▫️ واقعیت نئولیبرالیسم سوئدی
نوشتهی: پِر اولسون
ترجمهی: محمد غزنویان
22 ژانویه 2019
🔸 زمانی سوئد با خدمات عمومی و حمایتهای اجتماعی فراگیر به عنوان «مدل سوسیال دموکراتیک» مشهور بود. اما تمام این خدمات و حمایتها طی دو دهه تهاجم که مجلهی اکونومیست «انقلاب خاموش» مینامدش، برچیده شدهاند.
سوئد به سلامت از بحران عبور کرده و وضعیت کشور موید آن است که کاهش خدمات رفاهی، پایین آوردن مالیاتها و تعیین سقفِ هزینههای دولتی، جواب داده است. این پیامی است که مطبوعات سرمایهداری، اتاق فکرها و دولتهای راستگرا در سراسر جهان مخابره میکنند. مجلهی تایمز مالی حتی «آندرس بورگ»، وزیر دارائی سوئد، را بهترین وزیر مالیهی اروپا معرفی کرد. اما سوئد از قاعده مستثنی نیست؛ سالها ریاضت اقتصادی و سیاستهای راستگرایانه، بافت اجتماعی جامعه را بهشدت تضعیف کرده است، درحالیکه سرمایهداریِ سوئد بیش از پیش ناپایدار و نامتوازن شده است.
🔸حال مدل قدیمی سوئد دیگر وجود ندارد. برعکس، سوئد به مدلی از نئولیبرالیسم بدل شده است. آزادسازی اقتصادی در قالب خصوصیسازی و مقرراتزدایی از بازار، سریعتر از هر اقتصاد پیشرفتهی دیگر در جریان است. این نتیجهای است که بنیاد هریتیج، اتاق فکر آمریکایی،گرفته است.
🔸 این «انقلاب خاموش»، سوئد را چنان متحول ساخته که مجلهی اکونومیست نتیجه میگیرد: «میلتون فریدمن در استکهلم [پایتخت] بیش از واشنگتن احساسِ در خانه بودن خواهد کرد». تغییرات عمیقی که طی ۲۵ سال اخیر در سوئد رخ دادهاند، به عنوان یک ضدانقلاب علیه تمامی دستاوردهای اجتماعی گذشته توصیف میشود.
آنچه که امروز در سوئد به «تغییر سیستم» شناخته میشود، توسط حکومت سوسیال دموکرات در اواخر دههی ۸۰ آغاز شد. از آن زمان تاکنون، فارغ از این که کدام حزب یا احزابْ قدرت را در دست داشته باشند، تهاجم وسیع به حوزهی عمومیْ با مقرراتزدایی و خصوصیسازی صورت گرفته است؛ همان اصلاحات کذایی بازارمدار.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-HH
#پر_اولسون #محمد_غزنویان
#دولت_مدرن #نئولبیرالیسم
#سندیکا #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: پِر اولسون
ترجمهی: محمد غزنویان
22 ژانویه 2019
🔸 زمانی سوئد با خدمات عمومی و حمایتهای اجتماعی فراگیر به عنوان «مدل سوسیال دموکراتیک» مشهور بود. اما تمام این خدمات و حمایتها طی دو دهه تهاجم که مجلهی اکونومیست «انقلاب خاموش» مینامدش، برچیده شدهاند.
سوئد به سلامت از بحران عبور کرده و وضعیت کشور موید آن است که کاهش خدمات رفاهی، پایین آوردن مالیاتها و تعیین سقفِ هزینههای دولتی، جواب داده است. این پیامی است که مطبوعات سرمایهداری، اتاق فکرها و دولتهای راستگرا در سراسر جهان مخابره میکنند. مجلهی تایمز مالی حتی «آندرس بورگ»، وزیر دارائی سوئد، را بهترین وزیر مالیهی اروپا معرفی کرد. اما سوئد از قاعده مستثنی نیست؛ سالها ریاضت اقتصادی و سیاستهای راستگرایانه، بافت اجتماعی جامعه را بهشدت تضعیف کرده است، درحالیکه سرمایهداریِ سوئد بیش از پیش ناپایدار و نامتوازن شده است.
🔸حال مدل قدیمی سوئد دیگر وجود ندارد. برعکس، سوئد به مدلی از نئولیبرالیسم بدل شده است. آزادسازی اقتصادی در قالب خصوصیسازی و مقرراتزدایی از بازار، سریعتر از هر اقتصاد پیشرفتهی دیگر در جریان است. این نتیجهای است که بنیاد هریتیج، اتاق فکر آمریکایی،گرفته است.
🔸 این «انقلاب خاموش»، سوئد را چنان متحول ساخته که مجلهی اکونومیست نتیجه میگیرد: «میلتون فریدمن در استکهلم [پایتخت] بیش از واشنگتن احساسِ در خانه بودن خواهد کرد». تغییرات عمیقی که طی ۲۵ سال اخیر در سوئد رخ دادهاند، به عنوان یک ضدانقلاب علیه تمامی دستاوردهای اجتماعی گذشته توصیف میشود.
آنچه که امروز در سوئد به «تغییر سیستم» شناخته میشود، توسط حکومت سوسیال دموکرات در اواخر دههی ۸۰ آغاز شد. از آن زمان تاکنون، فارغ از این که کدام حزب یا احزابْ قدرت را در دست داشته باشند، تهاجم وسیع به حوزهی عمومیْ با مقرراتزدایی و خصوصیسازی صورت گرفته است؛ همان اصلاحات کذایی بازارمدار.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-HH
#پر_اولسون #محمد_غزنویان
#دولت_مدرن #نئولبیرالیسم
#سندیکا #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
واقعیت نئولیبرالیسم سوئدی
نوشتهی: پِر اولسون ترجمهی: محمد غزنویان سرمایهداری سوئد شدیداً به تعداد محدودی از محصولات وابسته شده است، در حالی که وابستگی به تقاضای جهانی، اقتصاد این کشور را بیش از پیش نامتوازن و وابسته به ر…
▫️ انباشت سرمایه و نقش دولت
پالایش گفتمان نقد – یادداشت پنجم
کمال خسروی
29 ژوئن 2019
🔸 سیاستهای دولت بورژوایی برای حفظ و بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایهدارانه، بسته به انواع این دولتها، زمانها و مکانها و در تحلیل نهایی موقعیتهای تاریخیِ ویژه، پُرشمار و گوناگوناند. ردیابی زنجیرهی میانجیهایی که این سیاستها را بهمنطق سرمایه مربوط میکنند، بیگمان وظیفهی پژوهشیِ مشخصی است که میتواند با عطف به شرایط اجتماعی و تاریخی معین صورت پذیرد. بدیهی است که رابطهی این سیاستها با منطق سرمایهدارانه نه رابطهای ساده، خطی و بیمیانجی، نه قابل تقلیل به عطفی علتومعلولی و نه دیالکتیکی بیواسطه بین «زیربنا» و «روبنا»ست. با اینحال و علیرغم پیچیدگی این کار، میتوان با واکاوی دادههای مشخص در هر مورد معین این رابطه را کشف و آشکار کرد و از طریق کشف و آشکارکردنِ نفسِ این رابطه، بهیاری شناخت ویژگیهای آن در شیوهی پیوند و کنش و کارکرد حلقههای میانجی، به نقد آن پرداخت. نقشی که دولت بورژوایی در حفظ و تولید ایدئولوژی بورژوایی ایفا میکند، یکی از گستردهترین قلمروها برای اینگونه سیاستها و اینگونه واکاویها و نقد است.
🔸 نکتهی مورد نظر ما در این یادداشت این است که برای بازتولید گسترده و انباشت، عناصر سرمایهی بارآور باید در تناسب معینی موجود و در دسترس سرمایه باشند و این تناسب الف) تناسبی ارزشی و ب) تناسبی فنی است؛ یعنی هم در عطف به الف) کمیت و مقدار ارزش عناصر تولید و هم ب) در کیفیت و ارزش مصرفیِ آنها. براساس این تمایز، وظایف گوناگونی برای دولت بورژوایی مقرر میشوند و هرچند سیاستهایی که برای انجام این وظایف طرح و اجرا میشوند گاه متداخل یا همپوش هستند، اما کماکان میتوان براساس این تمایز، ابزارهای مناسبتری برای نقد این سیاستها بهدست آورد. اقتصاد سیاسی یا اقتصاد بورژوایی با پنهانکردن این تمایز پشت مقولهی «رشد»، کشاکشهای درونی طبقهی بورژوا و امکانات مبارزهی طبقاتی را مبهم و مخدوش میکند. در مقولهی رشد، افزایش مطلق مقدار ارزش اضافی و کاهش نسبی آن در تناسب با سرمایهی ثابت، که علتِ گرایندگیِ نرخِ سود به نزول، و از آنجا، بحرانهای سرمایه است، در ابهام فرو میرود و ایدئولوژی رشد و رشد دائم، که علت بحران است، بهمثابه علاج و راه نجات از آن جلوه میکند. منطق انباشت، و از آنجا، بحرانهای اجتنابناپذیر سرمایه و فاجعههای ناشی از آن برای زندگی انسان و فضای زیست او، در ایدئولوژیِ رشد، به مزایای تولید ثروت و ایجاد شغلهای تازه و رفاه اجتماعی ترجمه میشوند.
🔸 زمانی که واگردهای سریع سرمایه به نیروی کار ناماهر بزرگی نیاز دارد که ارتش ذخیرهی کار بومی از عهدهی تأمین آن برنمیآید، دولت بورژواییِ لیبرال باید درها را بهروی مهاجرت نیروی کار ناماهر بگشاید؛ و هنگامی که بحران تحقق ارزش در همان شاخهی تولید، نه تنها مانع از جذب این نیروی کار وارداتی، بلکه جذب ارتش ذخیرهی کار بومی است، باید دم و دستگاه دولت را به جناحی سپرد که برای «حقوق بشر» ارزشی در حد غرقشدگانِ هر روزه در گورستان مدیترانه قائل است. هنگامی که واگردهای سرمایهای ویژه نمیتواند دورههای آموزشی بلندمدت داخلی را برای تربیت متخصصان انتظار بکشد، یا یک جهش فنآورانه به نیروی کار ماهر ویژهای نیازمند است، دولت موظف به جذب و شکار نیروهای متخصص حاضر و آماده ورای مرزها خواهد شد. آنچه سیاست هوشمندانهی مهاجرت در دولتهای بورژوایی کشورهای مرکز سرمایهداری نامیده میشود، چیزی جز وظایف دولت بورژوایی نیست که با حلقههای میانجی دقیق و قابل تعقیبی به نیازهای تناسب فنی انباشت وصل شده است.
🔹متن کاملِ بخش پنجم سلسله یادداشتهای «پالایش گفتمان نقد» را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-YZ
#کمال_خسروی
#مارکس #کاپیتال
#دولت #انباشت #کاپیتال
👇🏽
🖋@naghd_com
پالایش گفتمان نقد – یادداشت پنجم
کمال خسروی
29 ژوئن 2019
🔸 سیاستهای دولت بورژوایی برای حفظ و بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایهدارانه، بسته به انواع این دولتها، زمانها و مکانها و در تحلیل نهایی موقعیتهای تاریخیِ ویژه، پُرشمار و گوناگوناند. ردیابی زنجیرهی میانجیهایی که این سیاستها را بهمنطق سرمایه مربوط میکنند، بیگمان وظیفهی پژوهشیِ مشخصی است که میتواند با عطف به شرایط اجتماعی و تاریخی معین صورت پذیرد. بدیهی است که رابطهی این سیاستها با منطق سرمایهدارانه نه رابطهای ساده، خطی و بیمیانجی، نه قابل تقلیل به عطفی علتومعلولی و نه دیالکتیکی بیواسطه بین «زیربنا» و «روبنا»ست. با اینحال و علیرغم پیچیدگی این کار، میتوان با واکاوی دادههای مشخص در هر مورد معین این رابطه را کشف و آشکار کرد و از طریق کشف و آشکارکردنِ نفسِ این رابطه، بهیاری شناخت ویژگیهای آن در شیوهی پیوند و کنش و کارکرد حلقههای میانجی، به نقد آن پرداخت. نقشی که دولت بورژوایی در حفظ و تولید ایدئولوژی بورژوایی ایفا میکند، یکی از گستردهترین قلمروها برای اینگونه سیاستها و اینگونه واکاویها و نقد است.
🔸 نکتهی مورد نظر ما در این یادداشت این است که برای بازتولید گسترده و انباشت، عناصر سرمایهی بارآور باید در تناسب معینی موجود و در دسترس سرمایه باشند و این تناسب الف) تناسبی ارزشی و ب) تناسبی فنی است؛ یعنی هم در عطف به الف) کمیت و مقدار ارزش عناصر تولید و هم ب) در کیفیت و ارزش مصرفیِ آنها. براساس این تمایز، وظایف گوناگونی برای دولت بورژوایی مقرر میشوند و هرچند سیاستهایی که برای انجام این وظایف طرح و اجرا میشوند گاه متداخل یا همپوش هستند، اما کماکان میتوان براساس این تمایز، ابزارهای مناسبتری برای نقد این سیاستها بهدست آورد. اقتصاد سیاسی یا اقتصاد بورژوایی با پنهانکردن این تمایز پشت مقولهی «رشد»، کشاکشهای درونی طبقهی بورژوا و امکانات مبارزهی طبقاتی را مبهم و مخدوش میکند. در مقولهی رشد، افزایش مطلق مقدار ارزش اضافی و کاهش نسبی آن در تناسب با سرمایهی ثابت، که علتِ گرایندگیِ نرخِ سود به نزول، و از آنجا، بحرانهای سرمایه است، در ابهام فرو میرود و ایدئولوژی رشد و رشد دائم، که علت بحران است، بهمثابه علاج و راه نجات از آن جلوه میکند. منطق انباشت، و از آنجا، بحرانهای اجتنابناپذیر سرمایه و فاجعههای ناشی از آن برای زندگی انسان و فضای زیست او، در ایدئولوژیِ رشد، به مزایای تولید ثروت و ایجاد شغلهای تازه و رفاه اجتماعی ترجمه میشوند.
🔸 زمانی که واگردهای سریع سرمایه به نیروی کار ناماهر بزرگی نیاز دارد که ارتش ذخیرهی کار بومی از عهدهی تأمین آن برنمیآید، دولت بورژواییِ لیبرال باید درها را بهروی مهاجرت نیروی کار ناماهر بگشاید؛ و هنگامی که بحران تحقق ارزش در همان شاخهی تولید، نه تنها مانع از جذب این نیروی کار وارداتی، بلکه جذب ارتش ذخیرهی کار بومی است، باید دم و دستگاه دولت را به جناحی سپرد که برای «حقوق بشر» ارزشی در حد غرقشدگانِ هر روزه در گورستان مدیترانه قائل است. هنگامی که واگردهای سرمایهای ویژه نمیتواند دورههای آموزشی بلندمدت داخلی را برای تربیت متخصصان انتظار بکشد، یا یک جهش فنآورانه به نیروی کار ماهر ویژهای نیازمند است، دولت موظف به جذب و شکار نیروهای متخصص حاضر و آماده ورای مرزها خواهد شد. آنچه سیاست هوشمندانهی مهاجرت در دولتهای بورژوایی کشورهای مرکز سرمایهداری نامیده میشود، چیزی جز وظایف دولت بورژوایی نیست که با حلقههای میانجی دقیق و قابل تعقیبی به نیازهای تناسب فنی انباشت وصل شده است.
🔹متن کاملِ بخش پنجم سلسله یادداشتهای «پالایش گفتمان نقد» را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-YZ
#کمال_خسروی
#مارکس #کاپیتال
#دولت #انباشت #کاپیتال
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انباشت سرمایه و نقش دولت
پالایش گفتمان نقد – یادداشت پنجم نوشتهی: کمال خسروی زمانی که واگردهای سریع سرمایه به نیروی کار ناماهر بزرگی نیاز دارد که ارتش ذخیرهی کار بومی از عهدهی تأمین آن برنمیآید، دولت بورژواییِ لیبرال ب…
▫️ کارل مارکس و دولت
نوشتهی: دیوید اَدِم
ترجمهی: دلشاد عبادی
15 نوامبر 2019
🔸 در آوریل 1917، ولاین، آنارشیست روس، در چاپخانهای در نیویورک با لئون تروتسکی ملاقات کرد. مطابق انتظار، هردوی آنها درگیر تبلیغات انقلابی بودند. ولاین در رابطه با وضعیت روسیه به تروتسکی گفت که بیشک این بلشویکها هستند که قدرت را به دست خواهند گرفت. او ادامه داد که به همان اندازه نیز مطمئن است که زمانی که قدرت بلشویکها تحکیم شود، آنارشیستها را تحت تعقیب قرار خواهند داد. تروتسکی که از این عقیدهی ولاین جا خورده بود، تأکید کرد که مارکسیستها و آنارشیستها هردو سوسیالیستهایی انقلابیاند که درگیر نبردی مشترک هستند. هرچند تفاوتهایی با یکدیگر دارند، طبقنظر تروتسکی این تفاوتها ثانویهاند، صرفاً تفاوتهایی روششناختی؛ عدم توافقی که اصولاً به برداشت از «مرحلهی انتقالی» انقلابی مربوط میشود. تروتسکی همچنین پیشبینیِ ولاین را دربارهی تحت تعقیب قرارگرفتنِ آنارشیستها مهمل دانست و به او اطمینانخاطر داد که بلشویکها دشمن آنارشیستها نیستند. ولاین روایت میکند که در دسامبر 1919، کمتر از سه سال پس از آن دیدار، خودِ او از سوی مقامات نظامی بلشویک در ناحیهی ماخنوویست دستگیر شد. از آنجا که او مبارزی شناختهشده بود، مقامات خبر دستگیریاش را به تروتسکی رساندند و پرسیدند که چه اقدامی باید در رابطه با وی انجام دهند. پاسخ تروتسکی مختصر بود: «بدونمعطلی بکشیدش ــ تروتسکی». خوشبختانه ولاین زنده ماند و توانست این داستان را روایت کند.
آنارشیستها، با اتکا به تجربهی روسیه، عموماً تأکید دارند ایدههای آنها در رابطه با انقلاب اثبات شده است. پیشبینیهای باکونین دربارهی اقتدارگرایی مارکسیستی به تحقق پیوست، یا دستکم اینطور بهنظر میرسد که تحقق یافته است. داستان ولاین تجسمی عالی از اثبات تاریخی حکم آنارشیستهاست.
🔸 آنچه آمد، بهشکلی مختصر، حکم تاریخیای بود که آنارشیستها دربارهی مارکسیسم صادر کردند. اما آیا این حکم نظریههای خودِ کارل مارکس، که بنیانگذار مارکسیسم پنداشته میشود، را نیز بیاعتبار میکند؟ این مقاله با نگاهی بر فهم بنیادین مارکس از دولت بورژوایی آغاز میکند، و سپس به بررسی برداشت او از گذار به سوسیالیسم میپردازد تا از ایدههای سیاسیاش اسطورهزدایی کند.
🔸 در سدهی بیستم بود که افسانهی دولتگراییِ اقتدارگرایانهی مارکس رشد کرد. برای مثال، دولت شوروی میل داشت که خود را در ردای نظریِ مارکس، و بهطور مشخص اسم رمزِ دیکتاتوری پرولتری، جا بزند. بهعلاوه، همزمان با بهاصطلاح استالینیسم بود که برداشت باکونین از نظریهی سیاسی متولد شد. بنابراین، جای تعجب نیست که مارکسیسم و آنارشیسم هر دو بهشکلی مشابه ایدههای نادرستی را در رابطه با نظریهی دولتِ مارکس بسطوگسترش دادند. نسخهی افسانهایِ نظریهی مارکس بهواقع بیاعتبار است. بااینحال، نظریهی سیاسی واقعیِ او کماکان شایستهی ملاحظاتی جدی است.
🔸 نوشتهی پیش رو، سومین مقاله از زنجیرهی تازهای از مقالات سایت «نقد» پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل است .
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-16A
#دیوید_ادم #دلشاد_عبادی #جامعهی_بدیل
#مارکس #کمونیسم #آنارشیسم #سوسیالیسم #دولت #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: دیوید اَدِم
ترجمهی: دلشاد عبادی
15 نوامبر 2019
🔸 در آوریل 1917، ولاین، آنارشیست روس، در چاپخانهای در نیویورک با لئون تروتسکی ملاقات کرد. مطابق انتظار، هردوی آنها درگیر تبلیغات انقلابی بودند. ولاین در رابطه با وضعیت روسیه به تروتسکی گفت که بیشک این بلشویکها هستند که قدرت را به دست خواهند گرفت. او ادامه داد که به همان اندازه نیز مطمئن است که زمانی که قدرت بلشویکها تحکیم شود، آنارشیستها را تحت تعقیب قرار خواهند داد. تروتسکی که از این عقیدهی ولاین جا خورده بود، تأکید کرد که مارکسیستها و آنارشیستها هردو سوسیالیستهایی انقلابیاند که درگیر نبردی مشترک هستند. هرچند تفاوتهایی با یکدیگر دارند، طبقنظر تروتسکی این تفاوتها ثانویهاند، صرفاً تفاوتهایی روششناختی؛ عدم توافقی که اصولاً به برداشت از «مرحلهی انتقالی» انقلابی مربوط میشود. تروتسکی همچنین پیشبینیِ ولاین را دربارهی تحت تعقیب قرارگرفتنِ آنارشیستها مهمل دانست و به او اطمینانخاطر داد که بلشویکها دشمن آنارشیستها نیستند. ولاین روایت میکند که در دسامبر 1919، کمتر از سه سال پس از آن دیدار، خودِ او از سوی مقامات نظامی بلشویک در ناحیهی ماخنوویست دستگیر شد. از آنجا که او مبارزی شناختهشده بود، مقامات خبر دستگیریاش را به تروتسکی رساندند و پرسیدند که چه اقدامی باید در رابطه با وی انجام دهند. پاسخ تروتسکی مختصر بود: «بدونمعطلی بکشیدش ــ تروتسکی». خوشبختانه ولاین زنده ماند و توانست این داستان را روایت کند.
