▫️ کازرون: امتداد دیماه در اردیبهشت
نوشتهی: سهراب نیکزاد
25 می 2018
اعتراض مردم کازرون وجهی عینی دارد. مردم بیم دارند بودجهی کازرون کاهش یابد و ادارات حکومتی (بخوانید مشاغل حکومتی) به شهرهای دیگر انتقال یابند و امکانات و تسهیلات محدود شهر نیز ازدست بروند. بهعلاوه مناطق گردشگری و تاریخی شهرستان از آن جدا شوند و به دنبال آن درآمد حاصل از این مناطق نیز قطع شود. اما پرسشی که باید مطرح کرد این است که چرا این اعتراضات چنین پرتنش و دامنهدار میشود؟ چرا حاکمیت چنین نامعقول واکنش نشان میدهد و چنین دیرهنگام خواستهی مردم را میپذیرد؟ چرا حتی پذیرش حاکمیت هم وضعیت را آرام نمیکند؟
https://wp.me/p9vUft-jf
#سهراب_نیکزاد #خیزش_دی_ماه #اعتراضات #کازرون
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: سهراب نیکزاد
25 می 2018
اعتراض مردم کازرون وجهی عینی دارد. مردم بیم دارند بودجهی کازرون کاهش یابد و ادارات حکومتی (بخوانید مشاغل حکومتی) به شهرهای دیگر انتقال یابند و امکانات و تسهیلات محدود شهر نیز ازدست بروند. بهعلاوه مناطق گردشگری و تاریخی شهرستان از آن جدا شوند و به دنبال آن درآمد حاصل از این مناطق نیز قطع شود. اما پرسشی که باید مطرح کرد این است که چرا این اعتراضات چنین پرتنش و دامنهدار میشود؟ چرا حاکمیت چنین نامعقول واکنش نشان میدهد و چنین دیرهنگام خواستهی مردم را میپذیرد؟ چرا حتی پذیرش حاکمیت هم وضعیت را آرام نمیکند؟
https://wp.me/p9vUft-jf
#سهراب_نیکزاد #خیزش_دی_ماه #اعتراضات #کازرون
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کازرون: امتداد دیماه در اردیبهشت
نوشتهی: سهراب نیکزاد کازرون از سویی، تداوم خیزش دیماه است و ناشی از جسارت اجتماعیِ برخاسته از آن، برای به خیابان آمدن و عصیان علیه حاکمیت و از سوی دیگر، نماد تمامی نارساییهای آن: از خواستها و …
▫️ سرمایهداریِ بدون طبقه؟
نوشتهی: جِی. اچ. وسترگارد
ترجمهی: سهراب نیکزاد
2 ژانویه 2019
🔸 سالهای پس از اوایل دههی 1950، طنینانداز این ادعا بود که ساختار طبقاتیِ قدیمیِ سرمایهداری پیوسته درحال ناپدیدشدن است. برچسبهایی به این نظم نوین اجتماعی، که گمان میرفت از ویرانههای نظم پیشین درحال ظهور است، زده شد که به کلیشههای رایج مباحث معاصر بدل شده است مانند «دولت رفاه»، «جامعهی فراوانی»، «جامعهی خانهمحور»، «جامعهی تودهای»، «پساسرمایهداری» و از این دست اصطلاحات. تنوع و نادقیقبودنِ این دست اصطلاحات، نشان از برخی تردیدها در فرایند تشخیص و پیشبینی این پدیده دارد. بهعلاوه، ارزیابیها از این وضعیت نیز در بسیاری موارد با یکدیگر متفاوت بوده است: نوع واکنشها به این روندهای تشخیصدادهشده، از پیروزمندی تا دلسردی گسترده است. اما توصیفاتی که به روندهای کنونی پرداختهاند، عموماً تاحدزیادی با یکدیگر همداستاناند: در این ادعا که سرچشمههای قدیمی تنش و مبارزهی طبقاتیْ پیوسته درحال محو شدن هستند یا دیگر موضوعیت ندارند؛ اینکه ساختار جوامعِ غربیِ معاصر، در حال پیریزیِ مجدد در قالب شرایط و سبکهای زندگی طبقهی میانی است؛ و اینکه این تحولات نشانهی «پایان ایدئولوژی» است. چنین تصوراتی بهنوبهی خود با حسی از سیّالیت اجتماعی تلفیق میشود که حملِ بر ابطال سرشتنماهای پیشین سرمایهداری میکند.
🔸 این تفسیرها، هراندازه هم با یکدیگر اختلاف داشته باشند، باز هم بر دو فرض پایهای متکیاند. نخست اینکه نابرابریهای چشمگیرِ سرمایهداری متقدّم، درحال کاهش و نیز ازدستدادن اهمیت پیشینش است. دوم اینکه با ظهور الگوهای جدید زندگی و آمالوآرزوهای مرتبط با آنها، که افقها و تعلقات قدیمی مقیدبهطبقه را نفی یا در صفوف آن شکاف ایجاد میکند، مخالفتهای رادیکالْ بنا به دلایل گوناگون ضعیف و ضعیفتر شده است.
🔸 ... هرچه امیدهای کارگران بزرگسال برای ترقیِ خود آشکارا واهی از آب در میآیند، آمالوآرزوهایشان معطوف میشود به دورنمای زندگی فرزندانشان. اما بااینحال، این تصدیق فزونییافتهی اهمیت آموزش، مثال دیگری است از تضعیفِ تمایزات فرهنگیِ میان طبقات. اما دقیقاً اینگونه است که کارگران هرچه بیشتر برای آموزش و آیندهی شغلی فرزاندانشان در آمالوآرزوهای «طبقهی میانی» سهیم میشوند، محدودیتهای موجود و نابرابریهای پابرجا در فرصتهای آموزشی ناگزیر به سرخوردگی از آن آمالوآرزوها، بهعنوان یک تجربهی رایج، میانجامد. تاب آوردنِ چنین سرخوردگیای ممکن است حتی دشواتر هم باشد، زیرا محکوم شدنِ توأمانِ والدین و فرزندان به جایگاهی همیشه فرودستْ برگشتناپذیرتر و فرجامینتر از گذشته است. ضعفوقوتِ عوامل متنوعِ تأثیرگذار کماکان ناشناخته است. از این رو، کفهی ترازوی امکانهای مختلف و نیز شکلهای بروزِ سرخوردگی از آمالوآرزوها نیز قطعی و مشخص نیست. اما بااینهمه، در این مورد میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که ظرفیت بالقوهی اعتراضات اجتماعی دستکم میتواند بههماناندازهای که روبهکاهش است روبهافزایش باشد. سرمایهداری معاصرْ خلقکنندهی تنشی است میان آمالوآرزوهایی که بهشکلی فزاینده همهگیر شدهاند و فرصتهایی که بنا به خودِ سرشت ساختار طبقاتی، همچنان محدود و با توزیع نابرابر پابرجا هستند....
🔸 این خطر بهقوت خود باقی است که ممکن است ظرفیت بالقوه برای اعتراض اجتماعیِ رادیکال که ذاتیِ نابرابریهای ساختاری متداومِ جامعه است، بیان سیاسی رادیکالی نیابد. درعوض برای مثال ممکن است موجدِ یک الگوی غالب بیتفاوتی سیاسیِ منفعلانه باشد که در مقیاسهای پیشبینیناپذیر همراه شود با مواردی همچون موجهای نامعقول خصومت علیه سازمان بزرگمقیاس بهمعنای واقعی آن...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-EX
#جی_اچ_وسترگارد #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #طبقه #طبقه_متوسط
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: جِی. اچ. وسترگارد
ترجمهی: سهراب نیکزاد
2 ژانویه 2019
🔸 سالهای پس از اوایل دههی 1950، طنینانداز این ادعا بود که ساختار طبقاتیِ قدیمیِ سرمایهداری پیوسته درحال ناپدیدشدن است. برچسبهایی به این نظم نوین اجتماعی، که گمان میرفت از ویرانههای نظم پیشین درحال ظهور است، زده شد که به کلیشههای رایج مباحث معاصر بدل شده است مانند «دولت رفاه»، «جامعهی فراوانی»، «جامعهی خانهمحور»، «جامعهی تودهای»، «پساسرمایهداری» و از این دست اصطلاحات. تنوع و نادقیقبودنِ این دست اصطلاحات، نشان از برخی تردیدها در فرایند تشخیص و پیشبینی این پدیده دارد. بهعلاوه، ارزیابیها از این وضعیت نیز در بسیاری موارد با یکدیگر متفاوت بوده است: نوع واکنشها به این روندهای تشخیصدادهشده، از پیروزمندی تا دلسردی گسترده است. اما توصیفاتی که به روندهای کنونی پرداختهاند، عموماً تاحدزیادی با یکدیگر همداستاناند: در این ادعا که سرچشمههای قدیمی تنش و مبارزهی طبقاتیْ پیوسته درحال محو شدن هستند یا دیگر موضوعیت ندارند؛ اینکه ساختار جوامعِ غربیِ معاصر، در حال پیریزیِ مجدد در قالب شرایط و سبکهای زندگی طبقهی میانی است؛ و اینکه این تحولات نشانهی «پایان ایدئولوژی» است. چنین تصوراتی بهنوبهی خود با حسی از سیّالیت اجتماعی تلفیق میشود که حملِ بر ابطال سرشتنماهای پیشین سرمایهداری میکند.
🔸 این تفسیرها، هراندازه هم با یکدیگر اختلاف داشته باشند، باز هم بر دو فرض پایهای متکیاند. نخست اینکه نابرابریهای چشمگیرِ سرمایهداری متقدّم، درحال کاهش و نیز ازدستدادن اهمیت پیشینش است. دوم اینکه با ظهور الگوهای جدید زندگی و آمالوآرزوهای مرتبط با آنها، که افقها و تعلقات قدیمی مقیدبهطبقه را نفی یا در صفوف آن شکاف ایجاد میکند، مخالفتهای رادیکالْ بنا به دلایل گوناگون ضعیف و ضعیفتر شده است.
🔸 ... هرچه امیدهای کارگران بزرگسال برای ترقیِ خود آشکارا واهی از آب در میآیند، آمالوآرزوهایشان معطوف میشود به دورنمای زندگی فرزندانشان. اما بااینحال، این تصدیق فزونییافتهی اهمیت آموزش، مثال دیگری است از تضعیفِ تمایزات فرهنگیِ میان طبقات. اما دقیقاً اینگونه است که کارگران هرچه بیشتر برای آموزش و آیندهی شغلی فرزاندانشان در آمالوآرزوهای «طبقهی میانی» سهیم میشوند، محدودیتهای موجود و نابرابریهای پابرجا در فرصتهای آموزشی ناگزیر به سرخوردگی از آن آمالوآرزوها، بهعنوان یک تجربهی رایج، میانجامد. تاب آوردنِ چنین سرخوردگیای ممکن است حتی دشواتر هم باشد، زیرا محکوم شدنِ توأمانِ والدین و فرزندان به جایگاهی همیشه فرودستْ برگشتناپذیرتر و فرجامینتر از گذشته است. ضعفوقوتِ عوامل متنوعِ تأثیرگذار کماکان ناشناخته است. از این رو، کفهی ترازوی امکانهای مختلف و نیز شکلهای بروزِ سرخوردگی از آمالوآرزوها نیز قطعی و مشخص نیست. اما بااینهمه، در این مورد میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که ظرفیت بالقوهی اعتراضات اجتماعی دستکم میتواند بههماناندازهای که روبهکاهش است روبهافزایش باشد. سرمایهداری معاصرْ خلقکنندهی تنشی است میان آمالوآرزوهایی که بهشکلی فزاینده همهگیر شدهاند و فرصتهایی که بنا به خودِ سرشت ساختار طبقاتی، همچنان محدود و با توزیع نابرابر پابرجا هستند....
🔸 این خطر بهقوت خود باقی است که ممکن است ظرفیت بالقوه برای اعتراض اجتماعیِ رادیکال که ذاتیِ نابرابریهای ساختاری متداومِ جامعه است، بیان سیاسی رادیکالی نیابد. درعوض برای مثال ممکن است موجدِ یک الگوی غالب بیتفاوتی سیاسیِ منفعلانه باشد که در مقیاسهای پیشبینیناپذیر همراه شود با مواردی همچون موجهای نامعقول خصومت علیه سازمان بزرگمقیاس بهمعنای واقعی آن...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-EX
#جی_اچ_وسترگارد #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #طبقه #طبقه_متوسط
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سرمایهداریِ بدون طبقه؟
نوشتهی: جِی. اچ. وسترگارد ترجمهی: سهراب نیکزاد هیچ دلیلی برای تردید دراینباره وجود ندارد که در برخی جنبهها «الگوهای فرهنگ» طبقهی کارگر درحال تغییر و متعاقباً از دستدادن تمایز خود است. بهنظر…
▫️شوراهای کارخانه و مجامع کارگریِ خودگردان
🔹 ایتالیا، دههی 1970: «پائیز داغ» 🔹
نوشتهی: پاتریک کانینگهام
ترجمهی: سهراب نیکزاد
13 ژانویه 2019
📝 توضیح «نقد»: در پیوندی پویا با مبارزهی طبقاتی و جنبش کارگری، که با مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز ریشهها و نمودهایش بیش از پیش آشکار میشوند، و در ارتباط با هدفها، برنامهها و نیز معضلات امر راهبری آزادانه و آگاهانهی تولید و بازتولید اجتماعی، انتشار سلسله نوشتارهایی را دربارهی مبانی نظری و تجربههای تاریخی جنبش شورایی و کنترل کارگری آغاز کردیم. این نوشتارها، اینک با گزارشها و واکاویهایی پیرامون تجربههای تاریحی جنبش کارگری و شورایی در نقاط گوناگون جهان ادامه خواهند یافت. وجه برجستهی این واکاویها، نه تنها پیروزیها و ناکامیهای مقطعی در چارچوب یک جنبش خاص و در محدودهی یک بنگاه یا شاخهی تولیدی ویژه، بلکه کنش و واکنش آن با جنبشها و رویدادهای سیاسی و اجتماعی، پیدایش و پویش آنها در متن شرایط اجتماعی و تاریخی معین و نیز رابطهی آنها با شیوههای سازمانیابی و سازمانهای سیاسی نوپا یا پیشاپیش موجود است. اشارههای بسیار – و اجتناب ناپذیر – به نامهای خاص در این نوشتهها، اعم از افراد، گروهها یا رویدادهای مربوط به دورهای خاص و مکانی معین، مانع از انتقال رشته و شیرازهی بنیادین این تجربهها و رهآوردهای نظری و سیاسی آنها نیست.
🔸 این فصل با مبنا قرار دادن دو مدل رقیب ــ یکی شوراهای کارخانهای و دیگری مجامع کارگری خودگردان ــ به بررسی و واکاوی رشدوگسترشِ تاریخیِ شوراهای کارگری در نظام کارخانهای ایتالیا در خلال «1968 طولانی» میپردازد. بعد از موج اعتصابهای خودانگیختهی «پاییز داغِ» 1969، درحالی که سه کنفدراسیون اتحادیهای ایتالیا ... در تلاش بودند تا قدرت نمایندگیشان را بازیابی کنند، جنبش کارگری خودگردان درپیِ ازمیان بردنِ موقعیتِ مسلط اتحادیههای کارگری موجود بود. کشمکشها در چانهزنی بر سرِ دستمزد معمولاً نظام کارخانهای و تقسیم کار سرمایهدارانه را بیثبات میکرد و ازاینرو شرایط را برای اعمالِ قدرتِ متعارض کارگران در کارخانهها فراهم میکرد. شوراهای کارخانهای مواضع سیاسیای را گرد هم آورده بودند که اغلب اساساً با یکدیگر متفاوت بودند اما یک هدف مشترک نهایی داشتند: استقرار دوبارهی هژمونی اتحادیهها همچون شکل سازمانی یگانه و یکپارچهای که کماکان بیانکنندهی ارادهی دستکم بخشی از بدنهی اصلی کارگری است.
🔸 مجامع کارگریِ خودگردان در تلاش برای ترویج ایدههای خودگردانی کارگری و امتناع از کار، بهعنوان ابزارهای اساسی سازماندهی کارگران در مبارزات کارخانهها، هم با اتحادیههای موجود و هم با شوراهای کارخانهای مخالف بودند. این فصل درپایان نتیجهگیری میکند که هر دو مدل ناتوانتر از آن بودند که سلطهی اتحادیهها را براندازند یا مانع شکست تاریخی جنبش کارگران کارخانهای ایتالیا بعد از ناکامی در اعتصاب فیات در 1980 شوند که نقطهی پایانی بود بر «1968 طولانیِ» ایتالیا، و همزمان بود با ظهور جهانی پسافوردیسم و نولیبرالیسم...
🔹 اولین بخش از سلسسلهمقالات سایت نقد پیرامون تجربههای تاریخی جنبش کارگری و شورایی را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-GA
#پاتریک_کانینگهام #سهراب_نیکزاد
#جنبش_کارگری #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 ایتالیا، دههی 1970: «پائیز داغ» 🔹
نوشتهی: پاتریک کانینگهام
ترجمهی: سهراب نیکزاد
13 ژانویه 2019
📝 توضیح «نقد»: در پیوندی پویا با مبارزهی طبقاتی و جنبش کارگری، که با مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز ریشهها و نمودهایش بیش از پیش آشکار میشوند، و در ارتباط با هدفها، برنامهها و نیز معضلات امر راهبری آزادانه و آگاهانهی تولید و بازتولید اجتماعی، انتشار سلسله نوشتارهایی را دربارهی مبانی نظری و تجربههای تاریخی جنبش شورایی و کنترل کارگری آغاز کردیم. این نوشتارها، اینک با گزارشها و واکاویهایی پیرامون تجربههای تاریحی جنبش کارگری و شورایی در نقاط گوناگون جهان ادامه خواهند یافت. وجه برجستهی این واکاویها، نه تنها پیروزیها و ناکامیهای مقطعی در چارچوب یک جنبش خاص و در محدودهی یک بنگاه یا شاخهی تولیدی ویژه، بلکه کنش و واکنش آن با جنبشها و رویدادهای سیاسی و اجتماعی، پیدایش و پویش آنها در متن شرایط اجتماعی و تاریخی معین و نیز رابطهی آنها با شیوههای سازمانیابی و سازمانهای سیاسی نوپا یا پیشاپیش موجود است. اشارههای بسیار – و اجتناب ناپذیر – به نامهای خاص در این نوشتهها، اعم از افراد، گروهها یا رویدادهای مربوط به دورهای خاص و مکانی معین، مانع از انتقال رشته و شیرازهی بنیادین این تجربهها و رهآوردهای نظری و سیاسی آنها نیست.
🔸 این فصل با مبنا قرار دادن دو مدل رقیب ــ یکی شوراهای کارخانهای و دیگری مجامع کارگری خودگردان ــ به بررسی و واکاوی رشدوگسترشِ تاریخیِ شوراهای کارگری در نظام کارخانهای ایتالیا در خلال «1968 طولانی» میپردازد. بعد از موج اعتصابهای خودانگیختهی «پاییز داغِ» 1969، درحالی که سه کنفدراسیون اتحادیهای ایتالیا ... در تلاش بودند تا قدرت نمایندگیشان را بازیابی کنند، جنبش کارگری خودگردان درپیِ ازمیان بردنِ موقعیتِ مسلط اتحادیههای کارگری موجود بود. کشمکشها در چانهزنی بر سرِ دستمزد معمولاً نظام کارخانهای و تقسیم کار سرمایهدارانه را بیثبات میکرد و ازاینرو شرایط را برای اعمالِ قدرتِ متعارض کارگران در کارخانهها فراهم میکرد. شوراهای کارخانهای مواضع سیاسیای را گرد هم آورده بودند که اغلب اساساً با یکدیگر متفاوت بودند اما یک هدف مشترک نهایی داشتند: استقرار دوبارهی هژمونی اتحادیهها همچون شکل سازمانی یگانه و یکپارچهای که کماکان بیانکنندهی ارادهی دستکم بخشی از بدنهی اصلی کارگری است.
