#درباب_معلمی
#روزمعلم را به من تبریک نگویید مگر اینکه ...
من یک #معلمم .
سربلندی ام این است که در همان آغاز که نوجوانی کتاب خوان بودم #بتهای زندگی ام همه #معلم بودند و #مدرس ،اهل میز و تخته و ...ایستاده در برابر مشتاقانی که اغلب چشم به ذهن و زبان انسانی دارند که ایستاده در برابرشان. همه ی خواهندگان خدمت، در برابر ارایه دهنده ی آن خدمت می ایستند و او مینشیند، چنانکه خادمی در برابر مخدوم، و معلم در برابر طالبان دانش و تجربه و اگر داشته باشد تفکر و شیوه هایش می ایستد و ومعمولا طالب علمان مینشینند؛
آری بتهای من اغلب معلم بودند #نیما #صمد_بهرنگی #جلال #شریعتی #زرین_کوب #شفیعی و... بعدها اغلب نویسندگان و هنرمندان و متفکرانی که #ستایش_برانگیزند #علامه_طباطبایی ، #کربن #نصر و... وحتا بسیاری از متفکران و نویسندگان و هنرمندان فرانسه و آلمان و..
نه اینکه عکس فوتبالیستهای دهه ی شصت را نمیزدم به دیوارهای راه پله ،نه اینکه عکسهای بازیگران را پنهان نمی کردم گوشه و کنار ، نه اینکه #صداهای ممنوعه را در کاستهای سونی و بعدها مکلس و عصمت نمیگذاشتم زیر پیراهن نه...اینها همه بود اما در آن کویرستان سوزان شکل گرفته در تب و خلسه های مستی بتهای من همه #معلم بودند.
و این شد که احتمالا از معدود معلمانی شدم که با آگاهی و اشتیاق پا به این راه گذاشتم راهی که بی شک بیشتر از آنکه برای عزیزانم ،در هیات شاگرد آموزنده باشد برای خودم سرشار شد از برکت دانایی ،آگاهی ،درک ،دریافت و.. شهود... و الحمد لله اولا و آخرا...
اما درباب روزی به نام معلم یا هرچیز دیگر .. واقعا هیچگاه جدی نگرفته ام این مناسک را بویژه آنجاها که پای رسمیت همیشه احمقانه ی حکومتی و حاکمیتی پدید میآید چون اعتقاد دارم هر منسک و آیین که گرامی داشته شود از سوی ارباب قدرتی بی هیچ شک تهی شده از محتوای واقعی اش زیرا هر صاحب قدرتی از هرچیزی، بویژه مناسک و آیین ها که نفوذ و عمومیت دارند بین مردم ابزاری میسازد برای حفظ قدرت خود و تحمیق مردم ..
باری ،دیده اید بسیار کم منسک و آیینی را در مثلا روزهای نشان دار یاد میکنم بویژه در این سالهای شگفت درد و آه و اندوه ...
( و پاسخگو خواهند بود کسانی که آنقدر مبتذل کردند باشکوه ترین دستاوردهای ایران را که تو هراس داری از طرحشان که هراس هم نداشته باشی اشتیاقی نیست و مرگ فجیعی است بی شوقی)
اما سخن از علم و معلم و... بسیار دارم .اینجا فقط خواستم یک مطلب را با شما درمیان بگذارم .. روز معلم یا هر روز دیگری را که احساس میکنید ربطی به من دارد تبریک نگویید مگر اینکه براستی توانسته باشم شمعی ، چراغی ، شعله ی تغییری را در وجودتان روشن کرده باشم .
در هیچ کلاسی و در نوشتن هیچ متنی ورود نکردم مگر اینکه خواسته باشم پس از آن کلاس یا متن ، مخاطبم تغییری کرده باشد. تکانی خورده باشد و برود سمت کتابی، فیلمی، تفکری، حسی..که تابحال نداشته..
دقت کنید این فرق دارد با هیجانزدگی مخاطب فرق دارد با شگفت زدگی و اعجابش و مثلا سرحال آمدنش و.. که در بسیاری سخنرانی ها و کلاسها و متنها و.. ممکن است اتفاق بیفتد من از شروع تغییر میگویم .هیچ لذتی برایم ازین بزرگتر نبوده که کسی در قامت #پرشکوه_انسان برابرم بایستد و بگوید: آقا شما عامل اصلی رفتن من به سوی کتاب و هنر و فکر و... من بیتاب بودم اما شما بودید که گفتید این بیتابی تشنگی است تشنگی #حقیقت و #زیبایی که تنها راه رسیدن به آن #رفتن است و رفتن و #رشد..
و من در دل و به زبان بگویم : نه عزیزدلم من هم بهانه ای بوده ام اصل کار خودت بوده ای و این بی شک لطف بیکران #خدا است #خدا.
و اکنون از پس ۲۸ معلمی واقعا نمیدانم آیا توانسته ام بر ۲۸ هشت تن از پاره های تنم چنین تاثیری را بهانه شوم؟من قانع ام .. اگر عدد میشد ۲۸۰ نفر یا ۲۸۰۰ نفر از آن ده بیست هزار نفری که پای سخنانم نشسته بودند خب بهتر می بود اما چه بایدم کرد من از قحطی آمده #بضاعة_مزجاة داشتم و اکنون نیز شرمنده خواهم شد اگر در هر کلاسی که مینشینی یا هر پستی که میخوانی چیزی نو و روشن در برابر دیدگانت قرار ندهم و نگویم تو شایسته ی تمام نورهایی چشمت باید زیباترینها را ببیند گوشت باید برترین ها را بشنود بر لبانت باید باشکوه ترین واژه ها جاری شود زبانت باید گواراترین شرابها را بچشد ، مشامت باید خوش بو ترین گلها را ببوید و جانت جانت جانت بهایی دارد که خداست به کمتر از آن مفروش...
