#جمعه_های_غذا
چرا؟!
برخی دوستان پرسیده اند چرا عنوان اصلی یک روز را به #غذا اختصاص داده ای و...؟!
به گمانم طی مطلبی در باره ی اهمیت بی چون و چرای #غذادرزندگی انسان حرفهایی آورده ام. وحتا نوشته ام:
#آدمی چیزی است که #میخورد.
این سخن از یکسو ناظر است به چیستی آنچه میخوریم و اهمیت آن (انواع مواد غذایی و البته طریق کسب آنها و حلال وحرام بودن و...) از دیگر سو توجه دارد به چگونگی طبخ و خوردن آنها و نیز چرایی خوردن #غذا و...
ودر اهمیت توجه به #غذا شما نیک میدانید که پایه و مایه ی زندگی تن است و این سرآغاز هرچه #شدن است.
اگرانسان تنها موجودی است که درمسیر ِ شدن ( صیرورت) است قطعا خوراک او بسیار بسیار اهمیت دارد وگرنه در قرآن بارها امر نمیشدیم که :
#انظر الی طعامک، یا فلینظر الانسان الی طعامه، ونیز الذی اطعمهم من جوع و بلافاصله آمنهم من خوف، یا سفارش به اطعام، او اطعام یوم ذی مسغبه، و افتخار خدا به اینکه
وهو یطعم ولا یطعم یا حتا بزرگترین تراژدی های بشر سر طعام شکل نمیگرفت یکیش درخواستهای بنی اسراییل ِ خوگرفته به غذاهای سنگین زمینی و دلزدگی عجیب و روانی شان از #مائده های آسمانی و...
آری فقط قرار نیست در #جمعه_های_غذا نحوه ی خاص طبخ غذاها را بگوییم که امریست بسیار دل انگیز بلکه گهکاه به فلسفه ی #طعام و #اطعام هم اشاره خواهیم کرد چراکه این مساله بی شک نخستین نیاز انسان است و شروع ایمان وگرنه نمیگفتیم #شکم_گرسنه دین و ایمان ندارد..
به هرحال جمعه ها از اهمیت، چرایی ها و چگونگی های #غذا مطلب خواهیم داشت تا معرفی غذاها و غذاخوریها و...
امیدوارم همین مطلب هم گشودن پنجره ای بوده باشد بر دل و دیده ی شما...
آری انسان را تعریفها و تعاریفی است و یکی از،زیباترینها و تفکربرانگیزترینهایش اینکه:
انسان_چیزی_است_که_میخورد نیک بنگریم چه میخوریم؟ چرا و چگونه؟...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
چرا؟!
برخی دوستان پرسیده اند چرا عنوان اصلی یک روز را به #غذا اختصاص داده ای و...؟!
به گمانم طی مطلبی در باره ی اهمیت بی چون و چرای #غذادرزندگی انسان حرفهایی آورده ام. وحتا نوشته ام:
#آدمی چیزی است که #میخورد.
این سخن از یکسو ناظر است به چیستی آنچه میخوریم و اهمیت آن (انواع مواد غذایی و البته طریق کسب آنها و حلال وحرام بودن و...) از دیگر سو توجه دارد به چگونگی طبخ و خوردن آنها و نیز چرایی خوردن #غذا و...
ودر اهمیت توجه به #غذا شما نیک میدانید که پایه و مایه ی زندگی تن است و این سرآغاز هرچه #شدن است.
اگرانسان تنها موجودی است که درمسیر ِ شدن ( صیرورت) است قطعا خوراک او بسیار بسیار اهمیت دارد وگرنه در قرآن بارها امر نمیشدیم که :
#انظر الی طعامک، یا فلینظر الانسان الی طعامه، ونیز الذی اطعمهم من جوع و بلافاصله آمنهم من خوف، یا سفارش به اطعام، او اطعام یوم ذی مسغبه، و افتخار خدا به اینکه
وهو یطعم ولا یطعم یا حتا بزرگترین تراژدی های بشر سر طعام شکل نمیگرفت یکیش درخواستهای بنی اسراییل ِ خوگرفته به غذاهای سنگین زمینی و دلزدگی عجیب و روانی شان از #مائده های آسمانی و...
آری فقط قرار نیست در #جمعه_های_غذا نحوه ی خاص طبخ غذاها را بگوییم که امریست بسیار دل انگیز بلکه گهکاه به فلسفه ی #طعام و #اطعام هم اشاره خواهیم کرد چراکه این مساله بی شک نخستین نیاز انسان است و شروع ایمان وگرنه نمیگفتیم #شکم_گرسنه دین و ایمان ندارد..
به هرحال جمعه ها از اهمیت، چرایی ها و چگونگی های #غذا مطلب خواهیم داشت تا معرفی غذاها و غذاخوریها و...
امیدوارم همین مطلب هم گشودن پنجره ای بوده باشد بر دل و دیده ی شما...
آری انسان را تعریفها و تعاریفی است و یکی از،زیباترینها و تفکربرانگیزترینهایش اینکه:
انسان_چیزی_است_که_میخورد نیک بنگریم چه میخوریم؟ چرا و چگونه؟...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#ماوعاشورا
دریادداشت پیشین از #بهارسبزوبهارسرخ سخن گفتم 👆 👆
اکنون به مناسبت بهارسرخ عاشورا بیان چند نکته را ضروری میدانم:
- وقتی در پنج شش سالگی #ماهی_سیاه_کوچولو را میخواندم افتادم در جستجوی #دریا، حالا پس از گذشت حدود چهل سال این جستجوی توام با مطالعه و دقت و تعمق و درک و دریافت به من بسیاری چیزها را یاد داده است.
اینکه ساحات انسان، آیینها و باورهایش (بویژه انسان ایرانی) آنقدر قدمت دارد و عمیق و گسترده و پیچده هست که مرا به دادن فتوا و حکم نکشاند. چنانکه جوجکگان تازه سر از تخم درکرده یا بزرگان به محضر سیمرغ رسیده و مدرسه ساز میکنند و دعوت به فلان کار و بهمان کار میکنند.
من فقط دعوت میکنم به حرکت و تدوام این جستجو...
اما در این جستجوها در کنار بسیاری عناوین که باید در بررسی یک پدیده ی انسانی بکار بست چهار سرفصل مهم را اساسی تر میدانم:
۱- #اسطوره ۲- #افسانه ۳- #تاریخ
۴- #خرافه
بگویم که هرچهار اینها از نظر من #فطری است. یعنی در هسته ی انسانیت #بارشده و چون این هسته یا دانه میترکد تا تصویرکند انسان را، و رشد و #شدن را، اینها در خود دارد. شاید چیزی که جدیدترها #آنتولوژیک میگویند.
در بررسی هر آیین پایدار و گسترده ای مانند #نوروز # یلدا #عاشورا و... جدای از سرفصل #آیین باید این چهار ستون اصلی، تعریف و ساخته شوند تا بنای نظریه ی ما استحکام بیشتری داشته باشد.
حقیقتش دهها صفحه دراین باره امروز نوشتم اما قابل ارائه دراین رسانه نیست و مجال بسیار میطلبد.
اما حرفم این است هرکس بدون در نظر گرفتن این چهارستون به #عاشورا نگاه کند بنایی ساخته که سست خواهد بود چون #عاشورا آیینی است که در این چهار ساحت شگفت به شکلهای مختلف و حتا متضاد چهره خواهد نمود.
#عاشورا یک متن است. متنی به قدمت #اسطوره که #خرافه پرستان هم در تعبیر و تفسیر و گرامیداشتش کارها کرده اند.
اگر در این متن قرار است #قرار بگیریم کاری بسیار بزرگ پیش رو داریم.
جوینده یابنده است...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
دریادداشت پیشین از #بهارسبزوبهارسرخ سخن گفتم 👆 👆
اکنون به مناسبت بهارسرخ عاشورا بیان چند نکته را ضروری میدانم:
- وقتی در پنج شش سالگی #ماهی_سیاه_کوچولو را میخواندم افتادم در جستجوی #دریا، حالا پس از گذشت حدود چهل سال این جستجوی توام با مطالعه و دقت و تعمق و درک و دریافت به من بسیاری چیزها را یاد داده است.
