#یاد_بزرگان
#دکتر_زرین_کوب بزرگ بود بزرگ و سعادتی است به زانوی ادب نشستن در محضر درس بزرگان..
بیست و چهار شهریور بود، گرم بود، گیج بودیم، زیر تابوت دکتر را گرفته بودیم بردیم دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، گذاشتیم پای پله های سمت چپ و کلی گریستیم..
بعد رفتیم سمت مسجد، به سمت قبله.. آی گریستیم..
آن میان #مهاجرانی را دیدم با اکره اش ایستاده بود که لابد ادای احترامی کند به یکی از نوادر قرن اخیر خورشیدی..
حالم بد شد رفتم سمتش گفتم:
آقای مهاجرانی لازم نبود قدم رنجه کنی آنوقتها که کثافت خانه ی صداوسیما طبق معمول لجن های زاییده ی وجود مدیرانش را میپراکند به آیینه ی امثال دکتر #قلم رنجه میکردید و سطری مینوشتید شما که ماشاالله اهل قلمید..
مثل یک #سیاستمدار خندید. تا من بفهمم؛
سیاستمدار کسی که #موقع نمیداند هنگام گریه میخندد و زمان خنده خواهد گریست او برعکس #مردم عمل می کند..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#دکتر_زرین_کوب بزرگ بود بزرگ و سعادتی است به زانوی ادب نشستن در محضر درس بزرگان..
بیست و چهار شهریور بود، گرم بود، گیج بودیم، زیر تابوت دکتر را گرفته بودیم بردیم دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، گذاشتیم پای پله های سمت چپ و کلی گریستیم..
بعد رفتیم سمت مسجد، به سمت قبله.. آی گریستیم..
آن میان #مهاجرانی را دیدم با اکره اش ایستاده بود که لابد ادای احترامی کند به یکی از نوادر قرن اخیر خورشیدی..
حالم بد شد رفتم سمتش گفتم:
آقای مهاجرانی لازم نبود قدم رنجه کنی آنوقتها که کثافت خانه ی صداوسیما طبق معمول لجن های زاییده ی وجود مدیرانش را میپراکند به آیینه ی امثال دکتر #قلم رنجه میکردید و سطری مینوشتید شما که ماشاالله اهل قلمید..
مثل یک #سیاستمدار خندید. تا من بفهمم؛
سیاستمدار کسی که #موقع نمیداند هنگام گریه میخندد و زمان خنده خواهد گریست او برعکس #مردم عمل می کند..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#جوگیرستان(۱۰۰)
کدامتان این نامها را به یاد دارید و برایشان کاری کرده اید!؟
#حدیثه، #ندا، #ستایش، #کیمیا، #آتنا، #بنیتا، #اهورا و..
#رومینا؟
بله یحتمل این آخری را به یاد دارید چون این روزها زیاد پستش کرده اید، زیاد استوریش کرده اید،بهانه ای بوده برای بیان نگرانی ها و فوران خشمهای فروخورده، برای عقده گشایی، یا ساخت یکنقاب، برای ارضای هیجان، فرصتی برای اظهار نظرهای باربط و بی ربط. اما یک هفته بعد؟
دارها برچیدند و خونها شسته اند و..
رومینا میرود کنار اسامی بالا هزاران دختر و پسری که..
و من همچنان بر جوگیری یک جامعه افسوس خواهم خورد که چرا یاد نمیگیریم که ابعاد پنهان قضایا را دریابیم؟ ابعادی که همان ریشه هاست. ریشه های پنهان در خاک های غفلت و تاریکی و قطعا منفعت طلبی های شیطانی چرا که خوراک شیاطین و فربگیشان از غفلت و تاریکی
و باز فکر خواهم کرد به بی شرفی یک سیستم دنیایی که بی توجه است به آینده ( آخرت) و هیچ کاری نمی کند برای سامان دادن آینده و عمدا نمی کند
چه کاری؟! همه ی این بساط در نبود #آموزش و#آموزش_درست پدید آمده که آموزش و دانایی از جنس نور است و نور #الله است و جامعه ای که نور دانایی ندارد از الله تهی است حالا هی تو برسر مناره الله الله کن
بیایید برخی ابعاد پنهان ماجرا را بررسی کنیم؛
دختری داریم ۱۳ ساله (بعدا گفتند ۱۴ ساله) فقط یک انسان دقیق میداند فاصله ی ۱۳ و ۱۴ در سن یک دختربچه چه فاصله ی ژرفی است
دختر زندگی میکند با پدری ۳۷ ساله در منطقه ای که قرنهاست تنوع قومی، زبانی، مذهبی و گاه دینی دارد
دختر ربطی می یابد با پسری(؟!) حدود سی و پنج ساله( کسی مثل پدرش، اما به یادتان باشد اگر دختر۳۰ساله بود و با همین اختلاف سنی، واکنش جامعه جور دیگر میشد) بعد گفتند: مرد سی و دو ساله است بعد افسر نیروی انتظامی گفت:سی سال دارد بعد گفتند با خود پسر حرف زده اند گفته ۲۸ ساله ام حالا بحث اختلاف سنی به کنار بعد پنهان این است که ما همچنان در جامعه ای زندگی میکنیم پر از تاریکی و ابهام
تمام حوزه ها غرق #عدم_شفافیت است و قطعا پر از #دروغ، دروغی که بزرگترین دشمن خداست
از #سینما_رکس تا #ترورهای_دهه_ی_شصت، از #جنگ تا #قتلهای_زنجیره_ای تا قرار داد #کی_روش و #ویلتموس و تا #آمار و ارقام #انتخابات تا #سقوط_هواپیماها تا #آمار_کرونا تا #پرونده_های #مالی #سیاسی #قضایی #اجتماعی #شهرداری #خودروسازی #اسکله_ها #قاچاق و..
اگر اینگونه نیست بگویید؟! واگر هست خب بپذیرید هر میوه ی زهرآلودی که داریم میخوریم محصول همین بستر تاریک و پنهانکاری ها ودروغ است
نور که باشد، شفافیت که بیاید،دانایی که بتابد، بينايي خواهد آمد، امنيت خواهد آمد و جویهای شیر رشد و آب زندگی وعسل شادی جاری خواهد شد پای اشجاری که خود انسان اند و در این صورت #درخت_انسان جاودانه سبز میشود و میوه های بهشتی خواهدداد وبهشت ساخته خواهد شد
حالا جای آموزش کجاست؟
چرا مراجع آموزشی( از خانواده گرفته تا مدرسه و #تله_وزیان و کانون و ارشاد و حوزه و دانشگاه و..) نتوانسته اند در این مملکت ایجاد وفاقی بنیادین کنند بین مذاهب و زبانها و..!؟ کشوری که قرنهاست تنوع قومی، زبانی, فرهنگی، مذهبی و.. دارد و اساسا همین تنوع و تکثر ذاتی یکی از دلایل ماندگاری اوست.