آنارشیستها، با اتکا به تجربهی روسیه، عموماً تأکید دارند ایدههای آنها در رابطه با انقلاب اثبات شده است. پیشبینیهای باکونین دربارهی اقتدارگرایی مارکسیستی به تحقق پیوست، یا دستکم اینطور بهنظر میرسد که تحقق یافته است. داستان ولاین تجسمی عالی از اثبات تاریخی حکم آنارشیستهاست.
🔸 آنچه آمد، بهشکلی مختصر، حکم تاریخیای بود که آنارشیستها دربارهی مارکسیسم صادر کردند. اما آیا این حکم نظریههای خودِ کارل مارکس، که بنیانگذار مارکسیسم پنداشته میشود، را نیز بیاعتبار میکند؟ این مقاله با نگاهی بر فهم بنیادین مارکس از دولت بورژوایی آغاز میکند، و سپس به بررسی برداشت او از گذار به سوسیالیسم میپردازد تا از ایدههای سیاسیاش اسطورهزدایی کند.
🔸 در سدهی بیستم بود که افسانهی دولتگراییِ اقتدارگرایانهی مارکس رشد کرد. برای مثال، دولت شوروی میل داشت که خود را در ردای نظریِ مارکس، و بهطور مشخص اسم رمزِ دیکتاتوری پرولتری، جا بزند. بهعلاوه، همزمان با بهاصطلاح استالینیسم بود که برداشت باکونین از نظریهی سیاسی متولد شد. بنابراین، جای تعجب نیست که مارکسیسم و آنارشیسم هر دو بهشکلی مشابه ایدههای نادرستی را در رابطه با نظریهی دولتِ مارکس بسطوگسترش دادند. نسخهی افسانهایِ نظریهی مارکس بهواقع بیاعتبار است. بااینحال، نظریهی سیاسی واقعیِ او کماکان شایستهی ملاحظاتی جدی است.
🔸 نوشتهی پیش رو، سومین مقاله از زنجیرهی تازهای از مقالات سایت «نقد» پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل است .
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-16A
#دیوید_ادم #دلشاد_عبادی #جامعهی_بدیل
#مارکس #کمونیسم #آنارشیسم #سوسیالیسم #دولت #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارل مارکس و دولت
نوشتهی: دیوید اَدِم ترجمهی: دلشاد عبادی نظریهی سیاسی مارکس حقیقتاً بهشکلی گسترده واجد بدفهمی بوده است. بااینحال، هرکسی که آثار مارکس دربارهی کمون پاریس را مطالعه کرده باشد، با این اظهارنظر ها…
▫️ کمونیسم: جامعهای ورای کالا، پول و دولت
نوشتهی: مایکل هاینریش
ترجمهی: کاووس بهزادی
13 دسامبر 2019
🔸 هدف سیاسی مارکس غلبه بر سرمایهداری بود. جامعهای سوسیالیستی یا کمونیستی (مارکس و انگلس از سالهای 1860 به بعد این مفاهیم را وسیعاً در معنایی مترادف بهکار میگرفتند)، که در آن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید ملغی شده و بههمین دلیل نیز هدفِ تولید دیگر حداکثررسانیِ سود نیست، بایستی جای آن را بگیرد. با این وجود مارکس برای چنین جامعهای مبانی جامعی طرحریزی نکرد، بههمین دلیل نیز امروزه بعضی از خوانندگان «سرمایه» تعجب میکنند که در این کتاب حتی یک فصل کوتاه هم به کمونیسم اختصاص داده نشده است. با این حال مارکس در موارد متفاوتی (هم در «سرمایه» و هم در آثار آغازینش) در بررسیاش از سرمایهداری سعی کرد استنتاجهایی در مورد تعیّنات عام کمونیسم بهعمل آورد. از آنجا که چنین نتایجی به سطح واکاوی بستگی دارند، اظهارات کاملاً مختلفی وجود دارند که بههیچ وجه نمیتوان با افزودن آنها به یکدیگر به طرحی یگانه و یکپارچه دست یافت.
دو مجموعه از برداشتهای بسیار رایج از [مبانی] تشکیل دهندهی درک مارکسی از کمونیسم وجود دارند...
🔸 کمونیسم بهعنوان کمال مطلوب
در اینجا مقصود از کمونیسم جامعهای بایسته از اصول اخلاقی فرض گرفته میشود: انسانها نبایستی انسانهای دیگر را استثمار یا سرکوب کنند و بهدنبال منافع مادیشان باشند، بلکه بایستی همبسته و آماده برای کمک باشند و غیره. در درجهی نخست بعضی از گفتههای مارکس در آثار اولیهاش امکان تفسیری را در این راستا فراهم میکنند. اغلب در مخالفت با چنین دیدگاهی گفته میشود که انسانها آنطور که لازمهی کمونیسم است «نیکسیرت» نیستند و همواره بهدنبال امتیاز هستند و به این جهت کمونیسم نمیتواند کارکرد داشته باشد. از طرف دیگر در اینجا انسانهایی با انگیزههای اخلاقی و مذهبی نقطهی تلاقی مییابند و چنین بهنظر میآید که انگار اخلاق مارکسی بهطور نمونه همپوشانیای قوی با اخلاقِ مسیحیت دارد. اما این دو دیدگاه این نکته را نادیده میگیرند که مارکس در «سرمایه» به هیچوجه سرمایهداری را به دلایل اخلاقی نقد نمیکند ...، بلکه در جریان بررسیاش نشان میدهد که باورهای مذهبی اجتماعاً تولید میشوند ... بنابراین میتوان نتیجه گرفت که همواره اخلاق مختص به یک جامعه وجود دارد، اما نه اخلاق عام که بتوان تک تک جوامع را با آن ارزشیابی کرد.
🔸 کمونیسم بهعنوان دولتیسازیِ وسائل تولید
در اینجا لغو مالکیت خصوصی بر وسائل تولید با دولتیسازی و برنامهریزی اقتصاد توسط دولت یکسان ارزیابی میشود. در مخالفت گفته میشود که برنامهریزی دولتی بسیار ثقیل و کُند است و گرایش به سلطهی اقتدارگرایانه دارد. غالباً «سوسیالیسمِ واقعاً موجود» در اتحاد شوروی بهعنوان اجرای کم و بیش مستقیمِ این برداشت از کمونیسم تلقی، و فروپاشی آن بهعنوان اثبات آشکار شکست اجتنابناپذیر کمونیسم در نظر گرفته میشود. البته مطالبهی دولتیسازی را هم در «مانیفیست کمونیست» میتوان یافت و هم در «آنتی دورینگ» انگلس ـ اما همواره فقط بهعنوان اولین اقدام و نه بهعنوان سرشتنمایی کمونیسم. برعکس، ابزار تولید باید بهدست جامعه منتقل شوند و دولت سرانجام «زوال یابد»...
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-185
این نوشتار، چهارمین مقاله از زنجیرهی تازهای از مقالات سایت «نقد» پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل است .
#مایکل_هاینریش #کاووس_بهزادی
#مارکس #کمونیسم #جامعهی_بدیل #دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مایکل هاینریش
ترجمهی: کاووس بهزادی
13 دسامبر 2019
🔸 هدف سیاسی مارکس غلبه بر سرمایهداری بود. جامعهای سوسیالیستی یا کمونیستی (مارکس و انگلس از سالهای 1860 به بعد این مفاهیم را وسیعاً در معنایی مترادف بهکار میگرفتند)، که در آن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید ملغی شده و بههمین دلیل نیز هدفِ تولید دیگر حداکثررسانیِ سود نیست، بایستی جای آن را بگیرد. با این وجود مارکس برای چنین جامعهای مبانی جامعی طرحریزی نکرد، بههمین دلیل نیز امروزه بعضی از خوانندگان «سرمایه» تعجب میکنند که در این کتاب حتی یک فصل کوتاه هم به کمونیسم اختصاص داده نشده است. با این حال مارکس در موارد متفاوتی (هم در «سرمایه» و هم در آثار آغازینش) در بررسیاش از سرمایهداری سعی کرد استنتاجهایی در مورد تعیّنات عام کمونیسم بهعمل آورد. از آنجا که چنین نتایجی به سطح واکاوی بستگی دارند، اظهارات کاملاً مختلفی وجود دارند که بههیچ وجه نمیتوان با افزودن آنها به یکدیگر به طرحی یگانه و یکپارچه دست یافت.
دو مجموعه از برداشتهای بسیار رایج از [مبانی] تشکیل دهندهی درک مارکسی از کمونیسم وجود دارند...
🔸 کمونیسم بهعنوان کمال مطلوب
در اینجا مقصود از کمونیسم جامعهای بایسته از اصول اخلاقی فرض گرفته میشود: انسانها نبایستی انسانهای دیگر را استثمار یا سرکوب کنند و بهدنبال منافع مادیشان باشند، بلکه بایستی همبسته و آماده برای کمک باشند و غیره. در درجهی نخست بعضی از گفتههای مارکس در آثار اولیهاش امکان تفسیری را در این راستا فراهم میکنند. اغلب در مخالفت با چنین دیدگاهی گفته میشود که انسانها آنطور که لازمهی کمونیسم است «نیکسیرت» نیستند و همواره بهدنبال امتیاز هستند و به این جهت کمونیسم نمیتواند کارکرد داشته باشد. از طرف دیگر در اینجا انسانهایی با انگیزههای اخلاقی و مذهبی نقطهی تلاقی مییابند و چنین بهنظر میآید که انگار اخلاق مارکسی بهطور نمونه همپوشانیای قوی با اخلاقِ مسیحیت دارد. اما این دو دیدگاه این نکته را نادیده میگیرند که مارکس در «سرمایه» به هیچوجه سرمایهداری را به دلایل اخلاقی نقد نمیکند ...، بلکه در جریان بررسیاش نشان میدهد که باورهای مذهبی اجتماعاً تولید میشوند ... بنابراین میتوان نتیجه گرفت که همواره اخلاق مختص به یک جامعه وجود دارد، اما نه اخلاق عام که بتوان تک تک جوامع را با آن ارزشیابی کرد.
🔸 کمونیسم بهعنوان دولتیسازیِ وسائل تولید
در اینجا لغو مالکیت خصوصی بر وسائل تولید با دولتیسازی و برنامهریزی اقتصاد توسط دولت یکسان ارزیابی میشود. در مخالفت گفته میشود که برنامهریزی دولتی بسیار ثقیل و کُند است و گرایش به سلطهی اقتدارگرایانه دارد. غالباً «سوسیالیسمِ واقعاً موجود» در اتحاد شوروی بهعنوان اجرای کم و بیش مستقیمِ این برداشت از کمونیسم تلقی، و فروپاشی آن بهعنوان اثبات آشکار شکست اجتنابناپذیر کمونیسم در نظر گرفته میشود. البته مطالبهی دولتیسازی را هم در «مانیفیست کمونیست» میتوان یافت و هم در «آنتی دورینگ» انگلس ـ اما همواره فقط بهعنوان اولین اقدام و نه بهعنوان سرشتنمایی کمونیسم. برعکس، ابزار تولید باید بهدست جامعه منتقل شوند و دولت سرانجام «زوال یابد»...
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-185
این نوشتار، چهارمین مقاله از زنجیرهی تازهای از مقالات سایت «نقد» پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل است .
#مایکل_هاینریش #کاووس_بهزادی
#مارکس #کمونیسم #جامعهی_بدیل #دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمونیسم: جامعهای ورای کالا، پول و دولت
نوشتهی: مایکل هاینریش ترجمهی: کاووس بهزادی پیش از هر چیز دولت در سوسیالیسمِ واقعاً موجود ابزاری برای تضمین سلطهی حزب بر جامعه بود. «زوال دولت» به آیندهای دور موکول شد. اما این موضوع برای درک مب…
▫️ کرونا و غیاب دولت
نوشتهی: دلشاد عبادی
14 مارس 2020
🔸 تعلل دولت از اساس فقدان ارادهای برای اعلام شرایط قرنطینه، در پیوندی اساسی با ناتوانیاش در عملی کردن ابتداییترین کارکردهایش قرار دارد. این ناتوانی را نمیتوان صرفاً به کمبود بودجه فروکاست، هرچند کسری بودجهی این سالها و سال آینده بر هیچکس پوشیده نیست. اما حتی با حسابی سرانگشتی میتوان دریافت، که بودجهای که به بسیاری از نهادهای مذهبی اختصاص مییابد، بهراحتی میتواند در این شرایط استثنائی تأمین بودجهی مقابله با کرونا را تأمین کند... بنابراین علت این تعلل را باید در جاهای دیگری جُست. در این باب میتوان از سویی به عللی ساختاری اشاره کرد و از سوی دیگر، به گمانهزنیهایی در باب مقاصد پنهان حکومت.
🔸 میتوان به گمانهزنی پرداخت که حکومت از اساس چرا چنین راهی (یعنی عملاً فقدان هر تصمیمی) را برگزیده است. ناتوانی حکومت برای تصمیمگیری و واگذار کردن تمام امور به تصمیم خود شهروندان، عملاً آنها را در برابر تصمیمی دوسر باخت رها کرده است: از سویی، در خانه ماندن و احتمالاً مصونیت در برابر ویروس، که در نتیجه معادل است با بیکار شدن و ناتوانی برای تأمین معاش، و از سوی دیگر، ادامهی روال معمول زندگی و مواجهه با خطر مرگ. بار کردن هزینهی این تصمیم سخت بر دوش مردم، عملاً نتیجهی است که از ناتوانی حکومت در اقدامهای عملی به دست میآید، اما جمهوری اسلامی در تمام این سالها، عملاً در اکثر موارد به صورتی واکنشی به بحرانها پاسخ داده و تا به امروز نیز توانسته که از هر بحرانی جان سالم به در ببرد... در این میان، در اکثر موارد هزینههای این بلاتکلیفی معمولاً به بخش کوچکی از جمعیت تحمیل میشد، اما در مورد کرونا، گستردگی شیوع و تلفات احتمالی، مسئله را دشوارتر از موارد پیشین میکند. حکومت تلاش خواهد کرد که مثل همیشه بار تصمیمهای سخت را به دوش مردم بگذارد و با کمترین دخالت در بحران، و بیشترین فرایند توجیه پس از بحران، «شرایط حساس کنونی» را هم پشت سر بگذارد...
🔸 در این زمان، مهمترین کار، باز گرداندنِ بار این تصمیم سخت به دوش خود حکومت است. این مردم نیستند که باید بین دو راهی در خانه ماندن/ ناتوانی در تأمین معاش و بیرون رفتن/خطر ابتلا به بیماری یکی را بگزینند، بلکه این حکومت است که باید برای اجرای حداقل کارکردهایش، تصمیم به حذف منافع برخی گروههای درونی و تأمین هزینهی مدیریت بحران، در بین دوراهیای که با آن مواجه است دست به انتخاب بزند. این مسئله، بدون هیچ اما و اگری باید به مطالبهی عمومی بدل شود. در اینجا مسئله طرف گفتگو قرار دادن دولت یا دست به دامن آن شدن نیست؛ در شرایطی که پس از سابقهای طولانی از سرکوب هرگونه تشکلیابیای وجود ندارد، طرح چنین مطالبهای و تلاش برای بدل شدنش به مطالبهی عمومی دقیقاً همانکاری است که در صورت وجود چنین تشکلهایی، با ابزارهایی مؤثرتر از سوی مردم پیگیری میشد. تأمین هزینهی مزدهای حقوقبگیران برای چند ماه قرنطینه و افزایش یارانههای معیشتی برای گروههای غیرمزدی و دهکهایی پایینی، حداقل اقداماتی است که حکومت باید به اجرا بگذارد تا از فاجعهای تمامعیار جلوگیری کند. هدف دیگر این مطالبه از حکومت (که میدانیم بیپاسخ هم خواهد ماند)، نشان دادن عمق ناکارآمدیِ آن و درعینحال، بازگرداندن هزینهی تصمیم سخت به دوش خود اوست. به بیان دیگر، به محک گذاشتن ادعاهایی است که از سوی خود حکومت یا طرفداران و توجیهگران رنگارنگ آن صورت میگیرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1id
#دلشاد_عبادی
#کرونا #جامعه_مدنی #دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: دلشاد عبادی
14 مارس 2020
🔸 تعلل دولت از اساس فقدان ارادهای برای اعلام شرایط قرنطینه، در پیوندی اساسی با ناتوانیاش در عملی کردن ابتداییترین کارکردهایش قرار دارد. این ناتوانی را نمیتوان صرفاً به کمبود بودجه فروکاست، هرچند کسری بودجهی این سالها و سال آینده بر هیچکس پوشیده نیست. اما حتی با حسابی سرانگشتی میتوان دریافت، که بودجهای که به بسیاری از نهادهای مذهبی اختصاص مییابد، بهراحتی میتواند در این شرایط استثنائی تأمین بودجهی مقابله با کرونا را تأمین کند... بنابراین علت این تعلل را باید در جاهای دیگری جُست. در این باب میتوان از سویی به عللی ساختاری اشاره کرد و از سوی دیگر، به گمانهزنیهایی در باب مقاصد پنهان حکومت.
🔸 میتوان به گمانهزنی پرداخت که حکومت از اساس چرا چنین راهی (یعنی عملاً فقدان هر تصمیمی) را برگزیده است. ناتوانی حکومت برای تصمیمگیری و واگذار کردن تمام امور به تصمیم خود شهروندان، عملاً آنها را در برابر تصمیمی دوسر باخت رها کرده است: از سویی، در خانه ماندن و احتمالاً مصونیت در برابر ویروس، که در نتیجه معادل است با بیکار شدن و ناتوانی برای تأمین معاش، و از سوی دیگر، ادامهی روال معمول زندگی و مواجهه با خطر مرگ. بار کردن هزینهی این تصمیم سخت بر دوش مردم، عملاً نتیجهی است که از ناتوانی حکومت در اقدامهای عملی به دست میآید، اما جمهوری اسلامی در تمام این سالها، عملاً در اکثر موارد به صورتی واکنشی به بحرانها پاسخ داده و تا به امروز نیز توانسته که از هر بحرانی جان سالم به در ببرد... در این میان، در اکثر موارد هزینههای این بلاتکلیفی معمولاً به بخش کوچکی از جمعیت تحمیل میشد، اما در مورد کرونا، گستردگی شیوع و تلفات احتمالی، مسئله را دشوارتر از موارد پیشین میکند. حکومت تلاش خواهد کرد که مثل همیشه بار تصمیمهای سخت را به دوش مردم بگذارد و با کمترین دخالت در بحران، و بیشترین فرایند توجیه پس از بحران، «شرایط حساس کنونی» را هم پشت سر بگذارد...
🔸 در این زمان، مهمترین کار، باز گرداندنِ بار این تصمیم سخت به دوش خود حکومت است. این مردم نیستند که باید بین دو راهی در خانه ماندن/ ناتوانی در تأمین معاش و بیرون رفتن/خطر ابتلا به بیماری یکی را بگزینند، بلکه این حکومت است که باید برای اجرای حداقل کارکردهایش، تصمیم به حذف منافع برخی گروههای درونی و تأمین هزینهی مدیریت بحران، در بین دوراهیای که با آن مواجه است دست به انتخاب بزند. این مسئله، بدون هیچ اما و اگری باید به مطالبهی عمومی بدل شود. در اینجا مسئله طرف گفتگو قرار دادن دولت یا دست به دامن آن شدن نیست؛ در شرایطی که پس از سابقهای طولانی از سرکوب هرگونه تشکلیابیای وجود ندارد، طرح چنین مطالبهای و تلاش برای بدل شدنش به مطالبهی عمومی دقیقاً همانکاری است که در صورت وجود چنین تشکلهایی، با ابزارهایی مؤثرتر از سوی مردم پیگیری میشد. تأمین هزینهی مزدهای حقوقبگیران برای چند ماه قرنطینه و افزایش یارانههای معیشتی برای گروههای غیرمزدی و دهکهایی پایینی، حداقل اقداماتی است که حکومت باید به اجرا بگذارد تا از فاجعهای تمامعیار جلوگیری کند. هدف دیگر این مطالبه از حکومت (که میدانیم بیپاسخ هم خواهد ماند)، نشان دادن عمق ناکارآمدیِ آن و درعینحال، بازگرداندن هزینهی تصمیم سخت به دوش خود اوست. به بیان دیگر، به محک گذاشتن ادعاهایی است که از سوی خود حکومت یا طرفداران و توجیهگران رنگارنگ آن صورت میگیرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1id
#دلشاد_عبادی
#کرونا #جامعه_مدنی #دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کرونا و غیاب دولت
نوشتهی: دلشاد عبادی این مردم نیستند که باید بین دو راهی در خانه ماندن/ ناتوانی در تأمین معاش و بیرون رفتن/خطر ابتلا به بیماری یکی را بگزینند، بلکه حکومت است که باید برای اجرای حداقل کارکردهایش، تص…
▫️ دولت و آیندهی سوسیالیسم
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: تارا بهروزیان
21 مارس 2020
🔸 هدف از این مقاله پرداختن به مسئلهی نقش دولت در نظریهی مارکسیستی از چشمانداز آیندهی سوسیالیسم است. از این چشمانداز کماکان به ناچار باید میان دو گزینهی بغرنج دست به انتخاب بزنیم: به عبارت دیگر، آیا باید بر نقش دولت بورژوایی در ارتباط با آیندهی سوسیالیسم، یعنی بر نقشش در محرومکردن یا جلوگیریکردن از آن آینده، متمرکز شویم؟ یا باید بر دولت سوسیالیستی آینده، بر نقش دولت در گذار به سوسیالیسم و تحت سوسیالیسم یا کمونیسم متمرکز شویم؟ تمرکز بر چیزی که میشناسیم وسوسهانگیز است، کمااینکه بیشتر آثار متأخر مارکسیستی دربارهی دولت چنین کردهاند، مشخصاً به این دلیل که، در آیندهی نزدیک، مسئلهی عاجل در برابر سوسیالیستهای انقلابی هنوز این است که چگونه میتوان با دولت بورژوایی مبارزه کرد، یا اگر پیرو دیدگاه کمونیسم اروپایی باشیم، چگونه تا زمانی که پشتیبانی تودهای کافی برای آغاز گذار سوسیالیستی ایجاد نشده است، در درون آن [دولت بورژوایی] عمل کرد.