الحمدلله اولا و آخرا
#محسن_یارمحمدی
#همیشه_جستجوگر_حقیقت_وزیبایی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#روزمعلم را به من تبریک نگویید مگر اینکه ...
من یک #معلمم .
سربلندی ام این است که در همان آغاز که نوجوانی کتاب خوان بودم #بتهای زندگی ام همه #معلم بودند و #مدرس ،اهل میز و تخته و ...ایستاده در برابر مشتاقانی که اغلب چشم به ذهن و زبان انسانی دارند که ایستاده در برابرشان. همه ی خواهندگان خدمت، در برابر ارایه دهنده ی آن خدمت می ایستند و او مینشیند، چنانکه خادمی در برابر مخدوم، و معلم در برابر طالبان دانش و تجربه و اگر داشته باشد تفکر و شیوه هایش می ایستد و ومعمولا طالب علمان مینشینند؛
آری بتهای من اغلب معلم بودند #نیما #صمد_بهرنگی #جلال #شریعتی #زرین_کوب #شفیعی و... بعدها اغلب نویسندگان و هنرمندان و متفکرانی که #ستایش_برانگیزند #علامه_طباطبایی ، #کربن #نصر و... وحتا بسیاری از متفکران و نویسندگان و هنرمندان فرانسه و آلمان و..
نه اینکه عکس فوتبالیستهای دهه ی شصت را نمیزدم به دیوارهای راه پله ،نه اینکه عکسهای بازیگران را پنهان نمی کردم گوشه و کنار ، نه اینکه #صداهای ممنوعه را در کاستهای سونی و بعدها مکلس و عصمت نمیگذاشتم زیر پیراهن نه...اینها همه بود اما در آن کویرستان سوزان شکل گرفته در تب و خلسه های مستی بتهای من همه #معلم بودند.
و این شد که احتمالا از معدود معلمانی شدم که با آگاهی و اشتیاق پا به این راه گذاشتم راهی که بی شک بیشتر از آنکه برای عزیزانم ،در هیات شاگرد آموزنده باشد برای خودم سرشار شد از برکت دانایی ،آگاهی ،درک ،دریافت و.. شهود... و الحمد لله اولا و آخرا...
اما درباب روزی به نام معلم یا هرچیز دیگر .. واقعا هیچگاه جدی نگرفته ام این مناسک را بویژه آنجاها که پای رسمیت همیشه احمقانه ی حکومتی و حاکمیتی پدید میآید چون اعتقاد دارم هر منسک و آیین که گرامی داشته شود از سوی ارباب قدرتی بی هیچ شک تهی شده از محتوای واقعی اش زیرا هر صاحب قدرتی از هرچیزی، بویژه مناسک و آیین ها که نفوذ و عمومیت دارند بین مردم ابزاری میسازد برای حفظ قدرت خود و تحمیق مردم ..
باری ،دیده اید بسیار کم منسک و آیینی را در مثلا روزهای نشان دار یاد میکنم بویژه در این سالهای شگفت درد و آه و اندوه ...
( و پاسخگو خواهند بود کسانی که آنقدر مبتذل کردند باشکوه ترین دستاوردهای ایران را که تو هراس داری از طرحشان که هراس هم نداشته باشی اشتیاقی نیست و مرگ فجیعی است بی شوقی)
اما سخن از علم و معلم و... بسیار دارم .اینجا فقط خواستم یک مطلب را با شما درمیان بگذارم .. روز معلم یا هر روز دیگری را که احساس میکنید ربطی به من دارد تبریک نگویید مگر اینکه براستی توانسته باشم شمعی ، چراغی ، شعله ی تغییری را در وجودتان روشن کرده باشم .
در هیچ کلاسی و در نوشتن هیچ متنی ورود نکردم مگر اینکه خواسته باشم پس از آن کلاس یا متن ، مخاطبم تغییری کرده باشد. تکانی خورده باشد و برود سمت کتابی، فیلمی، تفکری، حسی..که تابحال نداشته..
دقت کنید این فرق دارد با هیجانزدگی مخاطب فرق دارد با شگفت زدگی و اعجابش و مثلا سرحال آمدنش و.. که در بسیاری سخنرانی ها و کلاسها و متنها و.. ممکن است اتفاق بیفتد من از شروع تغییر میگویم .هیچ لذتی برایم ازین بزرگتر نبوده که کسی در قامت #پرشکوه_انسان برابرم بایستد و بگوید: آقا شما عامل اصلی رفتن من به سوی کتاب و هنر و فکر و... من بیتاب بودم اما شما بودید که گفتید این بیتابی تشنگی است تشنگی #حقیقت و #زیبایی که تنها راه رسیدن به آن #رفتن است و رفتن و #رشد..
و من در دل و به زبان بگویم : نه عزیزدلم من هم بهانه ای بوده ام اصل کار خودت بوده ای و این بی شک لطف بیکران #خدا است #خدا.