اینکه ساحات انسان، آیینها و باورهایش (بویژه انسان ایرانی) آنقدر قدمت دارد و عمیق و گسترده و پیچده هست که مرا به دادن فتوا و حکم نکشاند. چنانکه جوجکگان تازه سر از تخم درکرده یا بزرگان به محضر سیمرغ رسیده و مدرسه ساز میکنند و دعوت به فلان کار و بهمان کار میکنند.
من فقط دعوت میکنم به حرکت و تدوام این جستجو...
اما در این جستجوها در کنار بسیاری عناوین که باید در بررسی یک پدیده ی انسانی بکار بست چهار سرفصل مهم را اساسی تر میدانم:
۱- #اسطوره ۲- #افسانه ۳- #تاریخ
۴- #خرافه
بگویم که هرچهار اینها از نظر من #فطری است. یعنی در هسته ی انسانیت #بارشده و چون این هسته یا دانه میترکد تا تصویرکند انسان را، و رشد و #شدن را، اینها در خود دارد. شاید چیزی که جدیدترها #آنتولوژیک میگویند.
در بررسی هر آیین پایدار و گسترده ای مانند #نوروز # یلدا #عاشورا و... جدای از سرفصل #آیین باید این چهار ستون اصلی، تعریف و ساخته شوند تا بنای نظریه ی ما استحکام بیشتری داشته باشد.
حقیقتش دهها صفحه دراین باره امروز نوشتم اما قابل ارائه دراین رسانه نیست و مجال بسیار میطلبد.
اما حرفم این است هرکس بدون در نظر گرفتن این چهارستون به #عاشورا نگاه کند بنایی ساخته که سست خواهد بود چون #عاشورا آیینی است که در این چهار ساحت شگفت به شکلهای مختلف و حتا متضاد چهره خواهد نمود.
#عاشورا یک متن است. متنی به قدمت #اسطوره که #خرافه پرستان هم در تعبیر و تفسیر و گرامیداشتش کارها کرده اند.
اگر در این متن قرار است #قرار بگیریم کاری بسیار بزرگ پیش رو داریم.
جوینده یابنده است...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
Yek Mehtro Haftad Sadom (One Meter Seventy)
Simin Behbahani
#شرفستان
آیا تحول بزرگ بعدی ایران را #زنان طراحی خواهند کرد وبه سامان خواهند رساند؟
چقدر باشکوه خواهد بود این #شدن و چقدر مطالعه ودقت میخواهد و..
من این روز را انتظار میکشم
حتی روزی که نباشم
سالها پیشتر وقتی با زور وضرب برای #صدای_آشنا و #رادیو_فرهنگ برنامه ی #ماندگاران و #خالقان_هنرواندیشه را میساختم یا مینوشتم.چه کشفی بود که دانستم #سیمین_جان_غزل دختر #عباس_خلیلی است و #روزگار_سیاه از پدر به دختر و بعد به..رسیده
سیمین اما نادره زن قرن اخیر است و چقدر غریب، بین دختران و زنان میهنم
این غزل پر شور و درد و را با صدای #سیمین_بهبهانی بشنوید:
یک متر و هفتاد صدم،افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم،از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم،پاکیزگی،ساده دلی
جان دلارای غزل،جسم شکیبای زنم
زشتست اگر سیرت من،خود را دراو مینگری
هیها که سنگم نزنی آیینه ام می شکنم
ازجای برخیزم اگر، پرسایه ام بیدبنم
برخاک بنشینم اگر، فرش ظریفم چمنم
یک مغز وصد بیم عسس فکرست در چارقدم
یک قلب وصدشور هوس شعر است درپیرهنم
انگار من زادمتان ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره ی جان و تنم..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آیا تحول بزرگ بعدی ایران را #زنان طراحی خواهند کرد وبه سامان خواهند رساند؟
چقدر باشکوه خواهد بود این #شدن و چقدر مطالعه ودقت میخواهد و..
من این روز را انتظار میکشم
حتی روزی که نباشم
سالها پیشتر وقتی با زور وضرب برای #صدای_آشنا و #رادیو_فرهنگ برنامه ی #ماندگاران و #خالقان_هنرواندیشه را میساختم یا مینوشتم.چه کشفی بود که دانستم #سیمین_جان_غزل دختر #عباس_خلیلی است و #روزگار_سیاه از پدر به دختر و بعد به..رسیده
سیمین اما نادره زن قرن اخیر است و چقدر غریب، بین دختران و زنان میهنم
این غزل پر شور و درد و را با صدای #سیمین_بهبهانی بشنوید:
یک متر و هفتاد صدم،افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم،از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم،پاکیزگی،ساده دلی
جان دلارای غزل،جسم شکیبای زنم
زشتست اگر سیرت من،خود را دراو مینگری
هیها که سنگم نزنی آیینه ام می شکنم
ازجای برخیزم اگر، پرسایه ام بیدبنم
برخاک بنشینم اگر، فرش ظریفم چمنم
یک مغز وصد بیم عسس فکرست در چارقدم
یک قلب وصدشور هوس شعر است درپیرهنم
انگار من زادمتان ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره ی جان و تنم..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
از #محسن_بارانی
#تشنه_ی_عصیانم_انسانم
..راستش موضوع ساده است.در روایات ادیان خاورمیانه خدایان از آفرینش انسان پشیمان میشوند. تنها استثناء آیین #مهر و بعدا #مزدیسنایی است که انسان تماما تجلی نیکی و پاکی است.چراکه انسان می آید تا گسترنده ی نور باشد و از همان آغاز تجسم #مهر و اهورا مزدا است.در سیر و سلوک و گذر از راههای بی انتهای #شدن، انسان به مقام #شاه (بزرگ)میرسد کسیکه همه ی موجودات فرمانبر اویند و او با همه ی موجودات یکی است
بگذارید وارد این بحث غامض و اینکه بعدا چه شد وچرا؟ نشویم
سخن این بود که انسان دستکار خدایان المپ یا آفریده ی خدا در تورات یا منعکس شده در انجیل و نهایتا قرآن کسی است که به دست یک #خالق پدید می آید. احسن الخالقین.
این اکمل آفریده ها از یک جا به بعد #عصیان میکند و در نتیجه فروافکنده میشود #اهبطوا
ازین اتفاق نتیجه ای عام میگیرم #مخلوق ساخته ی #خالق(خالقین)خویش ومقهور ایشان است اما از جایی به بعد این مخلوق بر چنبره ی معین و متعین آفریدگاران خویش خروج میکند وخود موجودی میشود که همه چیز را دگرگون میکند حتا خالقین خویش را..
انسان ازیک جایی ابزار میسازد وابزار مقهور اوست اما ازجایی
(- کجا؟
-از همان بدو خیال و فکر ابزار)
انسان اسیر دست ساز خویش میشود و او بر انسان تاثیر میگذارد و خالق را دنبال خویش میکشاند و بعدا گوییا اوست که خالق و فرمانروای انسان میشود
انسان چرخ را نساخت همینکه #چرخ ساخته شد انسان افتاد در چرخه ی دگرگونی های لایتوقف..
همچنین است #خط..
این انسان نیست که خط را میخواند و با خط حکم می راند.از جایی به بعد این خط است که به خیال و فکر انسان فرمان چگونه شدن می راند وانسان را می خواند.
هرچه مخلوق پیچیده تر باشد خروجش بر خالق پیچیده تر است. این است که عصیان اکمل آفریده های خدایان آنچنان مهیب و بزرگ است که برای تطهیر از آن گناه، راهی دهشتناک را باید طی کند و به هولناک ترین کارها پاک شود.
باید مثل آدم تمام اقیانوسها را بگرید یا مثل حوا درد جدا شدن از خودخویش را درهمه ی بودنش تاب بیاورد چه درجدایی اش از آدم و چه درجدایی فرزندش از او که آدم و حوایی دیگر اند.