🔸 مجامع کارگریِ خودگردان در تلاش برای ترویج ایدههای خودگردانی کارگری و امتناع از کار، بهعنوان ابزارهای اساسی سازماندهی کارگران در مبارزات کارخانهها، هم با اتحادیههای موجود و هم با شوراهای کارخانهای مخالف بودند. این فصل درپایان نتیجهگیری میکند که هر دو مدل ناتوانتر از آن بودند که سلطهی اتحادیهها را براندازند یا مانع شکست تاریخی جنبش کارگران کارخانهای ایتالیا بعد از ناکامی در اعتصاب فیات در 1980 شوند که نقطهی پایانی بود بر «1968 طولانیِ» ایتالیا، و همزمان بود با ظهور جهانی پسافوردیسم و نولیبرالیسم...
🔹 اولین بخش از سلسسلهمقالات سایت نقد پیرامون تجربههای تاریخی جنبش کارگری و شورایی را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-GA
#پاتریک_کانینگهام #سهراب_نیکزاد
#جنبش_کارگری #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
شوراهای کارخانه و مجامع کارگریِ خودگردان
نوشتهی: پاتریک کانینگهام ترجمهی: سهراب نیکزاد بسیاری از مبارزات اتونومیا اوپرایا و مجامع کارگری خودگردان ــ برای دستمزد و شرایط برابر برای کارگران یقهسفید و یقهآبی، برای حذف اختلافات مزدی میان…
▫️ اقدام مستقیم کارگری و کنترل کارخانه
🔹 در ایالاتمتحده
نوشتهی: امانوئل نس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 اوت 2019
🔸 این مقاله مقاطع تاریخیِ تعیینکنندهای از خودمدیریتی و کنترل کارگری در ایالاتمتحده را بررسی میکند؛ ایالاتمتحده نمونهی اصلی یک دولت سرمایهداری است که در طول سدهی پیش نیز بارها نشان داده که حامی شکلهای یغماگرانهی استثمار نیروی کار است. همزمان با مبارزه پیوسته کارگران برای پیشبُرد حقوحقوقشان، واکنش دستگاه دولت سرمایهداریْ حمایت از تلاشهای طرفِ مدیریت برای دستیابی به استیلایی بیقیدوشرط از طریق بیاثرکردن اقدام مستقیم جمعی است. مدیریت و اتحادیههای کارگریْ فرضشان بر بدیهیبودن برتری قانونی سرمایه است.
🔸 ایالاتمتحده نمونهی تماموکمال بهشت سرمایهدارانه است، که در آن کارفرمایان با خاطری آسوده در سرکوب کارگرانی که از قواعد حاکم بر تعاملات مدیریت ـکارگر تخطی میکنند، تقریباً همیشه، از حمایت کامل دستگاه قضایی و نظامی دولت برخوردارند، مگر آنکه خود کسبوکارها توافقنامهها را زیرپا بگذارند. تقریباً به هر نمونهی تاریخی از زمان پیدایش تولید انبوه که رجوع کنیم، کارگران تنها با تخطی از قواعد، اعتصاب و اشغال کارخانهها به قدرت قابلاتکائی دست یافتهاند. ازهمینرو، مخالفت کارگران بهطور تاریخی خود را از رهگذر اقدام بدنهی کارگری در سطح محیط کار علیه احکام سرمایه، دولت و تقریباً در بیشترِ مواقع اتحادیههای کارگریِ سازشکار نشان داده است.
🔸 بحران اقتصادی سرمایهداری جهانی به سمتی در حرکت است که قراردادهای مدیریت ـ نیروی کار را کمارزش کند، قراردادهایی که پیشتر معیارهای قابلقبول دستمزد و مزایا و اندکمایهای از امنیت شغلی را در ازای مسالمتجویی نیروی کار معامله میکرد. بستهشدن کارخانههای تولیدی در آمریکای شمالی بر صفوف کارگران مضطرب و اغلب مسنتری افزود که بهدنبال حفظ امنیت اقتصادیای بودند که پیشترها برایشان مسئله نبود. بااینهمه، از سال 2007 تا 2010، این بحرانْ ناکامی سرمایهداری نولیبرال را در تضمین امنیت اقتصادی، چه از طریق ابزارهای عمومی و چه خصوصی، ثابت کرده است.
🔹 شانزدهمین بخش از سلسسلهمقالات سایت «نقد» پیرامون تجربههای تاریخی جنبش کارگری و شورایی را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-10v
#امانوئل_نس #سهراب_نیکزاد
#ایالات_متحده #جنبش_کارگری #خودگردانی_کارگری
#سوسیالیسم #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 در ایالاتمتحده
نوشتهی: امانوئل نس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 اوت 2019
🔸 این مقاله مقاطع تاریخیِ تعیینکنندهای از خودمدیریتی و کنترل کارگری در ایالاتمتحده را بررسی میکند؛ ایالاتمتحده نمونهی اصلی یک دولت سرمایهداری است که در طول سدهی پیش نیز بارها نشان داده که حامی شکلهای یغماگرانهی استثمار نیروی کار است. همزمان با مبارزه پیوسته کارگران برای پیشبُرد حقوحقوقشان، واکنش دستگاه دولت سرمایهداریْ حمایت از تلاشهای طرفِ مدیریت برای دستیابی به استیلایی بیقیدوشرط از طریق بیاثرکردن اقدام مستقیم جمعی است. مدیریت و اتحادیههای کارگریْ فرضشان بر بدیهیبودن برتری قانونی سرمایه است.
🔸 ایالاتمتحده نمونهی تماموکمال بهشت سرمایهدارانه است، که در آن کارفرمایان با خاطری آسوده در سرکوب کارگرانی که از قواعد حاکم بر تعاملات مدیریت ـکارگر تخطی میکنند، تقریباً همیشه، از حمایت کامل دستگاه قضایی و نظامی دولت برخوردارند، مگر آنکه خود کسبوکارها توافقنامهها را زیرپا بگذارند. تقریباً به هر نمونهی تاریخی از زمان پیدایش تولید انبوه که رجوع کنیم، کارگران تنها با تخطی از قواعد، اعتصاب و اشغال کارخانهها به قدرت قابلاتکائی دست یافتهاند. ازهمینرو، مخالفت کارگران بهطور تاریخی خود را از رهگذر اقدام بدنهی کارگری در سطح محیط کار علیه احکام سرمایه، دولت و تقریباً در بیشترِ مواقع اتحادیههای کارگریِ سازشکار نشان داده است.
🔸 بحران اقتصادی سرمایهداری جهانی به سمتی در حرکت است که قراردادهای مدیریت ـ نیروی کار را کمارزش کند، قراردادهایی که پیشتر معیارهای قابلقبول دستمزد و مزایا و اندکمایهای از امنیت شغلی را در ازای مسالمتجویی نیروی کار معامله میکرد. بستهشدن کارخانههای تولیدی در آمریکای شمالی بر صفوف کارگران مضطرب و اغلب مسنتری افزود که بهدنبال حفظ امنیت اقتصادیای بودند که پیشترها برایشان مسئله نبود. بااینهمه، از سال 2007 تا 2010، این بحرانْ ناکامی سرمایهداری نولیبرال را در تضمین امنیت اقتصادی، چه از طریق ابزارهای عمومی و چه خصوصی، ثابت کرده است.
🔹 شانزدهمین بخش از سلسسلهمقالات سایت «نقد» پیرامون تجربههای تاریخی جنبش کارگری و شورایی را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-10v
#امانوئل_نس #سهراب_نیکزاد
#ایالات_متحده #جنبش_کارگری #خودگردانی_کارگری
#سوسیالیسم #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اقدام مستقیم کارگری و کنترل کارخانه
در ایالاتمتحده نوشتهی: امانوئل نس ترجمهی: سهراب نیکزاد تاریخ مقاومت مبارزهجویانهی کارگران در برابر تاکتیکهای سرمایهداریِ صنعتیْ گواهی است بر مبارزه بیامان کارگران آمریکایی از مجرای مجموعها…
▫️ سیاست طبقاتی، آگاهی طبقاتی
و طبقهی میانی جدید
نوشتهی: گولیهمو کارکدی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
21 سپتامبر ۲۰۱۹
🔸 با اینکه مطالعهی طبقه همواره امری اساسی برای نظریهی مارکسیستی بهشمار میآمده، مشخصاً در بیست سال گذشته بوده است که در کانون واکاوی تمامعیار، پژوهش اصیل و بحثوجدل زندهوپویا قرار گرفته است. دو مورد از حوزههایی که در این دوره بهشکلی جدی موشکافی شدهاند حوزههاییاند که به ظهور و توسعهی طبقه(ها)ی میانی و در همین رابطه، نبود تناظر میان ساختار طبقاتی (مشخصاً ساختار طبقهی کارگر) و آگاهی طبقاتی میپردازند. آثاری که در اینجا مرور و بررسی شدهاند، حاکی از تلاشهاییاند برای ساختنوپرداختن چارچوبهای مفهومی یکپارچهای که ساختار و تقسیمبندیهای طبقاتی را به شکلهای آگاهی طبقاتی و سیاست مرتبط میسازند. با اینکه هر سهی این آثارْ واکاوی طبقاتی مارکسیستی را ملاک خود قرار میدهند، هریک از رویکردی یکسره متفاوت با دیگری پیروی میکند. مرور و بررسیِ حاضر به شیوهای انتقادی این آثار را بررسی میکند اما بهدلیل محدودیت جا از پرسشهایی میگذرد که هریک از آنها بهطور مشخص به آن پرداختهاند. درعوض، تمرکزمان بر حوزهای خواهد بود که دغدغهای عمومی است: ماهیت طبقهی میانی جدید و رابطهی میان ساختار طبقاتی و آگاهی طبقاتی آن.
🔸 تاریخ بهکرّات نشان میدهد که بحران سرمایه در زمانهای که جنبشهای اجتماعیْ زندهوپویا و آگاهی طبقاتی گسترشیافته است، صرفاً معادل با بحرانی در سودآوری نیست، بلکه همچنین بحرانی در اقتدار (هم در محلهای کار و هم بهطور کلی در جامعه) و نیز بحرانی در هنجارها و ارزشهای سرمایهدارانه (بورژوایی) را شامل میشود. در این مقاطع تاریخی، کارگر جمعی (اصطلاحی که من آن را به «طبقهی کارگر» ترجیح میدهم) ارزشها و هنجارهای اخلاقی خود را ابراز میکند. این ارزشها و هنجارهای جدیدْ جنبهای جداییناپذیر از آگاهی سوسیالیستی است و بهشکل اجتنابناپذیری تمرکز آن بر برابریخواهی، مرکزیتیافتنِ شکلهایی از دموکراسی مستقیم (که دموکراسی نمایندگی از نظر کارکردی خواهناخواه بهنوعی با آن پیوند دارد)، لزومِ برخورد ناگزیر با شکلهای خشونتبار سرکوب و ازایندست است. در این مقاطع، پیگیری الگویی از اتحاد با بخشهای پرولتریزهشدهی «طبقهی میانی جدید» که مبتنی بر شایستهسالاری، حفظ جایگاههای ممتاز و این توهم باشد که ستیزی مسالمتآمیز با سرمایهداری با واکنشی بههمان اندازه مسالمتآمیز روبهرو خواهد شد و ازایندست، تلاشی بیهوده و نافی هدف است. این خطمشی در ظرف یک جنبش سوسیالیستی قدرتمند و درخور، صرفاً به بازآفرینی (یا دوامبخشی به) شکلهایی از آگاهی میانجامد که در تضاد با آگاهی سوسیالیستی و درنتیجه با خود آن جنبش است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-12d
#کارکدی #سهراب_نیکزاد
#طبقه #آگاهی_طبقاتی #طبقهی_میانی #طبقات_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
و طبقهی میانی جدید
نوشتهی: گولیهمو کارکدی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
21 سپتامبر ۲۰۱۹
🔸 با اینکه مطالعهی طبقه همواره امری اساسی برای نظریهی مارکسیستی بهشمار میآمده، مشخصاً در بیست سال گذشته بوده است که در کانون واکاوی تمامعیار، پژوهش اصیل و بحثوجدل زندهوپویا قرار گرفته است. دو مورد از حوزههایی که در این دوره بهشکلی جدی موشکافی شدهاند حوزههاییاند که به ظهور و توسعهی طبقه(ها)ی میانی و در همین رابطه، نبود تناظر میان ساختار طبقاتی (مشخصاً ساختار طبقهی کارگر) و آگاهی طبقاتی میپردازند. آثاری که در اینجا مرور و بررسی شدهاند، حاکی از تلاشهاییاند برای ساختنوپرداختن چارچوبهای مفهومی یکپارچهای که ساختار و تقسیمبندیهای طبقاتی را به شکلهای آگاهی طبقاتی و سیاست مرتبط میسازند. با اینکه هر سهی این آثارْ واکاوی طبقاتی مارکسیستی را ملاک خود قرار میدهند، هریک از رویکردی یکسره متفاوت با دیگری پیروی میکند. مرور و بررسیِ حاضر به شیوهای انتقادی این آثار را بررسی میکند اما بهدلیل محدودیت جا از پرسشهایی میگذرد که هریک از آنها بهطور مشخص به آن پرداختهاند. درعوض، تمرکزمان بر حوزهای خواهد بود که دغدغهای عمومی است: ماهیت طبقهی میانی جدید و رابطهی میان ساختار طبقاتی و آگاهی طبقاتی آن.
🔸 تاریخ بهکرّات نشان میدهد که بحران سرمایه در زمانهای که جنبشهای اجتماعیْ زندهوپویا و آگاهی طبقاتی گسترشیافته است، صرفاً معادل با بحرانی در سودآوری نیست، بلکه همچنین بحرانی در اقتدار (هم در محلهای کار و هم بهطور کلی در جامعه) و نیز بحرانی در هنجارها و ارزشهای سرمایهدارانه (بورژوایی) را شامل میشود. در این مقاطع تاریخی، کارگر جمعی (اصطلاحی که من آن را به «طبقهی کارگر» ترجیح میدهم) ارزشها و هنجارهای اخلاقی خود را ابراز میکند. این ارزشها و هنجارهای جدیدْ جنبهای جداییناپذیر از آگاهی سوسیالیستی است و بهشکل اجتنابناپذیری تمرکز آن بر برابریخواهی، مرکزیتیافتنِ شکلهایی از دموکراسی مستقیم (که دموکراسی نمایندگی از نظر کارکردی خواهناخواه بهنوعی با آن پیوند دارد)، لزومِ برخورد ناگزیر با شکلهای خشونتبار سرکوب و ازایندست است. در این مقاطع، پیگیری الگویی از اتحاد با بخشهای پرولتریزهشدهی «طبقهی میانی جدید» که مبتنی بر شایستهسالاری، حفظ جایگاههای ممتاز و این توهم باشد که ستیزی مسالمتآمیز با سرمایهداری با واکنشی بههمان اندازه مسالمتآمیز روبهرو خواهد شد و ازایندست، تلاشی بیهوده و نافی هدف است. این خطمشی در ظرف یک جنبش سوسیالیستی قدرتمند و درخور، صرفاً به بازآفرینی (یا دوامبخشی به) شکلهایی از آگاهی میانجامد که در تضاد با آگاهی سوسیالیستی و درنتیجه با خود آن جنبش است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-12d
#کارکدی #سهراب_نیکزاد
#طبقه #آگاهی_طبقاتی #طبقهی_میانی #طبقات_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سیاست طبقاتی، آگاهی طبقاتی
و طبقهی میانی جدید نوشتهی: گولیهمو کارکدی ترجمهی: سهراب نیکزاد تاریخ بهکرّات نشان میدهد که بحران سرمایه در زمانهای که جنبشهای اجتماعیْ زندهوپویا و آگاهی طبقاتی گسترشیافته است، صرفاً معاد…
▫️ تمایز میان سوسیالیسم و کمونیسم
🔹 از نظر مارکس
نوشتهی: تنر چم و مصطفی کایااوغلو
ترجمهی: سهراب نیکزاد
28 اکتبر 2019
📝 موضوع مقاله زیر تمایز میان سوسیالیسم و کمونیسم از نظر مارکس است. با اینکه اصطلاحات سوسیالیسم و کمونیسم پیش از مارکس نیز وجود داشتهاند، بهطور کلی با مارکس تداعی میشوند. در مقالهی حاضر بهشکلی جامع به سوسیالیسم و کمونیسم از نظر مارکس پرداخته شده است و با یکدیگر مقایسه شدهاند. به این دلیل که هنگام بحث دربارهی تمایز میان سوسیالیسم و کمونیسم، پرداختن به بحث دیکتاتوری پرولتاریا بهمعنای یک دورهی گذار سیاسی ضرورت مییابد، این مورد نیز در این مطالعه تبیین میشود. کمونیسم دارای دو مرحله است. مرحلهی نخست یا پایینترِ کمونیسمْ سوسیالیسم نامیده میشود که بهمعنای مرحلهای مابین سرمایهداری و کمونیسم است. مرحلهی دوم یا بالاترِ کمونیسم همان مرحلهی کمال است. در این مرحله هیچ نابرابری و بیعدالتیای وجود ندارد. جامعهی کمونیستی جامعهای بیطبقه است که در آن محصولات براساس نیازهای افراد در اختیارشان گذاشته میشود. در نوشتهی پیشِ رو به دلالتهای این مقولهها پرداخته شده است. در جریان بررسی سوسیالیسم و کمونیسم بهغیر از سه منبع، تماماً از آثار خود مارکس استفاده شده است.
🔸نوشتهی پیش رو، دومین مقاله از زنجیرهی تازهای از مقالات سایت «نقد» پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل است
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-14Z
#جامعهی_بدیل
#تنر_چم #مصطفی_کایااوغلو #سهراب_نیکزاد
#سوسیالیسم #کمونیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 از نظر مارکس
نوشتهی: تنر چم و مصطفی کایااوغلو
ترجمهی: سهراب نیکزاد
28 اکتبر 2019
📝 موضوع مقاله زیر تمایز میان سوسیالیسم و کمونیسم از نظر مارکس است. با اینکه اصطلاحات سوسیالیسم و کمونیسم پیش از مارکس نیز وجود داشتهاند، بهطور کلی با مارکس تداعی میشوند. در مقالهی حاضر بهشکلی جامع به سوسیالیسم و کمونیسم از نظر مارکس پرداخته شده است و با یکدیگر مقایسه شدهاند. به این دلیل که هنگام بحث دربارهی تمایز میان سوسیالیسم و کمونیسم، پرداختن به بحث دیکتاتوری پرولتاریا بهمعنای یک دورهی گذار سیاسی ضرورت مییابد، این مورد نیز در این مطالعه تبیین میشود. کمونیسم دارای دو مرحله است. مرحلهی نخست یا پایینترِ کمونیسمْ سوسیالیسم نامیده میشود که بهمعنای مرحلهای مابین سرمایهداری و کمونیسم است. مرحلهی دوم یا بالاترِ کمونیسم همان مرحلهی کمال است. در این مرحله هیچ نابرابری و بیعدالتیای وجود ندارد. جامعهی کمونیستی جامعهای بیطبقه است که در آن محصولات براساس نیازهای افراد در اختیارشان گذاشته میشود. در نوشتهی پیشِ رو به دلالتهای این مقولهها پرداخته شده است. در جریان بررسی سوسیالیسم و کمونیسم بهغیر از سه منبع، تماماً از آثار خود مارکس استفاده شده است.
