نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#شأن_صعود*

شیراز حافظ، همین تهران روزگار ما بوده و ملک سلیمان (فارس) همین ایران امروز.
بگذارید برای اثبات این یکی‌بودن به بیتی شگفت اشاره کنم.
در روزگار حافظ فارس و طبعن شیراز منطقه‌ای بسیار ثروتمند بوده و آز انگیز یعنی از وضیع تا شریف تلاش میکرده‌اند بر تخت سلیمان بنشینند و نگین پادشاهی فارس به دست کنند و...
در همان چنددهه عمر حافظ انواع و اقسام حاکمان بر شیراز غلبه کرده اند و چند صباحی به کامگیری و کامرانی پرداخته‌اند.
انسانهای بسیار متعصب و متعبدی که در ِ میخانه می‌بستند و دست سارق می‌بریدند و در میان ِ قرأت قرآن سر می‌بریدند و باز تجدید وضو کرده نماز شکر میخواندند و ادامه ی قرآن تا حاکمانی روادار و خدمتگزار و مراعی حال اهل دل و هنر. گاه حاکمی متشرع سرکار می‌آمد گاه میانه رو گاه مردی که زن پدرش را به حجله‌ی ملاعبه و معانقه و... می‌برد.. گاه انسانهایی اصل و نسب دار وزیر و وکیل می‌شدند و گاه گروهی خرک‌دار... گاه نوکیسه‌گان نودولت بر خر مراد می‌نشستند و گاه انسانهایی که بیش وکم اهل فضل بودند و...همه‌ی اینها‌ طی شصت هفتاد سال ...
حال شما وضع جنون آمیز انسان بسیار حساس و هنرمند و دانشمند و فرهیخته و اهل روح قرآن و.. را در چنین جامعه ای تصور کنید.
حافظ جان ما با آن یگانه‌گی شگفت شاهد تک تک این وقایع بوده و در چنین دریای ظلمانی از شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل می‌گفته و...
او نیز حتمن وقتی می‌دیده پست ترین لایه‌های شیراز برکشیده می‌شوند و برصدر می‌نشینند و اسب سیه و زین مروق می‌رانند با خود می‌گفته: خب این‌ها دیگر آخر رذالت اند و..
اما چندی بعد کسانی می‌آمده‌اند که حافظ متحیر می‌مانده که: نننننننننننننه مگه میشه مگه داریم؟
بعد هم به کما می‌رفته و وقتی از کما خارج می‌شده می‌گفته: عجب پس اینها را هم داشته‌ایم و نمی‌دانستیم ... چه خوب...خب اینها که بروند.. ته بکشند ارباب هنر خواهند آمد و اوضاع به‌تر خواهد شدو...
اما گروه بعدی که می‌آمده‌اند حافظ حسرت‌خور گروه قبلی می‌شده.. و سرانجام در غزلی تکلیف خودش را روشن کرده که بیت مورد نظر ما در همین غزل است:

تو عمر خواه وصبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌ تر برانگیزد..

باری تجربه‌ی زیسته به حافظ آموخته که چرخ در آستین چیزهایی دارد که ...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

پ.ن:
* #شأن_صعود هشتکی است برای بیان فرارفتن برخی ابیات حافظ و معلق شدن‌شان در فضای ذهن و دل ایرانیان. در این هشتک گه‌گاه به طنز با جد نظر خود را درباره‌ی شکل گیری برخی ابیات حافظ جان خواهم نوشت.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
غزلستان سعدی (1).aac
2.4 MB
#غزلستان

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی

دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی

سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی

---------------پ.ن
شعر: سعدی صدا: #محسن_یارمحمدی
موسیقی: wind(نفحه) اثر Brian crain

@niyazedtanvarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️ عاشقانه‌ای_آرام
#نوسروده


خسته‌ام
فراوان فراوان
ای دختر آب‌های خروشان،

خسته از چهار فصل
بهار زمستان
پاییز تابستان
خسته از فصل پنجمی که منم

خسته تر از باد
از آمدشد میان دو موهوم
دو هیچ ِ بی بنیاد

خسته‌تر از آن‌که بتوان
با تو
به نبردی تن‌به‌تن ایستاد

نه نمی‌توانم از تنم
جامه برکنم
و عریان
در پیچ و تاب آب‌های پرتلاطم تو
دره‌های دیوانه و پیچان
پارو برکشم یا بادبان
تا برسیم به ساحلی آرام
از نفس افتاده اما شیرین کام

مدتهاست که از نفس افتاده‌ام بانو

و تو اگر شوق نبرد داری
نه رودخانه که باید
ابری شوی سنگین
سنگین‌تر از دردهای انسان
و تا قیام قیامت بر من
بباری ...