همسر هم که برنگزیند باید مثل #مسیح به چهارمیخ داغ شود تا اکسیر بودنش،خونش، قطره قطره از رگانش بچکد تا تطهیر شود و..
آری این عقاب و عذاب ما لایطاق صرفا آیتی است که میخواهد اشاره کند به عظمت آن خروج..
حالا حرفم این است سرمایه داری مسلط بر جهان روزگاری در دستان انسان به حکم ابزاری، انجام وظیفه میکرد اما مدتهاست که دیگر خودش آقا شده.
این انسان نیست که مقتضیات بودن او را و جهت او را و.. تعیین میکند این سرمایه داری #تن_شده ( تشخص_یافته)است که خود را و انسان را ممدود میکند کش می آورد
دستگاهی عظیم که بشدت هوشمند است آنگونه که میتواند از هوش سرشار من و تو مخالفش هم بهترین بهره ها را ببرد تا زنده و قدرتمند باقی بماند
بگذارید از تجربه ی زیستمان بگویم:
از کودکی برایم سوال بود چیست این به هم ریختن میز و مبل و دکوراسیون خانههای شهری و تعویض هر از چندگاهیشان.. پدر ومادر بزرگم چنین نمیکردند چون کشاورز بودند پدر مادرم کمتر و نسل ما بیشتر
یعنی هرچه شهری تر میشدی و مناسبات جهان سرمایه داری بیشتر غلبه میکرد بر زندگی، تغییر دکوراسیون بیشتر میشد( لباس وماشین و بادی بیلدینگ و جراحی بینی و فک و.. هم در ذیل دکوراسیون است)
قطعا علل این تغییر و تغیرات متعدد است اما من به دو نکته ی اساسی اشاره میکنم؛ یکی موضوع حیاتی زمان و دیگری مساله ی مهم مکان
به چه معنا؟
انسان قرنها قرن در بستری زیسته که چشم اندازش دگرگون میشده چه در دوره ی دامداری و کوچ گردی و چه در عصر کشاورزی و چه در روزگاری که شهر نشین شد اما باغچه ای داشت در خانه و بعدا گل آپارتمانی آورد و حیوان خانگی و..
او هنوز تشنه ی جنب و جوش حیوانات پیرامون خود است به مثابه ی اقناع خویش که ؛ #بودن در جریان است.
قرنها قرن #از_دانه_به_درخت منظر انسان بوده است تا #زایش #رشد #به_ثمر_نشستن و..#مرگ را زندگی کند.قرنها قرن رودخانه ای که میرفته برای او از ذات متغیر_ثابت_نمای جهان گفته و او را به #حرکت_جوهری و #خلق_مدام رسانده و..
و حالا #شهربند شدن ومناسبات سرمایه داری باید جلوگیری کند از حرکتهای تند پیش بینی نشده و #سیالیت را بگیرد از انسان چرا که حالا این شهر ( متروپل)است که انسان را میسازد و حالا او خالق است وانسان مخلوق. بازی عوض شده است. اما این خالق هوشیار نباید مجال عصیان به مخلوق خویش بدهد و نمی دهد
او دارد با تمام توان برای انسان تمنا و آرزو و هدف تولید میکند درهر جا و هر سطح از الی غیر النهایت #سکس،با ابزارهای بی نهایت ( اینجا انسان هم ابزار است) تا ناکجا آبادهای فکری و ذهنی و معنوی..و خواسته ها را مستحیل میکند تو اگر ذاتا خواهان تغییری ما به تو نشانش میدهیم از حیوانات خانگی توجیبی تا گلهای آپارتمانی👇👇
از #محسن_بارانی
#تشنه_ی_عصیانم_انسانم
..راستش موضوع ساده است.در روایات ادیان خاورمیانه خدایان از آفرینش انسان پشیمان میشوند. تنها استثناء آیین #مهر و بعدا #مزدیسنایی است که انسان تماما تجلی نیکی و پاکی است.چراکه انسان می آید تا گسترنده ی نور باشد و از همان آغاز تجسم #مهر و اهورا مزدا است.در سیر و سلوک و گذر از راههای بی انتهای #شدن، انسان به مقام #شاه (بزرگ)میرسد کسیکه همه ی موجودات فرمانبر اویند و او با همه ی موجودات یکی است
بگذارید وارد این بحث غامض و اینکه بعدا چه شد وچرا؟ نشویم
سخن این بود که انسان دستکار خدایان المپ یا آفریده ی خدا در تورات یا منعکس شده در انجیل و نهایتا قرآن کسی است که به دست یک #خالق پدید می آید. احسن الخالقین.
این اکمل آفریده ها از یک جا به بعد #عصیان میکند و در نتیجه فروافکنده میشود #اهبطوا
ازین اتفاق نتیجه ای عام میگیرم #مخلوق ساخته ی #خالق(خالقین)خویش ومقهور ایشان است اما از جایی به بعد این مخلوق بر چنبره ی معین و متعین آفریدگاران خویش خروج میکند وخود موجودی میشود که همه چیز را دگرگون میکند حتا خالقین خویش را..
انسان ازیک جایی ابزار میسازد وابزار مقهور اوست اما ازجایی
(- کجا؟
-از همان بدو خیال و فکر ابزار)
انسان اسیر دست ساز خویش میشود و او بر انسان تاثیر میگذارد و خالق را دنبال خویش میکشاند و بعدا گوییا اوست که خالق و فرمانروای انسان میشود
انسان چرخ را نساخت همینکه #چرخ ساخته شد انسان افتاد در چرخه ی دگرگونی های لایتوقف..
همچنین است #خط..
این انسان نیست که خط را میخواند و با خط حکم می راند.از جایی به بعد این خط است که به خیال و فکر انسان فرمان چگونه شدن می راند وانسان را می خواند.
هرچه مخلوق پیچیده تر باشد خروجش بر خالق پیچیده تر است. این است که عصیان اکمل آفریده های خدایان آنچنان مهیب و بزرگ است که برای تطهیر از آن گناه، راهی دهشتناک را باید طی کند و به هولناک ترین کارها پاک شود.
باید مثل آدم تمام اقیانوسها را بگرید یا مثل حوا درد جدا شدن از خودخویش را درهمه ی بودنش تاب بیاورد چه درجدایی اش از آدم و چه درجدایی فرزندش از او که آدم و حوایی دیگر اند.
همسر هم که برنگزیند باید مثل #مسیح به چهارمیخ داغ شود تا اکسیر بودنش،خونش، قطره قطره از رگانش بچکد تا تطهیر شود و..
آری این عقاب و عذاب ما لایطاق صرفا آیتی است که میخواهد اشاره کند به عظمت آن خروج..
حالا حرفم این است سرمایه داری مسلط بر جهان روزگاری در دستان انسان به حکم ابزاری، انجام وظیفه میکرد اما مدتهاست که دیگر خودش آقا شده.
این انسان نیست که مقتضیات بودن او را و جهت او را و.. تعیین میکند این سرمایه داری #تن_شده ( تشخص_یافته)است که خود را و انسان را ممدود میکند کش می آورد
دستگاهی عظیم که بشدت هوشمند است آنگونه که میتواند از هوش سرشار من و تو مخالفش هم بهترین بهره ها را ببرد تا زنده و قدرتمند باقی بماند
بگذارید از تجربه ی زیستمان بگویم:
از کودکی برایم سوال بود چیست این به هم ریختن میز و مبل و دکوراسیون خانههای شهری و تعویض هر از چندگاهیشان.. پدر ومادر بزرگم چنین نمیکردند چون کشاورز بودند پدر مادرم کمتر و نسل ما بیشتر
یعنی هرچه شهری تر میشدی و مناسبات جهان سرمایه داری بیشتر غلبه میکرد بر زندگی، تغییر دکوراسیون بیشتر میشد( لباس وماشین و بادی بیلدینگ و جراحی بینی و فک و.. هم در ذیل دکوراسیون است)
قطعا علل این تغییر و تغیرات متعدد است اما من به دو نکته ی اساسی اشاره میکنم؛ یکی موضوع حیاتی زمان و دیگری مساله ی مهم مکان
به چه معنا؟
انسان قرنها قرن در بستری زیسته که چشم اندازش دگرگون میشده چه در دوره ی دامداری و کوچ گردی و چه در عصر کشاورزی و چه در روزگاری که شهر نشین شد اما باغچه ای داشت در خانه و بعدا گل آپارتمانی آورد و حیوان خانگی و..
