نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#نیازستان_نکته

#بافت_موقعیت

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم
#چراغهای_رابطه تاریکند
#چراغهای_رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.

#فروغ

بارها گفته اند برای درک یک متن باید در #بافت_موقعیت آن متن قرار گرفت. که موضوعی بسیار مهم و پیچیده است. یکی از اجزای این بافت موقعیت زیست_محیط ِ گیتیک و مینویی( مادی، معنایی) گوینده ی سخن است.
مثلا درباره شعر بالای فروغ و #چراغهای_رابطه، اگر کسی اتفاق وقوع یافته در سپهر ارتباطی عاشقان دهه ی شصت و پیش از آن را نداند لطف بی نهایت شعر درک نخواهد شد.
و آن اینکه شب هنگام که عاشقان قصد خبر گرفتن از محبوب داشتند در اتاقشان میایستادند و چراغ اتاق را پس از چند بار روشن خاموش کردن، روشن نگه میداشتند اگر محبوب نیز چنین میکرد و چراغ اتاق را روشن نگه میداشت، رابطه و پیوند برقرار بود و #عشق جاری..
آری اگر چراغی روشن نمیشد، شعر فرغ متولد می شد...
شگفت تر این است که این #کهن_الگویی رفتاری عاشقانه مبنی بر حضور عنصر نور و بیان پیوند عاشق و معشوق امروزه در اصطلاح on_line# هنوز زنده است و اگر چراغ خط شما روشن باشد دوستان میفهمند امکان ارتباط برقرار است..
و البته این را همه ی کارشناسان ارشد و دکتران (؟!) فرهنگستان زبان فارسی نفهمیدند وگرنه به جای on line ترکیب بد ترکیب و.... #بر_خط را پیشنهاد نمیدادند.


@niyazestanbarani
آه ازین راه که دروی خطری نیست که نیست..

#شیخ_صنعان_روزگارما
یا؛
#سیاوش_درآتش_مانده

نکته: این یادداشت صرفا یک قرائت از داستان #دکترنجفی است آنهم بخشی از آن..

۱- در فرهنگ معرفتی ایران و از منظر بزرگان عارف آن، هرآنچه در #بیرون اتفاق می افتد #اشارتی است به چیزی در #درون.
جهان انعکاس تصاویر ذهنی و پژواک صداهای روان ماست.
پس هرآنچه در #منظر شما اتفاق می افتد ریشه ای، دانه ای و... پایه و مایه ای در ما دارد.
۲- یکی از حکایات شگفت این فرهنگ که #عطارنیشابوری طی حدودا چهارصد بیت جاودانه کرده است حکایت #شیخ_صنعان یا #سمعان یا... است.
من روایتی نمایشی ازین داستان را در نمایش رادیویی #ازسی_مرغ_تا_سیمرغ ارائه داده ام که میتوان شنید.
۳- داستان مغفول #شیخ_صنعان برخلاف ظاهر ساده اش بسیار پیچیده است وگرنه اینهمه مورد توجه قرار نمیگرفت.
۴- داستان چنین آغاز میشود؛
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هرچه گویم بیش بود

شیخی شگفت که پنجاه سال عبادت کرده بود و صاحب علم بود عمل، موشکاف ودارای کرامات و مقامات و.. با اینهمه شبی در خواب دید از مسجدالحرام به روم رفته و آنجا مشغول سجده بر یک بت است،شیخ ذکی و زکی دانست این اشارتی است از عالم غیب و #عقبه ای است دشوار #وما_ادریک_ماالعقبه... عقبه ای که باید ازآن عبور کرد وگرنه گویا هیچ راهی طی نشده است.
شیخ همراه چهارصد مریدمعتبر از دیار اسلام به سرزمین شرک و کفر رفت ودر آنجا #بر #منظری دختری ترسا دید که هم #این_داشت_وهم_آن
شیخ دلداده ی او شد و مریدان پراکندند. شیخ تمام اندوخته ی پنجاه ساله به باد داد تا با بجا آوردن شروط لعبت روم به وصل دختر ترسا برسد؛
از یاران مسلم گسست و زنار بست، به مقام خوکبانی رسید و سبوی شراب بر دوش کشید آتش کفر میافروخت و مصحف میسوخت..و...
تا سرانجام شبی محمد مصطفی در خواب مریدی #خاص ظاهر شد؛
مصطفی را دید می آمد چو ماه
در برافکنده دو گیسوی سیاه..

مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم زبند

در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی وغباری بس سیاه

آن غبار از را او برداشتم
در میان ظلمتش نگذاشتم..

شیخ زنار را چونان بندنافی برید و تولدی دوباره یافت تن و سر در چشمه ی توحید شست و ایمان راستین آورد..

صحنه های پایانی و جان دادن دخترترسا در دامان شیخ نو_مسلمان قیامتی است که باید دید دختر ترسا پس از شهادتین جان داد و باز به صد منزل از شیخ پیشی گرفت و..

۵- درباره ی #دکترنجفی طی سه_چهار روز بیشتر از چهل سال مدیریت و معلمی و..اش گفته اند و همه بنا به #جهان_درون خود این بیرون را دیده اند خود را روایت کرده اند.

۶- من به ابعاد نهان این اتفاق تلخ کاری ندارم فقط میدانم داستان همچون حکایت شیخ صنعان بسیار پیچیده است و باید بسیار بسیار دانشها داشت و بینشها تا کمَکی از آن را آشکار کرد..

اما برای من #نجفی آن خدمتگزار خوشنامی است که از #حرم_فرهنگ و دانش بیرون آمد وبه #روم_قدرت_ثروت روکرد تا سترگ ترین #عقبه ی زندگی اش را طی کند،او به همسرش گفته بود : مجبورم و باید این ازدواج صورت بگیرد.

در آن گردنه #قتلی صورت گفته (گناهی بسیار بزرگ)

شیخ صنعان روزگار ما البته مریدی #خاص دارد یا نه؟ نمیدانم. اما نیکمردی که همه بیشتر از پاکی اش میگویند به آتشی در افتاد #دین_سوز #دنیا_سوز و من به عنوان پرورده ی مکتب معرفتی #ایران_واسلام نمیتوانم ازین سرنوشت بهت_زده و غمگین نباشم.

سوای همه ی داستانها و احتمالات دنیایی من نگران #دین نجفی و #دین_خودم هستم.

من به این آتش شعله ور که هرکس از خرد و کلان دارد هیزمی بر آن میریزد نگاه میکنم، بیرون آمدن #سیاوش روزگار ما از آتش دارد طولانی میشود.

آیا #شیخ_صنعان مخروط مدیریتی این چهل سال با این کار زشت ( زمینه ها و اسبابش به کنار) باز توان توبه و مجال شستشو در چشمه ی ایمان را خواهد یافت؟

آیا سیاوش عرصه ی مدیریت از این آتش همگان افروخته ی ناچار بیرون خواهد زد؟!

