Forwarded from اتچ بات
#خاطره_بازی
#محسن_یارمحمدی
راستش را بخواهید نشستم و فکر کردم که "ما، حدودا سی سال به بالاها، چرا گهگاه ناخودآگاه و به دلخواه، منشینیم زُل میزنیم به عکسهایی ازین دست؟!"👇👇👇
زل زدنهایی که بیشتر مواقع ما را می کشاند تا دامنه های خیس اشک، اشکهایی که گاه سیل میشوند و میبرند غبار سنگین این روزهای بی پیر را..
آیا این عکسها مارا می برد به یک دوره با تمام عناصرش؟! دوره ای که طبقه ی متوسط ایران دربافتی تقریبا مشترک زندگی میکرد و این سبب میشد الفتی پدید آید براساس تجاربی ممتد ومشترک؟! خاطراتی که بنشیند در ناخودآگاه یک ملت؟! اینکه قبل از ساعت پنج عصر بنشینی برابر یک جعبه ی کوچک ِ چهارده اینچ ِ سیاه و قرمز که تصاویر متحرک ِ سیاه و سفید پخش میکند چه داشته که هنوز حال بسیاری از ما را منقلب می کند؟
بارها گفته ام ما به میزان خاطراتمان زیسته ایم. عمر ِ واقعی انسان را در تعریفی، میزان خاطراتش تعیین میکند و ما درست موقعی رسیدیم که بستری یگانه برایمان فراهم شده بود که رویش دراز بکشیم و در بیداری، رویاهای دسته جمعی ببینیم.
آموزش ِ یکسان اغلب ایران را پوشش داده بود، آن روزها دیگر در همه ی خانه ها تله وزیان بود. کیهان بچه ها، ورزشی، دنیای ورزش، مجله ی جوانان، دانستنیها و... را بلاخره ما یا یکی از ما میخرید.
در خانه ها خیلی چیزها مشترک بود چنانکه گویا همه ساکن یک خانه ایم. درخانه ارج، آزمایش، علاالدین بود وبیرون خط واحد و میل به نشستن در طبقه ی دوم اتوبوسهای سبز و نارنجی، فشاریهای ِ یخ، سرکوچه های تابستان، آلاسکا، گوش فیل، بامیه، مسقطی و...
حتا اهریمن جنگ،جنگی که سایه انداخته بود بر تن و روح اکثریت ما و مجبورمان میکرد واحد باشیم و یگانه رفتار کنیم..
ما بازی های مشترک فراوان داشتیم: تیله بازی، بادبادک بازی، گرگم به هوا، هفت سنگ و... در لی لی هم راه خدا داشتیم وبعدها بازی #ایران و #استرالیا و...
آری آری همه ی اینها بود اما یک چیز ناب هم بود که رابطه ی ما را با تمام آن اشیاو عناصر #خاص میکرد و آن پیوندی زنده با اشیا بود. پیوندی در شکل یک رابطه ی دوطرفه ونه مثل این روزها یک طرفه...
باید حواسمان به درجه ی نفت چراغ می بود تا تمام نشود، وقتی حال چراغ بد میشد وبد میسوخت و دود میکرد، باید سریع به حالش میرسیدیم چون خرابی حال او خرابی حال ما را در پی داشت نفت می ریختیم، سوخته های فتیله اش را با قیچی می زدودیم و گاه میرفتیم فتیله ی نو میخریدیم. تا جایی که ممکن بود وسایل را تعمیر ( آباد کردن، عمر بخشیدن) میکردیم و... اگر بعد از هرگزی خراب می شدند، سریع دور نمی انداختیم باحسرت میگذاشتیم کنج انباری یا گوشه ی خرپشته و...
آری برای ما وسایل زندگیمان #شیء نبود، بلکه بخشی از بودن ِ جسمی، روانی و روحی ما بود وبه این سبب است که ما وقتی می نشینیم وزل میزنیم به این اشیاء، #شیء نمی بینیم بلکه پاره های وجود ژرف و گسترده ی خود را می بینیم. وجودی که آن روزها به عمق و وسعت #ایران ِ جانمان بود.
