نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#نوسروده

- از بن‌بستی به بن‌بستی دیگر

- خدا «صراط مستقیم» نداشت مگر؟

- در هوای شهر که تجسم سم بود
جولان‌گاه ابلیس، مادر شیطان،
،با آن چشم‌های وق‌زد‌ه‌ی خون‌آلود،
آواره‌ی بن بست‌های همیشه
در شب بی پایان
هزار بار راه‌های رفته را
در جست‌وجوی آفتاب آن پیکر
دوباره میگردم

در پیاده روهای این همه پاییز بی‌رنگ، بی‌باران
خورشید آن پیکر جوان
افتاده‌است در زندان

تو
دور از نگاه من
در بن بستی ابدی می‌سوزی
همچنان که من، که از تبار تیره‌ی دردم
تک و تنها
در آخرین عصر یخبندان

تو از آتش
من از سرما...

#محسن_یارمحمدی ۱۶آذر ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
بن‌بست‌های ابدی.aac
2.3 MB
#نوسروده

از بن‌بستی به بن‌بستی دیگر...

شعر و صدا: محسن یارمحمدی

پ.ن: ضبط با گوشی تلفن صورت گرفته است..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

این شعر نیست، سخن نیست
برف‌است
برفی
در رقصی جاودان
- تو بگو موهوم،
در کویر ، بیابان،
ایران ِ مغموم -

فرو‌می‌نشیند
آرام
روی چشم‌های تب دار تو
تا شاید کمی، کَمَکی
خنک کند نگاه تو را
التیامی سرد، آتش آه تو را

فقط می‌ماند برف‌هایی خسته
که دور از تنت
نشسته‌اند روی قله‌های فراموش شده‌ی اسطوره‌های عاشقی که منت

آن‌ها قرن‌ها قرن در حسرت رد پای نگاهت
آب خواهند شد
و چشمه ای که شعر می‌شود
در حسرت دوشیزه گی خویش
گریه خواهد کرد
چرا که لبهای تو در تکراری سرخ
مهر سکوت‌شان را نشکسته....

#محسن_یارمحمدی ۲۴آذر ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

- در ستایش تن

همیشه یکی باید باشد
که گاهی ، گه‌گاهی
بی‌هیچ‌ دلیل
بتوانی نگرانش بشوی
کسی که مخاطب شعرها‌ت بشود
- کسی‌که هیچکس
کسی‌که همه‌کس -
کسی که « معشوق من ... »
قشنگ بچسبد به گردنش
جایی میان دوشش و
گوشش

و در خیال دستت آرام
بلغزد زیر پیرهنش
تا در ارتعاش تمام سازهای جهان
عرش خدای نیز بلرزد

کسی باید در گوشه‌ای از این جهان باشد به حق یا ناحق
و صدایش کنی
در بی‌صدایی مطلق

کسی‌که به تپش بی‌قرار قلب و تمنای تن بیارزد

کسی که خیلی وقت است ندیده‌‌ایش اما
در تاریک‌ترین کنج جهان ایستاده است
و جهان تو را با چشمهایش نگه داشته
تا در سیاهی نامتناهی نیستی نلغزد ...

#محسن_بارانی دی‌ماه ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- عاشقانه‌های غربت

در آن غروب سرد
وقتی که می‌رفتم
با کوله‌بار درد
باید مرا از پشت سر فریاد می‌کردی
با آن صدا که حزن تاریخ است
باید خداوند دلم را شاد می کردی
باید مرا با نام
در کوچه‌های رو به پاییزی کسالت بار
بی‌ابر، بی‌باران
هم‌رنگ چشمان زمستانت
که داشت می‌آمد
تو،
     یاد می‌کردی
تا بازمی‌گشتم به دستانت
آهسته‌تر رفتم
تا بیشتر فرصت کنی حرفی ، کلامی ، نغمه‌ای، هایی ...
اما نه
       حتا پشت در که هیچ
در پنجره‌ی آن قاب غم‌اندود وهم زرد
چشمی مرا هرگز نمی‌پایید
در آرزوی بهترین‌هایی که خواهی دید
من گم شدم در فصل سرد بی‌سرانجامی
اما تو هم افسوس
بعد از هزاران سال از آن پاییز
مانند من
غمگینی و تنها
ناکام ناکامی...