او هنوز تشنه ی جنب و جوش حیوانات پیرامون خود است به مثابه ی اقناع خویش که ؛ #بودن در جریان است.
قرنها قرن #از_دانه_به_درخت منظر انسان بوده است تا #زایش #رشد #به_ثمر_نشستن و..#مرگ را زندگی کند.قرنها قرن رودخانه ای که میرفته برای او از ذات متغیر_ثابت_نمای جهان گفته و او را به #حرکت_جوهری و #خلق_مدام رسانده و..
و حالا #شهربند شدن ومناسبات سرمایه داری باید جلوگیری کند از حرکتهای تند پیش بینی نشده و #سیالیت را بگیرد از انسان چرا که حالا این شهر ( متروپل)است که انسان را میسازد و حالا او خالق است وانسان مخلوق. بازی عوض شده است. اما این خالق هوشیار نباید مجال عصیان به مخلوق خویش بدهد و نمی دهد
او دارد با تمام توان برای انسان تمنا و آرزو و هدف تولید میکند درهر جا و هر سطح از الی غیر النهایت #سکس،با ابزارهای بی نهایت ( اینجا انسان هم ابزار است) تا ناکجا آبادهای فکری و ذهنی و معنوی..و خواسته ها را مستحیل میکند تو اگر ذاتا خواهان تغییری ما به تو نشانش میدهیم از حیوانات خانگی توجیبی تا گلهای آپارتمانی👇👇
#یادداشتهای_پریشانی
#بازگشت_به_کلمه
#سخن فارسی( طرح و برنامه، اندیشیدن، آگاهی، ستودن، سرزنش، عشق، امید و..) و #لوگوس یونانی(که آلفا و امگا است نطق، اندیشه ،مولفه ی هستی، روح و..) و همین واژه در #عبری و #عربی میشود #کلمه ( زخم زدن، پدید آوردن ،گفتن، نطق کردن ،زبان، اندیشه و..) آنقدر در این سه ساحت وجودی انسان( آریایی، سامی و هلنی) ستایش شده که گویی خداست
هیچ کتاب سترگی در فارسی بویژه در ادوار نخستین نمی یابید که یا آغازش با ستایش سخن همراه نباشد یا تداومش و یا فرجامش.
دو هزار وپانصد سال است اهالی آکادمیای یونان در باره ی لوگوس می گویند و کتاب مقدس از کلمه می گوید که در آغاز بود و نزد خدا بود و خود خدا بود و قرآن بنای شدن را در سخن #کن خلاصه میکند که کلام است و با فرمان #إقرأ آغاز میشود و پر است از قال یقول قل
آنگونه که میبینید سخن، لوگوس، کلمه، نطق آنقدر بال و پر گسترده ای دارند که بتوانند از عرش تا فرش را در بر بگیرند
این است که میتوان آن را خرد دانست و عقل که در شکل به فعل درآمده اش سخن است و نطق
و داستان ربط این دو و نوع این ربط میرود به همان ربط خدا و خلق
وجود نخستین در وجود دومی متجلی و متبلور است و بود دومی معرف بود اولی است و این دو چنان به هم آمیخته اند که یکی اند
آنچنان معمور و باقی داشتت
تا که دهری از ازل پنداشتت
این است که هنوز ندانسته ایم که اندیشه زبان است یا زبان اندیشه و..خوش بازی ای است این بازی حیرانی
و منظورم ازین یادکردها چه بود؟!
اینکه #انسان کلمه است و زبان و اندیشه، مگر حضرتش باز نگفته بود :
ای برادر تو همه اندیشه ای
یا؛
بود آدم دیده ی نور قدیم
یا
آدمی بر قدر یک تشت خمیر
برفزود از آسمانها و اثیر
و هرچه انسان کلمه تر انسان تر و مشرف تر بر سرزمین وجود
ما برای #شدن هیچ چاره ای نداریم جز بازگشت به #کلمه ، کلمه آنگونه هستند چنانکه در این جا #شی ء همان #کلمه است و شیئیت همان کلام و # و خواست؛ اللهم أرنی الاشیاء کما هی چقدر رازآلود است
کأنه گوینده می دانسته نمود کلمه و شئی، با #بودش فاصله دارد و گاه متعارض است و متضاد
و نگفت بگذار ببینم گفت: من را #بنمایان چه رازی است در رأی و رویا؟!که این جا نشسته یعنی این دیدن از جنس رویا است یعنی نوع دیدنی که فاصله گرفته از زمین تن نه که گسسته باشد. فاصله دارد و بسیار هم فاصله دارد اما باز پایش در گل تن است
باری گویا دیدن اصیل و رؤیت اصل کلمات و اشیاء در عالم رویا امکان پذیر است عالمی میان زمین و آسمان
حال کمی می توان درک کرد که ستایش اینهمه ای حکمای ایرانی بر مستی از چه روست
مستی (نه بدمستی) انسان را میرساند به یک تعلیق یک آونگ شدن میان بود و نبود و اینجا مقام کشف است
عشق که سکرآورترین می هستی است اینجا حضوری مطلق دارد و عشق توام با فاصله در بعد زمان و مکان شراب را کهن تر و کارا تر میکند. این می تو را از تو می ستاند اما به او نمی رساند و اینجا میعاد #کشف است
جایی که اشیا و کلمات بر تو عریان میشوند آنگونه که تا جانشان آشکار میشود بر تو
پناه بردن به شراب و مواد و سکس در واقع درخواست همین #موقع است چون در همه انسان به جایی میرسد که #هست_و_نیست و چیزی که وجودی هستی است برای لحظاتی و دقایقی توسط انسان لمس میشود
حال می توان اصطلاح بی باده مست بودن و مدام مست بودن را از زاویه ای دیگر دید
نماز هم اصلش همین لحظات پیوند با عالم رویایی و عریانی است و #مواقعی که شیی از اشیا یا کلمه ای از کلمات رخسار برمیدارد از چهره ی خویش و حال میتوان سخن آن پیر را بهتر فهمید؛خوشا آنانکه دایم در نمازند
سخن این است انسان سالک باید دست کم روزی پنج بار در چنین #موقعی قرار بگیرد و جان کلمه را ببیند
و کار شیطان هیچ نیست جز پنهان کردن رخسار کلمات و اشیا یا #دگرنمود آنها چرا که دگر شدن واژه دگر شدن همه ی هستی است.
دروغ که اینهمه منفور فرهنگ ایران است ازین رو نیز هست که اهریمن بود همه چیز را به زمینی میبرد که نمودش چیز دیگر شود
خشم، آز ، شهوت و..همان زمینهایی هستند که #بودها را #نابود میکنند آنهم از راه #استحاله
همه چیز در ساحتی بر ما گشوده میشود و هرچه آن ساخت مال آن چیز باشد عریانی آن چیز بر ما راستین تر است و تمام کسانی که واژگان را به ساحتی دیگر میکشانند بی شک سربازان ابلیس اند.
استعاره ای که از ازل یک خواست داشت؛ #اغوای_بنی_آدم #غوایة چه دلبری_شیطانی_ای را درخود نهفته و میبینید چه ظرافت شگفتی دارند کلمات وقتی می نشینند در ساحت خویش
ما هیچ چاره ای نداریم جز آنکه به سخن، لوگوس،کلمه و نطق برگردیم
اگر چهره ی راستین #پدر را بفهمیم مشکل حل است و چطور بفهمیم این چهره ی راستین است؟نگران نباشید کلمه بر کسی عریان میشود که او #شده باشد
چه کسب میتواند او بشود؟
هیچکس، اینجا تنها چیز معنا دار حرکت است رسیدن دایم در مقام عریانی محض دست ماندن دست کم تا هستیم در ساحت اینگونه بودن، ممکن نیست
(ادامه👇👇)
#بازگشت_به_کلمه
#سخن فارسی( طرح و برنامه، اندیشیدن، آگاهی، ستودن، سرزنش، عشق، امید و..) و #لوگوس یونانی(که آلفا و امگا است نطق، اندیشه ،مولفه ی هستی، روح و..) و همین واژه در #عبری و #عربی میشود #کلمه ( زخم زدن، پدید آوردن ،گفتن، نطق کردن ،زبان، اندیشه و..) آنقدر در این سه ساحت وجودی انسان( آریایی، سامی و هلنی) ستایش شده که گویی خداست
هیچ کتاب سترگی در فارسی بویژه در ادوار نخستین نمی یابید که یا آغازش با ستایش سخن همراه نباشد یا تداومش و یا فرجامش.
