با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
هرچیزی را شاداب می‌بینم.
سپیدارها به خاک لبخند می‌زنند.
ساکتم، ساکت، آماده
تا دوباره از آن تو باشم، ای زمین


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی

@baamanbekhaan
عشقت را گدایی نمی‌کنم.
آسوده دراز کشیده است کناری...
نخواهم بست نامه‌های
رشکمند را بر پرنده‌هایت.
اما خردمند باش، پندم را بپذیر:
شعرهایم را نزدیکش بگذار-
مهربان باش با نوعروس!


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
تپش‌های موسیقی در باغ،
سرشار از اندوهی بیان‌ناپذیر.
رایحه‌ی دریا، تیز، تازه،
ظرفی از صدف در بستری از یخ.

گفت «من دوستی راستینم!»
و آنگاه بر جامه‌ام دست کشید.
چقدر با درآغوش‌کشیدن ناهمانند بود
سرمای تماسش.

انگار پرنده‌ها یا گربه‌ها را نوازش می‌کنی، آری،
انگار بازیگران خوش‌ریخت را ورانداز می‌کنی...
تنها چشمان آسوده‌اش می‌خندید،
در زیر مژگانی طلایی و بی‌رنگ.

و نواهای ویولن‌های غمناک
می‌دمیدند از پشت مهِ غلتان:
«سپاس‌گزار درگاه الهی باش که
سرانجام کنار دلدار خود نشسته‌ای.»


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
اندیشیدن به زمین بسیار دل‌انگیز است،
و دام‌های عشق بسیار نیک‌اند.
و شاید نام من
بهنگام در کتاب‌های دانش‌اندوزان بیاید.

پس بگذارشان رازآمیز لبخند بزنند،
هنگام روخوانی داستان اندوهناکم...
اگر نمی‌توانم عشق بورزم، اگر نمی‌توانم بیاسایم،
پس عطایم کن شکوهی گزنده را.


#شاه_خاکستری‌_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
چشمانش از آن گونه‌اند
که هر کسی آنها را به یاد می‌آورد:
بهتر است مراقب باشیم، حذر کنیم:
ابداً به آنها خیره نشویم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
نمی‌دانم زنده‌ای یا مرده -
بر خاک می‌توانمت یافت، باری،
یا تنها در خیال‌های تار، آری
در آن پرتو آرام‌بخش سوگ می‌گسارم.

همه به خاطر توست: نیایش روزانه،
بی‌خوابی گرم شبانه،
فوج پرندگان سفید شعر،
و آتش آبی چشم‌هایم.

هیچ‌کس بیشتر تسلی
یا عذابم نداد این‌سان، نه
حتی او که بر من خیانت می‌کرد تا زجر بکشم،
نه حتی او، که دلجویی‌ام می‌داد واز یاد می‌بُرد.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی



@baamanbekhaan
مانند سنگ سفیدی در ژرفای چاهی،
خاطره‌ای یگانه برایم باقی مانده است،
که نمی‌توانم با آن بجنگم:
شادمانی است و فلاکت.

به گمانم کسی که خیره می‌شود
در چشم‌هایم، راست آن را خواهد دید.
محزون می‌شود و اندیشناک،
گویی داستانی هراسناک شنیده باشد.

می‌دانم خدایان آدمی را به شیئی
بدل می‌سازند، اما هشیاری را آزاد بر جا می‌گذارند،
تا شگفتیِ درد و رنج همیشه باقی بماند.
به خاطره‌ای درونم بدل گشته‌ای .