و اکنون از پس ۲۸ معلمی واقعا نمیدانم آیا توانسته ام بر ۲۸ هشت تن از پاره های تنم چنین تاثیری را بهانه شوم؟من قانع ام .. اگر عدد میشد ۲۸۰ نفر یا ۲۸۰۰ نفر از آن ده بیست هزار نفری که پای سخنانم نشسته بودند خب بهتر می بود اما چه بایدم کرد من از قحطی آمده #بضاعة_مزجاة داشتم و اکنون نیز شرمنده خواهم شد اگر در هر کلاسی که مینشینی یا هر پستی که میخوانی چیزی نو و روشن در برابر دیدگانت قرار ندهم و نگویم تو شایسته ی تمام نورهایی چشمت باید زیباترینها را ببیند گوشت باید برترین ها را بشنود بر لبانت باید باشکوه ترین واژه ها جاری شود زبانت باید گواراترین شرابها را بچشد ، مشامت باید خوش بو ترین گلها را ببوید و جانت جانت جانت بهایی دارد که خداست به کمتر از آن مفروش...
الحمدلله اولا و آخرا
#محسن_یارمحمدی
#همیشه_جستجوگر_حقیقت_وزیبایی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مثنوی
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#مثنوی
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#دین_و_دینداری
همچون بسیاری از هم نسلان از نوجوانی سر در معنای #دین داشتم. و خارخار #مینوی_معنای انسان و جهان، در چشم و دلم بزرگتر از آن بود که در همین عظمت شگفت #موجود بگنجد.
من و جهان، باید چیزی و چیزهایی فراتر از #این می داشت که #آن بود و وقتی می رسیدم به آن ، دیگر آنی نبود چون به محض رسیدن به #آن ، #این شده بود و من باز دوباره باید می رفتم به سمت #آن...
تو بگو خیال، تو بگو توهم تو... اصلا مثل #حافظ جان و دلم بگو : #بانگ_جرسی پیچیده در صحرای موهوم هست .. صدایی بود که مرا میخواند تا فقط بروم صدایی که #سهراب هم شنیده بودش وآشنا یافته بودش
باری در این میان #دین، چنانکه ریشه اش اشارت داشت، برای من شد #روش و #رفتن و #دئنا که اشارت داشت به دانایی و البته دل_آگاهی ذاتی و..( آن دل_آگاهی سرشتین و راهبر که در نهاد هر انسانی نهفته است) فالهما فجورها و تقواها..
راضی نشدن به این و جستن چیزی ورای این که #آن نامیده اندش.. چیزی که هرگز تن به دستهای هیچکس نداده و در عقد کسی درنیامده ..
ازاین رو بود که از همان آغاز آنانکه میگفتند دین این است که ما داریم برایم هولناک بودند اینان درست مثل سلفشان #ابلیس بودند چون او نیز میگفت حقیقت این است که من می گویم و بقیه یکسره خطاکارند. از اینها هولنتک تر کسانی بودند که ابلیس نیز حیرانشان میشود ، اگر گروه اول میگفتند دین این است که من می گویم اینان میگویند خدا این است که ما میگوییم و هردو البته بزرگترین ویرانگران دین و خدا بودند چون مقام دور از دست ایشان را به اندازه ی دستها و ذهنهای حقیر خود کوچک کرده بودند و ننی دانستند که مفهوم دین و خدا و معنا بسیار بزرگتر از این است که بگنجد در ذهنهای محدود و خوار ایشان.
و چرا گفت من در دل میگنجم؟! و نه گفت در عقل و نفس و کتاب و لوح محفوظ و... چون دل دقیقا از جنس اوست غیر دل هرچه هست حدی دارد و پایی و ریشه ای در جایی ، دل آن لطیفه ای است که فقط آب وجود میخورد از #هو.. و او اشارتی است به اینکه هرگاه رسیدی بهش دیگر او نیست #او کمی آنسوتر است.
سالها پیشتر سر در معنای اینها داشتم و البته که نه به این رنگ و نه به این...
اما در همان روزگار نوجوانی مرا سخنی به گوش رسید از حبیب الله الاعظم پیامبر اکرم:
یأتی علی الناس زمان ، الصابر علی دینه کالقابض علی الجمرة..
برسد مردمان را روزگاری که شکیب نده بر دینش باشد چونان نگه دارنده ی پاره آتش
و گفت #زمانی نکره است پس می تواند هر زمانی باشد چه سی سال پیش که من فکر میکردم اکنون آخر الزمان است چه الان و چه سی سال بعد.. پس ما یک زمان داریم و آن آخرالزمان است.
و فرمود: الناس نفرمود المسلم یا المومن و.. پس هر انسانی که روشی دارد و برای رفتن آیین دارد که مبتنی بر دانایی و آگاهی است و فرمود :دینش همینقدر خصوصی . نگفت الدین نگفت الاسلام نگفت.. فرمود: هرکس و دینش..
و گفت: صابر #بر...و این درستی نظریه ی مرا درباره ی اهمیت شگفت حروف اضافه نشان میدهد. و گفت: من هم..از ایشان #از جداکننده است و افزود مانند #قابض اسم فاعل است و دلالت دارد بر کنشگری فرد.. یعنی او اصرار دارد و عمد بر نگاه داشتن دینش اما دین در این ایام پاره ای آتش است گویا بودن خود دین میگوید مرا رها کن و شخص اصرار دارد نگهش دارد.
این حدیث در همان اوان هولناک بود برای من اما حال هولناک تر است.
