نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#جلوه‌_های_جنون

باران‌ها یک‌ریز
سرد، غم‌انگیز
فصل‌ها، همه
پاییز
عصرها، همه
غروب جمعه‌
جمعه‌ی سیزده‌به‌در
ابرها خیمه‌ی اندوه
درخت‌ها انجماد ساکت و انبوه
آرزوها باریک باریک
به نازکای مو...
«کوچه‌ها تاریک و
دوکونا بستس... »

#محسن_بارانی ۶خرداد ۱۴۰۴

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#غزل_پریشانی از #محسن_بارانی

یک شب که دور از چشمهایت خواب می‌دیدم،
سیب گنه از چشمه ی مهتاب می چیدم،

همپای یک خورشید در نه توی غار غم
در انحنای بالهای ی خسته تابیدم

میرفتم از خود تا تو، تا آغوش دلتنگی،
آنجا غزل_گل_دردهای بوسه را چیدم

یک تا افق اندوه در شط گلویم بود
وقتی که تا آواره ی دریات رقصیدم

بغض غزلهایی که در این سینه یخ بسته
آنجا به گرمای نگاه گریه بخشیدم

رفتم، نبودی در خم تنهایی یک باغ
بودم ندیدی رقص هایی را که من بیدم

ضحاک در تیغ اره های درد می خندید
آن شب که من در گریه های تلخ خندیدم

سبز فریدون هم مرا رویا نخواهد شد
انگار کن از خاندان زرد جمشیدم

بر باد نسیان رفته ام تا خاک و خاکستر
در آتش ذکری که من تا آب جاویدم

یک عمر اهل آشتی بودم ولی یک عمر
با سرنوشتی تیره و بیهوده جنگیدم

هرچند شیطانی کهن فرمانروایم بود
در خلسه ی اخلاص های تازه روییدم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودها

- به همه‌ی همراهانی که راه خویش گرفتند..

با بال‌های خسته
رهاشده از قفس
رؤیایی ساخته‌ بودی مرا
فراتر از دایره‌ی هرهوس
آن‌گونه که دل بخواهد و
چشم
بیاراید
دورتر از دست‌های هرکس

- بستنی قیفی ابر بر زمینه‌ی آبی-

بتی می‌شدم و آن‌گونه که می‌گفتند: سرابی

- من دستهایی را نگه‌می‌دارم
که به دل‌خواه پناه‌بگیرند در دستهایم

مردد بودی
چنان‌که از آغاز
دستهای‌ات گاه بی‌قرار گریز
و گاه در خلأ خالی آدم‌ها
در پی دستاویز

تبر به دست گرفتم

آن بتی که خویش را شکست
من بودم

دست‌هایت از تعهدی که نبود رست
رها شده از قفس‌هایت
از آن سوی آسمان
هنوز می‌شنوم نفس‌هایت ...

#محسن_بارانی ۱۲خرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

آه ناصری،
زمین من چه ربطی به آسمان تو داشت
که باید سرخ می‌شد
تا انسان به ملکوت درآید؟
هم با خون تو

پدرم، چونان تو،
از آسمان نیامده بود
تبار از گیاه داشت
و من زمین را
سبز می‌خواستم
و همچون پدرم
هرجا که می‌رسیدم
درخت می‌کاشتم

تو آمدی و از آسمان گفتی
درختهای من دار شد
دارها بسیار
تا قرن‌ها قرن
دوستان و دشمنانت
در فلسطین وجود
از شرق تا به غرب
کودکان را شبانه روز
راهی ملکوت آسمان کنند ...

#محسن_بارانی خرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

این بلاهت بی‌کرانه‌ و ژرف
چنان تهی بود از معنا
که هیچ‌چیز
توان پرکردنش را نداشت

( دست‌های کوچکت
آرام ، بی‌قرار
با مضراب رقص‌های پر از درد
بر درگاه سرود ِ سنتور و ساز می‌رقصد )

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه

- از پیدا و نهان
چه چیز بهتر بود از تمام چیزهای جهان؟
- یک کلمه؛
نان

- و نیز بهتر از آن؟
- باز هم نان
نانی که می‌بری
از برای دیگران...

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون


کودکی من
پر از صدای گلوله و بمب است
و نوجوانی‌ام از غرش خمسه خمسه‌های همیشه؛
«مدام پر میشه»
خواب‌های جوانی‌ام از فریادهای «مرگ ...»
آماس کرده است
و کابوس گورهای بی نشانه و تن‌های ناکجا
و تیرهای غیب
که نمیدانم
از کمان کدام خدا
به سینه‌ی انسان
تقدیم...