🔸نوشتهی پیش رو، دومین مقاله از زنجیرهی تازهای از مقالات سایت «نقد» پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل است
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-14Z
#جامعهی_بدیل
#تنر_چم #مصطفی_کایااوغلو #سهراب_نیکزاد
#سوسیالیسم #کمونیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تمایز میان سوسیالیسم و کمونیسم
از نظر مارکس نوشتهی: تنر چم و مصطفی کایااوغلو ترجمهی: سهراب نیکزاد از نظر مارکس، کمونیسم از پیِ سرمایهداری میآید. سرنگونی کلیت یا هر بخشی از سرمایهداری اهمیت زیادی برای مارکس دارد؛ بااینهمه، …
▫️ مارکس، کمونیسم و بازارها
نوشتهی: دیوید میلر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
5 فوریه 2020
📝 توضیح نقد: سایت نقد انتشار زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون و متضاد در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل آغاز کرده است. مقاله زیر هشتمین مقاله از این سلسله مقالات است.
🔸 آن دسته از کسانی (از جمله خود من) که مدافع استفادهی گسترده از بازارهای اقتصادی بهعنوان پیششرط شکلی دوامپذیر از سوسیالیسم هستند، عموماً با نقدی مواجهه میشوند که شاید (امیدوارم نه از سر سوگیری) بتوان آن را نقدی بنیادگرایانه نامید. این مخالفت بنیادگرایانه مدعی است که هر شکلی از بازار در تضاد با اصول سوسیالیستی است؛ از این نظر که سوسیالیسم، هرچند در سطح ظاهری مشخصاً با مالکیت خصوصیِ ابزار تولید و نظام سرمایهداری در تضاد است، در سطحی ژرفتر در تقابل با انواعِ مناسبات اجتماعیِ زیادهخواهانه و رقابتجویانه قرار دارد که صرفاً سرمایهداری تجلی تماموکمال آن است. ازاینرو، بازارهای اقتصادی ذاتاً ضدسوسیالیستی هستند و در بهترین حالت میتوان آنها را همچون بخشی از مرحلهی انتقالی در مسیر شکل عالیتر سوسیالیسم شمرد که مشخصهی آن همیاری، برنامهریزی، زیست اشتراکی و ازایندست است.
🔸 در این مقاله نه امکانپذیریِ اقتصادیِ انواعواقسام این مدلها، بلکه پرسشهای مربوط به توجیهات اخلاقی آنها در کانون توجه خواهد بود. بهطور مشخص، فرض را بر این خواهم گذاشت که ایجاد جامعهای کمونیستی مطابق با توصیف مارکس از نظر اقتصادی امکانپذیر است، هرچند بهزعم من این امر قابلتردید است. بهعلاوه، با گذر از مباحث معروف و مرتبط به اینکه آیا اساساً مارکس واجد نظریهای اخلاقی بوده یا نه و اگر بوده به چه معنا، از اظهارنظرهای مارکس در خصوص سرشت انسانی و مناسبات اجتماعی بهعنوان مآخذی برای معیارهای اخلاقی بهره خواهم گرفت تا بتوانم از این دریچه این سه نظام را به شکل مقایسهای ارزیابی کنم. بیشک مارکس بهشدت منتقدِ کسانی بود که سوسیالیسم را صرفاً به معنای ساختنوپرداختن مدلی کموبیش آرمانی از جامعهای تماموکمال میدانستند که چنان جاذبهای دارد که همه بیدرنگ خواهان تحقق آن میشوند. این واقعیت به قوّت خود باقیست که مارکس تصور خود را از کمونیسم همچون «پاسخی به معمای تاریخ» ترسیم کرده بود و حتی اگر برداشت ما از مارکس این باشد که او معتقد بوده که سرمایهداری عمدتاً به دلیل بحران اقتصادی [خواهناخواه] سقوط خواهد کرد، باز هم این پرسش باقیست که چرا مردم باید مسیر «مرحلهی نخست جامعهی کمونیستی» را (که چنانکه پیشتر طرح شد، در برخی جنبهها با سوسیالیسم بازار شباهت دارد) به کمونیسم اصیل بپیمایند. برای چنین نتیجهگیریای هیچ استدلال ماتریالیستی قابلقبولی را در خود مارکس نمیتوان یافت، پس تنها پاسخِ معقول میتواند این باشد که مردم این راه را پیش خواهند گرفت چرا که تفوق اخلاقی کمونیسم مجابشان خواهد کرد.
🔸 راهبرد این مقاله پیگیری این موضوع خواهد بود که نگرش انتقادی مارکس به سرمایهداری از چه جهت با انتخاب میان سوسیالیسم بازار و کمونیسم مرتبط است. آیا استدلالهای ضدسرمایهداریْ بیچونوچرا علیه نسخههای بازارمحور سوسیالیسم و به نفع کمونیسم هستند؟
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1eH
#دیوید_میلر #سهراب_نیکزاد
#مارکسیسم #کمونیسم #دموکراسی #سوسیالیسم #سوسیایسم_بازار #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: دیوید میلر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
5 فوریه 2020
📝 توضیح نقد: سایت نقد انتشار زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون و متضاد در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل آغاز کرده است. مقاله زیر هشتمین مقاله از این سلسله مقالات است.
🔸 آن دسته از کسانی (از جمله خود من) که مدافع استفادهی گسترده از بازارهای اقتصادی بهعنوان پیششرط شکلی دوامپذیر از سوسیالیسم هستند، عموماً با نقدی مواجهه میشوند که شاید (امیدوارم نه از سر سوگیری) بتوان آن را نقدی بنیادگرایانه نامید. این مخالفت بنیادگرایانه مدعی است که هر شکلی از بازار در تضاد با اصول سوسیالیستی است؛ از این نظر که سوسیالیسم، هرچند در سطح ظاهری مشخصاً با مالکیت خصوصیِ ابزار تولید و نظام سرمایهداری در تضاد است، در سطحی ژرفتر در تقابل با انواعِ مناسبات اجتماعیِ زیادهخواهانه و رقابتجویانه قرار دارد که صرفاً سرمایهداری تجلی تماموکمال آن است. ازاینرو، بازارهای اقتصادی ذاتاً ضدسوسیالیستی هستند و در بهترین حالت میتوان آنها را همچون بخشی از مرحلهی انتقالی در مسیر شکل عالیتر سوسیالیسم شمرد که مشخصهی آن همیاری، برنامهریزی، زیست اشتراکی و ازایندست است.
🔸 در این مقاله نه امکانپذیریِ اقتصادیِ انواعواقسام این مدلها، بلکه پرسشهای مربوط به توجیهات اخلاقی آنها در کانون توجه خواهد بود. بهطور مشخص، فرض را بر این خواهم گذاشت که ایجاد جامعهای کمونیستی مطابق با توصیف مارکس از نظر اقتصادی امکانپذیر است، هرچند بهزعم من این امر قابلتردید است. بهعلاوه، با گذر از مباحث معروف و مرتبط به اینکه آیا اساساً مارکس واجد نظریهای اخلاقی بوده یا نه و اگر بوده به چه معنا، از اظهارنظرهای مارکس در خصوص سرشت انسانی و مناسبات اجتماعی بهعنوان مآخذی برای معیارهای اخلاقی بهره خواهم گرفت تا بتوانم از این دریچه این سه نظام را به شکل مقایسهای ارزیابی کنم. بیشک مارکس بهشدت منتقدِ کسانی بود که سوسیالیسم را صرفاً به معنای ساختنوپرداختن مدلی کموبیش آرمانی از جامعهای تماموکمال میدانستند که چنان جاذبهای دارد که همه بیدرنگ خواهان تحقق آن میشوند. این واقعیت به قوّت خود باقیست که مارکس تصور خود را از کمونیسم همچون «پاسخی به معمای تاریخ» ترسیم کرده بود و حتی اگر برداشت ما از مارکس این باشد که او معتقد بوده که سرمایهداری عمدتاً به دلیل بحران اقتصادی [خواهناخواه] سقوط خواهد کرد، باز هم این پرسش باقیست که چرا مردم باید مسیر «مرحلهی نخست جامعهی کمونیستی» را (که چنانکه پیشتر طرح شد، در برخی جنبهها با سوسیالیسم بازار شباهت دارد) به کمونیسم اصیل بپیمایند. برای چنین نتیجهگیریای هیچ استدلال ماتریالیستی قابلقبولی را در خود مارکس نمیتوان یافت، پس تنها پاسخِ معقول میتواند این باشد که مردم این راه را پیش خواهند گرفت چرا که تفوق اخلاقی کمونیسم مجابشان خواهد کرد.
🔸 راهبرد این مقاله پیگیری این موضوع خواهد بود که نگرش انتقادی مارکس به سرمایهداری از چه جهت با انتخاب میان سوسیالیسم بازار و کمونیسم مرتبط است. آیا استدلالهای ضدسرمایهداریْ بیچونوچرا علیه نسخههای بازارمحور سوسیالیسم و به نفع کمونیسم هستند؟
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1eH
#دیوید_میلر #سهراب_نیکزاد
#مارکسیسم #کمونیسم #دموکراسی #سوسیالیسم #سوسیایسم_بازار #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس، کمونیسم و بازارها
نوشتهی: دیوید میلر ترجمهی: سهراب نیکزاد در راستای اهداف این مقاله، جنبههایی از بیگانگی برای ما موضوعیت دارند که، بنا به روایت مارکس، مستقیماً در سرشت سرمایهداری بهمنزلهی یک اقتصاد بازارمحور ر…
▫️ انقلاب علیه دولت
▫️ بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس
نوشتهی: دِرِک سایر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
14 ژوئن 2020
🔸 همزمان با سررسیدن یکصدمین سالگرد مرگ مارکس در دههی حاضر {دههی 1980} ، سوسیالیستها دلمشغول ارزیابیِ مجدد میراث سیاسی او و ارتباط آن با زمانهی ما و مبارزات آن هستند. هدف این مقاله ادای سهمی به این بحث است. آنچه انگیزهی اصلیِ نگاشتنِ این مقاله شد، دو مقالهی تأثیرگذار هاروکی وادا و تئودور شانین بود که چندین سال قبل در رابطه با اهمیت پژوهشها و نوشتههای دههی پایانی زندگی مارکس، مشخصاً دربارهی روسیه، در صفحات نشریهی هیستوری ورکشاپ منتشر شده بود. وادا و شانین چنین استدلال میکنند که شاهد چرخشهای مهمی در «مارکس متأخر» هستیم. مارکسیسمی که بعدها سربرآورد عمدتاً یا این چرخشها را نادیده گرفت یا آنها را منکوب کرد و این در حالیست که این چرخشها با مبارزات سوسیالیستی در سدهی بیستم عمیقاً پیوند دارند. مقالهی حاضر بسطدهندهی خط کلی استدلال طرحشده در آن دو مقاله است. ما نشان میدهیم نمونههای مشابهی از چرخشهایی که وادا و شانین در رابطه با مورد روسیه در مارکس مشخص میکنند، در سایر متونِ دهههای 1870 و 1880 او، بهویژه در پیشنویسها و متنهای مربوط به جنگ داخلی در فرانسه، وجود دارد که به همان اندازه بااهمیت هستند. خلاصه اینکه درواقع نکتهای منحصربهفرد، بدیع و شاخص در «مارکس متأخر» وجود دارد که ما را به بازاندیشی دربارهی کلیت میراث سیاسی او وا میدارد.
🔸 از نگاه مارکس آنچه لازم است، فقط رهايي سياسي نيست بلكه رهايي از سياست است، سیاستی كه بهعنوان تخصصیشدن دغدغههای عام اجتماعی و بدلشدن آنها به مجموعهای از فعالیتها، موقعیتها و نهادها ــ فارغ از اینکه چقدر دموکراتیک باشند ــ درك ميشود. دولتها مناسباتی را تنظیم و مفروض میدارند که در بطن آنها افراد نمیتوانند شرایط زیست واقعیِ خود در «جامعهی مدنی» را بهطور جمعی کنترل کنند. دولت «اجتماعی موهوم» است که جایی وجود دارد که اجتماع واقعی وجود ندارد. بنابراین، درهمشکستن آن چیزی بیش از قطع کردن سازوبرگهای عیانِ حکمرانی طبقاتی را میطلبد. موضوع فقط محتوای طبقاتی قدرت دولتی نیست بلکه بیگانگیِ ذاتیِ موجود در همین شکل دولت است.
🔸 اقداماتی که لنین، در راستای دموکراسی سیاسیِ تماموکمال، بر آنها متمرکز میشود، بیشک بخش مهمی از این رویکرد است، اما نه بهتنهایی و فینفسه (بهعلاوه باید بیفزاییم، و نه در صورتی که صرفاً با سلبمالکیت از سرمایهداران تکمیل بشود و پیگیری برنامهی ساختن سوسیالیسم سپس به استفاده از شکلهای دولتسالارانهی اقتصادی و دیگر انواع نظارتها ختم میشود، چنانکه در مورد بلشویکها شاهدیم). آنچه لنین نادیده میگیرد و مارکس ــ بیشازهمه در پیشنویسهای جنگ داخلی ــ بهتفصیل به آن میپردازد، بافتار وسیعتر زیروزبرساختن اوضاعواحوال و عاملان است که خودْ چنین اقداماتی را به عناصر معنادارِ دگرگونی سوسیالیستی بدل میکند. ماركس ميدانست كه كمون مدافع كاهش يكبار براي هميشهي دامنه، قدرت و هزینهی هر نوع اقتدار جامعهگانی مركزي است. در اینجا انحلال ارتش دائمی از اهمیتی دوچندان برخوردار است. علاوهبر اینکه چنین کنشی ضدانقلاب را خلعسلاح میکند، آنچه برای مارکس به همین اندازه اهمیت دارد این است که این کار «با کنارگذاشتن یکبارهی این منبع مالیاتها و بدهیهای دولت، نخستین شرط اقتصادی برای همهی بهسازیهای اجتماعی» بهشمار میآمد.»... این رویکرد تفاوت فاحشی با مدل «سانترالیسم دموکراتیک» دارد، مدلی که لنین تا حدی سفسطهگرایانه از متن نهاییِ جنگ داخلی اقتباس میکند. از پیشنویسهای جنگ داخلی کاملاً پیداست که تمجید مارکس معطوف بود به شکلی از جامعه که تا حد زیادی تمرکززدوده است و با خودفرمانی کمونهای محلی در همهی کارکردها جز معدودی که بهواقع «خواستهای عام و همگانیِ کشور ایجاب میکند» همراه است.
🔸 ما ويژگي بااهمیتتر تبيين ماركس را تا پايان به حال خود رها كردهايم. وسیلهای كه از طريق آن اين انقلاب امكانپذير شد، حملهاي مداوم به تقسيم كاري بود كه وزارتخانهها و حكومت را بدل میکند به «اموری پررمزوراز، به كاركردهاي استعلاييای که تنها میتوان آنها را به كاست آموزشديدهاي سپرد. نخست آنكه، اين موضوع بسيار مهم است كه ماركس اين تقسيم كارِ رازورز را بيهيچ ابهامي يك «خيال باطل» ناميد و دوم تأكيد كرد كه این خیال باطل را نه در جامعهی کمونیستیِ آتی، بلکه همین اکنون میتوان و باید بهشکلی مادی به چالش کشید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1vM
#درک_سایر #سهراب_نیکزاد
#ماتریالیسم_تاریخی #انقلاب #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس
نوشتهی: دِرِک سایر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
14 ژوئن 2020
🔸 همزمان با سررسیدن یکصدمین سالگرد مرگ مارکس در دههی حاضر {دههی 1980} ، سوسیالیستها دلمشغول ارزیابیِ مجدد میراث سیاسی او و ارتباط آن با زمانهی ما و مبارزات آن هستند. هدف این مقاله ادای سهمی به این بحث است. آنچه انگیزهی اصلیِ نگاشتنِ این مقاله شد، دو مقالهی تأثیرگذار هاروکی وادا و تئودور شانین بود که چندین سال قبل در رابطه با اهمیت پژوهشها و نوشتههای دههی پایانی زندگی مارکس، مشخصاً دربارهی روسیه، در صفحات نشریهی هیستوری ورکشاپ منتشر شده بود. وادا و شانین چنین استدلال میکنند که شاهد چرخشهای مهمی در «مارکس متأخر» هستیم. مارکسیسمی که بعدها سربرآورد عمدتاً یا این چرخشها را نادیده گرفت یا آنها را منکوب کرد و این در حالیست که این چرخشها با مبارزات سوسیالیستی در سدهی بیستم عمیقاً پیوند دارند. مقالهی حاضر بسطدهندهی خط کلی استدلال طرحشده در آن دو مقاله است. ما نشان میدهیم نمونههای مشابهی از چرخشهایی که وادا و شانین در رابطه با مورد روسیه در مارکس مشخص میکنند، در سایر متونِ دهههای 1870 و 1880 او، بهویژه در پیشنویسها و متنهای مربوط به جنگ داخلی در فرانسه، وجود دارد که به همان اندازه بااهمیت هستند. خلاصه اینکه درواقع نکتهای منحصربهفرد، بدیع و شاخص در «مارکس متأخر» وجود دارد که ما را به بازاندیشی دربارهی کلیت میراث سیاسی او وا میدارد.
🔸 از نگاه مارکس آنچه لازم است، فقط رهايي سياسي نيست بلكه رهايي از سياست است، سیاستی كه بهعنوان تخصصیشدن دغدغههای عام اجتماعی و بدلشدن آنها به مجموعهای از فعالیتها، موقعیتها و نهادها ــ فارغ از اینکه چقدر دموکراتیک باشند ــ درك ميشود. دولتها مناسباتی را تنظیم و مفروض میدارند که در بطن آنها افراد نمیتوانند شرایط زیست واقعیِ خود در «جامعهی مدنی» را بهطور جمعی کنترل کنند. دولت «اجتماعی موهوم» است که جایی وجود دارد که اجتماع واقعی وجود ندارد. بنابراین، درهمشکستن آن چیزی بیش از قطع کردن سازوبرگهای عیانِ حکمرانی طبقاتی را میطلبد. موضوع فقط محتوای طبقاتی قدرت دولتی نیست بلکه بیگانگیِ ذاتیِ موجود در همین شکل دولت است.
🔸 اقداماتی که لنین، در راستای دموکراسی سیاسیِ تماموکمال، بر آنها متمرکز میشود، بیشک بخش مهمی از این رویکرد است، اما نه بهتنهایی و فینفسه (بهعلاوه باید بیفزاییم، و نه در صورتی که صرفاً با سلبمالکیت از سرمایهداران تکمیل بشود و پیگیری برنامهی ساختن سوسیالیسم سپس به استفاده از شکلهای دولتسالارانهی اقتصادی و دیگر انواع نظارتها ختم میشود، چنانکه در مورد بلشویکها شاهدیم). آنچه لنین نادیده میگیرد و مارکس ــ بیشازهمه در پیشنویسهای جنگ داخلی ــ بهتفصیل به آن میپردازد، بافتار وسیعتر زیروزبرساختن اوضاعواحوال و عاملان است که خودْ چنین اقداماتی را به عناصر معنادارِ دگرگونی سوسیالیستی بدل میکند. ماركس ميدانست كه كمون مدافع كاهش يكبار براي هميشهي دامنه، قدرت و هزینهی هر نوع اقتدار جامعهگانی مركزي است. در اینجا انحلال ارتش دائمی از اهمیتی دوچندان برخوردار است. علاوهبر اینکه چنین کنشی ضدانقلاب را خلعسلاح میکند، آنچه برای مارکس به همین اندازه اهمیت دارد این است که این کار «با کنارگذاشتن یکبارهی این منبع مالیاتها و بدهیهای دولت، نخستین شرط اقتصادی برای همهی بهسازیهای اجتماعی» بهشمار میآمد.»... این رویکرد تفاوت فاحشی با مدل «سانترالیسم دموکراتیک» دارد، مدلی که لنین تا حدی سفسطهگرایانه از متن نهاییِ جنگ داخلی اقتباس میکند. از پیشنویسهای جنگ داخلی کاملاً پیداست که تمجید مارکس معطوف بود به شکلی از جامعه که تا حد زیادی تمرکززدوده است و با خودفرمانی کمونهای محلی در همهی کارکردها جز معدودی که بهواقع «خواستهای عام و همگانیِ کشور ایجاب میکند» همراه است.
