نیازستان
1.55K subscribers
793 photos
107 videos
132 files
237 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادداشت_همیشه..
#حس_ابلیسی_دست_بالا_بودن یا
#این_دو_دزد
این روزها اکثریت جامعه از حرف زشت ونادرست یک زن و حرف پست و پلید یکی از #اشباه_رجال، هردو در یک دار ودسته،آشفته، خشمگین و ناراحتند.
و من نخست می پرسم؛
چند درصد شما همسران در دعواهای خانگی وقتی به اوج خشم میرسید، نگفته اید: همینه که هست هررررری؟
چند درصد پدرهای جامعه وقتی افتاده اند در تنگنایی سخت، به فرزند خود نگفته اند: اینجا خانه ی من است هررررری؟ چند درصد مادران وقتی غذایشان مورد اعتراض بچه ها بوده نگفته اند: همینه که هست میخواهی بخور میخواهی نخور؟ چند درصد خداماتی ها وقتی با اعتراض تند ارباب رجوع روبرو شده اند نگفته اند: همینه که هست نمیخوای هررری؟ چند درصد کارخانه داران، پزشکان،صاحبکارها، هنرمندان، و... وقتی دچار اختلاف با طرف مقابل شده اند نگفته اند: همینه که هست میخواهی بخواه نمی خواهی نخواه؟!..
و همه ی این تفرعن های رنگارنگ برآمده از چیست؟ بی شک احساس #بالا-دستی چنانکه #ابلیس هم با همین احساس نفی #آدم میکرد و در برابر خدا گردن میکشید و او را متهم به اغواگری میکرد..
آری همسایه های ما در مجتمع مسکونی به همسایه ی قانون گریز و کمتر مبادی آداب گفتند تو که پول داری برو خانه ی ویلایی بخر (؟!؟)و او گفت : هرکس ناراحته آپارتمانش را بفروشد. همسایه ی اولی احساس میکرد دست بالا را دارد چون اکثریت مجتمع با او بودند و دومی حس دست_بالایی داشت چون #پول داشت..
بیایید با خودمان صادق باشیم این نخستین گام نجات است. مگر خیلی از مخالفان آن زن و مرد بالا دست متوهم بارها به ایشان نگفته اند: پاشید بروید عراق و سوریه و... نگفته اند؟
آری من نخست همه را #متهم میکنم که نتوانسته ایم #دیگری و #دیگران را نه تنها برتر از خویش بدانیم ( با تکیه بر تمام آموزه های ملی و دینیمان) نه تنها همسطح خویش حساب کنیم که دایم خود را برتر دیده ایم. کجا دنبال #علو-فی-الارض میگردید؟ کجا در پی مصداق #ابا-واستکبر هستید؟ کجا در پی ابلیس هستید؟
آری آن زن بیچاره و آن #شبه-مرد بدبخت در آن جایگاه بالادستی نشستند و حرف زدند حال آنکه بسیاری از ما چنان و بدتر از چنانیم..
صدهزار ابلیس و بلعم در جهان
همچنین بودست پیدا و نهان

این دو دزد آویخت از دار بلند
ورنه در عالم بسی دزدان بدند..

همه ی ما انسانها از پلیدی بدمان می آید. این است که برآن میشوریم اما یادمان باشد شرط احساس پلیدی چیزی این است که ما آن را در خودمان داشته باشیم و البته مهارش کرده باشیم وگرنه اگر خدای ناخواسته عین نجاست شده باشیم که اصلا نمیپذیریم کارمان غلط بوده..
( دراین مورد با تکیه بر روانشناسی بدن و فلتات زبان - به تعبیر حضرت ولی- آن زن به اکراه عذر خواست چون در مرز پلیدی است اما آن #شبه-مرد عذر نخواست چون عین #نجاست شده است)
- استغفر الله و اعوذ بالله من سوء القضا
باری در یادداشت پیشین نوشتم #شاه قبلی، #رییس-جمهور قبلی و #مجری قبلی و... هم همین حرفها را زده اند اما کسی به یاد ندارد ( چنانکه اگر خودش نیز چنین چیزهایی گفته به یاد ندارد)
#حرف-آخر: آن زن و آن شبه-مرد حرفهایی ناراست و پلید برزبان رانده اند حذف ایشان نه ممکن است نه معقول.. بدی نمیمیرد بدی فقط محدود میشود چاره ی کار در بند کشیدن #زن-مرد بالادست پندار وجودمان است. #ابلیس تا روز قیامت مجال دارد و #ضحاک هم در دماوند اسیر است تا در آخر زمان بند بگسلد و دوباره ایرانشهر را خوراک #دومار خویش کند.. فریدون جانمان را یاری کنیم تا ابلیس و ضحاک درونمان را مهار کند.
نگویید این درون نگری چشم پوشیدن از مسولیتهای اجتماعی است. موضوع ساده تر از این حرفهاست وقتی تو شمعی می افروزی تاریکی را پس میزنی و وقتی همسایه ات چنین کند اقلیم تاریکی محدودتر میشود. راه شکست اهریمن چیزی جز شعله ور کردن آتش عشق و آگاهی و انصاف و.. نیست...
الحمد لله اولا و آخرا
#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی #محسن_بارانی #دل_گلایه_های_میانسالی(۱)

