#یادداشتهای_پریشانی
#روندها و #روال_ها
... میدانید مشکل اصلی کجاست؟ اینکه واقعا باورمند نیستیم که آنچه اکنون هستیم محصول بسیار کارها و گفتارها و پندارهایی است که بر بستر طولانی یک زمان بلند انجام داده ایم .
ما غالبا خواهان دگرگون شدن اوضاع در کسری از ثانیه ایم و نمیدانیم برای پدید آمدن #وضعی دیگر باید روزها و شبان بسیار بگذرد وما کارها کنیم تا چیزی تغییری ماندگار کند . چون معمولا تغییرات ناگهانی ، پایدار نیستد. خوشی محصول یک مخدر ( هر مخدری از دود و الکل و دیدن یک دوست و ادای یک نذر و رفتن به یک مراسم و... ) ناگهان پدید می آید و ناگهان می رود و معلوم است چیزی که سرعت دارد تخریبش بیشتر از چیزی است که ذره ذره و اندک اندک است...
رگبارهای ناگهانی دل انگیزند اما بجای تقویت ریشه ها و برگها آنها را می کنند ..
آری #تغییر و #رشد و #رسیدن و... زمان بسیار میخواهد و کار بسیار وگرنه نمی گفت:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود..
اما چرا ما همیشه خواهان درگونی سریع هستیم در خویش ، در روابط ، در ارتقای کاری ، در شکوفایی هنری ، در اوضاع اجتماعی و...!؟
به گمانم یک سببش #عجول بودن ذاتی انسان .. این عجله البته بذری است در تمام انسانها اما در برخی افراد و سرزمینها به سبب محرکهای بسیار این بذر بیشتر تغذیه میشود و شخص یا ملتی اهل شتاب می شوند.
یکی از مواد تقویتی شتاب و خواهان تغییر سریع بودن بی شک تکیه بر #معجزه است.
در فرهنگ ما #معجزه نیز درست تعریف نشده است. یادمان می رود معجزه یک استثنا است و جهان روند دارد و روال .. و همان معجزه هم یکی از همین روندهاست .
یادمان میرود که در همین فرهنگ معجز_اتکا، مثلا در زندگی فلان پیامبر و در طول صد سال عمرش فقط دوسه معجزه پدیدار گشته و آنها هم جایگاه خاص داشته در روند و روالی قرار میگرفته ..
اما چون ما اهل کشف روندها و روالها ( علم و فلسفه) نیستیم طبعا نه روندهای سطح پایین تر را کشف میکنیم نه روال های سطوح دیگر را..
هرگاه فکر می کنم و هرگاه می نویسم تهشمی رسم به #شناخت و شناخت و شناخت وگرنه همان مثنوی نمیگفت:
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و نتانی عشق باخت
آری ما تلاش نکرده ایم برای ترسیم چگونگی زندگیمان روندها و روالهایش را کشف نکرده ایم، فکر نکرده ایم، صبر نکرده ایم و و کارهایمان بدون اینها رنج بی فایده بوده است و ما را رسانده به بن بست های پیاپی ..و بارها در انتهای کوچه ی بن بست نشسته ایم و چشم براه معجزه ای مانده ایم که طبق منطقی بالاتر نباید وقوع یابد ..
و هی زده ایم درسر خودمان و هی پرسیده ایم پرسشهایی را که پاسخ نداشته اند چرا که باز ندانسته ایم اساسا #پرسش_نادرجایگاه و پرسش غلط، هر پاسخی که داشته باشد #پاسخی_نادرجایگاه و غلط است ... باید برگردیم ، روندها و روال هایی کشف کنیم که ما را رسانده به اینجا بعد که درست پیداشان کردیم برای رفتن به وضعی معقول تر باید روندها و روال های درستی را بر اساس پرسشهایی درست پیش ببریم و... البته با #صبر
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید..
الحمدلله اولا و آخرا
#دکتر_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#روندها و #روال_ها
... میدانید مشکل اصلی کجاست؟ اینکه واقعا باورمند نیستیم که آنچه اکنون هستیم محصول بسیار کارها و گفتارها و پندارهایی است که بر بستر طولانی یک زمان بلند انجام داده ایم .