چرا نتوانسته ایم به فرزندانمان آموزش دهیم دلداگی نیز مثل هرچیز دیگر #موقع دارد #عاشقی، #شیوه دارد؟!نه پدر و مادر آموزش ندیده میتواند #ربطها و #رابطه_ها را به فرزند یاد بدهد ونه چنبره زدگان بر کانونهای ثروت و قدرت چنین چیزی را می خواهند.
چرا مرد ۳۵ ساله یا ۳۰ساله، گیرم ۲۸ ساله این قدر جاهل است و بی شرف که نمیداند آنچه کودک ۱۳ ساله میخواهد عشق نیست، دلدادگی نیست. مرد سی ساله جایگاهش کدام است و برای کدام #ربطها آمادگی دارد و کودک ۱۳ ساله از جهان و روابط بین انسانها چه می داند و به کدام بلوغ رسیده و برای کدام ربط آماده است و..؟
اگر بستر درستی ساخته بودیم می توانستیم چنین مردی را مثل امریکاییهای( که مرگ برشان) به صلابه بکشیم که آخر چرا؟
مردم ما فقیرند فقیر در تمام حوزه ها، دانشی، مهارتی، بینشی، فکری،تحلیلی و البته مالی و..
چرا ندیدم کسی همین دو نکته را ببیند؟ حالا تصور کنید همین مرد یا مردی چهل وچند ساله می آمد خواستگاری این کودک بعد پدر موافقت میکرد و کودک اعلام غم،خودتان می دانید جو عمومی جامعه چه میشد و حرفها و رفتارها کدام سو میرفت
پس عموم ما هم #آموزش_ندیده ایم
حالا قاضی و قضاوت.چرا #ق.ق و #قضات ما اینقدر بیخبرند؟
یکحکم کوچک،دنیا و آخرت یک انسان را که به قول قرآن #خلیفة_الله است ،زیر ورو میکند.چطور یک مرجع قضایی در چنان بافتی نمی داند چه کند وچنین بذر پلیدی را میکارد!؟
بماند که معتقدم حاکمیت این سالها دورترین فاصله را با آموزه های قرآنی دارد فاعتبروا تا بعد..
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کدامتان این نامها را به یاد دارید و برایشان کاری کرده اید!؟
#حدیثه، #ندا، #ستایش، #کیمیا، #آتنا، #بنیتا، #اهورا و..
#رومینا؟
بله یحتمل این آخری را به یاد دارید چون این روزها زیاد پستش کرده اید، زیاد استوریش کرده اید،بهانه ای بوده برای بیان نگرانی ها و فوران خشمهای فروخورده، برای عقده گشایی، یا ساخت یکنقاب، برای ارضای هیجان، فرصتی برای اظهار نظرهای باربط و بی ربط. اما یک هفته بعد؟
دارها برچیدند و خونها شسته اند و..
رومینا میرود کنار اسامی بالا هزاران دختر و پسری که..
و من همچنان بر جوگیری یک جامعه افسوس خواهم خورد که چرا یاد نمیگیریم که ابعاد پنهان قضایا را دریابیم؟ ابعادی که همان ریشه هاست. ریشه های پنهان در خاک های غفلت و تاریکی و قطعا منفعت طلبی های شیطانی چرا که خوراک شیاطین و فربگیشان از غفلت و تاریکی
و باز فکر خواهم کرد به بی شرفی یک سیستم دنیایی که بی توجه است به آینده ( آخرت) و هیچ کاری نمی کند برای سامان دادن آینده و عمدا نمی کند
چه کاری؟! همه ی این بساط در نبود #آموزش و#آموزش_درست پدید آمده که آموزش و دانایی از جنس نور است و نور #الله است و جامعه ای که نور دانایی ندارد از الله تهی است حالا هی تو برسر مناره الله الله کن
بیایید برخی ابعاد پنهان ماجرا را بررسی کنیم؛
دختری داریم ۱۳ ساله (بعدا گفتند ۱۴ ساله) فقط یک انسان دقیق میداند فاصله ی ۱۳ و ۱۴ در سن یک دختربچه چه فاصله ی ژرفی است
دختر زندگی میکند با پدری ۳۷ ساله در منطقه ای که قرنهاست تنوع قومی، زبانی، مذهبی و گاه دینی دارد
دختر ربطی می یابد با پسری(؟!) حدود سی و پنج ساله( کسی مثل پدرش، اما به یادتان باشد اگر دختر۳۰ساله بود و با همین اختلاف سنی، واکنش جامعه جور دیگر میشد) بعد گفتند: مرد سی و دو ساله است بعد افسر نیروی انتظامی گفت:سی سال دارد بعد گفتند با خود پسر حرف زده اند گفته ۲۸ ساله ام حالا بحث اختلاف سنی به کنار بعد پنهان این است که ما همچنان در جامعه ای زندگی میکنیم پر از تاریکی و ابهام
تمام حوزه ها غرق #عدم_شفافیت است و قطعا پر از #دروغ، دروغی که بزرگترین دشمن خداست
از #سینما_رکس تا #ترورهای_دهه_ی_شصت، از #جنگ تا #قتلهای_زنجیره_ای تا قرار داد #کی_روش و #ویلتموس و تا #آمار و ارقام #انتخابات تا #سقوط_هواپیماها تا #آمار_کرونا تا #پرونده_های #مالی #سیاسی #قضایی #اجتماعی #شهرداری #خودروسازی #اسکله_ها #قاچاق و..
اگر اینگونه نیست بگویید؟! واگر هست خب بپذیرید هر میوه ی زهرآلودی که داریم میخوریم محصول همین بستر تاریک و پنهانکاری ها ودروغ است
نور که باشد، شفافیت که بیاید،دانایی که بتابد، بينايي خواهد آمد، امنيت خواهد آمد و جویهای شیر رشد و آب زندگی وعسل شادی جاری خواهد شد پای اشجاری که خود انسان اند و در این صورت #درخت_انسان جاودانه سبز میشود و میوه های بهشتی خواهدداد وبهشت ساخته خواهد شد
حالا جای آموزش کجاست؟
چرا مراجع آموزشی( از خانواده گرفته تا مدرسه و #تله_وزیان و کانون و ارشاد و حوزه و دانشگاه و..) نتوانسته اند در این مملکت ایجاد وفاقی بنیادین کنند بین مذاهب و زبانها و..!؟ کشوری که قرنهاست تنوع قومی، زبانی, فرهنگی، مذهبی و.. دارد و اساسا همین تنوع و تکثر ذاتی یکی از دلایل ماندگاری اوست.
چرا نتوانسته ایم به فرزندانمان آموزش دهیم دلداگی نیز مثل هرچیز دیگر #موقع دارد #عاشقی، #شیوه دارد؟!نه پدر و مادر آموزش ندیده میتواند #ربطها و #رابطه_ها را به فرزند یاد بدهد ونه چنبره زدگان بر کانونهای ثروت و قدرت چنین چیزی را می خواهند.