اما همین پیشروی نظری در نظریهپردازی مارکسیستیِ دولت سرمایهداری، خلاء بزرگی را در نظریهپردازی نظاممند مارکسیستی دولت تحت سوسیالیسم هم در خصوص ماهیت دولت در «سوسیالیسم واقعاً موجود» و هم در «شکلهای نهادیِ دموکراسی سوسیالیستی در غرب» برجسته کرده است. بیگمان پر کردن این خلاء نظری نهفقط شرطی نظری که شرطی استراتژیک نیز هست. زیرا اگر جنبش سوسیالیستی در غرب قرار باشد حقیقتاً در جهت آیندهی سوسیالیستی حرکت کند، میبایست خود را از حیث امکانها و انتظارات مشخص از «سوسیالیسم واقعاً موجود» متمایز کند. از این رو، انتخاب مسیری دموکراتیک در جهت قدرت دولتی به جای مسیری شورشگرانه، چنانکه در خصوص بهاصطلاح کمونیسم اروپایی شاهدیم، به این معنا تنها یک گام ناچیز است. علاوه بر این، پرسشی اساسی دربارهی شیوهی حاکمیت پرولتاریا پس از مرحلهی مشارکت احزاب کمونیست در دولت بورژوایی از طریق این «مصالحهی تاریخی» نیز مطرح میشود. اگر بدیل سوسیالیستی دموکراتیک بنا باشد بدیلی مؤثر باشد، میبایست بیشک به این پرسش توجه کند. با توجه به همهی این ملاحظات، من دربارهی هر دو گزینه بالا بحث خواهم کرد.
🔸 آنچه هر دو برداشت بدبینانه و آرمانشهری از سوسیالیسم از قلم میاندازند، فرایند سیاسی خود انقلاب است. سهم بزرگ مارکس در این زمینه صرفاً این نیست که (آنگونه که جبرگرایان اقتصادی نیز معتقدند) تضادهای اقتصادی یک شیوهی تولید را مشخص کرده است که به جایگزینی آن با شیوهی تولید دیگری که از این تضادها سربرمیآورد خواهد انجامید، بلکه همچنین تأکید ویژهای است که او بر نقش مبارزه دارد، یعنی مشروط بودن امکان سوسیالیسم به مبارزه و مردود دانستن گذار از یک شکل جامعه به شکل دیگر براساس یک فرایند خودکار بدون مداخلهی انقلابی. از نظر مارکس تعریف سوسیالیسم تنها در فرایند مبارزه کامل میشود... بهعلاوه یکی از پیششرطهای سوسیالیسم نوع ویژهای از آگاهی است که نمیتواند بیرون از خود مبارزه برای سوسیالیسم شکل بگیرد...
🔸 پرسش اساسی که کماکان باید به آن پاسخ داد این است که بنا به شاخص معیار رزا لوکزامبورگ آیا «توهمات پارلمانتاریستی» (که البته نباید آن را با یک استراتژی پارلمانتاریستی فوری و نافذ اشتباه گرفت) در میان طرفداران کمونیسم اروپایی پا گرفته است یا نه. زیرا حتی ورود احزاب کمونیست در برخی دموکراسیهای لیبرال غربی به دستگاه حکومت، عامل قهر در تحولات بعدی را منتفی نمیکند. هشدار انگلس دربارهی «بیرحمیهای دیوانهوار و انتقامجویانهی (بورژوازی) علیه پرولتاریایی که به عنوان طبقهای مستقل و دارای منافع و مطالبات خاص خود شهامت ایستادگی دربرابر بورژوازی را پیدا میکند»، همچنان موضوعی قابلاعتناست، به ویژه در مقطع کنونی که گرایشهای مشخصی را در جهت غالبشدنِ مجددِ کارکرد قهری در دولت سرمایهداری پیشرفته نشان میدهد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1iy
#لئو_پانیچ #تارا_بهروزیان
#جامعهی_بدیل #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #ایدئولوژی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: تارا بهروزیان
21 مارس 2020
🔸 هدف از این مقاله پرداختن به مسئلهی نقش دولت در نظریهی مارکسیستی از چشمانداز آیندهی سوسیالیسم است. از این چشمانداز کماکان به ناچار باید میان دو گزینهی بغرنج دست به انتخاب بزنیم: به عبارت دیگر، آیا باید بر نقش دولت بورژوایی در ارتباط با آیندهی سوسیالیسم، یعنی بر نقشش در محرومکردن یا جلوگیریکردن از آن آینده، متمرکز شویم؟ یا باید بر دولت سوسیالیستی آینده، بر نقش دولت در گذار به سوسیالیسم و تحت سوسیالیسم یا کمونیسم متمرکز شویم؟ تمرکز بر چیزی که میشناسیم وسوسهانگیز است، کمااینکه بیشتر آثار متأخر مارکسیستی دربارهی دولت چنین کردهاند، مشخصاً به این دلیل که، در آیندهی نزدیک، مسئلهی عاجل در برابر سوسیالیستهای انقلابی هنوز این است که چگونه میتوان با دولت بورژوایی مبارزه کرد، یا اگر پیرو دیدگاه کمونیسم اروپایی باشیم، چگونه تا زمانی که پشتیبانی تودهای کافی برای آغاز گذار سوسیالیستی ایجاد نشده است، در درون آن [دولت بورژوایی] عمل کرد.
اما همین پیشروی نظری در نظریهپردازی مارکسیستیِ دولت سرمایهداری، خلاء بزرگی را در نظریهپردازی نظاممند مارکسیستی دولت تحت سوسیالیسم هم در خصوص ماهیت دولت در «سوسیالیسم واقعاً موجود» و هم در «شکلهای نهادیِ دموکراسی سوسیالیستی در غرب» برجسته کرده است. بیگمان پر کردن این خلاء نظری نهفقط شرطی نظری که شرطی استراتژیک نیز هست. زیرا اگر جنبش سوسیالیستی در غرب قرار باشد حقیقتاً در جهت آیندهی سوسیالیستی حرکت کند، میبایست خود را از حیث امکانها و انتظارات مشخص از «سوسیالیسم واقعاً موجود» متمایز کند. از این رو، انتخاب مسیری دموکراتیک در جهت قدرت دولتی به جای مسیری شورشگرانه، چنانکه در خصوص بهاصطلاح کمونیسم اروپایی شاهدیم، به این معنا تنها یک گام ناچیز است. علاوه بر این، پرسشی اساسی دربارهی شیوهی حاکمیت پرولتاریا پس از مرحلهی مشارکت احزاب کمونیست در دولت بورژوایی از طریق این «مصالحهی تاریخی» نیز مطرح میشود. اگر بدیل سوسیالیستی دموکراتیک بنا باشد بدیلی مؤثر باشد، میبایست بیشک به این پرسش توجه کند. با توجه به همهی این ملاحظات، من دربارهی هر دو گزینه بالا بحث خواهم کرد.
🔸 آنچه هر دو برداشت بدبینانه و آرمانشهری از سوسیالیسم از قلم میاندازند، فرایند سیاسی خود انقلاب است. سهم بزرگ مارکس در این زمینه صرفاً این نیست که (آنگونه که جبرگرایان اقتصادی نیز معتقدند) تضادهای اقتصادی یک شیوهی تولید را مشخص کرده است که به جایگزینی آن با شیوهی تولید دیگری که از این تضادها سربرمیآورد خواهد انجامید، بلکه همچنین تأکید ویژهای است که او بر نقش مبارزه دارد، یعنی مشروط بودن امکان سوسیالیسم به مبارزه و مردود دانستن گذار از یک شکل جامعه به شکل دیگر براساس یک فرایند خودکار بدون مداخلهی انقلابی. از نظر مارکس تعریف سوسیالیسم تنها در فرایند مبارزه کامل میشود... بهعلاوه یکی از پیششرطهای سوسیالیسم نوع ویژهای از آگاهی است که نمیتواند بیرون از خود مبارزه برای سوسیالیسم شکل بگیرد...
🔸 پرسش اساسی که کماکان باید به آن پاسخ داد این است که بنا به شاخص معیار رزا لوکزامبورگ آیا «توهمات پارلمانتاریستی» (که البته نباید آن را با یک استراتژی پارلمانتاریستی فوری و نافذ اشتباه گرفت) در میان طرفداران کمونیسم اروپایی پا گرفته است یا نه. زیرا حتی ورود احزاب کمونیست در برخی دموکراسیهای لیبرال غربی به دستگاه حکومت، عامل قهر در تحولات بعدی را منتفی نمیکند. هشدار انگلس دربارهی «بیرحمیهای دیوانهوار و انتقامجویانهی (بورژوازی) علیه پرولتاریایی که به عنوان طبقهای مستقل و دارای منافع و مطالبات خاص خود شهامت ایستادگی دربرابر بورژوازی را پیدا میکند»، همچنان موضوعی قابلاعتناست، به ویژه در مقطع کنونی که گرایشهای مشخصی را در جهت غالبشدنِ مجددِ کارکرد قهری در دولت سرمایهداری پیشرفته نشان میدهد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1iy
#لئو_پانیچ #تارا_بهروزیان
#جامعهی_بدیل #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #ایدئولوژی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دولت و آیندهی سوسیالیسم
نوشتهی: لئو پانیچ ترجمهی: تارا بهروزیان نخست به مسئلهی نقش دولت سرمایهداری در محرومکردن یا جلوگیریکردن از آیندهی سوسیالیسم بپردازیم. در اینجا نه تنها بهواقع نقش سرکوبگرانهی دولت در لحظه…
▫️ انقلاب علیه دولت
▫️ بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس
نوشتهی: دِرِک سایر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
14 ژوئن 2020
🔸 همزمان با سررسیدن یکصدمین سالگرد مرگ مارکس در دههی حاضر {دههی 1980} ، سوسیالیستها دلمشغول ارزیابیِ مجدد میراث سیاسی او و ارتباط آن با زمانهی ما و مبارزات آن هستند. هدف این مقاله ادای سهمی به این بحث است. آنچه انگیزهی اصلیِ نگاشتنِ این مقاله شد، دو مقالهی تأثیرگذار هاروکی وادا و تئودور شانین بود که چندین سال قبل در رابطه با اهمیت پژوهشها و نوشتههای دههی پایانی زندگی مارکس، مشخصاً دربارهی روسیه، در صفحات نشریهی هیستوری ورکشاپ منتشر شده بود. وادا و شانین چنین استدلال میکنند که شاهد چرخشهای مهمی در «مارکس متأخر» هستیم. مارکسیسمی که بعدها سربرآورد عمدتاً یا این چرخشها را نادیده گرفت یا آنها را منکوب کرد و این در حالیست که این چرخشها با مبارزات سوسیالیستی در سدهی بیستم عمیقاً پیوند دارند. مقالهی حاضر بسطدهندهی خط کلی استدلال طرحشده در آن دو مقاله است. ما نشان میدهیم نمونههای مشابهی از چرخشهایی که وادا و شانین در رابطه با مورد روسیه در مارکس مشخص میکنند، در سایر متونِ دهههای 1870 و 1880 او، بهویژه در پیشنویسها و متنهای مربوط به جنگ داخلی در فرانسه، وجود دارد که به همان اندازه بااهمیت هستند. خلاصه اینکه درواقع نکتهای منحصربهفرد، بدیع و شاخص در «مارکس متأخر» وجود دارد که ما را به بازاندیشی دربارهی کلیت میراث سیاسی او وا میدارد.
🔸 از نگاه مارکس آنچه لازم است، فقط رهايي سياسي نيست بلكه رهايي از سياست است، سیاستی كه بهعنوان تخصصیشدن دغدغههای عام اجتماعی و بدلشدن آنها به مجموعهای از فعالیتها، موقعیتها و نهادها ــ فارغ از اینکه چقدر دموکراتیک باشند ــ درك ميشود. دولتها مناسباتی را تنظیم و مفروض میدارند که در بطن آنها افراد نمیتوانند شرایط زیست واقعیِ خود در «جامعهی مدنی» را بهطور جمعی کنترل کنند. دولت «اجتماعی موهوم» است که جایی وجود دارد که اجتماع واقعی وجود ندارد. بنابراین، درهمشکستن آن چیزی بیش از قطع کردن سازوبرگهای عیانِ حکمرانی طبقاتی را میطلبد. موضوع فقط محتوای طبقاتی قدرت دولتی نیست بلکه بیگانگیِ ذاتیِ موجود در همین شکل دولت است.
🔸 اقداماتی که لنین، در راستای دموکراسی سیاسیِ تماموکمال، بر آنها متمرکز میشود، بیشک بخش مهمی از این رویکرد است، اما نه بهتنهایی و فینفسه (بهعلاوه باید بیفزاییم، و نه در صورتی که صرفاً با سلبمالکیت از سرمایهداران تکمیل بشود و پیگیری برنامهی ساختن سوسیالیسم سپس به استفاده از شکلهای دولتسالارانهی اقتصادی و دیگر انواع نظارتها ختم میشود، چنانکه در مورد بلشویکها شاهدیم). آنچه لنین نادیده میگیرد و مارکس ــ بیشازهمه در پیشنویسهای جنگ داخلی ــ بهتفصیل به آن میپردازد، بافتار وسیعتر زیروزبرساختن اوضاعواحوال و عاملان است که خودْ چنین اقداماتی را به عناصر معنادارِ دگرگونی سوسیالیستی بدل میکند. ماركس ميدانست كه كمون مدافع كاهش يكبار براي هميشهي دامنه، قدرت و هزینهی هر نوع اقتدار جامعهگانی مركزي است. در اینجا انحلال ارتش دائمی از اهمیتی دوچندان برخوردار است. علاوهبر اینکه چنین کنشی ضدانقلاب را خلعسلاح میکند، آنچه برای مارکس به همین اندازه اهمیت دارد این است که این کار «با کنارگذاشتن یکبارهی این منبع مالیاتها و بدهیهای دولت، نخستین شرط اقتصادی برای همهی بهسازیهای اجتماعی» بهشمار میآمد.»... این رویکرد تفاوت فاحشی با مدل «سانترالیسم دموکراتیک» دارد، مدلی که لنین تا حدی سفسطهگرایانه از متن نهاییِ جنگ داخلی اقتباس میکند. از پیشنویسهای جنگ داخلی کاملاً پیداست که تمجید مارکس معطوف بود به شکلی از جامعه که تا حد زیادی تمرکززدوده است و با خودفرمانی کمونهای محلی در همهی کارکردها جز معدودی که بهواقع «خواستهای عام و همگانیِ کشور ایجاب میکند» همراه است.
🔸 ما ويژگي بااهمیتتر تبيين ماركس را تا پايان به حال خود رها كردهايم. وسیلهای كه از طريق آن اين انقلاب امكانپذير شد، حملهاي مداوم به تقسيم كاري بود كه وزارتخانهها و حكومت را بدل میکند به «اموری پررمزوراز، به كاركردهاي استعلاييای که تنها میتوان آنها را به كاست آموزشديدهاي سپرد. نخست آنكه، اين موضوع بسيار مهم است كه ماركس اين تقسيم كارِ رازورز را بيهيچ ابهامي يك «خيال باطل» ناميد و دوم تأكيد كرد كه این خیال باطل را نه در جامعهی کمونیستیِ آتی، بلکه همین اکنون میتوان و باید بهشکلی مادی به چالش کشید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1vM
#درک_سایر #سهراب_نیکزاد
#ماتریالیسم_تاریخی #انقلاب #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس
نوشتهی: دِرِک سایر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
14 ژوئن 2020
🔸 همزمان با سررسیدن یکصدمین سالگرد مرگ مارکس در دههی حاضر {دههی 1980} ، سوسیالیستها دلمشغول ارزیابیِ مجدد میراث سیاسی او و ارتباط آن با زمانهی ما و مبارزات آن هستند. هدف این مقاله ادای سهمی به این بحث است. آنچه انگیزهی اصلیِ نگاشتنِ این مقاله شد، دو مقالهی تأثیرگذار هاروکی وادا و تئودور شانین بود که چندین سال قبل در رابطه با اهمیت پژوهشها و نوشتههای دههی پایانی زندگی مارکس، مشخصاً دربارهی روسیه، در صفحات نشریهی هیستوری ورکشاپ منتشر شده بود. وادا و شانین چنین استدلال میکنند که شاهد چرخشهای مهمی در «مارکس متأخر» هستیم. مارکسیسمی که بعدها سربرآورد عمدتاً یا این چرخشها را نادیده گرفت یا آنها را منکوب کرد و این در حالیست که این چرخشها با مبارزات سوسیالیستی در سدهی بیستم عمیقاً پیوند دارند. مقالهی حاضر بسطدهندهی خط کلی استدلال طرحشده در آن دو مقاله است. ما نشان میدهیم نمونههای مشابهی از چرخشهایی که وادا و شانین در رابطه با مورد روسیه در مارکس مشخص میکنند، در سایر متونِ دهههای 1870 و 1880 او، بهویژه در پیشنویسها و متنهای مربوط به جنگ داخلی در فرانسه، وجود دارد که به همان اندازه بااهمیت هستند. خلاصه اینکه درواقع نکتهای منحصربهفرد، بدیع و شاخص در «مارکس متأخر» وجود دارد که ما را به بازاندیشی دربارهی کلیت میراث سیاسی او وا میدارد.
🔸 از نگاه مارکس آنچه لازم است، فقط رهايي سياسي نيست بلكه رهايي از سياست است، سیاستی كه بهعنوان تخصصیشدن دغدغههای عام اجتماعی و بدلشدن آنها به مجموعهای از فعالیتها، موقعیتها و نهادها ــ فارغ از اینکه چقدر دموکراتیک باشند ــ درك ميشود. دولتها مناسباتی را تنظیم و مفروض میدارند که در بطن آنها افراد نمیتوانند شرایط زیست واقعیِ خود در «جامعهی مدنی» را بهطور جمعی کنترل کنند. دولت «اجتماعی موهوم» است که جایی وجود دارد که اجتماع واقعی وجود ندارد. بنابراین، درهمشکستن آن چیزی بیش از قطع کردن سازوبرگهای عیانِ حکمرانی طبقاتی را میطلبد. موضوع فقط محتوای طبقاتی قدرت دولتی نیست بلکه بیگانگیِ ذاتیِ موجود در همین شکل دولت است.
🔸 اقداماتی که لنین، در راستای دموکراسی سیاسیِ تماموکمال، بر آنها متمرکز میشود، بیشک بخش مهمی از این رویکرد است، اما نه بهتنهایی و فینفسه (بهعلاوه باید بیفزاییم، و نه در صورتی که صرفاً با سلبمالکیت از سرمایهداران تکمیل بشود و پیگیری برنامهی ساختن سوسیالیسم سپس به استفاده از شکلهای دولتسالارانهی اقتصادی و دیگر انواع نظارتها ختم میشود، چنانکه در مورد بلشویکها شاهدیم). آنچه لنین نادیده میگیرد و مارکس ــ بیشازهمه در پیشنویسهای جنگ داخلی ــ بهتفصیل به آن میپردازد، بافتار وسیعتر زیروزبرساختن اوضاعواحوال و عاملان است که خودْ چنین اقداماتی را به عناصر معنادارِ دگرگونی سوسیالیستی بدل میکند. ماركس ميدانست كه كمون مدافع كاهش يكبار براي هميشهي دامنه، قدرت و هزینهی هر نوع اقتدار جامعهگانی مركزي است. در اینجا انحلال ارتش دائمی از اهمیتی دوچندان برخوردار است. علاوهبر اینکه چنین کنشی ضدانقلاب را خلعسلاح میکند، آنچه برای مارکس به همین اندازه اهمیت دارد این است که این کار «با کنارگذاشتن یکبارهی این منبع مالیاتها و بدهیهای دولت، نخستین شرط اقتصادی برای همهی بهسازیهای اجتماعی» بهشمار میآمد.»... این رویکرد تفاوت فاحشی با مدل «سانترالیسم دموکراتیک» دارد، مدلی که لنین تا حدی سفسطهگرایانه از متن نهاییِ جنگ داخلی اقتباس میکند. از پیشنویسهای جنگ داخلی کاملاً پیداست که تمجید مارکس معطوف بود به شکلی از جامعه که تا حد زیادی تمرکززدوده است و با خودفرمانی کمونهای محلی در همهی کارکردها جز معدودی که بهواقع «خواستهای عام و همگانیِ کشور ایجاب میکند» همراه است.