ما غالبا خواهان دگرگون شدن اوضاع در کسری از ثانیه ایم و نمیدانیم برای پدید آمدن #وضعی دیگر باید روزها و شبان بسیار بگذرد وما کارها کنیم تا چیزی تغییری ماندگار کند . چون معمولا تغییرات ناگهانی ، پایدار نیستد. خوشی محصول یک مخدر ( هر مخدری از دود و الکل و دیدن یک دوست و ادای یک نذر و رفتن به یک مراسم و... ) ناگهان پدید می آید و ناگهان می رود و معلوم است چیزی که سرعت دارد تخریبش بیشتر از چیزی است که ذره ذره و اندک اندک است...
رگبارهای ناگهانی دل انگیزند اما بجای تقویت ریشه ها و برگها آنها را می کنند ..
آری #تغییر و #رشد و #رسیدن و... زمان بسیار میخواهد و کار بسیار وگرنه نمی گفت:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود..
اما چرا ما همیشه خواهان درگونی سریع هستیم در خویش ، در روابط ، در ارتقای کاری ، در شکوفایی هنری ، در اوضاع اجتماعی و...!؟
به گمانم یک سببش #عجول بودن ذاتی انسان .. این عجله البته بذری است در تمام انسانها اما در برخی افراد و سرزمینها به سبب محرکهای بسیار این بذر بیشتر تغذیه میشود و شخص یا ملتی اهل شتاب می شوند.
یکی از مواد تقویتی شتاب و خواهان تغییر سریع بودن بی شک تکیه بر #معجزه است.
در فرهنگ ما #معجزه نیز درست تعریف نشده است. یادمان می رود معجزه یک استثنا است و جهان روند دارد و روال .. و همان معجزه هم یکی از همین روندهاست .
یادمان میرود که در همین فرهنگ معجز_اتکا، مثلا در زندگی فلان پیامبر و در طول صد سال عمرش فقط دوسه معجزه پدیدار گشته و آنها هم جایگاه خاص داشته در روند و روالی قرار میگرفته ..
اما چون ما اهل کشف روندها و روالها ( علم و فلسفه) نیستیم طبعا نه روندهای سطح پایین تر را کشف میکنیم نه روال های سطوح دیگر را..
هرگاه فکر می کنم و هرگاه می نویسم تهشمی رسم به #شناخت و شناخت و شناخت وگرنه همان مثنوی نمیگفت:
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و نتانی عشق باخت
آری ما تلاش نکرده ایم برای ترسیم چگونگی زندگیمان روندها و روالهایش را کشف نکرده ایم، فکر نکرده ایم، صبر نکرده ایم و و کارهایمان بدون اینها رنج بی فایده بوده است و ما را رسانده به بن بست های پیاپی ..و بارها در انتهای کوچه ی بن بست نشسته ایم و چشم براه معجزه ای مانده ایم که طبق منطقی بالاتر نباید وقوع یابد ..
و هی زده ایم درسر خودمان و هی پرسیده ایم پرسشهایی را که پاسخ نداشته اند چرا که باز ندانسته ایم اساسا #پرسش_نادرجایگاه و پرسش غلط، هر پاسخی که داشته باشد #پاسخی_نادرجایگاه و غلط است ... باید برگردیم ، روندها و روال هایی کشف کنیم که ما را رسانده به اینجا بعد که درست پیداشان کردیم برای رفتن به وضعی معقول تر باید روندها و روال های درستی را بر اساس پرسشهایی درست پیش ببریم و... البته با #صبر
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید..
الحمدلله اولا و آخرا
#دکتر_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#حکایت_آنانکه_میخواهندبروند..
#سدچمشیر_وسازندهگانش
سدسازی و آبگیری سد مسألهدار #چمشیر برای من استعاره ای است از #وضعی که ایران در آن قرارگرفته است.
سدها به دست قدرتمند چهرههایی ناشناخته و بسیار منتفع بر روی رودخانههای کوچک و بزرگ این کشور ساخته میشوند آب زندهگی بخش را به شورابههای مرگ ( سد گتوند ) و شورابههای زیست را ( دریاچه ی ارومیه ) به هیچستان مرگ و بیماری پراکن تبدیل میکنند، تا ایران ، ویران شود و خواست اهریمنان دور و نزدیک محقق...
دغدغه مندان با فضل و شرف و کنشگران خرد و کلان که غالبا جز دانش و شرم دستاویزی ندارند البته مشغول انذار و فریادهای_ناشنیدنی و... هستند اما در این دیار تنهایی و بی پناهی آخربینان و آخرت اندیشان در برابر عده و عده ی آخوربینان دنیاخور و انسان کش چیز تازه ای نیست. بیچهرهگانی که شهوت پول و خواسته چنان تباهشان کرده که جزتباهی محصولی نمیآرند.