آری از این روست که #اهلی این عکسها وخاطره هاییم و البته همیشه خطر گریه کردن را در خویش می پروریم...
@niyazestanbarani
#محسن_یارمحمدی
راستش را بخواهید نشستم و فکر کردم که "ما، حدودا سی سال به بالاها، چرا گهگاه ناخودآگاه و به دلخواه، منشینیم زُل میزنیم به عکسهایی ازین دست؟!"👇👇👇
زل زدنهایی که بیشتر مواقع ما را می کشاند تا دامنه های خیس اشک، اشکهایی که گاه سیل میشوند و میبرند غبار سنگین این روزهای بی پیر را..
آیا این عکسها مارا می برد به یک دوره با تمام عناصرش؟! دوره ای که طبقه ی متوسط ایران دربافتی تقریبا مشترک زندگی میکرد و این سبب میشد الفتی پدید آید براساس تجاربی ممتد ومشترک؟! خاطراتی که بنشیند در ناخودآگاه یک ملت؟! اینکه قبل از ساعت پنج عصر بنشینی برابر یک جعبه ی کوچک ِ چهارده اینچ ِ سیاه و قرمز که تصاویر متحرک ِ سیاه و سفید پخش میکند چه داشته که هنوز حال بسیاری از ما را منقلب می کند؟
بارها گفته ام ما به میزان خاطراتمان زیسته ایم. عمر ِ واقعی انسان را در تعریفی، میزان خاطراتش تعیین میکند و ما درست موقعی رسیدیم که بستری یگانه برایمان فراهم شده بود که رویش دراز بکشیم و در بیداری، رویاهای دسته جمعی ببینیم.
آموزش ِ یکسان اغلب ایران را پوشش داده بود، آن روزها دیگر در همه ی خانه ها تله وزیان بود. کیهان بچه ها، ورزشی، دنیای ورزش، مجله ی جوانان، دانستنیها و... را بلاخره ما یا یکی از ما میخرید.
در خانه ها خیلی چیزها مشترک بود چنانکه گویا همه ساکن یک خانه ایم. درخانه ارج، آزمایش، علاالدین بود وبیرون خط واحد و میل به نشستن در طبقه ی دوم اتوبوسهای سبز و نارنجی، فشاریهای ِ یخ، سرکوچه های تابستان، آلاسکا، گوش فیل، بامیه، مسقطی و...
حتا اهریمن جنگ،جنگی که سایه انداخته بود بر تن و روح اکثریت ما و مجبورمان میکرد واحد باشیم و یگانه رفتار کنیم..
ما بازی های مشترک فراوان داشتیم: تیله بازی، بادبادک بازی، گرگم به هوا، هفت سنگ و... در لی لی هم راه خدا داشتیم وبعدها بازی #ایران و #استرالیا و...
آری آری همه ی اینها بود اما یک چیز ناب هم بود که رابطه ی ما را با تمام آن اشیاو عناصر #خاص میکرد و آن پیوندی زنده با اشیا بود. پیوندی در شکل یک رابطه ی دوطرفه ونه مثل این روزها یک طرفه...
باید حواسمان به درجه ی نفت چراغ می بود تا تمام نشود، وقتی حال چراغ بد میشد وبد میسوخت و دود میکرد، باید سریع به حالش میرسیدیم چون خرابی حال او خرابی حال ما را در پی داشت نفت می ریختیم، سوخته های فتیله اش را با قیچی می زدودیم و گاه میرفتیم فتیله ی نو میخریدیم. تا جایی که ممکن بود وسایل را تعمیر ( آباد کردن، عمر بخشیدن) میکردیم و... اگر بعد از هرگزی خراب می شدند، سریع دور نمی انداختیم باحسرت میگذاشتیم کنج انباری یا گوشه ی خرپشته و...
آری برای ما وسایل زندگیمان #شیء نبود، بلکه بخشی از بودن ِ جسمی، روانی و روحی ما بود وبه این سبب است که ما وقتی می نشینیم وزل میزنیم به این اشیاء، #شیء نمی بینیم بلکه پاره های وجود ژرف و گسترده ی خود را می بینیم. وجودی که آن روزها به عمق و وسعت #ایران ِ جانمان بود.