#محسن_بارانی دی‌ماه ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

- چه‌گونه بگویم از تاریخ تیره‌ی دردم؟

- این خسته‌گی را
ده هزار سال پیش
پس از آخرین عصر یخبندان
در جست‌وجوی درخت و چشمه و نور
به دوش گرفتم
و از غارهای سیاه و نمور
بیرون آوردم

- حالا تو فکر می‌کنی
چه چیز می‌تواند
این کوه هزاران ساله را
از کتف‌های شکسته‌ی من بردارد؟

- مگر جهان تا هزاران سال
از آسمان
تو را بر این تن تشنه ببارد
یا دستهای خدا
چشمهایت را وجب به وجب
در اندام باستانی من بکارد...

#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- جهان_جنون

در کهکشانی که با سرعتی بیش از دومیلیون کیلومتر بر ساعت
به سوی مرکز هیچ
بی‌تاب
بی‌قرار
می‌دود
من برای تو، کهکشان کهکشان اضطراب‌،
چه می‌توانم کرد؟!

برای این جهان جنون
چه قطره‌ای آب
چه دریا دریا خون
فرقی نمی‌کند

شاید‌ فقط گاه‌گاهی
به شعری برآمده از آتش آهی
دست و دلت
در این بی‌کرانه‌ی سرد
کمی گر بگیرد
تا ستاره‌ای از میلیاردها ستاره ی این کهکشان درد
نمیرد ..
#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

در زیبایی بی‌انتهایی
درست مثل کوچه‌ها

( - راستی، تو مثل کوچه‌هایی
یا که کوچه مثل توست؟)

کوچه‌ای می‌رسد به خیابان
کوچه‌ای به کوچه‌ای و ... کوچه‌ای
محله‌ها و قهوه‌خانه‌های بی‌شمار
و کوچه‌هایی که به جنگل
کوچه‌هایی که به دریا
مثل کوچه‌های شهسوار

و کوچه‌ای که به بن‌بست، زیباتر است
چرا که
مرا
به خانه‌ای می‌رساند که با گام‌های غریبه‌
غریب است
فقط به آشنا راه می‌دهد
یا غریبه‌ای که راه را
گم کرده
بعد زود ِ زود
دور می‌شود ...

راستی پس از این‌شعر
هم‌چنان
بمان و
کوچه باش

حالا
فهمیده‌ای چرا
هیولای روزگار
                یکی پس از یکی
کوچه ها را
مثل من مثل ما
حذف می‌کند؟!...

#محسن_بارانی اسفند۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

نه،
دیگر برای شروع فرصت ندارم
اما
تا دلت بخواهد
تمام کرده‌ام
گرچه روزگاری زنان زیبا به من می‌گفتند:
«چهره‌ات، صدایت، و.. دست‌هات
به رنگ باران است.»
اما
دیری‌ست که
همه‌ام به شکل پایان است..

هرکسی ، جایی
به زمهریر یکی درد
مرا سرد کرده‌است
آن‌چنان سرد
که اگر بخواهم از خاکستر خویش برآیم
هزار سال گذشته

و باز دوباره و ... دوباره
کسی نیست که تمام سال بشود آتش
یا آتش بخواهد
همین‌که آفتاب سرمی‌کشید
از پس دردی نود روزه
شعله‌های مرا به یخستان  سپردند
و من تا بخواهم دوباره گربگیرم
هزار زمستان گذشته بود.
راستی ؛
«چه‌گونه ممکن است بهار بیاید
وقتی که تو
رفته‌ای»*
#محسن_یارمحمدی

-------------نکته؛
* سطری است با کمی تغییر از استاد #حافظ_موسوی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده


یک روز صبح
پیش از آن‌که اتوبوس‌های همیشه خراب شرکت واحد
راه بیفتند در چرخه‌ی تکرارهای مکرر
تو را در چهار راه ولی‌عصر
دیدم
- مغموم و دل‌گرفته
از شبی به درازای تاریخ
که راه بر تو بسته بود..-
پرهای نازکت
- ای فرشته‌ی خاکی،
در حجم ویران کدام تکه سنگها شکسته بود
که نگاهت...

