نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادستان #احمدشاملو (الف_بامداد)

شبِ ایرانشهر

جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
                                  از خویش بیگانه است.

و ما را بنگر
             بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشم‌آگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌یی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم
                خطا نکند.

 و جهان را بنگر
جهان را
         در رخوتِ معصومانه‌ی خوابش
که از خویش چه بیگانه است!

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر_همیشه
#فدریکوگارسیالورکا

دریا خندید در دور دست
دندانهایش کف و لبهایش آسمان.

– تو چه می فروشی دختر غمگین سینه عریان؟
– من آب دریاها را می فروشم آقا!

– پسر سیاه قاطی خونت چه داری؟
– آب دریاها را دارم آقا!

– این اشکهای شور از کجا می آید مادر؟
– آب دریاها را من گریه می کنم آقا!

- دل من و این تلخی بی نهایت
سرچشمه اش کجاست؟
آب دریاها سخت تلخ است آقا!

دریا خندید در دور دست
دندانهایش کف و لبهایش آسمان...

‌‌ ‌ برگردان به فارسی #احمدشاملو

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
#احمدشاملو
شعری هفتاد ساله #بر سنگ‌فرش


یارانِ ناشناخته‌ام
چون اخترانِ سوخته
چندان به خاکِ تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بی‌ستاره ماند.


آنگاه
من
که بودم
جغدِ سکوتِ لانه‌ی تاریکِ دردِ خویش،
چنگِ زهم‌گسیخته‌زه را
یک سو نهادم
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم میانِ کوچه‌ی مردم
این بانگ با لب‌ام شررافشان:
«ــ آهای!
از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید!...
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین‌گونه می‌تپد دلِ خورشید
در قطره‌های آن...»


بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگانِ خاک،
افکند آشیانه‌ی متروکِ زاغ را
از شاخه‌ی برهنه‌ی انجیرِ پیرِ باغ...

«ــ خورشید زنده است!
در این شبِ سیا [که سیاهیِ روسیا
تا قندرونِ کینه بخاید
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،] آهنگِ پُرصلابتِ تپشِ قلبِ خورشید را
من
روشن‌تر
پُرخشم‌تر
پُرضربه‌تر شنیده‌ام از پیش...
از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید!

از پُشتِ شیشه‌ها
به خیابان نظر کنید!

از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان
نظر کنید!

از پُشتِ شیشه‌ها...


نوبرگ‌های خورشید
بر پیچکِ کنارِ درِ باغِ کهنه رُست.

فانوس‌های شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب...

من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش.

چنگِ ز هم گسیخته زه را
زه بستم
پای دریچه
بنشستم
وز نغمه‌یی
که خواندم پُرشور
جامِ لبانِ سردِ شهیدانِ کوچه را
با نوشخندِ فتح
شکستم:
«ــ آهای!
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین گونه می‌تپد دلِ خورشید
در قطره‌های آن...



از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید!
خون را به سنگفرش
ببینید!
خون را
به سنگفرش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر_همیشه
باز هم بامداد شعر معاصر #احمدشاملو

من عشقم را در سال بد يافتم
که مي گويد “مايوس نباش”؟
من اميدم را در ياس يافتم
مهتاب ام را در شب
عشقم را در سال بد يافتم
و هنگامي که داشتم خاکستر مي شدم
گر گرفتم
زندگي با من کينه داشت
من به زندگي لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگي سياهي نيست
چرا که خاک خوب است
و اينها را تو به من آموختي
و من ستاره ام را يافتم
به خوبي رسيدم
و شکوفه کردم
تو خوبي
و اين همه ي اعتراف هاست
من راست گفته ام و گريسته ام
و اين بار راست مي گويم تا بخندم
زيرا آخرين اشک من نخستين لبخند من بود
تو خوبي
و من بدي نبودم
تو را شناختم
تو را دريافتم و حرف هايم همه شعر شد.سبک شد
عقده هايم شعر شد.سنگيني ها همه شعر شد
بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شد
همه شعرها خوبي شد
آسمان نغمه اش را خواند.مرغ نغمه اش را خواند.آب نغمه اش را خواند
به تو گفتم”گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختي پر شکوفه شوم”
و برف آب شد.شکوفه رقصيد.آفتاب در آمد
من به خوبي ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبي ها نگاه کردم
چرا که تو خوبي و اين همه ي اقرارهاست.بزرگترين اقرارهاست
من به اقرارهايم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدي و من برخاستم
دلم مي خواهد خوب باشم
دلم مي خواهد تو باشم و براي همين راست مي گويم
نگاه کن: با من بمان
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#تکرارستان

شعری از #احمدشاملو (الف_بامداد)

شبانه

در نیست
          راه نیست
شب نیست
              ماه نیست
نه روز و
         نه آفتاب،
ما
  بیرونِ زمان
              ایستاده‌ایم
با دشنه‌ی تلخی
در گُرده‌هایِمان.
 
هیچ‌کس
          با هیچ‌کس
                      سخن نمی‌گوید
که خاموشی
               به هزار زبان
                             در سخن است.
 
در مردگانِ خویش
                     نظر می‌بندیم
                                     با طرحِ خنده‌یی،
و نوبتِ خود را انتظار می‌کشیم
بی‌هیچ
خنده‌یی!
 
۱۵ فروردینِ ۱۳۵۱

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#تکرارستان

شعری از #احمدشاملو (الف_بامداد)

شبانه

در نیست
          راه نیست
شب نیست
              ماه نیست
نه روز و
         نه آفتاب،
ما
  بیرونِ زمان
              ایستاده‌ایم
با دشنه‌ی تلخی
در گُرده‌هایِمان.
 
هیچ‌کس
          با هیچ‌کس
                      سخن نمی‌گوید
که خاموشی
               به هزار زبان
                             در سخن است.
 
در مردگانِ خویش
                     نظر می‌بندیم
                                     با طرحِ خنده‌یی،
و نوبتِ خود را انتظار می‌کشیم
بی‌هیچ
خنده‌یی!
 
۱۵ فروردینِ ۱۳۵۱

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