این چه دردی است آقا؟! این چه #عقبه_ای است مولا!؟ به گمانم این سخت ترین عقبات این مسیر رفتن هاست. آخر یعنی چه این کلمات؟! این سخن اشارت به همان بار امانت نیست و اینکه انسان هر لحظه در همان لحظه است که یا باید بپذیرد و بسوزد یا بیندازد و بگریزد!؟ همان آتشی که موسی بدینجا به امید قبسش می آمد!؟
و آیا آن آتش که فرمان بردا و سلاما شنید از حضرت احدیت همین آتش دین نیست؟ که اگر کسی مومن وار بردارد این آتش را علیرغم سوزانندگی اش برای او سرد خواهد بود صلح آمیز؟!
راستی نام اغلب این یادداشتها را دیده اید #یادداشتهای_پریشانی است. بدین معنا که شاید فقط پریشان خاطرانش در می یابند..
#الحمدلله_اولا_و _آخرا
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دین_و_دینداری
همچون بسیاری از هم نسلان از نوجوانی سر در معنای #دین داشتم. و خارخار #مینوی_معنای انسان و جهان، در چشم و دلم بزرگتر از آن بود که در همین عظمت شگفت #موجود بگنجد.
من و جهان، باید چیزی و چیزهایی فراتر از #این می داشت که #آن بود و وقتی می رسیدم به آن ، دیگر آنی نبود چون به محض رسیدن به #آن ، #این شده بود و من باز دوباره باید می رفتم به سمت #آن...
تو بگو خیال، تو بگو توهم تو... اصلا مثل #حافظ جان و دلم بگو : #بانگ_جرسی پیچیده در صحرای موهوم هست .. صدایی بود که مرا میخواند تا فقط بروم صدایی که #سهراب هم شنیده بودش وآشنا یافته بودش
باری در این میان #دین، چنانکه ریشه اش اشارت داشت، برای من شد #روش و #رفتن و #دئنا که اشارت داشت به دانایی و البته دل_آگاهی ذاتی و..( آن دل_آگاهی سرشتین و راهبر که در نهاد هر انسانی نهفته است) فالهما فجورها و تقواها..
راضی نشدن به این و جستن چیزی ورای این که #آن نامیده اندش.. چیزی که هرگز تن به دستهای هیچکس نداده و در عقد کسی درنیامده ..
ازاین رو بود که از همان آغاز آنانکه میگفتند دین این است که ما داریم برایم هولناک بودند اینان درست مثل سلفشان #ابلیس بودند چون او نیز میگفت حقیقت این است که من می گویم و بقیه یکسره خطاکارند. از اینها هولنتک تر کسانی بودند که ابلیس نیز حیرانشان میشود ، اگر گروه اول میگفتند دین این است که من می گویم اینان میگویند خدا این است که ما میگوییم و هردو البته بزرگترین ویرانگران دین و خدا بودند چون مقام دور از دست ایشان را به اندازه ی دستها و ذهنهای حقیر خود کوچک کرده بودند و ننی دانستند که مفهوم دین و خدا و معنا بسیار بزرگتر از این است که بگنجد در ذهنهای محدود و خوار ایشان.
و چرا گفت من در دل میگنجم؟! و نه گفت در عقل و نفس و کتاب و لوح محفوظ و... چون دل دقیقا از جنس اوست غیر دل هرچه هست حدی دارد و پایی و ریشه ای در جایی ، دل آن لطیفه ای است که فقط آب وجود میخورد از #هو.. و او اشارتی است به اینکه هرگاه رسیدی بهش دیگر او نیست #او کمی آنسوتر است.
سالها پیشتر سر در معنای اینها داشتم و البته که نه به این رنگ و نه به این...
اما در همان روزگار نوجوانی مرا سخنی به گوش رسید از حبیب الله الاعظم پیامبر اکرم:
یأتی علی الناس زمان ، الصابر علی دینه کالقابض علی الجمرة..
برسد مردمان را روزگاری که شکیب نده بر دینش باشد چونان نگه دارنده ی پاره آتش
و گفت #زمانی نکره است پس می تواند هر زمانی باشد چه سی سال پیش که من فکر میکردم اکنون آخر الزمان است چه الان و چه سی سال بعد.. پس ما یک زمان داریم و آن آخرالزمان است.
و فرمود: الناس نفرمود المسلم یا المومن و.. پس هر انسانی که روشی دارد و برای رفتن آیین دارد که مبتنی بر دانایی و آگاهی است و فرمود :دینش همینقدر خصوصی . نگفت الدین نگفت الاسلام نگفت.. فرمود: هرکس و دینش..
و گفت: صابر #بر...و این درستی نظریه ی مرا درباره ی اهمیت شگفت حروف اضافه نشان میدهد. و گفت: من هم..از ایشان #از جداکننده است و افزود مانند #قابض اسم فاعل است و دلالت دارد بر کنشگری فرد.. یعنی او اصرار دارد و عمد بر نگاه داشتن دینش اما دین در این ایام پاره ای آتش است گویا بودن خود دین میگوید مرا رها کن و شخص اصرار دارد نگهش دارد.
این حدیث در همان اوان هولناک بود برای من اما حال هولناک تر است.
این چه دردی است آقا؟! این چه #عقبه_ای است مولا!؟ به گمانم این سخت ترین عقبات این مسیر رفتن هاست. آخر یعنی چه این کلمات؟! این سخن اشارت به همان بار امانت نیست و اینکه انسان هر لحظه در همان لحظه است که یا باید بپذیرد و بسوزد یا بیندازد و بگریزد!؟ همان آتشی که موسی بدینجا به امید قبسش می آمد!؟
و آیا آن آتش که فرمان بردا و سلاما شنید از حضرت احدیت همین آتش دین نیست؟ که اگر کسی مومن وار بردارد این آتش را علیرغم سوزانندگی اش برای او سرد خواهد بود صلح آمیز؟!