آری از این روست که #اهلی این عکسها وخاطره هاییم و البته همیشه خطر گریه کردن را در خویش می پروریم...
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎
#کتاب_بخوانیم...
#لذت_نقد
#مسعودفراستی
یادداشتی نه در دفاع از #مسعودفراستی که در دفاع از سواد و کتابخوانی نوشتم و کلی داستان برایم درست کرد.
حال مشغول نوشتن مقاله ای مفصلم با نام
(من و پدیده ای به نام #مسعودفراستی) اما پیش از آن یکبار دیگر #لذت_نقد را خواندم تا بهتر نظر بدهم.
شما هم اگرخود را #مخاطب #خاص_سینما میدانید حتما این کتاب را بخوانید کمی زیاد است(حدود هفتصد صفحه) اما بسیار خوب است هم برای شناخت #مسعودفراستی هم برای سیری در سینمای ایران از سالهای حدود شصت و پنج تا بیست بیست پنج سال بعد..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#لذت_نقد
#مسعودفراستی
یادداشتی نه در دفاع از #مسعودفراستی که در دفاع از سواد و کتابخوانی نوشتم و کلی داستان برایم درست کرد.
حال مشغول نوشتن مقاله ای مفصلم با نام
(من و پدیده ای به نام #مسعودفراستی) اما پیش از آن یکبار دیگر #لذت_نقد را خواندم تا بهتر نظر بدهم.
شما هم اگرخود را #مخاطب #خاص_سینما میدانید حتما این کتاب را بخوانید کمی زیاد است(حدود هفتصد صفحه) اما بسیار خوب است هم برای شناخت #مسعودفراستی هم برای سیری در سینمای ایران از سالهای حدود شصت و پنج تا بیست بیست پنج سال بعد..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
آه ازین راه که دروی خطری نیست که نیست..
#شیخ_صنعان_روزگارما
یا؛
#سیاوش_درآتش_مانده
نکته: این یادداشت صرفا یک قرائت از داستان #دکترنجفی است آنهم بخشی از آن..
۱- در فرهنگ معرفتی ایران و از منظر بزرگان عارف آن، هرآنچه در #بیرون اتفاق می افتد #اشارتی است به چیزی در #درون.
جهان انعکاس تصاویر ذهنی و پژواک صداهای روان ماست.
پس هرآنچه در #منظر شما اتفاق می افتد ریشه ای، دانه ای و... پایه و مایه ای در ما دارد.
۲- یکی از حکایات شگفت این فرهنگ که #عطارنیشابوری طی حدودا چهارصد بیت جاودانه کرده است حکایت #شیخ_صنعان یا #سمعان یا... است.
من روایتی نمایشی ازین داستان را در نمایش رادیویی #ازسی_مرغ_تا_سیمرغ ارائه داده ام که میتوان شنید.
۳- داستان مغفول #شیخ_صنعان برخلاف ظاهر ساده اش بسیار پیچیده است وگرنه اینهمه مورد توجه قرار نمیگرفت.
۴- داستان چنین آغاز میشود؛
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هرچه گویم بیش بود
شیخی شگفت که پنجاه سال عبادت کرده بود و صاحب علم بود عمل، موشکاف ودارای کرامات و مقامات و.. با اینهمه شبی در خواب دید از مسجدالحرام به روم رفته و آنجا مشغول سجده بر یک بت است،شیخ ذکی و زکی دانست این اشارتی است از عالم غیب و #عقبه ای است دشوار #وما_ادریک_ماالعقبه... عقبه ای که باید ازآن عبور کرد وگرنه گویا هیچ راهی طی نشده است.
شیخ همراه چهارصد مریدمعتبر از دیار اسلام به سرزمین شرک و کفر رفت ودر آنجا #بر #منظری دختری ترسا دید که هم #این_داشت_وهم_آن
شیخ دلداده ی او شد و مریدان پراکندند. شیخ تمام اندوخته ی پنجاه ساله به باد داد تا با بجا آوردن شروط لعبت روم به وصل دختر ترسا برسد؛
از یاران مسلم گسست و زنار بست، به مقام خوکبانی رسید و سبوی شراب بر دوش کشید آتش کفر میافروخت و مصحف میسوخت..و...