🔸 ما ويژگي بااهمیتتر تبيين ماركس را تا پايان به حال خود رها كردهايم. وسیلهای كه از طريق آن اين انقلاب امكانپذير شد، حملهاي مداوم به تقسيم كاري بود كه وزارتخانهها و حكومت را بدل میکند به «اموری پررمزوراز، به كاركردهاي استعلاييای که تنها میتوان آنها را به كاست آموزشديدهاي سپرد. نخست آنكه، اين موضوع بسيار مهم است كه ماركس اين تقسيم كارِ رازورز را بيهيچ ابهامي يك «خيال باطل» ناميد و دوم تأكيد كرد كه این خیال باطل را نه در جامعهی کمونیستیِ آتی، بلکه همین اکنون میتوان و باید بهشکلی مادی به چالش کشید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1vM
#درک_سایر #سهراب_نیکزاد
#ماتریالیسم_تاریخی #انقلاب #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انقلاب علیه دولت
بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس نوشتهی: دِرِک سایر ترجمهی: سهراب نیکزاد برخلاف نظر شانین، ضدیت مارکس با هر شکلی از غایتباوری بیپرده و دیرپا بوده است. این ضدیتِ مارکسْ مضمونی پرتکرار در ای…
▫️ سوسیالیسم دموکراتیک چیست؟
▫️ دموکراسی سوسیالیستی چیست؟
نوشتهی: پیتر هیودیس
ترجمهی: تارا بهروزیان
11 ژوئیه 2020
🔸 در سالهای اخیر به یکباره شاهد افزایش علاقه به نظریه و عمل سوسیالیستی ــ و بهویژه سوسیالیسم دموکراتیک ــ بودهایم. این علاقه ابداً تصادفی نیست. هنگامی که نسل جدیدی از کنشگران میکوشند بدیلی کارآمد در برابر سرمایهداری ایجاد کنند، شبح تلاشهای ناکام برای ایجاد جامعهای سوسیالیستی ــ هم در گذشته هم در حال حاضر ــ قدعلم میکند. نمیتوان با اراده این شبح را دفع کرد، زیرا به طور عینی در صد سال نظریه و عمل رادیکال ریشه دارد، نظریه و عملی که یا با نادیدهگرفتن براندازی انقلابیِ سرمایهداری بر آزادیهای دموکراتیک تأکید میکردند، یا «سوسیالیسم» را به کنترل دولتی اقتدارگرا که دموکراسی را سرکوب میکرد، فرومیکاستند. تجسم و ایجاد سوسیالیسمی واقعاً دموکراتیک و دموکراسی سوسیالیستی پروژهای بینهایت بغرنج و دشوار از کار در آمده است. با در نظر گرفتن این امر، کنکاش منابع نظری که مسیر ساختوپرداخت سوسیالیسم دموکراتیک واقعاً انقلابی را در زمانهی ما فراهم میآورند، اهمیت مییابد.
🔸 کتاب الکساندروس کرایسیس با عنوان «دموکراسی حقیقی» بهمثابه پیشدرآمدی بر کمونیسم: برداشت مارکس از دموکراسی، رهاورد نمونهواری از این تلاشها است. این اثر مستقیماً به بررسی دیدگاه مارکسیستهای پس از مارکس دربارهی رابطهی میان دموکراسی و سوسیالیسم نمیپردازد؛ همچنین داعیهی پرداختن به کلیت دیدگاههای مارکس در این باره را ندارد. این کتاب (که نخستین کتاب از مجموعه آثار کرایسیس دربارهی نظریهی سیاسی مارکس است) دربارهی مارکس جوان، پیش از گسستاش از جامعهی بورژوایی و پذیرش کمونیسم است. اگرچه دانشپژوهان بسیاری به بررسی جامع دیدگاههای مارکس جوان (1837-1843) پرداختهاند، کرایسیس از دیگران فراتر میرود و نشان میدهد که چگونه دفاع مارکس جوان از دموکراسی بر درک او از کمونیسمی که در آثار بعدیاش یافت میشود تاثیر گذاشته است. به نظر نویسندهی مقالهی حاضر، این کتاب یکی از مهمترین آثار دربارهی مارکس و مارکسیسم در دههی اخیر است.
🔸کرایسیس استدلال میکند که آثار مارکس جوان «ما را در خوانش رابطهی آسیبدیدهی میان سوسیالیسم و دموکراسی یاری میدهد و امکان سازگاری احتمالی در آینده میان نظریهی مارکسیستیِ دموکراسی و کمونیسم به عنوان پروژهای زیستپذیر برای بشریت را طرح میکند.» این مسئله را باید جدی گرفت زیرا مسیری که در پیش گرفتهایم نشان میدهد که اگر غلبه بر سرمایهداری به عنوان پروژهای زیستپذیر پذیرفته نشود، بشریت آیندهی چندانی نخواهد داشت.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1zU
#پیتر_هیودیس #تارا_بهروزیان #جامعهی_بدیل
#دموکراسی #سوسیالیسم #دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دموکراسی سوسیالیستی چیست؟
نوشتهی: پیتر هیودیس
ترجمهی: تارا بهروزیان
11 ژوئیه 2020
🔸 در سالهای اخیر به یکباره شاهد افزایش علاقه به نظریه و عمل سوسیالیستی ــ و بهویژه سوسیالیسم دموکراتیک ــ بودهایم. این علاقه ابداً تصادفی نیست. هنگامی که نسل جدیدی از کنشگران میکوشند بدیلی کارآمد در برابر سرمایهداری ایجاد کنند، شبح تلاشهای ناکام برای ایجاد جامعهای سوسیالیستی ــ هم در گذشته هم در حال حاضر ــ قدعلم میکند. نمیتوان با اراده این شبح را دفع کرد، زیرا به طور عینی در صد سال نظریه و عمل رادیکال ریشه دارد، نظریه و عملی که یا با نادیدهگرفتن براندازی انقلابیِ سرمایهداری بر آزادیهای دموکراتیک تأکید میکردند، یا «سوسیالیسم» را به کنترل دولتی اقتدارگرا که دموکراسی را سرکوب میکرد، فرومیکاستند. تجسم و ایجاد سوسیالیسمی واقعاً دموکراتیک و دموکراسی سوسیالیستی پروژهای بینهایت بغرنج و دشوار از کار در آمده است. با در نظر گرفتن این امر، کنکاش منابع نظری که مسیر ساختوپرداخت سوسیالیسم دموکراتیک واقعاً انقلابی را در زمانهی ما فراهم میآورند، اهمیت مییابد.
🔸 کتاب الکساندروس کرایسیس با عنوان «دموکراسی حقیقی» بهمثابه پیشدرآمدی بر کمونیسم: برداشت مارکس از دموکراسی، رهاورد نمونهواری از این تلاشها است. این اثر مستقیماً به بررسی دیدگاه مارکسیستهای پس از مارکس دربارهی رابطهی میان دموکراسی و سوسیالیسم نمیپردازد؛ همچنین داعیهی پرداختن به کلیت دیدگاههای مارکس در این باره را ندارد. این کتاب (که نخستین کتاب از مجموعه آثار کرایسیس دربارهی نظریهی سیاسی مارکس است) دربارهی مارکس جوان، پیش از گسستاش از جامعهی بورژوایی و پذیرش کمونیسم است. اگرچه دانشپژوهان بسیاری به بررسی جامع دیدگاههای مارکس جوان (1837-1843) پرداختهاند، کرایسیس از دیگران فراتر میرود و نشان میدهد که چگونه دفاع مارکس جوان از دموکراسی بر درک او از کمونیسمی که در آثار بعدیاش یافت میشود تاثیر گذاشته است. به نظر نویسندهی مقالهی حاضر، این کتاب یکی از مهمترین آثار دربارهی مارکس و مارکسیسم در دههی اخیر است.
🔸کرایسیس استدلال میکند که آثار مارکس جوان «ما را در خوانش رابطهی آسیبدیدهی میان سوسیالیسم و دموکراسی یاری میدهد و امکان سازگاری احتمالی در آینده میان نظریهی مارکسیستیِ دموکراسی و کمونیسم به عنوان پروژهای زیستپذیر برای بشریت را طرح میکند.» این مسئله را باید جدی گرفت زیرا مسیری که در پیش گرفتهایم نشان میدهد که اگر غلبه بر سرمایهداری به عنوان پروژهای زیستپذیر پذیرفته نشود، بشریت آیندهی چندانی نخواهد داشت.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1zU
#پیتر_هیودیس #تارا_بهروزیان #جامعهی_بدیل
#دموکراسی #سوسیالیسم #دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم دموکراتیک چیست؟
دموکراسی سوسیالیستی چیست؟ نوشتهی: پیتر هیودیس ترجمهی: تارا بهروزیان پذیرش مفهوم «دموکراسی حقیقی» از سوی مارکس او را به چپگراترین دموکراتهای زمان خودش نزدیک میسازد، چراکه او بر ضرورت همراهبودن…
▫️ پس از اکتبر
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پس از اکتبر
بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی نوشتهی: رولاند بوئِر ترجمهی: دلشاد عبادی لنین بیش از هرچیز علاقهمند به دو تقابل دیالکتیکی است که خط وبری آن را نادیده گرفته است، یعنی، تقابل وابستگیـعاملیت و سو…
▫️ کمون پاریس: بدیل ممکن
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمون پاریس: بدیل ممکن
[در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس] نوشتهی: مارچلو موستو ترجمهی: دلشاد عبادی کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بود…
▫️ کمون پاریس و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: حسن آزاد
۲۲ مارس ۲۰۲۱
📝 نوشتهی پیشِ رو گام کوچکی است در راستای تدوین مشخصات کلی جامعهی بدیل، که صرفا به تجربهی کمون و نظرات مارکس و انگلس دربارهی آن میپردازد. در گامهای بعدی به بررسی سایر تجربیات انقلابی و بحث و گفتگو در بارهی نظریهپردازانی نیاز داریم که دغدغهی جامعهی بدیل چراغ راهشان بوده است. بدیهی است که بدون مشارکت جمعی پیمودن این راه میسر نیست.
در این نوشته من تلاش میکنم به اختصار به خصلت طبقاتی و شکل سیاسی کمون بپردازم.
🔸 در مورد خصلت طبقاتی کمون پاریس نظرات مختلفی طرح شده است. شلومو اوینری مورخ و مارکسشناس اسرائیلی بر این نظر است که پیشنویسهای مختلف «جنگ داخلی» شواهد روشنی ارائه میکند که مارکس کمون را نه همچون امری کارگری، بلکه بهعنوان یک شورش خردهبورژوایی و دموکرات- رادیکال بهشمار میآورد. فیلیپ کین نیز یکی دیگر از منتقدانی است که دربارهی خصلت پرولتری کمون دچار تردید است: «مارکس در همین متن نیز تاکید کرده که در فرانسه اکثریت از آنِ دهقانان بوده است. با اینحال مارکس ادعا میکرد که کارگران در شهر پاریس اکثریت گارد ملی را تشکیل میدادند و اینکه اعضای کمون (منتخب بر مبنای حق رای عمومی) یا کارگر بودند، یا نمایندگان مورد تایید آنها. البته این عملا بهمعنای در اکثریتبودن نیست. با توجه بهشرایط تاریخی موجود بهنظر میرسد مارکس درحال طفرهرفتن از پاسخ مشخص است. چه برداشتی باید از این سردرگمی داشت؟»
🔸 البته فرانسه در دههی هفتاد قرن نوزدهم بهجز در چند شهر پیشرفته مانند پاریس، مارسی و لیون در سایر مناطق از پیشرفت چندانی برخوردار نبود و شهرهای پیشرفته در اقیانوسی از دهقانان محافظهکار محاصره شده بودند. بههمین دلیل، مارکس به فعالان سیاسی در پاریس هشدار میداد که در پاریس محدود و منزوی باقی میمانند. اما دربارهی ترکیب جمعیتی پاریس، پیرمیلزا در اثر دو جلدی خود دربارهی کمون پاریس مینویسد: مطابق آمار رسمی، پاریس درسال 1869 دو میلیون جمیعت داشت. پانصدهزار نفر از ساکنین شهر، کارگران صنعتی بودند و حدود سیصد تا چهارصدهزار نفر در رشتههای غیرصنعتی کار میکردند. از این تعداد کارگر چهلهزار نفر در کارخانههای بزرگ مشغول بودند و بقیه در کارگاههای کوچک کمتر از ده نفر. صدوپانزده هزار نفر خدمتکار و چهلوپنج هزار نفر سرایدار وجود داشت و افزون بر کارگران فرانسوی، صدهزار نفر کارگر مهاجر نیز در پاریس ساکن بودند که اکثرا از ایتالیا و لهستان آمده بودند.
🔸 اما اکثریت کمّی الزاما بیانگر پیشگامبودن در فعالیت سیاسی نیست. آیا کارگران و رهبران آنها در عرصهی عمل و برنامهی سیاسی نیز ابتکارعمل را در دست داشتند؟ رابرت تومس در اثر خود دربارهی کمون براساس شمار قربانیان، متهمین و توقیفشدگان در جریان انقلابهای 1830، 1848 و 1871 جدولی ارائه میکند که میزان فعالیت کارگران را در این انقلابها برحسب درصد نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24w
#حسن_آزاد #کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #دیکتاتوری_پرولتاریا
🖋@naghd_com
نوشتهی: حسن آزاد
۲۲ مارس ۲۰۲۱
📝 نوشتهی پیشِ رو گام کوچکی است در راستای تدوین مشخصات کلی جامعهی بدیل، که صرفا به تجربهی کمون و نظرات مارکس و انگلس دربارهی آن میپردازد. در گامهای بعدی به بررسی سایر تجربیات انقلابی و بحث و گفتگو در بارهی نظریهپردازانی نیاز داریم که دغدغهی جامعهی بدیل چراغ راهشان بوده است. بدیهی است که بدون مشارکت جمعی پیمودن این راه میسر نیست.
در این نوشته من تلاش میکنم به اختصار به خصلت طبقاتی و شکل سیاسی کمون بپردازم.
🔸 در مورد خصلت طبقاتی کمون پاریس نظرات مختلفی طرح شده است. شلومو اوینری مورخ و مارکسشناس اسرائیلی بر این نظر است که پیشنویسهای مختلف «جنگ داخلی» شواهد روشنی ارائه میکند که مارکس کمون را نه همچون امری کارگری، بلکه بهعنوان یک شورش خردهبورژوایی و دموکرات- رادیکال بهشمار میآورد. فیلیپ کین نیز یکی دیگر از منتقدانی است که دربارهی خصلت پرولتری کمون دچار تردید است: «مارکس در همین متن نیز تاکید کرده که در فرانسه اکثریت از آنِ دهقانان بوده است. با اینحال مارکس ادعا میکرد که کارگران در شهر پاریس اکثریت گارد ملی را تشکیل میدادند و اینکه اعضای کمون (منتخب بر مبنای حق رای عمومی) یا کارگر بودند، یا نمایندگان مورد تایید آنها. البته این عملا بهمعنای در اکثریتبودن نیست. با توجه بهشرایط تاریخی موجود بهنظر میرسد مارکس درحال طفرهرفتن از پاسخ مشخص است. چه برداشتی باید از این سردرگمی داشت؟»
🔸 البته فرانسه در دههی هفتاد قرن نوزدهم بهجز در چند شهر پیشرفته مانند پاریس، مارسی و لیون در سایر مناطق از پیشرفت چندانی برخوردار نبود و شهرهای پیشرفته در اقیانوسی از دهقانان محافظهکار محاصره شده بودند. بههمین دلیل، مارکس به فعالان سیاسی در پاریس هشدار میداد که در پاریس محدود و منزوی باقی میمانند. اما دربارهی ترکیب جمعیتی پاریس، پیرمیلزا در اثر دو جلدی خود دربارهی کمون پاریس مینویسد: مطابق آمار رسمی، پاریس درسال 1869 دو میلیون جمیعت داشت. پانصدهزار نفر از ساکنین شهر، کارگران صنعتی بودند و حدود سیصد تا چهارصدهزار نفر در رشتههای غیرصنعتی کار میکردند. از این تعداد کارگر چهلهزار نفر در کارخانههای بزرگ مشغول بودند و بقیه در کارگاههای کوچک کمتر از ده نفر. صدوپانزده هزار نفر خدمتکار و چهلوپنج هزار نفر سرایدار وجود داشت و افزون بر کارگران فرانسوی، صدهزار نفر کارگر مهاجر نیز در پاریس ساکن بودند که اکثرا از ایتالیا و لهستان آمده بودند.
🔸 اما اکثریت کمّی الزاما بیانگر پیشگامبودن در فعالیت سیاسی نیست. آیا کارگران و رهبران آنها در عرصهی عمل و برنامهی سیاسی نیز ابتکارعمل را در دست داشتند؟ رابرت تومس در اثر خود دربارهی کمون براساس شمار قربانیان، متهمین و توقیفشدگان در جریان انقلابهای 1830، 1848 و 1871 جدولی ارائه میکند که میزان فعالیت کارگران را در این انقلابها برحسب درصد نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24w
#حسن_آزاد #کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #دیکتاتوری_پرولتاریا
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمون پاریس و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: حسن آزاد با شکست ارتش فرانسه و به اسارت درآمدن ناپلئون سوم در جنگ آلمان و فرانسه در اول سپتامبر 1870، دوران امپراتوری دوم در فرانسه به پایان رسید و دوران جمهوری سوم آغاز شد. در ماههای ژان…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ برآمد سرمایه پولی – مالی و نئولیبرالیسم
▫️ فنآوری، تیلور، کینز، فریدمن و مبارزه طبقاتی - بخش دوم
نوشتهی: بهروز فراهانی
8 آوریل 2021
🔸 در بخش اول این مقاله به تفصیل در مورد وضعیت و قدرت بیسابقه جنبش کارگری در فردای جنگ جهانی دوم سخن رفت. در این بخش با تکیه به این تغییر توازن قوا بهنفع اردوگاه کار و طرح ناگزیری عقبنشینی طبقه حاکم در برابر کارگران و حقوقبگیران دیگر از جانب متفکران بورژوازی، بهبررسی سیاستهای بهکار گرفتهشده پس از پایان جنگ دوم و شکلگیری اردوگاه شوروی، در اروپا میپردازم.
🔸 بهحاشیهرفتن و «بیکار» شدن سرمایه مالی و هژمونی قاطع تزهای کینزی و نیوـدیل در محافل حکومتی کشورهای بزرگ، باعث شد که «بخش فعال متفکرین» وابسته بهسرمایه مالی خود را متشکل کرده و ضدحملهای را سازمان دهند. شارل آندره اودری مینویسد: «از همان سال 1945 پروژههایی، بهموازات هم، در محافل مختلف دانشگاهی و صاحبان سرمایه پدید آمدند که هدفشان متحدکردن مدافعان صاحب صلاحیت لیبرالیسم با هدف سازماندهی یک ضدحمله منسجم بهطرفداران دخالت دولت و سوسیالیسم بود. این مقاومت جدید در سه مرکز سازمان یافت: انستیتوی مطالعات عالی بینالمللی در ژنو، مدرسه اقتصادی لندن L.S.E و دانشگاه شیکاگو». فون هایک که در آن موقع بهتدریس در لندن مشغول بود درماه آوریل سال 1947 با همکاری فون میزس، «جامعه مون پِلرَن» در سوئیس را تاسیس کرد. اولین جلسه این گروه با شرکت سی و شش بانکدار و کارفرمای بزرگ در هتل پارک مون پِلرَن تشکیل شد که شروع بهکار این جامعه را نشان زد. سه رسانه مطبوعاتی؛ نیوزویک، فورچون و ریدرز دایجست هم خبرنگار فرستاده بودند که اهمیت این اجلاس را نشان میداد. در میان اعضای این جامعه باید از کارل پوپر، میلتون فریدمن و موریس اله نام برد که از همان آغاز همکاری فعالی داشتند. این محفل در تمام این سالها، عملا یک اندیشکده پرقدرت دفاع و ترویج یک ضدحمله نئولیبرالی بود که بهتدریج و بهموازات آشکارشدن تضادهای درونی راهحلهای کینزی تجدید قوا کرد و در اواسط دهه شصت یعنی موقعی که انباشت کینزی به دستانداز افتاد و گرایشات تورمی دوباره آشکار شده بود، بهمبارزه نظری خود شدت داد.
🔸 بازسازی سرمایه مالی جدید، بهزبان مارکس، «سرمایه پولی حامل بهره» که عمدتا بیرون از تولید در چرخه اعتباری و بورس حرکت میکند از اواسط دهه پنجاه و دهه شصت، با پیروزی سیاسی اواخر دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد تکمیل شد. آغاز حذف گسترده «مقررات دست و پا گیر» کنترل و نظارت دولتی بر نقل و انتقالات بانکی، کنترل حجم سپردهها و اعتبارات و سرمایهگذاری توسط نهادهای مالی و … توسط ریگان و تاچر و بهدنبال آنها کمابیش در کشورهای اروپایی و ژاپن، توام با کاربست آخرین نتایج انقلاب انفورماتیک و اطلاعاتی و طراحی الگوریتمهای ریاضی ویژه معاملات مالی و … عواملی بودند که به معاملات در بورسها ــ خرید و فروش سهام در یک لحظه در چهار گوشه دنیا، سوداگری در بازارهای ارزی و مواد اولیه ــ جهش غولآسایی دادند. بخش روزافزونی از این سرمایهها تنها در حوزه مالی و خرید و فروش سهام فعالیت کرده و مستقیما در هیچ تولید کالایی وارد نشدند. بدون کنترل «مزاحم» دولتی، آنها سرمایهای را که نداشتند وارد خرید و فروش کنند و بر اساس سودی «که قرار بود در آینده نزدیک» بهدست آورند، به خرید و فروش سهام و از طریق این «عرضه و تقاضای» کاملا مجازی و موهومی، با حمله به سهام این یا آن شرکت واقعی، ارزشهای مجازی ایجاد کرده و بلافاصله آنها را «سرمایهگذاری» میکردند... تحت عنوان «نظام کاپیتالیستی جدید متکی بر دانش» اقیانوسی از سرمایههای مجهولالهویه و کاملا مجازی ایجاد کردند. روشن بود که دیر یا زود «قانون ارزش» خود را تحمیل خواهد کرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-27e
#بهروز_فراهانی #بحران_سرمایهداری
#نئولیبرالیسم #کینز #دولت_رفاه #سرمایه_مالی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ برآمد سرمایه پولی – مالی و نئولیبرالیسم
▫️ فنآوری، تیلور، کینز، فریدمن و مبارزه طبقاتی - بخش دوم
نوشتهی: بهروز فراهانی
8 آوریل 2021
🔸 در بخش اول این مقاله به تفصیل در مورد وضعیت و قدرت بیسابقه جنبش کارگری در فردای جنگ جهانی دوم سخن رفت. در این بخش با تکیه به این تغییر توازن قوا بهنفع اردوگاه کار و طرح ناگزیری عقبنشینی طبقه حاکم در برابر کارگران و حقوقبگیران دیگر از جانب متفکران بورژوازی، بهبررسی سیاستهای بهکار گرفتهشده پس از پایان جنگ دوم و شکلگیری اردوگاه شوروی، در اروپا میپردازم.