#محسن_یارمحمدی مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

- علم‌ستیزی برای بقا

من باور دارم اصل و اساس زنده‌گی «بقا» است. گویا وقتی هرچیزی «هستن» را در هر سطحی می‌چشد، ازآن پس فقط و فقط می‌خواهد بماند.
نشسته‌است روی صندلی، در همان سالنی که ما نشسته‌ایم و منتظر پایان کلاس‌های کودکان‌مان هستیم.
چهل پنجاه ساله است. روسری سیاهش را با یک حلقه تا زیرگلو محکم کرده چادرش سیاهش هم به کمک روسری آمده تا تمام و کمال خاطرش را آسوده کند.
اصرار دارد بلند حرف بزند تا بقیه هم بشنوند.این اعلان حضور در ذات همه‌شان هست. خودنمایی و اظهار وجود آن هم از پله‌ای بالاتر در خونشان تزریق شده. مخاطبش سه چهارمتری آنطرف تر نشسته. جالب اینجاست که کنار هردو صندلی خالی هم هست اما نه این می‌رود نزدیک او نه آن می‌آید سمت این. پس ما باید سخنان استوار و محکم حاج خانم را بشنویم خیلی مهارت دارد سلیس و شمرده هم حرف می‌زند به غریزه و نیز زیستن کنار چنین افرادی دریافته مردم ما از قطعی حرف زدن خوششان می‌آید. به این سبب هرگز نمیگوید: به نظر من یا ممکن است یا شاید..انسان تهی ِ در فضای تهدید و تجاوز برآمده، خواهان قطعیت است. از قاطعان خوشش می‌آید از تردید بیزار است. او در هرچیزی دنبال نسخه‌ای قطعی است برایش هزینه هم می‌دهد حتا اگر بداند این نسخه هیچ فایده‌ای برایش ندارد..
- بله ما در کارمان هر روز با دویست سیصد نوجوان پر انرژی سروکارداریم باید برای هر کدامشان برنامه‌ای داشته باشیم. ساده نیست که باید به راهشان بیاوریم‌. وقتی من با تک تکشان حرف میزنم خیلی خوب حرفم را میفهمند و قبول می‌کنند.
این بچه‌ها در سن رشدند من درباره تغذیه‌شان کلی حرف میزنم براساس طبعشان البته..
اینها باید حسابی میوه بخورند اما هیچ میوه‌ای را نباید با میوه‌ای دیگر خورد...
زن مخاطب غرق استحکام خانم معلم شده.
- بله طب سنتی می‌گوید خوردن میوه‌ها با هم ثقل معده می‌آورد تازه باید به مزاج بلغمی و صفراوی و.. هرکس هم توجه کرد.
- شما طب سنتی هم کارکرده‌اید؟
- بعععلعععع دو سه دوره رفتم و در حد لیسانس مطلب یادگرفتم. الان مدت‌هاست نه به پزشک مراجعه میکنم نه دارو مصرف می‌کنم و می‌بینید چقدر هم سرحالم.
مخاطب که جوان تر است و احتمالن تحصیلات دانشگاهی هم دارد بلافاصله موبایلش را در می آورد و شماره‌‌ی خانم دکتر را می‌گیرد
- بله عرض می‌کردم آخرین بار حالم بد بود. پیش هر دکتری رفتم یک نسخه می‌داد باور کنید در دوهفته چهارده دکتر رفتم چه دکترهایی همه مثلن متخصص از فلان دانشگاه و شاغل در فلان بیمارستان.. تمام بدنم را با سوزن سوراخ سوراخ کردند. چهارده دکتر در دو هفته اما خوب نشدم که نشدم. تا اینکه یکی از استادان طب سنتی‌مان گفت: کدو بخور.
خانمی که شما باشی دوبار کدو درست کردم مثل آب روی آتش. خوب شدم مثل اینکه اصلن خبری از درد نبوده. از آن به بعد تصمیم گرفتم خودم خودم را مداوا کنم. باور نمی‌کنید طب سنتی درمان همه‌ی دردهاست..
هفت هشت نفر دیگر که به اجبار صدای خانم معلم دکتر همه چیز دان را می‌شنوند کم کم بی‌قرار می‌شوند.
و من به تلاش تمام و کمال کسانی فکر میکنم که یا تمام قدرتشان زور می‌زنند که بمانند. در هر حوزه‌ای کارشان در عبارت #علم_ستیزی خلاصه می‌شود. علم از جنس نور است برعکس خرافه که انسان را در تیره‌گی خرف می‌کند. خَرِف یعنی کسی که عقلش فاسد است فاسد یعنی چیزی که فساد ایجاد می‌کند.
باید آماده‌ی رفتن بشوم. در حالی که مطمئنم این طبقه خواهند ماند اما نه به این پررنگی ناشی از پررویی دلیلش ساده است. هیچ دروازه‌ای توان بسته بودن در برابر دانش را نخواهد داشت و هیچ مقبره‌ای نیست که با دستان علم گشوده نشود حتا اگر مانند مقابر فراعنه‌ی مصر باستان از سنگ ساخته شده باشند و قرن‌ها قرن درشان بر روی نور و هوای نو بسته مانده باشد...
                     #محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
⭕️⭕️⭕️عاشقانه‌های_پریشانی

برای این خسته
در آغاز
همه چیز راز بود
شب و ستاره و جیرجیرک
( که هیچ وقت نفهمیدم کجای کوچه‌ی تاریک نشسته)
و نشئه‌گی خواب بر پشت بام کاه‌گلی نم‌دار
که بوی پیکر پاک تو را به جان می‌ریخت
و ظرف آب سفالی کنار بستر شب
تلاش برای سرشماری ستاره‌ها هم بود

طلوع ، غروب
گرمای گیج ظهر تابستان

افسون خلسه آور دستانت
وقتی که می‌رسید به دستهای داغ من
زیر کاسه‌ی نذری
و پوستی که معبد فرشته‌گان جهان بود

پرنده‌ای که پرید
زلال آب که می‌رفت سمت تاکستان
که تا شراب شود
برای برف‌باد زمستان...

یک شب قرار بود بیایی
نیامدی و من از خلسه‌های بی سبب راز
به سنگ فرش عادی عادت
هبوط یا که سقوط ؟
چه فرق میکند این‌ها
جهان بدون راز شده
و تمام گره‌های خدایان
برای این انسان
باز شده؛
«جهان و کار جهان» را چه خوب میدانم...

#محسن_یارمحمدی ۲۰مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شأن_صعود


کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد

هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـ‌این سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...