راستی
تقویم من پر است از طناب و خنجر و چاقو
و هزار جهنم سوال دارم من ؛
- چه‌گونه می‌توان بر یک تن
تن پروانه‌ای که آخ
بیست و چند ضربه‌ی چاقو کاشت؟
یا به جمجمه‌ی جمعه‌ها که «روز بدی بود»
دشنه‌های پیاپی، میله‌های آهن کاشت؟

- آی شمایان که به راست یا به دروغ
نام نسل شما زد گذاشتند
(یا ضد گذاشتند؟!) ،
ما از آ
شروع کرده‌ایم و با شما
به آخر این الفبا
رسیده‌ایم

سخت نگیرید
خوب بنگرید و
الفبایی بهتر بسازید
مبادا
دوباره بر سر آ
نقطه از سر خط ....


                   #محسن_بارانی تیر ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#حیرتکده

تو زیبایی و بالایی
نماد سرزمین خسته‌ی مایی
شکوهی بی‌همانندی
هزاران سال از آن بالا
به یاد آرش امید
با یک قامت اسپید
به روی هرچه زشتی و سیاهی
سرد می‌خندی..
ولی، اما، دریغا حسرتا دردا
که با دریایی از پاکی
نیک میدانم؛
تو زندان بزرگ و امن ضحاکی
ولی افسوس
از کی‌خسرو و گرشاسب، یا گودرز و گیو و طوس
مرا حتا نشانی نیست
دماوندا
بگو داروی این ناسور درد بی‌مروت چیست؟

#محسن_بارانی ۱۵ تیر ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

آی زیبا،
بانوی آفتاب،
شعله می‌کشی و مردمان
شاعران، زاده می‌شوند...

خوب میدانم: فرعون نرینه‌گی
هیچ گاه بر نیل زنده‌گی
چیره نخواهدشد.

تو اگر بخندی
پیکر زمین سرد به هُرم عشق
داغ می‌شود

هر بامداد
عصای هزاران معجزه
اژدها چرا؟!
باغ می‌شود...

#محسن_بارانی تیرماه ۱۴۰۳

@niyazestanbarni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رباعی_امروز

اندوه دل از حساب بیرون شده‌ است
دل کاسه‌ی اشکسته‌ی پر خون شده‌ است

خیام، به می نشد بشویم غم خویش
اندوه من از شراب افزون شده است ..

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون
- در حال و هوای میان‌سالی

اندوه بی‌سبب ده دوازده ساله‌گی
در غروب تابستان
هنگام گذر از کوچه‌های آشتی‌‌کنان
در جنوب شرقی تهران
جایی نزدیک میدان خراسان...

کافی بود شب می‌رسید و ما
زیر چشمک ستاره‌های فراوان
به آرزوهامان
فکر می‌کردیم
و با نخ نامریی امید
حریر رنگی رویای خویش را
تا صبحی سپید
می‌بافتیم

حالا
       اما
سال‌های سال گذشته
هیچ سفر کرده‌ای نیز
- واقعی یا که خیالی ـ
به شهری که شهر نیست باز نگشته
اندوه بی‌سببی به میان‌سالی
افتاده بر دلی که چهل سال
بی‌قرارتر از خیابان‌های تهران تپیده
کسی در پشت بام‌های خنک
جای خواب نمی‌اندازد
شب ستاره ندارد
حریری نیست
و هیچ چشمی
رد پای از سپیده
ندیده .....

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه


بر قاف قله‌ی موهوم غرور خود
ایستاد
خود را
در لباس صاعقه پنهان کرد
مردمک چشمان کوچکم را
آذرخش تاریک کرده بود
- تاریک‌تر از تمام سیاه‌چاله‌های فضایی -
با صدایی به هیبت تندر غرید:
- پاسخ تمامی پرسش هایم من
اما مرا
هیچ پرسشی نبود
الا یکی ؛
ـ « چرا »
به همین کوچکی ....