این اتفاق هولناک دوباره مرا یاد جوکی انداخت که نه اینروزها ، که بیست و پنجسال پیش و در اوج جوانی ، بچه زرنگ همکارم برایم تعریف میکرد تا کمکاری و زبل بازی کثیفش را با نگاه عاقل اندر سفیه برای من تازه کار توجیه کند. جوکی که همان روزها من حقانیت مرگ آورش را متوجه شدم و سالهاست که با دردش، دردم می آید و آه میکشم؛
شخصی رفته بود سلمانی تا موهایش را کوتاه کند در میانه ی کار پیرایشگر قیچی و شانه را کنار گذاشت و با یک ببخشید آرام در گوشه ی مغازه، پیشآب روان کرد و آسوده شد.
مشتری، حیران این رفتار پرسید آقا این چه کاریه ؟! گوشه ی مغازه و...
آرایشگر پاسخ داد: اینجا اجاره ای است من هم هفته ی دیگر دارم میروم دیگر چندان مهم نیست که ...
کار تمام شد و مرد موکوتاه شده پول کار داد و هنگام رفتن در همان گوشه نشست و قضای حاجتی شکمگشا و نجات بخش انجام داد. آرایشگر مستاجر حیران پرسید:
آقا این چه کاریست که میکنی خجالت نمیکشی؟!
و پاسخ شنید: تو که یکی دوهفته ی دیگر داری میروی چنان می کنی من که همین حالا دارم میروم چرا چنین نکنم ؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سدچمشیر_وسازندهگانش
سدسازی و آبگیری سد مسألهدار #چمشیر برای من استعاره ای است از #وضعی که ایران در آن قرارگرفته است.
سدها به دست قدرتمند چهرههایی ناشناخته و بسیار منتفع بر روی رودخانههای کوچک و بزرگ این کشور ساخته میشوند آب زندهگی بخش را به شورابههای مرگ ( سد گتوند ) و شورابههای زیست را ( دریاچه ی ارومیه ) به هیچستان مرگ و بیماری پراکن تبدیل میکنند، تا ایران ، ویران شود و خواست اهریمنان دور و نزدیک محقق...
دغدغه مندان با فضل و شرف و کنشگران خرد و کلان که غالبا جز دانش و شرم دستاویزی ندارند البته مشغول انذار و فریادهای_ناشنیدنی و... هستند اما در این دیار تنهایی و بی پناهی آخربینان و آخرت اندیشان در برابر عده و عده ی آخوربینان دنیاخور و انسان کش چیز تازه ای نیست. بیچهرهگانی که شهوت پول و خواسته چنان تباهشان کرده که جزتباهی محصولی نمیآرند.
این اتفاق هولناک دوباره مرا یاد جوکی انداخت که نه اینروزها ، که بیست و پنجسال پیش و در اوج جوانی ، بچه زرنگ همکارم برایم تعریف میکرد تا کمکاری و زبل بازی کثیفش را با نگاه عاقل اندر سفیه برای من تازه کار توجیه کند. جوکی که همان روزها من حقانیت مرگ آورش را متوجه شدم و سالهاست که با دردش، دردم می آید و آه میکشم؛
شخصی رفته بود سلمانی تا موهایش را کوتاه کند در میانه ی کار پیرایشگر قیچی و شانه را کنار گذاشت و با یک ببخشید آرام در گوشه ی مغازه، پیشآب روان کرد و آسوده شد.
مشتری، حیران این رفتار پرسید آقا این چه کاریه ؟! گوشه ی مغازه و...
آرایشگر پاسخ داد: اینجا اجاره ای است من هم هفته ی دیگر دارم میروم دیگر چندان مهم نیست که ...
کار تمام شد و مرد موکوتاه شده پول کار داد و هنگام رفتن در همان گوشه نشست و قضای حاجتی شکمگشا و نجات بخش انجام داد. آرایشگر مستاجر حیران پرسید:
آقا این چه کاریست که میکنی خجالت نمیکشی؟!
و پاسخ شنید: تو که یکی دوهفته ی دیگر داری میروی چنان می کنی من که همین حالا دارم میروم چرا چنین نکنم ؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
#شأن_صعود
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