--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان

احتمالن همه‌ی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظ‌اند، به یاد دارند یا طنین صدای نادره‌ی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس می‌کنند. چهل سال پیش در آن سال‌های چون این‌همه‌سال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزل‌ها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحه‌شرحه‌ی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکته‌این‌جاست که درد حافظ، اندوه‌اش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانه‌مند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیت‌کُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبره‌ی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است‌.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکان‌مندش، تکرارهای بیهوده‌ی زیاد دیده و شادمانی‌ها و #دولت_مستعجل‌های فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصله‌ی کوتاهی که شلاق از پوست جدا می‌شود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر می‌شده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خسته‌گی شلاق را داده دست جلاد دیگری و ..‌ این بوده که فاصله‌ی دو شلاق را بیش‌تر می‌کرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعه‌ی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینه‌ی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه می‌گوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایه‌گانی بی‌هنرند. فرومایه‌گانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بی‌فکر و هنر احاطه شده‌اند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلان‌اند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ می‌زند‌ تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتی‌ست خاموش است. شعر تازه‌ای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشه‌ی ابروی یارش ..
این دوست به پرسه‌ی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ می‌گوید:
آیا خاطری که حزین است می‌تواند شعر و ترانه‌ی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دوران‌ها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در این‌جا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمی‌گوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار می‌برد چون گوشه‌ای است شگفت که در دستگاه‌های شور و سه‌گاه و راست‌پنج‌گاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاه‌های موسیقی ما آغشته‌ی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان می‌توانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و  ذکری از مصرع اول اکتفا می‌کنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...

                  #محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

...در همین شهر غبارآلود
زیر سقف آسمان همین کشور
زیر گنبد کبود
که روزی روزگاری راستی را
آفتاب عشق بود
پدرانم هر روز
خروس خوان سحر
با کوله‌بار سرد دل‌زده‌گی‌ها
از بستر کهن خویش، سنگ‌های اساطیر، برخاسته‌اند
در خلوت خیال خدای خود
ایستاده‌اند
و در آغاز روزی دگر
مهر را «یا علی» گفته‌اند

در کوچه‌ها و خیابان‌های همین شهر
پدرانم
سال‌ها سال
در دل و سر خویش
رنج‌های مکرر تکراری را
هر غروب
با خویش
به خانه آوردند
فقط و فقط به‌خاطر فردایی بهتر

در همین شهر مادرم مادر بزرگم مادرانم
هر روز صبح
پشت سر مردهاشان
یا کودکانشان
«آیت الکرسی» خواندند
تمام بچه‌های همین شهر را
تا بروند و برگردند
سوره‌ی اخلاص دمیدند
تا زنده‌گی را
فردای بهتری باشد
در خنده‌های خداوند

تو اما
ای هیبت مخوف مقدس
قبله گاه هرچه قاضی ، داروغه، والی، شحنه، محتسب، گزمه، عسس
یک تنه چونان خدای یا ابلیس
در برابر تمامت انسان
ایستادی
و تمام محصول قرن‌ها قرن
دلهره‌ها را و رنج‌ را
به آنی
به باد دادی...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پندستان یا؛
- از گودرز به شقایق

یکی از بحث‌های رایج این روزها بین مردم، درخواست عجیب یک ورزشکار در رشته‌ی تکواندو است از نهاد ویران شده و به ابتذال کشیده شده‌ی علم. همین پیشنهاد برای اثبات همین ادعا ( تباهی عمدی نهاد علم ) کافی‌ست. صاحب منصبان طی سال‌ها چه فضایی ساخته و چه انسانهایی در این فضا پرداخته‌اند که چنین بی‌پروا درخواستی غیر منطقی را به اصرار تکرار می‌کنند و طبق معمول، جامعه‌ای شقه شقه شده، سریع فضای دوقطبی پدید می‌آید که این نیز نشان از فروپاشی کلان‌نهادی به نام اجتماع یا جامعه داردو...
در این میان یکی از جملات پرتکرار خودم را تکرار میکنم: در جامعه‌ی (؟!) ما بسیاری از کسانی که به دزدی ، اختلاس ، رانت ، بدی و... اعتراض می‌کنند نه از آن جهت است که چنین اعمالی را ذاتن زشت و ویران‌گر میدانند بلکه دقیقن از آن روست که خودشان نتوانسته یا نشده که دزدی کنند ، اختلاس کنند و...
دلیل این سخن نیز دفاع از چنان درخواستی است. و اتکا و محمل تاییدشان نیز این است که : خب حالا که هزاران نفر با رانتهای شناخته‌شده و گوناگون ( رزمنده ، جانباز ، بسیجی ، هیات علمی و...) به دانشگاه راه می یابند چرا به افتخار آفرینان مملکت چنین رانتی را ندهیم؟
خب تا اینجاش مشخص است که درد این افراد منفور بودن رانت و تبعیض نیست چون دایره‌ی رانت و تبعیض ایشان را بر نکشیده ناراحت‌اند و این دقیقن کثیف‌ترین عملی است که بسیاری از خودخداپنداران این کشور سالهاست درگیرش هستند.
اگر کسی ناخودی سر سوزنی خطا کند به بدترین وجه ممکن باید هزینه و جریمه و... بدهد اما اگر هم‌خودی ما کثیف‌ترین و شنیع‌تربن عمل را انجام دهد باید مورد بخشش مومنانه قرار گیرد و ترفیع هم بگیرد.
من همیشه این دسته ی دوم ( معترضان و در عین حال خواهنده‌گان گسترش تبعیض و رانت ) را دم دوم قیچی‌ای دانسته‌ام که رگ حیات طیبه را در این کشور بریده اند.
پرسش: ای نویسنده‌ی پرادعای انسان ستیز یعنی تو قبول نداری به افتخار آفرینان جامعه باید بدهیم؟
پاسخ: اولن باید در تعریفتان از افتخار و افتخار آفرین تجدید نظر کنید. در این مملکت هزاران انسان گم‌نام بی‌ادعا هستند که لخظه لحظه دارند آب می‌شوند تا چراغ انسانیت را روشن نکه دارند از تولید کننده ی رنجوری که چیزی به ایران ن۵ی افزاید و با درد فراوان وند نفر را مشغول کار کرده تا معلم و مشاور و پزشک و... که در زنده‌گی اش مسیر زنده‌گی دهها نفر را تغییر داده و چندین نفر را از خودکشی دور کرده ، چندین و چند نفر را سلامتی بخشیده و...
نظام اجتماعی-سیاسی شما چه راهکاری برای قدردانی از چنین یگانه گانی دارد؟! بماند که غالبن ایشان و نهادهاشان مغضوب حضرات هستند.
دیگر این‌که خوشبختانه همان نظام سیاسی اجتماعی یکسره تهی از عقلانیت نیست چون برای ایشان راه بلز کرده و میتوانند تا دکتری تخصصی امتیازات و رانت های خاص داشته باشند آنهم در رشته‌ی خودشان که ازقضا پول‌درآر هم هست‌..
ضمنن وقتی خرد راهبر نباشد هر عملی نهایتن به ضدش تبدیل می‌شود‌‌ بزرگ‌ترین شاهد این ادعا نیز کشتن دین است در جامعه‌ای که مروجان دین راههای غیر عقلانی را برای ترویجش به‌کار برده‌اند.
من برای پزشک شدن تکواندوکاران و کشتی گیران و.. راه بهتری یادتان میدهم البته راهی که از دل همان رانت‌های «قانونی شده» می‌توان استخراج کرد.
بگویید ایشان آزمون کنکور بدهند بعد مثلن اگر کمی سواد داشتند و به فرض توانستند ۷۰درصد نفر آخر پزشکی سوال پاسخ دهند قانونن بروند دانشکده ی پزشکی و لطفن بعد از این پدرشان نرود نامه بیاورد و با تهدید اساتید را مرعوب نکند که اگر نمره ندهید پدرتان را در می آورم...چون سال‌هاست که پیش‌تر پدر همه‌ی اساتید اهل فضل و هنر و غیرت درآورده شده‌.
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه

جهان هیولا بود
و من با دست‌های خویش
باید شکلی به‌آن می‌دادم
در گرگ و میش خویش
خوابی دیدم
و جهان را به هیات تو درآوردم...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان

گه‌گاه قدم میزنم این شهر را. شهری که بسیاری از کوچه ها و خیابان‌هایش را #رد شده‌ایم و ندیده‌ایم.
گاه چند دهه در شهری زیسته‌ایم اما گام های‌مان بسیاری از معابرش را نپیموده و چشم‌های‌مان بسیار بسیارتر از پیاده‌روها و درخت‌ها و ... انسان‌هایش را ندیده..
من اما سال‌هاست گه‌گاه از آن قدم‌زدن‌ها دارم آن‌ها که بی هدفش می‌نامند و از قضا بسیارگاه از قدم‌زدن‌های هدف‌مند به سوی جایی، مقصدی و... مفید تر و آگاهی‌بخش‌تر است.
مادری، مادربزرگی از مادران این شهر ایستاده بر خط عابر پیاده، دل‌دل می‌کند و گام پس و پیش می‌نهد.
درست است که پوش او #سیاه است و چه‌ قدربد.
درست است که شعور حاکمان و دقت محکومان این دیار هنوز به این نرسیده که وقتی شهرنشین شدی بسیاری چیزهایت باید مناسب شهرنشینی باشد و نیست.
اما مطمئنم اگر لباس سفید هم می‌پوشید این هزاران اتول‌ران او را نمی‌دیدند. چون تربیت رسمی این جامعه(از خانه تا مدرسه و کلان کشور و جهان) بنایش بر دیدن دیگری، رسمیت دیگری، احترام به دیگری و... نیست.
مادر شصت هفتاد ساله‌ی من کلافه شده. معلوم است اول شبی دقایقی بسیار ایستاده تا از جایی که حق اوست گذر کند.
مرا می‌بیند مردد است بپرسد یا نه؟!
می‌گویم: می خواهید از خیابان رد شوید؟
- بله پسرم، شما هم آن طرف خیابان می‌روی ؟
- بله مادر، هم‌پای من بیایید..
آهسته او را از خیابان کور عبور می‌دهم.
- الهی خیر ببینی مادر
- زنده باشی و سلامت عزیز
من به قدم‌زدن‌های مثلن بی ‌هدفم ادامه می‌دهم و به شهری می‌اندیشم که کسی را نمی‌بیند. به‌ویژه کودکان ، پیران و معلولان، بیماران و...(نیازمندترین انسان‌ها به دیده‌شدن و توجه) را..
شهری توخالی، تهی و ابله که نمی‌فهمد این‌ها خود اویند و او هرلحظه دارد خود را ندیده‌می‌گیرد و سرانجام در همین تهی‌مایه‌گی در مرگی نه چندان شریف می‌میرد...

               #محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

...درخت‌ها پیغمبران زمین بودند
در میان یکصدو بیست و چهار هزار درخت
سپیددار بود که در باد، باران شد
زیر درخت سپیددار
مرد بر خاک خسته‌ی خویش
دراز کشید
آن‌چنان مهیب
غرق ِ لذت بودن شد
که رنگ از رخ بودای رنج پرید
چرا که افسوس،
زن شد زنی غم‌ناک غم‌ناک
و نیلوفری
در برکه‌ی راکدش شکفت
سیذارتا زیر لب گفت:
« ای کاش من نیز به جای درخت کهنه‌ی انجیر هند
زیر سپیددار تازه‌ای ایران
به بودهی زنده گی خویش
می‌رسیدم»

باد
ایستاد
و من از خلسه ی معراج خویش
پریدم ...

