نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادداشتهای_پریشانی
-باز هم ضحاک...(۱)
همیشه و در بررسی روایتهای برجا مانده ی اسطوره ای و تاریخی ایران، باید یادمان باشد که با درختی دو تنه روبروییم که یکیش جوان تر دیگری است و جدای پیوندهای ریشه ای با درخت کهن ریشه در خاک دیگری نیز دارد که آن روایات سامی و اسلامی است .
این یک-دو-درخت البته سه چهار شاخه ی اصلی دارند یکیش روایات اساطیری ملی است و یکیش دینی و یکیش عامیانه است و..
مثلا جمشید در سانسکریت(yima) است و پسر ویونگهان در پهلوی yam است که در پاداش فشردن گیاه مقدس هوم به پدر عطا میشود و در یسنا ، یشت، وندیداد و.. سازنده ی ورجمکرد است و در مقایسه با فرهنگ سامی ارتباطی دارد با فرعون نه تنها در اعلان منیت و خودخداپنداری که در نامشان حتا زیرا هردو را پیوندی است با خورشید‌ . بعد همین جمشید در شاهنامه پسر طهمورث است و هیچ اشاره ای هم به هوم نیست و.. و بعد مردم هم ( پیش از اسلام و پس از آن روایات خاص خود را دارند از جمشید)
با این مقدمه خواستم بگویم هر روایتی که ما از داستانی کهن به دست بدهیم ربطی به این تنوع ها و تعدد ها خواهد داشت و البته ما را نیز بر آنها خواهد افزود.
روایت فردوسی، مبتنی است بر خداینامه و در هر نگاه مجدد نکاتی فراوان میتواند طالع شود
نکته ی اساسی اینکه جهان پیش از جمشید با پس از آن فرقهای بنیادین کرده است. او جهان برون را بشدت دگرگون میکند( ر.ک شاهنامه) و جالب اینکه این دگرگونی بیرون که طبعا ریشه در تواناییهای درونی جمشید دارد منجر به دکرگونی درون نیز میشود.
ما جهان را با دستکاری تغییر میدهیم چیزی بر جهان یا در جهان می افزاییم آنگاه این جهان تازه درون ما را دگرگون می کند. خالق ، مخلوق مخلوق خویش می شود.
به هر حال سیصد سال جهان در کامیابی غوطه ور میشود و.. جمشید اعلان #منیت می کند. در نسخه ی تصحیح خالقی لخت دوم
مرا خواند باید جهان آفرین ، نیست و صرفا منیت طرح میشود و این نشان از ناسپاسی به یزدان است و آغاز هراس
نکته ی جالب توجه در همیجا اتفاق می افتد در میانه ی داستان جمشید است که فردوسی و گردآورندگان خداینامه داستان ضحاک را آغاز می کنند و این شاید آیتی است برای اینکه هر وضعیت ، خودش مقدمه چین وضعیت جانشین خویش است.
ارونداسب، ارونداسف، xrūtāsp یا مرداس در آنسوی فرات (دشت نیزه گذاران) باش گاه سامیان زندگی می کند و هزاران دام دارد و پسری که بسیار بسیار پرجنب و جوش است و
شب و روز بودی دو بهره به زین
ز راه بزرگی نه از راه کین..
شانزده ساعت شبانه روز را نه برای انتقام و جنگ که برای رسیدن به بزرگی و نام میچرخیده و کار میکرده.
این غیر عادی بودن در زندگی و فراتر رفتن از معمول آغاز داستانهایی دیگر است دری است که ابلیس از آن وارد خانه ی وجود ما میشود.
همین است که ابلیس سراغ بیوراسبی می رود که تشنه ی بزرگی است.در حالیکه پدری هست هنوز و بودن او رسیدن به تخت پادشاهی را طبعا به تاخیر می اندازد
مرداس پاک آیین + پسری که تشنه ی بزرگی است + ورود عنصر اغواگر
جالب اینکه ابلیس پیش از اینکه کاری کند به پسر جوان می گوید عهدی ببند تا رازی با تو بگویم
عملا یک پیمان بر سر هیچ است.
اول پیمان ببند تا برایت رازی بگویم
چه پیمانی؟
اینکه این راز را به کسی نگویی وگرنه تو را..
چه اغوایی در این نوع پیمان هست؟ و چرا و چطور است که این #هیچ عمل می کند؟ باید بررسی شود
بعد پسر عطشان که در اعماق دل بویی برده که این راز ربطی به بزرگی دارد عهد می بندد و ابلیس چیزی را به او می گوید که او بارها به خویش گفته است:
تا پدر هست من زیر سایه ی اویم و..
این است که علیرغم امتناع آغازین از خون پدر، پسر قتل پدر را می پذیرد و..در عمل نخستین گام را برای تباهی و سیاهی جهان برمی دارد‌
چاهی و.. بعد از آن کامرانی بدون کامیابی ضحاک آغاز میشود؛ تخت فراهم است حال نوبت شکم است.چون همه ی راهها به شکم ختم می شود و بعد از شکم است که قوه ی زیر شکم نیرو میگیرد و دختران و پسران را از هرجا نزد او می برند و..این روند نمی تواند پایا باشد چون اعتراض در پی دارد اینحاست که برای پایا کردن تخت بدست آمده باید مغز انسانها را خورد و..
ضحاک به بزرگی و نام رسیده کسی که توان ان دارد تا برای بقا همه را بکشد در همین حال ایران پریشان است و پر از سلطان. ایران رو به نابودی است و نیاز است یک انسان قدرت مند اهل بگیر و ببند بیاید و آشفتگی را پایان دهد
اما آیا کسی که بنیاد وجودی اش در تنش و آشفتگی معنا دارد می تواند عامل آرامش باشد.
کسی که دو سوم شبانه روز بیقرار است ممکن است منبع قرار یک جامعه شود؟!👇👇
#یادداشتهای_پریشانی
#ظاهرپرستی_و_درک_اسفل
-ضرورت حیاتی توجه به باطن در روزگار ما

دوسه سال پیش هنگامی که در جمعی از #حافظ_دوستان گفتم: در ذهن و زبان حافظ #زاهد و #زاهد_ظاهر همان #ابلیس است.
چند تنی حیران انکار کردند و چند تنی حیران بلاتکلیف شدند و دوسه نفری چیزی در ذهنشان روشن شد.
موضوع ساده است در روایت آفرینش ابلیس از نخستین آفریده های خداست که طبق روایات مقامی شامخ دارد و به هزاران سال مینویی معلم فرشتگان است تا اینکه آخرین خلقت = آدمی به دستان خدا از گل چسبنده ( طین لازب ) ( چرا چسبنده؟!) و خاک و لجن و ساخته میشود . چیزهایی که در نگاه اهالی مینو پست ترین عناصر گیتیگ‌ هستند.
وقتی فرمان اسجدوا صادر میشود ابلیس یک چشم (باز اشاره ای است به عدم توجه و ندیدن دو ساحت اصلی ظاهر و باطن در آن واحد) با تکیه بر ظاهر نفی حکمت میکند و خود را برتر می بیند و عقلا و شرعا تعظیم خوارتر از خویش جایز نیست.
این فقیه عالم ملکوت درنیافته اینجا لطیفه ای است نهانی که عشق از آن خیزد.. این است که در دام ظاهر می افتد هم در عمل نپذیرفتن امر اسجدوا و هم در دلیل آوردن برای این عمل.
بنابراین بزرگترین عابد و زاهد عالم ملکوت در دو ساحت عمل و نظر #ظاهرگراست.
و آدم در این تعریف اهل عمل است او نیز در قضیه ی نفی #لاتقربا ظاهر بازی را می بیند اما به باطن پناه میبرد و عامل تاریکی و ظلم را خود می انگارد نه خدا... چنانکه تبار بعدی او نیز از در خطاها وردشان #ظلمت و #ظلمنا میشود.
این گرایش به باطن و بواطن بیشتر با روحیه ی تاریخی ایرانیان سازگار است زیرا ایشان نیز از گذشته های دور جهان را به دو ساحت مینو و‌گیتی تقسیم کرده بودند. این است که مفهوم امام ( که باطن دین ) است اینگونه و به مرور مورد توجه خواص و سپس عوام قرار میگیرد
و اینجاست که حافظ به عنوان مجمع_البحرین ظاهر و باطن یا پیش از اسلام و پس از آن در تمام دیوان خویش بر ظاهر و ظاهر پرست می تازد و این نقص ذاتی را عامل گمراهی و تباهی میداند.
چرا میگویم ذاتی؟ علی الظاهر این ویژگی امری است ازلی و اساسا برخی سرشتی ظاهر گرا دارند. ابلیس نمی تواند ظاهرپرست نباشد
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
زاهد از #حال بی خبر است نه از قال
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لااقل
مست ریاست محتسب باده بده و لاتخف
حافظ به عنوان فرزند خلف آن کس که روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت بر حال و قال ابلیس و تداومهای او در عالم مادی مشرف است چون مقام اشراف دارد این است که حال و قال زاهد و صوفی و محتسب و قاضی و..را میفهمد او تمام این مقامها را پیموده تا شده حافظ تا شده است پدر،ابوالبشر (مقام آدم)، ما فرزندانی از صلب حافظ نداریم اما هزاران رند عارف خویش را فرزند او میدانند و.. باری حافظ‌ به مقامی میرسد که اینبار و با تکیه آنچه از پدر می داند به روشنی و اختیار بهشت ابد از دست می نهد
حال این مفاهیم علی الظاهر معنوی چه تاثیری‌ بر زندگی مادی ما دارد؟!
اگر اندکی باطن بین باشیم به وضوح تاثیر ظاهر بینی را در تک تک ساحات وجودی و حضوری انسان ایرانی را می بینیم.
بگذارید مثالی ملموس بزنم.
اغلب مسند نشینان و مردم ما تعریفی ظاهری از جنگ و آسیب و قتل و.. دارند این تعریف بتواره ای شده در ذهنشان. از این قرار جنگ یعنی تیر زدن و موشک فرستادن و.. کشتن یعنی خون ریختن و دفن کردن و..
اما اگر جنگ را باطنی تعریف کنیم میبینیم که ما ملتی کاملا جنگ زده داریم.
محصول جنگ بی رمقی زندگی اقتصادی و فرهنگی است ، محصول جنگ فقر و فحشا است محصول جنگ تعطیلی و آسیب مهیب کارخانه های تولیدی است (کارخانه های صنعتی مولد زندگی مادی و کارخانه هایی به نام انسان که مولد خیر و برکت و هنر و شادی و.. اند) جنگ و شکست در جنگ سرافکندگی و یاس و.. می آورد و مگر جامعه ی ما اسیر چنین حالاتی نیست.
از قضا دشمنان پست اما بسیار زبل ایران اینها را به خوبی می دانند آنها بدون شلیک توپ و تفنگ بسیاری از سنگرهای ما را گرفته اند آنجا هم که لازم می دانند از قضا در جنایت و خباثت و به خون کشیدن لحظه ای درنگ نمی کنند. بدبختی این طرف قضیه است که تمام هزینه های یک جنگ را دارد می دهد اما همچنان گمان میکند جنگ نشده است.
در این یادداشت خواستم اسفل اسافلین جهنم را معرفی کنم.
ظاهرپرستی آن #ویل ویرانگری است که از ازل تا ابد فریب خوردگان ابلیس راهی اش میشوند و برای گریز از آن هیچ چاره ای نداریم جز معناگرایی و عبور از قشر و پوست همه ی چیزهایی که در عالم انسانی وجود دارند.
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی #محسن_بارانی #دل_گلایه_های_میانسالی(۱)

