با من بخوان📚
191 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
گاهی کتاب‌ها زیر تابلوها چیده شده، اما گاهی همه‌جا پخش و پلا بودند. وقتی ‌که آدم‌ها را بهتر شناختم، متوجه شدم این بی‌نظمی باورنکردنی یکی از چیزهایی بود که در مورد کتاب‌فروشی پِمبروک دوست داشتند. آنجا نمی‌آمدند که فقط کتاب بخرند. پولشان را بریزند توی صندوق، و شرشان را کم کنند. همه جا سرک می‌کشیدند. به این کارشان می‌گفتند تورّق، اما بیشتر شبیه حفاری یا استخراج معدن بود. تعجب می‌کردم که با بیل به مغازه نمی‌آیند. با دست خالی دنبال گنج می‌گشتند، گاهی دست‌شان را تا آرنج در کتاب‌ها فرو می‌بردند و اگر اثر ادبی ارزشمندی را از میان تلّی زباله بیرون می‌کشیدند، بسیار خوشحال‌تر از زمانی می‌شدند که فقط داخل مغازه آمده و آن را خریده بودند. از این لحاظ، خرید از پمبروک مثل چیز خواندن بود: آدم هیچ‌وقت نمی‌دانست در صفحهٔ بعدی-قفسه، تل، یا صندوق بعدی- با چه چیزی روبه‌رو می‌شود، و این بخشی از لذت ماجرا بود. همان‌طور که بخشی از لذت تونل‌ها هم بود- هیچ‌وقت بااطمینان نمی‌دانستی چه چیزی سرِ پیچ بعدی، در انتهای چاه بعدی است.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
در آفریقادر دوران قحطی بچه‌های گرسنه خاک می‌خورند. اگر حسابی گرسنه باشی، هر چیزی می‌خوری. همان عمل جویدن و قورت‌دادن چیزی، حتی اگر بدنت را تغذیه نکند، رؤیاهایت را تغذیه می‌کند. و رؤیای غذا درست مثل رؤیاهای دیگر است- می‌توانی تا لحظهٔ مرگ با آن‌ها زندگی کنی.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
من که هر شب در دَرزهای اسرارآمیز میان خواندن و خوردن زندگی می‌کردم، رابطه‌ای فوق‌العاده، نوعی هماهنگیِ ازپیش‌تعریف‌شده، میان طعم هر کتاب و کیفیت ادبی آن کشف کرده بودم. برای اینکه بدانم چه چیزی ارزش خواندن دارد یا نه فقط کافی بود بخشی از قسمت‌های چاپ شده را بجوم. یاد گرفتم برای این منطور از صفحهٔ عنوان استفاده کنم و متن کتاب را دست‌نخورده بگذارم. شعارم این شد: «اگر ارزش خوردن داشته باشد ارزش خواندن هم دارد.»


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
فکر می‌کردم آیا ممکن است من با آن هیکل قناسم«سرنوشتی» داشته باشم؟ و منظورم از «سرنوشت» آن چیزی بود که مردم توی داستان‌ها دارند، داستان‌هایی که در آن‌ها وقایع زندگی، هرطور که بالا و پایین شوند، در نهایت چنان چرخ می‌خورند که طرحی پیدا می‌کنند. زندگی توی داستان‌ها جهت و‌معنی دارند. حتی زندگی‌های احمقانه وبی‌معنی، مثل زندگی لِنی در « موش‌ها و آدم‌ها»، به‌واسطهٔ جایگاهشان در داستان، دست‌کم به‌خاطر زندگی‌های احمقانه و بی‌معنی بودن، شایستگی و‌معنی، و به‌خاطر نماد چیزی بودن تسلی خاطر پیدا می‌کند. در زندگی واقعی، آدم حتی این را هم ندارد.

#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
می‌خندید؟ حق دارید بخندید. زمانی- باوجود شکل و شمایل ناخوشایندم- آدم رمانتیکی بودم که هیچ امیدی بهش نبود، همان احمقانه‌ترین موجود ممکن. و همبن‌طور انسان‌گرا، که او‌هم به‌همان اندازه بهش امیدی نبود. علی‌رغم- یا شاید هم به‌خاطر- این سرخوردگی‌ها، توانستم آن اوایلِ تحصیلاتم آدم‌های فوق‌العاده و نوابغ زیادی را ملاقات کنم. با همهٔ «بزرگ‌مردها» حشر و نشر داشتم. مثلاً با داستایفسکی و استریندبرگ. به‌سرعت در وجود آن‌ها هم‌نوعانی را پیدا می‌کردم که مثل من رنج‌کشیده بودند، آدم‌های هیستریکی مثل خودم. و از آن‌ها درس ارزشمندی آموختم- اینکه هرچقدر هم کوچک باشی، دیوانگیت می‌تواند به بزرگی دیوانگی هر کس دیگری باشد.

