فضا مداخله کنیم. مداخلهکردن برای عشاق بسیار طبیعی است، زیرا آنان شروع میکنند به مفروض انگاشتن دیگری، آنان شروع میکنند به این پندار که دیگر جدا ازهم نیستند. آنان به "من" و "تو" فکر نمیکنند؛ آنان به "ما" فکر میکنند.
شما"ما"هم هستید،ولی فقط گاه گاهی "ما" پدیدهای نادر است. فقط گاهی اوقات، برای لحظاتی میتوانی بگویی "ما": زمانی که "من" و "تو" درهمدیگر ناپدید میشوند؛ جایی که مرزها درهم تداخل میکنند. ولی اینها لحظاتی نادر هستند، نباید آنها را مفروض پنداشت.
شما نمیتوانید در طول بیست و چهار ساعت "ما" بمانید، ولی این چیزی است که هر عاشقی طلب میکند.
و این رنج بیهوده تولید میکند.
زمانی که گاهی اوقات نزدیک میشوید، یگانه میگردید ــ ولی اینها اوقاتی کمیاب هستند ــ باارزش هستند و باید از آنها را گرامی داشت و نمیتوانی از آن یک چیز بیست و چهار ساعته بسازی. اگر تلاش کنی،آن لحظات را ازبین میبری آنگاه تمام زیبایی آن از دست میرود. زمانی که آن لحظه برود، رفته است؛
بار دیگر "من" و "تو" هستید.
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد
و اینک فرد باید به فضای دیگری احترام بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود.
اگر آن به حریم،آن فضا تجاوز کنی، دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری. و چون آن دیگری تو را دوست دارد، آن را تحمل میکند.
ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است، چیزی خیلی زیبا نیست. اگر دیگری فقط آن را تحمل کند، دیر یا زود انتقام خواهد گرفت. نمیتواند تو را ببخشد، و این احساس او انباشته خواهد شد ــ یک روز، دو روز، روز بعد....ـ تو درهزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛
آنگاه یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند. این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است. و زمانی که مزاحم وجود او بشوی، او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش نمیآید.
برای نمونه، مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛ احساس میکنی که سرت کلاه رفته است:
"چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس خوشحالی کنید ــاین فکر تو است. این نیز گاهی اوقات رخ میدهد. ولی گاهی چنین رخ میدهد که مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست. باید این را درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست. اگر اصرار کنی، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری
و اینگونه هردوی شما بازنده خواهید شد، زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری، وقتی که تو به تنهایی خوشحالی، او نیز خوشحالی تو را ازبین خواهد برد. آهستهآهسته، بجای اینکه باهم دوست بشوید، دشمن یکدیگر خواهید شد.
لازمه ی اساسی این است که:
به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد
اگر او خوشحال است، خوشحال باش،او شادمان است. اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی، خوب است.
اگر نمیتوانی، تنهایش بگذار. اگر او غمگین است، اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی، خوب است. اگر نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری، او را تنها بگذار.
او را همراه خودت ِ نکش؛ تنهایش بگذار
آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست
آن حرمت اساس و پایهی معبد عشق خواهد شد.
#اﺷﻮ
من در رابطه غالباً خودم را گم کرده و شروع میکنم به احساس بسته بودن.
چه میتوانم بکنم؟
#پاسخ:
این یکی از اساسیترین مشکلات عشق است. هر عاشق باید آن را بیاموزد؛ هیچکس از ابتدای تولد آن را نمیداند. این فقط آهسته آهسته و همراه با درد زیاد میآید،
ولی هرچه زودتر بیاید بهتر است ــکه:
هر شخص به فضای خودش نیاز دارد؛
که ما نباید در آن فضا مداخله کنیم. مداخلهکردن برای عشاق بسیار طبیعی است، زیرا آنان شروع میکنند به مفروض انگاشتن دیگری، آنان شروع میکنند به این پندار که دیگر جدا ازهم نیستند. آنان به "من" و "تو" فکر نمیکنند؛ آنان به "ما" فکر میکنند.