#محسن_یارمحمدی
شهریور ۱۴۰۳ جنگل‌های هیرکانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یاد_پدر

نسخه‌ای که ماییم در صفحه صفحه‌اش بندی، سطری، ترکیبی یا واژه‌ای عینن به‌جای مانده از پدرمان و پدرانمان وجود دارد.
جدای از آنچه ایشان از جسم و روح و روان‌شان در ما به جا نهاده‌اند کارها و گفتارها و حتا نه کارها و نه‌گفتارهاشان در چیزی که هستیم و می‌شویم بسیار پررنگ است‌.
پدر در من بیش‌تر در کارهایش در گزین‌گفته‌ها و مثل‌ها و حکایت‌ها و ... به یاد می‌آید و در نقل حکایت هم طریقی داشت که گاه یک روایت یا خاطره و... را به بزرگی نام‌ور نسبت می‌داد.
بعدها و دست کم در جست‌وجوهای من نشانی از آن سخن نزد فلان سناتور یا سرهنگ یا ورزش‌کار نامدار و.. نیافتم. یا نتوانسته‌اند آن داستان را به نام نام‌داری ضبط کنند یا پدر برای جلب توجه حکایتی را از قول بزرگی ذکر می‌کرد تا ما بیش‌تر متوجه اش باشیم.
یکیش را که نسبتی با زیست تاریخی ما ایرانیان دارد از قول مرحوم بازرگان ارجمند نقل می‌کرد که:
«ملانصرالدین خری داشت که یک چشمش کور بود، از آن سمت که خر بیچاره نابینا بود لگد و سیخ و میخ و... اش میزد و از سمتی که چشمی داشت ناز و نوازشش می‌کرد و علفش می‌داد و..»
حکایت آن موجود زبان‌بسته حکایت مردم ایران است. در طول تاریخ حاکمان سوارشده بر خر مراد، وقتی می‌خواهند حق‌ کوچکی را که از آن خود ملت است به ایشان بدهند با وقاحت آن در چشم ملت فرو‌میکنند و چون زمان ضربه زدن و کندن از ملت است از زاویه‌ای می‌آیند که ملت بیچاره نمی‌داند این کیست که دارد چنین بی‌رحمانه دخلش را در می‌آورد...
و حالا من فکر می‌کنم تا اکثریت قابل توجهی از ملت رها نشوند از اعوری و یک‌چشمی، تا اکثریتی از مردم دو چشم همه سو بین نداشته باشند تا بیشتر این مردم از نگاهی یکسویه رها نشوند و جامع به امور ننگرند کمدی تراژدی زنده‌گی‌شان حکایت همان خری است که ملا داشت و پدر از قول مرحوم بازرگان بارها و بارها آن حکایت کوتاه را برای من تعریف کرده بود...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- جلوه‌های جنون

چه می‌دانستم
در سرزمینی متولد می‌شوم
که ابر،
باران که نه
اندوه می‌بارد
و هیچ‌کس
به یاد ندارد
آخرین بار کی از ته دل خندیده...

چه می‌دانستم در این دیار
این دیار بی‌بهار
آخرین بار
که یک ملت در شادمانی خود ترانه سروده
یا در بی‌تابی دست‌های خویش رقصیده
هزار و چهارصد و چند سال پیش از میلاد مسیح بوده...

چه می‌دانستم
مسقط الرأس من خاکی‌ست خاکستری
و هیچ‌کس جز داستان گله‌ی خویش
نمی‌خواند روایت دیگری
خاکی که شیخانش
به هر گذرگاه
به جای باغ تفریح و ترانه
قربان‌گاه
ساخته‌اند
و مرگ هزاران هزار معبد دارد...

تنها در این میانه
حیران دست‌های توأم من،
این دستها که التیام و تسلی است
از کجای این خاک برآمد
تا سایه سار درختی هزارساله شود
و من
در شهوت خنک لمس‌شان
، شط خیالی دور دور،
غوطه ور کنم کشتی‌ شکسته‌ی این تن...

#محسن_یارمحمدی
۲۶شهریور ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#کتابستان

سال‌ها پیش ادوارد سعید در کتاب شرق‌شناسی با هیجانات ناشی از دردهای گوناگون یک عرب ِ مسلمان بر غرب امپریالیسم و شرق شناسی اش تاخته بود
او همچون همه محصول زمانه‌ی خود بود باید چهل و پنج‌سال پیش خاورمیانه را درنظر گرفت تا راز چاق و لاغر کتاب او را دریافت چند دهه بعد «کتاب دانش» خطرناک به نوعی پاسخی‌ست به آن کتاب و مبرا کردن اغلب شرق‌شناسان از نوکری غرب ِ خودبرتر پندار
خواندن این کتاب از ضروریات است. چرا که هنوز عده‌ای شرق شناسان را دروغ‌گویانی بی‌خبر از شرق می‌دانند و عده‌ای خدمت‌گزارانی که جان خود را به‌خطر انداخته اند چه در غرب چه در شرق..
آن‌چه هست این‌که تاریخ و به‌ویژه فلسفه‌ی شرق شناسی همچنان برای ما مبهم است و لازم است به بنیان‌های فلسفی‌ای بپردازیم که چند سده غرب را در جایگاه #سوژه و شرق را در مقام #ابژه قرار داده است.چیزی که چشم اسفندیار دانشی برساخته به نام شرق‌شناسی است و نه #شرق_پژوهی..
از انتخاب و ترجمه‌ی خوب دکتر محمد دهقانی حتمن بهره‌ها خواهید برد اگر دید انتقادی‌تان را همراه داشته باشید..
#محسن_یارمحمدی
#دانش_آموخته‌ی_دکتری_ادبیات_فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
ـ میان مسجد و میخانه یا؛
اندر حکایت همیشه‌گی «یا این وری یا اون‌وری...