وقتی در نوجوانی رسیدیم به ان دوبیت پرآوازه ی مهیج که معلوم است چرا در کتابهای نوجوانی جا داده بودند. هم‌ شاگردی بغل دستیم در تمام راه بازگشت به خانه با شور و هیجان از من می خواست هی دو بیت رت بخوانم تا او حفظ کند.
دست تکان می داد ( که شمشیر می زند ) با چهره ای سرخ و برافروخته فریاد می کشید ( که در میدان نبرد است) و می چرخید ( که رقص پیروزی است ) و من با بی میلی می خواندم:
مهتری گر به کام شیر در است
شو‌ خطر کن ز‌ کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو‌ مردانت مرگ روی آ روی
شاید من هرگز شجاع نبوده ام. هنوز هم کسری از آن چه را مردم شجاعت می شمارند حماقت می بینم.
شاید من نسبت به سنم بیشتر کتاب خوانده بودم چرا که محصول زنده گی مهتران سروری طلب را دیده بودم. نهر نهر خون بی گناهان ، کوه کوه استخوان شکسته ی بی پناهان ، مناره مناره چشم هایی که در همه ی تاریخ درد بی درمانشان دوخته شده بودند به آسمان ، افق تا افق آه های سوزان... من سرنمون تمام کسانی را که سروری می جستند در افراسیاب دیده بودم و فرعون ، خاکستری ترش را در کاووس که اتفاقا این خاکستری چقدر خاک برسری تر بود..
به این قرار راهم از همه جدا بود بویژه آنان که ( تحت هر نام و پشت تابلو ) برای وضع بهتر #دیگران (؟!) بهترین ابزار را کسب قدرت می دانستند و تکیه زدن بر مساند مهتری و سروری .. چرا که دیده بودم ایشان چنان خواهند شد که آن #دیگران از بن جان، خواهان بازگشت به ایام پیشین می شدند. زیرا هرگز نمی توان با یک چیز ذاتا فاسد فساد را مرتفع کرد.
از نوجوانی پیر بودم مثلا فوق اعتراضم این بود در زمین فوتبال..
در تیم نوجوانی مان کسی اندازه ی من نه تمرین می کرد نه هوش فوتبالی داشت و نه در زمین هنر نمایی می کرد مقررات تیمی و شخصی هم همه بیست ... وقتی مربی مرا فیکس نمی گذاشت و کسانی دیگر را به دلایلی همیشه مرسوم می فرستاد توی زمین، هرگز معترض نبودم مربی بود صاحب تشخیص. اگر در نیمه تعویضی نمی شد.من یک ربع آخر لباس می پوشیدم و می آمدم بیرون . یک روز مربی کمین کرد تا حالم را بگیرد.
- کی گفته لباس بپوشی؟! شاید یک ربع ده دقیقه ی آخر قراره تعویض بشی
- آره آقا شما درست می گی اما من بازیکن یه ربع ده دقیقه ی آخر نیستم و...
می زدم بیرون. اهل #کام_شیر نبودم اما خطوط و مرزهای خودم را همیشه داشته ام.. از مرگ هم خوشم نمی آمد و نمی آید به استقبالش بروم چون باور داشتم مرگ خود در زمانش خواهد آمد وگرنه عرب اجل اش نمی خواند و ایرانی #زمان. مرگ یک شدن بود و هست در سیری که زنده گی است خودش یه جایی یک زمانی #میشود..
بزرگی و عز و نعمت و جاه هم اساسا برایم تعریف دیگری داشت هنوز هم معتقدم: هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند..
این را ماشین مدل بالایی که زیر پایم بود به‌من آموخت وقتی هر روز برای گرفتن روزنامه میرفتم و خوش و بشی احترام آمیز با صاحب دکه و... آن روز همین که ایستادم طرف سرش را خم کرد ببیند این ماشین خفن چه می خواهد؟ مرا که دید صاحب چهره ای شده که هنوز پس از پانزده بیست سال فراموشش نمی کنم و ... آن لحظه ی بزرگ کشف به من گفت: آن همه حرمت و تعظیم نه برای من که برای آن حجم خوش ترکیب بوده و مگر من راضی می شوم که به خاطر خردک چیزی( که گیرم محصول زنده گی من نیز هست) محترم داشته شوم.. اگر کسی مرا به خاطر من می خواست کلید نهان خانه ی جان به رایگان داشت. آری علم و هنر هم محصول من است اما مشخص است جنسش به جان نزدیک تر است سبب محبوب تر بودنش نیز همین‌ هم رنگی با جان است.
راستی چرا عشق مادر و پدر پاک ترین است؟ معلوم است که پدر و مادر سالم با محصولات زنده گی فرزند خوش حال تر می شوند اما سبب محبوبیت فرزند نزد پدر و مادر این نیست. که پدرم گفت: تو بزرگترین دانشمند یا هنرمند جهان هم که بشوی، هزار سال دیگر هم #پسر_منی چیزی که من به دخترم می گویم : تو هرچه هرچه که بشوی پاره ی تن منی..
آری بزرگی و عزت در نظر من همان بود که حافظ می گفت: مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/ که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست..
یا آنکه سعدی می گفت:
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آن که دلی را ز خود بیازاری‌..
آری از آن روز که آن دوبیت را می خواندیم سی/ سی و پنج سال می گذرد و در تمامی این سالها من نیز زمین را سبز خواسته ام و عشق را شایسته ی زیباترین زنان و زیباترین زنان را در تمام جهان و زمان دیده ام از سیندخت و رودابه تا کتایون و گردویه بگیر و بیا تا مادر و مادر بزرگ هایم و...
#یادداشتهای_پریشانی
#ما_و_تن_های_مان

اگر اندکی فقط اندکی از تاریخ معرفتی ایران را بلد باشیم حتما می دانیم محور اصلی سخنان همه گی عارفان و عرفان مآبان این است «خودت را بشناس» یا «خود راستین ات را دریاب» آنها جسم و جان یا تن و روح را دو چیز مجزا می دانستند و طبعا من های تن را دروغ می شمردند و اصرار داشتند باید به سوی من روانی و نهایتا روحانی رفت و او را دریافت. فارغ از اینکه این تقسیم بندی از جهاتی کارآمد بوده و از جهاتی بویژه در روزگاران بعد غلط و ویران گر، آنها تن را فرو می کوفته اند تا به گمان خود جان را فرابکشند. تن دامی بود و ویژه گی هایش گره های در هم تنیده و تشکیل دهنده ی این کلیت واحد ، که اگر سالک حق و حقیقت اسیر آن می شد رهایی اش محال می شد.
اما و پس از ظهور ابزار عکس و فیلم و رفتن انسان به سوی رسانه های همه گیر صوتی و تصویری ، همپای دگرگونی های مختلف در ساحات وجودی انسان ، فاجعه ای مهیب کم‌کم شکل گرفت و به گمانم بشر اکنون در اوج آن قرار گرفته است.
پاسخ آن افراط در اهمیت چیز موهومی به نام روح و روان، تفریطی شد به نام اهمیت تام و تمام تن و ابدان.عارف گذشته تن را در معبد جان قربانی می کرد و البته ناچار بود نمونه ی اعلای جان را هم برای خواهنده گان تبیین کند. چنانکه بعدها قربانی کننده گان روح و روان در معبد تن و ابدان باید نمونه ی اعلای تن را معرفی می کردند.
در یکی دو قرن اخیر هیولای انسان خوار سود و سرمایه همه چیز را تن دانست آنگاه با تکیه بر اینکه تن عالی فلان تن است شروع به کسب سرمایه کرد. چاقید؟ با این ابزار لاغر شوید. لاغرید؟ با این ابزار چاق شوید. پولش هم در جیب مسند نشینان جهان سرریز می شود.
اما داستان در چاق و لاغری متوقف نماند. کار شروع شده به عمل های جراحی کوچک و بزرگ در اقصا نقاط تن رسید و بعد هم به ظریف کاری هایی مثل تغییر پوست و رنگ چشم و درخشش دندان و... کشید و حال در جهان بنا به ارتباط انسان ها با رسانه های فراگیر میلیون ها انسان داریم که با تنشان درگیرند زیرا آن را پرفکت نمی دانند.
ما در این سال ها با خیل عظیم انسان هایی روبه روییم که تنشان را دوست نمی دارند و چونان دشمنی به ناچار با او زیست می کنندو با انواع و اقسام نرم افزارها و سخت افزار ها در پی تغییر دادن این دشمن و تبدیل کردن او به همان الگوی پرفکتی هستند که رسانه نشان شان می دهد.
انسان وهم زده ی کهن تن را دشمن می داشت تا به تعالی دروغین جان دست پیدا کند و نکرد و انسان اسیر توهم روزگار ما در پی تبدیل تن به کمک کیمیای پول است و نخواهد توانست. آن انسان با تن خویش مهربان نبود و این انسان نیز مهربان نیست و همین است که آن انسان و این انسان با هیچ کس نیز مهربان نیستند . چه گونه ممکن است کسی با تن خویش مهر نورزند و بتواند تن دیگری را دوست بدارد؟
اما خطای بزرگ‌ هر دو انسان (که اتفاقا یکی هستند) کجاست؟
به گمان من یکی از بنیادین ترین خطاهای شناختی هردو انسان عدم فهم این نکته است که انسان یک #واحد است و معنای انسانیت اش را از این واحدیت می گیرد. انسان یک پیکره ی در هم بافته ی در هم تنیده ای است که تمام بود و نبودش در پیوندی است عمیق و وثیق با همدیگر و به یک دیگر..
انسان علم محور امروز در برکشیدن انسان او را فرو کشیده و علم را نهایتا به ضد علم تبدیل کرده است. او نمی داند ژن ها و مم ها بخش های اصلی بود و نبود مایند و هیچ کدام اینها چنان نیست که بتوان با دارویی یا جادویی علمی حتا تغییری ینیادینشان داد.
راستی چه گونه ممکن است انسانی خانه ای را که خودش است آنقدر تغییر دهد؟ به گمانم یک‌‌ جا او در حیرتی جنون آمیز فرو خواهد افتاد که « من کی ام؟!» همان گونه که انسان حواس پرت چندین سده پیش وقتی تن را فرو می کوفت در سرپیری چیزهایی در تنش می یافت که موجب جنون اش میشد و البته یک درهزار شان پس از ملاقات دوباره ی تن و عوالمش می شدند شیخ صنعان و تعالی راستین تری را تجربه می کردند.
خلاصه این که انسان گم کرده راه گذشته و حال باید می فهمید که او وجودی است یگانه و همین یگانه گی جوهر اوست. و هر انسان در یک پارچه گی وجودی اش است که معنا دارد و اتفاقا دیگران را نیز معنا می دهد و البته که از دیگران معنا می یابد‌.
به گمانم خیلی نابالغانه است اگر بگوییم کدام سیاره ی مثلا منظومه ی شمسی زیباتر و مهم تر و باید همچون او شد؟!
به نظر شما احمق نیست کسی که باور نکند اگر فلان سیارک پنجاه کیلویی، پنجاه میلیون سال پیش نمی خورد مثلا به زمین و ماه را شکل نمی داد، نبود، همه ی این بازی های میلیون ها سال بعد هم نبود؟!...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
باز هم #همنشینان_غار