چرا مرد ۳۵ ساله یا ۳۰ساله، گیرم ۲۸ ساله این قدر جاهل است و بی شرف که نمیداند آنچه کودک ۱۳ ساله میخواهد عشق نیست، دلدادگی نیست. مرد سی ساله جایگاهش کدام است و برای کدام #ربطها آمادگی دارد و کودک ۱۳ ساله از جهان و روابط بین انسانها چه می داند و به کدام بلوغ رسیده و برای کدام ربط آماده است و..؟
اگر بستر درستی ساخته بودیم می توانستیم چنین مردی را مثل امریکاییهای( که مرگ برشان) به صلابه بکشیم که آخر چرا؟
مردم ما فقیرند فقیر در تمام حوزه ها، دانشی، مهارتی، بینشی، فکری،تحلیلی و البته مالی و..
چرا ندیدم کسی همین دو نکته را ببیند؟ حالا تصور کنید همین مرد یا مردی چهل وچند ساله می آمد خواستگاری این کودک بعد پدر موافقت میکرد و کودک اعلام غم،خودتان می دانید جو عمومی جامعه چه میشد و حرفها و رفتارها کدام سو میرفت
پس عموم ما هم #آموزش_ندیده ایم
حالا قاضی و قضاوت.چرا #ق.ق و #قضات ما اینقدر بیخبرند؟
یکحکم کوچک،دنیا و آخرت یک انسان را که به قول قرآن #خلیفة_الله است ،زیر ورو میکند.چطور یک مرجع قضایی در چنان بافتی نمی داند چه کند وچنین بذر پلیدی را میکارد!؟
بماند که معتقدم حاکمیت این سالها دورترین فاصله را با آموزه های قرآنی دارد فاعتبروا تا بعد..
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#طرحواره_ی_جامعه_ی_ایرانی و
تاثیرش بر #خویشکاری_انسان_ایرانی(۲)
#دکتر_محسن_یارمحمدی
در بخش نخست از سرفصلهایی کلی سخن گفتم که باید به تجزی برسند و با ابزار گوناگون آزموده شوند اینکه از شاخصه های اکثریت ایرانیان ناسازگاری با مجموعه ی حاکمیت است و پس ازچندی همراهی کار به ستیز و عناد میکشد که ازلطیفه ساختن آغاز میشود ومیرسد به سودای برانداختن
علل این ویژگی البته مهم است؛سوءظن تاریخی ایرانیان به قدرت و صاحبانش زیرا از جمشید به بعد تقریبا تمام حاکمان این سرزمین از نظر مردم عملا مردودند
آیا این سرکشی عادتی بیمار گونه است یا نشان از پیشرو بودن مردمی دارد که در بسیاری مواقع از حاکمانشان جلوترند؟ اگر بیماری است عواقبش چیست؟بیرون آمدن فلسفه ی انتظار از دل چنین فرهنگی و تصور آینده ای بهشتی به کمک زمینه سازی تک تک مردم و حضور موعود چه ربطی به آن عدم پذیرش دارد؟آیا این باور خواسته جامعه را از خمودگی نجات دهد یا از قضا موجب انجماد شده است؟اگر ایرانیان پیشرو نیستند پس چرا پر فراز و نشیب ترین و سیال ترین جامعه ی منطقه را داریم؟ سیالیتی که عوامل خارجی درش دخیل هست اما بیشتر ریشه درهمین دیار دارد
و اگر این مردم پیشرو هستند چرا پیش نمیروند یا بسیار کند پیش میروند؟چرا بارها و بارها غلتاندن و برگرداندن این #تخته_سنگ راه به نقطه ی پیشین میبرد اما انسان ایرانی از زور زدن دست بر نداشته است؟گیر کار کجاست؟ این تخته سنگ اصلا اشتباهی نیست؟
خب اخوان از زمان مکان گفته بود، شب و همه پیوستگان با هم ولی از پای و با زنجیر
این زنجیر چیست؟هویت تاریخی فرهنگی؟ جغرافیای طبیعی و تاریخی؟زبان فارسی؟( زبان = بود_نمود انسان) آری همه ی اینها و بیشتر #موقع ای را ساخته که #ایرانیت است.
مردمان معترض( به استثنای اقلیت همیشه بهره مند)که حاکمان را در یک کلمه به #پیمان_شکنی متهم می کنند و حاکمان #انسدادساز از مسند کنار نرو مگر به سرنگونی که مردم را به #قدرناشناسی و جوگیری متهم میکنند و بر تخت تفرعن و #خودخداپنداری #اکثرهم_لایومنون و لایعقلون و..میخوانند
حال در چنین موقع #بغرنج خویشکاری انسان دغدغه مند ایرانی چگونه تعریف خواهد شد؟ این طوفانها و زلزله ها و سیل ها و خشکسالی ها و..امکان چه #کار_ویژه ای را به ما میدهد؟ و اجرایی کردن کدام کار، هم ما را به رضایتی میرساند که بیهوده نبوده ایم و هم جامعه را به ساحتی #بالاتر_و_والاتر در می آورد؟
(بالا را برای ابعاد #گیتیک و والا را برای ابعاد #مینویی انسان به کار می برم و باز اشاره میکنم به ظرفیت شگفت زبان فارسی که او بالاست اما فلانی والا است. جدای از اینکه خود کلمه بال و بالا بسیار شگفتی ها دارد که جای دیگر گفته خواهد شد)
دست کم نگاه من به تاریخ پس پشت نشان میدهد انسان ایرانی به تعبیر من تلاشهای اجتماعی و گروهی و..بسیار انجام داده اما به طرز غریبی همه ی اینها منتج به سقوطی دیگر شده است.همانگونه که در بخش نخست گفتم ملت ما عروس قدرت خویش را گاه به حجله ی کامرانی شاه تقدیم کرده و گاه به فراش شیخ فرستاده که البته او مثنی و ثلاث و رباع هم بلد بوده چون قدرت ،ثروت ،معنویت و..را نیز طلبه بوده است از جمشید تا یومنا هذا
باری در میانه ی این طوفانهای آتش و آب، در بستر زمین لرزه های انسان کش بیرونی و درونی مینگرم و دو قله می بینم۱- طبقه ی وزیران مغضوب و منکوب و.. مانند #بزرگمهر و #برامکه و #حسنک و #خواجه_فلان و #قائم_مقام بهمان..
بر سریر خون نشسته و به دار جنون برخاسته ۲- حکما و متفکرانی که درکنج دردخویش مجری #پروژه_ی_شخصی خویش بوده اند و البته هم سرنوشت با گروه نخست #روزبه ( ابن مقفع که او نیز دانه های گلستان و درختان این فرهنگ را از کام اژدهای تازی درآورد تا رنگ گلی بماند و بوی نسترنی) تا سهروردی و عین القضاةوناصر خسرو و فردوسی و مولانا و حافظ تا.. بسیاری از شهربندان درد همین صد سال اخیر؛ دهخدا و شاملو و هوشنگ اتحاد و..دهها مترجم و محقق غریب جامعه ی ما..هرچند به واسطه ی تغییر اقلیم جهانی پروژه های شخصی دیگری هم فعال شده اند که البته چهره ای عمومی دارند اما باز قايم به فردند
بنیاد فلان و جمعیت بهمان و..