آه نگاهت
آی نگاهت
وای نگاهت

در به در چنارهای خیابان
شاخه‌ی شانه‌ای امن می‌جست
تا چند صباحی بیاساید
از هجوم طایفه‌ی ابلیس
در لباس خدا
دستهایت به دستهام رسید
نشستی بر شانه‌های مردی
که هنوز دراعماق غارهای بدویت نفس می‌کشید
مردی که فقط با جادوی تئاتر شهر
متمدن شده بود
نشستی و در چشمهایم آشیانه ساختی و
در گوش‌هایم
ترانه
حالا هزار سال گذشته
و ساختمان تئاتر شهر را نیز
با میله‌های جهالت عریان
محبوس کرده‌اند
حالا تو هم توان پریدن داری
وقتش رسیده بار سنگین نفسهای پرنده‌‌ای همیشه مهاجر را
از شانه هایب تکیده بردارم
وحشی شوم
و برگردم به غارهای توحش ایمن

من
از شهرهای بلاتکلیف
و مردمانی ،خرد و‌کلانی،
تا این‌همه کثیف
بیزارم بیزارم بیزارم ...

#محسن_بارانی ۱۲فروردین ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️ جلوه‌های_جنون

#نوسروده

دیگر چه فرقی می‌کند
که این پرنده بخواند یا نه
که این ترانه بماند یا نه
وقتی درخت به جای آن‌که آشیانه
دار می‌شود
وقتی نهیب فاجعه در نعره‌های اهرمن فقر
از بام تا به شام
تکرار می‌شود..

آه ای خدایگان
در عصر انحطاط مطلق انسان
در سرزمین من
چه فرق دارد برای لب‌های نوجوان
پیوند با لطافت باران و آفتاب
یا تجاوز با سنگ‌آهن مذاب؟

نه، هیچ چیز، هیچ‌چیز
فرقی نمی‌کند
آغوش خاک را و آب را
یا سنگ‌لاخ سراب را

آن روزها که دست‌های تو چشمه‌سار بود
آن روزها که چشم‌هات آیینه‌دار بود
باید از دست‌هات می‌ساختم یکی لانه
یا از چشم‌هات هزار آیینه خانه
حالا که دستهات کجا؟
حالا که چشم‌هات چرا؟

چه فرق می‌کند این دل
- انبار کینه‌زار خدایان بی‌مصرف
پتپد یا‌ نه...

#محسن_بارانی اردیبهشت ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

آی زیبا،
بانوی آفتاب،
شعله می‌کشی و مردمان
شاعران، زاده می‌شوند...

خوب میدانم: فرعون نرینه‌گی
هیچ گاه بر نیل زنده‌گی
چیره نخواهدشد.

تو اگر بخندی
پیکر زمین سرد به هُرم عشق
داغ می‌شود

هر بامداد
عصای هزاران معجزه
اژدها چرا؟!
باغ می‌شود...

#محسن_بارانی تیرماه ۱۴۰۳

@niyazestanbarni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

- به شیوخ ِ ابلیس‌تبار

توانایی خویش را
در پستوی نمور فراموشی وانهادیم
و اعجاز بزرگ انسان را
در بوی‌ناک نای ِ نمدهای کهنه‌گی
کافر شدیم
بدین‌سان
دوزخی که شمایید
بر ما محیط گشت
و خدای سفرکرده از تن انسان
دگربار برنگشت
و هیچ گریزگاهی باقی نماند

آب‌روی خدا را
در بزم ابلیس‌های اهل ذکر ریختیم
و در تمام زنده‌گی
از دُم عقرب جراره‌
به دهان مار غاشیه
گریختیم....

#محسن_یارمحمدی تاسوعای ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

آن روزهای کودکی و نوجوانی‌مان
هیچ‌چیز عادی نبود
نه رعد و برق
نه رنگین کمان
نه برف
نه باران

جدا شدن از زمین بازی کوچک
انتهای روز جهان بود
و شب
انتهای زمان

کسی اگر می‌رفت
تمام کوچه و بازار و شهر را
می‌برد،
کسی اگر می‌مرد
خدایگان بزرگ از اریکه‌های شکوه
سقوط می‌کردند

و بوسه
ابتدای جهان بود و نهر سرد طراوت
و لمس دستهای کسی را که دوست می‌داری
- به ویژه در صلاة ظهر تابستان -
هرچه جهنم
و نیز هرچه بهشت را
در بلاهت مطلق
رسوا خاص و عام می‌کرد

هزار سال گذشت
هزار سال گذشت
بزرگ شدیم
و هرچه....
عادی شد
چه زندگی و چه مرگ

و پیکر انسان
سلول انفرادی شد...