یکی از داستان های شگفتی که قرآن در مانده گاری اش نقش اصلی را داد «قصه ی اصحاب کهف» و الرقیم است که من دوست دارم ترجمه کنم «هم دمان غار»، «هم نشینان غار» یا... برگردان های بسیاری برای نام این داستان هست «خفته گان بیدار» و..
بسیار هم درباره اش گفته اند و نوشته اند و یکیش «پژوهشی در قصه ی اصحاب غار » جلال ستاری است که خواندنی است
اما برای من سال هاست هفته ای سپری نشده که به این داستان فکر نکنم و درباره اش خیال نبافم.
خود سوره کهف مکی است ۱۱۰ آیه دارد و هجدهمین سوره ی قرآن است. مکی بودن اش طبعا خیلی مهم است. سوره با اختصاص حمد الله شروع می شود که «کتاب» بر بنده اش نازل کرده، کتابی که کژی در آن راه ندارد.
فکر می کنم معادل امروزی کتاب را باید «متن» گذاشت و این متن، خود جهان و انسان و.. را در برمی گیرد تا خود کتابی مثل قرآن را..
اصرار بر «کتاب» از آن روست که از کلیدی ترین واژه گان قرآن است. ویژه گی های کتاب متعدد و متنوع است. مکتوبی است که کتابه شده ، کهن است، ماندگار است ، نوعی میثاق و قانون است و... مهم تر از همه معنای اش را در خوانده شدن می یابد نیازمند یک قاری است، قاری باید طی طریق کرده باشد، فضل( تفوق ناشی از تجربه ) و علم ( تفوق برآمده از دانش ) داشته باشد و به مقام «إقرأ» رسیده باشد و..
سخن ام‌ بر سر این ها نبود. سخن بر سر اصحاب کهف است اما این که واژه ی کتاب سرلوحه ی سوره است مهم است. بعد این که کتاب، تنذیر و تبشیر دارد و کمی سپس تر به گزاره ای می رسد که پیامبر از غم و خشم نافهمی مردم این «حدیث» را ، تا مرز تباه کردن جان خود رفته است. بعد گویا نوعی تاریخ گشایی صورت می گیرد برای رسول که این بازی جهان بارها اتفاق افتاده و بارها زمین و باشنده گان اش را به خاک سترون تبدیل مرده ایم و انسان ها گمان نکنند این کتاب موجود تنها کتاب ماست یا آیات اش خیلی عجیب است مثلن همین «اصحاب کهف» بله عجیب است اما ما عجیب تر از این ها رابارها «متجلی» شده ایم.
از آیه ی ۹ وارد داستان «فتیة» می شویم «فتی» و «فتیان» و.. جوان معنا می دهد و بهتر اش «جوانمرد» است. هم سطح ابراهیم که در این متن پدر تمام پیامبران است و زنده گی پر شر و شوری در تمام حوزه های انسانی دارد؛ تولد اش، بزرگ شدن اش، پدر اش، عصیان اش ، مهاجرت های اش، داستان های اش با ساره ، هاجر ، اسماعیل واسحاق و...همه و همه با این حجم و وزن موجب می شود او «فتی» شود. اما چند جوان مومن با گریز از حاکمیت یک دقیانوس و فقط و فقط خفتن «فتی» می شوند.
این همان نقطه ثقل ذهن و دل من است در کنار ده ها نکته..
مگر ایشان تحت چه حاکمیت و حکومتی بوده اند که نه اصلاح و انتقاد بر آن ممکن بوده نه اعتراض و خروج بر آن و نه حتا «یحیی» شدن یا حتا مهاجرت و.. ؟! و همینه که از شهر دقیانوس بیرون بیایی و بروی جایی و صدها سال فقط بخوابی تو را «فتی» می کند؟!
تصور من در ذکر و اهمیت ذکر این داستان این است که گاه جهان چنان غرق در تاریکی جهل و ظلم و کفر است که دیدن و شنیدن و چشیدن و.. در چنین جهانی خدمت به دقیانوس است و همین که تو کنار بکشی و بخوابی کاری عظیم انجام داده ای چرا که بیداری ات به قول مولانا «مصروف دقیانوس» نشده است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#بازهم_دراهمیت_سخن
(اگر در جست‌و‌جوی نجات‌ایم، زبان‌مان را نجات بدهیم)

داشتم صفحات مجازی سایت‌ها را ورق می‌زدم تا درباره‌ی اومیکرون اطلاعاتی به‌دست بیاورم که یک پزشک فوق تخصص نوشته بود: «ویروس اومیکرون چهارده روز زنده می‌ماند» باز هم خشم و ناراحتی سراپای وجودم را فراگرفت.زیرا پزشک فوق تخصص در ارائه ی کمترین اطلاعات پزشکی اش اهمال کرده بود. بی‌شک او می‌داند ویروس، هر کوفتی که باشد، موجود زنده نیست اما بی پروایی اش در به‌کار بردن کلمات، موجب چنین وهنی شده است.
ممکن است بگویید: «چه فرقی می کند؟ اصل موضوع بوده که رسیده» و من می‌گویم:« دقیقا فاجعه همین جا آغاز می‌شود»
من یکی از علل وضعیت دردناک و سیاهی را که جامعه ی ایرانی اسیرش شده همین «کاربرد توأم با بی‌سوادی و گاه بی‌تقوایی #زبان می‌دانم» در صد سال اخیر و به ویژه چهل پنجاه سال دوم اش زبان که سازنده ی ما و جهان ماست چنان ویران به کار گرفته شده که دنیا و آخرتمان را ویران کرده است.
زبان ویران یعنی خدای ویران ، یعنی تن ویران ، یعنی روان ویران و..
ساده بگویم ما برای نجات مان باید زبان مان را نجات بدهیم چرا که ما، خود زبان ایم و زبان ما، خود ماست، جهان ماست و خدایی است که ما را می‌سازد و...
آن چه او هم نو است و هم کهن است
سخن است و دراین سخن سخن است
زآفرینش نزاد مادر « کن »
هیچ فرزند خوب تر ز سخن
سخنی کاو چو روح بی‌عیب است
خازن گنج‌خانه‌ی غیب است
یادگاری کز آدمی‌زاد است
سخن است آن دگر همه باد است..
برای اثبات اهمیت سخن و ویرانگری های سال های اخیر اصلا نیاز به ارجاع نداریم. انسان ایرانی کافی است به چندین سال اخیر فکر کند و به یاد بیاورد جملات تباهی آوری را که از دهان خرد و کلان این ملت بیرون ریخته و فجیع‌ستانی را ساخته که ما درش زنده گی می‌کنیم.
تقریبا تمام کسانی که دارای بلندگوهای مختلف بوده‌اند درایجاد این سیل ویران‌گر #زبان_نژندی کارها کرده‌اند و هرچه بلند گوشان بر مسند بالاتری سوار بوده ویران‌گری شان نیز مخرب تر بوده است.و تکیه زننده گان بر مسندهای حاکمیتی در راس این قله های سیل آفرین قرار می‌گیرند.
شما نه سخنان سی چهل سال پیش ایشان بلکه فقط سخنان ده نفرشان را در یک روز به دیده ی تحقیق بنگرید تا ببینید چرا فضای زیستی ما ایرانیان این قدر متعفن است. البته که اگر به سخنان مشاهیر و معالم و ..‌ مردم عادی هم توجه کنید همین اوضاع را به معاینه خواهید دید.
رییس اجرای یک مملکت #پرپکانی می‌کند و نوجوان بیچاره #دیت و.. تو خود حدیث مفصل بخوان..
آری من همچنان برآن ام که راه نجات ما از زبان می گذرد اگر تک تک دغدغه‌مندان این جامعه دست وپایی در پالایش زبان بزنند و یکی دو واژه را بنشانند جایگاه خودش کم‌کم کار درست می‌شود و اگر این روند همچنان ادامه یابد .. که چو پر شد نتوان بستن جو... هرچند نمی‌خواهم باور‌کنم که دیگر پرشده است...
در آغاز از #نظامی بزرگ ابیاتی آوردم در همه‌چیز بودن سخن بگذارید در پایان از #مولانای_بلخ_وروم ابیاتی بیاورم در این که سخن چه‌ها است و چه‌ها که نمی‌کند:
ای زبان تو بس زیانی مر مرا
چون تویی گویا، چه گویم من تورا
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند آتش اندرین خرمن زنی
در نهان جان، از تو افغان می‌کند
گرچه هرچه گویی‌اش آن می‌کند
ای زبان هم گنج بی پایان تویی
ای زبان هم رنج بی درمان تویی...
عالمی را، یک سخن، ویران کند
روبه‌هان مرده را شیران کند..
و شما مصادیق فراوان بیت آخر را ندیده‌اید؟
(اگر راه‌گشاست به اشتراک بگذارید)

#محسن_یارمحمدی
#دانش‌آموخته‌ی_دکتری_زبان‌وادبیات‌فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#روزگار_ستم
..و امربه‌معروف و نهی ازمنکر

من برآنم که در روزگار ما همه‌گی‌مان مشغول ستم به همه‌چیز و همه‌کس هستیم. این ستم‌کاری البته کم و زیاد دارد و این کم و زیادی دلایل و سائق هایی دارد. مثلا اهالی دانش و دقت و تقوا و پروا کمتر ستم می کنند و طبعا جاهلان عجول و خودحق پنداران بی تقوا بیشتر ستم کارند. مردم عادی بی شک ستم‌هاشان کم رنگ است و کم تاثیر اما صاحبان ثروت و قدرت و شهرت و جاه و مقام ستمهایی روا داشته اند که روی کل ستمگران را سفید میکند.
اگر سخنان بالا معقول باشد ما در روزگاری زنده‌گی می‌کنیم که همه به نوعی ظالمیم و البته مظلوم و در این شرکت سهامی عام البته که ذی نفوذان به مراتب قدرت بیشتری برای ستم‌گری دارند..
من یکی از مظلومان بی پناه و غریب این روزگار را #قرآن می‌دانم. کتاب شگفتی که از دو سوی معتقدان و منکرانش بشدت مهجور واقع شده است و راز این مهجوریت همانا عدم شناخت است. طبعا بسیاری از آیات و مطالب مندرج در این کتاب شگفت نیز به سبب رفتار هردو گروه مدعی مظلوم ، مغضوب و مطرود شده است.
بگذارید مثالی بزنم در #قرآن سخن از امر به معروف و نهی از منکر شده است اما این قاعده‌ی لازم در جامعه، از سوی همان مدعیان رواجش، چنان بد فهمیده شده و بدتر اجرا شده که نتایج فاجعه بارش برکسی پوشیده نیست.

برکسی پوشیده نیست که در این دیار، گروهی خودخداپندار هستند که همه چیز را متعلق به خود می دانند. اینان تمام ساحات غیب و شهادت را از آن خود می پندارند و خویش را متولی خداخواسته‌ی تمام عینیات و ذهنیات ازلی و ابدی جهان می‌انگارند. #تصاحب کلید واژه ی اصلی وجود این گروه است. و قاعده ی امربه‌معروف و نهی ازمنکر نیز ازاین قانون استثنا نیست.
در حالیکه امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بنا به همان موقعیتهایی که گفته شد شدت و حدت می‌گیرد اینان در هیات حاکمیت و حاکمان با دادن نشانی غلط «متعلق به» این قاعده را تغییر داده‌اند تا خود در امان بمانند.
معروف و منکر مردم قطعا خوشایند یا ناپسند است اما به سبب همان تاثیرگذاری مسندنشینان تصمیم‌گیر معروف ایشان موثرتر و منکرشان ویرانگر‌تر است. در واقع امر به معروف و.. بیشتر متعلق به مردم است و متعلقش(به فتح لام) حاکمیت و حاکمان اند. این مردم اند که دم به دم باید بتوانند صاحبان ثروت و قدرت و حشمت و دولت و... را به نقد بکشند و از منکر بازدارند و به معروف بخوانند نه برعکس...
بگذارید این برداشت‌های قرآنی را به رفتار امامان و بزرگان قرآن‌دان نیز پیوند بزنم.
اگر امام حسین(ع) حرکت اصلاحی آغاز میکند و هدف این حرکت را احیای روش محمد(ص) میداند از طریق امر‌به‌معروف و نهی‌ازمنکر جهت و سویه ی این کار کیست؟! آیا او متعلق به کار خویش را مردم می‌دانست؟ که در این صورت لابد باید جایی می‌نشست و به ارشاد مردم میپرداخت که البته کم هزینه تر هم بود.. یا هدف امربه معروف و... را صاحبان مسند و مقام و ثروت و ... می‌دانست؟!
آیا سرانجام خونین او و تبارش پاسخگوی این پرسش نیست؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی

#زن_و_بدن

بارها از خود پرسیده‌ام؛ ما انسان‌ها -در #بساط_هستی -بر #گستره‌ی_هستن با چه هستیم؟! به چه هستیم؟! و هرچه بیشتر گذشته یک پاسخ استوارتر آمده است.
در بی‌کرانه ای که هستی اش می‌نامیم ما به بدن‌مان هستیم و با بدن‌مان هستیم. که اگر قرار بود در اینجا و اکنون نباشیم، کارگاه صنع #إنی_خالق... و #نحن_خلقنا... میلیونها سال به کار نمی‌افتاد تا از گل دل کند.
باری ما چیزی جز #بدن نیستیم. آنچه روح می‌خوانند نمی‌دانم چیست چرا که #ازیتش به #امر_رب می‌رسد چه ما بوده باشیم یا نه ... بوده بوده است ... برای اینکه تعین بگیرد، شکل بگیرد هیأت شود ، هیبت شود و.. باید دمیده میشده در بدن. پس کل چرندیاتی را که در نکوهش #تن گفته اند بازبینی کنید.
حتا یگانه‌گان جانی مانند مولانا یا حافظ اگر نرسیده باشند به آشتی با تن و گلایه شان در جایی به همنوایی و انس نرسیده باشد با تن، به گمان من نقصی دارند و نقیضه‌ای ...
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود دراز..
بگذارید دوباره بگویم: برای من، تن همه‌ی بودن است و اگر انواع جانی هست و روانی، یا نفسی و روحی یا اثری و آثاری همه از و در مجرای تن است که رخ می‌نماید این صحن و صحنه که نباشد هیچ چیز دیگری هم نیست حتا اثری که از من میماند اثر تن است به همه‌ی عظمتش...
حال چرا روی این مسأله اینقدر اصرار دارم؟
نکته این جاست وقتی در عرصات بودن #تن به اضطراب بیفتد و در پریشانی قرار بگیرد و .. تمامت انسان به پریشانی و اضطراب (خودزنی ،ضربه را پذیراشدن) می افتد و انسان پریشان مضطرب تحت تهدید و تحدید اصلا انسان نیست...
نتیجه ی امروزی و اینجایی اینکه در طول تاریخ بشر و همین‌طور تاریخ ما تن زن همیشه تحت فشار بوده است.
از اسطوره ی گناه نخستین که بد فهمیده شد (چرا که همه‌ی انسان شکل‌ها گمان می‌کنند آن میوه‌ی ممنوعه را خورده اند و نخورده اند و گواهم زیستن در بهشت حیوانیت شان است) تا امروز آنچه از زن نموده شده تنی گناه آلوده است. تنی که بواسطه‌ی ذاتی ترین ویژه‌گی اش که تدوام هست‌های ماست (زاینده‌گی) آلوده تلقی میشده آنگونه که سیلی از محدودیت ها و ممنوعیت ها را برش حمل کرده اند، نهایتا چه خواهد شد؟! تنی که منشأ گناه تلقی شده و باید پنهان می‌شده در واقع حکم حذف از هستی را دریافت کرده است و از قضا حاکمان این حکم دربرابر خداایستاده‌گانند. چرا که او می‌خواست زن باشد و بدین تن باشد و ایشان نفی خواست رحمان کرده اند..
تن زنی که هنگام رد شدن از کنار مردی منقبض می‌شود که نکند متلکی یا دستکی و... دیگر تن نیست.
تن زنی که در جمع احساس امنیت نمیکند چیست جز انباری از دل زده‌گی و پریشان‌ حالی؟!
تن زنی که....
ما به جای پرورش خودمان برای رسیدن به آشتی با تن، موجوداتی پرورده ایم که با تن خود آشتی نیستند و از تن خود ناراضی اند و.. چنین موجوداتی چه‌گونه می‌توانند با تن دیگری که اتفاقا محمل و صحنه ی هست شدن تک تک ما نیز هست آشتی باشند؟!..
همین ...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشتهای_پریشانی

#زن_و_بدن

بارها از خود پرسیده‌ام؛ ما انسان‌ها -در #بساط_هستی -بر #گستره‌ی_هستن با چه هستیم؟! به چه هستیم؟! و هرچه بیشتر گذشته یک پاسخ استوارتر آمده است.
در بی‌کرانه ای که هستی اش می‌نامیم ما به بدن‌مان هستیم و با بدن‌مان هستیم. که اگر قرار بود در اینجا و اکنون نباشیم، کارگاه صنع #إنی_خالق... و #نحن_خلقنا... میلیونها سال به کار نمی‌افتاد تا از گل دل کند.
باری ما چیزی جز #بدن نیستیم. آنچه روح می‌خوانند نمی‌دانم چیست چرا که #ازیتش به #امر_رب می‌رسد چه ما بوده باشیم یا نه ... بوده بوده است ... برای اینکه تعین بگیرد، شکل بگیرد هیأت شود ، هیبت شود و.. باید دمیده میشده در بدن. پس کل چرندیاتی را که در نکوهش #تن گفته اند بازبینی کنید.
حتا یگانه‌گان جانی مانند مولانا یا حافظ اگر نرسیده باشند به آشتی با تن و گلایه شان در جایی به همنوایی و انس نرسیده باشد با تن، به گمان من نقصی دارند و نقیضه‌ای ...
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود دراز..
بگذارید دوباره بگویم: برای من، تن همه‌ی بودن است و اگر انواع جانی هست و روانی، یا نفسی و روحی یا اثری و آثاری همه از و در مجرای تن است که رخ می‌نماید این صحن و صحنه که نباشد هیچ چیز دیگری هم نیست حتا اثری که از من میماند اثر تن است به همه‌ی عظمتش...
حال چرا روی این مسأله اینقدر اصرار دارم؟
نکته این جاست وقتی در عرصات بودن #تن به اضطراب بیفتد و در پریشانی قرار بگیرد و .. تمامت انسان به پریشانی و اضطراب (خودزنی ،ضربه را پذیراشدن) می افتد و انسان پریشان مضطرب تحت تهدید و تحدید اصلا انسان نیست...
نتیجه ی امروزی و اینجایی اینکه در طول تاریخ بشر و همین‌طور تاریخ ما تن زن همیشه تحت فشار بوده است.
از اسطوره ی گناه نخستین که بد فهمیده شد (چرا که همه‌ی انسان شکل‌ها گمان می‌کنند آن میوه‌ی ممنوعه را خورده اند و نخورده اند و گواهم زیستن در بهشت حیوانیت شان است) تا امروز آنچه از زن نموده شده تنی گناه آلوده است. تنی که بواسطه‌ی ذاتی ترین ویژه‌گی اش که تدوام هست‌های ماست (زاینده‌گی) آلوده تلقی میشده آنگونه که سیلی از محدودیت ها و ممنوعیت ها را برش حمل کرده اند، نهایتا چه خواهد شد؟! تنی که منشأ گناه تلقی شده و باید پنهان می‌شده در واقع حکم حذف از هستی را دریافت کرده است و از قضا حاکمان این حکم دربرابر خداایستاده‌گانند. چرا که او می‌خواست زن باشد و بدین تن باشد و ایشان نفی خواست رحمان کرده اند..
تن زنی که هنگام رد شدن از کنار مردی منقبض می‌شود که نکند متلکی یا دستکی و... دیگر تن نیست.
تن زنی که در جمع احساس امنیت نمیکند چیست جز انباری از دل زده‌گی و پریشان‌ حالی؟!
تن زنی که....
ما به جای پرورش خودمان برای رسیدن به آشتی با تن، موجوداتی پرورده ایم که با تن خود آشتی نیستند و از تن خود ناراضی اند و.. چنین موجوداتی چه‌گونه می‌توانند با تن دیگری که اتفاقا محمل و صحنه ی هست شدن تک تک ما نیز هست آشتی باشند؟!..
همین ...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#آیینه‌ی_اساطیر #جبروت_سلیمان_و_موریانه

همچنان برآن باورم که اساطیر به جا مانده در فرهنگ و نیز فروخفته در بطون ما ، منبعی بسیار قابل توجه برای شناخت و آگاهی هستند.
به گمانم دیاری که ایران فرهنگی‌اش می‌نامیم (از غرب چین تا تیگره=دجله) دریایی از اسطوره هاست که با دریای اسطوره‌ای غرب خویش (میان رودان و سامیان) آمیخته‌گی ها و تاثیر و تاثرات بسیار داشته‌است و روشن است که این دو نیز با هند و چین و مصر و یونان نیز...
هرگاه اساطیر را پهنه ی رازهای غوطه‌ور در ناخودآگاه انسان‌ها بدانیم، سوای هر وضعی که داریم می‌توانیم به بررسی، تفسیر و تاویل آنان بپردازیم.
یکی از روایات قابل توجه(کنعانی/عربی) داستان سلیمان است.
در این یادداشت به موضوعات تاریخی ، باستان شناسی و حتا روایات متونی مانند تنخ، سموئیل و آگادا کاری نداریم که داستان سلیمان از تولد تا پادشاهی و کارها و... مرگش بسیار قابل بررسی است. سلیمان را کوچک ترین پسر داوود دانسته‌اند که به نیرنگ مادر جانشین پدر شد و با قتل عام مخالفان بویژه ادونیا پسر دیگر داوود به پادشاهی رسید و حدود چهل سال پادشاه بنی‌اسراییل بود و...
این روایت همچون همه ی روایات دیگر طبعا در قرآن به گونه‌ای دیگر آمده و بعدها در متون پسا اسلامی این روایت قرآن با بسیاری روایات تاریخی و افسانه ای آمیخته شده است.
در قرآن ۱۷ بار نام سلیمان ذکر شده و ذهن پژوهنده‌گان ایرانی و مسلمان به مقامی همسطح جمشید رسانده شده که نماد دوره ی تمام طلایی ، بی مرگی و ... زنده‌گی ایرانیان است. روایات برساخته‌ و اسرائیلیات البته در این بزرگ جلوه‌دادن‌ها بی تاثیر نیست.
به هر روی سلیمان در ادبیات و فرهنگ ایرانی نماد قدرتی بی نظیر و سلطنتی بی همانند است. در قرآن او از خداوند می خواهد ملک ملکی شود که هیچ ملک و ملکی پس از او ان مایه و پایه را نیابد. او نماد غلبه و قهاریت محض و مطلقی می‌شود و بعدها سرنمون تلقی می‌گردد. انس و جن و دیو و پری و مطیع اویند . عنصر اسطوره ای باد مسخره اوست. زبان/جهان پرندگان ،حیوانات و گیاهان را می‌داند راه یک ماهه را با هواپیمایی خاص یک روزه طی میکند‌. بهترین زمین ها و زن‌ها (مثلا سبا و ملکه‌اش) را به زیر سلطنت خویش می‌کشد.او بسیار تیزهوش هم هست در نوجوانی از آزمون‌های سختی سربلند بیرون می‌آید در قضاوت هم درایت دارد و.. خلاصه تمام اسباب غلبه و برتری را دارد و... در کنار همه ی داستان‌های جالب منسوب به او داستان مرگش بسیار قابل توجه است.
درباره ی چه‌گونه‌گی مرگ سلیمان روایات گوناگون است و یکی از زیباترین هاش البته در مثنوی ملای بلخ و روم آمده.
سلیمان گیاه شناس در اواخر داستانش با گیاهان سخن می‌گوید و از خواص هرکدام مطلع میشود روزی درختی عجیب و نورسته در لای سنگ‌های معبد بیت‌المقدس(تن انسان؟!) می بیند و درمی‌یابد هنگام مرگ است و...در روایتی او از این درخت ( پیام آور مرگ) عصایی می‌سازد و به ایوان قصر بلند خویش می‌رود و بر آن تکیه می‌کند و... جان می‌سپارد. تمامی زیر دستانش او را تکیه زده و ایستاده بر عصا می‌بینند که میدانگاه سلطنت خویش را زیر نظر دارد بنابراین هیچ کدام از کاری که بدیشان محول شده تن‌نمی‌زنند و از هیبت و شکوه و چیره‌گی همیشه‌‌گی‌اش کارهای روزمره و شبانه را انجام می‌دهند. پادشاه مطاع مرده است اما موجودات مطیع( جن و انس و مومن و کافر و..) او را زنده می‌انگارند و دست از پا خطا نمی‌کنند...
سرانجام اراده‌ی خداوند براین تعلق می‌گیرد که کوچک‌ترین و ضعیف ترین موجودات آشکارکننده‌ی بی‌جانی و مرگ سلیمان باشد. موریانه‌ای عصای مذکور را می‌جود و جسد سلیمان می‌افتد و... تا بعد...
الحمدلله اولاً و آخرا