نهایتا اینکه جامعه ی ایرانی نمی تواند فعال نباشد و گواه این سخن کل تاریخ ماست اما مجموعه ی این فعالیتها چرا #نشده مساله ی بزرگ ماست؟
من مفهوم مد نظر ایرانیان را از #سرنوشت درک میکنم معنایی بسیار در هم تنیده و پیچیده و از قضا عقلانی نیز.. و همین بعد عقلانیتش مرا وا میدارد که همراه بسیاری از مردم گهکاه زمزمه کنم: سرنوشت را باید از سر نوشت..👇👇👇
#طرحواره_ی_جامعه_ی_ایرانی و
تاثیرش بر #خویشکاری_انسان_ایرانی(۲)
#دکتر_محسن_یارمحمدی
در بخش نخست از سرفصلهایی کلی سخن گفتم که باید به تجزی برسند و با ابزار گوناگون آزموده شوند اینکه از شاخصه های اکثریت ایرانیان ناسازگاری با مجموعه ی حاکمیت است و پس ازچندی همراهی کار به ستیز و عناد میکشد که ازلطیفه ساختن آغاز میشود ومیرسد به سودای برانداختن
علل این ویژگی البته مهم است؛سوءظن تاریخی ایرانیان به قدرت و صاحبانش زیرا از جمشید به بعد تقریبا تمام حاکمان این سرزمین از نظر مردم عملا مردودند
آیا این سرکشی عادتی بیمار گونه است یا نشان از پیشرو بودن مردمی دارد که در بسیاری مواقع از حاکمانشان جلوترند؟ اگر بیماری است عواقبش چیست؟بیرون آمدن فلسفه ی انتظار از دل چنین فرهنگی و تصور آینده ای بهشتی به کمک زمینه سازی تک تک مردم و حضور موعود چه ربطی به آن عدم پذیرش دارد؟آیا این باور خواسته جامعه را از خمودگی نجات دهد یا از قضا موجب انجماد شده است؟اگر ایرانیان پیشرو نیستند پس چرا پر فراز و نشیب ترین و سیال ترین جامعه ی منطقه را داریم؟ سیالیتی که عوامل خارجی درش دخیل هست اما بیشتر ریشه درهمین دیار دارد
و اگر این مردم پیشرو هستند چرا پیش نمیروند یا بسیار کند پیش میروند؟چرا بارها و بارها غلتاندن و برگرداندن این #تخته_سنگ راه به نقطه ی پیشین میبرد اما انسان ایرانی از زور زدن دست بر نداشته است؟گیر کار کجاست؟ این تخته سنگ اصلا اشتباهی نیست؟
خب اخوان از زمان مکان گفته بود، شب و همه پیوستگان با هم ولی از پای و با زنجیر
این زنجیر چیست؟هویت تاریخی فرهنگی؟ جغرافیای طبیعی و تاریخی؟زبان فارسی؟( زبان = بود_نمود انسان) آری همه ی اینها و بیشتر #موقع ای را ساخته که #ایرانیت است.
مردمان معترض( به استثنای اقلیت همیشه بهره مند)که حاکمان را در یک کلمه به #پیمان_شکنی متهم می کنند و حاکمان #انسدادساز از مسند کنار نرو مگر به سرنگونی که مردم را به #قدرناشناسی و جوگیری متهم میکنند و بر تخت تفرعن و #خودخداپنداری #اکثرهم_لایومنون و لایعقلون و..میخوانند
حال در چنین موقع #بغرنج خویشکاری انسان دغدغه مند ایرانی چگونه تعریف خواهد شد؟ این طوفانها و زلزله ها و سیل ها و خشکسالی ها و..امکان چه #کار_ویژه ای را به ما میدهد؟ و اجرایی کردن کدام کار، هم ما را به رضایتی میرساند که بیهوده نبوده ایم و هم جامعه را به ساحتی #بالاتر_و_والاتر در می آورد؟
(بالا را برای ابعاد #گیتیک و والا را برای ابعاد #مینویی انسان به کار می برم و باز اشاره میکنم به ظرفیت شگفت زبان فارسی که او بالاست اما فلانی والا است. جدای از اینکه خود کلمه بال و بالا بسیار شگفتی ها دارد که جای دیگر گفته خواهد شد)
دست کم نگاه من به تاریخ پس پشت نشان میدهد انسان ایرانی به تعبیر من تلاشهای اجتماعی و گروهی و..بسیار انجام داده اما به طرز غریبی همه ی اینها منتج به سقوطی دیگر شده است.همانگونه که در بخش نخست گفتم ملت ما عروس قدرت خویش را گاه به حجله ی کامرانی شاه تقدیم کرده و گاه به فراش شیخ فرستاده که البته او مثنی و ثلاث و رباع هم بلد بوده چون قدرت ،ثروت ،معنویت و..را نیز طلبه بوده است از جمشید تا یومنا هذا
باری در میانه ی این طوفانهای آتش و آب، در بستر زمین لرزه های انسان کش بیرونی و درونی مینگرم و دو قله می بینم۱- طبقه ی وزیران مغضوب و منکوب و.. مانند #بزرگمهر و #برامکه و #حسنک و #خواجه_فلان و #قائم_مقام بهمان..
بر سریر خون نشسته و به دار جنون برخاسته ۲- حکما و متفکرانی که درکنج دردخویش مجری #پروژه_ی_شخصی خویش بوده اند و البته هم سرنوشت با گروه نخست #روزبه ( ابن مقفع که او نیز دانه های گلستان و درختان این فرهنگ را از کام اژدهای تازی درآورد تا رنگ گلی بماند و بوی نسترنی) تا سهروردی و عین القضاةوناصر خسرو و فردوسی و مولانا و حافظ تا.. بسیاری از شهربندان درد همین صد سال اخیر؛ دهخدا و شاملو و هوشنگ اتحاد و..دهها مترجم و محقق غریب جامعه ی ما..هرچند به واسطه ی تغییر اقلیم جهانی پروژه های شخصی دیگری هم فعال شده اند که البته چهره ای عمومی دارند اما باز قايم به فردند
بنیاد فلان و جمعیت بهمان و..