دو هزار وپانصد سال است اهالی آکادمیای یونان در باره ی لوگوس می گویند و کتاب مقدس از کلمه می گوید که در آغاز بود و نزد خدا بود و خود خدا بود و قرآن بنای شدن را در سخن #کن خلاصه میکند که کلام است و با فرمان #إقرأ آغاز میشود و پر است از قال یقول قل
آنگونه که میبینید سخن، لوگوس، کلمه، نطق آنقدر بال و پر گسترده ای دارند که بتوانند از عرش تا فرش را در بر بگیرند
این است که میتوان آن را خرد دانست و عقل که در شکل به فعل درآمده اش سخن است و نطق
و داستان ربط این دو و نوع این ربط میرود به همان ربط خدا و خلق
وجود نخستین در وجود دومی متجلی و متبلور است و بود دومی معرف بود اولی است و این دو چنان به هم آمیخته اند که یکی اند
آنچنان معمور و باقی داشتت
تا که دهری از ازل پنداشتت
این است که هنوز ندانسته ایم که اندیشه زبان است یا زبان اندیشه و..خوش بازی ای است این بازی حیرانی
و منظورم ازین یادکردها چه بود؟!
اینکه #انسان کلمه است و زبان و اندیشه، مگر حضرتش باز نگفته بود :
ای برادر تو همه اندیشه ای
یا؛
بود آدم دیده ی نور قدیم
یا
آدمی بر قدر یک تشت خمیر
برفزود از آسمانها و اثیر
و هرچه انسان کلمه تر انسان تر و مشرف تر بر سرزمین وجود
ما برای #شدن هیچ چاره ای نداریم جز بازگشت به #کلمه ، کلمه آنگونه هستند چنانکه در این جا #شی ء همان #کلمه است و شیئیت همان کلام و # و خواست؛ اللهم أرنی الاشیاء کما هی چقدر رازآلود است
کأنه گوینده می دانسته نمود کلمه و شئی، با #بودش فاصله دارد و گاه متعارض است و متضاد
و نگفت بگذار ببینم گفت: من را #بنمایان چه رازی است در رأی و رویا؟!که این جا نشسته یعنی این دیدن از جنس رویا است یعنی نوع دیدنی که فاصله گرفته از زمین تن نه که گسسته باشد. فاصله دارد و بسیار هم فاصله دارد اما باز پایش در گل تن است
باری گویا دیدن اصیل و رؤیت اصل کلمات و اشیاء در عالم رویا امکان پذیر است عالمی میان زمین و آسمان
حال کمی می توان درک کرد که ستایش اینهمه ای حکمای ایرانی بر مستی از چه روست
مستی (نه بدمستی) انسان را میرساند به یک تعلیق یک آونگ شدن میان بود و نبود و اینجا مقام کشف است
عشق که سکرآورترین می هستی است اینجا حضوری مطلق دارد و عشق توام با فاصله در بعد زمان و مکان شراب را کهن تر و کارا تر میکند. این می تو را از تو می ستاند اما به او نمی رساند و اینجا میعاد #کشف است
جایی که اشیا و کلمات بر تو عریان میشوند آنگونه که تا جانشان آشکار میشود بر تو
پناه بردن به شراب و مواد و سکس در واقع درخواست همین #موقع است چون در همه انسان به جایی میرسد که #هست_و_نیست و چیزی که وجودی هستی است برای لحظاتی و دقایقی توسط انسان لمس میشود
حال می توان اصطلاح بی باده مست بودن و مدام مست بودن را از زاویه ای دیگر دید
نماز هم اصلش همین لحظات پیوند با عالم رویایی و عریانی است و #مواقعی که شیی از اشیا یا کلمه ای از کلمات رخسار برمیدارد از چهره ی خویش و حال میتوان سخن آن پیر را بهتر فهمید؛خوشا آنانکه دایم در نمازند
سخن این است انسان سالک باید دست کم روزی پنج بار در چنین #موقعی قرار بگیرد و جان کلمه را ببیند
و کار شیطان هیچ نیست جز پنهان کردن رخسار کلمات و اشیا یا #دگرنمود آنها چرا که دگر شدن واژه دگر شدن همه ی هستی است.
دروغ که اینهمه منفور فرهنگ ایران است ازین رو نیز هست که اهریمن بود همه چیز را به زمینی میبرد که نمودش چیز دیگر شود
خشم، آز ، شهوت و..همان زمینهایی هستند که #بودها را #نابود میکنند آنهم از راه #استحاله
همه چیز در ساحتی بر ما گشوده میشود و هرچه آن ساخت مال آن چیز باشد عریانی آن چیز بر ما راستین تر است و تمام کسانی که واژگان را به ساحتی دیگر میکشانند بی شک سربازان ابلیس اند.
استعاره ای که از ازل یک خواست داشت؛ #اغوای_بنی_آدم #غوایة چه دلبری_شیطانی_ای را درخود نهفته و میبینید چه ظرافت شگفتی دارند کلمات وقتی می نشینند در ساحت خویش
ما هیچ چاره ای نداریم جز آنکه به سخن، لوگوس،کلمه و نطق برگردیم
اگر چهره ی راستین #پدر را بفهمیم مشکل حل است و چطور بفهمیم این چهره ی راستین است؟نگران نباشید کلمه بر کسی عریان میشود که او #شده باشد
چه کسب میتواند او بشود؟
هیچکس، اینجا تنها چیز معنا دار حرکت است رسیدن دایم در مقام عریانی محض دست ماندن دست کم تا هستیم در ساحت اینگونه بودن، ممکن نیست
(ادامه👇👇)
#یادداشت_های_پریشانی
#باز_هم_زبان
زبان همه چیز است و همه چیز زبان است. و معنا دهنده و معنا کننده ی این گزاره انسان است.
در معرض جهان هرآنچه معروض انسان است و هرآنچه درین معرض دستکار انسان است زبان است. و زبان یعنی هرچیزی که آشکار میکند معنایی را در ، بر و برای انسان...
انسان سنگ و خاک و گیاه را تعریف و تفسیر و تاویل میکند و هرآنچه پیش از او بودی داشته بعد که به ساختن می رسد هرچه میسازد در زبان قرار میگیرد سنگهای تراش خورده ی انسانهای نخستین چیزی که چیزهایی را آشکار میکنند در غار زیستن یا کنار رودخانه بیان چیزهایی است شکل روستاها و شهرها در بستر زبان پدید می آید و تعریف میشود و.. معماری، نوع چیدمانی که در خان داریم ، شیوه ی رانندگی و رنگهایی که به شهر و خانه و لباس میزنیم و.. همین کلمات و واژگان همه زبانند و از جهان نهان میگویند.
گستردگی و عمق مفهوم زبان آنقدر هست که بگوییم زبان انسان است و انسان زبان..
و با توجه و دقت در هر کدام ازین بخشها بسیار چیزها بر ما آشکار میشود.
مثلا زبان در یک تعریف دماسنج انسان و جامعه است. اینکه انسان یا انسانهایی درصد کلمات حوزه ی جنسیت یا خشونتشان بیشتر از انسان یا جامعه ی دیگر است روشن می کند که بیماری چیست و کجا باید یافتش و..