الله اعلم..
فقط باز زمزمه میکنم؛
اللهم اجعل عاقبة امورنا خیرا

#محسن_یارمحمدی

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#مرثیه_ای_بر_آرمانگرایی
(در این یادداشتها غرب تمام کسان و چیزهایی است که محصولشان یکی است سوای ظاهر متفاوت و حتا عمل و عملکرد بظاهر متضاد. مثلا چهره ی بارز آمریکا معطوف کردن وجود انسان به #دنیا( هرآنچه نزدیک)است و محصول نهایی ج.ا هم همین است)
حتا اگر بپذیریم که جد انسان امروزین روزگاری چهاردست و پا بر زمین راه می رفت، گمان من این است وقتی که دستهایش را از زمین آزاد کرد و کمر راست کرد، به کار آسمان پرداخت و معنای عصیان شد.
این انسان اما آسمان را #در و #بر زمین می ساخت.
ساخت خانه و معبد و کاخ و.. همه رو به بالا دارند چون انسان از تبار گیاه و درخت بود و رو به خورشید داشت .
منظورم ازین پیش درآمد کمی شاعرانه این بود که بگویم انسان به تعبیر من اهل #استعلا است. این #علو_طلبی در شکل بدن او نیز متجلی است، اگر سایر حیوانات سر و سینه و شکمشان دریک راستاست و همسطح اند انسان سر بالا است و سینه اش بالاتر شکمش هست و... و البته که تمام اینها در رابطه ای ارگانیک بهم وصلند و تاثیر و تاثرها دارند‌. و همین #ربط ها و البته #جهت هاست که گاه دم را سر میکند و سر را دم ...
باری سخن برسر #آرمانگرایی ذاتی انسان بود و البته آرمان همان است که ریشه هایش در تاریکی زمین است و دستها در کار ساخت و چشمش به خورشید و این آرمان را از #هپروتیسم جدا میکند.
و اگر گرایش انسان به استعاره ی آسمان را ماهوی و ذاتی انسان بدانیم طبعا باید بپذیریم که موانع این گرایش نیز از همان آغاز همراه انسان بوده . خدا عالم است آن نخستین آدمی که عصیان کرده بر تمام بودن خویش و قد راست کرده چقدر صداهای مخالف از درون و برون می شنیده و..
و بعد همه ی آنان که در تمام تاریخ تلاش کرده‌اند دستها را از بندها آزاد کنند نیز همین گونه بوده اند. شما میتوانید در هر گوشه از جهان انسانی استعاره های استعلا را بیابید از آدم گرفته تا خاتم و... مسافر کوچولو و ماهی سیاه کوچولو ...
و همیشه نیز نیروهایی که انسان را زیردست خواسته اند تلاشها کرده اند تا او #سربالاطلب نباشدوبه تعبیر حضرت مثنوی #سودای_سربالا نداشته باشد.
باری همه در کارند تا تو را به دام آرند.
جهان سرمایه داری مسلط ( که بیسوادی_جان در ذاتش هست، چرا که باید تجربه کند) نخست با بردن مفاهیم استعلایی ذیل گزاره های بی معنا و خیال و.. سعی کرد آن روح عصیان را پس براند. او همه ی نیروهای کهن( قدرت قاهره ی شاه، شیخ و عالم) را به استخدام خود درآورد و با پوشاندن لباسهای نو بر تنشان تلاش کرد‌ با یک دیکتاتوری پرزرق و برق انسان را از عصیان باز دارد و هر مانع را در این راه فرو میکوفت .اردوی رنگارنگ چپ البته آن داعیان به عصیانی بودند که باید فروکوفته شوند و البته سرمایه در چشمبندی بزرگ خویش باید ازین اردو تیمی را انتخاب میکرد و وارد بازی خویش میکرد که از آغاز به شکستش باور داشت. و اصولا این بزرگترین جادوگریهای اهریمن سرمایه است . مطمئن باشید او هرگز وارد نبرد با حریفی نخواهد شد که از آغاز به شکستش نرسیده باشد. اصلا مجال ظهور و بروز چنین حریفی را نمیدهد و همه ی کسانی که در هر لباس چنین کاری میکنند اهالی همین اردوی #توقف_عصیان و #استعلا_ممنوع اند.
بلی غرب دشمن تراش، دایم نمونه های چپ معترض را روی سن می آورد و بعد فرو‌میکوفت و بعد دست پیروزی بالا میبرد و‌به خویش جایزه میداد.
نفی آرمانگرایی ، شکست دادن آنان که آرمانگرا می نامید به منظور حذف عصیان البته نقص داشت و چون خلا #آرمانگرایی ذاتی را پر نمیکرد این شد که به تجربه غرب شد دستگاه آرمان سازی و شما ‌می بینید که الان آرمان هشتاد نود درصد مردم جهان یک کاسه شده و این یک کاسگی محصول چیست؟
غرب غروب از نفی آرمان به آرمان سازی رسید و اکنون نیز دارد به یک رنگی دلخواه خویش نیز می رسد. جهان در سرعتی شگفت دارد همانند می‌شود وقتی شما بتوانید رویاهای مردم را بسازید خوابهایشان را به شکل دلخواه و واحد شکل بدهید رفتارها و گفتارها و.. یکسان خواهد شد.
حال پرسش این است در این جنگل نوین آن نخستین کس کیست و قرار است چگونه کمر راست کند و دست آزاد. تا باز انسان معنا یابد؟!