نهایتا اینکه جامعه ی ایرانی نمی تواند فعال نباشد و گواه این سخن کل تاریخ ماست اما مجموعه ی این فعالیتها چرا #نشده مساله ی بزرگ ماست؟
من مفهوم مد نظر ایرانیان را از #سرنوشت درک میکنم معنایی بسیار در هم تنیده و پیچیده و از قضا عقلانی نیز.. و همین بعد عقلانیتش مرا وا میدارد که همراه بسیاری از مردم گهکاه زمزمه کنم: سرنوشت را باید از سر نوشت..👇👇👇
#یادداشتهای_پریشانی
#بازگشت_به_کلمه
#سخن فارسی( طرح و برنامه، اندیشیدن، آگاهی، ستودن، سرزنش، عشق، امید و..) و #لوگوس یونانی(که آلفا و امگا است نطق، اندیشه ،مولفه ی هستی، روح و..) و همین واژه در #عبری و #عربی میشود #کلمه ( زخم زدن، پدید آوردن ،گفتن، نطق کردن ،زبان، اندیشه و..) آنقدر در این سه ساحت وجودی انسان( آریایی، سامی و هلنی) ستایش شده که گویی خداست
هیچ کتاب سترگی در فارسی بویژه در ادوار نخستین نمی یابید که یا آغازش با ستایش سخن همراه نباشد یا تداومش و یا فرجامش.
دو هزار وپانصد سال است اهالی آکادمیای یونان در باره ی لوگوس می گویند و کتاب مقدس از کلمه می گوید که در آغاز بود و نزد خدا بود و خود خدا بود و قرآن بنای شدن را در سخن #کن خلاصه میکند که کلام است و با فرمان #إقرأ آغاز میشود و پر است از قال یقول قل
آنگونه که میبینید سخن، لوگوس، کلمه، نطق آنقدر بال و پر گسترده ای دارند که بتوانند از عرش تا فرش را در بر بگیرند
این است که میتوان آن را خرد دانست و عقل که در شکل به فعل درآمده اش سخن است و نطق
و داستان ربط این دو و نوع این ربط میرود به همان ربط خدا و خلق
وجود نخستین در وجود دومی متجلی و متبلور است و بود دومی معرف بود اولی است و این دو چنان به هم آمیخته اند که یکی اند
آنچنان معمور و باقی داشتت
تا که دهری از ازل پنداشتت
این است که هنوز ندانسته ایم که اندیشه زبان است یا زبان اندیشه و..خوش بازی ای است این بازی حیرانی
و منظورم ازین یادکردها چه بود؟!
اینکه #انسان کلمه است و زبان و اندیشه، مگر حضرتش باز نگفته بود :
ای برادر تو همه اندیشه ای
یا؛
بود آدم دیده ی نور قدیم
یا
آدمی بر قدر یک تشت خمیر
برفزود از آسمانها و اثیر
و هرچه انسان کلمه تر انسان تر و مشرف تر بر سرزمین وجود
ما برای #شدن هیچ چاره ای نداریم جز بازگشت به #کلمه ، کلمه آنگونه هستند چنانکه در این جا #شی ء همان #کلمه است و شیئیت همان کلام و # و خواست؛ اللهم أرنی الاشیاء کما هی چقدر رازآلود است
کأنه گوینده می دانسته نمود کلمه و شئی، با #بودش فاصله دارد و گاه متعارض است و متضاد
و نگفت بگذار ببینم گفت: من را #بنمایان چه رازی است در رأی و رویا؟!که این جا نشسته یعنی این دیدن از جنس رویا است یعنی نوع دیدنی که فاصله گرفته از زمین تن نه که گسسته باشد. فاصله دارد و بسیار هم فاصله دارد اما باز پایش در گل تن است
باری گویا دیدن اصیل و رؤیت اصل کلمات و اشیاء در عالم رویا امکان پذیر است عالمی میان زمین و آسمان
حال کمی می توان درک کرد که ستایش اینهمه ای حکمای ایرانی بر مستی از چه روست
مستی (نه بدمستی) انسان را میرساند به یک تعلیق یک آونگ شدن میان بود و نبود و اینجا مقام کشف است
عشق که سکرآورترین می هستی است اینجا حضوری مطلق دارد و عشق توام با فاصله در بعد زمان و مکان شراب را کهن تر و کارا تر میکند. این می تو را از تو می ستاند اما به او نمی رساند و اینجا میعاد #کشف است
جایی که اشیا و کلمات بر تو عریان میشوند آنگونه که تا جانشان آشکار میشود بر تو
پناه بردن به شراب و مواد و سکس در واقع درخواست همین #موقع است چون در همه انسان به جایی میرسد که #هست_و_نیست و چیزی که وجودی هستی است برای لحظاتی و دقایقی توسط انسان لمس میشود
حال می توان اصطلاح بی باده مست بودن و مدام مست بودن را از زاویه ای دیگر دید
نماز هم اصلش همین لحظات پیوند با عالم رویایی و عریانی است و #مواقعی که شیی از اشیا یا کلمه ای از کلمات رخسار برمیدارد از چهره ی خویش و حال میتوان سخن آن پیر را بهتر فهمید؛خوشا آنانکه دایم در نمازند
سخن این است انسان سالک باید دست کم روزی پنج بار در چنین #موقعی قرار بگیرد و جان کلمه را ببیند
و کار شیطان هیچ نیست جز پنهان کردن رخسار کلمات و اشیا یا #دگرنمود آنها چرا که دگر شدن واژه دگر شدن همه ی هستی است.
دروغ که اینهمه منفور فرهنگ ایران است ازین رو نیز هست که اهریمن بود همه چیز را به زمینی میبرد که نمودش چیز دیگر شود
خشم، آز ، شهوت و..همان زمینهایی هستند که #بودها را #نابود میکنند آنهم از راه #استحاله
همه چیز در ساحتی بر ما گشوده میشود و هرچه آن ساخت مال آن چیز باشد عریانی آن چیز بر ما راستین تر است و تمام کسانی که واژگان را به ساحتی دیگر میکشانند بی شک سربازان ابلیس اند.
استعاره ای که از ازل یک خواست داشت؛ #اغوای_بنی_آدم #غوایة چه دلبری_شیطانی_ای را درخود نهفته و میبینید چه ظرافت شگفتی دارند کلمات وقتی می نشینند در ساحت خویش
ما هیچ چاره ای نداریم جز آنکه به سخن، لوگوس،کلمه و نطق برگردیم
اگر چهره ی راستین #پدر را بفهمیم مشکل حل است و چطور بفهمیم این چهره ی راستین است؟نگران نباشید کلمه بر کسی عریان میشود که او #شده باشد
چه کسب میتواند او بشود؟
هیچکس، اینجا تنها چیز معنا دار حرکت است رسیدن دایم در مقام عریانی محض دست ماندن دست کم تا هستیم در ساحت اینگونه بودن، ممکن نیست
(ادامه👇👇)
#بازگشت_به_کلمه
#سخن فارسی( طرح و برنامه، اندیشیدن، آگاهی، ستودن، سرزنش، عشق، امید و..) و #لوگوس یونانی(که آلفا و امگا است نطق، اندیشه ،مولفه ی هستی، روح و..) و همین واژه در #عبری و #عربی میشود #کلمه ( زخم زدن، پدید آوردن ،گفتن، نطق کردن ،زبان، اندیشه و..) آنقدر در این سه ساحت وجودی انسان( آریایی، سامی و هلنی) ستایش شده که گویی خداست
هیچ کتاب سترگی در فارسی بویژه در ادوار نخستین نمی یابید که یا آغازش با ستایش سخن همراه نباشد یا تداومش و یا فرجامش.