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️ عاشقانه‌ای_آرام
#نوسروده


خسته‌ام
فراوان فراوان
ای دختر آب‌های خروشان،

خسته از چهار فصل
بهار زمستان
پاییز تابستان
خسته از فصل پنجمی که منم

خسته تر از باد
از آمدشد میان دو موهوم
دو هیچ ِ بی بنیاد

خسته‌تر از آن‌که بتوان
با تو
به نبردی تن‌به‌تن ایستاد

نه نمی‌توانم از تنم
جامه برکنم
و عریان
در پیچ و تاب آب‌های پرتلاطم تو
دره‌های دیوانه و پیچان
پارو برکشم یا بادبان
تا برسیم به ساحلی آرام
از نفس افتاده اما شیرین کام

مدتهاست که از نفس افتاده‌ام بانو

و تو اگر شوق نبرد داری
نه رودخانه که باید
ابری شوی سنگین
سنگین‌تر از دردهای انسان
و تا قیام قیامت بر من
بباری ...

#محسن_یارمحمدی مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
⭕️⭕️⭕️عاشقانه‌های_پریشانی

برای این خسته
در آغاز
همه چیز راز بود
شب و ستاره و جیرجیرک
( که هیچ وقت نفهمیدم کجای کوچه‌ی تاریک نشسته)
و نشئه‌گی خواب بر پشت بام کاه‌گلی نم‌دار
که بوی پیکر پاک تو را به جان می‌ریخت
و ظرف آب سفالی کنار بستر شب
تلاش برای سرشماری ستاره‌ها هم بود

طلوع ، غروب
گرمای گیج ظهر تابستان

افسون خلسه آور دستانت
وقتی که می‌رسید به دستهای داغ من
زیر کاسه‌ی نذری
و پوستی که معبد فرشته‌گان جهان بود

پرنده‌ای که پرید
زلال آب که می‌رفت سمت تاکستان
که تا شراب شود
برای برف‌باد زمستان...

یک شب قرار بود بیایی
نیامدی و من از خلسه‌های بی سبب راز
به سنگ فرش عادی عادت
هبوط یا که سقوط ؟
چه فرق میکند این‌ها
جهان بدون راز شده
و تمام گره‌های خدایان
برای این انسان
باز شده؛
«جهان و کار جهان» را چه خوب میدانم...

#محسن_یارمحمدی ۲۰مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

...درخت‌ها پیغمبران زمین بودند
در میان یکصدو بیست و چهار هزار درخت
سپیددار بود که در باد، باران شد
زیر درخت سپیددار
مرد بر خاک خسته‌ی خویش
دراز کشید
آن‌چنان مهیب
غرق ِ لذت بودن شد
که رنگ از رخ بودای رنج پرید
چرا که افسوس،
زن شد زنی غم‌ناک غم‌ناک
و نیلوفری
در برکه‌ی راکدش شکفت
سیذارتا زیر لب گفت:
« ای کاش من نیز به جای درخت کهنه‌ی انجیر هند
زیر سپیددار تازه‌ای ایران
به بودهی زنده گی خویش
می‌رسیدم»

باد
ایستاد
و من از خلسه ی معراج خویش
پریدم ...

#محسن_یارمحمدی
شهریور ۱۴۰۳ جنگل‌های هیرکانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- جلوه‌های جنون

چه می‌دانستم
در سرزمینی متولد می‌شوم
که ابر،
باران که نه
اندوه می‌بارد
و هیچ‌کس
به یاد ندارد
آخرین بار کی از ته دل خندیده...

چه می‌دانستم در این دیار
این دیار بی‌بهار
آخرین بار
که یک ملت در شادمانی خود ترانه سروده
یا در بی‌تابی دست‌های خویش رقصیده
هزار و چهارصد و چند سال پیش از میلاد مسیح بوده...