برخی خواننده‌گان این مطلب قطعن حال و هوای عمومی اجتماع ایرانی را در دهه‌‌ی شصت و هفتاد به یاد ندارند.
من در دهه‌ی شصت تحصیلات عمومی را پی‌میگرفتم و در دهه‌ی بعد ساکن دانشگاه شدم. گو این‌که در این میان و از همان ابتدای باسواد شدن، خواندن و دیدن، شده بود میل بی پایان من...
چرا این را گفتم؟ مقدمه‌ای است برای بیان #موقعی که من و امثال من دارند. و البته از سوی بسیارانی این موقع و #موقف مورد رد و طعن و نقد و... است.
در آن سال‌ها جو ِ عمومی مردم به دهها دلیل همسو با گفتمان غالب حاکمانی بود که در پی رساندن انسان به مقامات خدایی بودند...
اگر در کلاس درسی (دبیرستان یا دانشگاه) بحثی می‌شد سر فلان عمل‌کرد رهبر یا فلان سخن مقام عالی یا رفتار فلان صاحب منصب، مثلن شصت درصدی بی‌شک اهل تایید بودند. بیست‌سی درصدی هم که طبق معمول همیشه ساکت میماند. مثلن ده درصدی مخالف که البته صدایشان چندان درنمی‌آمد و عده‌ای که ما بودیم.
ما چه می‌کردیم؟ به آن اکثریت تابع می‌گفتیم: آقا ، خانم، برادر، خواهر این اقلیت مخالف از خودماست نه منافق است نه دشمن فقط جایی ایستاده و چیزهایی می‌بیند که شما نمی‌بینید..
به آن ده درصد مخالف هم می‌گفتیم عزیزان این خیل موافق آقایان، حکایتشان این است اکثریت شان نه مزدورند نه جیره خوار و نه جاهل و نادان، عقبه‌ی فکری و احساسی شان این است و تا شما اینها را درک نکنید نمی‌توانید گفت‌وگویی مفید با ایشان داشته باشید.
اکثریت همراه البته نمی‌توانست ما را متهم به کفر و نفاق و... کند چون اعمال و رفتارمان خالی از شائبه‌ی بی‌دینی بود. اقلیت مخالف هم مارا خوش خیالانی می‌دانستند که علیرغم دانایی و مطالعه‌ی فراوان اصل موضع را نفهمیده.
ما نهایتن مزاحمانی بودیم که مانع فروپاشی اردوی اکثریت ِ همراه می‌شدیم و...
حالا دوسه دهه از آن ایام می‌گذرد شکل چینش نیروهای همراه و ناهمراه حاکمیت ، کاملن دگرگون شده. اصلن نیازی به قسم جلاله هم نیست؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب..
بی‌شک شصت‌درصدی هیچ هم‌دلی و همراهی و تبعیتی از گفتمان غالب حاکمیت ندارند بیست درصدی هم طبق معمول ساکتند.
شاید حدود ده درصد به دلایل مختلف ( نه آن مختلف ِ دهه‌ی شصت و هفتاد) همچنان تابع تامند، و در این میان باز اقلیتی هست که دارد برای فهم بهتر هردوسو از هم ، دست وپا می‌زند.
آقا، برای این‌که بتوانی راه حلی برای برون رفت از این ستیز بیابی اول باید بدانی چرا فلانی به این نوع گفتار و کردار دست می‌زند. درک موقع و موقف طرف مقابلت برای برپایی یک تفاهم ، مهم است و..
اما باز نه این‌وری زحمت ِ بسیار چنین کاری را برخود هموار می‌کند نه آن‌وری. و تو هم البته از هر دو سو بلکه از هر سه سو مشت و لگد میل می‌کنی.
تجربه‌ی زیستن و دقت در سپهر اجتماعی فرهنگی ایران این سه چهاردهه به من می‌گوید: اکثریت نه توان تغییر جای خویش را دارند و نه میلش را...
ستاینده‌گان مثلن غرب، اصلن نمی‌فهمند چرا ستیهنده‌گان با غرب چنین رفتاری دارند و برعکس ..
من گمان می‌کنم این ویژه‌گی اجتماع ایرانی البته عمری بسیار دراز دارد و مختص این چنددهه‌ نیست. شاید بتوان در اعماق تاریخ و در بن و ریشه‌های فکری و اعتقادی کهن ردپای چرایی این خصیصه‌را یافت اما عجالتن آن‌چه از عمل‌کرد این ژن قوی فرهنگی آشکار شده فرسوده‌گی، افسرده‌گی و... شکست یک جامعه است. و تا اکثریتی قابل اعتنا در این اجتماع نتوانند جای دیگری قرار بگیرند و جهان را از آن جایگاه نبینند اوضاع عمومی ما همین و بدتر از این خواهد بود..
#محسن_یارمحمدی
دانش‌آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

#عطارجان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است...
Forwarded from نیازستان
#یادداشتهای_پریشانی
#ناخوش_احوالی_همه_گیر_ایرانیان