🔸 بهحاشیهرفتن و «بیکار» شدن سرمایه مالی و هژمونی قاطع تزهای کینزی و نیوـدیل در محافل حکومتی کشورهای بزرگ، باعث شد که «بخش فعال متفکرین» وابسته بهسرمایه مالی خود را متشکل کرده و ضدحملهای را سازمان دهند. شارل آندره اودری مینویسد: «از همان سال 1945 پروژههایی، بهموازات هم، در محافل مختلف دانشگاهی و صاحبان سرمایه پدید آمدند که هدفشان متحدکردن مدافعان صاحب صلاحیت لیبرالیسم با هدف سازماندهی یک ضدحمله منسجم بهطرفداران دخالت دولت و سوسیالیسم بود. این مقاومت جدید در سه مرکز سازمان یافت: انستیتوی مطالعات عالی بینالمللی در ژنو، مدرسه اقتصادی لندن L.S.E و دانشگاه شیکاگو». فون هایک که در آن موقع بهتدریس در لندن مشغول بود درماه آوریل سال 1947 با همکاری فون میزس، «جامعه مون پِلرَن» در سوئیس را تاسیس کرد. اولین جلسه این گروه با شرکت سی و شش بانکدار و کارفرمای بزرگ در هتل پارک مون پِلرَن تشکیل شد که شروع بهکار این جامعه را نشان زد. سه رسانه مطبوعاتی؛ نیوزویک، فورچون و ریدرز دایجست هم خبرنگار فرستاده بودند که اهمیت این اجلاس را نشان میداد. در میان اعضای این جامعه باید از کارل پوپر، میلتون فریدمن و موریس اله نام برد که از همان آغاز همکاری فعالی داشتند. این محفل در تمام این سالها، عملا یک اندیشکده پرقدرت دفاع و ترویج یک ضدحمله نئولیبرالی بود که بهتدریج و بهموازات آشکارشدن تضادهای درونی راهحلهای کینزی تجدید قوا کرد و در اواسط دهه شصت یعنی موقعی که انباشت کینزی به دستانداز افتاد و گرایشات تورمی دوباره آشکار شده بود، بهمبارزه نظری خود شدت داد.
🔸 بازسازی سرمایه مالی جدید، بهزبان مارکس، «سرمایه پولی حامل بهره» که عمدتا بیرون از تولید در چرخه اعتباری و بورس حرکت میکند از اواسط دهه پنجاه و دهه شصت، با پیروزی سیاسی اواخر دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد تکمیل شد. آغاز حذف گسترده «مقررات دست و پا گیر» کنترل و نظارت دولتی بر نقل و انتقالات بانکی، کنترل حجم سپردهها و اعتبارات و سرمایهگذاری توسط نهادهای مالی و … توسط ریگان و تاچر و بهدنبال آنها کمابیش در کشورهای اروپایی و ژاپن، توام با کاربست آخرین نتایج انقلاب انفورماتیک و اطلاعاتی و طراحی الگوریتمهای ریاضی ویژه معاملات مالی و … عواملی بودند که به معاملات در بورسها ــ خرید و فروش سهام در یک لحظه در چهار گوشه دنیا، سوداگری در بازارهای ارزی و مواد اولیه ــ جهش غولآسایی دادند. بخش روزافزونی از این سرمایهها تنها در حوزه مالی و خرید و فروش سهام فعالیت کرده و مستقیما در هیچ تولید کالایی وارد نشدند. بدون کنترل «مزاحم» دولتی، آنها سرمایهای را که نداشتند وارد خرید و فروش کنند و بر اساس سودی «که قرار بود در آینده نزدیک» بهدست آورند، به خرید و فروش سهام و از طریق این «عرضه و تقاضای» کاملا مجازی و موهومی، با حمله به سهام این یا آن شرکت واقعی، ارزشهای مجازی ایجاد کرده و بلافاصله آنها را «سرمایهگذاری» میکردند... تحت عنوان «نظام کاپیتالیستی جدید متکی بر دانش» اقیانوسی از سرمایههای مجهولالهویه و کاملا مجازی ایجاد کردند. روشن بود که دیر یا زود «قانون ارزش» خود را تحمیل خواهد کرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-27e
#بهروز_فراهانی #بحران_سرمایهداری
#نئولیبرالیسم #کینز #دولت_رفاه #سرمایه_مالی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
برآمد سرمایه پولی – مالی و نئولیبرالیسم
فنآوری، تیلور، کینز، فریدمن و مبارزه طبقاتی – بخش دوم نوشتهی: بهروز فراهانی دهه شصت میلادی و سه سال اول دهه هفتاد (پیش از بروز بحران ساختاری 1974)، سالهای اعتراضات و اعتصابات کارگری هست. د…
▫️ گرایش تاریخی قوه مجریه دولت مدرن در ایران
نوشتهی: عباس شهرابی فراهانی
4 اوت 2021
🔸 سیزدهمین دورهی رأیگیری برای تعیین متصدیِ قوهی مجریهی جمهوری اسلامی و سرانجام تنفیذ این مقام به ابراهیم رییسی نمایی است از یک گرایش جاری در تاریخ ایرانِ پس از مرداد 1332 – همچون گرهگاهی در تاریخ جهانی؛ گرایش به جذب و انحلال قوهی مجریه در رژیمی زیر فرماندهیِ حاکمی مقتدر. دقیقهی ملّیِ این گرایش از سرنگونیِ حکومت مشروطهخواه دکتر محمد مصدق، استقرار مجدد پادشاهی مطلقه و فاشیستیشدن فزایندهی قدرت پادشاهی آغاز شد. از اواخر دههی 1340 و در دههی 1350، این دقیقهی ملّی گره خورد به دقیقهی جهانیِ بحران رژیم انباشت برنامهریزیشده؛ رژیمی که یکی از صُوَرِ تحقق آن در جنوب جهانی، یعنی دیکتاتوریِ برنامهریزِ مرکزگرا، در ایران مسلط بود. سرمایهی جهانی، در رویارویی با این بحران، به رژیم انباشت منعطفی دگرگون شد که متکی بود بر سلب قدرت طبقهی کارگر، سرکوبیِ بازتولید اجتماعیِ نیروهای کار و میانجیگری فزایندهی تولید ارزش اضافی با سازوکارهای مالی. متناظر با این دگرگونی، دگرگونیای در صورت سازماندهیِ سیاسیِ سرمایه نیز رخ داد. نمود عام این دگرگونی عبارت است از رشد قدرت استثنایی قوهی مجریه و حاشیهایشدن نهادهای حاکمیت قانون (پارلمان) در جهت چابکسازیِ رژیم سیاسی برای مواجهه با مقتضیات رژیم انباشت منعطف. جمهوری اسلامی در چنین برههای از تاریخ جهانی مستقر شد و زاد و رشد آن را میتوان چون دقیقهای تکین در این دگرگونیِ جهانی قرائت کرد.
🔸 سرنگونیِ حکومت مصدق، با اتحاد مقدس شاه و دربار و روحانیان و اوباش و بریتانیا و آمریکا، پایان حدود نیمسده مبارزه برای قانونمندی و مشروطهکردن قدرت سیاسی در ایران بود؛ مبارزهای که از خلال برقراری و نگهداشتِ نوعی ساختار سیاسیِ دوگانه پیش میرفت. استقرار دوبارهی محمدرضا پهلوی بر مسند پادشاهی، سرآغاز روندی بود که پس از بهمن 1357، توأمان تقویت و دگردیسه شد. از تابستان 1332 به بعد، ساختار قدرت دولتی کیفیتی متفاوت نسبت به دورهی پیش از آن پیدا کرد. اگر پیشتر، این ساختار ماهیتی دوگانه داشت – متشکل از بخشی انتخابی و بخشی موروثی و انتصابی – و این دوگانگی در سطوح مختلف – مثل نیروهای نظامی و پلیس – بازتاب مییافت، از آن به بعد، رفتهرفته، تحت فرماندهی شاه و با مانورهای دربار، این دوگانگی به نفع شاه و دربار رفع شد.
🔸 از همان ماههای نخستِ پس از انقلاب و در جریان خاکسترکردن جسد روی دست ماندهی قانون اساسی مشروطه، تأکید آیتالله خمینی بر حفظ نهادهای متعارف دولتی، بهویژه ارتش، همراه بود با سرهمبندیِ آپاراتوسی از اندامهای اجرایی-جهادی تحت عنوان «نهادهای انقلابی». به این ترتیب، در جمهوری اسلامی، گرایش جذب و انحلال قوهی مجریه در یک رژیم حاکمیتی تحت فرماندهی حاکمی مقتدر صورت نهادیاش را در رشد سرطانیِ اندامهای اجرایی-جهادی (کمیتههای انقلاب اسلامی، بنیاد مستضعفان، سپاه پاسداران، کمیتهی امداد امام، جهاد سازندگی، بنیاد مسکن و…) در کنار اندامهای دولتی متعارف (وزارتخانهها، شهربانی، ژاندارمری، ارتش، استانداریها، فرمانداریها و…) پیدا کرد. در نخستین دههی استقرار جمهوری اسلامی، پروژهی طبقاتیِ این تکثیر اندامی آن بود که از خلال کردوکارهای روزمرهشان (اعم از بسیج جمعیت ایدئولوژیک و یا جنگی، سرکوبی نیروهای مخالفخوان، و تأمین خدمات اجتماعی) زیر فرماندهی مقام ولایت فقیه، شقاق ساختاری نظام بازتولید اجتماعی در ایران را به نحوی جهادی-اضطراری مدیریت کنند.
🔸 در این بافت سیاسی و تاریخی، دیگر قوهی مجریه را نمیتوان به مصادیق متعارفش (یعنی رییسجمهور یا نخستوزیر و معاونان و وزیرانش) محدود کرد. رشد سرطانیِ اندامهای جهادی – که در اجرای تکالیفِ عملاً اجرایی، همکار و یا همآوردِ اندامهای قوهی مجریهی کلاسیک میشوند – پردازش مفهومی گسترشیافته از قوهی مجریه و حرکت از تعاریف حقوقی و هنجاری به تعریفی دوفاکتو و عملی از آن را ایجاب میکند؛ مفهوم و تعریفی که هم مصادیق کلاسیک و هم مصادیق جدید قوهی مجریه (سازمانهای فرادولتی) را دربرگیرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2pK
#عباس_شهرابی_فراهانی
#انقلاب_1357 #انقلاب_مشروطه
#دولت_مدرن #ولایت_فقیه
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: عباس شهرابی فراهانی
4 اوت 2021
🔸 سیزدهمین دورهی رأیگیری برای تعیین متصدیِ قوهی مجریهی جمهوری اسلامی و سرانجام تنفیذ این مقام به ابراهیم رییسی نمایی است از یک گرایش جاری در تاریخ ایرانِ پس از مرداد 1332 – همچون گرهگاهی در تاریخ جهانی؛ گرایش به جذب و انحلال قوهی مجریه در رژیمی زیر فرماندهیِ حاکمی مقتدر. دقیقهی ملّیِ این گرایش از سرنگونیِ حکومت مشروطهخواه دکتر محمد مصدق، استقرار مجدد پادشاهی مطلقه و فاشیستیشدن فزایندهی قدرت پادشاهی آغاز شد. از اواخر دههی 1340 و در دههی 1350، این دقیقهی ملّی گره خورد به دقیقهی جهانیِ بحران رژیم انباشت برنامهریزیشده؛ رژیمی که یکی از صُوَرِ تحقق آن در جنوب جهانی، یعنی دیکتاتوریِ برنامهریزِ مرکزگرا، در ایران مسلط بود. سرمایهی جهانی، در رویارویی با این بحران، به رژیم انباشت منعطفی دگرگون شد که متکی بود بر سلب قدرت طبقهی کارگر، سرکوبیِ بازتولید اجتماعیِ نیروهای کار و میانجیگری فزایندهی تولید ارزش اضافی با سازوکارهای مالی. متناظر با این دگرگونی، دگرگونیای در صورت سازماندهیِ سیاسیِ سرمایه نیز رخ داد. نمود عام این دگرگونی عبارت است از رشد قدرت استثنایی قوهی مجریه و حاشیهایشدن نهادهای حاکمیت قانون (پارلمان) در جهت چابکسازیِ رژیم سیاسی برای مواجهه با مقتضیات رژیم انباشت منعطف. جمهوری اسلامی در چنین برههای از تاریخ جهانی مستقر شد و زاد و رشد آن را میتوان چون دقیقهای تکین در این دگرگونیِ جهانی قرائت کرد.
🔸 سرنگونیِ حکومت مصدق، با اتحاد مقدس شاه و دربار و روحانیان و اوباش و بریتانیا و آمریکا، پایان حدود نیمسده مبارزه برای قانونمندی و مشروطهکردن قدرت سیاسی در ایران بود؛ مبارزهای که از خلال برقراری و نگهداشتِ نوعی ساختار سیاسیِ دوگانه پیش میرفت. استقرار دوبارهی محمدرضا پهلوی بر مسند پادشاهی، سرآغاز روندی بود که پس از بهمن 1357، توأمان تقویت و دگردیسه شد. از تابستان 1332 به بعد، ساختار قدرت دولتی کیفیتی متفاوت نسبت به دورهی پیش از آن پیدا کرد. اگر پیشتر، این ساختار ماهیتی دوگانه داشت – متشکل از بخشی انتخابی و بخشی موروثی و انتصابی – و این دوگانگی در سطوح مختلف – مثل نیروهای نظامی و پلیس – بازتاب مییافت، از آن به بعد، رفتهرفته، تحت فرماندهی شاه و با مانورهای دربار، این دوگانگی به نفع شاه و دربار رفع شد.
🔸 از همان ماههای نخستِ پس از انقلاب و در جریان خاکسترکردن جسد روی دست ماندهی قانون اساسی مشروطه، تأکید آیتالله خمینی بر حفظ نهادهای متعارف دولتی، بهویژه ارتش، همراه بود با سرهمبندیِ آپاراتوسی از اندامهای اجرایی-جهادی تحت عنوان «نهادهای انقلابی». به این ترتیب، در جمهوری اسلامی، گرایش جذب و انحلال قوهی مجریه در یک رژیم حاکمیتی تحت فرماندهی حاکمی مقتدر صورت نهادیاش را در رشد سرطانیِ اندامهای اجرایی-جهادی (کمیتههای انقلاب اسلامی، بنیاد مستضعفان، سپاه پاسداران، کمیتهی امداد امام، جهاد سازندگی، بنیاد مسکن و…) در کنار اندامهای دولتی متعارف (وزارتخانهها، شهربانی، ژاندارمری، ارتش، استانداریها، فرمانداریها و…) پیدا کرد. در نخستین دههی استقرار جمهوری اسلامی، پروژهی طبقاتیِ این تکثیر اندامی آن بود که از خلال کردوکارهای روزمرهشان (اعم از بسیج جمعیت ایدئولوژیک و یا جنگی، سرکوبی نیروهای مخالفخوان، و تأمین خدمات اجتماعی) زیر فرماندهی مقام ولایت فقیه، شقاق ساختاری نظام بازتولید اجتماعی در ایران را به نحوی جهادی-اضطراری مدیریت کنند.
🔸 در این بافت سیاسی و تاریخی، دیگر قوهی مجریه را نمیتوان به مصادیق متعارفش (یعنی رییسجمهور یا نخستوزیر و معاونان و وزیرانش) محدود کرد. رشد سرطانیِ اندامهای جهادی – که در اجرای تکالیفِ عملاً اجرایی، همکار و یا همآوردِ اندامهای قوهی مجریهی کلاسیک میشوند – پردازش مفهومی گسترشیافته از قوهی مجریه و حرکت از تعاریف حقوقی و هنجاری به تعریفی دوفاکتو و عملی از آن را ایجاب میکند؛ مفهوم و تعریفی که هم مصادیق کلاسیک و هم مصادیق جدید قوهی مجریه (سازمانهای فرادولتی) را دربرگیرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2pK
#عباس_شهرابی_فراهانی
#انقلاب_1357 #انقلاب_مشروطه
#دولت_مدرن #ولایت_فقیه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گرایش تاریخی قوه مجریه دولت مدرن در ایران
نوشتهی: عباس شهرابی فراهانی انقلاب 1357، دست آخر و پس از مبارزات درونیِ نیروهای انقلاب، نقطهی ریشهدوانی و شتابگیری و در عینحال دگردیسیِ این گرایش از کار درآمد. این مرحله، همچنین، پروژهی محمد…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ «مارکسیسم» قومگرا یا قومگراییِ «مارکسیستی»
▫️ درباب مسئلهای که «مسئله» نبود
▫️ نقد جزوهیِ «آذربایجان و مسئلهی ملی» اثر علیرضا (اوختای) نابدل
نوشتهی: امیر مصباحی
15اوت 2021
🔸 در این نوشته قصد دارم که جزوهیِ «آذربایجان و مسئلهی ملیِ» علیرضا نابدل را مورد بحث و بررسی قرار دهم. اهمیت بررسیِ این جزوهیِ نابدل، جدای از آذربایجانی بودن نویسندهاش، این است که او از چهرههای شاخص و شناختهشدهیِ جنبشِ چریکی یا همان «چپ سنتی» است و در این راه به دستِ مزدورانِ جنایتکارِ حکومت پهلوی کشته شده است. این جزوه را «سازمان چریکهای فدایی خلق» در مهر ۱۳۵۶ منتشر و سپس «مجمع دانشجویان ایرانی در ایتالیا» چاپ و تکثیر کرده است. در این نوشته از نسخهیِ پیدیافِ جزوه که در اینترنت منتشر شده بهره گرفتهام. این نسخهیِ اینترنتی افزون بر خود جزوه، شامل یک مقدمه، زندگینامهیِ نابدل و چند شعر از او است.
🔸 در واپسین جملهیِ مقدمه نکتهای نوشته شده است که باید قدری روی آن تأمل نمود. اینطور گفته شده که انقلابیون، در ضمن محوریت قراردادنِ مبارزهِ سراسریِ «خلقهایِ» ایران، میبایست «به علایقِ ملیِ تودهها دقیقاً توجه کنند و با فرهنگِ ملیِ محلِ فعالیتِ خود مأنوس گردند.» مشخص نیست که منظور از «علایقِ ملیِ تودهها» و «فرهنگِ ملیِ محلِ فعالیت» دقیقاً چه چیزی است. اساساً چه میزانی از این «علایق» و «فرهنگ ملی» مترقی و پیشرو است که انقلابیون باید آنها را مورد توجه خود قرار دهند؟ اگر بخش عمدهای از این «علایق» و «فرهنگ ملی» نهتنها مترقی نبودند بلکه ارتجاعی محسوب میشدند، چه؟ آیا انقلابیون باید به بهانهیِ مقبولیتِ این امور نزد «خلقها» تأیید یا در بهترین حالت در قبالشان سکوت پیشه کنند؟ پاسخی که چریکها با منطقِ غیرمارکسیستی و پوپولیستیِ خود میتوانند به این پرسش بدهند، احتمالاً مثبت است؛ چه که اگر پاسخشان منفی بود، هرگز در قبال عقایدِ ارتجاعیِ تودهها، به این بهانه که مورد احترام «خلق» است، سکوت پیشه نمیکردند و ضرورتِ نقد و مبارزه با آنها را درمییافتند. اگر اینچنین بود، آنگاه دیگر نمیتوانستند با واپسگرایانِ اسلامی دست دوستی بدهند و «خلق» را به زیر پرچم اسلام سیاسی برند. اگر این نکته را فهمیده بودند، نویسنده/نویسندگان این مقدمه بهصراحت اشاره میکردند که وظیفهیِ انقلابیون «مبارزه با تمام اصول، عقاید، دیدگاه و فرهنگِ ارتجاعیِ شایع در میان خلقها است و این مبارزه بخشی از مبارزه علیه مناسبات حاکم است.» هیچ مارکسیستی نمیتواند در قبال چنین اموری سکوت پیشه کند یا به هر دلیلی نادیدهشان گیرد. جدال با مذهب، قومگرایی، ناسیونالیسم و فرهنگِ ارتجاعیِ حاکم در میان اقوام بخشی از مبارزه علیه مناسبات سرمایهداری است چرا که سرمایهداری و در این مورد خاص سرمایهداریِ نامتعارف حاکم بر ایران، از قضا با دست گذاشتن بر این امور و بازتولید آنها میکوشد، آگاهیِ کاذبِ مدنظرِ خود را به خوردِ تودههای فرودست و کارگران دهد. نمیتوان و نباید که با تفکیکِ مکانیکی بین روبنا و زیربنا مبارزه طبقاتی را فقط در سطح زیربنا دید و از درهمتنیدگیِ این دو غافل شد. این خطایِ مهلکی است که نهتنها چریکها بلکه کلیهِ جریانهای چپ ایرانی تا پیش انقلاب ۵۷ دچار آن بودند و امروزه نیز ردپاهایی از آن را میتوان در میان بقایایِ آن تفکر مشاهده کرد.