🔸 ما ويژگي بااهمیتتر تبيين ماركس را تا پايان به حال خود رها كردهايم. وسیلهای كه از طريق آن اين انقلاب امكانپذير شد، حملهاي مداوم به تقسيم كاري بود كه وزارتخانهها و حكومت را بدل میکند به «اموری پررمزوراز، به كاركردهاي استعلاييای که تنها میتوان آنها را به كاست آموزشديدهاي سپرد. نخست آنكه، اين موضوع بسيار مهم است كه ماركس اين تقسيم كارِ رازورز را بيهيچ ابهامي يك «خيال باطل» ناميد و دوم تأكيد كرد كه این خیال باطل را نه در جامعهی کمونیستیِ آتی، بلکه همین اکنون میتوان و باید بهشکلی مادی به چالش کشید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1vM
#درک_سایر #سهراب_نیکزاد
#ماتریالیسم_تاریخی #انقلاب #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انقلاب علیه دولت
بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس نوشتهی: دِرِک سایر ترجمهی: سهراب نیکزاد برخلاف نظر شانین، ضدیت مارکس با هر شکلی از غایتباوری بیپرده و دیرپا بوده است. این ضدیتِ مارکسْ مضمونی پرتکرار در ای…
▫️ بیگانهسازی و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: فیلیپ جی. کین
ترجمهی: سهراب نیکزاد
۱۸ فوریه ۲۰۲۱
🔸 با دنبال کردن روند تکامل اندیشهی مارکس، مجموعهای از چرخشها، کشمکشها و شاید حتی تناقضات را در روابط میان نظریههای او دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا، غلبه بر بیگانهسازی و انقلابْ مییابیم. قصد ما ردیابی و پی بردن به این مسائل است.
🔸هدف نوشتههای سیاسی مارکس از 1843 به بعد، غلبه بر بیگانهسازی دولت مدرن بود. دولت همچون قدرتی مجزا و مستقل که خارج از کنترل شهروندانش است، دیگر نباید با سلطه بر جامعه بر فراز آن باشد. دولت بهعنوان قدرتی مستقل میباید ــ بنا به تعبیر انگلس متأخر ــ مضمحل شود.
🔸با تکامل دیدگاههای سیاسی مارکس، او به طرحی دست یافت مبنی بر گذار دومرحلهای از دولت بیگانهی موجود به اضمحلال نهایی دولت. مرحلهی اول، مرحلهی انتقالی است که او آن را دیکتاتوری پرولتاریا نامید ــ که مرحلهی سوسیالیستی نیز نامیده شده است. مرحلهی دوم، کمونیسم تماموکمال است که در آن دولت مضمحل شده است. مارکس این تمایز را در نقد برنامهی گوتا برقرار میکند. میتوان همین تمایز را، بهشرط خوانش دقیق، در مانیفست کمونیست نیز یافت.
🔸نخستین معضل ما مربوط به مرحلهی سوسیالیستی است. آیا در مرحلهی نخست بر بیگانگی و بیگانهسازی غلبه میشود یا نه؟ بهنظر میرسد خود مارکس نیز در اینباره سردرگم است. معضل اینجاست که آیا یک اقتصاد مبادلهای بیگانگی و بیگانهسازی را ناگزیر میکند یا نه.
🔸 به باور من، مارکس دو مدل تقریباً متفاوتِ انقلاب را در هم میآمیزد. این دو مدل در کتاب سه تاکتیکِ استنلی مور بهروشنی بسط یافته و بهتفصیل ارائه شدهاند. مدل نخست برای انقلاب اکثریت در یک جامعهی سرمایهداری پیشرفته است. مارکس در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی میگوید، «هیچ نظم اجتماعیای هیچگاه پیش از آنکه تمام نیروهای مولدِ بسنده برای آن رشد یافته باشند از میان نمیرود، و مناسبات تولید بالاتر و جدید هیچگاه پیش از آنکه شرایط مادی برای وجود آنها در چارچوب جامعهی پیشین نبالیده باشد، جایگزین مناسبات تولید پیشین نمیشود.»... مدل دوم مدلی است برای انقلاب اقلیت در یک اقتصاد توسعهنیافته یا پیشاسرمایهداری. مارکس حتی در همان اوایل 1843 نیز کاملاً آگاه بود که در آلمان، پرولتاریا چنانکه باید شکل نگرفته است. مارکس در مانیفست (که ما هر دو مدل انقلاب اقلیت و انقلاب اکثریت را در کنار یکدیگر مییابیم) استدلال میکند که در مبارزات انقلابیِ بورژوازی با طبقات ارتجاعیتر، پرولتاریا ابتدا در کنار بورژوازی میایستد. بهمحض اینکه بورژوازی در برابر این طبقات به موفقیت رسید، پرولتاریا بیدرنگ مبارزهی خود علیه بورژوازی را آغاز میکند. پرولتاریا برای تبدیل انقلاب بورژوایی به یک انقلاب پرولتری میجنگد. این نکته بهمعنای جهیدن از مراحل است....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-21s
#فلیپ_جی_کین #سهراب_نیکزاد
#بیگانگی #سوسیالیسم #دیکتاتوری_پرولتاریا #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: فیلیپ جی. کین
ترجمهی: سهراب نیکزاد
۱۸ فوریه ۲۰۲۱
🔸 با دنبال کردن روند تکامل اندیشهی مارکس، مجموعهای از چرخشها، کشمکشها و شاید حتی تناقضات را در روابط میان نظریههای او دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا، غلبه بر بیگانهسازی و انقلابْ مییابیم. قصد ما ردیابی و پی بردن به این مسائل است.
🔸هدف نوشتههای سیاسی مارکس از 1843 به بعد، غلبه بر بیگانهسازی دولت مدرن بود. دولت همچون قدرتی مجزا و مستقل که خارج از کنترل شهروندانش است، دیگر نباید با سلطه بر جامعه بر فراز آن باشد. دولت بهعنوان قدرتی مستقل میباید ــ بنا به تعبیر انگلس متأخر ــ مضمحل شود.
🔸با تکامل دیدگاههای سیاسی مارکس، او به طرحی دست یافت مبنی بر گذار دومرحلهای از دولت بیگانهی موجود به اضمحلال نهایی دولت. مرحلهی اول، مرحلهی انتقالی است که او آن را دیکتاتوری پرولتاریا نامید ــ که مرحلهی سوسیالیستی نیز نامیده شده است. مرحلهی دوم، کمونیسم تماموکمال است که در آن دولت مضمحل شده است. مارکس این تمایز را در نقد برنامهی گوتا برقرار میکند. میتوان همین تمایز را، بهشرط خوانش دقیق، در مانیفست کمونیست نیز یافت.
🔸نخستین معضل ما مربوط به مرحلهی سوسیالیستی است. آیا در مرحلهی نخست بر بیگانگی و بیگانهسازی غلبه میشود یا نه؟ بهنظر میرسد خود مارکس نیز در اینباره سردرگم است. معضل اینجاست که آیا یک اقتصاد مبادلهای بیگانگی و بیگانهسازی را ناگزیر میکند یا نه.
🔸 به باور من، مارکس دو مدل تقریباً متفاوتِ انقلاب را در هم میآمیزد. این دو مدل در کتاب سه تاکتیکِ استنلی مور بهروشنی بسط یافته و بهتفصیل ارائه شدهاند. مدل نخست برای انقلاب اکثریت در یک جامعهی سرمایهداری پیشرفته است. مارکس در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی میگوید، «هیچ نظم اجتماعیای هیچگاه پیش از آنکه تمام نیروهای مولدِ بسنده برای آن رشد یافته باشند از میان نمیرود، و مناسبات تولید بالاتر و جدید هیچگاه پیش از آنکه شرایط مادی برای وجود آنها در چارچوب جامعهی پیشین نبالیده باشد، جایگزین مناسبات تولید پیشین نمیشود.»... مدل دوم مدلی است برای انقلاب اقلیت در یک اقتصاد توسعهنیافته یا پیشاسرمایهداری. مارکس حتی در همان اوایل 1843 نیز کاملاً آگاه بود که در آلمان، پرولتاریا چنانکه باید شکل نگرفته است. مارکس در مانیفست (که ما هر دو مدل انقلاب اقلیت و انقلاب اکثریت را در کنار یکدیگر مییابیم) استدلال میکند که در مبارزات انقلابیِ بورژوازی با طبقات ارتجاعیتر، پرولتاریا ابتدا در کنار بورژوازی میایستد. بهمحض اینکه بورژوازی در برابر این طبقات به موفقیت رسید، پرولتاریا بیدرنگ مبارزهی خود علیه بورژوازی را آغاز میکند. پرولتاریا برای تبدیل انقلاب بورژوایی به یک انقلاب پرولتری میجنگد. این نکته بهمعنای جهیدن از مراحل است....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-21s
#فلیپ_جی_کین #سهراب_نیکزاد
#بیگانگی #سوسیالیسم #دیکتاتوری_پرولتاریا #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بیگانهسازی و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: فیلیپ جی. کین ترجمهی: سهراب نیکزاد اینکه چگونه میتوان نوعی دیکتاتوری پرولتاریا داشت که دولتی بر فراز جامعه و مسلط بر آن نباشد، موضوعی است که در نوشتههای خود مارکس هم چندان روشن نیست. ب…
▫️ شکل ارزش و مبارزهی طبقاتی
▫️ نقد نظریهی آتونومیستی ارزش
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: الکس کیسیلوف و گیدو استاروستا
ترجمهی: سهراب نیکزاد
5 سپتامبر 2021
🔸 اجماع ریکاردوییِ حاکم دربارهی نظریهی مارکسیستیِ ارزش در اوایل دههی 1970 رفتهرفته از میان رفت. با از میان رفتن این اجماع، جریانهای جدیدی در مواجهه با آن ارتودوکسی پیشین سربرآوردند و کوشیدند تا با قسمی بازبینیِ واکاوی موجود در سرمایه از شکل کالایی، پرده از بنیادهای ریکاردویی آن بردارند. این ارزیابی تازه از نظریهی ارزش مارکس سرانجام به طرد قدرتمند پارادایم «فناورانه» انجامید که تا دههی 1970 بر مارکسیسم ارتودوکس مسلط بود. تأکیدی احیاءشده بر ویژگی تاریخی شکلهای اجتماعی سرمایهداری (پیشازهمه خودِ شکل ارزش) بیشازپیش میان شمار فزایندهای از مؤلفان رواج مییافت. با این حال، بهرغم این زمینهی مشترک، واکنش به ارتودوکسی مارکسیستی ــ ریکاردوییِ پیشین از تنوع بسیار زیادی برخوردار بود و ظهور گسترهی وسیعی از دیدگاهها را دربارهی تعیّنهای ارزش بهمثابهی یک شکل اجتماعی در پی داشت.
🔸 چالش موجود دربارهی این رویکردها جایگزین این بود که چگونه هم از خوانش فناورانه از نظریهی ارزش مارکسیستی اجتناب کرد و هم از ناهمخوانیهای برآمده از موجود انگاشتن ارزش صرفاً در {سپهر} گردش. از این رو، اقسامِ جدیدی از رویکردها پا به عرصه نهادند که هر یک، به شیوهی خاص خود، کوشیدند تا پیوند میان ارزش و فرایند بیواسطهی تولید را از نو برقرار کنند، همزمان که ارزش را یک شکل اجتماعی ویژه در نظر بگیرند. ما در اینجا مایلیم بر آنچه «نظریهی ارزش بر مبنای مبارزهی طبقاتی» مینامیم تمرکز کنیم که برآمده از سنت اتونومیستی ــ مارکسیستی است. مشخصاً به این دلیل که این رویکرد یکی از معدود تلاشهای نظریست که اقتصاددانی از این سنت در بحثی تخصصی دربارهی نظریهی ارزش به عمل آورده است، ما نیز بحث خود را به شکلی انتقادی به سهمگذاری نظری دی انجلیس منحصر میکنیم.
🔸 استدلال مقالهی حاضر این است که کار انتزاعی را وجه وجودی مبارزهی طبقاتی در سرمایهداری انگاشتن، پرده بر سرشت ویژهی ارزش ــ و از همین رو سرمایه ــ بهمنزلهی شکل عینیتیافتهی وجودِ قسمی رابطهی اساساً غیرمستقیم اجتماعی میافکند. از این رو که سرشت ارزش را تجلی رابطهای مستقیم جا میزند، یعنی شکلی انضمامی از قسمی رابطهی سیاسی ــ قسمی رابطهی اجتماعی قدرت. چنین است که شکل ارزش ــ یک رابطهی اجتماعی غیرمستقیمِ مادیتیافته که خودجنبندگی آن در همان روابط اجتماعی مستقیم، شکل انضمامی به خود میگیرد ــ بهناگزیر وارونه به چشم میآید چنان وجه وجودیِ یک رابطهی اجتماعی مستقیم در میان سوژههای انتزاعاً آزاد. چنانکه خواهیم دید، این ویژگی یک دلالت سیاسی دیگر نیز دارد، اینکه آگاهی انقلابی طبقهی کارگر را حرکت رابطهی اجتماعیِ عام و بیگانهشدهی آن از جمله ارزشافزایی سرمایه تعیین نمیکند (و از همین رو نسبت به آن بیرونی قلمداد میشود). به بیان دیگر، این فهم از کار انتزاعی بهمثابهی شکل ویژهی کار در سرمایهداریْ آگاهی انقلابی پرولتاریا را خارج از خود هستی اجتماعی ویژهی آن میداند.
🔸 هستیشناختی کردن مبارزهی طبقاتیْ تعیّن اجتماعیِ بالفعل آن را نادیده میگیرد. سادهترین تعیّنِ تاریخاً ویژهی مبارزهی طبقاتی در شیوهی تولید سرمایهداری عبارتست از شکل ضروری خرید/فروش نیروی کار به ارزش خود بودن. از همین رو، این تعیّن همان شکل انضمامیای است که حرکت رابطهی اجتماعی عام و بیگانهشدهی جامعهی کنونی (یعنی ارزشافزایی سرمایه) در آن تحقق یافته است. در نتیجه، مبارزهی طبقاتی نه بهطور هستیشناختی که به لحاظ اجتماعی عنصر بنیادی سرمایهداری بهشمار میآید، از آنجا که سرمایهدار و کارگر، بهعنوان مالکان کالا (و نه تجسم منطقهایی متفاوت از لحاظ هستیشناختی)، تجسم انسانی تعیّنهای اجتماعیای هستند که واقعیتیابیشان همستیزانه است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2tk
#نقد_نگری #گیدو_استاروستا #الکس_کیسیلوف #سهراب_نیکزاد
#مبارزه_طبقاتی #نظریهی_ارزش #آتونومیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقد نظریهی آتونومیستی ارزش
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: الکس کیسیلوف و گیدو استاروستا
ترجمهی: سهراب نیکزاد
5 سپتامبر 2021
🔸 اجماع ریکاردوییِ حاکم دربارهی نظریهی مارکسیستیِ ارزش در اوایل دههی 1970 رفتهرفته از میان رفت. با از میان رفتن این اجماع، جریانهای جدیدی در مواجهه با آن ارتودوکسی پیشین سربرآوردند و کوشیدند تا با قسمی بازبینیِ واکاوی موجود در سرمایه از شکل کالایی، پرده از بنیادهای ریکاردویی آن بردارند. این ارزیابی تازه از نظریهی ارزش مارکس سرانجام به طرد قدرتمند پارادایم «فناورانه» انجامید که تا دههی 1970 بر مارکسیسم ارتودوکس مسلط بود. تأکیدی احیاءشده بر ویژگی تاریخی شکلهای اجتماعی سرمایهداری (پیشازهمه خودِ شکل ارزش) بیشازپیش میان شمار فزایندهای از مؤلفان رواج مییافت. با این حال، بهرغم این زمینهی مشترک، واکنش به ارتودوکسی مارکسیستی ــ ریکاردوییِ پیشین از تنوع بسیار زیادی برخوردار بود و ظهور گسترهی وسیعی از دیدگاهها را دربارهی تعیّنهای ارزش بهمثابهی یک شکل اجتماعی در پی داشت.
🔸 چالش موجود دربارهی این رویکردها جایگزین این بود که چگونه هم از خوانش فناورانه از نظریهی ارزش مارکسیستی اجتناب کرد و هم از ناهمخوانیهای برآمده از موجود انگاشتن ارزش صرفاً در {سپهر} گردش. از این رو، اقسامِ جدیدی از رویکردها پا به عرصه نهادند که هر یک، به شیوهی خاص خود، کوشیدند تا پیوند میان ارزش و فرایند بیواسطهی تولید را از نو برقرار کنند، همزمان که ارزش را یک شکل اجتماعی ویژه در نظر بگیرند. ما در اینجا مایلیم بر آنچه «نظریهی ارزش بر مبنای مبارزهی طبقاتی» مینامیم تمرکز کنیم که برآمده از سنت اتونومیستی ــ مارکسیستی است. مشخصاً به این دلیل که این رویکرد یکی از معدود تلاشهای نظریست که اقتصاددانی از این سنت در بحثی تخصصی دربارهی نظریهی ارزش به عمل آورده است، ما نیز بحث خود را به شکلی انتقادی به سهمگذاری نظری دی انجلیس منحصر میکنیم.
🔸 استدلال مقالهی حاضر این است که کار انتزاعی را وجه وجودی مبارزهی طبقاتی در سرمایهداری انگاشتن، پرده بر سرشت ویژهی ارزش ــ و از همین رو سرمایه ــ بهمنزلهی شکل عینیتیافتهی وجودِ قسمی رابطهی اساساً غیرمستقیم اجتماعی میافکند. از این رو که سرشت ارزش را تجلی رابطهای مستقیم جا میزند، یعنی شکلی انضمامی از قسمی رابطهی سیاسی ــ قسمی رابطهی اجتماعی قدرت. چنین است که شکل ارزش ــ یک رابطهی اجتماعی غیرمستقیمِ مادیتیافته که خودجنبندگی آن در همان روابط اجتماعی مستقیم، شکل انضمامی به خود میگیرد ــ بهناگزیر وارونه به چشم میآید چنان وجه وجودیِ یک رابطهی اجتماعی مستقیم در میان سوژههای انتزاعاً آزاد. چنانکه خواهیم دید، این ویژگی یک دلالت سیاسی دیگر نیز دارد، اینکه آگاهی انقلابی طبقهی کارگر را حرکت رابطهی اجتماعیِ عام و بیگانهشدهی آن از جمله ارزشافزایی سرمایه تعیین نمیکند (و از همین رو نسبت به آن بیرونی قلمداد میشود). به بیان دیگر، این فهم از کار انتزاعی بهمثابهی شکل ویژهی کار در سرمایهداریْ آگاهی انقلابی پرولتاریا را خارج از خود هستی اجتماعی ویژهی آن میداند.