در کشوری دیگر زاده نشده ام، در سرزمینی دگر نزیسته ام و نبالیده ام. من زاده و پرورده ی همین خاکم...
با همه‌ی عظمتها و بزرگیهای مردمان و تاریخش و در کنار همه‌ی کاستی‌ها و حقارتهاشان ..
اما می‌دانم انسان، این موجود همیشه غریب، علیرغم تفاوتهایش در طول زمان و مکان، مشابهت‌هایی عجیب دارد و این را بسیار شنیده‌ام از رفتگان و ماندگان در فرنگ و ینگه دنیا که بسیار گاه، چیزهایی می‌بینند در آن ولایات و ایالات، که می‌بردشان به پایین‌ترین ادوار تاریخی/جغرافیایی و فرهنگی همین کشور ما،ایران.
پس ممکن است این سخنان شرح حال بسیاری از مردم جهان نیز باشد.
از کودکی همانند بسیاری از هم‌نسلانم #ایران جان جانانم شد و #ای_ایران‌.. سرودی که قبل از «شد جمهوری اسلامی به پا»... حفظش کرده بودم.
از دین و مذهب و شعائر و ظواهرش هم لازم نیست که بگویم چرا که میدانم ما ایرانیان همیشه قائل به #مینویی_معنوی بوده ایم و خود را از نخستین پگاه هم_پیمان ِ #مهر پنداشته‌ایم ...
#مهرپرستی از همان آغاز ِ اسطوره از همان «تاریخ روح» شروع ِ توحید بوده است و بعدها پس از چندهزار سال تاریخ ِ تن، ما ایرانیان آن را در #علی یافته ایم...
بدین قرار از نظر من در تاریخ ِ روحی ما ایرانیان، حضور اسلام انفکاک نبوده است تداوم بوده. و در عرصه‌ی حضور تدوامی طبیعی، قانون مند و دارای اسباب و علل. چنانکه اکنون‌مان محصول تمام تاثیرات و تاثراتی است که در بستر زمان پدید آمده.
نمی دانم کجای تاریخ حال این ملت خوب بوده است!؟ دست کم یکی دو دهه یا چند سالی؟
اما تا آنجا که می خوانم و می‌دانم دست کم حال #اهل_فضل_و_دانش هیچوقت خوب نبوده مگر لحظاتی #کلمح_البصر ..
مردم هم بنا به #موقعیتشان و بهره مندی از دانش و فضل بیش و کم خوش‌حال یا ناخوش احوال بوده اند..
اما این در چند دهه ی اخیر، دیگر ناخوش احوالی به سراغ تک تک افراد این سرزمین آمده است . کانه مفصل مشترک اکثریت مردم ایران ، و منطقه نیز ، این حال خراب و دردهای پیاپی است یک همه‌گیری در عرصه ی روح و روان یک افسرده‌گی دسته جمعی مثل روایتی که گاه از نهنگ‌ها به دست می‌هند.
و من دقیقا برای شرح حال امروزیمان واژه‌ی #فروپاشی را به کار میبرم .
این مردم در زیر هزاران هزار بار درد و جهل و ندانم کاری و فرصت طلبی و... دیگر خرد شده اند و این را در گفتار و کردار اکثریت به وضوح میتوان دید..
در ذهن اسطوره ای‌ام یاد روزگاری می افتم که تمامی دیوان بند گسسته بودند و ایران را پرکرده بودند و جایی در سرزمین فرشتگان برای آنهمه فریشته باقی نگذارده بودند تا صدای بالشان حتی به گوش کر #هرودت هم برسد.
خشم و آز و دروج و رشک و اپوش و جهی و خنئه ای و... همه و همه در تاخت و تازند و تیر یا تشتر و مهر و سروش و رشن و وهومنه و اردیسور آناهیتا و سپنتار_إرمئیتی و امرتات و هورتات و... و تمامی ایزدان و ایزد بانوان ( یادتان باشد ایزد معناش خدا نیست ایزد یعنی چیزی و کسی که قابل ستایش است و برایش سرود میخوانند) به کنج درد بیمار بی تیمارند . و «خونیرث‌بامی» از شش جهت در تنگنایی غیرقابل تحمل افتاده است.
حرفم خواندن آیه‌ی نحوست نومیدی نیست و ویرانی. اتفاقا ما ایرانیان باور داریم سیاهی به حد اعلی برسد ، سپیدی رخ خواهد نمود و چشمه ی جوشان آب زندگی در سیاه ترین تاریکی ها در انتظار است.
از حضرت رسالت هم شنیده ایم که چون بیمار می‌شد خطاب به بیماری میگفت: «نیرومند شو شدت بگیر که چون شدید شوی به فرج رسی.»
اتفاقا حرفم این است کمتر پیش آمده ملتی این‌چنین در #ویرانی به اشتراکی حداکثریتی رسیده باشند. آلمان پس از جنگ دوم فراگیر چنین بوده... حال در ادامه ی سیر تاریخی خویش رسیده ایم به ویران ترین احوال..
اگر این حال بد مورد تایید بسیاران باشد و دردش استخوان اکثریت را به‌درد آورد قطعا همه کاری خواهیم کرد کاری واحد و آن گریز از تاریکی است.
یادتان باشد انسانها در همه جای جهان خمیرمایه ای یکسان دارند که گاه در برابر یک واقعه ی واحد ، کاری واحد میکنند. ما ایرانیان که جای خود داریم. قرنهاست زیر همین سقف کبود برای فرزندانمان آغاز را چنین زمزمه کرده ایم: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود...
#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها

- بر تمام بادهای زمان
نامی گذاشتم
و رودخانه‌های زمین را نیز
که جاری بودند مثل بادها در رگهای سرد آسمان

درخت و پرنده و سنگ
هر کدام نامی گرفت از من
تا صدایشان کنم
حتا بزرگترین خلأ خالی گیتی را هزار نام نهادم
و هزار و یکمین نام را به تو دادم
تا میان من و او گفت‌وگویی جاودانه
شکل بگیرد

حالا از خدا تا خدا
با همه‌ی نام‌ها حرف می‌زنم.

تو
در این میانه نیستی
و سکوت آسمان را می‌بلعد...


- جهان معنای خود را
از دست داده است
و استخوان بنی‌آدم
- دست یا که پا یا جمجمه
چه فرقی دارد ؟! -
از قندهار و تهران
تا غزه و لبنان
با ضربات فلزی سرد یا که داغ
- چه فرقی می‌کند؟!
هی خرد می‌شوند

در نبرد بزرگ
قرن‌هاست
فقط انسان و فرزندانش مرده
وخدای همیشه غایب
در تمام عرصه‌های حضور
به سختی
شکست خورده‌...