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#ایران_همیشه_غریب
بگذارید مستقیما بروم سر جملات صریح.. مطالعات و تاملات و دریافت‌های حدودا چهل ساله ی من درباره ی ایران طبعا به نتایجی رسیده است. یکیش اینکه اکثریت قریب به اتفاق کسانی که خود را ایرانی و دوست دار ایران می‌دانند شناخت چندانی درباره اش ندارند. دومیش اینکه آنان که خود را غیر ایرانی میدانند و کسانی که به هر شکل خود را مخالف چنین چیزی می شمرند هم همین وضعیت را دارند و مصداق «الناس اعداء ماجهلوا» اند. اما این میان ایران دشمنان تاریخی و عنودی دارد که از قضا بسیار بسیار بهتر از ما ایران را می شناسند. اینان هم طرفیت ها و توانایی های بالقوه و بالفعل این سرزمین را می‌شناسند و هم گسلها و ضعف های گوناگون تاریخی، جغرافیایی ، فرهنگی، اجتماعی و... به گمان من در راس اینان انگلستان و آژانس یهود است. ( دقت کنید که یهودیان قرنها با ایرانیان زیسته بودند و در عین حال به واسطه ی ماهیت وجودی شان بی ایرانیان زیسته بودند و این موقعیت وجودی بسیار بسیار مهم است و موجب توانایی ها و کارهای بزرگ خواهد شد) باری و الباقی دشمنان ایران ( روسیه یا رقبای منطقه ای وغضنفرهای داخلی و... ) غالبا مجریان طرحهای ایشانند.
دانایان اهریمن خو هرگز خواهان قدرت گرفتن فرهنگ ایرانی نبوده و نیستند بارها اذعان مرده اند ایران باید همیشه زخمی باشد نه به شود و نه له..
اینان هماره از وفاق و همگرایی ایرانیان هراس داشته اند و سعی در جداسری های دایم کرده اند.
بر هیچکس پوشیده نیست که در جنگهای ایرانیان با سلاطین عثمانی صحنه گردانان نهان چه کسانی بودند و هدفشان چه بود. البته که گفتم این گسل منجر به زلزله در فلات ایران ، آناتولی و منطقه ی ترک نشین ترکیه ی امروزی وجود داشته است اما قدرتهای غربی بویژه انگلستان عثمانی را نه در دروازه های وین که در تبریز شکست دادند.مدل جدیدش هم جنگ ایران و عراق بود برای ویران کردن دو کشور که در همیشه ی تاریخ اگر نگوییم یکی که همسایه های توامان بوده اند.
پس از صفویه هم خرس گنده ی روس دید نه سیاست و کیاست انگلستان را دارد نه نفوذ فرانسه نه علم آلمان و... آنها داشتند جهان را می بلعیدند روسیه هم دید باید از توانایی اش برای غارت استفاده کند و تنها امکانش کشوری وسیع و لاجرم دارای همسایه های بسیار بود برای تحقق هدف ضعیف ترین همسایه انتخاب شد با حاکمانی که سرسره بازی بزرگترین فانتزی زنده‌گیشان بود.. روسیه به صحنه گردانی انگلستان و دیگر قدرتهای جهانی بیس از یک میلیون کیلومتر از ایران را جداکردند و این بجز حوزه ی عراق عرب و خراسان و مکران و.. است.
مرزهای تحمیلی در منطقه دلیل دیگری است که اثبات می کند آن دشمنان دانا چنان طرحی ریخته اند که تا ابدالاباد این منطقه خون چکان بماند.به نقشه‌ی سیاسی جهان نگاه کنید از فرغانه و سغد تا کرانه های مدیترانه، این چه وضع تقسیم است که همه به هزار دلیل باید مشغول استهلاک( طالب هلاک خود بودن) باشند؟
اسراییل برساخته می‌شود تا ساکنان تاریخی فلسطین تار و مار شوند اما این به معنای آسودگی اسراییل نیست چون اقلیت فلسطین لازم است تا اسراییل کمی خود را جمع کند .. در سوریه ، اقلیت علوی بر اکثریتی سنی حکومت می کند و اقلیتی سنی بر اکثریتی شیعه در عراق و در اردن ریش سفیدهایی موسوم به هاشمی و ... آن هم عربستان و امارات و این هم افغانستان و اذربایجان و..
و کیست نداند بنیانگذار تمام این شقاق ها و نفاق ها انگلستان است همان آژانس یهود؟!
سخنم این است ایران لقمه ای است که غرب سلطه گر بلعیده اما در گلویش گیر کرده است دوصد سال به این گمان که خرد کردنش منجر به بلعیدنش می شود کار کردند اما دوباره فهمیده اند آنچه ایران سیاسی نامیده میشود نیز قابل قورت دادن نیست. مدتهاست در پی تکه تکه کردن این سرزمین به جا مانده از آن وسعت فرهنگی اند و باز با تمام قدرت به میدان آمده اند..
آیا اینبار نیز آنان موفق خواهندشد؟!
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی

#نیم‌نظری_درباره_ی_اسطوره‌ها و...

به گمان من همه چیز از اول شروع شد همان اولی که کسی نشست و فکر کرد خیال بافت و بعد این‌ها در تبیین هستی به زبان آورد.
تو اتفاقات درونی ، دریافت ها، تاملات ، خیال‌ها و... درونی اش را که در اصل شرح حال یک تن بود، اعلان کرد. اینکه خودش می خواست آن‌ها را شرح حال دیگران و جهان کند یا دیگران و جهان آن شرح حال را طرح کردند بر جهان، یک راز است .
او (اوها) فکر کرد جهان درونش پر از اضداد است و ستیزها برقرار است و کشمکش ها، لابد این سو و آن سویی هست که من دراین کبد رنج افتاده ام و لابدتر یک سو خوش است و سوی دیگر بد پس گفت:
این سو کشان سوی خوشان آن سو کشان با ناخوشان...
حالا که اوضاع اینگونه است لابد روزگاری بوده که چنین نبوده و همه چیز در صلح غوطه می خورده... پس یک دوره ای داشته ایم به نام «مینو» و لابد از پس این کشمکش ها خوبان به کمک کسی کم‌کم نیرو خواهند گرفت و سرانجام پیروز خواهند شد. باز همه چیز به می‌شود و..
کیهان شناسی هم که دوازده برج دارد ... این ور جهان هم که چهار فصل است پس سه سال هزار مینو ، سه هزار سال آمیختگی ، و سر هر هزاره ی بعدی یکی از راهنمایان می آید و نهایتا بهشت مینویی ... اینکه نه هزار و دوازده هزار سال عمر جهان است اتفاقا در همین جای کوچک نهفته است آن سه سوشیانت جهان را غرق عدل و داد خواهند کرد یا نه بعد از ایشان آن صفا و صمیمیت رخ خواهد نمود؟!
به این کاری نیست موضوع این است که این سیر و سلوک درونی که نهایتا «مهر» هم اسیر چنبره ی دایره‌وارش بود بی شک حکایت از سفری فردی و شخصی داشت اما کم کم به دست کسانی تبدیل شد به یک امر مسلم آن هم درباره ی اجتماع و لابد این امر مسلم متولیانی هم دارد و ... پس مغان و موبدان مشغول ساخت و پرداخت نظامی شدند که بیش از شش هزار سال است سایه انداخته بر کل منطقه ای که ما درش زنده‌گی می کنیم.
به گمانم تبدیل امری شخصی و افکندن آن بر جهان برونی انسان - که باید با قوه ی واحده و همه گیر و همه فهم خرد اداره شود - طی قرنها ما را رساند به اینجایی که هستیم .
من فکر می کنم گذر فردوسی و دانشوران پیش از او از اساطیر مهری و حتا مزدیسنایی به طرز شگفتی ناشی از دانایی و خرد بوده است. نه اینکه کلا از اساطیر بگذرند بلکه چنان آن را کم رنگ کرده اند که مجال خرد را افزون کنند...
اینکه سیصد سالی بعد هم مولانا بسیار اصرار دارد کل مثنوی را شرح حال درون بداند در ادامه ی همین حرکت است..
اینکه گفتم جمله‌گی احوال تست ... در واقع شرح اقلیم درون است و چه بد گمراه شده اند کسانی که میخواهند از دل مثنوی مناسبات اجتماعی جامعه را استخراج کنند و مثلا مولانا را منادی فلان خصلت اجتماعی بدانند و گسترنده ی فلان روش سیاسی...

موسی و فرعون در هستی تست
باید این دو نقش را در خویش جست

زمین بازی آیین مهر جای دیگری بود اما وقتی زرتشت راه افتاد تا برود به دربار کی‌فلان داستان تغییر کرد. تا پیش از زرتشت اگر تغییری در جهان صورت می گرفت از راه تغییر انسان بود و پس از او داستان دگر شد تغییر جهان و قوانین آن به کمک قدرت فائقه همه را رستگار خواهد کرد و ... همین است که اینجاییم..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی

#چلیپای_عشق_و_زنده‌گی_جاوید

در طول زندگی خویش از ادبیات عاشقانه و همینطور به تعبیر مصطلح ادب عرفانی شنیده ایم که؛

هرآن‌‌کسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق
براو نمرده به فتوای من نماز کنید..

از عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کاو زعشق زاید..

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم و‌...

به راستی این گرانی‌گاه منظومه ی معرفتی ایرانیان چیست؟! چه می کند و چه میوه هایی دارد که قرن‌ها قرن است این‌گونه ستایش و سفارش می‌شود؟
درزبان فارسی و درباره‌ی عشق بی شک هزاران صفحه نوشته شده و هرکس از منظری و موقعی و موقفی و... به آن پرداخته است اینجا به شتاب چند نکته نیز من می آورم.
عشق در درجه ی نخست بیرون آمدن از خویش است. هر انسان،خود، جهانی است. او جهان‌های دیگر را به ناچار فقط و فقط از پنجره ی خود می بیند و می شناسد و براساس این دیدن و شناختن عمل می کند. نخستین معیار و متر ما در برابر دیگر جهان‌ها - انسانها - خود ماییم و عشق خروج بر خویشتن است می توان از پیله سخن گفت و پروانه شدن و به جای خزیدن پریدن و بر به جاهای دگر کشیدن.
اما من ترجیح می‌دهم در یک استعاره، تن محدود و در خویش چنبره زده را گور بدانم. من گوری است که مرا در خود می فشارد و می‌پوساند وقتی من عاشق می شوم از کرانه های من خارج می‌شوم، بیرون می روم و مواقف و مواضع و مواقع و... دیگری و دیگران را کشف می کنم...
عشق در این استعاره همان لحظه‌ی دمیدن در صور است که مولانا گفت:

ای رستخیز ناگهان ای رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه‌ها

توجه به دیگری که در واقع شروع توجه به دیگران است رستاخیزی ناگهان است ( لحظه ی طوفانی عاشق شدن) که شروع رحمتی بی پایان است و البته آتشی است که بیشه ی تاریک و در هم تنیده ی اندیشه های برآمده از من محدود را می سوزاند تا به قول سهراب خاکستر یک رنگی از ما سربرآورد و ...
از این قله ی خروج بر خویش بیشتر به آتش تعبیر کرده اند. عیبی ندارد بگذار عصب شناسان از حالت گر گرفته‌گی و غلیان هرمونی هنگام دیدن زن یا مرد دیگری سخن بگویند و این را سبب تشبیه به آتش بدانند مهم این است که دراین فرهنگ معرفتی ما در جهان آیات و نشانه داریم زنده‌گی می کنیم و به قول سایه عشق آغاز آدمیزادی است.
از قضا انحراف بزرگ در تاریخ معرفتی ما دوگانه سازی انسان و خدا و عشق حقیقی و مجازی است که از سوی بی خبران عالم عشق گسترش یافته است. و اتفاقا آنان که تلاش کرده اند این دوگانه ی شیطانی را نفی کنند و عشق به انسان را همان عشق به خدا بدانند تهذید و تحدید و تکفیر و .. شده اند و نهایتا دار از ایشان سربلند شده است.
حسین منصور حلاج تلاش داشت سویه او او را به من من برگرداند و مقتول شد، عین القضاة می ترسید عشق میانه بگوید و سرانجام شمع آجین شد و خداوندگار عشق هم که در ستایش بی حد و حصر عشق به زن می‌گفت:
پرتو حق است او معشوق نیست
خالق است او گویا مخلوق نیست..
در طول تاریخ مورد لعن و نفرین فقهای پوست پرست ظاهربین واقع شد تا با منقاش جعل تعصب مثنوی را به زباله دان بیندازند تا قداست حظیره‌ی مدرسه‌شان آلوده نشود. همان‌ها که محی‌الدین را بایکوت می‌کنند. کسی که مانند مولانا گفته: تمام آنچه درباره ی پیامبران و ... اصلا هستی می بینی و می شنوی شرح حال تست به شرط اینکه از گور تن برآیی و همچون عیسا بر صلیب عشق کشیده شوی تا از آن بالا که بلند ترین موقف هاست حال همه را ببینی و دریابی...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی

#عذاب_در_کبد*_ایستادن

کاش من هم می‌توانستم مانند بسیاری از مردمان ، از محقق گرفته تا مقلد از ضخیم گرفته تا ظریف ، از وضیع گرفته تا شریف از پیر تا جوان و از خرد تا کلان و... تکلیف خودم را روشن کنم و بروم بایستم یا اینوری یا اونوری و بعد با تمام قدرت ناشی از دانایی/ نادانی، شجاعت/حماقت ، دیدن/ندیدن و... محکم بنویسم یا بلند بگویم: چنین است یا چنان و حد وسطی هم نیست در این میان..
این موقف دردناک و برزخ هولناک تقریبا در همه ی لحظات بودن من وجود دارد. از تعیین تکیلف نهایی برای یک واژه گرفته تا یک اتفاق یا یک انسان و... کلا زبان.. هیچ کس نخواهد فهمید که بزرگترین رنج و بی درمان ترین درد یک نویسنده واقعی ، نوشتن است چراکه او برای آوردن تک تک واژگان چنان عذابی می‌کشد که فقط باید اهلش باشی تا بدانی.. نمی دانم شاید چیزی مثل آن دردهایی که هدایت به خوره همانندش کرده بود که در تنهایی و انزوایی مهیب روح را ذره ذره می خورد و تن، در جایی تاب محمل بودن این وقایع را ندارد و ... خودکشی ونگوگ‌ها و رضاکمال شهرزادها و هدایت‌ها و همینگوی‌ها و.. از ناامیدی یا ضعف یا خستگی و بیزاری و..‌ چرندی بیش نیست داستان باید خیلی عمیق تر از این چرندیات بوده باشد.‌
باری اینکه برخی تکلیفشان با همه چیز روشن است بسیار بسیار رشک برانگیز است‌.درچشم من ایشان ساکنان بهشتند «عند الملیک المقتدر» ملیکی که بی‌شک همان ایمان مطلق است و این ایمان محصول چیست؟ لابد همان دانایی/نادانی و...
بگذارید از #دردواژه‌ی چندین سالم را بگویم:
#نسل #دهه‌ی ...
قبلن‌ها خوانده بودم نسل را بیست و پنج سال تعریف می‌کنند مثلن پدری حدود پنجاه ساله پسری ۲۵ ساله دارد و پدری ۷۵ ساله اینها سه نسل تعریف می‌شوند. معقول بود اما یک ایراد بنیادین داشت #پادرهوا بود دقیقا به این دلیل ساده که مبدءاش معلوم نبود تاریخ نداشت حغرافیا هم نداشت چه برسد به فیزیک.. هیچ چیزی را هم ثابت نمی کرد و مهم تر از همه تفاوت را پدربزرگم چندان فرقی با پدرش نداشت، با پسرش کمی فرق میکرد و با نوه اش که نگوووو و با نبیره اش که کلا ساکنان دو سیاره بودند و..
نسل را ۲۵سال تعریف کردن معقول نامعقول بود تاریخ نداشت چون نداشت جغرافیا نداشت چون نمیدانستی درباره کجا حرف میزنی فیزیک نداشت چون زمان و حرکت درش معیوب بود و..‌ و حالا داستان عجیب تر شده، همه از دهه حرف می زنند. خدایی چرا(؟!)
یکی دهه نودی می گوید یکی دهه هشتادی و بعد هم ویژگی های مراجعین و البته مشاهدات صادقانه ی خودش را به عنوان دهه هفتادی ها ردیف می کند و حواسش نیست این دهه هفتادی در کنار یک دهه پنجاهی ، شصتی ، هشتادی و... بوده و همه ی اینها در شکل دادن به هم موثر بوده اند.
ببینید اگر کسی به من بگوید نسل اول آموزش عمومی یا نسل اول آموزش دانشگاهی ویا نسل رادیو یا سینما یا ماهواره یا اینترنت ... با وجود کم و بیش همان إن‌قلت‌ها این‌ها برایم معقول تر است چون مبدا،ظهور و حضور یک اتفاق فراگیر است.البته که در ایشان هم طبقه‌ی اجتماعی و اقتصادی و زیستی و.. موجب اختلافات بسیار می شود اما می توان ویژگی‌های عامی برای همه برشمرد و بعد رفت سراغ ویژگی‌های خاص..
حرف این است متولد سالهای هفتاد تا هفتاد و پنج ایران گاه می توانند همان تفاوت پدربزرگ ، پدر ، پسر و.. را داشته باشند‌. ایران که نه متولد ۷۰ تهران در جنوب شهر یا شمال شهر و نیز بسته به بستر برآمده‌شان خیلی وقتها دوسر طیف اند و بسیار متضاد‌‌.‌.
متولد پنجاه و چند سالی قبل از آن و بعدش به سبب ویژگی خانواده ، منابع درآمد ، نوع ارتباطات در حوزه ی خانواده و دوستان ، شیوه ی زیسته در کوچه و خیابان و بازی‌ها و برخوردها و.. بسیار شبیه اند اما اگر همین متولدین در زاهدان باشند یا کرمان یا اصفهان یا تهران و تبریز و... اختلافات بنیادینی یا هم دارند و هرکدامشان( فردی و گروهی) باید به صورت دقیق پژوهش شوند تا داده هایی به دست آید که بشود برشان تکیه کرد و بعد نتایجی بازهم تقریبی گرفت و این نتایج را بستر فتواهایی باز هم به تقریب قرار داد..
اگر احوال پریشان مجال داد در یادداشت بعد پریشان‌گویی‌هایم را درباره ی اصطلاح دهه هشتادی مطرح خواهم کرد شاید التیامی باشد بر جان همیشه مجروح همه ی آنان که هنوز به بهشت یقین درنیامده اند و مانند من قرنهاست در میانه ی میدان زندگی، بی‌سروپا می‌رقصند و همچون این‌وری‌ها یا آن‌وری ها سعادتمند و کامیاب نیستند...
*خلقنا الانسان فی کبد
کبد به معنای میانه‌ هم هست که مجازا معنای رنج می‌دهد انسان در میانه (مفصل) آفریده شده که ذاتا موقفی است رنج زا..

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی

#ازگروه_به‌گله (یا درستایش پروژه‌ی شخصی)

سال‌های سال است یک مسأله‌ی شخصی بسیار دل‌آزار دارم؛ پرهیز از گروه و کارهای گروهی و ترجیح پروژه‌های شخصی تاثیرگذار و ماندگار بر کارهای گروهی...
این شاید یک بیماری باشد، ژنتیک یا مزمن. محصول تباری که زیسته ام یا تاریخ و جغرافیایی که تجربه کرده/نکرده ام یا آنچه که آموخته‌ام و دریافت کرده‌ام..
در حالی که می‌دانم انسان با پیوستن به گروه است که کارهای بزرگ انجام می دهد و اصولا در این پیوند است که می‌پاید و می‌ماند ولی نیک دریافته‌ام گروه زمینه ی اضمحلال شخصیت متشخص آدمی نیز هست. این اضمحلال در برگیرنده ی طیفی است که از پیش‌رو تا پس‌رو گروه را در برمی‌گیرد.
بگذارید با مثالی پیش برویم. ما یک گروه ده نفره ی کوهنوردی از بچه های محل یا دانشکده و... تشکیل می دهیم از بسیاری جهات همگن هستیم. زیستن در یک محل یا گردآمدن هم سن و سال‌ها با علایق و دانش و.. نزدیک به هم در دانشکده با محله و... با همه‌ی این همگونی‌ها، بی شک و باز بنا به ذاتیات یا اکتسابیات بچه های گروه تفاوتهای بسیاری خواهند داشت؛ یکی روحیه ی فرمان‌دهی‌اش قوی تر است. دیگری روحیه ی فرمانپذیری‌اش، یکی بیشتر اهل تحلیل است دیگری اهل خبر، یکی خیلی عقل معاش دارد دیگری تفوق روحی و دیگری پرگو و دیگری کم‌رو ... لاجرم در چنین جمعی یک یا چند نفر شاخص‌تر خواهند شد و به طور طبیعی یا غیر طبیعی ضریب نفوذشان افزایش خواهد یافت.
اینجا پایه های استبداد خود را نمایان می کند کم کم پیشرو ، پیشرو تر می‌شود و پس‌رو پس‌روتر..
حال این گروه را صد نفره یا صدهزار نفره و... کنید این تفاوت‌ها و تمایزها فزونی می‌گیرد و با افزایش افراد، #گله‌وارگی گروه بیشتر و بیشتر می‌شود.
شخص صاحب نام تر ، یا پرسروصداتر یا حتا دانشمند تر یا داناتر، بیشتر مورد اقبال قرار می گیرد و این اقبال بیشتر ، دقیقا محصول حذف اقبال تک تک افراد گروه است در واقع در یک قرار داد نانوشته اما بسیار مستحکم، افراد گروه، تمامت خود را به طبقه یا فرد الیت #تفویض می‌کنند و رهبر یا گروه رهبری متولد می‌شود. از این به بعد برای پیش برد اهداف گروه باید خاصیت گله‌وارگی گروه افزون شود چون لازمه‌ی بقای گروه و رفتن به سوی اهداف، اتحاد است( دقت کنید نه اتفاق یا ائتلاف و..) و اتحاد «حول مرکز مورد توجه» ممکن است و این کانون ( تک نفره یا گروه حتا) بیش از همه وقت مورد توجه می‌شود و این توجه، قدرت بیشتری به ایشان می دهد و این توجه و قدرت طبعا ایشان را از هویت آغازین خود دور میکند‌. این ترک خویشتن نخستین، ناشی از ترک خویشتن‌های تک تک اعضای گروه است که مستحیل در گروه (بخوانید سرآمدان) شده اند و اینجاست که گله متولد می‌شود و باقی قضایا...
در آنچه من از حرکات گروهی انسان در تمام حوزه ها دیده ام این یک اصل است. نگاه کنید که بسیاری از بنیان گذاران حرکات مختلف ( ازتشکیل یک‌ هیأت عزاداری تا تیم ورزشی و گروه اجتماعی و سیاسی و.. ) در همان آغاز موفقیت ها و به بار نشستن‌ها از جایی به بعد یا خودشان کنار کشیده اند تا سلامت خویشتن را حفظ کنند یا با لطایف الحیل سرآمدان گروه/ گله حذف شده‌اند. نمونه های تاریخی این داستان پرآب چشم در تاریخ ایران و اسلام آنقدر زیاد است که حتا نیازی به ارائه‌ی نمونه نیست.
در آغاز گفتم کار گروهی و تشکیل گروه همان ضربت لازم باشد که از آن چاره نیست اما حتا اگر این ضربت لازم ختم به بیرون آوردن غذه ای کشنده شود جایش و دردش تا همیشه بر پیکر خواهد ماند.
با این حال آنان که در پی تشکیل هرگروهی هستند باید به این دقیقه‌ی تباهی آور بیندیشند و راهکارهایی را پیداکنند که از تبدیل گروه به گله جلوگیری کنند.
یک بار دیگر به راه آمده نگاه می‌کنم تشکیل دهندگان گروه هایی را که دیده ام برمی‌شمرم و بعد می‌بینم از جایی به بعد بسیاری‌شان دنبال پروژه‌های شخصی رفته‌اند. پروژه‌هایی که اتفاقا تاثیر بسیار شگفتی بر پسینیان داشته است. از ناصرخسرو قبادیانی تا علی اکبر دهخدا تاریخ ما مملو ازین دست انسان‌هاست.
گویا انسان همچنان اسیر این میانه این برزخ این کبد ازلی است ؛
سر در پروژه ی شخصی داشتن عالی است اما از گروه‌هایی هم که گله میشوند گریز و گزیر نیست ما هر کداممان نهایتا یکی را انتخاب خواهیم کرد. اما کاش اهالی گروه با تمام وجود در عرصات بیرون و درون راهکارهایی را پیدا کنند که مانع تبدیل گروه به گله شود ....
#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
- ورود به جهان یک سخن از پنجره‌ی واژه‌گان