شما"ما"هم هستید،ولی فقط گاه گاهی "ما" پدیدهای نادر است. فقط گاهی اوقات، برای لحظاتی میتوانی بگویی "ما": زمانی که "من" و "تو" درهمدیگر ناپدید میشوند؛ جایی که مرزها درهم تداخل میکنند. ولی اینها لحظاتی نادر هستند، نباید آنها را مفروض پنداشت.
شما نمیتوانید در طول بیست و چهار ساعت "ما" بمانید، ولی این چیزی است که هر عاشقی طلب میکند.
و این رنج بیهوده تولید میکند.
زمانی که گاهی اوقات نزدیک میشوید، یگانه میگردید ــ ولی اینها اوقاتی کمیاب هستند ــ باارزش هستند و باید از آنها را گرامی داشت و نمیتوانی از آن یک چیز بیست و چهار ساعته بسازی. اگر تلاش کنی،آن لحظات را ازبین میبری آنگاه تمام زیبایی آن از دست میرود. زمانی که آن لحظه برود، رفته است؛
بار دیگر "من" و "تو" هستید.
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد
و اینک فرد باید به فضای دیگری احترام بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود.
اگر آن به حریم،آن فضا تجاوز کنی، دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری. و چون آن دیگری تو را دوست دارد، آن را تحمل میکند.
ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است، چیزی خیلی زیبا نیست. اگر دیگری فقط آن را تحمل کند، دیر یا زود انتقام خواهد گرفت. نمیتواند تو را ببخشد، و این احساس او انباشته خواهد شد ــ یک روز، دو روز، روز بعد....ـ تو درهزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛
آنگاه یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند. این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است. و زمانی که مزاحم وجود او بشوی، او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش نمیآید.
برای نمونه، مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛ احساس میکنی که سرت کلاه رفته است:
"چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس خوشحالی کنید ــاین فکر تو است. این نیز گاهی اوقات رخ میدهد. ولی گاهی چنین رخ میدهد که مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست. باید این را درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست. اگر اصرار کنی، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری
و اینگونه هردوی شما بازنده خواهید شد، زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری، وقتی که تو به تنهایی خوشحالی، او نیز خوشحالی تو را ازبین خواهد برد. آهستهآهسته، بجای اینکه باهم دوست بشوید، دشمن یکدیگر خواهید شد.
لازمه ی اساسی این است که:
به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد
اگر او خوشحال است، خوشحال باش،او شادمان است. اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی، خوب است.
اگر نمیتوانی، تنهایش بگذار. اگر او غمگین است، اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی، خوب است. اگر نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری، او را تنها بگذار.
او را همراه خودت ِ نکش؛ تنهایش بگذار
آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست
آن حرمت اساس و پایهی معبد عشق خواهد شد.
#اﺷﻮ
#جاه_طلبی
سياست در اساس جاه طلبي است.
سياست در اساس خطاست
زيرا جاه طلبي خطاست.
هرجا كه جاه طلبي وجود داشته باشد، سياست وارد مي شود
حتي يك هيتلر نيز مي تواند يك بودا یا عیسی شود،
ولی بايد سياست را بيندازد.
تمام سياست ها را بیرون بریز،
به ياد بسپار که:
وقتي از سياست بازها نام مي برم،
منظورم مشخصاً كسانی نيست كه در سياست هستند، منظورم تمام افراد #جاه_طلب است.
#اﺷﻮ
سياست در اساس جاه طلبي است.
سياست در اساس خطاست
زيرا جاه طلبي خطاست.
هرجا كه جاه طلبي وجود داشته باشد، سياست وارد مي شود
حتي يك هيتلر نيز مي تواند يك بودا یا عیسی شود،
ولی بايد سياست را بيندازد.
تمام سياست ها را بیرون بریز،
به ياد بسپار که:
وقتي از سياست بازها نام مي برم،
منظورم مشخصاً كسانی نيست كه در سياست هستند، منظورم تمام افراد #جاه_طلب است.
#اﺷﻮ