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

آن روزهای کودکی و نوجوانی‌مان
هیچ‌چیز عادی نبود
نه رعد و برق
نه رنگین کمان
نه برف
نه باران

جدا شدن از زمین بازی کوچک
انتهای روز جهان بود
و شب
انتهای زمان

کسی اگر می‌رفت
تمام کوچه و بازار و شهر را
می‌برد،
کسی اگر می‌مرد
خدایگان بزرگ از اریکه‌های شکوه
سقوط می‌کردند

و بوسه
ابتدای جهان بود و نهر سرد طراوت
و لمس دستهای کسی را که دوست می‌داری
- به ویژه در صلاة ظهر تابستان -
هرچه جهنم
و نیز هرچه بهشت را
در بلاهت مطلق
رسوا خاص و عام می‌کرد

هزار سال گذشت
هزار سال گذشت
بزرگ شدیم
و هرچه....
عادی شد
چه زندگی و چه مرگ

و پیکر انسان
سلول انفرادی شد...

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#نوسروده_ی_زمستانی

-برای شجریان، سیاوش آواز ایران،

...چه می شد کنار حوصله ی باد بنشینم
و بوزم در گلوی دره ی باران
در دامنه های سبلان
و تو را از پس پرده ی اشک ببینم؟...

آن آهوی تنها بودم
که تمام سنگهای سرخ دشت خاوران را
بدون یار دویدم من

- همیشه خیس غروب های جمعه بود
که در دره ی باران، می چکیدم من -

و تو رفته بودی یا هنوز
نیامده بودی
که می رسیدم من

حالا
هزار سال گذشته و من
بوی مبهم تاریک می دهم آقا،
خوشا به حال شما
که از تبار تجلی، تبلور نورید
کلا فرشته اید شما
از من خاک نشین خیلی خیلی دورید

- چه بود این خراب مطلق بودن
که مضاعفش کردی
به عذاب از تو سرودن -؟!

باد بودم اگر یا باران
- فرقی نمی کند در سمرقند و نشابور
یا شیراز و سپاهان -
شیرازه ی تمام غزل ها را به آب می دادم
و برگ های یاد را
به جاری یک خواب

اما نه بارانم و نه باد
نه سایه سار کنار آب رکناباد
و نه از هفت دستگاه آزاد..

آری نه از نژاد پادشاهان همایونم،
دوره گردی پریشان
از قبیله ی مجنونم
یا شاید آوازی حزین
در گوشه ی بیداد
نانی بیات
که قرنهاست
به تمنای شام آخر
در پستوی ظلمتتان ماندم.

فقط یکبار
چند سده پیشترک بود
که در هفت کوچه های رنج بروجرد
تمامت خود را
در جیحون حنجره ی یک خراسانی مرد خواندم..

بله آقا،
از آن هزاره ی دور
تا شما که حضرت نور
متاسفانه هنوز انسانم
آوازی مانده و غمناکْ غمناک
در گلوی خسته و خونین ِ محمدرضا شجریانم.‌.

#محسن_بارانی ۱۸اسفند۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#یادستان

#نوسروده

ای حضرت صدا
آرام جان ما،
ما سالیان سال
در پرنیان روشن آوازهای تو
تا آسمان عشق
پرواز کرده ایم
در یک شب سکوت کویری
در کوچه های دوری و دیری
در شوق در خیال
فریاد شور همایون مهر را
در مرز آفتاب،
آغاز کرده ایم
در کنج تیره روزی مردم
به پیام نسیم تو
بر خوشه خوشه ی گندم
در باز کرده ایم

آری، ما با نوای مرغ سحر
بر تمام جهان ناز کرده ایم

پیغام اهل دل را در سرود مهر
از گلوی بهاران شنیده ایم
همراه تو
طعم شرنگ دستان تلخ شیاطین زهد را
هر شب چشیده ایم
در حمله ی مغول
رندان مست نشابور عشق را
بر دار دیده ایم
مضراب درد را
در تندر کرشمه و پرهیب شهنواز
مانند نبض بیقرار قناری تپیده ایم
همرنگ اضطراب پلک دقایق
در جستجوی راز دل خویش
از روی روزگار به هر دم پریده ایم
تاانتهای یاس، تنها دویده ایم
خسته، شکسته و غمگین
خلوت گزیده ایم و زپا اوفتاده ایم
اما و هیچگاه
دل را به یاس سرد زمستان نداده ایم
زیرا توخوانده ای:
ما، آن شقایقیم که با داغ زاده ایم...

یکم مهر ۱۳۹۸
#محسن_بارانی

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from نیازستان
#درنگستان
نامها را به یاد آر..
هیچ نسیمی
نیامده تا بماند
حتا لطیف ترین ها
تنها درخت می ماند
و نه حتا پرنده ای
که بر درخت آشیانه میسازد
یا برای جفت‌یابی
ترانه میخواند

- اینها را می دانم من
چون یکی درختم..