و اینکه لازم نیست داستان‌ها را باور کنی تا دوست‌شان داشته باشی. من همهٔ داستان‌ها را دوست دارم. توالی آغاز، میانه و پایان را دوست دارم. انباشن آرام معنا را دوست دارم، چشم‌اندازهای مه‌آلود خیال را، مسیرهای پیچ‌درپیچ، دامنه‌های جنگلی، برکه‌های چون آینه، چرخش‌های تراژیک و سکندری خوردن‌های کمدی را. تنها ادبیاتی که تاب آن را ندارم ادبیات موشی است، که ادبیات موش خانگی هم جزء آن است.



#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
یک بار مردی در میخانه‌ای از من پرسید کتاب‌ها چه مزه‌ای می‌دهند، « حالا دقیقش را هم نگفتی نگفتی.» جوابش را از قبل آماده داشتم، اما برای اینکه کاری نکرده باشم که او از بیخ احساس حماقت کند، کمی وانمود کردم دارم به سؤالش فکر می‌کنم و بعد گفتم « رفیق، با در نظر گرفتن شکاف عمیقی که میان تمامی تجربیات شما و من وجود دارد، برای اینکه نزدیک‌ترین طعم را به آن طعم منحصربه‌فرد به شما نشان دهم باید بگویم که کتاب‌ها، همین‌طوری‌اش را اگر بخواهید، همان طعم بوی قهوه را می‌دهند.» حرف دهن‌پر‌کنی بود، و از طوری که او دوباره سراغ نوشیدنی‌اش رفت می‌توانستم بگویم حسابی خوراک فکرکردن به او داده‌ام. حالا که دوباره تنها شده‌ام، دیگر هیچ‌وقت بوی قهوه نمی‌شنوم، و این یکی دیگر از چیزهای دوست‌داشتنی‌ای است که از زندگی‌ام حذف شده است.



#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
موش داستان در سینما:

...تکهٔ کوچکی از آنچه را که به‌نظرم شکلات اسنیکرز است در دست گرفته‌ام و روی یکی از صندلی‌های ردیف جلو بین مردان مستی که خروپف می‌کنند، گداگشنه‌هایی که لُف‌لُف چیز می‌خورند و مردانی که آب از دهانشان راه افتاده، لم داده‌ام. در‌حالی‌که بی‌صدا شکلاتم را می‌جوم، در آن کش‌وقوس‌های محتاطانه، و چرخش‌های وحشیانهٔ موجوداتی‌که صرفاً به‌عنوان «دلبرکانم» می‌شناسم تعمق می‌کنم. می‌جوم و تعمق می‌کنم، تعمق می‌کنم و می‌جوم، کاملاً شیفته، کاملاً خوشحال. شرمنده نیستم. گاهی فکر می‌کنم تنها چیزی که آدم در زندگی نیاز دارد یک خروار پف‌فیل است و چندتایی دلبرک.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
عشق یک‌طرفه بد است؛ اما عشقی که اصلاًقابلیت دوطرفه شدن نداشته باشد واقعاً می‌تواند آدم را داغان کند.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
احساس موش داستان به صاحب مغازهٔ کتاب‌فروشی(نورمن):

اما آنچه واقعاً می‌خواستم، آنچه درواقع کم مانده بود انجام دهم، این بود که با عجله از سوراخ موش بیرون بدوم، خودم را روی پایش بیندازم، و کفش‌اش را دیوانه‌وار ببوسم. حسابی تحت تأثیر قرار می‌گرفت. موقع اسباب‌کشی مرا هم با خودش می‌برد. جالب است که چطور توهم پایانی ندارد. اگر موشی از پشت گاوصندوق بیرون می‌جهید و خودش را به کفش او می‌چسباند نورمن واقعاً چه فکری می‌کرد؟ در دنیای واقعی اختلاف‌هایی هست که قابل برطرف‌کردن نیست.