تا سرانجام شبی محمد مصطفی در خواب مریدی #خاص ظاهر شد؛
مصطفی را دید می آمد چو ماه
در برافکنده دو گیسوی سیاه..
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم زبند
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی وغباری بس سیاه
آن غبار از را او برداشتم
در میان ظلمتش نگذاشتم..
شیخ زنار را چونان بندنافی برید و تولدی دوباره یافت تن و سر در چشمه ی توحید شست و ایمان راستین آورد..
صحنه های پایانی و جان دادن دخترترسا در دامان شیخ نو_مسلمان قیامتی است که باید دید دختر ترسا پس از شهادتین جان داد و باز به صد منزل از شیخ پیشی گرفت و..
۵- درباره ی #دکترنجفی طی سه_چهار روز بیشتر از چهل سال مدیریت و معلمی و..اش گفته اند و همه بنا به #جهان_درون خود این بیرون را دیده اند خود را روایت کرده اند.
۶- من به ابعاد نهان این اتفاق تلخ کاری ندارم فقط میدانم داستان همچون حکایت شیخ صنعان بسیار پیچیده است و باید بسیار بسیار دانشها داشت و بینشها تا کمَکی از آن را آشکار کرد..
اما برای من #نجفی آن خدمتگزار خوشنامی است که از #حرم_فرهنگ و دانش بیرون آمد وبه #روم_قدرت_ثروت روکرد تا سترگ ترین #عقبه ی زندگی اش را طی کند،او به همسرش گفته بود : مجبورم و باید این ازدواج صورت بگیرد.
در آن گردنه #قتلی صورت گفته (گناهی بسیار بزرگ)
شیخ صنعان روزگار ما البته مریدی #خاص دارد یا نه؟ نمیدانم. اما نیکمردی که همه بیشتر از پاکی اش میگویند به آتشی در افتاد #دین_سوز #دنیا_سوز و من به عنوان پرورده ی مکتب معرفتی #ایران_واسلام نمیتوانم ازین سرنوشت بهت_زده و غمگین نباشم.
سوای همه ی داستانها و احتمالات دنیایی من نگران #دین نجفی و #دین_خودم هستم.
من به این آتش شعله ور که هرکس از خرد و کلان دارد هیزمی بر آن میریزد نگاه میکنم، بیرون آمدن #سیاوش روزگار ما از آتش دارد طولانی میشود.
آیا #شیخ_صنعان مخروط مدیریتی این چهل سال با این کار زشت ( زمینه ها و اسبابش به کنار) باز توان توبه و مجال شستشو در چشمه ی ایمان را خواهد یافت؟
آیا سیاوش عرصه ی مدیریت از این آتش همگان افروخته ی ناچار بیرون خواهد زد؟!
الله اعلم..
فقط باز زمزمه میکنم؛
اللهم اجعل عاقبة امورنا خیرا
#محسن_یارمحمدی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#شیخ_صنعان_روزگارما
یا؛
#سیاوش_درآتش_مانده
نکته: این یادداشت صرفا یک قرائت از داستان #دکترنجفی است آنهم بخشی از آن..
۱- در فرهنگ معرفتی ایران و از منظر بزرگان عارف آن، هرآنچه در #بیرون اتفاق می افتد #اشارتی است به چیزی در #درون.
جهان انعکاس تصاویر ذهنی و پژواک صداهای روان ماست.
پس هرآنچه در #منظر شما اتفاق می افتد ریشه ای، دانه ای و... پایه و مایه ای در ما دارد.
۲- یکی از حکایات شگفت این فرهنگ که #عطارنیشابوری طی حدودا چهارصد بیت جاودانه کرده است حکایت #شیخ_صنعان یا #سمعان یا... است.
من روایتی نمایشی ازین داستان را در نمایش رادیویی #ازسی_مرغ_تا_سیمرغ ارائه داده ام که میتوان شنید.
۳- داستان مغفول #شیخ_صنعان برخلاف ظاهر ساده اش بسیار پیچیده است وگرنه اینهمه مورد توجه قرار نمیگرفت.