#محسن_بارانی۲۷شهریور۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#دین_و_دینداری
همچون بسیاری از هم نسلان از نوجوانی سر در معنای #دین داشتم. و خارخار #مینوی_معنای انسان و جهان، در چشم و دلم بزرگتر از آن بود که در همین عظمت شگفت #موجود بگنجد.
من و جهان، باید چیزی و چیزهایی فراتر از #این می داشت که #آن بود و وقتی می رسیدم به آن ، دیگر آنی نبود چون به محض رسیدن به #آن ، #این شده بود و من باز دوباره باید می رفتم به سمت #آن...
تو بگو خیال، تو بگو توهم تو... اصلا مثل #حافظ جان و دلم بگو : #بانگ_جرسی پیچیده در صحرای موهوم هست .. صدایی بود که مرا میخواند تا فقط بروم صدایی که #سهراب هم شنیده بودش وآشنا یافته بودش
باری در این میان #دین، چنانکه ریشه اش اشارت داشت، برای من شد #روش و #رفتن و #دئنا که اشارت داشت به دانایی و البته دل_آگاهی ذاتی و..( آن دل_آگاهی سرشتین و راهبر که در نهاد هر انسانی نهفته است) فالهما فجورها و تقواها..
راضی نشدن به این و جستن چیزی ورای این که #آن نامیده اندش.. چیزی که هرگز تن به دستهای هیچکس نداده و در عقد کسی درنیامده ..
ازاین رو بود که از همان آغاز آنانکه میگفتند دین این است که ما داریم برایم هولناک بودند اینان درست مثل سلفشان #ابلیس بودند چون او نیز میگفت حقیقت این است که من می گویم و بقیه یکسره خطاکارند. از اینها هولنتک تر کسانی بودند که ابلیس نیز حیرانشان میشود ، اگر گروه اول میگفتند دین این است که من می گویم اینان میگویند خدا این است که ما میگوییم و هردو البته بزرگترین ویرانگران دین و خدا بودند چون مقام دور از دست ایشان را به اندازه ی دستها و ذهنهای حقیر خود کوچک کرده بودند و ننی دانستند که مفهوم دین و خدا و معنا بسیار بزرگتر از این است که بگنجد در ذهنهای محدود و خوار ایشان.
و چرا گفت من در دل میگنجم؟! و نه گفت در عقل و نفس و کتاب و لوح محفوظ و... چون دل دقیقا از جنس اوست غیر دل هرچه هست حدی دارد و پایی و ریشه ای در جایی ، دل آن لطیفه ای است که فقط آب وجود میخورد از #هو.. و او اشارتی است به اینکه هرگاه رسیدی بهش دیگر او نیست #او کمی آنسوتر است.
سالها پیشتر سر در معنای اینها داشتم و البته که نه به این رنگ و نه به این...
اما در همان روزگار نوجوانی مرا سخنی به گوش رسید از حبیب الله الاعظم پیامبر اکرم:
یأتی علی الناس زمان ، الصابر علی دینه کالقابض علی الجمرة..
برسد مردمان را روزگاری که شکیب نده بر دینش باشد چونان نگه دارنده ی پاره آتش
و گفت #زمانی نکره است پس می تواند هر زمانی باشد چه سی سال پیش که من فکر میکردم اکنون آخر الزمان است چه الان و چه سی سال بعد.. پس ما یک زمان داریم و آن آخرالزمان است.
و فرمود: الناس نفرمود المسلم یا المومن و.. پس هر انسانی که روشی دارد و برای رفتن آیین دارد که مبتنی بر دانایی و آگاهی است و فرمود :دینش همینقدر خصوصی . نگفت الدین نگفت الاسلام نگفت.. فرمود: هرکس و دینش..
و گفت: صابر #بر...و این درستی نظریه ی مرا درباره ی اهمیت شگفت حروف اضافه نشان میدهد. و گفت: من هم..از ایشان #از جداکننده است و افزود مانند #قابض اسم فاعل است و دلالت دارد بر کنشگری فرد.. یعنی او اصرار دارد و عمد بر نگاه داشتن دینش اما دین در این ایام پاره ای آتش است گویا بودن خود دین میگوید مرا رها کن و شخص اصرار دارد نگهش دارد.
این حدیث در همان اوان هولناک بود برای من اما حال هولناک تر است.
این چه دردی است آقا؟! این چه #عقبه_ای است مولا!؟ به گمانم این سخت ترین عقبات این مسیر رفتن هاست. آخر یعنی چه این کلمات؟! این سخن اشارت به همان بار امانت نیست و اینکه انسان هر لحظه در همان لحظه است که یا باید بپذیرد و بسوزد یا بیندازد و بگریزد!؟ همان آتشی که موسی بدینجا به امید قبسش می آمد!؟
و آیا آن آتش که فرمان بردا و سلاما شنید از حضرت احدیت همین آتش دین نیست؟ که اگر کسی مومن وار بردارد این آتش را علیرغم سوزانندگی اش برای او سرد خواهد بود صلح آمیز؟!
راستی نام اغلب این یادداشتها را دیده اید #یادداشتهای_پریشانی است. بدین معنا که شاید فقط پریشان خاطرانش در می یابند..
#الحمدلله_اولا_و _آخرا
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_قرآنی
#در_شط_شطح