دو هزار وپانصد سال است اهالی آکادمیای یونان در باره ی لوگوس می گویند و کتاب مقدس از کلمه می گوید که در آغاز بود و نزد خدا بود و خود خدا بود و قرآن بنای شدن را در سخن #کن خلاصه میکند که کلام است و با فرمان #إقرأ آغاز میشود و پر است از قال یقول قل
آنگونه که میبینید سخن، لوگوس، کلمه، نطق آنقدر بال و پر گسترده ای دارند که بتوانند از عرش تا فرش را در بر بگیرند
این است که میتوان آن را خرد دانست و عقل که در شکل به فعل درآمده اش سخن است و نطق
و داستان ربط این دو و نوع این ربط میرود به همان ربط خدا و خلق
وجود نخستین در وجود دومی متجلی و متبلور است و بود دومی معرف بود اولی است و این دو چنان به هم آمیخته اند که یکی اند
آنچنان معمور و باقی داشتت
تا که دهری از ازل پنداشتت
این است که هنوز ندانسته ایم که اندیشه زبان است یا زبان اندیشه و..خوش بازی ای است این بازی حیرانی
و منظورم ازین یادکردها چه بود؟!
اینکه #انسان کلمه است و زبان و اندیشه، مگر حضرتش باز نگفته بود :
ای برادر تو همه اندیشه ای
یا؛
بود آدم دیده ی نور قدیم
یا
آدمی بر قدر یک تشت خمیر
برفزود از آسمانها و اثیر
و هرچه انسان کلمه تر انسان تر و مشرف تر بر سرزمین وجود
ما برای #شدن هیچ چاره ای نداریم جز بازگشت به #کلمه ، کلمه آنگونه هستند چنانکه در این جا #شی ء همان #کلمه است و شیئیت همان کلام و # و خواست؛ اللهم أرنی الاشیاء کما هی چقدر رازآلود است
کأنه گوینده می دانسته نمود کلمه و شئی، با #بودش فاصله دارد و گاه متعارض است و متضاد
و نگفت بگذار ببینم گفت: من را #بنمایان چه رازی است در رأی و رویا؟!که این جا نشسته یعنی این دیدن از جنس رویا است یعنی نوع دیدنی که فاصله گرفته از زمین تن نه که گسسته باشد. فاصله دارد و بسیار هم فاصله دارد اما باز پایش در گل تن است
باری گویا دیدن اصیل و رؤیت اصل کلمات و اشیاء در عالم رویا امکان پذیر است عالمی میان زمین و آسمان
حال کمی می توان درک کرد که ستایش اینهمه ای حکمای ایرانی بر مستی از چه روست
مستی (نه بدمستی) انسان را میرساند به یک تعلیق یک آونگ شدن میان بود و نبود و اینجا مقام کشف است
عشق که سکرآورترین می هستی است اینجا حضوری مطلق دارد و عشق توام با فاصله در بعد زمان و مکان شراب را کهن تر و کارا تر میکند. این می تو را از تو می ستاند اما به او نمی رساند و اینجا میعاد #کشف است
جایی که اشیا و کلمات بر تو عریان میشوند آنگونه که تا جانشان آشکار میشود بر تو
پناه بردن به شراب و مواد و سکس در واقع درخواست همین #موقع است چون در همه انسان به جایی میرسد که #هست_و_نیست و چیزی که وجودی هستی است برای لحظاتی و دقایقی توسط انسان لمس میشود
حال می توان اصطلاح بی باده مست بودن و مدام مست بودن را از زاویه ای دیگر دید
نماز هم اصلش همین لحظات پیوند با عالم رویایی و عریانی است و #مواقعی که شیی از اشیا یا کلمه ای از کلمات رخسار برمیدارد از چهره ی خویش و حال میتوان سخن آن پیر را بهتر فهمید؛خوشا آنانکه دایم در نمازند
سخن این است انسان سالک باید دست کم روزی پنج بار در چنین #موقعی قرار بگیرد و جان کلمه را ببیند
و کار شیطان هیچ نیست جز پنهان کردن رخسار کلمات و اشیا یا #دگرنمود آنها چرا که دگر شدن واژه دگر شدن همه ی هستی است.
دروغ که اینهمه منفور فرهنگ ایران است ازین رو نیز هست که اهریمن بود همه چیز را به زمینی میبرد که نمودش چیز دیگر شود
خشم، آز ، شهوت و..همان زمینهایی هستند که #بودها را #نابود میکنند آنهم از راه #استحاله
همه چیز در ساحتی بر ما گشوده میشود و هرچه آن ساخت مال آن چیز باشد عریانی آن چیز بر ما راستین تر است و تمام کسانی که واژگان را به ساحتی دیگر میکشانند بی شک سربازان ابلیس اند.
استعاره ای که از ازل یک خواست داشت؛ #اغوای_بنی_آدم #غوایة چه دلبری_شیطانی_ای را درخود نهفته و میبینید چه ظرافت شگفتی دارند کلمات وقتی می نشینند در ساحت خویش
ما هیچ چاره ای نداریم جز آنکه به سخن، لوگوس،کلمه و نطق برگردیم
اگر چهره ی راستین #پدر را بفهمیم مشکل حل است و چطور بفهمیم این چهره ی راستین است؟نگران نباشید کلمه بر کسی عریان میشود که او #شده باشد
چه کسب میتواند او بشود؟
هیچکس، اینجا تنها چیز معنا دار حرکت است رسیدن دایم در مقام عریانی محض دست ماندن دست کم تا هستیم در ساحت اینگونه بودن، ممکن نیست
(ادامه👇👇)
#یادداشت_های_پریشانی
- باز هم زبان
مقدمه:
گفتهاند و شنیدهایم که جهان در زبان آشکار میشود و گفتهام و شنیدهاید که انسان با زبان و در زبان جهان را میسازد. درچه دامنه و عمق زبان بیشتر میشود و زبان تغییر میکند جهان هم تغییر میکند.
بنابراین هر زبان ، گویش ، لهجه و... یک جهان خاص را بر ما پدیدار میکند. و بدین سبب گنجینهای است بسیار گرانبها. فلات ایران نیز از دیرباز ملتقای انواع زبانهای ایرانی و غیر ایرانی ( سامی و ترکی/مغولی و...) بوده است و هرکدام اینها بویژه زبانهای ایرانی به صدها زبان و گویش و لهجه و... تقسیم میشود.
دقت در تمامی این جهانها گاه افقهایی بر دل و ذهن جستوجوگر باز میکند که بسیار الهام بخش و روشناییآور است.