🔸 هستیشناختی کردن مبارزهی طبقاتیْ تعیّن اجتماعیِ بالفعل آن را نادیده میگیرد. سادهترین تعیّنِ تاریخاً ویژهی مبارزهی طبقاتی در شیوهی تولید سرمایهداری عبارتست از شکل ضروری خرید/فروش نیروی کار به ارزش خود بودن. از همین رو، این تعیّن همان شکل انضمامیای است که حرکت رابطهی اجتماعی عام و بیگانهشدهی جامعهی کنونی (یعنی ارزشافزایی سرمایه) در آن تحقق یافته است. در نتیجه، مبارزهی طبقاتی نه بهطور هستیشناختی که به لحاظ اجتماعی عنصر بنیادی سرمایهداری بهشمار میآید، از آنجا که سرمایهدار و کارگر، بهعنوان مالکان کالا (و نه تجسم منطقهایی متفاوت از لحاظ هستیشناختی)، تجسم انسانی تعیّنهای اجتماعیای هستند که واقعیتیابیشان همستیزانه است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2tk
#نقد_نگری #گیدو_استاروستا #الکس_کیسیلوف #سهراب_نیکزاد
#مبارزه_طبقاتی #نظریهی_ارزش #آتونومیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
شکل ارزش و مبارزهی طبقاتی
نقد نظریهی آتونومیستی ارزش نوشتهی: الکس کیسیلوف و گیدو استاروستا ترجمهی: سهراب نیکزاد مادام که از دید رمانتیکِ انسانشناسی فلسفی به موضوع نگاه نکنیم، نیازها و آمالوآرزوهای کارگران جز نیازهای ما…
▫️ گروندریسه، سرمایه و پژوهش مارکسیستی
نوشتهی: یورگن ساندِموس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
13 سپتامبر 2021
🔸 در یکی از شمارههای اخیر نشریهی ساینس اند سوسایتی، اسپایروس لاپاتسیوراس و جان میلیوس بنا گذاشتهاند به مقایسهی نظریهی پولِ ارائهشده در مجلد نخست سرمایهی مارکس (1867) و برخی نوشتههای دیگر او دربارهی این موضوع در گروندریسه (1857).
🔸 این مؤلفان با اثر «سرمایه»ی مارکس چگونه شکل گرفت اثر رومن روسدولسکی میآغازند. روسدولسکی دست به نقدِ پیشنویس «فصل دربارهی پول» در گروندریسه زد. عمده ایراد او معطوف بود به تزی از مارکس که بر اساس آن، ارزش مبادلهای میتواند به کالایی مجزا بدل شود «فقط به این دلیل که کالایی ویژه امتیاز بازنماییِ، همانا نمادپردازی، ارزش مبادلهایِ سایر کالاها را بهدست میآورد، یعنی امتیاز تبدیل شدن به پول».
🔸 روسدولسکی نشان داد که در همسانانگاری مفاهیم «نمادپردازی» و «بازنمایی» خطایی نهفته است. افزون بر این، او گمان میکرد که مارکس در اینجا پول را بهطور کلی با قسمی «نماد» یکی پنداشته بود. به نظر روسدولسکی، چنانکه بعدتر بهنظر میلیوس/لاپاتسیوراس، میان نظریهی پول در گروندریسه و سرمایه تناقض وجود دارد.
🔸 خطای روسدولسکی بدیهیانگاشتن این بود که مارکس در اینجا درونمایهی مبادلهی بیواسطهی محصولها و موضوعیت بیچونوچرای آن با تکوین پول را تعیین میکند، گرچه محتملتر است که او درحال توصیف گردش و دوگانگی کالا در سطحی از تجلی آن بهعنوان محصولی مادی ناب و ساده، مزین به برچسب قیمت (باز هم یک «نشانه») است. از این گذشته، خطا این بود که روسدولسکی فرض را بر این گذاشته بود که «فصل دربارهی پولِ» گروندریسه بهشیوهای نظاممند پی ریخته شده و بهشیوهای حسابشده از مفاهیم مقدماتی میآغازد و ادامه مییابد. پیداست که چنین نیست. چرا که این دستنوشته با یادداشتهایی آغاز میشود که مارکس از کتاب اصلاح بانکداری برگرفته بود که آلفرد داریمونِ پرودونیست در سال 1856 منتشر کرده بود. این فصل از وسط ماجرا شروع میکند، و حتی در مورد محتوای آن نیز چنین است، چرا که مارکس با جدلی علیه ایدهی پرودونیِ جایگزینیِ «پول» با برگههای گواهی زمان کار شروع میکند، یعنی، مجموعهای که (بنا به نظر پرودون) بر گردش متمرکز است و نه بر مبادلهی بیواسطه.
🔸 به این ترتیب، روسدولسکی بهعلاوه کوشیده نظرگاه خود را با این استدلال تقویت کند که مارکس، در نتیجهی پیوندش با هگل، در اصل متمایل بوده که پول را نمادی محض قلمداد کند، «درست همچون … لاسالْ شاگرد هگل». ... روسدولسکی از اشاره به دادههایی که میتواند چنین نظریهای را تضعیف کند اجتناب کرد، از جمله این واقعیت که نامهی مارکس به انگلس دربرگیرندهی بهواقع سلاخیِ پیشفرضهای لاسال در این کتاب است:
او بناست به قیمت آسیبزدن به خودش بیاموزد که پیشبُردن علم از طریق نقدگری تا نقطهای که بتواند خود را بهشکلی دیالکتیکی بیان کند یک چیز است و اتخاذ یک نظام انتزاعی و حاضروآماده مبتنی بر مفاهیم مبهمِ خود چنین نظامی چیزی دیگر...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2u0
#گروندریسه #یورگن_ساندموس #سهراب_نیکزاد
#مارکس #نظریه_پول
🖋@naghd_com
نوشتهی: یورگن ساندِموس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
13 سپتامبر 2021
🔸 در یکی از شمارههای اخیر نشریهی ساینس اند سوسایتی، اسپایروس لاپاتسیوراس و جان میلیوس بنا گذاشتهاند به مقایسهی نظریهی پولِ ارائهشده در مجلد نخست سرمایهی مارکس (1867) و برخی نوشتههای دیگر او دربارهی این موضوع در گروندریسه (1857).
🔸 این مؤلفان با اثر «سرمایه»ی مارکس چگونه شکل گرفت اثر رومن روسدولسکی میآغازند. روسدولسکی دست به نقدِ پیشنویس «فصل دربارهی پول» در گروندریسه زد. عمده ایراد او معطوف بود به تزی از مارکس که بر اساس آن، ارزش مبادلهای میتواند به کالایی مجزا بدل شود «فقط به این دلیل که کالایی ویژه امتیاز بازنماییِ، همانا نمادپردازی، ارزش مبادلهایِ سایر کالاها را بهدست میآورد، یعنی امتیاز تبدیل شدن به پول».
🔸 روسدولسکی نشان داد که در همسانانگاری مفاهیم «نمادپردازی» و «بازنمایی» خطایی نهفته است. افزون بر این، او گمان میکرد که مارکس در اینجا پول را بهطور کلی با قسمی «نماد» یکی پنداشته بود. به نظر روسدولسکی، چنانکه بعدتر بهنظر میلیوس/لاپاتسیوراس، میان نظریهی پول در گروندریسه و سرمایه تناقض وجود دارد.
🔸 خطای روسدولسکی بدیهیانگاشتن این بود که مارکس در اینجا درونمایهی مبادلهی بیواسطهی محصولها و موضوعیت بیچونوچرای آن با تکوین پول را تعیین میکند، گرچه محتملتر است که او درحال توصیف گردش و دوگانگی کالا در سطحی از تجلی آن بهعنوان محصولی مادی ناب و ساده، مزین به برچسب قیمت (باز هم یک «نشانه») است. از این گذشته، خطا این بود که روسدولسکی فرض را بر این گذاشته بود که «فصل دربارهی پولِ» گروندریسه بهشیوهای نظاممند پی ریخته شده و بهشیوهای حسابشده از مفاهیم مقدماتی میآغازد و ادامه مییابد. پیداست که چنین نیست. چرا که این دستنوشته با یادداشتهایی آغاز میشود که مارکس از کتاب اصلاح بانکداری برگرفته بود که آلفرد داریمونِ پرودونیست در سال 1856 منتشر کرده بود. این فصل از وسط ماجرا شروع میکند، و حتی در مورد محتوای آن نیز چنین است، چرا که مارکس با جدلی علیه ایدهی پرودونیِ جایگزینیِ «پول» با برگههای گواهی زمان کار شروع میکند، یعنی، مجموعهای که (بنا به نظر پرودون) بر گردش متمرکز است و نه بر مبادلهی بیواسطه.
🔸 به این ترتیب، روسدولسکی بهعلاوه کوشیده نظرگاه خود را با این استدلال تقویت کند که مارکس، در نتیجهی پیوندش با هگل، در اصل متمایل بوده که پول را نمادی محض قلمداد کند، «درست همچون … لاسالْ شاگرد هگل». ... روسدولسکی از اشاره به دادههایی که میتواند چنین نظریهای را تضعیف کند اجتناب کرد، از جمله این واقعیت که نامهی مارکس به انگلس دربرگیرندهی بهواقع سلاخیِ پیشفرضهای لاسال در این کتاب است:
او بناست به قیمت آسیبزدن به خودش بیاموزد که پیشبُردن علم از طریق نقدگری تا نقطهای که بتواند خود را بهشکلی دیالکتیکی بیان کند یک چیز است و اتخاذ یک نظام انتزاعی و حاضروآماده مبتنی بر مفاهیم مبهمِ خود چنین نظامی چیزی دیگر...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2u0
#گروندریسه #یورگن_ساندموس #سهراب_نیکزاد
#مارکس #نظریه_پول
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گروندریسه، سرمایه و پژوهش مارکسیستی
نوشتهی: یورگن ساندِموس ترجمهی: سهراب نیکزاد خطای روسدولسکی بدیهیانگاشتن این بود که مارکس در اینجا درونمایهی مبادلهی بیواسطهی محصولها و موضوعیت بیچونوچرای آن با تکوین پول را تعیین میکن…
▫️ راهبرد سوسیالیستی در «غرب»
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 آوریل 2022
🔸 نظریهای بسط یافته دربارهی دولتْ شالودهی پاسخ نوآورانهی گرامشی به این پرسش است که چرا انقلاب در کشورهای «غربی» شکست خورد: به نظر او، علت این شکست در کمتوجهی نسبت به تفاوت ساختاری بین صورتبندیهای اجتماعی «شرق» (از جمله روسیهی تزاری)، با وجه تمایز ضعف جامعهی مدنی در برابر تفوق کمابیش مطلقِ دولت قهرآور، و صورتبندیهای اجتماعی در «غرب»، با وجه تمایز رابطهای متوازنتر میان جامعهی مدنی و جامعهی سیاسی یعنی قسمی «گسترش» مشخص دولت، نهفته است. گرامشی با مبنا قرار دادن این پاسخ توانست پیشنهادِ راهبردی خود را برای کشورهای «غربی»، به شیوهای سازنده، تدوین کند: در صورتبندیهای «شرقی»، تفوق دولتهای قهرآورْ مبارزهی طبقاتی را ناگزیر میکند به راهبرد حملهی رودررو متوسل شود، قسمی «جنگ متحرک» یا «جنگ مانوری»، که مستقیماً بر تصرف و حفظ دولت در معنای محدود آن متمرکز است؛ در «غرب»، اما، پیکارها را بایستی پیشازهمه درون بافتار جامعهی مدنی پی گرفت، با هدف بهدست آوردن موضعها و فضاها («جنگ موضعی»)، رهبری سیاسیـ ایدئولوژیکی، و اجماعِ گروههای کلان جمعیت، بهعنوان شرط دستیابی به قدرت دولتی و سپس حفظ آن.
🔸 «بحران انداموار» اگر در سیمای اقتصادیاش، خود را همچون تجلیِ تضادهای ساختاریِ شیوهی تولید موجود بیان میکند، در سیمای سیاسی ــ ایدئولوژیکی، یعنی روبنایی خود، بهمثابهی بحران هژمونی ظاهر میشود. گرامشی آن را چنین تعریف میکند:
«چنانچه طبقهی حاکمْ اجماعِ پیرامون خود را از دست داده باشد، یعنی دیگر نه «رهبر» که فقط «فرمانروا» است و برای این منظور صرفاً نیروی قهری بهکار میبندد، مشخصاً به این معناست که تودههای بزرگ از ایدئولوژیهای سنتی خود گسستهاند و به چیزی که پیشترها به آن اعتقاد داشتند دیگر اعتقادی ندارند و از این دست. چنین بحرانی دقیقاً از این واقعیت ناشی میشود که کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده شدن؛ در این دوران فترت، انواع گوناگونی از علائم ناخوشی سر برمیآورد.»
🔸 در «جنگ موضعی» که در جریان یک بحران هژمونی رخ میدهد، چه با تدارک آن چه با فراهم آوردن آن از طریق راهحلی تدریجی، جایی برای انتظار نجاتباورانه برای «روز بزرگ» وجود ندارد، برای انفعالی نامعقول که روی وقوعِ قسمی انفجارِ فاجعهبار بهعنوان شرطِ «یورش به قدرت» حساب باز کرده است.
🔸 به نظر گرامشی، اینکه از جنبشهای تودهای گسترده، اعتصابها و حتی اعتصاب سراسری سخن بگوییم [همچون رهبری جدید حزب کمونیست ایتالیا در آن زمان] حاکی از بیشنیهگرایی توخالی است. پیش از آنکه واقعاً به موقعیتی انقلابی برسیم، باید مدتها پیگیرانه در میان تودهها کار کرد، از شعارهایی استفاده کرد که فهمشان ساده و آسان باشد، آن هم معطوف به اهدف میانجی: برای مثال میتوان مسئلهی قانون اساسی را برای کارگران، دهقانان و طبقاتی میانی پیش کشید. باید با هدف سرنگون کردن سلطنت و رژیم موسولینی با تکیه بر شعار نظام جمهوری کنشی مشترک را با تمامی گروههای ضدفاشیست خواستار شد. دست آخر، او گمان میکرد که نهفقط ممکن است بلکه ناگزیر یک دورهی کمابیش طولانیِ گذار، همراه با تشکیل مجلس مؤسسان، وجود داشته باشد که میتواند درآمدی بر جمهوری شورایی کارگران و دهقانان نیز باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Wo
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #سهراب_نیکزاد
#جنگ_موضعی
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 آوریل 2022
🔸 نظریهای بسط یافته دربارهی دولتْ شالودهی پاسخ نوآورانهی گرامشی به این پرسش است که چرا انقلاب در کشورهای «غربی» شکست خورد: به نظر او، علت این شکست در کمتوجهی نسبت به تفاوت ساختاری بین صورتبندیهای اجتماعی «شرق» (از جمله روسیهی تزاری)، با وجه تمایز ضعف جامعهی مدنی در برابر تفوق کمابیش مطلقِ دولت قهرآور، و صورتبندیهای اجتماعی در «غرب»، با وجه تمایز رابطهای متوازنتر میان جامعهی مدنی و جامعهی سیاسی یعنی قسمی «گسترش» مشخص دولت، نهفته است. گرامشی با مبنا قرار دادن این پاسخ توانست پیشنهادِ راهبردی خود را برای کشورهای «غربی»، به شیوهای سازنده، تدوین کند: در صورتبندیهای «شرقی»، تفوق دولتهای قهرآورْ مبارزهی طبقاتی را ناگزیر میکند به راهبرد حملهی رودررو متوسل شود، قسمی «جنگ متحرک» یا «جنگ مانوری»، که مستقیماً بر تصرف و حفظ دولت در معنای محدود آن متمرکز است؛ در «غرب»، اما، پیکارها را بایستی پیشازهمه درون بافتار جامعهی مدنی پی گرفت، با هدف بهدست آوردن موضعها و فضاها («جنگ موضعی»)، رهبری سیاسیـ ایدئولوژیکی، و اجماعِ گروههای کلان جمعیت، بهعنوان شرط دستیابی به قدرت دولتی و سپس حفظ آن.
🔸 «بحران انداموار» اگر در سیمای اقتصادیاش، خود را همچون تجلیِ تضادهای ساختاریِ شیوهی تولید موجود بیان میکند، در سیمای سیاسی ــ ایدئولوژیکی، یعنی روبنایی خود، بهمثابهی بحران هژمونی ظاهر میشود. گرامشی آن را چنین تعریف میکند:
«چنانچه طبقهی حاکمْ اجماعِ پیرامون خود را از دست داده باشد، یعنی دیگر نه «رهبر» که فقط «فرمانروا» است و برای این منظور صرفاً نیروی قهری بهکار میبندد، مشخصاً به این معناست که تودههای بزرگ از ایدئولوژیهای سنتی خود گسستهاند و به چیزی که پیشترها به آن اعتقاد داشتند دیگر اعتقادی ندارند و از این دست. چنین بحرانی دقیقاً از این واقعیت ناشی میشود که کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده شدن؛ در این دوران فترت، انواع گوناگونی از علائم ناخوشی سر برمیآورد.»
🔸 در «جنگ موضعی» که در جریان یک بحران هژمونی رخ میدهد، چه با تدارک آن چه با فراهم آوردن آن از طریق راهحلی تدریجی، جایی برای انتظار نجاتباورانه برای «روز بزرگ» وجود ندارد، برای انفعالی نامعقول که روی وقوعِ قسمی انفجارِ فاجعهبار بهعنوان شرطِ «یورش به قدرت» حساب باز کرده است.
🔸 به نظر گرامشی، اینکه از جنبشهای تودهای گسترده، اعتصابها و حتی اعتصاب سراسری سخن بگوییم [همچون رهبری جدید حزب کمونیست ایتالیا در آن زمان] حاکی از بیشنیهگرایی توخالی است. پیش از آنکه واقعاً به موقعیتی انقلابی برسیم، باید مدتها پیگیرانه در میان تودهها کار کرد، از شعارهایی استفاده کرد که فهمشان ساده و آسان باشد، آن هم معطوف به اهدف میانجی: برای مثال میتوان مسئلهی قانون اساسی را برای کارگران، دهقانان و طبقاتی میانی پیش کشید. باید با هدف سرنگون کردن سلطنت و رژیم موسولینی با تکیه بر شعار نظام جمهوری کنشی مشترک را با تمامی گروههای ضدفاشیست خواستار شد. دست آخر، او گمان میکرد که نهفقط ممکن است بلکه ناگزیر یک دورهی کمابیش طولانیِ گذار، همراه با تشکیل مجلس مؤسسان، وجود داشته باشد که میتواند درآمدی بر جمهوری شورایی کارگران و دهقانان نیز باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Wo
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #سهراب_نیکزاد
#جنگ_موضعی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
راهبرد سوسیالیستی در «غرب»
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: سهراب نیکزاد در پاسخ به کسانی که از ما میپرسند که خواهان چه نوع جمهوری هستیم بیمعطلی میگوییم: ما خواهانِ یک جمهوری دموکراتیک کارگری هستیم، ما خواهان جمهوری…
▫️ روش در گروندریسه: ارزش مازاد، کار مازاد و رهایی از کار
نوشتهی: پل استیسی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
28 مه 2022
🔸 بررسی دقیق گزیدهفرازهای گروندریسه نشان میدهد که همانا راه و روش مارکس در بازگردان سر هگل به جای خود، پرداختن به این موضوع است که چگونه پیشروی درونماندگار منطق سرمایه در جهانْ آفرینندهی مجموعهای از تعیّنهای اینجهانی است که، از همین رو، خودِ سپهر فعالیت انسانی بهشمار میآید. چرخشهای دیالکتیکی در فهم مارکس از مازاد – از ارزش مازاد گرفته تا کار مازاد، تا اوقات فراغت که نقد سرمایه را ممکن میکند – حکایت از این دارد که چگونه قانون درونماندگار پیشروی سرمایه شرایط اینجهانی بینواسازی و نیز ظرفیت بالقوه برای رهایی را فراهم میکند. با این حال، این ظرفیت – که در امکان خودکارسازی که بسیار از آن گفتهاند تحقق مییابد – فقط با مبارزهی سیاسی ظهور میکند؛ این ظرفیت به خودیخود به واقعیت نمیپیوندد.