ای عزیز ، جهان را اقیانوسی دیدم به صورت نهان و سیارات در آن غوطه ور یافتم در هیأتی اعیان. غوطه ای که قرآن #تسبیح اش خواند و تسبیحی که شناوری و غوطه وری در دریاست و نتیجه اش پاکی و پالودگی ما ، که پالودگی ما پالودگی چشم جهان است و پاکیزه دیدن خداوند آن. با این وصف ، جهان چیزی نیست جز #مسبح (استخر) تمامی موجودات..

ما فرزند زمین و آسمانیم و فرزند خلق و خوی پدر دارد و مادر دارد...و بویژه پدر..
و ما نیز لاجرم غوطه می خوریم در مسبح وجود دراقیانوس هستی..
هستان در #هست می غلتند. به اعماق بی نهایت و تاریک فرو می روند و به زمانها زمان بالا می آیند، در معرض آفتاب تجلی چونان موج شکل می گیرند و رخ می نمایند و..
و این جهان، جهان صید هاست و همه صیاد.. و هستان مشغول بلعیدن این و آن..
همه صیادیم و همه صید..
و ما ، مردمان، در این میان شکارچی اعظم یم که هم صیاد خاکیانیم و هم صیاد آبیان. هم به #بر دام می افکنیم و هم به #بحر..
و در بحر الهی ماهیانند لایتناهی یکی همچون شکاری های خاک است تن را مدد می کند اما از جنس لطیف که #لحم_طریا. آن دگر را به سودای #آتنا_غدائنا می گیری حال آنکه نشانه است تا #عبدا_من _عبادنا و دیگری ماهی رنگین کمان که رنگباری درخشان، جان بخش بصر و لذت نظر که #تلذ_الاعین..
دیگری خلوت گاه جان تست. آنگاه که خسته میشوی از سالها خیرخواهی بی حاصل .
جان به خشم می آید و #مغاضبا دور میشوی از انسان های سیاه کار و به زیرکی توبه دار. و دل شکسته می شود از حکمت پرودگار تا بلعیده شوی در دهان #حوت_روزگار و در ظلمات ندا دهی و بشنوی #نجیناک_من_الغم ...
باری...
اگر به خشکی در شکاری یا بر دریا سواری به یاد دار که اینها شرح حال تست.
تو اعظم شکارچیان جهانی همین بود که گفت: همانی که در بند آنی..
اما من ، ای عزیز مرا هزار هزار ماهی زمینی و آسمانی به کار نیاید که من سلیمانم. مرا آن ماهی بایست که نقش خاتمش #لاینبغی _لاحد من بعدی است و زیر خاتمش ملک و ملکوت. اگر این ماهی بگیرم همه ی ماهیان فرمان کنندم مرا پروای هزار ماهی نیست آن یک ماهی ام باید.
هزار ماهی بگیر اگر نتوانی انگشتری خاص خویش به دست کنی قواد دو عالمی.
جهان داری به فرمانبرداری اما #حرمت زیر دست دیو است به بدکاری.
هیهات هیهات چه می‌شنوی عزیز..
تمام قلعه های جهان را فتح کن ولی آن تنها دژ را از یاد ببر. دژی که دوشیزگان اثیری اش بی تاب هماغوشی با تواند و باوری از باران نطفه های شور و شعور و شرف تو تا خدا خدا زیبایی بزایند و...
چه میکنی ای ملعون؟! دیو هرشب درمی آید بر همسران تو و ایشان را از پس مواقعه ای سخت همچون اره کردن تن، محصول چیزی جز خلأ نیست. درد زایمان بکشی و حباب برآید؟!
زینهار زینهار که دیو نه آمد_شد تو می داند و نه بارور کردن باکرگان معنا می تواند..
دوشیزگان اسیر را چه گناه که تو دور گشته ای از تنها ترین قلعه و دلخوشی به فتح قلعه های تهی و ماهیان می گیری که در جوف هیچ یک انگشتری حکم و حکمت نیست.
چند بار دوشیزگان چشم به راه تو بترسانند دیو را و او از ترس انگشتری به دریا بیندازد و تو در هر میدانی باشی الا تنها میدان جهان؟!
آن ماهی هرچه پیرتر شود کمتر به روی آب آید و لاجرم تو راست که بیشتر به اعماق ظلمات فرو روی.
او پیرتر و تو پیرتر هیهات هیهات او بالاتر آمدنش سخت دشوار و تو فرو رفتن تو جان شکار..
ای جمشید ای سلیمان
ای صیاد پیدا و نهان
دستی بجنبان...