و صبری که مرا درخت کرد
نه در آب ،
نه در هوا و نه در آتش
که ماندن و جوانه زدن
درتبار بردبار خاک است
و همین است که خاک
قبله‌گاه افلاک است...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#داغستان

با هزار امید
رفته‌بود
از قیود و بندهای اعتیاد
رها شود
از هزاران هزار درد
جدا شود...

نواده‌گان اهرمن
در جهالتی به رنگ سرخ خون و آتش و جنون
تمام شوق و شور را
امید سبز یک عبور را
به چند سکه‌ی حرام
فروختند
و باز
بچه‌های بی‌پناه کوی رنج را
سوختند
سوختند
سوختند...

#محسن_بارانی
آبان همیشه سرخ قرن پانزدهم

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها

بیا پیش از آن که هوش مصنوعی
همه چیزمان را به دست بگیرد
و عروسکمان کند
- بیش‌تر از قبل،
چندبار
آتش وار
عریان تر از آب و باد
بر بستر سنگ و خاک
عشق ببازیم
و تن‌های‌مان زخم‌لاخ خارهای حقیقت شود
بر چلیپای عشقی بدوی

هنوز فرصت داریم
احتمالن هنوز او
لذت قدرت
و قدرت دروغ را نچشیده‌است
همین که این‌ها را بفهمد
کار همه‌مان تمام است
بیا فقط چند بار
بدون آن‌که بترسیم
که من کسی دیگرم یا تو، تو نیستی
چنان در هم بپیچیم که هیچ‌ خدایی
نتواند
جدا کند ما را
شاید در این صورت
شیطان
رها کند ما را ...

#محسن_بارانی ۱۸ آبان ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها

ای رند تمامی ایام
تو همه‌ی چیزهای جهان را
مثل آب خوردن
از حفظ بودی

از آغاز تا انجام

فرشته‌گان مودب
برای ورود به خانه‌ی خاک
در می‌زدند و تو
با ساکنان ستر عفاف و حجاب
پیمانه می‌زدی

تو
رازدار ملک و ملکوت
ناسوت و لاهوت
بوده‌ای
و در رسوایی شیخ و مفتی و محتسب
هزاربار هزار ترانه سروده‌ای

فقط نمی‌دانم
ای حافظ تمامی رازهای جهان،
آیا می‌دانستی
روزی روزگاری
در شهری به نام تهران
پلی به نام تو خواهدشد
و بارها
و از بالای آن ....

#محسن_بارانی ۲۴آبان ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها

دغدغه‌ها چه‌قدر زیبا بود؛
با صدای زنگ
که زیباترین زنگ زمان بود
و چهارپنج ساعت پیش
ناقوس مرگ بود و اسارت
،در دستگاه حقارت،
باید از زندان مدرسه
فرار می‌کردی

تمام راه
صداقت گرسنه‌گی
در چیستی گمان غذا بود
غذایی که دست‌پخت بهترین مادر جهان بود
- همیشه حدس غریزه درست درمی‌آمد -

پاییز لحاف خیس و ابری خود را
به روی شهر پهن می‌کرد
و رخوت قیلوله‌ای سبک
تو را به امن کوچه‌‌ی باران می‌برد

تا عصر برای خدا شدن فرصت بود
بعد هم
انسان که می‌شدیم
مجال خنده‌و بازی محال نمی‌شد

غروب‌های سیاه
باید سر کوچه می‌ایستادم
تا با مانتوی طوسی
و مغنه‌ی اجبار
عبور می‌کردی
- تمام جنوب شهر مرا
غرق نور می‌کردی -

هنوز موفقیت این‌همه پلشت نبود
که رد پایش فقط از ونک به بالا
دیده شود
و هرچه بالاتر، عمیق‌تر باشد
یا
تعداد لایک‌های هوَل‌ها
تو را به جمع دلاقک ببرد
و برایت آوازه‌های پوچ بخرد

لبخند تو
نشانه‌ی کامیابی من می‌شد
و تمامی راه مواظبت بودم
کسی نگاه چپ نکند
یا زبان به لایه نخاید

سریع به خانه برمی‌گشتم
نه آن‌که فردا امتحان ریاضی داشتیم نه آقا
سونیا قرار بود
با راسکولنیکف قدم بزند
باید ته داستان را در می‌آوردم
و هرگز تصورش را نداشتم
که قرار است
هرسه‌تایی ما
به سیبری ایران
تبعید شویم...

#محسن_بارانی ۲۸آبان ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