🔸 من با استفاده از مجموعهای از فرازهای مهم در گروندریسه، مسیر دیالکتیکیِ مفهوم مازاد را نزد مارکس ردیابی میکنم، بهعنوان شیوهای برای بررسی آنچه مارکس محدودیتها و موانع تولید سرمایهداری میشمارد. به این منظور عمدتاً ایدههای مکتب آلمانی نقد ارزش را پیگیری میکنم که نشان میدهد فهمی درست از مارکس بسته به مسئلهی ارزش و عطش سیریناپذیر سرمایه به ارزشافزایی ارزش است. در واقع، حالوهوای آرمانشهری «قطعهی ماشینها» تا حد زیادی بر گرایش مشهور نرخ سود به کاهش در پی افزایش خودکارسازی متکیست. مارکس استدلال میکند که «نرخ سود وابسته است به نسبت جزئی از سرمایه که به ازای کار زنده مبادله میشود و جزئی از آن که در شکل مواد خام و وسایل تولید وجود دارد. بنابراین، هرچه جزء مبادلهشده با کار زنده کوچکتر شود، نرخ سود کمتر میشود.» اشتیاق به خودکارسازی – برای افزایش بارآوری – از تلاش برای کسب ارزش مازاد نسبی ناشی میشود، اما تا جایی که انسانها را از فرایند تولید بیرون میراند میتواند به کاهش مجموع ارزش مازادِ (در سطح کل سرمایهی اجتماعی) آفریدهی کار انسانی نیز بینجامد. ماشین بیشتر، کار انسانی کمتر؛ کار انسانی کمتر، ارزش مازاد کمتر. از این رو، خودکارسازی به دلیل تضادهای درونی خود سرمایهداری روی میدهد، اما همزمان به مانعی در کارکرد آن بدل میشود. خودکارسازی با چنین توصیفی بهنظر بسیار هگلی میرسد، اما شیوهی عملکرد آن بیتردید تاریخیست: ماشینهای واقعی هستند که دارند کار را از انسانهای واقعی میگیرند.
🔸 پیداست که خودکارسازی در اقتصاد کنونی احتمال دارد تعداد بیشماری از کارگران را از فرایند تولید بیرون براند – کارگرانی که دیگر، همانطور که پیشتر اشاره کردهام، گونهای ارتش ذخیره انگاشته نمیشوند، بلکه درعوض تبدیل به زیرطبقهای دائمی خواهند شد. همانطور که جُوان رابینسون خیلی پیشترها بهطعنه گفته بود: «آن سیهروزی که سرمایهدارها استثمارت کرده باشند کجا و آن سیهروزی که استثمارت نکرده باشند کجا!» البته به همان ترتیب که زمان موجود و قابلتصرف کار مازاد به تولید علم و هنر مبدل شد، خودکارسازی نیز «عناصر مادیِ پرورش فردیتی غنی را ایجاد میکند»؛ مارکس همین را پیشبینی میکرد که جامعهای کمونیستی را جایی تخیل میکرد که «هیچکس فقط یک حوزهی کاری صرف ندارد بلکه میتواند در هر شاخهای که بخواهد موفق شود»، جامعهای که در آن میسر است که فرد «صبحگاه به شکار برود و بعدازظهر به ماهیگیری و عصرگاه به گاوداری مشغول باشد و بعد از شام به نقد ادبی». «عناصر مادی» عبارت دقیقیست؛ عناصر به خودیخود هیچ پیامد خاصی در پی ندارند. سیهروزیِ جاماندگی از استثمار را مبدل کردن به فردیتی غنی که مارکس مجسم میکند مستلزم کنش است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Zv
#گروندریسه #پل_استیسی #سهراب_نیکزاد
#ارزش_مازاد #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: پل استیسی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
28 مه 2022
🔸 بررسی دقیق گزیدهفرازهای گروندریسه نشان میدهد که همانا راه و روش مارکس در بازگردان سر هگل به جای خود، پرداختن به این موضوع است که چگونه پیشروی درونماندگار منطق سرمایه در جهانْ آفرینندهی مجموعهای از تعیّنهای اینجهانی است که، از همین رو، خودِ سپهر فعالیت انسانی بهشمار میآید. چرخشهای دیالکتیکی در فهم مارکس از مازاد – از ارزش مازاد گرفته تا کار مازاد، تا اوقات فراغت که نقد سرمایه را ممکن میکند – حکایت از این دارد که چگونه قانون درونماندگار پیشروی سرمایه شرایط اینجهانی بینواسازی و نیز ظرفیت بالقوه برای رهایی را فراهم میکند. با این حال، این ظرفیت – که در امکان خودکارسازی که بسیار از آن گفتهاند تحقق مییابد – فقط با مبارزهی سیاسی ظهور میکند؛ این ظرفیت به خودیخود به واقعیت نمیپیوندد.
🔸 من با استفاده از مجموعهای از فرازهای مهم در گروندریسه، مسیر دیالکتیکیِ مفهوم مازاد را نزد مارکس ردیابی میکنم، بهعنوان شیوهای برای بررسی آنچه مارکس محدودیتها و موانع تولید سرمایهداری میشمارد. به این منظور عمدتاً ایدههای مکتب آلمانی نقد ارزش را پیگیری میکنم که نشان میدهد فهمی درست از مارکس بسته به مسئلهی ارزش و عطش سیریناپذیر سرمایه به ارزشافزایی ارزش است. در واقع، حالوهوای آرمانشهری «قطعهی ماشینها» تا حد زیادی بر گرایش مشهور نرخ سود به کاهش در پی افزایش خودکارسازی متکیست. مارکس استدلال میکند که «نرخ سود وابسته است به نسبت جزئی از سرمایه که به ازای کار زنده مبادله میشود و جزئی از آن که در شکل مواد خام و وسایل تولید وجود دارد. بنابراین، هرچه جزء مبادلهشده با کار زنده کوچکتر شود، نرخ سود کمتر میشود.» اشتیاق به خودکارسازی – برای افزایش بارآوری – از تلاش برای کسب ارزش مازاد نسبی ناشی میشود، اما تا جایی که انسانها را از فرایند تولید بیرون میراند میتواند به کاهش مجموع ارزش مازادِ (در سطح کل سرمایهی اجتماعی) آفریدهی کار انسانی نیز بینجامد. ماشین بیشتر، کار انسانی کمتر؛ کار انسانی کمتر، ارزش مازاد کمتر. از این رو، خودکارسازی به دلیل تضادهای درونی خود سرمایهداری روی میدهد، اما همزمان به مانعی در کارکرد آن بدل میشود. خودکارسازی با چنین توصیفی بهنظر بسیار هگلی میرسد، اما شیوهی عملکرد آن بیتردید تاریخیست: ماشینهای واقعی هستند که دارند کار را از انسانهای واقعی میگیرند.
🔸 پیداست که خودکارسازی در اقتصاد کنونی احتمال دارد تعداد بیشماری از کارگران را از فرایند تولید بیرون براند – کارگرانی که دیگر، همانطور که پیشتر اشاره کردهام، گونهای ارتش ذخیره انگاشته نمیشوند، بلکه درعوض تبدیل به زیرطبقهای دائمی خواهند شد. همانطور که جُوان رابینسون خیلی پیشترها بهطعنه گفته بود: «آن سیهروزی که سرمایهدارها استثمارت کرده باشند کجا و آن سیهروزی که استثمارت نکرده باشند کجا!» البته به همان ترتیب که زمان موجود و قابلتصرف کار مازاد به تولید علم و هنر مبدل شد، خودکارسازی نیز «عناصر مادیِ پرورش فردیتی غنی را ایجاد میکند»؛ مارکس همین را پیشبینی میکرد که جامعهای کمونیستی را جایی تخیل میکرد که «هیچکس فقط یک حوزهی کاری صرف ندارد بلکه میتواند در هر شاخهای که بخواهد موفق شود»، جامعهای که در آن میسر است که فرد «صبحگاه به شکار برود و بعدازظهر به ماهیگیری و عصرگاه به گاوداری مشغول باشد و بعد از شام به نقد ادبی». «عناصر مادی» عبارت دقیقیست؛ عناصر به خودیخود هیچ پیامد خاصی در پی ندارند. سیهروزیِ جاماندگی از استثمار را مبدل کردن به فردیتی غنی که مارکس مجسم میکند مستلزم کنش است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Zv
#گروندریسه #پل_استیسی #سهراب_نیکزاد
#ارزش_مازاد #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روش در گروندریسه: ارزش مازاد، کار مازاد و رهایی از کار
نوشتهی: پل استیسی ترجمهی: سهراب نیکزاد آنچه من در اینجا انسانباوری مارکس مینامم میتواند برای مفهومپردازی نسبت او با هگل به کار ما بیاید، بهعلاوه در ادامه قصد دارم چند راستای فکری از گروندر…
▫️ سرمایهداری در مصر یا سرمایهداری مصری؟
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 ژوئیه 2022
🔸 چگونه تاریخچهای از سرمایهداری میتواند همزمان محلی و جهانی باشد؟ چگونه میتوانیم سرگذشتی را روایت کنیم که هم منطبق بر تجربههای متمایز سرزمینی خاص باشد و هم معطوف به الگوهای کلانتری که مقولهای همچون «سرمایهداری» را معنادار میکند؟ پاسخهای ما به این پرسشها در گروِ تمایزی ساده اما پراهمیت است. در فصل حاضر بازتفسیری از تاریخ سرمایهداری در مصر و نه «سرمایهداری مصری» ارائه میشود. این تاریخ آشکارا با تاریخ سرمایهداری انگلستان، هند یا ایالات متحده تفاوت دارد، هرچند این تاریخها هرگز دقیقاً در قالب مرزهای ملی امروزی تعریف نشدهاند. بنابراین، در این فصل در پیگیری دگرگونیهای عمیق دو سدهی اخیر دو استدلال مرتبط به هم مطرح میشود.
🔸 یکم، مردم مصر مثل مردم هرجای دیگری همزمان در فضاهای چندگانهی قدرت و انباشت زندگی میکنند. این فضاها و میانکنشهاشان ممکن است تغییر کند و میکند. چگونگی پدید آمدن این فضاها را باید موضوع پژوهشی واکاوانه قرار داد، نه اینکه آنها را ویژگی مفروضِ جغرافیای هر کشوری دانست. پژوهشهای کنونی دربارهی مصر معمولاً تاریخ این کشور را به مرحلههای مجزا تقسیم میکنند: توسعهگرایی تدافعی، سرمایهداری استعماری، سرمایهداری دولتی و نولیبرالیسم. این دورهبندی به شکل سودمندی وقایع مصر را به الگوهای گستردهتر جهانی پیوند میزند، هرچند این خطر را در پی دارد که مصر موجودیتی باثبات در نظر گرفته شود که تغییرات تاریخی آن در نتیجهی تکانشهایی با خاستگاهی بیرونی رخ میدهد. با این حال، مصر صرفاً مکانی بهشمار نمیآید که گرایشهای بحرانیِ ازپیشموجود و راهبردهای انباشت در آن مدام از نو تکرار میشوند. بلکه انواع پویههای اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی ــ که برخی زاییدهی درون و برخی بیرون کشور است ــ دست به دست هم دادهاند تا پیکربندیهای یگانهای از قدرت سیاسی و اقتصادی را در مقیاسهای جغرافیایی مختلفی ایجاد کنند. این پیکربندیهای ناموزون همواره در فرایندهای فرامنطقهای و فراملی ریشه داشته است بیآنکه صرفاً به این فرایندها تحویلپذیر باشند. این پیکربندیها به ترتیبات حاکم بر زندگی هرروزه در مصر و نیز به جریانهای کالاها، مردم، سرمایه و ایدههایی وابستهاند که این کشور را به سایر کانونهای منطقهای و جهانی پیوند میدهد.
🔸 دوم، مجموعهای از نقشآفرینان، در سراسر تاریخ مدرن مصر، سازوکارهای سیاسی گوناگونی را به کار بستهاند تا وجوه لازم برای روندهای پیاپی انباشت را فراهم کنند. انباشت سرمایه از راه تولید کالاها مستلزم این است که وجوهی از پیش وجود داشته باشد تا بتوان آن را بهعنوان سرمایه به کار انداخت. سرمایهدارهای مصری، خواه در کاشت پنبه یا ساخت کارخانهها، اغلب به سرمایهای بیش از آنچه در دست دارند نیاز داشتهاند. آنها برای رسیدگی به این کمبود سرمایه بر ترکیبهای متغیر مالیاتستانی، رانت، بدهی، کمک و سلبمالکیت ــ بهطور خلاصه، شکلهای انباشتی که بیشتر مستلزم واگذاری سیاسیِ ارزش است تا سودهای تولیدی ــ متکی بودهاند.
🔸 در پژوهشهای جغرافیای تاریخیِ سرمایهداری تا مدتها تأکید میشد که در آن دسته از فرایندهایی که مارکس با عنوان «انباشت بدوی» توصیفشان میکند چندان که ویژگی مداوم و ضروریِ خودگستری سرمایه نمایانده میشود از وجه گذشتهی سرمایه سخنی نمیرود. همانطور که در این حوزهی نظری استدلال شده است، تولید سودآور کالاها برای فروش در بازارهای جهانی بر ترکیبی ناپایدار از منابع متکیست که بیرون از «منزلگاه» خود تولیدشان قرار دارد. این بینشها اغلب به وابستگیهای اساسی بین استخراج ارزش در مستعمرهها و انباشت اصلی در مامکشور یا متروپل اشاره داشتهاند. با این همه، آنچه در این برداشتها کمتر بهچشم میآید میانکنشِ موجود بین این فرآیندهای دوگانه درون فضاهاییست که در نظم جهانی جایگاهی فرودست دارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33T
#خاور_میانه #مصر #آرون_جیکز #احمد_شکر، #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #استعمار
👇🏼
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 ژوئیه 2022
🔸 چگونه تاریخچهای از سرمایهداری میتواند همزمان محلی و جهانی باشد؟ چگونه میتوانیم سرگذشتی را روایت کنیم که هم منطبق بر تجربههای متمایز سرزمینی خاص باشد و هم معطوف به الگوهای کلانتری که مقولهای همچون «سرمایهداری» را معنادار میکند؟ پاسخهای ما به این پرسشها در گروِ تمایزی ساده اما پراهمیت است. در فصل حاضر بازتفسیری از تاریخ سرمایهداری در مصر و نه «سرمایهداری مصری» ارائه میشود. این تاریخ آشکارا با تاریخ سرمایهداری انگلستان، هند یا ایالات متحده تفاوت دارد، هرچند این تاریخها هرگز دقیقاً در قالب مرزهای ملی امروزی تعریف نشدهاند. بنابراین، در این فصل در پیگیری دگرگونیهای عمیق دو سدهی اخیر دو استدلال مرتبط به هم مطرح میشود.
🔸 یکم، مردم مصر مثل مردم هرجای دیگری همزمان در فضاهای چندگانهی قدرت و انباشت زندگی میکنند. این فضاها و میانکنشهاشان ممکن است تغییر کند و میکند. چگونگی پدید آمدن این فضاها را باید موضوع پژوهشی واکاوانه قرار داد، نه اینکه آنها را ویژگی مفروضِ جغرافیای هر کشوری دانست. پژوهشهای کنونی دربارهی مصر معمولاً تاریخ این کشور را به مرحلههای مجزا تقسیم میکنند: توسعهگرایی تدافعی، سرمایهداری استعماری، سرمایهداری دولتی و نولیبرالیسم. این دورهبندی به شکل سودمندی وقایع مصر را به الگوهای گستردهتر جهانی پیوند میزند، هرچند این خطر را در پی دارد که مصر موجودیتی باثبات در نظر گرفته شود که تغییرات تاریخی آن در نتیجهی تکانشهایی با خاستگاهی بیرونی رخ میدهد. با این حال، مصر صرفاً مکانی بهشمار نمیآید که گرایشهای بحرانیِ ازپیشموجود و راهبردهای انباشت در آن مدام از نو تکرار میشوند. بلکه انواع پویههای اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی ــ که برخی زاییدهی درون و برخی بیرون کشور است ــ دست به دست هم دادهاند تا پیکربندیهای یگانهای از قدرت سیاسی و اقتصادی را در مقیاسهای جغرافیایی مختلفی ایجاد کنند. این پیکربندیهای ناموزون همواره در فرایندهای فرامنطقهای و فراملی ریشه داشته است بیآنکه صرفاً به این فرایندها تحویلپذیر باشند. این پیکربندیها به ترتیبات حاکم بر زندگی هرروزه در مصر و نیز به جریانهای کالاها، مردم، سرمایه و ایدههایی وابستهاند که این کشور را به سایر کانونهای منطقهای و جهانی پیوند میدهد.
🔸 دوم، مجموعهای از نقشآفرینان، در سراسر تاریخ مدرن مصر، سازوکارهای سیاسی گوناگونی را به کار بستهاند تا وجوه لازم برای روندهای پیاپی انباشت را فراهم کنند. انباشت سرمایه از راه تولید کالاها مستلزم این است که وجوهی از پیش وجود داشته باشد تا بتوان آن را بهعنوان سرمایه به کار انداخت. سرمایهدارهای مصری، خواه در کاشت پنبه یا ساخت کارخانهها، اغلب به سرمایهای بیش از آنچه در دست دارند نیاز داشتهاند. آنها برای رسیدگی به این کمبود سرمایه بر ترکیبهای متغیر مالیاتستانی، رانت، بدهی، کمک و سلبمالکیت ــ بهطور خلاصه، شکلهای انباشتی که بیشتر مستلزم واگذاری سیاسیِ ارزش است تا سودهای تولیدی ــ متکی بودهاند.