#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی



@baamanbekhaan
می‌نوشم به سلامتی خانه‌ی ویرانمان،
همچنین به سلامتی همه‌ی شیاطین زندگانی،
به سلامتی تنهایی دوسویه‌مان،
و‌ به سلامتی‌ات می‌نوشم -
به سلامتی چشم‌ها، مرده و سرد،
به سلامتی لب‌ها، خفته و خیانتگر،
به سلامتی زمانه، زمخت و ستمگر،
به سلامتی همین که هیچ خدایی نجاتمان نداده است.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
رها کن پیروزی را
نادیدنی اسرارآمیز را،
عبارات ناگفته،
واژه‌های بی‌صدا.
اشاره های پوچ
به اینکه نمی‌دانیم کجا بیاساییم:
و فقط اشک‌ها خشنودند
که دارند سرازیر می‌شوند.
گلسرخ‌های وحشی، اَه، نزدیکی‌های مسکو
درون آن‌اند! چه‌کسی می‌داند چرا...
و سراسر نامیده می‌شود
دردِ بیکرانه.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
در برابر این اندوه کوه‌ها سر فرود می‌آورند،
رودخانه‌ی بیکران از جریان باز می‌ایستد،
چفت‌وبست همواره سخت زندان
اینک «دخمه‌های محکومین» را در برگرفته،
و به اراده‌ی مرگبار سپرده است.
بر کسانی خورشید می‌درخشد سرخ،
بر کسانی باد می‌وزد لطیف-
اما ما هیچ از آن نمی‌دانیم، درعوض
فقط طنین گام سنگین سربازان را می‌شنویم،
و کلیدهایی که می‌چرخند برابر پیکرمان.
گویی برای نیایش بامدادی برخاسته‌ایم،
از میان شهر جانوران می‌شتافتیم،
آنجا نفس بریده، همانند مردگان دیدار می‌کردیم،
خورشیدی فروتر را، نِوایی مه‌آلوده‌تر را. و از دوردست،
امید هنوز آواز سر می‌داد، همچنان که می‌گذشتیم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
ابلاغ حکم... اشک‌ها پایین می‌ریختند،
زن اندیشید سراسر گسست را می‌بیند.
از فرط درد، خون در قلبش خشکید.
گویی او را بر زمین به کناری کوبیدند.
هنوز گام می‌زند... می‌لنگد... تکانی می‌خورد...
کجایند اکنون دوستانی که اتفاقی یافتم
در آن دو سال عزیمت اهریمنی؟
با کدامین طوفا‌ن‌های سیبری آنها در می‌افتند
و در کدام گوی ماهتابی یخ بسته می‌زیند؟
برایشان درود خود را بانگ بر می‌کشم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
سپیده‌‌دمان تو را بردند،
گویی در بیداری به دنبالت می‌آمدم.
در خانه‌ای تاریک بچه‌ها می‌گریستند،
در میان شمایل‌ها، شمعی می‌گداخت.
بر لبانت، سردی صلیب،
بر پیشانی‌ات عرقی مرگبار.
چون زنی تیر خورده،
به‌سوی دیوار کرملین بانگ بر خواهم کشید.

خاموش‌دُنِ آرام روان است.
مهتاب زردفام خانه را می‌آکند.

می‌آکند آن را، و‌ با بدگمانی فرو‌می‌ریزد
شبح ماهوش زردی در برق نگاهش.

زنی آنجاست، مویه می‌کند،
زنی آنجا، تنها دراز کشیده است.

پس در غل و زنجیر، همسر در خاک،
برایش دعا بخوان، آه دعا.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
آن روزگار، تنها مردگان
لبخند می‌زدند، خشنود در آرامش خود،
و لینگراد، بیهوده سر برافراشته،
بازداشتگاهش را می‌گستراند.
هنگامی‌ که هنگ‌های محکومان،
به فغان آمده از شکنجه، می‌گذشتند،
شرحه‌ای آوازهای جدایی پس آنگاه،
سوت لوکوموتیوها سر می‌دادند،
ستارگان مرگ بر فرازمان آویختند،
و سرزمین معصوم روس چروکید
در زیر چکمه‌هایی با لکه‌هایی خونین،
و چرخ‌های ماریاس سیاه.

#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
ای هراسم، آه پسرم.
و نمی‌توانم دریابم،
اکنون که همه‌چیز جاودانه پریشان است،
کدام جانور است و کدام آدمی،
چقدر مانده تا زمان اعدام.
و‌ تنها گُل‌های غبارآلود،
زینگ‌زینگ بخوردان، ردپاهایی درست
دوان به هرجا، هیچ‌جا، دور.
و ژرف در چشمانم خیره می‌نگرد،
تند، کشنده، هراسناک،
ستاره‌ای شگفت.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
هفته‌ها نیز به سبکی وَر می‌پرند،
می‌توانم دریابم چه روی داده است.
درست همچنان که، فرزند دلبندم، در زندان،
شب‌های سفید خیره می‌شدند بر تو،
همان‌گونه اکنون از نو آنها خیره می‌نگرند،
شاهین‌چشم، سودایی‌چشم،
و از صلیبت بر فراز،
و از مرگ می‌گویند امروز.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
واژه‌ای سنگی کوبیده است
سینه‌ی زنده‌ام را، اکنون.
باکی نیست. آماده بودم. می‌دانید،
هرجوری از پسش بر می‌آیم.

امروز کار زیادی دارم:
باید خاطره را نفله کنم،
باید قلبم را بدل به سنگ کنم،
باید زندگی را از سر بگیرم.

و دیگر... تابستان داغ زمزمه می‌کند،
چنان چون در روزی تعطیلی کنار دریایی سیاه.
دیری، از گذشته‌ای دور، پیش‌بینی کرده‌ام این را
این خانه‌ی خالی، این روز درخشان را.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
نیک آموختم چه‌سان چهره‌ها وا می‌روند،
چگونه ترس، در زیر پلک‌ها می‌پوید،
چه‌سان سخت آن تیغه‌ی بُرّان، آن صناعت
رنج را بر گونه‌ها قلم می‌زند.
چگونه گیسوان سیاه، جوگندمی،
یک‌باره نقره‌ای می‌شوند،
آموختم چه‌سان لب‌های بردبار می‌خشکند،
آموختم لبخند عذاب‌آورِ خشکی است وحشت.
نه فقط برای خودم دعا می‌کنم،
بلکه برای همه‌ی کسانی که اینجا ایستاده‌اند، همگی،
در سرمای گزنده، یا جولای سوزان،
در ‌پایین آن دیوار قرمز و بی‌روزن زندان.