الحمدلله اولا و آخرا
#محسن_بارانی عیدسعید فطر۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
No Volvere
Gipsy Kings
#قصه_ی_نامکرر_عشق
Gipsy kings

این کار را #جیپسی_کینگز در سال ۱۹۹۱ منتشر کرده است و به گمانم دوسه سال بعد موسیقی پس زمینه ی فیلم #دردمشترک بود و حواس همه مان را پرت کرد.
بعدها از نوار فروشی های کوچه پس کوچه‌های روبروی دانشگاه تهران پیداش کردیم و شد یکی از جاودانان زندگی ما ..
#بر_نمیگردم نه ...no volvere
بشنوید..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
#احمدشاملو
شعری هفتاد ساله #بر سنگ‌فرش


یارانِ ناشناخته‌ام
چون اخترانِ سوخته
چندان به خاکِ تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بی‌ستاره ماند.


آنگاه
من
که بودم
جغدِ سکوتِ لانه‌ی تاریکِ دردِ خویش،
چنگِ زهم‌گسیخته‌زه را
یک سو نهادم
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم میانِ کوچه‌ی مردم
این بانگ با لب‌ام شررافشان:
«ــ آهای!
از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید!...
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین‌گونه می‌تپد دلِ خورشید
در قطره‌های آن...»


بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگانِ خاک،
افکند آشیانه‌ی متروکِ زاغ را
از شاخه‌ی برهنه‌ی انجیرِ پیرِ باغ...

«ــ خورشید زنده است!
در این شبِ سیا [که سیاهیِ روسیا
تا قندرونِ کینه بخاید
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،] آهنگِ پُرصلابتِ تپشِ قلبِ خورشید را
من
روشن‌تر
پُرخشم‌تر
پُرضربه‌تر شنیده‌ام از پیش...
از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید!

از پُشتِ شیشه‌ها
به خیابان نظر کنید!

از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان
نظر کنید!

از پُشتِ شیشه‌ها...


نوبرگ‌های خورشید
بر پیچکِ کنارِ درِ باغِ کهنه رُست.

فانوس‌های شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب...

من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش.

چنگِ ز هم گسیخته زه را
زه بستم
پای دریچه
بنشستم
وز نغمه‌یی
که خواندم پُرشور
جامِ لبانِ سردِ شهیدانِ کوچه را
با نوشخندِ فتح
شکستم:
«ــ آهای!
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین گونه می‌تپد دلِ خورشید
در قطره‌های آن...



از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید!
خون را به سنگفرش
ببینید!
خون را
به سنگفرش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