چه می‌دانستم
مسقط الرأس من خاکی‌ست خاکستری
و هیچ‌کس جز داستان گله‌ی خویش
نمی‌خواند روایت دیگری
خاکی که شیخانش
به هر گذرگاه
به جای باغ تفریح و ترانه
قربان‌گاه
ساخته‌اند
و مرگ هزاران هزار معبد دارد...

تنها در این میانه
حیران دست‌های توأم من،
این دستها که التیام و تسلی است
از کجای این خاک برآمد
تا سایه سار درختی هزارساله شود
و من
در شهوت خنک لمس‌شان
، شط خیالی دور دور،
غوطه ور کنم کشتی‌ شکسته‌ی این تن...

#محسن_یارمحمدی
۲۶شهریور ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#نوسروده_ی_زمستانی

-برای شجریان، سیاوش آواز ایران،

...چه می شد کنار حوصله ی باد بنشینم
و بوزم در گلوی دره ی باران
در دامنه های سبلان
و تو را از پس پرده ی اشک ببینم؟...

آن آهوی تنها بودم
که تمام سنگهای سرخ دشت خاوران را
بدون یار دویدم من

- همیشه خیس غروب های جمعه بود
که در دره ی باران، می چکیدم من -

و تو رفته بودی یا هنوز
نیامده بودی
که می رسیدم من

حالا
هزار سال گذشته و من
بوی مبهم تاریک می دهم آقا،
خوشا به حال شما
که از تبار تجلی، تبلور نورید
کلا فرشته اید شما
از من خاک نشین خیلی خیلی دورید

- چه بود این خراب مطلق بودن
که مضاعفش کردی
به عذاب از تو سرودن -؟!

باد بودم اگر یا باران
- فرقی نمی کند در سمرقند و نشابور
یا شیراز و سپاهان -
شیرازه ی تمام غزل ها را به آب می دادم
و برگ های یاد را
به جاری یک خواب

اما نه بارانم و نه باد
نه سایه سار کنار آب رکناباد
و نه از هفت دستگاه آزاد..

آری نه از نژاد پادشاهان همایونم،
دوره گردی پریشان
از قبیله ی مجنونم
یا شاید آوازی حزین
در گوشه ی بیداد
نانی بیات
که قرنهاست
به تمنای شام آخر
در پستوی ظلمتتان ماندم.

فقط یکبار
چند سده پیشترک بود
که در هفت کوچه های رنج بروجرد
تمامت خود را
در جیحون حنجره ی یک خراسانی مرد خواندم..

بله آقا،
از آن هزاره ی دور
تا شما که حضرت نور
متاسفانه هنوز انسانم
آوازی مانده و غمناکْ غمناک
در گلوی خسته و خونین ِ محمدرضا شجریانم.‌.

#محسن_بارانی ۱۸اسفند۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#یادستان

#نوسروده

ای حضرت صدا
آرام جان ما،
ما سالیان سال
در پرنیان روشن آوازهای تو
تا آسمان عشق
پرواز کرده ایم
در یک شب سکوت کویری
در کوچه های دوری و دیری
در شوق در خیال
فریاد شور همایون مهر را
در مرز آفتاب،
آغاز کرده ایم
در کنج تیره روزی مردم
به پیام نسیم تو
بر خوشه خوشه ی گندم
در باز کرده ایم

آری، ما با نوای مرغ سحر
بر تمام جهان ناز کرده ایم

پیغام اهل دل را در سرود مهر
از گلوی بهاران شنیده ایم
همراه تو
طعم شرنگ دستان تلخ شیاطین زهد را
هر شب چشیده ایم
در حمله ی مغول
رندان مست نشابور عشق را
بر دار دیده ایم
مضراب درد را
در تندر کرشمه و پرهیب شهنواز
مانند نبض بیقرار قناری تپیده ایم
همرنگ اضطراب پلک دقایق
در جستجوی راز دل خویش
از روی روزگار به هر دم پریده ایم
تاانتهای یاس، تنها دویده ایم
خسته، شکسته و غمگین
خلوت گزیده ایم و زپا اوفتاده ایم
اما و هیچگاه
دل را به یاس سرد زمستان نداده ایم
زیرا توخوانده ای:
ما، آن شقایقیم که با داغ زاده ایم...

یکم مهر ۱۳۹۸
#محسن_بارانی

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