🔸 در پژوهشهای جغرافیای تاریخیِ سرمایهداری تا مدتها تأکید میشد که در آن دسته از فرایندهایی که مارکس با عنوان «انباشت بدوی» توصیفشان میکند چندان که ویژگی مداوم و ضروریِ خودگستری سرمایه نمایانده میشود از وجه گذشتهی سرمایه سخنی نمیرود. همانطور که در این حوزهی نظری استدلال شده است، تولید سودآور کالاها برای فروش در بازارهای جهانی بر ترکیبی ناپایدار از منابع متکیست که بیرون از «منزلگاه» خود تولیدشان قرار دارد. این بینشها اغلب به وابستگیهای اساسی بین استخراج ارزش در مستعمرهها و انباشت اصلی در مامکشور یا متروپل اشاره داشتهاند. با این همه، آنچه در این برداشتها کمتر بهچشم میآید میانکنشِ موجود بین این فرآیندهای دوگانه درون فضاهاییست که در نظم جهانی جایگاهی فرودست دارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33T
#خاور_میانه #مصر #آرون_جیکز #احمد_شکر، #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #استعمار
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سرمایهداری در مصر یا سرمایهداری مصری؟
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر ترجمهی: سهراب نیکزاد شرحی که در اینجا بهاختصار بیان کردهایم نشان میدهد که کندوکاوی تاریخی دربارهی این پیکربندیهای فضاییِ متغیر که به مناطق مختلفی از مصر اختصاص…
▫️ خیزش اکتبر در عراق:
▫️ بافتار تاریخی، عوامل برانگیزاننده، گفتمان، چالشها و امکانات
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: زیدون الکینانی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
10 سپتامبر 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ مناسبات فرقهای در عراقِ پیش از سال 2003: امپراتوری عثمانی، قیمومیت بریتانیا و بعثگرایی
▪️ تجاوز نظامی آمریکا: نهادی کردن دموکراسی سهمیهای («محاصصة»)
▪️ ظهور داعش: واکنش فرقهای، گسترش گروههای شبهنظامی و تقویت نفوذ منطقهای
▪️ جنبش اعتراضی عراق در سالهای 2015 تا 2018: مواجهه با وحشت دوگانهی افراطگرایی و فساد
▪️ خیزش اکتبر (تشرین): مبارزه برای عراقی جدید
▪️ بازیگران اصلی
▪️ مطالبات
▪️ حرکت رو به جلو: چالشها و امکانات
از متن مقاله:
🔸 معترضان عراقی در اول اکتبر 2019 به خیابانهای بغداد و استانهای جنوبی عراق سرازیر شدند تا به واقعیتی تحمیلی اعتراض کنند: دموکراسی شکستخورده، فساد حکومتی، نیروهای شبهنظامی، فرقهگرایی، بیکاری و خدمات عمومی ضعیف. این اعتراضات نه نخستین جنبش اعتراضی در عراق مدرن بود و نه در عراق پس از تجاوز نظامی آمریکا. با این حال، با نمونههای قبلیاش تفاوت داشت. سرخوردگی موجب سرسختی شد و ترس به شجاعت راه بُرد و ناامیدی جایش را به خشم داد. جنبشی از دل جامعه و با محوریت جوانان عنوان خیزش اکتبر («ثورة تشرين») را بر خود نهاد. دور از انصاف است که از مبارزات پیش روی مردم عراق به تفصیل سخن گفت و نمای کلی درخوری از رویدادهای تاریخیای ارائه نکرد که پیامدهایی همسو با برخی حقایق کنونی داشتهاند. برای درک انگیزههایی که در پس خیزش مردم عراق علیه نظام سیاسیشان در اکتبر 2019 قرار داشت باید نحوهی شکلگیری و بستر آن را شناخت. این اعتراضات را همانطور که گفته شد باید در حکم اعتراض علیه «دموکراسی نوین» عراق برشمرد، که بیشتر با عنوان دورهی پسا 2003 شناخته میشود، و اعتراض علیه برچسب دموکراتیکی که در هماهنگی با نتایج مورد انتظار تجاوز نظامی به رهبری آمریکا موفق از کار درنیامد.
🔸 جنبش اعتراضی اکتبر خود را از نظر گفتمانی، مطالبات و اهداف بهمثابهی یک «انقلاب» طبقهبندی میکرد: یک بازنگری و بازسازی بنیادین به جای اصلاح نظام. جک گلدستون انقلاب را بسیجی تودهای توصیف میکند که در تلاش برای تغییر نظام سیاسی است. با این حال، عدم شرکت برخی استانها در تظاهرات و ادامهی فعالیتهای روزمره، مانع از آن شد که قیام عراق بهمثابهی یک انقلاب پدیدار شود. اما این بدان معنا نیست که این قیام در روح و هویت خود انقلابی نیست.
🔸 قیام عراق مانند هر جنبش دیگری نقاط قوت و ضعف دارد. برخی از محدودیتها ناشی از ساختار سیاسی و فرهنگی روابط فرقهای و برخی دیگر حاصل رقابتهای موجود است.... یکی از مشکلات استراتژیک پیش روی جنبش مسالمتآمیز، حضور شبهنظامیان غیردولتی بود که بهعنوان شاخههای شبهنظامی احزاب سیاسی در دولت نیز عمل میکنند. این گروههای شبهنظامی منافع مشترکی با بازیگران درگیر در امور داخلی عراق مانند ایران دارند. به عبارت دیگر، وضعیت امنیتی عراق در یک حلقه با بنبستهای متعددی روبهروست که هم از سوی دولت و هم از سوی احزاب سیاسی تعیین شده است. هر دو طرف از نظر سیاسی از تفاوتهای اجتماعی قومی- فرقهای تحت مضامین «شراکت سیاسی در قدرت» و «تناسب» استفاده میکنند.
🔸 اگر کمیتههای سازماندهی و رهبری وجود داشت میتوانست از این مشکلات جلوگیری کند، اما فقدان رهبری هم بزرگترین ضعف و هم بزرگترین نقطه قوت جنبش بود. بیانیهها و کمیتههای زیادی در چادرهای میدانهای اعتراض و در میان آوارگان عراقی برای طرح مطالبات و جهتدهی در کوتاهمدت سازماندهی شد. برعکس، آنها فاقد وحدت و اقدام جمعی معینی بودند. این به دلیل تفرقه نبود، بلکه تظاهرکنندگان از هرگونه رشد شخصیتی مانند صدر برای تسلط بر جنبش خود میترسیدند و میخواستند از ساختار هر نهاد سیاسی فاصله بگیرند، به همین دلیل است که بیرهبری یک نقطه قوت نیز محسوب میشد. دخالت صدر همچنین اهمیت داشتن سپر سازمانیافتهی قویتری را منعکس میکند تا از طریق رهبری سازمانیافته خواستههای مشترک جنبش را علناً اعلام کند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-37V
#خاور_میانه #عراق #زیدون_الکینانی #سهراب_نیکزاد
#ثورة_تشرين #جنبش_اعتراضی
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ بافتار تاریخی، عوامل برانگیزاننده، گفتمان، چالشها و امکانات
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: زیدون الکینانی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
10 سپتامبر 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ مناسبات فرقهای در عراقِ پیش از سال 2003: امپراتوری عثمانی، قیمومیت بریتانیا و بعثگرایی
▪️ تجاوز نظامی آمریکا: نهادی کردن دموکراسی سهمیهای («محاصصة»)
▪️ ظهور داعش: واکنش فرقهای، گسترش گروههای شبهنظامی و تقویت نفوذ منطقهای
▪️ جنبش اعتراضی عراق در سالهای 2015 تا 2018: مواجهه با وحشت دوگانهی افراطگرایی و فساد
▪️ خیزش اکتبر (تشرین): مبارزه برای عراقی جدید
▪️ بازیگران اصلی
▪️ مطالبات
▪️ حرکت رو به جلو: چالشها و امکانات
از متن مقاله:
🔸 معترضان عراقی در اول اکتبر 2019 به خیابانهای بغداد و استانهای جنوبی عراق سرازیر شدند تا به واقعیتی تحمیلی اعتراض کنند: دموکراسی شکستخورده، فساد حکومتی، نیروهای شبهنظامی، فرقهگرایی، بیکاری و خدمات عمومی ضعیف. این اعتراضات نه نخستین جنبش اعتراضی در عراق مدرن بود و نه در عراق پس از تجاوز نظامی آمریکا. با این حال، با نمونههای قبلیاش تفاوت داشت. سرخوردگی موجب سرسختی شد و ترس به شجاعت راه بُرد و ناامیدی جایش را به خشم داد. جنبشی از دل جامعه و با محوریت جوانان عنوان خیزش اکتبر («ثورة تشرين») را بر خود نهاد. دور از انصاف است که از مبارزات پیش روی مردم عراق به تفصیل سخن گفت و نمای کلی درخوری از رویدادهای تاریخیای ارائه نکرد که پیامدهایی همسو با برخی حقایق کنونی داشتهاند. برای درک انگیزههایی که در پس خیزش مردم عراق علیه نظام سیاسیشان در اکتبر 2019 قرار داشت باید نحوهی شکلگیری و بستر آن را شناخت. این اعتراضات را همانطور که گفته شد باید در حکم اعتراض علیه «دموکراسی نوین» عراق برشمرد، که بیشتر با عنوان دورهی پسا 2003 شناخته میشود، و اعتراض علیه برچسب دموکراتیکی که در هماهنگی با نتایج مورد انتظار تجاوز نظامی به رهبری آمریکا موفق از کار درنیامد.
🔸 جنبش اعتراضی اکتبر خود را از نظر گفتمانی، مطالبات و اهداف بهمثابهی یک «انقلاب» طبقهبندی میکرد: یک بازنگری و بازسازی بنیادین به جای اصلاح نظام. جک گلدستون انقلاب را بسیجی تودهای توصیف میکند که در تلاش برای تغییر نظام سیاسی است. با این حال، عدم شرکت برخی استانها در تظاهرات و ادامهی فعالیتهای روزمره، مانع از آن شد که قیام عراق بهمثابهی یک انقلاب پدیدار شود. اما این بدان معنا نیست که این قیام در روح و هویت خود انقلابی نیست.
🔸 قیام عراق مانند هر جنبش دیگری نقاط قوت و ضعف دارد. برخی از محدودیتها ناشی از ساختار سیاسی و فرهنگی روابط فرقهای و برخی دیگر حاصل رقابتهای موجود است.... یکی از مشکلات استراتژیک پیش روی جنبش مسالمتآمیز، حضور شبهنظامیان غیردولتی بود که بهعنوان شاخههای شبهنظامی احزاب سیاسی در دولت نیز عمل میکنند. این گروههای شبهنظامی منافع مشترکی با بازیگران درگیر در امور داخلی عراق مانند ایران دارند. به عبارت دیگر، وضعیت امنیتی عراق در یک حلقه با بنبستهای متعددی روبهروست که هم از سوی دولت و هم از سوی احزاب سیاسی تعیین شده است. هر دو طرف از نظر سیاسی از تفاوتهای اجتماعی قومی- فرقهای تحت مضامین «شراکت سیاسی در قدرت» و «تناسب» استفاده میکنند.
🔸 اگر کمیتههای سازماندهی و رهبری وجود داشت میتوانست از این مشکلات جلوگیری کند، اما فقدان رهبری هم بزرگترین ضعف و هم بزرگترین نقطه قوت جنبش بود. بیانیهها و کمیتههای زیادی در چادرهای میدانهای اعتراض و در میان آوارگان عراقی برای طرح مطالبات و جهتدهی در کوتاهمدت سازماندهی شد. برعکس، آنها فاقد وحدت و اقدام جمعی معینی بودند. این به دلیل تفرقه نبود، بلکه تظاهرکنندگان از هرگونه رشد شخصیتی مانند صدر برای تسلط بر جنبش خود میترسیدند و میخواستند از ساختار هر نهاد سیاسی فاصله بگیرند، به همین دلیل است که بیرهبری یک نقطه قوت نیز محسوب میشد. دخالت صدر همچنین اهمیت داشتن سپر سازمانیافتهی قویتری را منعکس میکند تا از طریق رهبری سازمانیافته خواستههای مشترک جنبش را علناً اعلام کند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-37V
#خاور_میانه #عراق #زیدون_الکینانی #سهراب_نیکزاد
#ثورة_تشرين #جنبش_اعتراضی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
خیزش اکتبر در عراق:
بافتار تاریخی، عوامل برانگیزاننده، گفتمان، چالشها و امکانات نوشتهی:زیدون الکینانی ترجمهی: سهراب نیکزاد جنبش اعتراضی که در اکتبر 2019 احیا شد، فصل جدیدی در تاریخ مدرن عراق گشود. عراقِ پسا 2003 و…
▫️ فراسوی قطعهی ماشینها:
▫️ پساکارگرباوری، پساسرمایهداریباوری و «یادداشتهای ماشینها»ی مارکس پس از 45 سال
نوشتهی: فردریک هری پیتس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
19 فوریه 2023
🔸 سال 2017 {سال انتشار این نوشته} چهلوپنج سال میشود که از نخستین انتشار «یادداشتهایی دربارهی ماشینها»ی مارکس به زبان انگلیسی در نشریهی اقتصاد و جامعه میگذرد. در مقالهی پیش رو نقد میشود که «قطعه»ی مارکس از آن پس چگونه در اندیشهی پساکارگرباور کاربرد دیگری یافت و چگونه همین مسئله از رهگذر آثار پل میسون بر اندیشهی چپ امروزین اثرگذار شده است. تغییرات کار سبب شده است که هواداران قطعهی ماشینها نوعی «بحران سنجشپذیری» و کمونیسمی آغازین را مسلم بدانند. من برای بحث در اینباره از جریان «بازخوانی جدید مارکس» بهره میگیرم، جریانی که بحث را از جایی از سر میگیرد که بحثوجدلهای نشریهی اقتصاد و جامعه در دههی 1970 متوقف شده بود. من با تکیه بر نوعی واکاوی ارزش در حکم شکلی اجتماعی که پشت به روابط اجتماعی ستیزآمیز دارد استدلال میکنم که چنان دریافتی از قطعهی ماشینها با نقد اقتصاد سیاسی مارکس بهمثابهی نظریهای انتقادی دربارهی جامعه مغایر است و پیامدهایی برای پراکسیس چپ زمانهی ما دارد.
🔸 ساختار مقالهی حاضر چنین است: در بخش اول سه جنبهی اصلی را در نوع برداشت معاصر از قطعهی ماشینها، در آغاز در نگری و اینک میسون، شناسایی میکنم؛ یکم، این باور که شرایط توصیفشده در این قطعه همین حالا و نه برای آیندهای دور وجود دارد. دوم، استفاده از نوعی نظریهی سنتی کار پایهی ارزش برای فهم اینکه این شرایط چرا و چگونه به توانایی سرمایه برای فراهم کردن سنجهای برای کار انجامشده در شکلهای تازهی «تولید غیرمادی» لطمه میزند. سوم، اینکه همین مسئله به نوعی بحرانِ قانون ارزش میانجامد که اینک در جریان است و سبب فروپاشی سرمایهداری میشود. در بخش سوم، پیشتر میروم و پیامدهای نظری خاصِ این ایدهها را با نگاهی به یک بازخوانی بدیل از رابطهی بین ارزش و کار بررسی میکنم که در «بازخوانی جدید مارکس» ارائه شده است: شاخهای طرفدار بازنگری در تفسیر مارکس که از نو سراغ بحثهای مربوط به ارزش، پول و کار میرود که در اوایل دههی 1970 در نشریهی اقتصاد و جامعه مطرح شده بود. شاخهی بازخوانی جدید مارکس بر این نکته دست میگذارد که قطعهی ماشینها چگونه با سیر تکامل نظریهی ارزش مارکس در سرمایه و جاهای دیگر همخوانی چندانی ندارد و چرا آن نوع بحرانی که پیشبینی میکند بهطور منطقی به درک چگونگی پیوند کار و ارزش در آثار بعدی او متکی است. در بخش چهارم مقالهی حاضر، خطاهای نظریای که این مسئله به بار میآورد نظر به پیامدهای سیاسی مخربشان بررسی شده است. در این بخش بررسی میکنم که چرا قطعهی ماشینها با فراهم آوردن دلالتهایی برای نوع درک و پیادهسازی پروژههای تغییر اجتماعی که در آثار نگری، میسن و دیگر نمونههای اندیشهی «پساسرمایهداریباور» از جمله سرنیچک و ویلیامز شاهدیم، قوهی خیال چپ امروزی را تسخیر میکند. در پایان، نتیجهگیری میکنم که روشهای محتاطانهتر و انتقادیتری برای نظریهپردازی و ایستادگی در برابر توسعهی سرمایهداری لازم است تا تکمیلکنندهی آن نوسازی در سیاستورزی چپ باشد که هواداران قطعهی ماشینها خواهان تحقق آن هستند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3pb
#فردریک_هری_پیتس #سهراب_نیکزاد
#گروندریسه #قطعهی_ماشینها #سرمایه #مارکس
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ پساکارگرباوری، پساسرمایهداریباوری و «یادداشتهای ماشینها»ی مارکس پس از 45 سال
نوشتهی: فردریک هری پیتس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
19 فوریه 2023
🔸 سال 2017 {سال انتشار این نوشته} چهلوپنج سال میشود که از نخستین انتشار «یادداشتهایی دربارهی ماشینها»ی مارکس به زبان انگلیسی در نشریهی اقتصاد و جامعه میگذرد. در مقالهی پیش رو نقد میشود که «قطعه»ی مارکس از آن پس چگونه در اندیشهی پساکارگرباور کاربرد دیگری یافت و چگونه همین مسئله از رهگذر آثار پل میسون بر اندیشهی چپ امروزین اثرگذار شده است. تغییرات کار سبب شده است که هواداران قطعهی ماشینها نوعی «بحران سنجشپذیری» و کمونیسمی آغازین را مسلم بدانند. من برای بحث در اینباره از جریان «بازخوانی جدید مارکس» بهره میگیرم، جریانی که بحث را از جایی از سر میگیرد که بحثوجدلهای نشریهی اقتصاد و جامعه در دههی 1970 متوقف شده بود. من با تکیه بر نوعی واکاوی ارزش در حکم شکلی اجتماعی که پشت به روابط اجتماعی ستیزآمیز دارد استدلال میکنم که چنان دریافتی از قطعهی ماشینها با نقد اقتصاد سیاسی مارکس بهمثابهی نظریهای انتقادی دربارهی جامعه مغایر است و پیامدهایی برای پراکسیس چپ زمانهی ما دارد.
🔸 ساختار مقالهی حاضر چنین است: در بخش اول سه جنبهی اصلی را در نوع برداشت معاصر از قطعهی ماشینها، در آغاز در نگری و اینک میسون، شناسایی میکنم؛ یکم، این باور که شرایط توصیفشده در این قطعه همین حالا و نه برای آیندهای دور وجود دارد. دوم، استفاده از نوعی نظریهی سنتی کار پایهی ارزش برای فهم اینکه این شرایط چرا و چگونه به توانایی سرمایه برای فراهم کردن سنجهای برای کار انجامشده در شکلهای تازهی «تولید غیرمادی» لطمه میزند. سوم، اینکه همین مسئله به نوعی بحرانِ قانون ارزش میانجامد که اینک در جریان است و سبب فروپاشی سرمایهداری میشود. در بخش سوم، پیشتر میروم و پیامدهای نظری خاصِ این ایدهها را با نگاهی به یک بازخوانی بدیل از رابطهی بین ارزش و کار بررسی میکنم که در «بازخوانی جدید مارکس» ارائه شده است: شاخهای طرفدار بازنگری در تفسیر مارکس که از نو سراغ بحثهای مربوط به ارزش، پول و کار میرود که در اوایل دههی 1970 در نشریهی اقتصاد و جامعه مطرح شده بود. شاخهی بازخوانی جدید مارکس بر این نکته دست میگذارد که قطعهی ماشینها چگونه با سیر تکامل نظریهی ارزش مارکس در سرمایه و جاهای دیگر همخوانی چندانی ندارد و چرا آن نوع بحرانی که پیشبینی میکند بهطور منطقی به درک چگونگی پیوند کار و ارزش در آثار بعدی او متکی است. در بخش چهارم مقالهی حاضر، خطاهای نظریای که این مسئله به بار میآورد نظر به پیامدهای سیاسی مخربشان بررسی شده است. در این بخش بررسی میکنم که چرا قطعهی ماشینها با فراهم آوردن دلالتهایی برای نوع درک و پیادهسازی پروژههای تغییر اجتماعی که در آثار نگری، میسن و دیگر نمونههای اندیشهی «پساسرمایهداریباور» از جمله سرنیچک و ویلیامز شاهدیم، قوهی خیال چپ امروزی را تسخیر میکند. در پایان، نتیجهگیری میکنم که روشهای محتاطانهتر و انتقادیتری برای نظریهپردازی و ایستادگی در برابر توسعهی سرمایهداری لازم است تا تکمیلکنندهی آن نوسازی در سیاستورزی چپ باشد که هواداران قطعهی ماشینها خواهان تحقق آن هستند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3pb
#فردریک_هری_پیتس #سهراب_نیکزاد
#گروندریسه #قطعهی_ماشینها #سرمایه #مارکس
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فراسوی قطعهی ماشینها:
پساکارگرباوری، پساسرمایهداریباوری و «یادداشتهای ماشینها»ی مارکس پس از 45 سال نوشتهی: فردریک هری پیتس ترجمهی: سهراب نیکزاد سال 2017 {سال انتشار این نوشته} چهلوپنج سال میشود که از نخستین ان…
▫️ بتوارهپرستی امپراتوری
▫️ مرور و بررسی انتقادی کتاب «ساختن سرمایهداری جهانگیر» اثر پانیچ و گیندین
23 ژوئیه 2023
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: سهراب نیکزاد
🔸 شاید تضاد اساسی نظام سرمایهداری جهانگیر (global capitalism)، گسست بین اقتصادی جهانگیر و نظام قدرت سیاسی مبتنی بر دولت-ملت باشد. این گسست چالشهای بزرگی را برای تبیین مفهومی و تحلیلِ رابطهی دولت ایالات متحد با سرمایهداری جهانگیر ایجاد میکند. در واقع، این موضوعِ بحثهای بزرگی در دو دههی گذشته بوده و هدف اصلی تحقیق جدید لئو پانیچ و سام گیندین، ساختن سرمایهداری جهانگیر: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا است. من با بسیاری از نکات در کار تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی آنها موافق هستم. مهمتر از همه، آنها دو تصحیح برای بخش اعظم نوشتههای معاصر دربارهی جهانی شدن (globalization) و سرمایهداری جهانی (world capitalism) ارائه میدهند. اولاً، آنها اشاره میکنند که جهانی شدن به جای کنار گذاشتن دولت، متضمن نقشی بزرگتر برای دولت در تسهیل و تنظیم انباشت گستردهی سرمایه در مقیاس جهانی و مدیریت بحرانها بوده است. ثانیاً، آنها نقش دولت ایالات متحد را در این فرایند بهعنوان یکی از «سرپرستان» سرمایهداری جهانگیر مشخص میکنند. آنها اظهار میکنند که دولت ایالات متحد «در همان فرآیند حمایت از صدور سرمایه و گسترش شرکتهای چندملیتی، بهطور فزایندهای مسئولیت ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش و بازتولید کلی سرمایهداری در سطح بینالمللی را بر عهده گرفت.»