۴- داستان چنین آغاز میشود؛
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هرچه گویم بیش بود
شیخی شگفت که پنجاه سال عبادت کرده بود و صاحب علم بود عمل، موشکاف ودارای کرامات و مقامات و.. با اینهمه شبی در خواب دید از مسجدالحرام به روم رفته و آنجا مشغول سجده بر یک بت است،شیخ ذکی و زکی دانست این اشارتی است از عالم غیب و #عقبه ای است دشوار #وما_ادریک_ماالعقبه... عقبه ای که باید ازآن عبور کرد وگرنه گویا هیچ راهی طی نشده است.
شیخ همراه چهارصد مریدمعتبر از دیار اسلام به سرزمین شرک و کفر رفت ودر آنجا #بر #منظری دختری ترسا دید که هم #این_داشت_وهم_آن
شیخ دلداده ی او شد و مریدان پراکندند. شیخ تمام اندوخته ی پنجاه ساله به باد داد تا با بجا آوردن شروط لعبت روم به وصل دختر ترسا برسد؛
از یاران مسلم گسست و زنار بست، به مقام خوکبانی رسید و سبوی شراب بر دوش کشید آتش کفر میافروخت و مصحف میسوخت..و...
تا سرانجام شبی محمد مصطفی در خواب مریدی #خاص ظاهر شد؛
مصطفی را دید می آمد چو ماه
در برافکنده دو گیسوی سیاه..
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم زبند
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی وغباری بس سیاه
آن غبار از را او برداشتم
در میان ظلمتش نگذاشتم..
شیخ زنار را چونان بندنافی برید و تولدی دوباره یافت تن و سر در چشمه ی توحید شست و ایمان راستین آورد..
صحنه های پایانی و جان دادن دخترترسا در دامان شیخ نو_مسلمان قیامتی است که باید دید دختر ترسا پس از شهادتین جان داد و باز به صد منزل از شیخ پیشی گرفت و..
۵- درباره ی #دکترنجفی طی سه_چهار روز بیشتر از چهل سال مدیریت و معلمی و..اش گفته اند و همه بنا به #جهان_درون خود این بیرون را دیده اند خود را روایت کرده اند.
۶- من به ابعاد نهان این اتفاق تلخ کاری ندارم فقط میدانم داستان همچون حکایت شیخ صنعان بسیار پیچیده است و باید بسیار بسیار دانشها داشت و بینشها تا کمَکی از آن را آشکار کرد..
اما برای من #نجفی آن خدمتگزار خوشنامی است که از #حرم_فرهنگ و دانش بیرون آمد وبه #روم_قدرت_ثروت روکرد تا سترگ ترین #عقبه ی زندگی اش را طی کند،او به همسرش گفته بود : مجبورم و باید این ازدواج صورت بگیرد.
در آن گردنه #قتلی صورت گفته (گناهی بسیار بزرگ)
شیخ صنعان روزگار ما البته مریدی #خاص دارد یا نه؟ نمیدانم. اما نیکمردی که همه بیشتر از پاکی اش میگویند به آتشی در افتاد #دین_سوز #دنیا_سوز و من به عنوان پرورده ی مکتب معرفتی #ایران_واسلام نمیتوانم ازین سرنوشت بهت_زده و غمگین نباشم.
سوای همه ی داستانها و احتمالات دنیایی من نگران #دین نجفی و #دین_خودم هستم.
من به این آتش شعله ور که هرکس از خرد و کلان دارد هیزمی بر آن میریزد نگاه میکنم، بیرون آمدن #سیاوش روزگار ما از آتش دارد طولانی میشود.
آیا #شیخ_صنعان مخروط مدیریتی این چهل سال با این کار زشت ( زمینه ها و اسبابش به کنار) باز توان توبه و مجال شستشو در چشمه ی ایمان را خواهد یافت؟
آیا سیاوش عرصه ی مدیریت از این آتش همگان افروخته ی ناچار بیرون خواهد زد؟!
الله اعلم..
فقط باز زمزمه میکنم؛
اللهم اجعل عاقبة امورنا خیرا
#محسن_یارمحمدی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