سخنی از آخرین پیامبر نقل شده بدین شکل «لو علم ابوذر بما فی‌قلب سلمان لقتله»
اگر ابوذر بداند چیزهایی را که در قلب سلمان است حتما او را می‌کشد»
۱- درباره قوی و اقوی و ضعیف و..این جمله سخن‌ها گفته‌اند اما آن‌چه برای نویسنده مهم این‌ است که این سخن مورد اقبال بسیاری از خرد و کلان مسلمان واقع شده است و همین یعنی سخنی است قابل تأمل
۲- همچنان باوردارم در روزگار ما که روزگار قلب_انسان و انسانیت است اگر راهی باشد برای نجات آدمی همانا نجات #زبان است گویا زبان تمامت انسان، جهان وخدای انسان است و هرگونه قلب آن یا لطمه به آن ویرانی این سه اقنوم است که در واقع یکی هستند.خدای پدر، جهان مادر و عیسای پسر را در زبان راستین و پالوده از دروغ و کژی می‌توان دید و تمام تلاش‌های نا باید حول محور نجات زبان باشد چنان‌که فردوسی و یارانش چنین کردند
۳- با این مقدمات می‌افزایم؛ جمله ی منقول شرطیه است.تحقق کاری، منوط به وقوع اتفاقی پیش از آن است. دانش ابوذر نسبت به «مافی‌قلب» سلمان و قتل سلمان.یک صحابی خاص در سایه‌ی علم صحابی خاص دیگر را که جز اهل‌البیت است خواهدکشت
۴- واژه‌ی علم را دانش و دانستن معنا کردم. در زبان‌هایی که من می‌شناسم برای دانستن و دانش واژه‌های متفاوتی وجود دارد.در فارسی دانستن، دانش،آگاهی، دریافتن، گرفتن و.. استفاده می کنند. واژه‌گان عربی راه یافته به فارسی را نیز باید اضافه کنیم؛ فهمیدن، درک کردن و..
در عربی علم به معنای دانستن است این واژه گویا با متناظر خود پیوندی هم سطح دارد مستقیم است.من #می‌دانم اکنون روز است
درحالی‌که فهم با تصور شئی مرتبط است. درک به معنای رسیدن است.اطلاع از إطلع و طلع مرتبط است درخشش، وضوح.به نوعی رابطه ی فاعل شناسا با سوژه از بالا به پایین است نوعی تسلط را تداعی میکند که با دیدن همراه است. جالب اینکه اغلب این واژه‌گان قرآنی هم هستند و پژوهش در باب آن‌ها افق‌گشایی‌ها خواهد کرد. مثلا طلع و اطلع در آیات؛
- فاطلع علیهم فرآه فی سواء الجحیم
- لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا
- فاجعل لی‌ صرحا لعلی اطلع الی اله موسی
- هل انتم مطلعون و..
نتیجه این‌که به گمانم در آن حدیث سخن از دانستنی معمول است و واضح
۵- واژه‌ی کلیدی بعد قلب است.برای قلب نیز معانی متفاوتی می توان یافت: دگرگون (چون قلب انسان عضوی دائما دگرگون است قلب نام دارد، آن‌چه را معادل دل می‌گذارند و اشارتی است به مفهومی روانی نیز تحت تاثیرات بیرون و درون دائم دگرگون می‌شود و..)قلب به معنای فؤاد، لب، محض، عقل و وسط نیز آمده است.قلب و قلوب ۱۳۲ در قرآن ذکر شده
همه ی اینها تطورها و تنوع‌ها اثبات یک نظر است که واحد سخن جمله است نه کلمه(واحد انسان به عنوان موجودی اجتماعی،جمع است نه فرد گرچه این جمع باید از افراد ساخته شود)
چنان‌که گفته شد قلب در قرآن( زبان پیامبر و روزگارش) داستان‌ها دارد.قلب نقطه ثقل وجود انسان، که هویت انسان است. قلب محمل رأفت و رحمت است لاجرم می‌تواند سنگ باشد و قساوت و غلظت بیابد و مردم را بتاراند. محلی است که رعب برآن القا می شود پس و لابد محلی است که سکینه و اطمینان در آن تجلی می‌کند‌. خداوند «طبع علی قلوبهم» می‌کند و بر آن غفلت و مهر و..می‌نهد پس ان سوی قضیه هم هست قلب سلیم مایه ی نجات است و کسی که به خدا ایمان می‌آورد قلبش رهنمایی می‌شود.محل نزول روح است و وحی، قلب کاسب هم هست و بدان چه کسب میکند مورد مواخذه قرار میگیرد. حتا همین گوشت‌پاره‌ی شگفت هم مد نظر است. در حوادث هول بلغت القلوب الحناجر می‌شویم و همین قلب گویا در گلومان می‌تپد و..
۶- به‌طور خلاصه میخواهم نتیجه بگیرم قلب تمامت اقلیم درون آدمی‌ست.تخم و تخمه، حب و دانه‌ی وجودی ماست و همه چیز آدمی در آن نهفته است.غیب آدمی است که در شهادت او، نمودی مهار شده می یابد.انسانها از کمیت‌ها و بودهای قابل سنجش باحواس، ره به قلب و غیب و کیفیات دیگران می‌برند.تنها اهل‌القلوب‌اند که می‌توانند در کنار توجه به مظاهر و ظواهر به بواطن خواطر راه یابند و..
که باید در جایی دگر مفصل بدین‌ها پرداخت
۷- اگر ابوذر میدانست چه‌ها در غیب سلمان می‌گذرد او را می‌کشت و افزوده اند او را تکفیر می‌کرد.
حالا پرسشهای اساسی این است. ابوذر و سلمان کیستن و ویژگی‌های بنیادینشان چیستند که با وجود پیمان برادری و موحد و مسلمان بودن و.. اولی ممکن است دومی را بکشد؟ در غیب ابوذر چه جاری است که اگر در پرتو دانستن در معرض غیب سلمان قرار بگیرد او را می‌کشد. و چرا این اتفاق نمی افتد؟ و چرا این دو با اینهمه اختلاف سالک و رفیق یک راهند؟ چه چیزی هست که اینان را به عقد اخوت می رساند؟ و... ستایشهایی را درباره‌ی ایشان بر زبان پیامبرشان جاری می‌کند که در حق کمتر کسی شنیده ایم..
#یادداشتهای_پریشانی
- ورود به جهان یک سخن از پنجره‌ی واژه‌گان (۲)

در یادداشت پیشین👆 مقدماتی در باره‌ی یم سخن مشهور و پر مسأله طرح کردیم.
اگر ابوذر می دانست در دل سلمان چیست او را می‌کشت. ( کافر می‌شمرد)
سوای انتساب درست ، ضعیف یا نادرست سخن به پیامبر اسلام، غرابت و اهمیت سخن موجب شده در ادوار مختلف انسانهای اهل فضل به بحث درباره ی این سخن بپردازند و وجوه مختلفی در این کلام کوتاه بیابند.
اینکه سطح دانایی انسانهای هم عصر و هم ایمان و برادر متفاوت است. اینکه مراجع ضمیر را وارد بازی کنیم « لقتله » یعنی علم سلمان ، ابوذر را می‌کشت. در اینجا فاعل قتل ، علم و مرجع ضمیر «ه» ابوذر است نه سلمان. اینکه ببافیم اگر ابوذر می‌دانست سلمان او را چقدر دوست می‌دارد او را می‌کشت و...
در کنار این برداشت‌ها یا سایر برداشت‌ها چیزهایی را باید مد نظر داشت؛
در سخنانی دیگر نقل شده می توان بیشتر ردپای دریافت‌های متفاوت را تایید کرد چرا که پیامبر در ستایش هردو سخنان عجیبی دارد اما سلمان را از اهل‌بیت خود می‌شمارد.
در چرایی این موضوع باید به زندگی هردو توجه کرد. ابوذر شخصی است بادیه نشین از قبیله ای به راهزنی پرآوازه، بیشتر اهل شهود می‌نماید تا خرد و تجربه، احتمالا سواد ندارد ، اهل جست و جو نیست، در آنچه درست می پندارد متعصب است، روحیه اش انقلابی است، اهل آشوب است، مقابل خلیفه و کارگزاران فاسدش فریاد میکشد و با استخوان شتر سر می شکند و... این بی‌محابایی طبعا او را به تنهایی می‌کشاند و موجب آن سخن مشهور می‌شود که خدا ابوذر را بیامرزد تنها متولد شد تنها می‌زی‌ید و.. حامیان چنین شخصیتی اندک اند حتا در تبعید او فقط علی و فرزندانش به بدرقه می‌روند. این جان و تن سرکش چونان کوره ای است که تا انتها می‌سوزد و‌..
اما سلمان برخوردار بوده، اهل شهر است پرورده ی مدارس و مکاتب است. گویا نیازهای هرم مازلویی اش را یکی یکی برآورده و سر انجام در جست‌وجوی حقیقت و زیبایی راهی دیاران شده آیینهای مختلف را دریافته و سرانجام در مسیحیت آرام یافته اما چون خبر از پیامی و پیام‌آوری دیگر می شنود راهی مدینه می‌شود.
هر دو اهل جستجو هستند اما از دو خاستگاه و در دو مسیر. روی محیط و مسیر تکیه می‌کنم. و سرانجام هر دو درکنار محمد به آرامش رسیده اند. هردو غیر قریشی هستند پس یک جورهایی ناخودی اند حتا جز عشره‌‌مبشره نیستند اما ستایش های پیامبر در حقشان عجیب است و جایگاه خاصی بدیشان می‌دهد. در پیمان برادری محمد این دو را برادر می‌نامد.
یعنی دو ساحت وجودی مختلف در ذیل ایمان و مهر حاصله از آن یکی می‌شوند.
انما المومنون اخوة فقط مومنانند که برادرانند. برادری خونی و ایل و تباری برادری راستین نیست پیوندها در عالم درون اصالت دارند اما این عالم درون دو نفر هم که با هم متفاوت است. نکته کجاست؟! به گمانم نکته این است؛ سوای همه‌ی اختلافات بیرونی/درونی انسانها میتوانند به شیوه‌های خودشان به سمت یم هدف بروند و همدیگر را نیز به قتل نرسانند. تحقق چنین چیزی به گمانم وابسته‌ی یک #بلوغ است. بلوغ دقیقا به معنای رسیدن، چنین انسان‌هایی به چیزها و جای‌هایی رسیده اند که همه‌گان نمی‌رسند.
اجازه بدهید این کیفیت بی‌نام را مانند حافظ #آن بنامم.
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد..
در انتها باید افزود که میتوان بازهم درباره ی این سخن مطالب گفت ولی نکته ی ضروری این است که این سخن از نظر من بیشتر و پیشتر از آنکه فضل کسی را بر کسی اثبات کند موید این سخن است؛ در میان انسان‌ها بلوغی هست که علیرغم تفاوتهای و فواصل بسیار میانشان، ایشان را برادر میکند و سالک راه مستقیم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشتهای_پریشانی
#آیینه‌ی_اساطیر #جبروت_سلیمان_و_موریانه

همچنان برآن باورم که اساطیر به جا مانده در فرهنگ و نیز فروخفته در بطون ما ، منبعی بسیار قابل توجه برای شناخت و آگاهی هستند.
به گمانم دیاری که ایران فرهنگی‌اش می‌نامیم (از غرب چین تا تیگره=دجله) دریایی از اسطوره هاست که با دریای اسطوره‌ای غرب خویش (میان رودان و سامیان) آمیخته‌گی ها و تاثیر و تاثرات بسیار داشته‌است و روشن است که این دو نیز با هند و چین و مصر و یونان نیز...
هرگاه اساطیر را پهنه ی رازهای غوطه‌ور در ناخودآگاه انسان‌ها بدانیم، سوای هر وضعی که داریم می‌توانیم به بررسی، تفسیر و تاویل آنان بپردازیم.
یکی از روایات قابل توجه(کنعانی/عربی) داستان سلیمان است.
در این یادداشت به موضوعات تاریخی ، باستان شناسی و حتا روایات متونی مانند تنخ، سموئیل و آگادا کاری نداریم که داستان سلیمان از تولد تا پادشاهی و کارها و... مرگش بسیار قابل بررسی است. سلیمان را کوچک ترین پسر داوود دانسته‌اند که به نیرنگ مادر جانشین پدر شد و با قتل عام مخالفان بویژه ادونیا پسر دیگر داوود به پادشاهی رسید و حدود چهل سال پادشاه بنی‌اسراییل بود و...
این روایت همچون همه ی روایات دیگر طبعا در قرآن به گونه‌ای دیگر آمده و بعدها در متون پسا اسلامی این روایت قرآن با بسیاری روایات تاریخی و افسانه ای آمیخته شده است.
در قرآن ۱۷ بار نام سلیمان ذکر شده و ذهن پژوهنده‌گان ایرانی و مسلمان به مقامی همسطح جمشید رسانده شده که نماد دوره ی تمام طلایی ، بی مرگی و ... زنده‌گی ایرانیان است. روایات برساخته‌ و اسرائیلیات البته در این بزرگ جلوه‌دادن‌ها بی تاثیر نیست.
به هر روی سلیمان در ادبیات و فرهنگ ایرانی نماد قدرتی بی نظیر و سلطنتی بی همانند است. در قرآن او از خداوند می خواهد ملک ملکی شود که هیچ ملک و ملکی پس از او ان مایه و پایه را نیابد. او نماد غلبه و قهاریت محض و مطلقی می‌شود و بعدها سرنمون تلقی می‌گردد. انس و جن و دیو و پری و مطیع اویند . عنصر اسطوره ای باد مسخره اوست. زبان/جهان پرندگان ،حیوانات و گیاهان را می‌داند راه یک ماهه را با هواپیمایی خاص یک روزه طی میکند‌. بهترین زمین ها و زن‌ها (مثلا سبا و ملکه‌اش) را به زیر سلطنت خویش می‌کشد.او بسیار تیزهوش هم هست در نوجوانی از آزمون‌های سختی سربلند بیرون می‌آید در قضاوت هم درایت دارد و.. خلاصه تمام اسباب غلبه و برتری را دارد و... در کنار همه ی داستان‌های جالب منسوب به او داستان مرگش بسیار قابل توجه است.
درباره ی چه‌گونه‌گی مرگ سلیمان روایات گوناگون است و یکی از زیباترین هاش البته در مثنوی ملای بلخ و روم آمده.
سلیمان گیاه شناس در اواخر داستانش با گیاهان سخن می‌گوید و از خواص هرکدام مطلع میشود روزی درختی عجیب و نورسته در لای سنگ‌های معبد بیت‌المقدس(تن انسان؟!) می بیند و درمی‌یابد هنگام مرگ است و...در روایتی او از این درخت ( پیام آور مرگ) عصایی می‌سازد و به ایوان قصر بلند خویش می‌رود و بر آن تکیه می‌کند و... جان می‌سپارد. تمامی زیر دستانش او را تکیه زده و ایستاده بر عصا می‌بینند که میدانگاه سلطنت خویش را زیر نظر دارد بنابراین هیچ کدام از کاری که بدیشان محول شده تن‌نمی‌زنند و از هیبت و شکوه و چیره‌گی همیشه‌‌گی‌اش کارهای روزمره و شبانه را انجام می‌دهند. پادشاه مطاع مرده است اما موجودات مطیع( جن و انس و مومن و کافر و..) او را زنده می‌انگارند و دست از پا خطا نمی‌کنند...
سرانجام اراده‌ی خداوند براین تعلق می‌گیرد که کوچک‌ترین و ضعیف ترین موجودات آشکارکننده‌ی بی‌جانی و مرگ سلیمان باشد. موریانه‌ای عصای مذکور را می‌جود و جسد سلیمان می‌افتد و... تا بعد...
الحمدلله اولاً و آخرا