هجوم یکباره ی مردم مثلا به بورس بیان بسیاری چیزهاست که می توان کتابها درباره اش نوشت یا مثلا تصمیم یکباره ی خانه سازان برای اجرای نمای رومی نمودی است از بودهای فراوان در پس خود که اهل این زبان و آشنایانش می توانند برای ما حکایت ها بگویند از اسباب این اتفاق..
همه ی اینها را گفتم تا بگویم همه ی ما باید زبان شناس شویم. به تعبیری سلیمان شدن ما در فهم زبان همه است در آنجا به گمانم پرندگان نماد هر موجود از خویش بیرون رونده است در این پیشنهاد سنگی که از خود می رود یا برده میشود تا خاک شود مرغی است که زبانی دارد.
البته که این سخن سند قرانی هم دارد اینکه همه چیز هستی در #مصیر و #صیرورت است همین است. این #شدن در ذات همه ی اشیاء وجود دارد و البته که در انسان نمودهای بسیار بسیار..
شاید هدف از این یادداشت دعوتی باشد به #سلیمان_شدن ، کاری که از وظایف هر انسان محسوب است.
ما هرچه قدر زبان بدانیم دانایی مان افزون شده ، دانایی توانایی است و توانایی توانگری و غنا میبخشد..
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#باز_هم_زبان
زبان همه چیز است و همه چیز زبان است. و معنا دهنده و معنا کننده ی این گزاره انسان است.
در معرض جهان هرآنچه معروض انسان است و هرآنچه درین معرض دستکار انسان است زبان است. و زبان یعنی هرچیزی که آشکار میکند معنایی را در ، بر و برای انسان...
انسان سنگ و خاک و گیاه را تعریف و تفسیر و تاویل میکند و هرآنچه پیش از او بودی داشته بعد که به ساختن می رسد هرچه میسازد در زبان قرار میگیرد سنگهای تراش خورده ی انسانهای نخستین چیزی که چیزهایی را آشکار میکنند در غار زیستن یا کنار رودخانه بیان چیزهایی است شکل روستاها و شهرها در بستر زبان پدید می آید و تعریف میشود و.. معماری، نوع چیدمانی که در خان داریم ، شیوه ی رانندگی و رنگهایی که به شهر و خانه و لباس میزنیم و.. همین کلمات و واژگان همه زبانند و از جهان نهان میگویند.
گستردگی و عمق مفهوم زبان آنقدر هست که بگوییم زبان انسان است و انسان زبان..
و با توجه و دقت در هر کدام ازین بخشها بسیار چیزها بر ما آشکار میشود.
مثلا زبان در یک تعریف دماسنج انسان و جامعه است. اینکه انسان یا انسانهایی درصد کلمات حوزه ی جنسیت یا خشونتشان بیشتر از انسان یا جامعه ی دیگر است روشن می کند که بیماری چیست و کجا باید یافتش و..
هجوم یکباره ی مردم مثلا به بورس بیان بسیاری چیزهاست که می توان کتابها درباره اش نوشت یا مثلا تصمیم یکباره ی خانه سازان برای اجرای نمای رومی نمودی است از بودهای فراوان در پس خود که اهل این زبان و آشنایانش می توانند برای ما حکایت ها بگویند از اسباب این اتفاق..
همه ی اینها را گفتم تا بگویم همه ی ما باید زبان شناس شویم. به تعبیری سلیمان شدن ما در فهم زبان همه است در آنجا به گمانم پرندگان نماد هر موجود از خویش بیرون رونده است در این پیشنهاد سنگی که از خود می رود یا برده میشود تا خاک شود مرغی است که زبانی دارد.
البته که این سخن سند قرانی هم دارد اینکه همه چیز هستی در #مصیر و #صیرورت است همین است. این #شدن در ذات همه ی اشیاء وجود دارد و البته که در انسان نمودهای بسیار بسیار..
شاید هدف از این یادداشت دعوتی باشد به #سلیمان_شدن ، کاری که از وظایف هر انسان محسوب است.
ما هرچه قدر زبان بدانیم دانایی مان افزون شده ، دانایی توانایی است و توانایی توانگری و غنا میبخشد..
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
#ما_و_همچنان_زبان(۱)
-زبان/جهان و یک بیت از مولانا
به عنوان کسی که تمام زندگی اش در تحصیل و تدریس #زبان گذشته باور دارم؛ بزرگترین خطری که این ملت دیرپا را دارد تباه می کند مسأله ی زبان است.
همان زبان که از منظر من و بسیاری، همه ی جهان انسان است.
زبان به مثابه ی اندیشه، همان چیزی است که در حکمت ایرانیان، ماده و نیز صورت و نهایتا هدف هستی است.
این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
در بیان این سخن باید دانست که از منظر فرهنگ فکری ما جهان بارقه و جلوه ی واحد و یگانه ای از #عقل_محض یا همان عقل کلی، لازم به یاد آوری است که عقل کل مجموع تمام عقول نیست این یک اشتباه بزرگ است که اغلب خوانندگان اسیرش میشوند.
عقل کل ، کلی عقل است و عقل کلی است.
او قابل تجزیه یا تجمیع نیست یک مفهموم مجرد علی الاطلاق است که از همه چیز مجرد و تهی است این است که عقل و خرد در این تعریف شبیه ترین چیز به خداست چنانکه بسیاری آن را خود باری تعالی دانسته اند در حالیکه طبق باور حکمای ایران و اسلام عقل کل بلافصل ترین آفریده ی خداست یعنی اراده و خواست حق تعالی به محض اتفاق میشود خرد و عقل کل... اذا اراد الله شیئا... در همان اذا عقل است که پدید می آید و این بی نهایت محض خود منبع فیض و آفرینش های بی نهایت بعدی میشود.
جالب اینجاست که تعبیر قرآنی این #شدن هم سخن است: امر #کن (باش)که سخن است اساس شدن های بی نهایتی است که ما در آن غوطه وریم.پس اندیشه و زبان دو سوی سکه ی شدن و صورت گرفتن اند و آغاز سخن است و پایان سخن است.
این است که گفته ام هستی نه که غرق زبان که خودش زبان/اندیشه است.
اینکه مولانا فرمود عقل چون شاه است و صورتها رسل، اید دانست که شاه در جهان/زبان مولانا به چه معناست.
مولانا در جای جای مثنوی شاه را نماد جان فرمانده و تاثیرگذار پیروان خود می داند.
تمثیل او چنین است که وقتی شاه به کسی امر می کند فلان کار را بکن و او با رغبت در پی انجام کار می ایستد از این روست که شاه جاری در آن فرد است اوست که فرد را می انگیزد که چه کند یا نکند. این شاه تماما آگاه البته که به قول قرآن همه را به سلامت و خیر و نیکی دعوت می کند:
الله یدعو الی دار السلام
تمثیل دیگر مولانا ترسیم میدان جنگ است او می گوید: در میدان جنگ چرا تو به کسی می تازی که هیچ کینه و شناختی از او نداری؟ چون شاه تو = جان آگاه تو چنین خواسته است.
(این بخش البته که نکته ها چون تیغ پولاد است تیز که می تواند بسیار مورد مناقشه و بحث هم قرار بگیرد)
باری تمثیل مولانا نهایتا ما را به سمت این می برد که ؛
این جهان جنگ است کل چون بنگری
ذره با ذره چو دین با کافری..( مقدمه دفتر ۶)
و جان نهان و راننده ی این جهان نیز خداست اینکه تمام صورتها رسول عقل کل است بدین معناست که شکل یافته و روان شده از سوی عقل کل است.
از چنین منظری تمام جهان زبان است و جالب اینکه مطالعات حوزه ی فلسفه ی زبان نیز چنین چیزی را اعلان کرده است.
این مطالعات می گوید جهان به مثابه ی متنی است که قابل خواندن است. اینکه نویسنده و خواننده و رابطه ی این دو با متن و این سه با هم چگونه است البته که محمل بسیار سخن هاست. نکته اینجاست که تقریبا همه ی پژوهندگان زبان باور دارند که جهان با حضور انسان به هیات متنی در می آید که قاری اش انسان است.
جهان مقروء آدمی است و آدمی با خواندن هر متن پیش رو در واقع مشغول روایت خود و جهان است.