🔸 مطلب دیگری که پرداختن به آن ضرورت دارد، مسئلهی «رویزیونیسم خروشچفی» است. نابدل حزب توده را به پیروی از این خطمشی متهم میکند؛ خطمشیای که در نظر او نوعی ارتدادِ فکری – عقیدتی محسوب میشود. ریشهیِ این مسئلهی بازهم به فقدان روشِ تحلیلِ مارکسیستی بازمیگردد... انقلاب اکتبر روسیه توانست بلشویکها را به قدرت رسانَد. بلشویکها پس از پیروزیِ انقلاب از یکسو با هجومِ همهجانبهیِ کشورهای امپریالیستی روبهرو شدند و از سوی دیگر ارتجاعِ سفید به آنها اعلان جنگ داد. آنها به طریقی که بود توانستند بر این موانع غلبه کنند و همچنان قدرت سیاسی را در اختیار خود نگاه دارند. اما به سبب مرگ لنین و تعلق سیاسی – جنبشیِ حزب بلشویک در نهایت نتوانستند انقلاب سیاسیِ خود را با انقلابِ اقتصادی – اجتماعی در مناسبات تولید بهپیش بَرَند. آنها بهدرستی زمین و ابزارِ دولتی را در سراسر کشور دولتی اعلام کردند اما پس از آن دیگر نتوانستند/نخواستند که آن را در اختیار شوراها قرار دهند و به این معنا مالکیتِ زمین و ابزار تولید را اجتماعی کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2qJ
#امیر_مصباحی #علیرضا_نابدل
#قومیت #ملیت #آذربایجان #دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ «مارکسیسم» قومگرا یا قومگراییِ «مارکسیستی»
▫️ درباب مسئلهای که «مسئله» نبود
▫️ نقد جزوهیِ «آذربایجان و مسئلهی ملی» اثر علیرضا (اوختای) نابدل
نوشتهی: امیر مصباحی
15اوت 2021
🔸 در این نوشته قصد دارم که جزوهیِ «آذربایجان و مسئلهی ملیِ» علیرضا نابدل را مورد بحث و بررسی قرار دهم. اهمیت بررسیِ این جزوهیِ نابدل، جدای از آذربایجانی بودن نویسندهاش، این است که او از چهرههای شاخص و شناختهشدهیِ جنبشِ چریکی یا همان «چپ سنتی» است و در این راه به دستِ مزدورانِ جنایتکارِ حکومت پهلوی کشته شده است. این جزوه را «سازمان چریکهای فدایی خلق» در مهر ۱۳۵۶ منتشر و سپس «مجمع دانشجویان ایرانی در ایتالیا» چاپ و تکثیر کرده است. در این نوشته از نسخهیِ پیدیافِ جزوه که در اینترنت منتشر شده بهره گرفتهام. این نسخهیِ اینترنتی افزون بر خود جزوه، شامل یک مقدمه، زندگینامهیِ نابدل و چند شعر از او است.
🔸 در واپسین جملهیِ مقدمه نکتهای نوشته شده است که باید قدری روی آن تأمل نمود. اینطور گفته شده که انقلابیون، در ضمن محوریت قراردادنِ مبارزهِ سراسریِ «خلقهایِ» ایران، میبایست «به علایقِ ملیِ تودهها دقیقاً توجه کنند و با فرهنگِ ملیِ محلِ فعالیتِ خود مأنوس گردند.» مشخص نیست که منظور از «علایقِ ملیِ تودهها» و «فرهنگِ ملیِ محلِ فعالیت» دقیقاً چه چیزی است. اساساً چه میزانی از این «علایق» و «فرهنگ ملی» مترقی و پیشرو است که انقلابیون باید آنها را مورد توجه خود قرار دهند؟ اگر بخش عمدهای از این «علایق» و «فرهنگ ملی» نهتنها مترقی نبودند بلکه ارتجاعی محسوب میشدند، چه؟ آیا انقلابیون باید به بهانهیِ مقبولیتِ این امور نزد «خلقها» تأیید یا در بهترین حالت در قبالشان سکوت پیشه کنند؟ پاسخی که چریکها با منطقِ غیرمارکسیستی و پوپولیستیِ خود میتوانند به این پرسش بدهند، احتمالاً مثبت است؛ چه که اگر پاسخشان منفی بود، هرگز در قبال عقایدِ ارتجاعیِ تودهها، به این بهانه که مورد احترام «خلق» است، سکوت پیشه نمیکردند و ضرورتِ نقد و مبارزه با آنها را درمییافتند. اگر اینچنین بود، آنگاه دیگر نمیتوانستند با واپسگرایانِ اسلامی دست دوستی بدهند و «خلق» را به زیر پرچم اسلام سیاسی برند. اگر این نکته را فهمیده بودند، نویسنده/نویسندگان این مقدمه بهصراحت اشاره میکردند که وظیفهیِ انقلابیون «مبارزه با تمام اصول، عقاید، دیدگاه و فرهنگِ ارتجاعیِ شایع در میان خلقها است و این مبارزه بخشی از مبارزه علیه مناسبات حاکم است.» هیچ مارکسیستی نمیتواند در قبال چنین اموری سکوت پیشه کند یا به هر دلیلی نادیدهشان گیرد. جدال با مذهب، قومگرایی، ناسیونالیسم و فرهنگِ ارتجاعیِ حاکم در میان اقوام بخشی از مبارزه علیه مناسبات سرمایهداری است چرا که سرمایهداری و در این مورد خاص سرمایهداریِ نامتعارف حاکم بر ایران، از قضا با دست گذاشتن بر این امور و بازتولید آنها میکوشد، آگاهیِ کاذبِ مدنظرِ خود را به خوردِ تودههای فرودست و کارگران دهد. نمیتوان و نباید که با تفکیکِ مکانیکی بین روبنا و زیربنا مبارزه طبقاتی را فقط در سطح زیربنا دید و از درهمتنیدگیِ این دو غافل شد. این خطایِ مهلکی است که نهتنها چریکها بلکه کلیهِ جریانهای چپ ایرانی تا پیش انقلاب ۵۷ دچار آن بودند و امروزه نیز ردپاهایی از آن را میتوان در میان بقایایِ آن تفکر مشاهده کرد.
🔸 مطلب دیگری که پرداختن به آن ضرورت دارد، مسئلهی «رویزیونیسم خروشچفی» است. نابدل حزب توده را به پیروی از این خطمشی متهم میکند؛ خطمشیای که در نظر او نوعی ارتدادِ فکری – عقیدتی محسوب میشود. ریشهیِ این مسئلهی بازهم به فقدان روشِ تحلیلِ مارکسیستی بازمیگردد... انقلاب اکتبر روسیه توانست بلشویکها را به قدرت رسانَد. بلشویکها پس از پیروزیِ انقلاب از یکسو با هجومِ همهجانبهیِ کشورهای امپریالیستی روبهرو شدند و از سوی دیگر ارتجاعِ سفید به آنها اعلان جنگ داد. آنها به طریقی که بود توانستند بر این موانع غلبه کنند و همچنان قدرت سیاسی را در اختیار خود نگاه دارند. اما به سبب مرگ لنین و تعلق سیاسی – جنبشیِ حزب بلشویک در نهایت نتوانستند انقلاب سیاسیِ خود را با انقلابِ اقتصادی – اجتماعی در مناسبات تولید بهپیش بَرَند. آنها بهدرستی زمین و ابزارِ دولتی را در سراسر کشور دولتی اعلام کردند اما پس از آن دیگر نتوانستند/نخواستند که آن را در اختیار شوراها قرار دهند و به این معنا مالکیتِ زمین و ابزار تولید را اجتماعی کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2qJ
#امیر_مصباحی #علیرضا_نابدل
#قومیت #ملیت #آذربایجان #دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«مارکسیسم» قومگرا یا قومگراییِ «مارکسیستی»
درباب مسئلهای که «مسئله» نبود نوشتهی: امیر مصباحی ناسیونالیسم چپ پس از پیروزی انقلاب اکتبر بهشدت نسبت به اتحاد شوروی سمپاتی پیدا میکند. این سمپاتی را پیروزیِ ارتش سرخ در نبرد استالینگراد و در …
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت
نوشتهی: ساسان صدقینیا
26 اوت 2021
🔸 در نوشتار زیر میکوشم فرآیند دگوگونی نقش دولت-ملت و نسبت آن با برآمدن بحرانهای جهانی را بررسی کنم. به هیچ عنوان مدعی نیستم عملکرد دولتـملتها آگاهانه متکی بر این فرآیند و طبق برنامهریزی از قبل تعیینشده پیش میرود، ملاک ارزیابی در این یادداشت نه دهان رهبران حاکم که دستانِ آنهاست. زمانیکه دولت-ملت را یک ماشین دینامیک و نه ایستا میبینیم، گرایشات، فرآیندها و برهمکنش نیروهایی را مشاهده میکنیم که از پسِ آن میتوانیم روند کمی و کیفیِ متفاوتی را از گذشته تشخیص دهیم. بحرانِ بیوقفه و در عینحال نیازمند به جنگ، ترور و کنترل، کیفیت جدیدی از روابط قدرت را در جهان و بویژه خاورمیانه و جوامع به اصطلاح در حاشیه بوجود آورده است که گویا سرِ باز ایستادن ندارد و بیدرنگ چون گردابی پیامدهای خود را در ورای مرزها نشان میدهد. در ابتدا به اختصار به وجوه عام تعریف دولت-ملت در فلسفه سیاسی میپردازم و سپس با اشاره به چرخشی که آن را جهش نولیبرالی در اقتصاد و وضعیت اضطراری همچون قاعده در سیاست نامیدهاند، ابعاد تغییر در کارکرد دولت-ملت معاصر را مورد تاکید قرار خواهم داد. این یادداشت متمرکز بر رویکردی منطقی و مفهومی است و نه تجربی و تاریخی. این روندِ مشترک جهانی که به اختصار بیان میشود در جوامع پیرامونی به وضوح به چشم میآید. بدیهی است در مورد میزان تفاوت در پیمودنِ این روند، میان کشورهای متروپل و پیرامونی یا میاندستهای از کشورها، نیازمند ارزیابیهای مفصلی هستیم.
🔸 در شرایط اضطراری ما با تغییر در نقش دولت-ملت مواجهیم که با فاز انباشت سرمایهداری متاخر یا همان نولیبرالیسم انطباق دارد. دولت-ملت دیگر تنها مرجع اعمال قدرت محسوب نمیشود؛ مراکز اعمال قدرت پراکنده گشته و به نوعی از قدرتِ دولت-ملت کانونزدایی صورت گرفته است. در انباشت به شیوه نولیبرالی دولت از وساطت نیرویِ کار و قرارداد اجتماعی در قالب حقوق عمومی کنارهگیری میکند و این به این معناست که به موازات تعدد کارفرمایان در برابر نیروی کار که همانا قراردادزدایی از رابطه کار و سرمایه است ما شاهد برونسپاری وظایف دولتی به سایر مراکز تصمیمگیری هستیم. این وضعیت رانهای درونی از طرف قدرت کاپیتالیستی نیست بلکه واکنشی است به قدرت انبوه خلقی که تن به ارادهای واحد برای تفویض قدرت به دولت یا کارفرمای دولتی نداده است. انبوه خلق قدرت خویش را رها نمیکند بلکه ساز و برگ کارفرمای واحد دولتی و قدرت واحد دولت-ملت را به چالش کشیده و درست به این علت سازوکار انضباطی دولت-ملت فرسوده و دچار بحران و از حالت وساطت خارج شده و تبدیل به مباشر محض طبقه سرمایهدار میشود و نسبتی یکطرفه و انگلوار با جامعه پیدا میکند. وجه سیاسی این فرآیند به معنی زوال یا برچیدن یا نمایشیشدنِ جامعه مدنی، حوزه عمومی و مقررات دموکراسی صوری است.
🔸 دولت سرمایهداری معاصر یک دولت استثنایی است که در آن جنگ و تروریسم، مفر سرمایه برای خروج از بحران نیست بلکه دقیقا ابزار بحرانزایِ تداوماش است. با کانونزدایی در جهان امپراتوری، دول-ملتهای بیشتری به همراه نیروهای نیابتی غیررسمی و انواع و اقسام ایدئولوژیهایی که به ظاهر وصلهای ناجور با دوران ما محسوب میشوند، درگیر ساخت و ساز و سازماندهیِ مادی به وضعیت اضطراری در جغرافیایی رو به گسترش شدهاند و یکسره کارکردی معاصر دارند. این وضعیت را میتوان همان وضع پست مدرن یا تعادل، موازنه و همزمانی مولفههای ناهمزمان و متخاصم دانست. وضعیتی که معلول اراده یکطرفه و مستقیم یک یا دو دولت برتر در مرکز جهانی نیست. در برداشت کلاسیک، دولت-ملتها در پی رسیدن به منافع ملیاند و قدرتی برتر و نهایی در تنظیم مقررات سیاست و اقتصاد به شمار میروند. در سطح بینالملل نیز یک یا دو دولت-ملت برتر، تعیینکننده جریان تولید و بازتولید قدرت جهانیِ سرمایه پنداشته میشود. جنگ در این برداشت نوعی تعرض به حاکمیت ملی و مرز تلقی میشود. اما در حاکمیت امپراتوری دیگر ارزیابی سیاستگذاری و تصمیمات یک دولت-ملت، وابستگی مستقیم به مسائلِ درونمرزی ندارد و اهدافی در چارچوب ملی را دنبال نمیکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2si
#ساسان_صدقینیا #دولت_ملت #وضعیت_اضطراری
#آنتونیو_نگری #امپریالیسم #امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت
نوشتهی: ساسان صدقینیا
26 اوت 2021
🔸 در نوشتار زیر میکوشم فرآیند دگوگونی نقش دولت-ملت و نسبت آن با برآمدن بحرانهای جهانی را بررسی کنم. به هیچ عنوان مدعی نیستم عملکرد دولتـملتها آگاهانه متکی بر این فرآیند و طبق برنامهریزی از قبل تعیینشده پیش میرود، ملاک ارزیابی در این یادداشت نه دهان رهبران حاکم که دستانِ آنهاست. زمانیکه دولت-ملت را یک ماشین دینامیک و نه ایستا میبینیم، گرایشات، فرآیندها و برهمکنش نیروهایی را مشاهده میکنیم که از پسِ آن میتوانیم روند کمی و کیفیِ متفاوتی را از گذشته تشخیص دهیم. بحرانِ بیوقفه و در عینحال نیازمند به جنگ، ترور و کنترل، کیفیت جدیدی از روابط قدرت را در جهان و بویژه خاورمیانه و جوامع به اصطلاح در حاشیه بوجود آورده است که گویا سرِ باز ایستادن ندارد و بیدرنگ چون گردابی پیامدهای خود را در ورای مرزها نشان میدهد. در ابتدا به اختصار به وجوه عام تعریف دولت-ملت در فلسفه سیاسی میپردازم و سپس با اشاره به چرخشی که آن را جهش نولیبرالی در اقتصاد و وضعیت اضطراری همچون قاعده در سیاست نامیدهاند، ابعاد تغییر در کارکرد دولت-ملت معاصر را مورد تاکید قرار خواهم داد. این یادداشت متمرکز بر رویکردی منطقی و مفهومی است و نه تجربی و تاریخی. این روندِ مشترک جهانی که به اختصار بیان میشود در جوامع پیرامونی به وضوح به چشم میآید. بدیهی است در مورد میزان تفاوت در پیمودنِ این روند، میان کشورهای متروپل و پیرامونی یا میاندستهای از کشورها، نیازمند ارزیابیهای مفصلی هستیم.
🔸 در شرایط اضطراری ما با تغییر در نقش دولت-ملت مواجهیم که با فاز انباشت سرمایهداری متاخر یا همان نولیبرالیسم انطباق دارد. دولت-ملت دیگر تنها مرجع اعمال قدرت محسوب نمیشود؛ مراکز اعمال قدرت پراکنده گشته و به نوعی از قدرتِ دولت-ملت کانونزدایی صورت گرفته است. در انباشت به شیوه نولیبرالی دولت از وساطت نیرویِ کار و قرارداد اجتماعی در قالب حقوق عمومی کنارهگیری میکند و این به این معناست که به موازات تعدد کارفرمایان در برابر نیروی کار که همانا قراردادزدایی از رابطه کار و سرمایه است ما شاهد برونسپاری وظایف دولتی به سایر مراکز تصمیمگیری هستیم. این وضعیت رانهای درونی از طرف قدرت کاپیتالیستی نیست بلکه واکنشی است به قدرت انبوه خلقی که تن به ارادهای واحد برای تفویض قدرت به دولت یا کارفرمای دولتی نداده است. انبوه خلق قدرت خویش را رها نمیکند بلکه ساز و برگ کارفرمای واحد دولتی و قدرت واحد دولت-ملت را به چالش کشیده و درست به این علت سازوکار انضباطی دولت-ملت فرسوده و دچار بحران و از حالت وساطت خارج شده و تبدیل به مباشر محض طبقه سرمایهدار میشود و نسبتی یکطرفه و انگلوار با جامعه پیدا میکند. وجه سیاسی این فرآیند به معنی زوال یا برچیدن یا نمایشیشدنِ جامعه مدنی، حوزه عمومی و مقررات دموکراسی صوری است.
🔸 دولت سرمایهداری معاصر یک دولت استثنایی است که در آن جنگ و تروریسم، مفر سرمایه برای خروج از بحران نیست بلکه دقیقا ابزار بحرانزایِ تداوماش است. با کانونزدایی در جهان امپراتوری، دول-ملتهای بیشتری به همراه نیروهای نیابتی غیررسمی و انواع و اقسام ایدئولوژیهایی که به ظاهر وصلهای ناجور با دوران ما محسوب میشوند، درگیر ساخت و ساز و سازماندهیِ مادی به وضعیت اضطراری در جغرافیایی رو به گسترش شدهاند و یکسره کارکردی معاصر دارند. این وضعیت را میتوان همان وضع پست مدرن یا تعادل، موازنه و همزمانی مولفههای ناهمزمان و متخاصم دانست. وضعیتی که معلول اراده یکطرفه و مستقیم یک یا دو دولت برتر در مرکز جهانی نیست. در برداشت کلاسیک، دولت-ملتها در پی رسیدن به منافع ملیاند و قدرتی برتر و نهایی در تنظیم مقررات سیاست و اقتصاد به شمار میروند. در سطح بینالملل نیز یک یا دو دولت-ملت برتر، تعیینکننده جریان تولید و بازتولید قدرت جهانیِ سرمایه پنداشته میشود. جنگ در این برداشت نوعی تعرض به حاکمیت ملی و مرز تلقی میشود. اما در حاکمیت امپراتوری دیگر ارزیابی سیاستگذاری و تصمیمات یک دولت-ملت، وابستگی مستقیم به مسائلِ درونمرزی ندارد و اهدافی در چارچوب ملی را دنبال نمیکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2si
#ساسان_صدقینیا #دولت_ملت #وضعیت_اضطراری
#آنتونیو_نگری #امپریالیسم #امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت
نوشتهی: ساسان صدقی نیا بحرانهایی که زمانه ما با آن روبروست بهقدری توسعه یافتهاند که متفکری مانند اولریش بِک جامعهشناس آلمانی میگوید تولید و بازتولید خطر بویژه بعد از تحولات دهه 80 میلادی از س…
▫️ توتالیتاریسم «چپ» به بهانهی «مارکسیسم»
▫️ نقدی بر مقالهی: «’مارکسیسم’ قومگرا یا قومگرایی ’مارکسیستی’»
نوشتهی: یاشار دارالشفاء
16 سپتامبر 2021
🔸 امیر مصباحی در مقالهی خود زیر عنوان «’مارکسیسم’ قومگرا یا قومگرایی ’مارکسیستی’» به میانجی نقد جزوهیِ «آذربایجان و مسئلهی ملیِ» علیرضا نابدل مدعی است که چیزی تحت عنوان «ستم قومی» در ایران وجود ندارد و اگر بخواهیم به مبنای تحلیلیِ کمونیسم مارکسی وفادار باشیم، تنها باید بر مؤلفهی «کار» و مناسبات حاکم بر آن، که به افراد هویت میدهد، تکیه کنیم. از نظر ایشان هویتهای دیگر، اعم از قومی، ملی، مذهبی، جنسی یا جنسیتی، نمیتوانند مبنایِ عملِ کمونیسمِ مارکسی باشند، چرا که همهی آنها هویتهایی غیرطبقاتیاند؛ کمونیسم فقط هویتِ طبقاتیِ انسانها را به رسمیت میشناسد و مبنای سیاستورزیِ خود قرار میدهد.
در این یادداشت کوتاه میکوشم نشاندهم که نتیجهی منطقی چنین رویکردی چیزی جز توتالیتاریسم با صورتک باصطلاح «چپ» و به اسم دفاع از طبقهی کارگر نیست و عملا راه برای یک دولت-ملت مردسالارِ توتالیتر هموار میسازد.