راستی نام اغلب این یادداشتها را دیده اید #یادداشتهای_پریشانی است. بدین معنا که شاید فقط پریشان خاطرانش در می یابند..
#الحمدلله_اولا_و _آخرا
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
#این_راه_بینهایت
- گفت شربتی که ما برای پیلان ساخته باشیم..
#باطن_گرایی را بنیادین ترین و بزرگترین نظریه ی زیسته ی ایرانیان در طول تاریخ میدانم.
باور و ایده ای که هزاران سال پیش در تقسیم جهان در #مینو و #گیتی تجلی یافته بود و هر بار به شکلی بت عیار برآمد.
گاه شد غیب و شهادت و گاه در معنا و لفظ خود را نشان داد( هم آوایی معنوی و مینوی بد نیست) حتا پس از اسلام قدرتمند ترین و پرنفوذ ترین اقلیت مذهبی را شکل داد و در قامت شاخه های گوناگون شیعه نمود یافت زیرا قایل به باطن بودن کسی را بر می انگیزد که پی امام و ولی و دستگیر و.. برود که همان پیر آیین مهر است و..
این توجه به بواطن البته مخصوص شیعه نیست همه ی مسلمانان به درجاتی حول این محور می چرخند اما باشندگان و پروردگان ایران سماعشان بیشتر و پر رنگ تر است.
نکته اینکه اولا مینو به معنای نیک نیست که گیتی پست تلقی بشود ( آنچه که مثلا در دنیا و اخری داریم) همه چیز مینویی دارد حتا اهریمن ( انگره مینو) دوم اینکه اشتباه نروید بحث توصیفی است. اینکه این باور میوه های زندگی بخش دارد ، اگر درست فهمیده شود و نیز چشمه های کشنده ی زهرآلود میزاید اگر درست دریافت نشود بحثی دیگر است.
باری بعدها معرفت اندیشان ایران از فاصله ی هجده هزار عالمی تا حقیقت گفتند و گفتند حق تعالی را حجاب هایی است از ظلمت و حجابهایی از نور.. و این توجه دادن به آن نکته است که در زندگی هیچ رسیدنی نیست فقط یک #حقیقت با ماست و آن #راه است و معنای راه #رفتن است. در آیین های مزد یسنایی و طبعا پیش از آن میگفتیم در جهان راه یکی است و آن راستی است و از قرآن میشنویم : اهدنا الصراط المستقیم..
مولانا می گوید:
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هرآنچه یافتی بالله مه ایست
بی نهایت حضرت است این بارگاه
صدر تو راه است هین بگزین راه
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط..
هیچ صدری برای انسان متصور نیست .. کسی که بر صدر بنشیند و گمان کند که تمام شده براستی که تمام شده..
این باور اگر در جان بنشیند و بروید و پا بگیرد جهان انسان را دگرگون خواهد کرد. بزرگترین ویژگی چنین انسان در حال حرکتی زایندگی خواهد بود. عدم توقف در یک دریافت و راضی نشدن به فهم یک حقیقت او را همیشه روان و تازه خواهد کرد چرا که اگر روان نباشی و تازه بتی بیش نیستی و سزاوار شکستن..
آنچه ابراهیم را پدر پیامبران کرده به گمانم همین #مهاجر بودن است. او از کودکی اهل هجرت است.(ر.ک به زندگی ابراهیم) باقی پیامبران نیز چنین اند. اما ابراهیم سرنمون دیگری است. او وقتی از غار بیرون می آید هیچ ابایی ندارد که نوری اندک را بپرستد گیرم نور ستاره ای در دور دست اما همینکه نور بزرگتر طلوع میکند بی درنگ بت پیشین را میشکند و نور بزرگتر را می ستاید و... تا می رود تا آن به نوری که آفل نیست و..
همه ی اهل معرفت و کتابهایشان در زبان فارسی از این اصل گفته اند( ناصر خسرو و فردوسی و سهروردی و..) اما این #مثنوی است که در جای جای اش ما را به عدم توقف در یک سطح دعوت میکند..
در همان داستان نخست از بیخبری طبیبانی می گوید که زیر و بم تن را می دانند اما بی خبر بودند از راز درون..
در همین مثنوی حکایت زیبای دیگری هم هست:
در زمان خلیفه ای ( انسان خلیفه است ) آتشی افتاده بود در شهر مردم هم مشک مشک آب و سرکه می بردند و برآتش می زدند تا فروکش کند اما سرکش می شد.
مردم حیران نزد خلیفه رفتند و ازین اتفاق شگرف گفتند و خلیفه گفت:
آب بگذارید و نان قسمت کنید..
باری جهان ما را آتش هاست و آبها و این آتش و آب لطیف و ملموس، البته نسبت به آتشها و آبهایی دیگر بسیار لطیف است و کثیف.
خلیفه در واقع می گوید : این آتشی که با آب نمیمیرد بلکه زندگی میگیرد آتش طبیعی نیست پس آب طبیعی نمی تواند آن را مهار کند. آن آتش آه و خشم و نارضایتی مردمی ستم دیده و به جان رسیده است و اگر آب صداقت و عدالت و مهربانی و دیگر خواهی و... را در مشک وجودتان بریزید می توان آن آتش را مهار کرد.
باران نمی بارد؟! خشکسال شده است؟! هیچ زمینی جوانه های ارجمند و درختان تناور شادی بخش نمی رویاند ؟! مشخص است که اینها دلیلی دارد. اما مهمتر هم هست چه بسیار آسمانهای جان و زمین های روان و .. که گرفتار ابرهای یائسه اند و زمینهای سترون..