این است که در حوزه ی مطالعات زبان شناسانه و نشانه شناسانه و... اهمیت روایت و راوی و روایتگری همچنان بسیار است.
در این بخش خواستم کمی از پایه ی نظری بحثی بگویم که مدعی است انسان چیزی جز زبان نیست و با مطالعه در جهان انسان ایرانی امروز در می یابیم که این جهان در حال فروپاشی است.
فرهنگ و تفکر ایرانی و مظاهرش دست کم ۲۵۰۰ سال است به انواع مختلف مورد حمله قرار گرفته آسیب ها دیده و شاهد فروپاشی ها بوده اما در این میان پس از مدتی باز به پای خاسته است حتا در مهیب ترین تازش تازیان پس از دویست سال قد راست کرده و نهایتا فردوسی به عنوان نماینده ی دهها و صدها ایرانی احیاگر توانسته این زبان/جهان را نجات دهد. اینجا باید عظمت بی جایگزین فردوسی و یارانش را ببینیم و آفرین گویشان باشیم.
اما سخن این است که امروزه اهریمن با تمام تجارب تاریخی خود به جنگ این آخرین سنگرهای روشنایی آمده است آیا ما می توانیم این منبع این چشمه ی نور را حفظ کنیم و زایا نگاه داریم؟! و اگر می توانیم راهش چیست؟ در یادداشت بعدی مطالبی ارائه خواهد شد
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته ی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ما_و_همچنان_زبان(۱)
-زبان/جهان و یک بیت از مولانا
به عنوان کسی که تمام زندگی اش در تحصیل و تدریس #زبان گذشته باور دارم؛ بزرگترین خطری که این ملت دیرپا را دارد تباه می کند مسأله ی زبان است.
همان زبان که از منظر من و بسیاری، همه ی جهان انسان است.
زبان به مثابه ی اندیشه، همان چیزی است که در حکمت ایرانیان، ماده و نیز صورت و نهایتا هدف هستی است.
این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
در بیان این سخن باید دانست که از منظر فرهنگ فکری ما جهان بارقه و جلوه ی واحد و یگانه ای از #عقل_محض یا همان عقل کلی، لازم به یاد آوری است که عقل کل مجموع تمام عقول نیست این یک اشتباه بزرگ است که اغلب خوانندگان اسیرش میشوند.
عقل کل ، کلی عقل است و عقل کلی است.
او قابل تجزیه یا تجمیع نیست یک مفهموم مجرد علی الاطلاق است که از همه چیز مجرد و تهی است این است که عقل و خرد در این تعریف شبیه ترین چیز به خداست چنانکه بسیاری آن را خود باری تعالی دانسته اند در حالیکه طبق باور حکمای ایران و اسلام عقل کل بلافصل ترین آفریده ی خداست یعنی اراده و خواست حق تعالی به محض اتفاق میشود خرد و عقل کل... اذا اراد الله شیئا... در همان اذا عقل است که پدید می آید و این بی نهایت محض خود منبع فیض و آفرینش های بی نهایت بعدی میشود.
جالب اینجاست که تعبیر قرآنی این #شدن هم سخن است: امر #کن (باش)که سخن است اساس شدن های بی نهایتی است که ما در آن غوطه وریم.پس اندیشه و زبان دو سوی سکه ی شدن و صورت گرفتن اند و آغاز سخن است و پایان سخن است.
این است که گفته ام هستی نه که غرق زبان که خودش زبان/اندیشه است.
اینکه مولانا فرمود عقل چون شاه است و صورتها رسل، اید دانست که شاه در جهان/زبان مولانا به چه معناست.
مولانا در جای جای مثنوی شاه را نماد جان فرمانده و تاثیرگذار پیروان خود می داند.
تمثیل او چنین است که وقتی شاه به کسی امر می کند فلان کار را بکن و او با رغبت در پی انجام کار می ایستد از این روست که شاه جاری در آن فرد است اوست که فرد را می انگیزد که چه کند یا نکند. این شاه تماما آگاه البته که به قول قرآن همه را به سلامت و خیر و نیکی دعوت می کند:
الله یدعو الی دار السلام
تمثیل دیگر مولانا ترسیم میدان جنگ است او می گوید: در میدان جنگ چرا تو به کسی می تازی که هیچ کینه و شناختی از او نداری؟ چون شاه تو = جان آگاه تو چنین خواسته است.
(این بخش البته که نکته ها چون تیغ پولاد است تیز که می تواند بسیار مورد مناقشه و بحث هم قرار بگیرد)
باری تمثیل مولانا نهایتا ما را به سمت این می برد که ؛
این جهان جنگ است کل چون بنگری
ذره با ذره چو دین با کافری..( مقدمه دفتر ۶)
و جان نهان و راننده ی این جهان نیز خداست اینکه تمام صورتها رسول عقل کل است بدین معناست که شکل یافته و روان شده از سوی عقل کل است.
از چنین منظری تمام جهان زبان است و جالب اینکه مطالعات حوزه ی فلسفه ی زبان نیز چنین چیزی را اعلان کرده است.
این مطالعات می گوید جهان به مثابه ی متنی است که قابل خواندن است. اینکه نویسنده و خواننده و رابطه ی این دو با متن و این سه با هم چگونه است البته که محمل بسیار سخن هاست. نکته اینجاست که تقریبا همه ی پژوهندگان زبان باور دارند که جهان با حضور انسان به هیات متنی در می آید که قاری اش انسان است.
جهان مقروء آدمی است و آدمی با خواندن هر متن پیش رو در واقع مشغول روایت خود و جهان است.
این است که در حوزه ی مطالعات زبان شناسانه و نشانه شناسانه و... اهمیت روایت و راوی و روایتگری همچنان بسیار است.
در این بخش خواستم کمی از پایه ی نظری بحثی بگویم که مدعی است انسان چیزی جز زبان نیست و با مطالعه در جهان انسان ایرانی امروز در می یابیم که این جهان در حال فروپاشی است.
فرهنگ و تفکر ایرانی و مظاهرش دست کم ۲۵۰۰ سال است به انواع مختلف مورد حمله قرار گرفته آسیب ها دیده و شاهد فروپاشی ها بوده اما در این میان پس از مدتی باز به پای خاسته است حتا در مهیب ترین تازش تازیان پس از دویست سال قد راست کرده و نهایتا فردوسی به عنوان نماینده ی دهها و صدها ایرانی احیاگر توانسته این زبان/جهان را نجات دهد. اینجا باید عظمت بی جایگزین فردوسی و یارانش را ببینیم و آفرین گویشان باشیم.
اما سخن این است که امروزه اهریمن با تمام تجارب تاریخی خود به جنگ این آخرین سنگرهای روشنایی آمده است آیا ما می توانیم این منبع این چشمه ی نور را حفظ کنیم و زایا نگاه داریم؟! و اگر می توانیم راهش چیست؟ در یادداشت بعدی مطالبی ارائه خواهد شد
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته ی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
- مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده است یا؛
- این درخت زنده است
وقتی در اوج دردهای غیرقابل تحمل خزان ۱۴۰۱ به اوضاع فکر میکردم و گهگاه با چشم و دهانی گشوده به حیرتی غیرقابل وصف با دوستان حرف میزدیم که چه شده و چه میشود؟
یک جمله به ذهن و زبانم میرسید؛جامعهی ایرانی از یک خط مفروض که نامش را #پوست_انداختن میدانم عبور کردهاست. نمیدانم این خط موهوم شاید ترس بوده باشد.
ترس بزرگترین نیروی مقهور کنندهی انسان شاید بگویید مرگ بزرگترین است اما باور کنید ترس از مرگ ازخود مرگ مهیب تر است.