🔸 این اظهارات جدید نیستند. من همراه با دیگران به همین نکات اشاره کردهایم. این نکات در شرح پانیچ و گیندین از نقش اساسی ایالات متحد در ظهور سرمایهداری جهانگیر پس از ظهورش بهعنوان قدرتی امپریالیستی در اواخر سدهی نوزدهم جایگاه مرکزی دارند. در حالی که نکات زیاد قابل ستایشی در اثر پانیچ و گیندین وجود دارد و نیز همگرایی چشمگیری با نظریهی من دربارهی سرمایهداری جهانگیر و رویکردشان در آن به چشم میخورد، من با برساختهی آنها از چندین جنبه مخالفم که چهار مورد از آنها را در اینجا برجسته میکنم: معضلات تعریفی/مفهومی، یعنی ابهام و فقدان تعریف از مفاهیم اصلیای که آنها به کار میبرند از جمله امپراتوری، جهانی شدن، سرمایهداری جهانگیر و دولت؛ نادیده گرفتن سرمایهی فراملیّتی و طبقهی سرمایهدار فراملّی؛ ناکامی در ارائهی تحلیلی از سرمایهی جهانگیر؛ و شیواره کردن دولت.
🔸 قبل از توضیح بیشتر دربارهی این ایرادات، اجازه دهید بگویم که پانیچ و گیندین دانشمندان و فعالان سوسیالیست مادامالعمری هستند که عمیقاً میستایمشان. چند سال است که آنها را میشناسم و این امتیاز را داشتهام که بهعنوان دوست با آنها معاشرت کنم و همچنین در چندین فروم عمومی با آنها بحث کنم. اجازه میخواهم پیشاپیش بگویم آنچه در ادامه میآید، نقدی است تند بر کتاب ساختن سرمایهداری جهانگیر. اگر تصمیم گرفتهام که به جای ستایشْ بر نقد آخرین اثر آنها متمرکز شوم، دقیقاً به این دلیل است که تحقیقشان را برای بحث جاری دربارهی ماهیت نظم سرمایهداری جهانگیر سدهی بیستویکم حیاتی میدانم. اگر هدف ما فراتر از درک این نظم، جایگزینی آن با نظمی دیگر باشد که انسانیتر است، پس نقد و مناظرهْ فرآیندی است حیاتی در دستیابی به شفافیت لازم برای چنین کاری.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3A1
#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #سهراب_نیکزاد
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مرور و بررسی انتقادی کتاب «ساختن سرمایهداری جهانگیر» اثر پانیچ و گیندین
23 ژوئیه 2023
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: سهراب نیکزاد
🔸 شاید تضاد اساسی نظام سرمایهداری جهانگیر (global capitalism)، گسست بین اقتصادی جهانگیر و نظام قدرت سیاسی مبتنی بر دولت-ملت باشد. این گسست چالشهای بزرگی را برای تبیین مفهومی و تحلیلِ رابطهی دولت ایالات متحد با سرمایهداری جهانگیر ایجاد میکند. در واقع، این موضوعِ بحثهای بزرگی در دو دههی گذشته بوده و هدف اصلی تحقیق جدید لئو پانیچ و سام گیندین، ساختن سرمایهداری جهانگیر: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا است. من با بسیاری از نکات در کار تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی آنها موافق هستم. مهمتر از همه، آنها دو تصحیح برای بخش اعظم نوشتههای معاصر دربارهی جهانی شدن (globalization) و سرمایهداری جهانی (world capitalism) ارائه میدهند. اولاً، آنها اشاره میکنند که جهانی شدن به جای کنار گذاشتن دولت، متضمن نقشی بزرگتر برای دولت در تسهیل و تنظیم انباشت گستردهی سرمایه در مقیاس جهانی و مدیریت بحرانها بوده است. ثانیاً، آنها نقش دولت ایالات متحد را در این فرایند بهعنوان یکی از «سرپرستان» سرمایهداری جهانگیر مشخص میکنند. آنها اظهار میکنند که دولت ایالات متحد «در همان فرآیند حمایت از صدور سرمایه و گسترش شرکتهای چندملیتی، بهطور فزایندهای مسئولیت ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش و بازتولید کلی سرمایهداری در سطح بینالمللی را بر عهده گرفت.»
🔸 این اظهارات جدید نیستند. من همراه با دیگران به همین نکات اشاره کردهایم. این نکات در شرح پانیچ و گیندین از نقش اساسی ایالات متحد در ظهور سرمایهداری جهانگیر پس از ظهورش بهعنوان قدرتی امپریالیستی در اواخر سدهی نوزدهم جایگاه مرکزی دارند. در حالی که نکات زیاد قابل ستایشی در اثر پانیچ و گیندین وجود دارد و نیز همگرایی چشمگیری با نظریهی من دربارهی سرمایهداری جهانگیر و رویکردشان در آن به چشم میخورد، من با برساختهی آنها از چندین جنبه مخالفم که چهار مورد از آنها را در اینجا برجسته میکنم: معضلات تعریفی/مفهومی، یعنی ابهام و فقدان تعریف از مفاهیم اصلیای که آنها به کار میبرند از جمله امپراتوری، جهانی شدن، سرمایهداری جهانگیر و دولت؛ نادیده گرفتن سرمایهی فراملیّتی و طبقهی سرمایهدار فراملّی؛ ناکامی در ارائهی تحلیلی از سرمایهی جهانگیر؛ و شیواره کردن دولت.
🔸 قبل از توضیح بیشتر دربارهی این ایرادات، اجازه دهید بگویم که پانیچ و گیندین دانشمندان و فعالان سوسیالیست مادامالعمری هستند که عمیقاً میستایمشان. چند سال است که آنها را میشناسم و این امتیاز را داشتهام که بهعنوان دوست با آنها معاشرت کنم و همچنین در چندین فروم عمومی با آنها بحث کنم. اجازه میخواهم پیشاپیش بگویم آنچه در ادامه میآید، نقدی است تند بر کتاب ساختن سرمایهداری جهانگیر. اگر تصمیم گرفتهام که به جای ستایشْ بر نقد آخرین اثر آنها متمرکز شوم، دقیقاً به این دلیل است که تحقیقشان را برای بحث جاری دربارهی ماهیت نظم سرمایهداری جهانگیر سدهی بیستویکم حیاتی میدانم. اگر هدف ما فراتر از درک این نظم، جایگزینی آن با نظمی دیگر باشد که انسانیتر است، پس نقد و مناظرهْ فرآیندی است حیاتی در دستیابی به شفافیت لازم برای چنین کاری.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3A1
#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #سهراب_نیکزاد
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بتوارهپرستی امپراتوری
مرور و بررسی انتقادی کتاب پانیچ و گیندین نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: :سهراب نیکزاد عملکرد دولت ایالات متحد در جهانْ چه منافع طبقاتی و اجتماعی را برآورده میکند؟ روایت پانیچ و گیندین دربار…
▫️ امپریالیسم «جدید»
▫️ پیرامون ترمیمهای مکانمند-زمانمند و انباشت بهمدد سلبمالکیت
6 دسامبر 2023
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
🔸 بقای سرمایهداری برای مدت طولانی در مواجهه با بحرانهای متعدد و بازسازماندهیها همراه با پیشبینیهای شوم دربارهی نابودی قریبالوقوع آن، هم از چپ و هم از راست، رازی است که به روشنگری نیاز دارد. مثلاً لوفور فکر میکرد پاسخ در این اظهارنظر مشهورش است که سرمایهداری از طریق تولید فضا زنده میماند، اما او دقیقاً توضیح نداد چگونه. هم لنین و هم لوکزامبورگ، به دلایلی کاملاً متفاوت و با استفاده از شکلهای کاملاً متفاوت استدلال، امپریالیسم ــ شکل خاصی از تولید فضا ــ را پاسخ معما میدانستند، اگرچه هر دو استدلال میکردند که این راهحل به دلیل تناقضهای نهایی خود محدود است.
🔸 روشی که من در دههی 1970 برای بررسی این معضل جستوجو کردم، تحقیق دربارهی نقش «ترمیمهای مکانمند» در تضادهای درونی انباشت سرمایه بود. استدلال کردم که موشکافی دقیق اینکه سرمایه به چه ترتیبی فضا تولید میکند، به ما کمک میکند تا نظریهی پیچیدهتری از توسعهی ناموزون جغرافیایی طراحی کنیم، پدیدههای گسترش جغرافیایی را در بازسازیها و تجدیدنظرهای گوناگون نظریهی انباشت سرمایه مارکس بگنجانیم، و به این طریق این نظریهها را با نظریههای امپریالیسم و وابستگی تلفیق کنیم که در آن زمان موضوع بحث جدی بودند. با رواج موشکافی گفتاری، هم در سمت چپ و هم در سمت راست طیف سیاسی، در آنچه برخی مایلاند «امپریالیسم جدید» بنامند، بررسی مجدد این ایدههای کلی در پرتو تحولات معاصر مفید به نظر میرسد.
🔸 استدلال مرتبط با ترمیم مکانمند فقط در زمینهی گرایش فراگیر سرمایهداری به ایجاد بحرانهای ناشی از فوقانباشت معنا میدهد، گرایشی که از لحاظ نظری از طریق برخی روایتهای نظریهی مارکس پیرامون کاهش نرخ سود درک میشود. چنین بحرانهایی بهعنوان مازادهای سرمایه و نیروی کار در کنار یکدیگر ثبت میشوند، بدون اینکه ظاهراً هیچ وسیلهای برای ترکیب سودآورانهی آنها برای انجام وظایف مفید اجتماعی وجود داشته باشد. اگر بناست کاهشهای ارزش (و حتی تخریب) سرمایه و نیروی کار در سراسر نظام وجود نداشته نباشد، ناگزیر باید راههایی برای جذب این مازادها یافت. گسترش جغرافیایی و بازسازماندهی فضایی یکی از این گزینهها را فراهم میکند. اما این را نمیتوان از ترمیمهای زمانمند نیز جدا کرد، زیرا گسترش جغرافیایی اغلب مستلزم سرمایهگذاری در زیرساختهای مادی و اجتماعی درازمدت (مثلاً در شبکههای حملونقل و ارتباطات و آموزش و پژوهش) است که سالها طول میکشد تا ارزش خود را از طریق فعالیت مولدی که انجام میدهند به گردش بازگرداند.
🔸 از آنجایی که اشاره به نمونههای واقعی در ادامهی مطلب مفید خواهد بود، پیشنهاد میکنم استدلال برنر را بپذیریم که سرمایهداری جهانی از دههی 1970 با مشکل مزمن و پایدار فوقانباشت روبهرو بوده است. من بیثباتی سرمایهداری بینالمللی را در خلال این سالها بهعنوان مجموعهای از ترمیمهای موقت مکانمند – زمانمند تفسیر میکنم که حتی در میانمدت برای مقابله با مشکلات فوقانباشت شکست خوردند. با این حال، همانطور که گوان استدلال میکند، ایالات متحد از طریق زمینهچینی برای حل چنین بیثباتی بود که به جستوجوی جایگاه هژمونیک خود درون سرمایهداری جهانی پرداخت.بر خلاف حملات سابق ارزشکاهی در جاهای دیگر (آمریکای لاتین در دههی 1980 و اوایل دههی 1990 و حتی جدیتر بحرانی که شرق و جنوب شرق آسیا را در 1997 و سپس روسیه و بیشتر آمریکای لاتین را فرا گرفت)، تغییر ظاهری اخیر به سمت یک امپریالیسم باز، با حمایت نیروی نظامی ایالات متحد، ممکن است همچون نشانهای از تضعیف این هژمونی در مقابل تهدید جدی رکود و ارزشکاهی گسترده در داخل تعبیر شود. اما همچنین میخواهم استدلال کنم که ناتوانی در انباشت از طریق بازتولید گسترده بر مبنایی پایدار با افزایش تلاشها برای انباشت به مدد سلبمالکیت همراه شده است. سپس نتیجه خواهم گرفت که این مشخصهی شکلهای اخیر امپریالیسم است. از آنجایی که این بحث برای یک قطعه کوتاه بسیار زیاد است، من به روشی شماتیک و ساده پیش میروم و جزئیات بیشتر را برای مقالات بعدی باقی میگذارم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ob
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #سهراب_نیکزاد
#مبارزه_طبقاتی #آسیا #سلب_مالکیت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیرامون ترمیمهای مکانمند-زمانمند و انباشت بهمدد سلبمالکیت
6 دسامبر 2023
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
🔸 بقای سرمایهداری برای مدت طولانی در مواجهه با بحرانهای متعدد و بازسازماندهیها همراه با پیشبینیهای شوم دربارهی نابودی قریبالوقوع آن، هم از چپ و هم از راست، رازی است که به روشنگری نیاز دارد. مثلاً لوفور فکر میکرد پاسخ در این اظهارنظر مشهورش است که سرمایهداری از طریق تولید فضا زنده میماند، اما او دقیقاً توضیح نداد چگونه. هم لنین و هم لوکزامبورگ، به دلایلی کاملاً متفاوت و با استفاده از شکلهای کاملاً متفاوت استدلال، امپریالیسم ــ شکل خاصی از تولید فضا ــ را پاسخ معما میدانستند، اگرچه هر دو استدلال میکردند که این راهحل به دلیل تناقضهای نهایی خود محدود است.
🔸 روشی که من در دههی 1970 برای بررسی این معضل جستوجو کردم، تحقیق دربارهی نقش «ترمیمهای مکانمند» در تضادهای درونی انباشت سرمایه بود. استدلال کردم که موشکافی دقیق اینکه سرمایه به چه ترتیبی فضا تولید میکند، به ما کمک میکند تا نظریهی پیچیدهتری از توسعهی ناموزون جغرافیایی طراحی کنیم، پدیدههای گسترش جغرافیایی را در بازسازیها و تجدیدنظرهای گوناگون نظریهی انباشت سرمایه مارکس بگنجانیم، و به این طریق این نظریهها را با نظریههای امپریالیسم و وابستگی تلفیق کنیم که در آن زمان موضوع بحث جدی بودند. با رواج موشکافی گفتاری، هم در سمت چپ و هم در سمت راست طیف سیاسی، در آنچه برخی مایلاند «امپریالیسم جدید» بنامند، بررسی مجدد این ایدههای کلی در پرتو تحولات معاصر مفید به نظر میرسد.
🔸 استدلال مرتبط با ترمیم مکانمند فقط در زمینهی گرایش فراگیر سرمایهداری به ایجاد بحرانهای ناشی از فوقانباشت معنا میدهد، گرایشی که از لحاظ نظری از طریق برخی روایتهای نظریهی مارکس پیرامون کاهش نرخ سود درک میشود. چنین بحرانهایی بهعنوان مازادهای سرمایه و نیروی کار در کنار یکدیگر ثبت میشوند، بدون اینکه ظاهراً هیچ وسیلهای برای ترکیب سودآورانهی آنها برای انجام وظایف مفید اجتماعی وجود داشته باشد. اگر بناست کاهشهای ارزش (و حتی تخریب) سرمایه و نیروی کار در سراسر نظام وجود نداشته نباشد، ناگزیر باید راههایی برای جذب این مازادها یافت. گسترش جغرافیایی و بازسازماندهی فضایی یکی از این گزینهها را فراهم میکند. اما این را نمیتوان از ترمیمهای زمانمند نیز جدا کرد، زیرا گسترش جغرافیایی اغلب مستلزم سرمایهگذاری در زیرساختهای مادی و اجتماعی درازمدت (مثلاً در شبکههای حملونقل و ارتباطات و آموزش و پژوهش) است که سالها طول میکشد تا ارزش خود را از طریق فعالیت مولدی که انجام میدهند به گردش بازگرداند.
🔸 از آنجایی که اشاره به نمونههای واقعی در ادامهی مطلب مفید خواهد بود، پیشنهاد میکنم استدلال برنر را بپذیریم که سرمایهداری جهانی از دههی 1970 با مشکل مزمن و پایدار فوقانباشت روبهرو بوده است. من بیثباتی سرمایهداری بینالمللی را در خلال این سالها بهعنوان مجموعهای از ترمیمهای موقت مکانمند – زمانمند تفسیر میکنم که حتی در میانمدت برای مقابله با مشکلات فوقانباشت شکست خوردند. با این حال، همانطور که گوان استدلال میکند، ایالات متحد از طریق زمینهچینی برای حل چنین بیثباتی بود که به جستوجوی جایگاه هژمونیک خود درون سرمایهداری جهانی پرداخت.بر خلاف حملات سابق ارزشکاهی در جاهای دیگر (آمریکای لاتین در دههی 1980 و اوایل دههی 1990 و حتی جدیتر بحرانی که شرق و جنوب شرق آسیا را در 1997 و سپس روسیه و بیشتر آمریکای لاتین را فرا گرفت)، تغییر ظاهری اخیر به سمت یک امپریالیسم باز، با حمایت نیروی نظامی ایالات متحد، ممکن است همچون نشانهای از تضعیف این هژمونی در مقابل تهدید جدی رکود و ارزشکاهی گسترده در داخل تعبیر شود. اما همچنین میخواهم استدلال کنم که ناتوانی در انباشت از طریق بازتولید گسترده بر مبنایی پایدار با افزایش تلاشها برای انباشت به مدد سلبمالکیت همراه شده است. سپس نتیجه خواهم گرفت که این مشخصهی شکلهای اخیر امپریالیسم است. از آنجایی که این بحث برای یک قطعه کوتاه بسیار زیاد است، من به روشی شماتیک و ساده پیش میروم و جزئیات بیشتر را برای مقالات بعدی باقی میگذارم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ob
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #سهراب_نیکزاد
#مبارزه_طبقاتی #آسیا #سلب_مالکیت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپریالیسم «جدید»
پیرامون ترمیمهای مکانمند-زمانمند و انباشت بهمدد سلبمالکیت نوشتهی: دیوید هاروی ترجمهی: سهراب نیکزاد سرمایهداری شیوههای آدمخواری و همچنین درندهخویی و کلاهبرداری را درونی میکند. اما هما…