و البته که انسان رو به تعالی آن کسی است که بیشتر این ظاهرها و باطن ها را دریابد و برای هرکدام داروی مناسب خویش را بیابد. با آب اقلیم جان و روان زمین سرسبز نمی شود آن جان و روان باید #قنات_کندن یاد بگیرد و البته با آب لطیف و سراسر زندگی این جهان نمی توان جان و روان را تطهیر کرد.. اینها البته که در هم تنیده اند و ...
منع می آید ز صاحب مرکزان...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#این_راه_بینهایت
- گفت شربتی که ما برای پیلان ساخته باشیم..
#باطن_گرایی را بنیادین ترین و بزرگترین نظریه ی زیسته ی ایرانیان در طول تاریخ میدانم.
باور و ایده ای که هزاران سال پیش در تقسیم جهان در #مینو و #گیتی تجلی یافته بود و هر بار به شکلی بت عیار برآمد.
گاه شد غیب و شهادت و گاه در معنا و لفظ خود را نشان داد( هم آوایی معنوی و مینوی بد نیست) حتا پس از اسلام قدرتمند ترین و پرنفوذ ترین اقلیت مذهبی را شکل داد و در قامت شاخه های گوناگون شیعه نمود یافت زیرا قایل به باطن بودن کسی را بر می انگیزد که پی امام و ولی و دستگیر و.. برود که همان پیر آیین مهر است و..
این توجه به بواطن البته مخصوص شیعه نیست همه ی مسلمانان به درجاتی حول این محور می چرخند اما باشندگان و پروردگان ایران سماعشان بیشتر و پر رنگ تر است.
نکته اینکه اولا مینو به معنای نیک نیست که گیتی پست تلقی بشود ( آنچه که مثلا در دنیا و اخری داریم) همه چیز مینویی دارد حتا اهریمن ( انگره مینو) دوم اینکه اشتباه نروید بحث توصیفی است. اینکه این باور میوه های زندگی بخش دارد ، اگر درست فهمیده شود و نیز چشمه های کشنده ی زهرآلود میزاید اگر درست دریافت نشود بحثی دیگر است.
باری بعدها معرفت اندیشان ایران از فاصله ی هجده هزار عالمی تا حقیقت گفتند و گفتند حق تعالی را حجاب هایی است از ظلمت و حجابهایی از نور.. و این توجه دادن به آن نکته است که در زندگی هیچ رسیدنی نیست فقط یک #حقیقت با ماست و آن #راه است و معنای راه #رفتن است. در آیین های مزد یسنایی و طبعا پیش از آن میگفتیم در جهان راه یکی است و آن راستی است و از قرآن میشنویم : اهدنا الصراط المستقیم..
مولانا می گوید:
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هرآنچه یافتی بالله مه ایست
بی نهایت حضرت است این بارگاه
صدر تو راه است هین بگزین راه
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط..
هیچ صدری برای انسان متصور نیست .. کسی که بر صدر بنشیند و گمان کند که تمام شده براستی که تمام شده..
این باور اگر در جان بنشیند و بروید و پا بگیرد جهان انسان را دگرگون خواهد کرد. بزرگترین ویژگی چنین انسان در حال حرکتی زایندگی خواهد بود. عدم توقف در یک دریافت و راضی نشدن به فهم یک حقیقت او را همیشه روان و تازه خواهد کرد چرا که اگر روان نباشی و تازه بتی بیش نیستی و سزاوار شکستن..
آنچه ابراهیم را پدر پیامبران کرده به گمانم همین #مهاجر بودن است. او از کودکی اهل هجرت است.(ر.ک به زندگی ابراهیم) باقی پیامبران نیز چنین اند. اما ابراهیم سرنمون دیگری است. او وقتی از غار بیرون می آید هیچ ابایی ندارد که نوری اندک را بپرستد گیرم نور ستاره ای در دور دست اما همینکه نور بزرگتر طلوع میکند بی درنگ بت پیشین را میشکند و نور بزرگتر را می ستاید و... تا می رود تا آن به نوری که آفل نیست و..
همه ی اهل معرفت و کتابهایشان در زبان فارسی از این اصل گفته اند( ناصر خسرو و فردوسی و سهروردی و..) اما این #مثنوی است که در جای جای اش ما را به عدم توقف در یک سطح دعوت میکند..
در همان داستان نخست از بیخبری طبیبانی می گوید که زیر و بم تن را می دانند اما بی خبر بودند از راز درون..
در همین مثنوی حکایت زیبای دیگری هم هست:
در زمان خلیفه ای ( انسان خلیفه است ) آتشی افتاده بود در شهر مردم هم مشک مشک آب و سرکه می بردند و برآتش می زدند تا فروکش کند اما سرکش می شد.
مردم حیران نزد خلیفه رفتند و ازین اتفاق شگرف گفتند و خلیفه گفت:
آب بگذارید و نان قسمت کنید..
باری جهان ما را آتش هاست و آبها و این آتش و آب لطیف و ملموس، البته نسبت به آتشها و آبهایی دیگر بسیار لطیف است و کثیف.
خلیفه در واقع می گوید : این آتشی که با آب نمیمیرد بلکه زندگی میگیرد آتش طبیعی نیست پس آب طبیعی نمی تواند آن را مهار کند. آن آتش آه و خشم و نارضایتی مردمی ستم دیده و به جان رسیده است و اگر آب صداقت و عدالت و مهربانی و دیگر خواهی و... را در مشک وجودتان بریزید می توان آن آتش را مهار کرد.