وقتی در نوجوانی رسیدیم به ان دوبیت پرآوازه ی مهیج که معلوم است چرا در کتابهای نوجوانی جا داده بودند. هم‌ شاگردی بغل دستیم در تمام راه بازگشت به خانه با شور و هیجان از من می خواست هی دو بیت رت بخوانم تا او حفظ کند.
دست تکان می داد ( که شمشیر می زند ) با چهره ای سرخ و برافروخته فریاد می کشید ( که در میدان نبرد است) و می چرخید ( که رقص پیروزی است ) و من با بی میلی می خواندم:
مهتری گر به کام شیر در است
شو‌ خطر کن ز‌ کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو‌ مردانت مرگ روی آ روی
شاید من هرگز شجاع نبوده ام. هنوز هم کسری از آن چه را مردم شجاعت می شمارند حماقت می بینم.
شاید من نسبت به سنم بیشتر کتاب خوانده بودم چرا که محصول زنده گی مهتران سروری طلب را دیده بودم. نهر نهر خون بی گناهان ، کوه کوه استخوان شکسته ی بی پناهان ، مناره مناره چشم هایی که در همه ی تاریخ درد بی درمانشان دوخته شده بودند به آسمان ، افق تا افق آه های سوزان... من سرنمون تمام کسانی را که سروری می جستند در افراسیاب دیده بودم و فرعون ، خاکستری ترش را در کاووس که اتفاقا این خاکستری چقدر خاک برسری تر بود..
به این قرار راهم از همه جدا بود بویژه آنان که ( تحت هر نام و پشت تابلو ) برای وضع بهتر #دیگران (؟!) بهترین ابزار را کسب قدرت می دانستند و تکیه زدن بر مساند مهتری و سروری .. چرا که دیده بودم ایشان چنان خواهند شد که آن #دیگران از بن جان، خواهان بازگشت به ایام پیشین می شدند. زیرا هرگز نمی توان با یک چیز ذاتا فاسد فساد را مرتفع کرد.
از نوجوانی پیر بودم مثلا فوق اعتراضم این بود در زمین فوتبال..
در تیم نوجوانی مان کسی اندازه ی من نه تمرین می کرد نه هوش فوتبالی داشت و نه در زمین هنر نمایی می کرد مقررات تیمی و شخصی هم همه بیست ... وقتی مربی مرا فیکس نمی گذاشت و کسانی دیگر را به دلایلی همیشه مرسوم می فرستاد توی زمین، هرگز معترض نبودم مربی بود صاحب تشخیص. اگر در نیمه تعویضی نمی شد.من یک ربع آخر لباس می پوشیدم و می آمدم بیرون . یک روز مربی کمین کرد تا حالم را بگیرد.
- کی گفته لباس بپوشی؟! شاید یک ربع ده دقیقه ی آخر قراره تعویض بشی
- آره آقا شما درست می گی اما من بازیکن یه ربع ده دقیقه ی آخر نیستم و...
می زدم بیرون. اهل #کام_شیر نبودم اما خطوط و مرزهای خودم را همیشه داشته ام.. از مرگ هم خوشم نمی آمد و نمی آید به استقبالش بروم چون باور داشتم مرگ خود در زمانش خواهد آمد وگرنه عرب اجل اش نمی خواند و ایرانی #زمان. مرگ یک شدن بود و هست در سیری که زنده گی است خودش یه جایی یک زمانی #میشود..
بزرگی و عز و نعمت و جاه هم اساسا برایم تعریف دیگری داشت هنوز هم معتقدم: هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند..
این را ماشین مدل بالایی که زیر پایم بود به‌من آموخت وقتی هر روز برای گرفتن روزنامه میرفتم و خوش و بشی احترام آمیز با صاحب دکه و... آن روز همین که ایستادم طرف سرش را خم کرد ببیند این ماشین خفن چه می خواهد؟ مرا که دید صاحب چهره ای شده که هنوز پس از پانزده بیست سال فراموشش نمی کنم و ... آن لحظه ی بزرگ کشف به من گفت: آن همه حرمت و تعظیم نه برای من که برای آن حجم خوش ترکیب بوده و مگر من راضی می شوم که به خاطر خردک چیزی( که گیرم محصول زنده گی من نیز هست) محترم داشته شوم.. اگر کسی مرا به خاطر من می خواست کلید نهان خانه ی جان به رایگان داشت. آری علم و هنر هم محصول من است اما مشخص است جنسش به جان نزدیک تر است سبب محبوب تر بودنش نیز همین‌ هم رنگی با جان است.
راستی چرا عشق مادر و پدر پاک ترین است؟ معلوم است که پدر و مادر سالم با محصولات زنده گی فرزند خوش حال تر می شوند اما سبب محبوبیت فرزند نزد پدر و مادر این نیست. که پدرم گفت: تو بزرگترین دانشمند یا هنرمند جهان هم که بشوی، هزار سال دیگر هم #پسر_منی چیزی که من به دخترم می گویم : تو هرچه هرچه که بشوی پاره ی تن منی..
آری بزرگی و عزت در نظر من همان بود که حافظ می گفت: مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/ که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست..
یا آنکه سعدی می گفت:
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آن که دلی را ز خود بیازاری‌..
آری از آن روز که آن دوبیت را می خواندیم سی/ سی و پنج سال می گذرد و در تمامی این سالها من نیز زمین را سبز خواسته ام و عشق را شایسته ی زیباترین زنان و زیباترین زنان را در تمام جهان و زمان دیده ام از سیندخت و رودابه تا کتایون و گردویه بگیر و بیا تا مادر و مادر بزرگ هایم و...