#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
و‌ اگر لب‌های شکنجه‌دیده‌ام را می‌بندند،
و‌ می‌بندند دهانم را
جایی که یکصد میلیون انسان فریاد می‌کشند،

بگذار آنان به‌خاطر بیاورند مرا، همچنین، امروز.
در آستانه‌ی روز یادبود.

و اگر زمانی در زادگاهم
به فکر ساختن مجسمه‌ای از من بیفتند،

می‌پذیرم که این آداب برگزار شود،
تنها با این شرط- نه آنجا

در کنار دریا، جایی که زاده شدم:
آخرین دلبستگی‌ام با آن دیری است گسسته،

نه در باغ امپراتوری، کنار آن درخت مرده
جایی که سایه‌ای تسلی‌ناپذیر مرا می‌جوید،

اما اینجا، جایی که من سیصد ساعت ایستادم،
جایی که هیچ‌گاه کسی درها را نگشود،

مبادا فراموش کنم در فراموشی خجسته‌ی مرگ
همهمه‌ی گوشخراش «ماریاس سیاه» را


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی



@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

او‌ جوان بود، پرشور و حسود.
مهرش به گرمی خورشید بود
اما پرنده‌ی سفیدم را کشت
چون نمی‌توانست آوازش را از گذشته‌ها تاب آوَرَد.
شامگاهان، درون اتاق پا گذاشت:
به من فرمود «مهر بورز، بخند، شعر بنویس!»
پرنده را چال کردم
کنار چاه، نزدیک درخت توسه.
به او قول دادم دیگر گریه نکنم
اما قلبم سنگ شد،
و اکنون انگار به هر جا
رو‌ می‌کنم، آواز شیرینش را می‌شنوم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی



@baamanbekhaan
#فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده📚

کتاب‌هایی که تا امروز خواندم و در کانال معرفی کردم:

۱- #نامه‌ای_به‌_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
۲- #فرمین_موش_کتاب‌خوان
۳- #جاي_خالي_سلوچ
۴- #انسانیت_تاریخ_اخلاقی_سده_بیستم
۵- #خداحافظ_گاری_کوپر
۶-#حقارت
۷-#بیگانه
۸-#کاروان_امید
۹-#در_برابر_استبداد
۱۰-#مانيفست_يك_فمينيست
۱۱-#نوروز_و_فلسفه_هفت‌سین
۱۲-#سوختن‌درآب_غرق‌شدن‌درآتش
۱۳-#سوءتفاهم
۱۴-#خاطرات_سوگواری
۱۵-#دیدن_از_سیزده_منظر
۱۶-#جایی_دیگر
۱۷-#در_باب_حکمت_زندگی
۱۸-#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
۱۹-#شازده_احتجاب
۲۰-#زوربای_یونانی
۲۱-#شاه_خاکستری_چشم
۲۲-#اتحادیه_ابلهان
۲۳-#چهار_صندوق
۲۴-#نون_نوشتن
۲۵-#کنستانسیا
۲۶-#بیچارگان
۲۷-#ستوان_گوستل
۲۸-#مرده‌ها_سکوت_می‌کنند
۲۹-#تابوت‌های_دست‌ساز
۳۰-#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
۳۱-#موش‌ها_و_آدم‌ها
۳۲-#مرگ_وزیرمختار
۳۳-#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
۳۴-#شهر_فرنگ_اروپا
۳۵-#بازار_خودفروشی
۳۶-#دفترچه_ممنوع
۳۷-#عامه‌پسند (پالپ)
۳۸-#بالکان_اکسپرس
۳۹-#آویزان_از_نخ
۴۰-#شرق_بنفشه
۴۱-#رنج‌های_ورتر_جوان
۴۲-#درمان_شوپنهاور
۴۳-#گزینه‌ی_اشعار (احمد شاملو)
۴۴-#همنوایی_شبانه‌ی_ارکستر_چوب‌ها
۴۵-#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده‌اند
۴۶-#پراگ_در_تبعید
۴۷-#دریا
۴۸-#در_میان_کاغذپاره‌ها
۴۹- #از_چشم_نابینایان‌
۵۰-#وقت_رفتن
۵۱-#بهار_زندگی_در_زمستان_تهران
۵۲-#تاریخ_مدفوع
۵۳-#دون_ژوان_در_جهنم
۵۴-#هیچ‌کس‌_مثل_‌تو‌‌_مال_اینجا_نیست
۵۵-#سوفیا_پتروونا
۵۶-#مرگی_بسیار_آرام
۵۷-#فقط_یک_طاعون_ساده
۵۸-#مرگ_ایوان_ایلیچ

🔍با‌ زدن روی هر یک از هشتگ‌ها، می‌توانید کتاب مورد نظر را در کانال پیدا کنید و بخوانید.


@baamanbekhaan