🔸 مشکل از جایی آغاز میشود که نویسنده اصرار دارد تعریفی از ملت بهدست دهد که بدون استناد به ریشههای پیدایش ملت «همهی باشندگان در یک سرزمین» را دربربگیرد. از همین رو هم هست که بدون کوچکترین ارجاعی به پژوهشهای تعیینکنندهی کسانی چون بندیکت اندرسون یا اریک هابزباوم، از فقدان تعریف واحدی از مفهوم ملت صحبت میکند.
در اینجا با استفاده از شرح انتقادی بر آرای بندکیت اندرسون در دو مقالهی مهم «مسألهی قومیت و تکلیف ما» و «رمزگشایی از ژانوس مدرن: تکثر جوامع و تشکیل ملت» میکوشم درک نادرست نویسنده از مفهوم «ملت» را نشان دهم.
🔸 درک شناسنامهای مصباحی از مفهوم «ملت» درکی کجراهکننده و درواقع عامدانه راهی است برای «انکار مسألهی ستم ملی»، در حالی که بنظر من، میتوان در ایران از «ملت غالب فارس» و «ملتهای مغلوب کرد و ترک و عرب و بلوچ و …» سخن گفت. بورژوازی فارس در واقع آن نیروی مؤسس دولت ملی ایران است که بورژوازیبودنش مربوط به نسبت میان پروژهی دولت-ملتسازی با سرمایهداری است و فارسبودنش هم مربوط به برساختهشدن تصوری از یک «ما»ی هویتی. بنابراین، کرد و ترک و عربِ ساکن در جغرافیای ایران که در خدمت منافع این «ما»ی هویتی بورژوایی اند، بهناگزیر باید هویت ملی مغلوب خویش را به نفع بهره بردن از هویت ملی غالب بهکنار بگذارند.
🔸 کمونیسمی که مصباحی از آن یاد میکند و به مارکس نسبت میدهد، کوچکترین ربطی به مارکس ندارد. چطور میتوان انبوه مستندات تاریخی و انواع استدلالهای سنتهای چپ فمینیستی را بیهیچ بررسی به کناری نهاد و اتکا بر هویت جنسیتی در نبرد را به نفع یکهتازی هویت طبقاتی منتفی اعلام کرد؟ این، وجه دیگر مردسالاری است که از قضا نمونههای برجستهی داخلی آن سیاستهای همان نیروهایی است که در ابتدای انقلاب دست در دست اسلام سیاسی گذاشتند و به اسم اهمیت طبقه و خطر امپریالیسم، مسألهی زنان را در اولویت دوم گذاشتند.
🔸 در ارتباط با مسألهی قومیت و مذهب نیز، موضعگیری مارکس در ارتباط با «شورش سپویها» در هند آشکارا نشان میدهد که طبقهگرایی توتالیتاریستی مصباحی ربطی به مارکس ندارد. برای روشنشدن این نکته، بخش مختصری از پژوهش عمیق کوین اندرسون با عنوان «مارکس در حاشیهها» را ذکر میکنم تا تفاوت نگاه گشودهی مارکس به قومیت و مذهب در قیاس با شعار توتالیتاریستی «یا طبقه یا هیچ» مصباحی آشکارتر شود....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2uj
#یاشار_دارالشفاء #قومیت #ملیت #دولت_ملت #سرمایهداری #علیرضا_نابدل
🖋@naghd_com
▫️ نقدی بر مقالهی: «’مارکسیسم’ قومگرا یا قومگرایی ’مارکسیستی’»
نوشتهی: یاشار دارالشفاء
16 سپتامبر 2021
🔸 امیر مصباحی در مقالهی خود زیر عنوان «’مارکسیسم’ قومگرا یا قومگرایی ’مارکسیستی’» به میانجی نقد جزوهیِ «آذربایجان و مسئلهی ملیِ» علیرضا نابدل مدعی است که چیزی تحت عنوان «ستم قومی» در ایران وجود ندارد و اگر بخواهیم به مبنای تحلیلیِ کمونیسم مارکسی وفادار باشیم، تنها باید بر مؤلفهی «کار» و مناسبات حاکم بر آن، که به افراد هویت میدهد، تکیه کنیم. از نظر ایشان هویتهای دیگر، اعم از قومی، ملی، مذهبی، جنسی یا جنسیتی، نمیتوانند مبنایِ عملِ کمونیسمِ مارکسی باشند، چرا که همهی آنها هویتهایی غیرطبقاتیاند؛ کمونیسم فقط هویتِ طبقاتیِ انسانها را به رسمیت میشناسد و مبنای سیاستورزیِ خود قرار میدهد.
در این یادداشت کوتاه میکوشم نشاندهم که نتیجهی منطقی چنین رویکردی چیزی جز توتالیتاریسم با صورتک باصطلاح «چپ» و به اسم دفاع از طبقهی کارگر نیست و عملا راه برای یک دولت-ملت مردسالارِ توتالیتر هموار میسازد.
🔸 مشکل از جایی آغاز میشود که نویسنده اصرار دارد تعریفی از ملت بهدست دهد که بدون استناد به ریشههای پیدایش ملت «همهی باشندگان در یک سرزمین» را دربربگیرد. از همین رو هم هست که بدون کوچکترین ارجاعی به پژوهشهای تعیینکنندهی کسانی چون بندیکت اندرسون یا اریک هابزباوم، از فقدان تعریف واحدی از مفهوم ملت صحبت میکند.
در اینجا با استفاده از شرح انتقادی بر آرای بندکیت اندرسون در دو مقالهی مهم «مسألهی قومیت و تکلیف ما» و «رمزگشایی از ژانوس مدرن: تکثر جوامع و تشکیل ملت» میکوشم درک نادرست نویسنده از مفهوم «ملت» را نشان دهم.
🔸 درک شناسنامهای مصباحی از مفهوم «ملت» درکی کجراهکننده و درواقع عامدانه راهی است برای «انکار مسألهی ستم ملی»، در حالی که بنظر من، میتوان در ایران از «ملت غالب فارس» و «ملتهای مغلوب کرد و ترک و عرب و بلوچ و …» سخن گفت. بورژوازی فارس در واقع آن نیروی مؤسس دولت ملی ایران است که بورژوازیبودنش مربوط به نسبت میان پروژهی دولت-ملتسازی با سرمایهداری است و فارسبودنش هم مربوط به برساختهشدن تصوری از یک «ما»ی هویتی. بنابراین، کرد و ترک و عربِ ساکن در جغرافیای ایران که در خدمت منافع این «ما»ی هویتی بورژوایی اند، بهناگزیر باید هویت ملی مغلوب خویش را به نفع بهره بردن از هویت ملی غالب بهکنار بگذارند.
🔸 کمونیسمی که مصباحی از آن یاد میکند و به مارکس نسبت میدهد، کوچکترین ربطی به مارکس ندارد. چطور میتوان انبوه مستندات تاریخی و انواع استدلالهای سنتهای چپ فمینیستی را بیهیچ بررسی به کناری نهاد و اتکا بر هویت جنسیتی در نبرد را به نفع یکهتازی هویت طبقاتی منتفی اعلام کرد؟ این، وجه دیگر مردسالاری است که از قضا نمونههای برجستهی داخلی آن سیاستهای همان نیروهایی است که در ابتدای انقلاب دست در دست اسلام سیاسی گذاشتند و به اسم اهمیت طبقه و خطر امپریالیسم، مسألهی زنان را در اولویت دوم گذاشتند.
🔸 در ارتباط با مسألهی قومیت و مذهب نیز، موضعگیری مارکس در ارتباط با «شورش سپویها» در هند آشکارا نشان میدهد که طبقهگرایی توتالیتاریستی مصباحی ربطی به مارکس ندارد. برای روشنشدن این نکته، بخش مختصری از پژوهش عمیق کوین اندرسون با عنوان «مارکس در حاشیهها» را ذکر میکنم تا تفاوت نگاه گشودهی مارکس به قومیت و مذهب در قیاس با شعار توتالیتاریستی «یا طبقه یا هیچ» مصباحی آشکارتر شود....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2uj
#یاشار_دارالشفاء #قومیت #ملیت #دولت_ملت #سرمایهداری #علیرضا_نابدل
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
توتالیتاریسم «چپ» به بهانهی «مارکسیسم»
نقدی بر مقاله: «»مارکسیسم» قومگرا یا قومگرایی «مارکسیستی»» نوشتهی: یاشار دارالشفاء اهمیت هویت طبقاتی برای مبارزه علیه سرمایهداری، هرگز نمیتواند اهمیت ملیت تحت ستم در مب…
▫️ نقدِ ایدئولوژی «رسمی» و «غیررسمی»
بخش نخست: هویتبخشی کارگران، مشروعیتیابی دولت مدرن
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
18 نوامبر 2021
🔸 امسال کارگرانِ «غیر رسمی» نفت، گاز و پتروشیمی یا کارگرانِ «ارکان ثالث»با کمپین اعتصاب و اعتراض، رهآورد مهمی در راستای اتحاد طبقه کارگر داشتند. کمپین ۱۴۰۰ درادامهی اعتراضات موردی سال ۱۳۹۶ و کمپین ۴۰روزه سال ۱۳۹۹ علاوه بر اعتراض بهسطح دستمزد و مزایا، موقعیت چندگانه خرید نیروی کار بهخصوص هویتهای «رسمی و غیررسمی» را مطرح کرد، کارگران «رسمی» را بهحمایت طلبید و با نامههای متعددِ جمعی، دولت را در پاسخ بهچرایی تفاوتنهادن بین کارگرانِ شرکتی ـ پیمانکاری و دولتی در شغل مشابه، به چالش کشید. کارگرانِ «ارکان ثالث» با دستگذاردن بر دردِ مشترک، موفق شدند بیش از صدهزار کارگر را در حوزههای پراکنده انرژی متحد کنند. توان خودگستر و وحدتبخش سریع این کمپین، دولت را وحشتزده کرد و به تمکینِ به حداقلی از خواستههای مالی کارگران واداشت. خودگستری این اعتراضات در حوزه انرژی: 1) بهطور اعم ناشی از پراتیکهای اجتماعی- اقتصادی است که از دهه ۷۰ در فرآیند گذارِ تصدیگری دولت ــ مالکیت کارخانجات و اجرای خدمات عمومی ــ بهمدیریت این خدمات، «شغل ثابت» بخش عمدهای از کارگران را سلب و امنیت شغلی آنها را بهشدت تحت تاثیر قرار داد، بهطوریکه در پایان دههی ۹۰، بیثباتکاری بهجز در«مشاغل حاکمیتی» و اقلیتی از کارکنان واقعی دولت، عمومی شده بود.2) ولی بهطور اخص ناشی از بحران هویت در کارگرانی است که کارفرمای آنها «غیردولتی» است اما همچنان زیر نظر و در جغرافیای دولت کار میکنند. در این کمپین خشم خودآگاهانهی بخشی از کارگرانِ حوزه نفت بهصورت مصاحبه، پلاکتنویسی، نامه بهدولت و نیز فعالشدن در گروههای مجازی متعدد به شفافسازی هویتهای مختلف کارگری انجامید و گفتگو پیرامون اشکال مختلف خرید نیروی کار ــ از رسمی، غیررسمی، شرکتی، پیمانکاری، حجمی، غیرحجمی، کارجایگزین و… ــ را وارد گفتمان مسلط و غیرمسلط جامعه و رسانهها کرد.
🔸 مبارزات کارگران ایران در دو دههی گذشته هر بار با رشد پلکانی و نامحسوسِ خواستهها، اوج گرفته، اما و متاسفانه وارد داربستهائی شده است که آگاهی سوسیالیستی را بهبند کشیدهاند. این داربستها عموماً ریشه در قانون و باور کارگران دارد. باورها چنان عمیقاند که کارگران در غیاب گفتمان بدیل، حتی وقتی که قانون جدیدِ خودْ ویرانکننده منشاء باورها در قانون قدیم میشود، بهسختی مقاومت میکنند. باور کارگران هفت تپه بهمدیریت دولتی و احیای آن، نمونه مشخصی از این موقعیت بود. امسال در کمپین ۱۴۰۰، یکی از مهمترینِ این داربستها در انشقاق کارگران، وارد حوزهی اعتراض، بحث و انتقاد کارگران پیمانکاری، شرکتی و پروژهای شده است: هویتهای «رسمی و غیررسمی»؛ البته نه بهنام ایدئولوژی. اما تحت هر عنوانی که باشد چه «غیررسمی»ها، چه تفاوت کارگرانِ «رسمی و غیررسمی»، چه به حمایت طلبیدن کارگران «رسمی» یا هرعنوان دیگر، اطلاق «رسمی و غیررسمی»، انتراعی است که از زمان ورود به قانون و استقلالیافتن در جامعه تا امروز برفراز یک قرن تغییر و تحول در روابط اجتماعی حضور و هستی خود را حفظ کرده، به کارگران هویت بخشیده، به نهاد دولت مشروعیت داده و شاخ و برگهایش را در هویتهای دیگر کارگران تا امروز گستراندهاست. اگر امروز کارگرانِ دارای هویتِ «رسمی و غیررسمی» سابق از دولت رانده شدهاند و با انتقال یا استخدام در شرکتهای «غیردولتی» خود را «ارکان ثالث» مینامند، از آنجهت است که به هویتِ فعلی خود تردید دارند. آنها نهاد آن هویتی را که شرکت دولتی بود از دست دادهاند، اما هنوز باورهایشان پابرجاست و نیاز بهامکانات شغلی بهتر، توهمِ بازگشت به آن نهاد را برای کارگران، واقعی کرده است. درخواستهای مکرر «تبدیل وضعیت»، از باورهایی خبر میدهد که بین دولت و بخش خصوصی در برزخ هویت بهسر میبرند.
🔸 وظیفهی این جستار، همگامی با کارگران «ارکان ثالث»، در نقد هویتهای کارگریست. این نقد با دریافت تاریخی از فراز و نشیبِ تسلسل قوانین استخدامی یک قرن گذشته در بخش عمومی و بخش خصوصی پیش میرود. وارد مادهها، تبصرهها و بخشنامهها میشود تا نشان دهد قانون، ابزار حافظ روابط سلطهی طبقاتی و زادگاه هویتهای مختلف کارگران بوده و هست و خواهد بود، و سرشت سلطهگر آن، بایدها و نبایدها، الزامات و دستورها، تعیین تکلیفها و محدودکردنها، این هویتها را مدام بازتولید میکند. قدیمیترین آنها، هویت «رسمی و غیررسمی» است که در مشروعیت دولتِ مدرن ریشه دارد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2CB
#فرنگیس_بختیاری #نقد_ایدئولوژی #جنبش_کارگری #دولت_مدرن
🖋@naghd_com
بخش نخست: هویتبخشی کارگران، مشروعیتیابی دولت مدرن
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
18 نوامبر 2021
🔸 امسال کارگرانِ «غیر رسمی» نفت، گاز و پتروشیمی یا کارگرانِ «ارکان ثالث»با کمپین اعتصاب و اعتراض، رهآورد مهمی در راستای اتحاد طبقه کارگر داشتند. کمپین ۱۴۰۰ درادامهی اعتراضات موردی سال ۱۳۹۶ و کمپین ۴۰روزه سال ۱۳۹۹ علاوه بر اعتراض بهسطح دستمزد و مزایا، موقعیت چندگانه خرید نیروی کار بهخصوص هویتهای «رسمی و غیررسمی» را مطرح کرد، کارگران «رسمی» را بهحمایت طلبید و با نامههای متعددِ جمعی، دولت را در پاسخ بهچرایی تفاوتنهادن بین کارگرانِ شرکتی ـ پیمانکاری و دولتی در شغل مشابه، به چالش کشید. کارگرانِ «ارکان ثالث» با دستگذاردن بر دردِ مشترک، موفق شدند بیش از صدهزار کارگر را در حوزههای پراکنده انرژی متحد کنند. توان خودگستر و وحدتبخش سریع این کمپین، دولت را وحشتزده کرد و به تمکینِ به حداقلی از خواستههای مالی کارگران واداشت. خودگستری این اعتراضات در حوزه انرژی: 1) بهطور اعم ناشی از پراتیکهای اجتماعی- اقتصادی است که از دهه ۷۰ در فرآیند گذارِ تصدیگری دولت ــ مالکیت کارخانجات و اجرای خدمات عمومی ــ بهمدیریت این خدمات، «شغل ثابت» بخش عمدهای از کارگران را سلب و امنیت شغلی آنها را بهشدت تحت تاثیر قرار داد، بهطوریکه در پایان دههی ۹۰، بیثباتکاری بهجز در«مشاغل حاکمیتی» و اقلیتی از کارکنان واقعی دولت، عمومی شده بود.2) ولی بهطور اخص ناشی از بحران هویت در کارگرانی است که کارفرمای آنها «غیردولتی» است اما همچنان زیر نظر و در جغرافیای دولت کار میکنند. در این کمپین خشم خودآگاهانهی بخشی از کارگرانِ حوزه نفت بهصورت مصاحبه، پلاکتنویسی، نامه بهدولت و نیز فعالشدن در گروههای مجازی متعدد به شفافسازی هویتهای مختلف کارگری انجامید و گفتگو پیرامون اشکال مختلف خرید نیروی کار ــ از رسمی، غیررسمی، شرکتی، پیمانکاری، حجمی، غیرحجمی، کارجایگزین و… ــ را وارد گفتمان مسلط و غیرمسلط جامعه و رسانهها کرد.
🔸 مبارزات کارگران ایران در دو دههی گذشته هر بار با رشد پلکانی و نامحسوسِ خواستهها، اوج گرفته، اما و متاسفانه وارد داربستهائی شده است که آگاهی سوسیالیستی را بهبند کشیدهاند. این داربستها عموماً ریشه در قانون و باور کارگران دارد. باورها چنان عمیقاند که کارگران در غیاب گفتمان بدیل، حتی وقتی که قانون جدیدِ خودْ ویرانکننده منشاء باورها در قانون قدیم میشود، بهسختی مقاومت میکنند. باور کارگران هفت تپه بهمدیریت دولتی و احیای آن، نمونه مشخصی از این موقعیت بود. امسال در کمپین ۱۴۰۰، یکی از مهمترینِ این داربستها در انشقاق کارگران، وارد حوزهی اعتراض، بحث و انتقاد کارگران پیمانکاری، شرکتی و پروژهای شده است: هویتهای «رسمی و غیررسمی»؛ البته نه بهنام ایدئولوژی. اما تحت هر عنوانی که باشد چه «غیررسمی»ها، چه تفاوت کارگرانِ «رسمی و غیررسمی»، چه به حمایت طلبیدن کارگران «رسمی» یا هرعنوان دیگر، اطلاق «رسمی و غیررسمی»، انتراعی است که از زمان ورود به قانون و استقلالیافتن در جامعه تا امروز برفراز یک قرن تغییر و تحول در روابط اجتماعی حضور و هستی خود را حفظ کرده، به کارگران هویت بخشیده، به نهاد دولت مشروعیت داده و شاخ و برگهایش را در هویتهای دیگر کارگران تا امروز گستراندهاست. اگر امروز کارگرانِ دارای هویتِ «رسمی و غیررسمی» سابق از دولت رانده شدهاند و با انتقال یا استخدام در شرکتهای «غیردولتی» خود را «ارکان ثالث» مینامند، از آنجهت است که به هویتِ فعلی خود تردید دارند. آنها نهاد آن هویتی را که شرکت دولتی بود از دست دادهاند، اما هنوز باورهایشان پابرجاست و نیاز بهامکانات شغلی بهتر، توهمِ بازگشت به آن نهاد را برای کارگران، واقعی کرده است. درخواستهای مکرر «تبدیل وضعیت»، از باورهایی خبر میدهد که بین دولت و بخش خصوصی در برزخ هویت بهسر میبرند.
🔸 وظیفهی این جستار، همگامی با کارگران «ارکان ثالث»، در نقد هویتهای کارگریست. این نقد با دریافت تاریخی از فراز و نشیبِ تسلسل قوانین استخدامی یک قرن گذشته در بخش عمومی و بخش خصوصی پیش میرود. وارد مادهها، تبصرهها و بخشنامهها میشود تا نشان دهد قانون، ابزار حافظ روابط سلطهی طبقاتی و زادگاه هویتهای مختلف کارگران بوده و هست و خواهد بود، و سرشت سلطهگر آن، بایدها و نبایدها، الزامات و دستورها، تعیین تکلیفها و محدودکردنها، این هویتها را مدام بازتولید میکند. قدیمیترین آنها، هویت «رسمی و غیررسمی» است که در مشروعیت دولتِ مدرن ریشه دارد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2CB
#فرنگیس_بختیاری #نقد_ایدئولوژی #جنبش_کارگری #دولت_مدرن
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقدِ ایدئولوژی «رسمی» و «غیررسمی»
بخش نخست: هویتبخشی کارگران، مشروعیتیابی دولت مدرن نوشتهی: فرنگیس بختیاری وظیفهی این جستار، همگامی با کارگران «ارکان ثالث»، در نقد هویتهای کارگریست. این نقد با دریافت تاریخی از فراز و نشیبِ ت…
▫️ بازاندیشی طبقه و دولت در شورای همکاری خلیج
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آدام هنیه
ترجمهی: تارا بهروزیان
7 مه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ چارچوب طبقه و دولت
▪️ شکلگیری طبقهی سرمایهدار در منطقهی خلیج
▪️ بینالمللی شدن سرمایهی خلیج
▪️ کار و شهروندی در منطقهی خلیج
از متن مقاله:
🔸 در آثاری که دربارهی منطقهی خلیج نوشته میشوند مسائل اقتصاد سیاسی کمتر مورد توجه هستند: مسائلی مانند روابط میان طبقات، انباشت سرمایه، و ماهیت قدرت دولتی. بهرغم آنکه اغلب از «سرمایهداری» در منطقهی خلیج نام برده میشود، اما این سرمایهداری همچنان نظریهپردازی نشده است، و دانشپژوهی دربارهی منطقهی خلیج همچنان گرایش به تاکید بر جغرافیا و تاریخِ خاص منطقهای دارد، و از بحثهای اقتصاد سیاسی کمتر سخن به میان میآید. بهویژه مفهوم طبقه، اغلب نادیده گرفته میشود، یا ولنگارانه با برچسبهای نادقیق و نابجا مانند «تجار» و «نخبگان» ادغام و حذف میشود.