#محسن_یارمحمدی ۲آبان ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها


خوشا به‌ حال شما
پدران‌تان
،همه،
از قبیله‌ی عالمان دین بودند
ودلبرکی عیار
و شوخ و شیرین‌کار
جادوپیشه‌ای افسون‌کار
در اوج یک بهار
با معلم عشق نزد شما درآمد
و شما را شاعری آموخت
تا سعادتمندان هر دو جهان باشید.

پدران من اما
کارشان این بود
بر خاک درخت نشاندند
و از کاریز جویباری به زیرش کشاندند

دست سرنوشت
نام لکاته‌ای اثیری را نیز
در دفتر کاهی زنده‌گی‌ام ننوشت..

من نیز جهان را به هیاهو نیالودم
فقط
گه گاه
اباطیلی نوشتم
چرندیاتی سرودم
و فقط
یک انسان بودم...

#محسن_یارمحمدی ۱۲آبان۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️دو بیتی


دلی دارم به رنگ شرم‌ساری
پریشان‌ همچو نبض بی‌قراری

زمستان در زمستان است عمرم
نه تابستان نه پاییز و بهاری...

#محسن_یارمحمدی آبان ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پرسش_همیشه


سلام و درود
همان‌طور که می‌دانید بسیاری از شاگردان و مردم از ما که ادبیات فارسی خوانده‌ایم می‌پرسند: راست است که مولانا و شمس...

واقعن عجیب است.من این نظر را رد میکنم اما نیازمند منبع یا پاسخ محکم هستم.
آیا برای دفاع از مولانا در همجنس باز نبودن،منبع کتابی و یا پادکست سراغ ندارید؟البته بنده در دفاع از مولانا و حافظ از سخنان دکتر الهی قمشه ای و دکتر دینانی استفاده می کنم.

سلام
به گمان منی که چهل سالی است با مولانا و حافظ و... مانوسم، آثار مولانا و حافظ و... امثالهم خیلی شبیه زنده‌گی هستند. بدین معنا که «زنده‌گی» مفهوم و معنایی بزرگ دارد ما زنده‌گی می‌کنیم، اما پیش از ما زنده‌گی و زنده‌گانی بوده‌اند و پس از ما نیز..
در این فرصت زنده‌گی هرکس دنبال چیزی‌ست و از زنده‌گی چیزی میفهمد یا به دست می‌آورد و.. طبیعتن هرکس داناتر، بادقت‌تر، منصف تر باتجربه‌تر، خواهان‌تر و... باشد تصویر کامل‌تری از زنده‌گی دارد..اما همین تصویر کامل‌تر به معنای #تصویرکامل زنده‌گی نیست چون زنده‌گی از تمام تجارب و دانایی‌های ما بزرگتراست.
البته هیچ ایرادی هم ندارد پشه زنده‌گی را در حد پشه‌گی‌اش می‌بیند و بیان می کند و مثلن لاک‌پشت با لاک‌پشتی‌ات خویش..
این مقدمه ای است برای این‌که از قول خود مولانا بگویم:
«دریا هزار جوی شود و هزار جوی دریا نشود»

باید در باب آثار سترگ‌بشری چنین اصل مهمی را مد نظر داشت مثلن مثنوی محصولی به‌ثمر نشسته از یک تاریخ درازدامن و رازآلود است.
خود مولانا دست کم ۴۵سال پژوهش و جست‌وجو و سلوک و.. داشته و مثنوی را طی دست کم ۱۴سال شکل داده، پس نمی‌شود کسی بی‌جست‌وجو در چنین هزارتویی حرفی بزند و مدعی هم باشد که: «اناالحق»
دیگر این‌که انواع آثاری را که از زمان خود ایشان تا امروز درباره‌شان نوشته شده باید با دید انتقادی خواند، چه تأیید کننده‌گان و شیفته‌گان چه منکران و کینه‌وران و.. این هم البته کار خُردی نیست.
عجالتن درباره‌ی سوال ازلی ایرانیان(؟!) درباره هم‌جنس بازی مولانا چند نکته‌ی خیلی مهم وجود دارد:
نخست اینکه در آثار شمس و مولانا این رذیلت اخلاقی به شکل‌های گوناگون مطرود و منفور است. ایشان این عمل شنیع را که گاه در خانقاه‌ها (مثل بسیاری مدارس کهن) واقع می‌شده مورد طعن و نفرین قرار داده اند و آن را کار لئیمان و پَستان دانسته‌اند از دیگر سو در دوره‌ی حیات مولانا، او منکران و مبغبضان بسیار مُصری داشته که از قضا مشغول توهین و افترا و... به او بوده اند(شفاهن یا کتبن) در هیچ‌یک از آثار منکران مولانا هیچ اشارتی به این نکته نشده. درحالی که اگر بود محمل بسیار خوبی برای فروکوفتن مولانا و شمس فراهم بود و..
نکته‌ی دیگر هم توجه به همان«مساله‌ی ما»ست ما در جهان دنبال چه هستیم؟
جهان آن را به ما خواهد داد مولانا در مثنوی در حکایت به‌ظاهر مستهجن( آن کنیزک که .‌‌.. شهوت می‌راند ) حال چنین انسان‌هایی را ترسیم کرده..
حرف کسی که مثلن از بیست‌وهفت هزار بیت ۲۷بیت را می‌بیند و آن‌ها بستر نتیجه‌گیری خود قرار میدهد چه محل دارد؟
درباره‌ی حافظ نیز اصل داستان همین هاست و به گمانم پیچیده‌تر از مولانا حتا، چون او آگاهانه و عامدانه با جهان بازی می‌کند و بسیاری را بازی می‌هد:

حافظم در مجلسی دُردی‌کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