مثلن در لهجهی بروجردی ( و احتمالن در بسیاری گویشها و لهجههای دیگر) ترکیبی شگفت وجود دارد که مبین یک نوع از جایگاه و بودن انسان یا گروهی از انسانهاست.
در بروجرد اگر بخواهند نهایت بدبختی و سیهروزی کسی یا گروهی را بیان کنند میگویند: فلانی را نییومد گرفته. نیآمدگرفتش. این دو واژه در کنار هم چنان نشستهاند که گمان نکنم واژهگانی دیگر بتوانند این حالت استیصال مطلق را بیان کنند.
نیامد فلانی را گرفته. اینکه یک فعل مرخم که در واقع مصدر است «نیامدن» کسی را فرو بگیرد عجیب نیست؟!
چنین کس یا گروهی مطلقن درمانده و فروکوفته خواهند بود. چنین جایگاهی بیان وضعی است که هیچ گونه افکار و گفتار و کرداری، به باشنده در چنین وضعی، آری نمیگوید و هیچیک از اینها به او نمیآیند.
در این موقعیت است تمام جهان به باشندهی دراین وضع «نه» میگوید. چنین وجودی اگر شر بخواهد طبیعتن شر میزاید اما اگر خیر هم بجوید و بگوید شر است که به سوی او شتابان میپوید.
به گمانم این دردناکترین #موقع و #موضع ای است که انسان یا گروهی از انسانها ممکن است در آن واقع شوند. به همین سبب یکی از بدترین نفرینهای مردم بروجرد خطاب به کس یا کسانی که بسیار موجب اذیت و آزار اند این است: «الهی که نییومد بِیْرَت»
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- باز هم زبان
مقدمه:
گفتهاند و شنیدهایم که جهان در زبان آشکار میشود و گفتهام و شنیدهاید که انسان با زبان و در زبان جهان را میسازد. درچه دامنه و عمق زبان بیشتر میشود و زبان تغییر میکند جهان هم تغییر میکند.
بنابراین هر زبان ، گویش ، لهجه و... یک جهان خاص را بر ما پدیدار میکند. و بدین سبب گنجینهای است بسیار گرانبها. فلات ایران نیز از دیرباز ملتقای انواع زبانهای ایرانی و غیر ایرانی ( سامی و ترکی/مغولی و...) بوده است و هرکدام اینها بویژه زبانهای ایرانی به صدها زبان و گویش و لهجه و... تقسیم میشود.
دقت در تمامی این جهانها گاه افقهایی بر دل و ذهن جستوجوگر باز میکند که بسیار الهام بخش و روشناییآور است.
مثلن در لهجهی بروجردی ( و احتمالن در بسیاری گویشها و لهجههای دیگر) ترکیبی شگفت وجود دارد که مبین یک نوع از جایگاه و بودن انسان یا گروهی از انسانهاست.
در بروجرد اگر بخواهند نهایت بدبختی و سیهروزی کسی یا گروهی را بیان کنند میگویند: فلانی را نییومد گرفته. نیآمدگرفتش. این دو واژه در کنار هم چنان نشستهاند که گمان نکنم واژهگانی دیگر بتوانند این حالت استیصال مطلق را بیان کنند.
نیامد فلانی را گرفته. اینکه یک فعل مرخم که در واقع مصدر است «نیامدن» کسی را فرو بگیرد عجیب نیست؟!
چنین کس یا گروهی مطلقن درمانده و فروکوفته خواهند بود. چنین جایگاهی بیان وضعی است که هیچ گونه افکار و گفتار و کرداری، به باشنده در چنین وضعی، آری نمیگوید و هیچیک از اینها به او نمیآیند.
در این موقعیت است تمام جهان به باشندهی دراین وضع «نه» میگوید. چنین وجودی اگر شر بخواهد طبیعتن شر میزاید اما اگر خیر هم بجوید و بگوید شر است که به سوی او شتابان میپوید.
به گمانم این دردناکترین #موقع و #موضع ای است که انسان یا گروهی از انسانها ممکن است در آن واقع شوند. به همین سبب یکی از بدترین نفرینهای مردم بروجرد خطاب به کس یا کسانی که بسیار موجب اذیت و آزار اند این است: «الهی که نییومد بِیْرَت»
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
#موقع_حافظ
...اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِیاش افتم چو باد بُگْریزد
و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد
من آن فریب که در نرگسِ تو میبینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفهتر برانگیزد
بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد...
موقع ِ حافظ در این غزل و نیز در اکثر جانسرودههایاش، بهعنوان نمایندهی تام مردم این فلات، دقیقن #موقع_انسان و بهویژه #موقع_انسان_ایرانی است.
مای افتاده در دریای وجود/فنا وقتی به #سفینهی_غزل حافظ درمیآییم تقریبن هیچ تمایز و تفاوتی میان نشستنگاهمان با دریای هایل ِمحیط بِهِمان نمییابیم.
راز شگفت حافظ_بودن همینجاست؛ ما در کشتیای نشستهایم که عین ِخود دریاست، بیقرار: ساکن است و روان است ، جمع است و پریشان است ، آرامشی پر غلیان است و...همه ی اینها دقیقن موقع_انسان است.
انسانی که از نگاه حکمانی گذشتهگان آمیزه ی تمام زمین و آسمان است باید هم چنین دردناک معلق باشد.
و چرا در این سخن انسان ایرانی را ویژه کردم؟! سبب موقعیت تاریخی و جغرافیایی اوست. آری همه جا درد انسان این آویختهگی این افکندهگی این هبوط است اما انسان ایرانی جایی افتاده که بیشتر در معرض پریشانی است.
اگر برادران شرقیاش توانستهاند زیر درخت زندهگی به بودهی برسند و آرامشی بیخدشه را بریزند در سنگی به هیات بودا و دست کم برای مدت زمانی طولانیتر بگریزند از این چرخهی عذابآور ِ شدنها و..
و برادران غربیاش تکلیفشان را دانستهاند که با احیای روحیهی اجدادشان، در همین خاک با به زیرکشیدن و غلبه بر همهچیز، بهشت بسازند انسان ایرانی در میانه ایستاده است و البته مرهون محبت گاهگاه برادران غیرایرانیاش نیز هست.
جغرافیای این فلات نیز بیقرار است؛ سالهای پرباران و سالهای خشک، سرزمین رودخانههای فصلی، دیار چشمههای جوشان و کویرهای سوزان، سیل، زلزله و... آمدن ها و بردنها و رفتنها ( اسکندر، اعراب ، مغولان تنها سه نمونهی پرآوازهی بیرونی اند)
آن موقع انسان و این وضع ایران محصولش شده است حافظ.
در این دیار که به قول اخوان (ششصد هفتصدسال پس از حافظ ) بلاتکلیفی ما نیز تکلیف است، حافظ حق دارد غزلی بسراید که با حرف ربط وابسته ساز شروع میشود.