#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
زندگی کوتاه است، اما هنوز می‌شود قبل از اینکه آدم ریق رحمت را سر بکشد یک چیزهایی هم یاد بگیرد. یکی از چیزهایی که من متوجه شدم این است که چطور منتهاالیه‌ها به هم می‌رسند. عشق عظیم به نفرت عظیم بدل می‌شود، صلح بی‌سروصدا به جنگ پر‌سروصدا تبدیل می‌شود، ملال بسیار سبب هیجان عظیم می‌شود.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
توضیح: موش داستان ما مرگ موشی که صاحب مغازه تهیه کرده می‌خوره و حس می‌کنه داره می‌میره. تمام کتاب‌هایی که خونده، داره تو ذهنش تداعی می‌شه:


داشتم از آن بالا می‌رفتم تا از سوراخ بیرون بروم که یک‌دفعه نگاهم به برچسب روی کارتن افتاد. نوشته بود «موش‌کُش.» معنای پنهانش این بود «نورمن و‌ کوفت!» ننوشته بود « میان‌وعده‌ای خوشمزه و کامل.» نوشته بود « با همان یک وعده می‌کشد!» نمی‌دانستم آن نیم‌دوجین حبّی که قورت داده بودم یک وعده به حساب می‌آمد یا نه. به خواندن ادامه دادم: «برای کنترل موش، موش‌های نروژی، و موش‌های سقفی در خانه، مزرعه و محل کار.» ....
....خودم را در حال مرگ تصور می‌کردم. فرد آستر، رقاص بزرگ، در حال مرگ. جان کیتس، شاعر بزرگ، در حال مرگ. آپولینز، متوهم، در حال مرگ. پروست، چشمانی زیبا در چهره‌ای چروکیده، در حال مرگ. جویس در حال مرگ در زوریخ. استیونسون در حال مرگ در ساموآ. مارلو در حال مرگ، مقتول. متأسف بودم که کسی آنجا نبود تا مرگ مرا ببیند. پروانه‌های زیبا بال‌هایشان را جمع می‌کردند و من مثل هر موش دیگری می‌مردم.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
از زبان موش داستان:

پایم نسبتاً سریع خوب شد وبعد از یک هفته می‌توانستم دوباره وزنم را روی آن بگذارم. بعد از چند روز دیگر اصلاً درد نداشت، هرچند همان‌طور کج وکوله ماند، و از آن به بعد دیگر می‌لنگیدم. لنگیدن کلمهٔ قشنگی است. همان کاری را می‌کند که ادعایش را دارد. من هیچ‌وقت از آن تیپ‌های ورزشکار نبودم و چلاق‌بودن واقعاً برایم مهم نبود. تازه حس می‌کردم ظاهر متفاوتی هم بهم می‌دهد. دلم ‌می‌خواست یک عصای کوچک و عینک آفتابی هم به آن اضافه کنم. همیشه به کلمات «باپرستیژ» و «خوش‌تیپ» احساس نزدیکی کرده‌ام. دلم می‌خواست می‌توانستم یک ریش‌بزی سیاه کوچک هم بگذارم.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
وقتی کسی افسرده است و به شما می‌گوید دنیا چقدر سرد و نامهربان است وچقدر رنج بیهوده و تنهایی در زندگی وجود دارد، وشما هم اتفاقاً در همهٔ موارد با او هم‌عقیده هستید، در موقعیت عجیبی قرار می‌گیرید.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز



@baamanbekhaan
از کتاب‌هایی که خوانده بودم فهمیده بودم آدم وقتی که حوصله‌اش سر می‌رود می‌تواند کارهای خیلی بدی بکند، کارهایی که حتماً آدم را بدبخت می‌کنند. درواقع آدم این کارها را می‌کند تا بدبخت بشود، تا دیگر حوصله‌اش سر نرود.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
آدم‌ها گاهی می‌ایستادند تا با جری بحث کنند و کاری کنند که او را ابله جلوه دهند. نمی‌توانستند تحمل کنند که این پیرمرد ژولیده با آن گاری‌اش باهوش‌ترین مرد روی زمین باشد. برای همین می‌گفتند« اگر تو باهوش‌ترین مرد روی زمین هستی چطور با گاری چیز می‌فروشی؟» و بلاهت‌های بورژوایی دیگری از این دست. اما جری هیچ‌وقت عصبانی نمی‌شد. او با صبر زیاد برایشان توضیح می‌داد که چطور در واقع ثروتمند است چون آزاد است، چون بردهٔ حقوق نیست و هشت ساعت در روز پدر خودش را به‌خاطر شغلی بی‌معنی درنمی‌آورد.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
تفاوت میان نقاب به چهرهٔ خود زدن، که همیشه موقعیتی برای آزادی است، و تحمیل شدن اجباریِ نقاب به آدم، تفاوت میان سرپناه و زندان است.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
عاشق وقت‌هایی بودم که از انقلاب حرف می‌زد، دربارهٔ جو هیل، پیتر کروپوتکین، و اعتصاب پَترسون. یکی از عبارات مورد علاقه‌اش« بعد از انقلاب» بود. وقتی که مردم کتاب‌های او را می‌خریدند، به‌خاطر گرفتن پولشان ازشان عذرخواهی می‌کرد وبهشن می‌گفت بعد از انقلاب کتاب مجانی خواهد شد، شبیه دیگر خدمات عمومی مثل چراغ‌ برق خیابان.