باران نمی بارد؟! خشکسال شده است؟! هیچ زمینی جوانه های ارجمند و درختان تناور شادی بخش نمی رویاند ؟! مشخص است که اینها دلیلی دارد. اما مهمتر هم هست چه بسیار آسمانهای جان و زمین های روان و .. که گرفتار ابرهای یائسه اند و زمینهای سترون..
و البته که انسان رو به تعالی آن کسی است که بیشتر این ظاهرها و باطن ها را دریابد و برای هرکدام داروی مناسب خویش را بیابد. با آب اقلیم جان و روان زمین سرسبز نمی شود آن جان و روان باید #قنات_کندن یاد بگیرد و البته با آب لطیف و سراسر زندگی این جهان نمی توان جان و روان را تطهیر کرد.. اینها البته که در هم تنیده اند و ...
منع می آید ز صاحب مرکزان...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل
شخصیتی است در عالم طنز و طبعا گوشه چشمی به ناتانائیل #آندره_ژید دارد که در مائده های زمینی به معنای خداداد است و من این واژه را طبعا با توجه ترکیب لاطائلات و طامات و... ساخته ام و سخنانم را گه گاه خطاب به او می گویم.
اصل این سخنان را در اینستاگرام به اشتراک می گذارم به صورت #ماجرا (استوری) و گهگاه اینجا نیز...
امروز خروج هزینه زا و بیشتر سیاه آمریکا در سرزمین هم تباران ما(که میدان زورآزمایی همه است الا مردمش )تمام شد.
پس از بیست سال که ۲۶۴۱ کشته برای امریکا داشت و میلیاردها دلار خرج آشکار و... حالا چقدر برای او و البته شرق و غرب سود خواهد داشت؟ کسی اصلا حواسش نیست. (مثلا انتقال هزاران نیروی توانا و نخبه و مطیع به آمریکا و اروپا و...) یا صادرات ابزار و تکنولوژی های کهن یا فروش اسلحه و..
به هر حال این فضای عجیب مرا یاد لاطالائیل انداخت تا چیزی برایش بنویسم.
#لاطالائیل،
و تو چه می دانی که خاورمیانه چیست؟ چیست خاورمیانه؟کجاست خاورمیانه؟
من به تو می گویم لاطالائیل،
خاورمیانه جایی است که انسانها برای #رفتن به دنیا می آیند نه برای #ماندن...
هرکس که در خاورمیانه به دنیا می آید برای زندگی نمی آید برای مرگ می آید.
آن کس که می آید #میخواهد و #باید، برود یا به آن دنیا ، یا به آن دنیا...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شخصیتی است در عالم طنز و طبعا گوشه چشمی به ناتانائیل #آندره_ژید دارد که در مائده های زمینی به معنای خداداد است و من این واژه را طبعا با توجه ترکیب لاطائلات و طامات و... ساخته ام و سخنانم را گه گاه خطاب به او می گویم.
اصل این سخنان را در اینستاگرام به اشتراک می گذارم به صورت #ماجرا (استوری) و گهگاه اینجا نیز...
امروز خروج هزینه زا و بیشتر سیاه آمریکا در سرزمین هم تباران ما(که میدان زورآزمایی همه است الا مردمش )تمام شد.
پس از بیست سال که ۲۶۴۱ کشته برای امریکا داشت و میلیاردها دلار خرج آشکار و... حالا چقدر برای او و البته شرق و غرب سود خواهد داشت؟ کسی اصلا حواسش نیست. (مثلا انتقال هزاران نیروی توانا و نخبه و مطیع به آمریکا و اروپا و...) یا صادرات ابزار و تکنولوژی های کهن یا فروش اسلحه و..
به هر حال این فضای عجیب مرا یاد لاطالائیل انداخت تا چیزی برایش بنویسم.
#لاطالائیل،
و تو چه می دانی که خاورمیانه چیست؟ چیست خاورمیانه؟کجاست خاورمیانه؟
من به تو می گویم لاطالائیل،
خاورمیانه جایی است که انسانها برای #رفتن به دنیا می آیند نه برای #ماندن...
هرکس که در خاورمیانه به دنیا می آید برای زندگی نمی آید برای مرگ می آید.
آن کس که می آید #میخواهد و #باید، برود یا به آن دنیا ، یا به آن دنیا...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از دفتر
#شعرهای_بی_مخاطب
خطابهای در #رفتن
... کسی به کسی نرسیده بود
کسی کسی را پیدا نکرده بود و...
ما در مسیری که از میلیون سال پیش آغاز شده بودیم، در بعد ازظهر یک شهریور ملایم تهران که آفتاب کمکمَک مایل میشد به قلهی توچال، به هم رسیدیم آرام دستت را گذاشتی در دستهای من.
تو تابستان بودی من پاییز.
فصلی شروع شد که نه تابستان بود و نه پاییز. در هیجان کوچه_داغهای تابستان میدویدی بیقرار، گوشه گوشهی جانت زخم داشت اما نمیدانستی این تازه اول زخم خوردن است. پرندهی مجروح از سروپر کوفتن به قفس، وقتی قفس را وامیگذارد و پرمیکشد به جهان بزرگتر، نمیداند با این کار دارد به پیش باز زخمهای بزرگتر میرود. اما همهاش که زخم نیست التیام هم هست و خنکای کلمات و نوازش نگاهها و... رسیدن به میوههای تازه.