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
ـ میان مسجد و میخانه یا؛
اندر حکایت همیشه‌گی «یا این وری یا اون‌وری...

برخی خواننده‌گان این مطلب قطعن حال و هوای عمومی اجتماع ایرانی را در دهه‌‌ی شصت و هفتاد به یاد ندارند.
من در دهه‌ی شصت تحصیلات عمومی را پی‌میگرفتم و در دهه‌ی بعد ساکن دانشگاه شدم. گو این‌که در این میان و از همان ابتدای باسواد شدن، خواندن و دیدن، شده بود میل بی پایان من...
چرا این را گفتم؟ مقدمه‌ای است برای بیان #موقعی که من و امثال من دارند. و البته از سوی بسیارانی این موقع و #موقف مورد رد و طعن و نقد و... است.
در آن سال‌ها جو ِ عمومی مردم به دهها دلیل همسو با گفتمان غالب حاکمانی بود که در پی رساندن انسان به مقامات خدایی بودند...
اگر در کلاس درسی (دبیرستان یا دانشگاه) بحثی می‌شد سر فلان عمل‌کرد رهبر یا فلان سخن مقام عالی یا رفتار فلان صاحب منصب، مثلن شصت درصدی بی‌شک اهل تایید بودند. بیست‌سی درصدی هم که طبق معمول همیشه ساکت میماند. مثلن ده درصدی مخالف که البته صدایشان چندان درنمی‌آمد و عده‌ای که ما بودیم.
ما چه می‌کردیم؟ به آن اکثریت تابع می‌گفتیم: آقا ، خانم، برادر، خواهر این اقلیت مخالف از خودماست نه منافق است نه دشمن فقط جایی ایستاده و چیزهایی می‌بیند که شما نمی‌بینید..
به آن ده درصد مخالف هم می‌گفتیم عزیزان این خیل موافق آقایان، حکایتشان این است اکثریت شان نه مزدورند نه جیره خوار و نه جاهل و نادان، عقبه‌ی فکری و احساسی شان این است و تا شما اینها را درک نکنید نمی‌توانید گفت‌وگویی مفید با ایشان داشته باشید.
اکثریت همراه البته نمی‌توانست ما را متهم به کفر و نفاق و... کند چون اعمال و رفتارمان خالی از شائبه‌ی بی‌دینی بود. اقلیت مخالف هم مارا خوش خیالانی می‌دانستند که علیرغم دانایی و مطالعه‌ی فراوان اصل موضع را نفهمیده.
ما نهایتن مزاحمانی بودیم که مانع فروپاشی اردوی اکثریت ِ همراه می‌شدیم و...
حالا دوسه دهه از آن ایام می‌گذرد شکل چینش نیروهای همراه و ناهمراه حاکمیت ، کاملن دگرگون شده. اصلن نیازی به قسم جلاله هم نیست؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب..
بی‌شک شصت‌درصدی هیچ هم‌دلی و همراهی و تبعیتی از گفتمان غالب حاکمیت ندارند بیست درصدی هم طبق معمول ساکتند.
شاید حدود ده درصد به دلایل مختلف ( نه آن مختلف ِ دهه‌ی شصت و هفتاد) همچنان تابع تامند، و در این میان باز اقلیتی هست که دارد برای فهم بهتر هردوسو از هم ، دست وپا می‌زند.
آقا، برای این‌که بتوانی راه حلی برای برون رفت از این ستیز بیابی اول باید بدانی چرا فلانی به این نوع گفتار و کردار دست می‌زند. درک موقع و موقف طرف مقابلت برای برپایی یک تفاهم ، مهم است و..
اما باز نه این‌وری زحمت ِ بسیار چنین کاری را برخود هموار می‌کند نه آن‌وری. و تو هم البته از هر دو سو بلکه از هر سه سو مشت و لگد میل می‌کنی.
تجربه‌ی زیستن و دقت در سپهر اجتماعی فرهنگی ایران این سه چهاردهه به من می‌گوید: اکثریت نه توان تغییر جای خویش را دارند و نه میلش را...
ستاینده‌گان مثلن غرب، اصلن نمی‌فهمند چرا ستیهنده‌گان با غرب چنین رفتاری دارند و برعکس ..
من گمان می‌کنم این ویژه‌گی اجتماع ایرانی البته عمری بسیار دراز دارد و مختص این چنددهه‌ نیست. شاید بتوان در اعماق تاریخ و در بن و ریشه‌های فکری و اعتقادی کهن ردپای چرایی این خصیصه‌را یافت اما عجالتن آن‌چه از عمل‌کرد این ژن قوی فرهنگی آشکار شده فرسوده‌گی، افسرده‌گی و... شکست یک جامعه است. و تا اکثریتی قابل اعتنا در این اجتماع نتوانند جای دیگری قرار بگیرند و جهان را از آن جایگاه نبینند اوضاع عمومی ما همین و بدتر از این خواهد بود..
#محسن_یارمحمدی
دانش‌آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

#عطارجان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است...
Forwarded from نیازستان
#یادداشتهای_پریشانی
#ناخوش_احوالی_همه_گیر_ایرانیان

در کشوری دیگر زاده نشده ام، در سرزمینی دگر نزیسته ام و نبالیده ام. من زاده و پرورده ی همین خاکم...
با همه‌ی عظمتها و بزرگیهای مردمان و تاریخش و در کنار همه‌ی کاستی‌ها و حقارتهاشان ..
اما می‌دانم انسان، این موجود همیشه غریب، علیرغم تفاوتهایش در طول زمان و مکان، مشابهت‌هایی عجیب دارد و این را بسیار شنیده‌ام از رفتگان و ماندگان در فرنگ و ینگه دنیا که بسیار گاه، چیزهایی می‌بینند در آن ولایات و ایالات، که می‌بردشان به پایین‌ترین ادوار تاریخی/جغرافیایی و فرهنگی همین کشور ما،ایران.
پس ممکن است این سخنان شرح حال بسیاری از مردم جهان نیز باشد.
از کودکی همانند بسیاری از هم‌نسلانم #ایران جان جانانم شد و #ای_ایران‌.. سرودی که قبل از «شد جمهوری اسلامی به پا»... حفظش کرده بودم.
از دین و مذهب و شعائر و ظواهرش هم لازم نیست که بگویم چرا که میدانم ما ایرانیان همیشه قائل به #مینویی_معنوی بوده ایم و خود را از نخستین پگاه هم_پیمان ِ #مهر پنداشته‌ایم ...
#مهرپرستی از همان آغاز ِ اسطوره از همان «تاریخ روح» شروع ِ توحید بوده است و بعدها پس از چندهزار سال تاریخ ِ تن، ما ایرانیان آن را در #علی یافته ایم...
بدین قرار از نظر من در تاریخ ِ روحی ما ایرانیان، حضور اسلام انفکاک نبوده است تداوم بوده. و در عرصه‌ی حضور تدوامی طبیعی، قانون مند و دارای اسباب و علل. چنانکه اکنون‌مان محصول تمام تاثیرات و تاثراتی است که در بستر زمان پدید آمده.
نمی دانم کجای تاریخ حال این ملت خوب بوده است!؟ دست کم یکی دو دهه یا چند سالی؟
اما تا آنجا که می خوانم و می‌دانم دست کم حال #اهل_فضل_و_دانش هیچوقت خوب نبوده مگر لحظاتی #کلمح_البصر ..
مردم هم بنا به #موقعیتشان و بهره مندی از دانش و فضل بیش و کم خوش‌حال یا ناخوش احوال بوده اند..
اما این در چند دهه ی اخیر، دیگر ناخوش احوالی به سراغ تک تک افراد این سرزمین آمده است . کانه مفصل مشترک اکثریت مردم ایران ، و منطقه نیز ، این حال خراب و دردهای پیاپی است یک همه‌گیری در عرصه ی روح و روان یک افسرده‌گی دسته جمعی مثل روایتی که گاه از نهنگ‌ها به دست می‌هند.
و من دقیقا برای شرح حال امروزیمان واژه‌ی #فروپاشی را به کار میبرم .
این مردم در زیر هزاران هزار بار درد و جهل و ندانم کاری و فرصت طلبی و... دیگر خرد شده اند و این را در گفتار و کردار اکثریت به وضوح میتوان دید..
در ذهن اسطوره ای‌ام یاد روزگاری می افتم که تمامی دیوان بند گسسته بودند و ایران را پرکرده بودند و جایی در سرزمین فرشتگان برای آنهمه فریشته باقی نگذارده بودند تا صدای بالشان حتی به گوش کر #هرودت هم برسد.
خشم و آز و دروج و رشک و اپوش و جهی و خنئه ای و... همه و همه در تاخت و تازند و تیر یا تشتر و مهر و سروش و رشن و وهومنه و اردیسور آناهیتا و سپنتار_إرمئیتی و امرتات و هورتات و... و تمامی ایزدان و ایزد بانوان ( یادتان باشد ایزد معناش خدا نیست ایزد یعنی چیزی و کسی که قابل ستایش است و برایش سرود میخوانند) به کنج درد بیمار بی تیمارند . و «خونیرث‌بامی» از شش جهت در تنگنایی غیرقابل تحمل افتاده است.
حرفم خواندن آیه‌ی نحوست نومیدی نیست و ویرانی. اتفاقا ما ایرانیان باور داریم سیاهی به حد اعلی برسد ، سپیدی رخ خواهد نمود و چشمه ی جوشان آب زندگی در سیاه ترین تاریکی ها در انتظار است.
از حضرت رسالت هم شنیده ایم که چون بیمار می‌شد خطاب به بیماری میگفت: «نیرومند شو شدت بگیر که چون شدید شوی به فرج رسی.»
اتفاقا حرفم این است کمتر پیش آمده ملتی این‌چنین در #ویرانی به اشتراکی حداکثریتی رسیده باشند. آلمان پس از جنگ دوم فراگیر چنین بوده... حال در ادامه ی سیر تاریخی خویش رسیده ایم به ویران ترین احوال..
اگر این حال بد مورد تایید بسیاران باشد و دردش استخوان اکثریت را به‌درد آورد قطعا همه کاری خواهیم کرد کاری واحد و آن گریز از تاریکی است.
یادتان باشد انسانها در همه جای جهان خمیرمایه ای یکسان دارند که گاه در برابر یک واقعه ی واحد ، کاری واحد میکنند. ما ایرانیان که جای خود داریم. قرنهاست زیر همین سقف کبود برای فرزندانمان آغاز را چنین زمزمه کرده ایم: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود...
#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