در این غزل ما دقیقن پرتاب میشویم وسط یک ماجرا ( در معنای حافظانهاش) که جملاتمان جملات پیرو است و یعنی پیش از این سخن کلی اتفاق رخ داده و ما وسطش رسیدهایم و حافظ دارد به کسی (ما) میگوید: موقعیت و وضعیت مرا میبینی ، دنبالش میروم فتنه و غوغا بهپامیکند که ازین غلطها نکن اگر به حرفش گوش کنم و بنشیم کینخواه و انتقامجو خواهد شد که « به جایی رسیدهای که اظهار استغنا میکنی و...؟!»
در دوبیت بعد نیز همین احوال بر حافظ مستولی اوست. تو که جویندهی همیشهگی حقیقت است و بزرگترین تجلی حقیقت را لابد در انسان دیگر بهویژه زن میجوید اسیر بلاتکلیفی است و در این برزخ شگفت با این بازیهای عجیب چه بسیار انسانها که از اعتبار خواهند افتاد زیرا راز بازی را نخواهند فهمید.
در بیت بعد باز شرحی از موقع حافظ میبینیم؛
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست..
اگر طالب حقیقت و زیبایی هستی داستان همین است؛
...بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
و تازه اینها همه سرآغاز است و شگفتا تویی که این راز را فهمیده ای چرا باید هم بخواهی و صبوری؟! که اوضاع بهتر شود؟! نه، که چرخ شعبده باز ، هزار #بازی ازین طرفه تر برانگیزد..
پس در این وضع توصیف نشدنی چهبایدمان کرد پاسخ حافظ در اکنون این غزل تسلیم است:
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی #طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش...
بهراستی نسخهی حافظ تسلیم و بیعملی است و سر برآستان رضا نهادن؟! بیت آخر که این را میگوید.اما کسی که اندکی حافظ را میشناسد و موقع او را درک کرده میداند درد حافظ تمام شدنی نیست آخر او باز جای دیگری سخن مرگآور/زندهگیبخش دیگری گفته است:
گرچه وصالش نه بهکوشش دهند
هرقدَر ای دل که توانی بکوش...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#موقع_حافظ
...اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِیاش افتم چو باد بُگْریزد
و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد
من آن فریب که در نرگسِ تو میبینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفهتر برانگیزد
بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد...
موقع ِ حافظ در این غزل و نیز در اکثر جانسرودههایاش، بهعنوان نمایندهی تام مردم این فلات، دقیقن #موقع_انسان و بهویژه #موقع_انسان_ایرانی است.
مای افتاده در دریای وجود/فنا وقتی به #سفینهی_غزل حافظ درمیآییم تقریبن هیچ تمایز و تفاوتی میان نشستنگاهمان با دریای هایل ِمحیط بِهِمان نمییابیم.
راز شگفت حافظ_بودن همینجاست؛ ما در کشتیای نشستهایم که عین ِخود دریاست، بیقرار: ساکن است و روان است ، جمع است و پریشان است ، آرامشی پر غلیان است و...همه ی اینها دقیقن موقع_انسان است.
انسانی که از نگاه حکمانی گذشتهگان آمیزه ی تمام زمین و آسمان است باید هم چنین دردناک معلق باشد.
و چرا در این سخن انسان ایرانی را ویژه کردم؟! سبب موقعیت تاریخی و جغرافیایی اوست. آری همه جا درد انسان این آویختهگی این افکندهگی این هبوط است اما انسان ایرانی جایی افتاده که بیشتر در معرض پریشانی است.
اگر برادران شرقیاش توانستهاند زیر درخت زندهگی به بودهی برسند و آرامشی بیخدشه را بریزند در سنگی به هیات بودا و دست کم برای مدت زمانی طولانیتر بگریزند از این چرخهی عذابآور ِ شدنها و..
و برادران غربیاش تکلیفشان را دانستهاند که با احیای روحیهی اجدادشان، در همین خاک با به زیرکشیدن و غلبه بر همهچیز، بهشت بسازند انسان ایرانی در میانه ایستاده است و البته مرهون محبت گاهگاه برادران غیرایرانیاش نیز هست.
جغرافیای این فلات نیز بیقرار است؛ سالهای پرباران و سالهای خشک، سرزمین رودخانههای فصلی، دیار چشمههای جوشان و کویرهای سوزان، سیل، زلزله و... آمدن ها و بردنها و رفتنها ( اسکندر، اعراب ، مغولان تنها سه نمونهی پرآوازهی بیرونی اند)
آن موقع انسان و این وضع ایران محصولش شده است حافظ.
در این دیار که به قول اخوان (ششصد هفتصدسال پس از حافظ ) بلاتکلیفی ما نیز تکلیف است، حافظ حق دارد غزلی بسراید که با حرف ربط وابسته ساز شروع میشود.
در این غزل ما دقیقن پرتاب میشویم وسط یک ماجرا ( در معنای حافظانهاش) که جملاتمان جملات پیرو است و یعنی پیش از این سخن کلی اتفاق رخ داده و ما وسطش رسیدهایم و حافظ دارد به کسی (ما) میگوید: موقعیت و وضعیت مرا میبینی ، دنبالش میروم فتنه و غوغا بهپامیکند که ازین غلطها نکن اگر به حرفش گوش کنم و بنشیم کینخواه و انتقامجو خواهد شد که « به جایی رسیدهای که اظهار استغنا میکنی و...؟!»
در دوبیت بعد نیز همین احوال بر حافظ مستولی اوست. تو که جویندهی همیشهگی حقیقت است و بزرگترین تجلی حقیقت را لابد در انسان دیگر بهویژه زن میجوید اسیر بلاتکلیفی است و در این برزخ شگفت با این بازیهای عجیب چه بسیار انسانها که از اعتبار خواهند افتاد زیرا راز بازی را نخواهند فهمید.
در بیت بعد باز شرحی از موقع حافظ میبینیم؛
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست..
اگر طالب حقیقت و زیبایی هستی داستان همین است؛
...بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
و تازه اینها همه سرآغاز است و شگفتا تویی که این راز را فهمیده ای چرا باید هم بخواهی و صبوری؟! که اوضاع بهتر شود؟! نه، که چرخ شعبده باز ، هزار #بازی ازین طرفه تر برانگیزد..
پس در این وضع توصیف نشدنی چهبایدمان کرد پاسخ حافظ در اکنون این غزل تسلیم است:
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی #طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش...
بهراستی نسخهی حافظ تسلیم و بیعملی است و سر برآستان رضا نهادن؟! بیت آخر که این را میگوید.اما کسی که اندکی حافظ را میشناسد و موقع او را درک کرده میداند درد حافظ تمام شدنی نیست آخر او باز جای دیگری سخن مرگآور/زندهگیبخش دیگری گفته است:
گرچه وصالش نه بهکوشش دهند
هرقدَر ای دل که توانی بکوش...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شأن_صعود
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