در رسیدن به هر میوهی نوبر، تمنای چیدن و چشیدن بود که نبض رگانت را چندبرابر میکرد و سرشار از حسهای مبارک میشدی..ولی من پاییز بودم. باید همپایات تابستان میشدم منی که هیچ تابستانی را باران نشده بودم...
گفتیم ، خندیدیم ، گریستیم ، ترسیدیم ، شک کردیم، دلخوری بود غم بود و.. سوء تفاهم هم. اما هیچگاه قصد دلآزردن در میانه نبود و سودای سودبردن، یا قصد زخم زدن و... هرچه بود، خالص دلنگرانی بود و خلوص ِ گذری ناب از تمامی تابستان.
تابستان فصل شتاب است. اشتباه کردهاند که فصل بلوغش دانستهاند گیلاس و آلبالو میوههای سرخ شهوت معصومانه هستند و چشیدن هم دارند اما پاییز فصل بلوغ است و من باید شکیبا میبودم تا تو پاییز شوی ، زیباتر ، باوقارتر ، پرشکوهتر ، آرامتر و...تا برسی بع میوههایی از جنس انار و انگور و سیب، میوههای پاییزی ..
که هم تهرنگ و تهعطر و تهطعم بهار دارند؛ چرا که شکوفه در بهار بستهاند و هم گرمای سوزان تابستان، چراکه در داغ آفتاب این فصل بالغ شده اند تا در پاییز برسند هم وقار پاییز و حتا سکوت پاک زمستان که بسیار گاه به زمستان میرسند تا ما در شب یلدای انار انگور تمام فصول زندهگیمان را مرور کنیم.
و حالا...
حالا هم کسی از کسی عبور نکرده ، کسی از کسی نگذشته، توالی فصلهاست این.
اینک من، زمستان. وَ تو، که در آستانهی پاییزی و میخواهی پاییز شوی ...
تو چه بخواهی یا نه، همچنان خواهی رفت مثل همیشه، فقط نخواه که بمانی. مثل تمامی پاییز که دو فصل را بدوش میکشد تا زمستان شود.
فقط اگر پاییز شدی و در مسیر برخوردی به یکی که تابستان بود برایش تابستانی کن برسانش به پاییز . همانطور که من تو را....
#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرهای_بی_مخاطب
خطابهای در #رفتن
... کسی به کسی نرسیده بود
کسی کسی را پیدا نکرده بود و...
ما در مسیری که از میلیون سال پیش آغاز شده بودیم، در بعد ازظهر یک شهریور ملایم تهران که آفتاب کمکمَک مایل میشد به قلهی توچال، به هم رسیدیم آرام دستت را گذاشتی در دستهای من.
تو تابستان بودی من پاییز.
فصلی شروع شد که نه تابستان بود و نه پاییز. در هیجان کوچه_داغهای تابستان میدویدی بیقرار، گوشه گوشهی جانت زخم داشت اما نمیدانستی این تازه اول زخم خوردن است. پرندهی مجروح از سروپر کوفتن به قفس، وقتی قفس را وامیگذارد و پرمیکشد به جهان بزرگتر، نمیداند با این کار دارد به پیش باز زخمهای بزرگتر میرود. اما همهاش که زخم نیست التیام هم هست و خنکای کلمات و نوازش نگاهها و... رسیدن به میوههای تازه.
در رسیدن به هر میوهی نوبر، تمنای چیدن و چشیدن بود که نبض رگانت را چندبرابر میکرد و سرشار از حسهای مبارک میشدی..ولی من پاییز بودم. باید همپایات تابستان میشدم منی که هیچ تابستانی را باران نشده بودم...
گفتیم ، خندیدیم ، گریستیم ، ترسیدیم ، شک کردیم، دلخوری بود غم بود و.. سوء تفاهم هم. اما هیچگاه قصد دلآزردن در میانه نبود و سودای سودبردن، یا قصد زخم زدن و... هرچه بود، خالص دلنگرانی بود و خلوص ِ گذری ناب از تمامی تابستان.
تابستان فصل شتاب است. اشتباه کردهاند که فصل بلوغش دانستهاند گیلاس و آلبالو میوههای سرخ شهوت معصومانه هستند و چشیدن هم دارند اما پاییز فصل بلوغ است و من باید شکیبا میبودم تا تو پاییز شوی ، زیباتر ، باوقارتر ، پرشکوهتر ، آرامتر و...تا برسی بع میوههایی از جنس انار و انگور و سیب، میوههای پاییزی ..
که هم تهرنگ و تهعطر و تهطعم بهار دارند؛ چرا که شکوفه در بهار بستهاند و هم گرمای سوزان تابستان، چراکه در داغ آفتاب این فصل بالغ شده اند تا در پاییز برسند هم وقار پاییز و حتا سکوت پاک زمستان که بسیار گاه به زمستان میرسند تا ما در شب یلدای انار انگور تمام فصول زندهگیمان را مرور کنیم.
و حالا...
حالا هم کسی از کسی عبور نکرده ، کسی از کسی نگذشته، توالی فصلهاست این.
اینک من، زمستان. وَ تو، که در آستانهی پاییزی و میخواهی پاییز شوی ...
تو چه بخواهی یا نه، همچنان خواهی رفت مثل همیشه، فقط نخواه که بمانی. مثل تمامی پاییز که دو فصل را بدوش میکشد تا زمستان شود.
فقط اگر پاییز شدی و در مسیر برخوردی به یکی که تابستان بود برایش تابستانی کن برسانش به پاییز . همانطور که من تو را....
#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