#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
«آلوده» کلمهٔ جالبی است. مردم معمولی آلوده نمی‌کنند، حتی اگر سعی هم بکنند نمی‌توانند آلوده کنند. جز کک‌ها، موش‌ها و ... کسی آلوده نمی‌کند. وقتی آلوده می‌کنی، خودت تنت برای دردسر می‌خارد. یک روز در باری با مردی صحبت می‌کردم که ازم پرسید کارم چیست. گفتم « آلوده می‌کنم.» به‌نظر خودم جوابم طعنه‌آمیز بود اما مرد متوجه نشد. فکر کرد گفته‌ام « آسوده می‌کنم.» وشروع کرد به راهنمایی خواستن برای اینکه ببیند چطور می‌تواند احساس آلودگی کند. برای همین من هم به او پیشنهاد دادم که برود بمیرد. مردک احمق!

#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

لازم نیست داستان‌ها را باور کنی تا دوست‌شان داشته باشی. من همهٔ داستان‌ها را دوست دارم. توالی آغاز، میانه و پایان را دوست دارم. انباشن آرام معنا را دوست دارم، چشم‌اندازهای مه‌آلود خیال را، مسیرهای پیچ‌درپیچ، دامنه‌های جنگلی، برکه‌های چون آینه، چرخش‌های تراژیک و سکندری خوردن‌های کمدی را.

#فرمین_موش_کتاب‌خوان
#سم_سوج
#پوپه_میثاقی
#نشر_مرکز


@baamanbekhaan
#فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده📚

کتاب‌هایی که تا امروز خواندم و در کانال معرفی کردم:

۱- #نامه‌ای_به‌_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
۲- #فرمین_موش_کتاب‌خوان
۳- #جاي_خالي_سلوچ
۴- #انسانیت_تاریخ_اخلاقی_سده_بیستم
۵- #خداحافظ_گاری_کوپر
۶-#حقارت
۷-#بیگانه
۸-#کاروان_امید
۹-#در_برابر_استبداد
۱۰-#مانيفست_يك_فمينيست
۱۱-#نوروز_و_فلسفه_هفت‌سین
۱۲-#سوختن‌درآب_غرق‌شدن‌درآتش
۱۳-#سوءتفاهم
۱۴-#خاطرات_سوگواری
۱۵-#دیدن_از_سیزده_منظر
۱۶-#جایی_دیگر
۱۷-#در_باب_حکمت_زندگی
۱۸-#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
۱۹-#شازده_احتجاب
۲۰-#زوربای_یونانی
۲۱-#شاه_خاکستری_چشم
۲۲-#اتحادیه_ابلهان
۲۳-#چهار_صندوق
۲۴-#نون_نوشتن
۲۵-#کنستانسیا
۲۶-#بیچارگان
۲۷-#ستوان_گوستل
۲۸-#مرده‌ها_سکوت_می‌کنند
۲۹-#تابوت‌های_دست‌ساز
۳۰-#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
۳۱-#موش‌ها_و_آدم‌ها
۳۲-#مرگ_وزیرمختار
۳۳-#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
۳۴-#شهر_فرنگ_اروپا
۳۵-#بازار_خودفروشی
۳۶-#دفترچه_ممنوع
۳۷-#عامه‌پسند (پالپ)
۳۸-#بالکان_اکسپرس
۳۹-#آویزان_از_نخ
۴۰-#شرق_بنفشه
۴۱-#رنج‌های_ورتر_جوان
۴۲-#درمان_شوپنهاور
۴۳-#گزینه‌ی_اشعار (احمد شاملو)
۴۴-#همنوایی_شبانه‌ی_ارکستر_چوب‌ها
۴۵-#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده‌اند
۴۶-#پراگ_در_تبعید
۴۷-#دریا
۴۸-#در_میان_کاغذپاره‌ها
۴۹- #از_چشم_نابینایان‌
۵۰-#وقت_رفتن
۵۱-#بهار_زندگی_در_زمستان_تهران
۵۲-#تاریخ_مدفوع
۵۳-#دون_ژوان_در_جهنم
۵۴-#هیچ‌کس‌_مثل_‌تو‌‌_مال_اینجا_نیست
۵۵-#سوفیا_پتروونا
۵۶-#مرگی_بسیار_آرام
۵۷-#فقط_یک_طاعون_ساده
۵۸-#مرگ_ایوان_ایلیچ

🔍با‌ زدن روی هر یک از هشتگ‌ها، می‌توانید کتاب مورد نظر را در کانال پیدا کنید و بخوانید.


@baamanbekhaan