به هرحال ایران و ایرانی در این مدت از مرزی مهم و در تعبیر قرآنیاش از #عقبهای درک نشدنی گذرکرده عقبهای که #آزادی_گردن هاست
این سرزمین غمآلود که دست کم دویستسالی است درسودای فردایی بهتر درتب میسوزد و همه چیزی میگوید و همه کاری میکند،حالا وارد راه جدیدی شده.او که طی این دو سده به طُرقی دردناک بارها وبارها ناقص و کامل پوست انداخته اینبار آنطور که بیشتر شبیه خودش است چنین کرده است.مردم از مرزی گذر کرده اند که بازگشت به پیش از آن ممکن نیست.بر خلاف همهی زبل زرنگها یا کم خبران عجول که خواهان سرعت دادن به این گذرند بارها گفته و نوشته ام که بگذارید این غذا آرام آرام بپزد نکند شعله را زیاد کنید که مثل دفعههای پیشین یا غذای ناپخته بخوریم و رو دل کنیم یا بنشانندمان برسفره ی آشی سوخته و زغال شده که خوردنش جز سیاهی نتیجهای ندارد
حالا و پس از گذر حدود نه ماه از #وقایع_اتفافیه من بیشتر از پیش به مردم ایران امیدوارم و فردا را بی هیچ شکی روشنتر و زیباتر میبینم
سبب این امید و شادی محصول آن، این که جامعه ی ایرانی را زنده و پیش رونده یافتهام. مطالعات چند دههایام در فرهنگ و عرفان و ادبیات و تاریخ و اجتماع و..این دیار نخستین چیزی را به من آموخته این است؛ جامعهی ایرانی جامعهای به شدت پیچیده و غامض است که اگر نبود نمیتوانست عناصری بنیادین (ویرانیآور و آبادگر) را از هزاران سال پیش در خود نگه دارد.عناصری که هنوز هم در بود و نمود ایرانیان دارد کار میکند
این جامعهی پیچیده و غامض آنقدر عجیب است که حتا عدهای توهمیاش میدانند و ایران را خیال میدانند اما این چه خیالی است که آنقدر تجسم و تجسد دارد که برای خود و دیگران هزاران مسأله و البته راه حل خرد و کلان تولید میکند و اینهمه #هست؟!
نکتهی اساسی امیدواری آنجاست که من پیکرینهگی این وجود و موجود را بیشتر از پیش منسجم و واحد یافتهام
مثلن میبینم و میشنوم که کنشگران آزادهی این دیار بدون آنکه چندان پیوندی در ظاهر با هم داشته باشند روش و منشی قریب به هم یافتهاند.من نام این دسته از اندیشمندان و جستوجوگران ایرانی را دوردستان نزدیک یا بزرگانِ ملموس میگذارم
اگر برای نسل ما(دههی چهل و پنجاه) بزرگان درگذشته عرصههای گوناگون مانند هدایت، آل احمد،شریعتی، معین،خانلری، زرین کوب، ساعدی، سحابی، شکوهی،روح الامینی،عابدی، حسابی، امانت، خالقی،مهرجویی، وزیری،شاملو، اخوان و..دهها بزرگ دیگر، هاله ای از سطوت و غیرت ناچار پوشیده بودند و اکثر ما مرعوبشان بودیم(مقتضیات روزگار و البته میل هر دو طرف به این جایگاهها) این گروه احیاگران و کنشکران و آفرینندگان و.. صمیمیاند و نزدیک.در عین اینکه هرکدام طی طریقها کردهاند وبرای #شدن روزگاران را به کندوکاو در قنات خویش پنجه کشیدهاند و با ناخن، سنگ وخاک کنار زنده اند تا آبی روانه کنند یاران را و دیاران را اما آنقدر فروتناند که اطرافیانشان به دیدهی بت نمینگرندشان که اگر بنگرند بازتولید همان عناصر تباهی آوری را کرده اند که هزاران سال قدمت دارد و دربالا اشارتیشان رفت
از نظر سن و سال جالب است که اکثریت این گروه میانسالان پا به راه پرشکوه پیری نهاده هم هستند.در میانشان جوان هست، پیر هم هست اما همهگیشان کأنه سالک یک راهاند چرا که بسیاری از محصولاتشان یکی است
علیرغم اختلافاتی که هست وگاه هم زیاد، بسیار خوشحال میشوم که میبینم و میشنوم که دستاوردهای ملکیان خیلی شبیه فراستخواه است.رنانی چیزهایی میگوید که سرگلزایی نوشتهاست.سخنان فاضلی بسیار همسو با مهرآیین است،محدثی و محمودی محصولات همانند نیز دارند و..
این همان #وضعی است که جامعهی ایرانی درش واقع شده در چهار گوشه وشش جهت این دیار صداها ونغمعاتی طنین انداخته که سخن از یگانگی دارند.محرومان شرق نشین حرف دل مرکزنشینان به ظاهر برخوردار را میزنند وبچههای جنوب وجنوب غرب خواستههاشان مثل بچههای شمال و شمال غرب است. این یکبطنی وتپش هماهنگ در نظر من بسیار بسیار پربرکت خواهد بود و بیانگر این است که این درخت هنوز ریشه در آب و خاک رشد دارد و سر در هوای مهر و - چه بخواهی یا نخواهی - میوهاش #مهرآگاهی..
جستوجوگر فرهنگ و تاریخ ایران؛
محسن_یارمحمدی
Yek Mehtro Haftad Sadom (One Meter Seventy)
Simin Behbahani
#شرفستان
آیا تحول بزرگ بعدی ایران را #زنان طراحی خواهند کرد وبه سامان خواهند رساند؟
چقدر باشکوه خواهد بود این #شدن و چقدر مطالعه ودقت میخواهد و..
من این روز را انتظار میکشم
حتی روزی که نباشم
سالها پیشتر وقتی با زور وضرب برای #صدای_آشنا و #رادیو_فرهنگ برنامه ی #ماندگاران و #خالقان_هنرواندیشه را میساختم یا مینوشتم.چه کشفی بود که دانستم #سیمین_جان_غزل دختر #عباس_خلیلی است و #روزگار_سیاه از پدر به دختر و بعد به..... رسیده
سیمین اما نادره زن قرن اخیر است و چقدر غریب، بین دختران و زنان میهنم
این غزل پر شور و درد و را با صدای #سیمین_بهبهانی بشنوید:
یک متر و هفتاد صدم،افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم،از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم،پاکیزگی،ساده دلی
جان دلارای غزل،جسم شکیبای زنم
زشتست اگر سیرت من،خود را دراو مینگری
هیها که سنگم نزنی آیینه ام می شکنم
ازجای برخیزم اگر، پرسایه ام بیدبنم
برخاک بنشینم اگر، فرش ظریفم چمنم
یک مغز وصد بیم عسس فکرست در چارقدم
یک قلب وصدشور هوس شعر است درپیرهنم
انگار من زادمتان ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره ی جان و تنم..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آیا تحول بزرگ بعدی ایران را #زنان طراحی خواهند کرد وبه سامان خواهند رساند؟
چقدر باشکوه خواهد بود این #شدن و چقدر مطالعه ودقت میخواهد و..
من این روز را انتظار میکشم
حتی روزی که نباشم
سالها پیشتر وقتی با زور وضرب برای #صدای_آشنا و #رادیو_فرهنگ برنامه ی #ماندگاران و #خالقان_هنرواندیشه را میساختم یا مینوشتم.چه کشفی بود که دانستم #سیمین_جان_غزل دختر #عباس_خلیلی است و #روزگار_سیاه از پدر به دختر و بعد به..... رسیده
سیمین اما نادره زن قرن اخیر است و چقدر غریب، بین دختران و زنان میهنم
این غزل پر شور و درد و را با صدای #سیمین_بهبهانی بشنوید:
یک متر و هفتاد صدم،افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم،از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم،پاکیزگی،ساده دلی
جان دلارای غزل،جسم شکیبای زنم
زشتست اگر سیرت من،خود را دراو مینگری
هیها که سنگم نزنی آیینه ام می شکنم
ازجای برخیزم اگر، پرسایه ام بیدبنم
برخاک بنشینم اگر، فرش ظریفم چمنم
یک مغز وصد بیم عسس فکرست در چارقدم
یک قلب وصدشور هوس شعر است درپیرهنم
انگار من زادمتان ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره ی جان و تنم..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم. در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم. در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