🔸 حفرهی خالی حول موضوع طبقه و سرمایهداری شاید میراث ادامهدار مدل استاندارد اقتصاد سیاسی منطقهی خلیج، یعنی نظریهی دولت رانتی باشد. نظریهی دولت رانتی، همانگونه که از نامش پیداست، بر نقش رانتهایی که از صادرات سوختهای هیدورکربنی و دیگر مواد معدنی استخراج میشود تمرکز دارد و روابطی علّی میان «این موهبت رایگان طبیعت» و ساختارهای سیاسی و اقتصادی موجود در مناطقی مانند منطقهی خلیج ترسیم میکند. این نظریه بهعنوان یکی از «رهاورهای مهمی که مطالعات منطقهای خاورمیانه برای علوم سیاسی به ارمغان آورده است» توصیف میشود و از زمان تدوین اولیهاش توسط حسین مهدوی، اقتصاددان ایرانی، در 1970 موضوع شرح و تقسیرهای متعددی قرار گرفته که در بیرون از خاورمیانه نیز بازتاب گستردهای داشته است. گرچه نقدهایی هم به نظریهی دولت رانتی وجود داشته است، اما این نظریه همچنان چارچوب مسلط برای درک منطقهی خلیج است. مفروضات اصلی این نظریه، همچنان برداشت بسیاری از محققان را از قدرت سیاسی و اقتصادی در منطقهی خلیج شکل میدهد، حتی اگر به صراحت بیان نشود.
🔸 هدف من در این مقاله درگیری انتقادی با این دیدگاههاست. در بخش نخست، خوانشی جایگزین از مناسبات طبقه- دولت ارائه میدهم. من در اینجا بر رویکردهای مارکسی و نقد اقتصاد سیاسی تکیه میکنم که فرایندهای شکلگیری طبقات و انباشت سرمایه را به مثابهی فرایندهای «از درون مرتبط» به قدرت دولتی برجسته میسازند... لازم است هرگونه تفسیر دوگانهانگار از دولت و طبقه در منطقهی خلیج را رد کنیم. راز قدرت دولتی در منطقهی خلیج در قدرتِ طبقات سرمایهدار آن نهفته است و نه آنگونه ادعا میشود در ضعف آنها.
🔸 بخش دوم این مقاله این مشاهدات نظری را از طریق ترسیم نقشهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج نشان میدهد... خطوطی کلی از چگونگی سازمانیابی طبقهی سرمایهدار و کنترل سرمایه را در منطقهی خلیج معاصر؛ مکانهای اصلی انباشت این طبقه؛ روابط میان خانوادههای حاکم، سرمایهی خصوصی، و دولت؛ و دستآخر تمایل فزایندهی سرمایهی منطقهی خلیج به گسترش در بیرون از مرزهای خود ارائه میدهم.
🔸 در بخش سوم به روی دیگر سکهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج، مسئلهی کار، باز میگردم. روایتهای استاندارد از اقتصاد سیاسی خلیج اغلب نیروی کار را حذف میکنند یا به حاشیه میبرند. با این حال، هر دریافتی از چگونگی تشکیل سرمایه و دولت در منطقهی خلیج باید اتکای شدید آن به نیروی کار ناشهروند و مهاجر را در نظر بگیرد. سرانجام، برخی از نتایج را دربارهی اینکه همهی اینها برای آیندهی منطقهی خلیج چه معنایی میتواند داشته باشد مطرح میکنم.
🔹متن کامل نهمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Y2
#خاور_میانه #آدام_هنیه #تارا_بهروزیان
#نظریه_دولت_رانتی #شورای_همکاری_خلیج #دولت #طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آدام هنیه
ترجمهی: تارا بهروزیان
7 مه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ چارچوب طبقه و دولت
▪️ شکلگیری طبقهی سرمایهدار در منطقهی خلیج
▪️ بینالمللی شدن سرمایهی خلیج
▪️ کار و شهروندی در منطقهی خلیج
از متن مقاله:
🔸 در آثاری که دربارهی منطقهی خلیج نوشته میشوند مسائل اقتصاد سیاسی کمتر مورد توجه هستند: مسائلی مانند روابط میان طبقات، انباشت سرمایه، و ماهیت قدرت دولتی. بهرغم آنکه اغلب از «سرمایهداری» در منطقهی خلیج نام برده میشود، اما این سرمایهداری همچنان نظریهپردازی نشده است، و دانشپژوهی دربارهی منطقهی خلیج همچنان گرایش به تاکید بر جغرافیا و تاریخِ خاص منطقهای دارد، و از بحثهای اقتصاد سیاسی کمتر سخن به میان میآید. بهویژه مفهوم طبقه، اغلب نادیده گرفته میشود، یا ولنگارانه با برچسبهای نادقیق و نابجا مانند «تجار» و «نخبگان» ادغام و حذف میشود.
🔸 حفرهی خالی حول موضوع طبقه و سرمایهداری شاید میراث ادامهدار مدل استاندارد اقتصاد سیاسی منطقهی خلیج، یعنی نظریهی دولت رانتی باشد. نظریهی دولت رانتی، همانگونه که از نامش پیداست، بر نقش رانتهایی که از صادرات سوختهای هیدورکربنی و دیگر مواد معدنی استخراج میشود تمرکز دارد و روابطی علّی میان «این موهبت رایگان طبیعت» و ساختارهای سیاسی و اقتصادی موجود در مناطقی مانند منطقهی خلیج ترسیم میکند. این نظریه بهعنوان یکی از «رهاورهای مهمی که مطالعات منطقهای خاورمیانه برای علوم سیاسی به ارمغان آورده است» توصیف میشود و از زمان تدوین اولیهاش توسط حسین مهدوی، اقتصاددان ایرانی، در 1970 موضوع شرح و تقسیرهای متعددی قرار گرفته که در بیرون از خاورمیانه نیز بازتاب گستردهای داشته است. گرچه نقدهایی هم به نظریهی دولت رانتی وجود داشته است، اما این نظریه همچنان چارچوب مسلط برای درک منطقهی خلیج است. مفروضات اصلی این نظریه، همچنان برداشت بسیاری از محققان را از قدرت سیاسی و اقتصادی در منطقهی خلیج شکل میدهد، حتی اگر به صراحت بیان نشود.
🔸 هدف من در این مقاله درگیری انتقادی با این دیدگاههاست. در بخش نخست، خوانشی جایگزین از مناسبات طبقه- دولت ارائه میدهم. من در اینجا بر رویکردهای مارکسی و نقد اقتصاد سیاسی تکیه میکنم که فرایندهای شکلگیری طبقات و انباشت سرمایه را به مثابهی فرایندهای «از درون مرتبط» به قدرت دولتی برجسته میسازند... لازم است هرگونه تفسیر دوگانهانگار از دولت و طبقه در منطقهی خلیج را رد کنیم. راز قدرت دولتی در منطقهی خلیج در قدرتِ طبقات سرمایهدار آن نهفته است و نه آنگونه ادعا میشود در ضعف آنها.
🔸 بخش دوم این مقاله این مشاهدات نظری را از طریق ترسیم نقشهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج نشان میدهد... خطوطی کلی از چگونگی سازمانیابی طبقهی سرمایهدار و کنترل سرمایه را در منطقهی خلیج معاصر؛ مکانهای اصلی انباشت این طبقه؛ روابط میان خانوادههای حاکم، سرمایهی خصوصی، و دولت؛ و دستآخر تمایل فزایندهی سرمایهی منطقهی خلیج به گسترش در بیرون از مرزهای خود ارائه میدهم.
🔸 در بخش سوم به روی دیگر سکهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج، مسئلهی کار، باز میگردم. روایتهای استاندارد از اقتصاد سیاسی خلیج اغلب نیروی کار را حذف میکنند یا به حاشیه میبرند. با این حال، هر دریافتی از چگونگی تشکیل سرمایه و دولت در منطقهی خلیج باید اتکای شدید آن به نیروی کار ناشهروند و مهاجر را در نظر بگیرد. سرانجام، برخی از نتایج را دربارهی اینکه همهی اینها برای آیندهی منطقهی خلیج چه معنایی میتواند داشته باشد مطرح میکنم.
🔹متن کامل نهمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Y2
#خاور_میانه #آدام_هنیه #تارا_بهروزیان
#نظریه_دولت_رانتی #شورای_همکاری_خلیج #دولت #طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بازاندیشی طبقه و دولت در شورای همکاری خلیج
نوشتهی: آدام هنیه ترجمهی: تارا بهروزیان برخلاف روایتهای استاندارد اقتصاد سیاسیِ منطقهی خلیج که از روابط سلطه و استثمار منتزع شدهاند، شکلهای کار اهمیت کمیتری از وجود مازادهای دلارهای نفتی در…
▫️ رد یا پذیرش ناسیونالیسم
▫️ بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای 1840 تا 1880
29 مارس 2022
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگیهای ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگیها را درک نکردند. با این همه، چنانکه در ادامهی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میانکنش تودهها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعهی حاضر سهگانه است: یکم، ارائهی بینشی دربارهی تاریخنگاری موجود دربارهی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص میکند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشهی آنان دربارهی ناسیونالیسم.
🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسلههای سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دههی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازهی نوشتههای اولیهی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسشهای اساسی بیوقفه کلنجار میرفتند. آیا بافتار ملی پیشنیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را میتوان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابلتوجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهههای 1850 و بهویژه از دههی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقهی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.
🔸 مارکس نقش سازندهی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) میتوانست به محرک تعیینکنندهی انقلاب در کلانشهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دههی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفتهی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دههی 1860 و بهویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راههای میانبر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقبماندهتر امکانپذیر است. مردمان توسعهنیافته در مستعمرات (بهویژه هند و چین) میتوانند بشکهی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ru
#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای 1840 تا 1880
29 مارس 2022
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگیهای ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگیها را درک نکردند. با این همه، چنانکه در ادامهی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میانکنش تودهها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعهی حاضر سهگانه است: یکم، ارائهی بینشی دربارهی تاریخنگاری موجود دربارهی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص میکند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشهی آنان دربارهی ناسیونالیسم.
🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسلههای سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دههی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازهی نوشتههای اولیهی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسشهای اساسی بیوقفه کلنجار میرفتند. آیا بافتار ملی پیشنیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را میتوان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابلتوجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهههای 1850 و بهویژه از دههی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقهی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.
🔸 مارکس نقش سازندهی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) میتوانست به محرک تعیینکنندهی انقلاب در کلانشهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دههی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفتهی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دههی 1860 و بهویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راههای میانبر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقبماندهتر امکانپذیر است. مردمان توسعهنیافته در مستعمرات (بهویژه هند و چین) میتوانند بشکهی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ru
#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
رد یا پذیرش ناسیونالیسم
بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم نوشتهی: میخال کاسپرژاک ترجمهی: حسن مرتضوی رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را ه…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ بدیل مارکس در برابر دولت دینسالار
نوشتهی: علی رها
21 می 2023
🔸 در خداناباوری مارکس از دوران دانشجویی در دانشگاه برلین و پیوستن او به «باشگاه دکترها» و «هگلیهای جوان» (1837)، هیچ شک و شبههای وجود ندارد. آنچه مورد مناقشه بوده است، شیوهی برخورد او به دین بهطور عام، و بهخصوص دین سیاسی یا دولت دینی است. متن پیشرو برآن است تا با تکیه بر مقالهی «دربارهی مسئلهی یهود» (پاییز 1843) به سهم خود گامی کوچک در تبیین این مهم بردارد.
🔸 مارکس جوان با اینکه سالها از باوئر کوچکتر بود، در میان «هگلیهای جوان» جای پایی باز کرده بود. دیری نگذشت که بسیاری، از جمله آرنولد روگه، همکار مارکس در سالنامههای آلمانی- فرانسوی و یکی از هگلیهای جوان، او را «فیلسوف بُن» خطاب کردند. درعین حال باوئر و مارکس از 1838 تا 1842، بهرغم برخی اختلافات، دوست و همکار یکدیگر بودند. دانسته است که مارکس هنگام نگارش رسالهی دکترایش با باوئر مشورت میکرد. آن دو در نظر داشتند نشریهای ناخداباورانه راه بیاندازند و اثری مشترک منتشر کنند. پارهی نخست این اثر را باوئر بهقلم کشید و زیر عنوان «شیپورِ فرجامین قضاوت علیه هگلِ خداناباور و ضد مسیح ــ یک اولتیماتوم» در 1841 منتشر شد. اما پارهی دوم، زیر عنوانهای مختلفی چون «هنر مسیحی»، «دربارهی هنر و دین» یا «هنر دینی» هرگز منتشر نشد.
🔸 در واقع مارکس در فرایند نگارش «هنر و دین»، از سویی وارد پژوهشی عمیق و تاریخی شد که باورهای دینی اقوام غیراروپایی را نیز دربرمیگرفت، و از سوی دیگر نسبت به دین رویکردی متفاوت از باوئر پیدا کرده بود. دفترهای بُن مارکس (1842)، شامل هفت دستنوشته، نشانگر پژوهشی گسترده است. مارکس براین باور بود که نمیتوان نقد دین را از نقد سیاست، حقوق و قانون جدا کرد، وگرنه خودِ نقد در چارچوب نقدی الاهیاتی به دین محصور میشود. فعالیت مطبوعاتی مارکس در راینیشه سایتونگ درهمتنیدگی دین، سیاست و درنهایت «امور مادی»، «نیازهای مادی»، «منافع خصوصی»، «اوضاع مادی، فکری و دینی»، و غیره را بهروشنی آشکار میکنند.
🔸 ارتقاء جایگاه سیاسی انسان برفراز دین از کلیهی امتیازها و کاستیهای ارتقاء عام سیاسی برخوردار است. به عنوان نمونه، دولت میتواند شرط مالکیت برای شرکت در انتخابات را حذف کند. دراین صورت آیا آنهایی که تهیدست هستند برای صاحبان مالکیت قانونگذاری میکنند؟ آیا الغاء سیاسی شرط مالکیت، مالکیت خصوصی را رفع میکند؟ دولت میتواند به شیوهای سیاسی تبعیض در اصل و نسب، در حرفه یا جایگاه اجتماعی را بهمثابهی تمایزاتی غیرسیاسی رفع و اعلام کند که تمام اعضای جامعه بهطور برابر در سرنوشت کشور شرکت کنند. با این حال، کلیهی آن تمایزات در جامعهی مدنی به قوت خود باقی میمانند. از این رو، مارکس نتیجه میگیرد که «دولت نه فقط این تمایزات واقعی را الغاء نمیکند، بلکه علت وجودی خودش فقط برمبنای وجود آن تمایزات است.»
🔸 دولت دینسالارْ دین را برای تقدیس و تکمیل کاستیهای خود بهکار میبرد. «از این رو، دین ضرورتاً به وسیله بدل میشود؛ پس دولتی است عوامفریب.» دولت دینسالارْ کاستیهای سیاسی خود را پشتِ نقابی دینی پنهان میکند و به دین نگرشی سیاسی و به سیاست نگرشی دینی دارد. بنابراین، سازماندهی دولت را به نمایشی صرف فرومیکاهد و به همان نسبتْ با تظاهر به دینداریْ خودِ دین را نیز پست و خوار میکند. دولت دینسالار با محروم کردن شهروندان از تصمیمگیری در سرنوشت خود، «اراده» را انحصاری و به یک «رهبر» واگذارمیکند که مشروعیتش «خدادادی» است. از این رو، این «سرور متعال» نسبت به ارادهی عمومی بیگانه است و به همکاری و مشورت آنها نیازی ندارد. در اینجا، سلطهی دین همانا دین سلطه است!
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uz
#علی_رها
#مارکس #نقد_بتوارگی #نقد_دین #دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ بدیل مارکس در برابر دولت دینسالار
نوشتهی: علی رها
21 می 2023
🔸 در خداناباوری مارکس از دوران دانشجویی در دانشگاه برلین و پیوستن او به «باشگاه دکترها» و «هگلیهای جوان» (1837)، هیچ شک و شبههای وجود ندارد. آنچه مورد مناقشه بوده است، شیوهی برخورد او به دین بهطور عام، و بهخصوص دین سیاسی یا دولت دینی است. متن پیشرو برآن است تا با تکیه بر مقالهی «دربارهی مسئلهی یهود» (پاییز 1843) به سهم خود گامی کوچک در تبیین این مهم بردارد.
🔸 مارکس جوان با اینکه سالها از باوئر کوچکتر بود، در میان «هگلیهای جوان» جای پایی باز کرده بود. دیری نگذشت که بسیاری، از جمله آرنولد روگه، همکار مارکس در سالنامههای آلمانی- فرانسوی و یکی از هگلیهای جوان، او را «فیلسوف بُن» خطاب کردند. درعین حال باوئر و مارکس از 1838 تا 1842، بهرغم برخی اختلافات، دوست و همکار یکدیگر بودند. دانسته است که مارکس هنگام نگارش رسالهی دکترایش با باوئر مشورت میکرد. آن دو در نظر داشتند نشریهای ناخداباورانه راه بیاندازند و اثری مشترک منتشر کنند. پارهی نخست این اثر را باوئر بهقلم کشید و زیر عنوان «شیپورِ فرجامین قضاوت علیه هگلِ خداناباور و ضد مسیح ــ یک اولتیماتوم» در 1841 منتشر شد. اما پارهی دوم، زیر عنوانهای مختلفی چون «هنر مسیحی»، «دربارهی هنر و دین» یا «هنر دینی» هرگز منتشر نشد.
🔸 در واقع مارکس در فرایند نگارش «هنر و دین»، از سویی وارد پژوهشی عمیق و تاریخی شد که باورهای دینی اقوام غیراروپایی را نیز دربرمیگرفت، و از سوی دیگر نسبت به دین رویکردی متفاوت از باوئر پیدا کرده بود. دفترهای بُن مارکس (1842)، شامل هفت دستنوشته، نشانگر پژوهشی گسترده است. مارکس براین باور بود که نمیتوان نقد دین را از نقد سیاست، حقوق و قانون جدا کرد، وگرنه خودِ نقد در چارچوب نقدی الاهیاتی به دین محصور میشود. فعالیت مطبوعاتی مارکس در راینیشه سایتونگ درهمتنیدگی دین، سیاست و درنهایت «امور مادی»، «نیازهای مادی»، «منافع خصوصی»، «اوضاع مادی، فکری و دینی»، و غیره را بهروشنی آشکار میکنند.
🔸 ارتقاء جایگاه سیاسی انسان برفراز دین از کلیهی امتیازها و کاستیهای ارتقاء عام سیاسی برخوردار است. به عنوان نمونه، دولت میتواند شرط مالکیت برای شرکت در انتخابات را حذف کند. دراین صورت آیا آنهایی که تهیدست هستند برای صاحبان مالکیت قانونگذاری میکنند؟ آیا الغاء سیاسی شرط مالکیت، مالکیت خصوصی را رفع میکند؟ دولت میتواند به شیوهای سیاسی تبعیض در اصل و نسب، در حرفه یا جایگاه اجتماعی را بهمثابهی تمایزاتی غیرسیاسی رفع و اعلام کند که تمام اعضای جامعه بهطور برابر در سرنوشت کشور شرکت کنند. با این حال، کلیهی آن تمایزات در جامعهی مدنی به قوت خود باقی میمانند. از این رو، مارکس نتیجه میگیرد که «دولت نه فقط این تمایزات واقعی را الغاء نمیکند، بلکه علت وجودی خودش فقط برمبنای وجود آن تمایزات است.»
🔸 دولت دینسالارْ دین را برای تقدیس و تکمیل کاستیهای خود بهکار میبرد. «از این رو، دین ضرورتاً به وسیله بدل میشود؛ پس دولتی است عوامفریب.» دولت دینسالارْ کاستیهای سیاسی خود را پشتِ نقابی دینی پنهان میکند و به دین نگرشی سیاسی و به سیاست نگرشی دینی دارد. بنابراین، سازماندهی دولت را به نمایشی صرف فرومیکاهد و به همان نسبتْ با تظاهر به دینداریْ خودِ دین را نیز پست و خوار میکند. دولت دینسالار با محروم کردن شهروندان از تصمیمگیری در سرنوشت خود، «اراده» را انحصاری و به یک «رهبر» واگذارمیکند که مشروعیتش «خدادادی» است. از این رو، این «سرور متعال» نسبت به ارادهی عمومی بیگانه است و به همکاری و مشورت آنها نیازی ندارد. در اینجا، سلطهی دین همانا دین سلطه است!
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uz
#علی_رها
#مارکس #نقد_بتوارگی #نقد_دین #دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بدیل مارکس در برابر دولت دینسالار
نوشتهی: علی رها انقلابِ سیاسیْ انقلابِ جامعهی مدنی است که رژیم عهدعتیق را سرنگون میکند. این انقلابْ جامعهی مدنی را به اجزای سازای آن تقسیم میکند؛ یعنی به افراد جداگانه، به عناصری مادی و روحانی…