نقد
3.32K subscribers
200 photos
17 files
788 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ پایان «کار» یا رنسانس برده‌داری؟
🔹 نقدی بر ریف‌کین و نگری 🔹

نوشته‌ی: جورج کافنتزیس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

16 دسامبر 2018

🔸 نگری و ریف‌کین چهره‌های اصلی گفتمان «پایان کار» در دهه‌ی 1990 هستند، گرچه هر یک در دو سر این طیفِ سخن‌ورانه [رتوریک] قرار دارند. کار ریف‌کین تجربه‌گرایانه و ارزیابی‌اش از «پایان کار» بدبینانه است، در حالی‌که نگری پیش‌انگارانه و خوش‌بینانه است. با این حال به نظر می‌رسد هر دوی آن‌ها به جبرگرایی فناوارنه متوسل می‌شوند و مدعی‌اند که تنها یک راه برای توسعه‌ی سرمایه‌داری وجود دارد. آنان، و اغلب آن‌هایی که این گفتمان را به کار می‌گیرند، فراموش می‌کنند که سرمایه‌داری به وسیله‌ی تناسب‌ها و گرایش‌های متضاد، محدود (و محافظت) می‌شود.

🔸 اگر منبع واقعی بارآوری در سایبورگ‌های این سیاره نهفته است، چرا سرمایه باید برای مثال، به دنبال تصرف زمین‌های اشتراکی آفریقا باشد؟ یک پاسخ ساده این است که این کارخانه‌ها، زمین‌ها و روسپی‌خانه‌های جهان سوم محل استقرار «عوامل خنثی‌کننده»ی گرایش نزولی نرخ سود هستند. آن‌ها کل مخزن کار اضافی را افزایش می‌دهند، به کاهش دستمزدها کمک می‌کنند، عناصر سرمایه‌ی ثابت را ارزان‌تر می‌کنند، بازار کار را به شدت گسترش می‌دهند و امکان توسعه‌ی صنایع اَبَرتکنیک را که به طور مستقیم صرفاً تعداد اندکی از کارگران علمی یا سایبورگ‌ها را به کار می‌گیرند، فراهم می‌کنند. اما پاسخ تکمیلی دیگر را می‌توان در پاره‌ی دوم جلد دوم سرمایه یافت: «تبدیل سود به سودِ میانگین»، که نشان‌دهنده‌ی وجود نوعی از خودارزش‌افزایی سرمایه‌دارانه است. برای آن‌که نرخ سود میانگینی در کل نظام سرمایه‌داری وجود داشته باشد، آن شاخه‌هایی از صنعت که تعداد بسیار اندکی نیروی کار و در عوض حجم زیادی از ماشین‌آلات را به کار می‌گیرند باید این حق را داشته باشند که از مخزن ارزشی استفاده کنند که شاخه‌های دارای نیروی کار فراوان و فناوری پایین خلق کرده‌اند. اگر این شاخه‌ها و این حق وجود نداشته باشد، آنگاه نرخ سود میانگین در صنایع دارای نیروی کار اندک و ابرتکنیک، آن‌قدر پایین خواهد بود که هر گونه سرمایه‌گذاری در آن‌ها متوقف خواهد شد و کل نظام از بین خواهد رفت. در نتیجه، «حصارکشی‌های جدید» در مناطق حاشیه‌ای باید با رشد «فرایندهای خودکار» در صنعت همراه باشد، کامپیوترها به بهره‌کش‌خانه‌ها نیاز دارند و برده‌ها پیش‌شرط وجود سایبورگ‌ها هستند.

🔸 ادبیات «پایان کار» در دهه‌ی 1990 نه تنها از حیث نظری و تجربی ناکارآمد است، بلکه سیاست اشتباهی را نیز خلق می‌کند چرا که در نهایت تلاش دارد که دوست و دشمن را قانع کند که سرمایه‌داری در پس پرده، در حال پایان است. شعارش مانند بین‌الملل سوم این نیست که «نگران نباشید، سرمایه دیر یا زود به دست خود سقوط خواهد کرد» بلکه در عوض می‌گوید «سرمایه‌داری همین حالا هم در نقطه‌ی پایانی فناوری پیشرفته به اتمام رسیده است، فقط کافی است بیدار شوید». اما چنین نسخه‌ی ضد سرمایه‌دارانه‌ی شعار «خدا مرده است» ِنیچه، به‌سختی می‌تواند الهام‌بخش باشد، آن هم هنگامی که میلیون‌ها نفر هنوز به نام خدا و سرمایه قربانی می‌شوند.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-CN

#جورج_کافنتزیس
#تارا_بهروزیان
#آنتونیو_نگری #نظریه‌_ارزش #کار_نامولد #سوسیالیسم


👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ انبوه خلق یا طبقه‌ی کارگر؟
▫️ دو یادداشت کوتاه از آنتونیو نگری و پاولو ویرنو

ترجمه‌ی: عاطفه ارمغانی

18 مه 2020

🔸 از زمانی‌که مفهوم «انبوه خلق» (مالتیتود یا انبوهه) در کارهای مشترک آنتونیو نگری و مایکل هارت ظاهر شد، بحث‌های بسیاری درباره‌ی کاربرد این مفهوم درگرفت. ایرادات زیادی نیز به استفاده از آن وارد شد که در موارد متعددی ناشی از کج‌فهمی‌هایی اساسی بود. در اولین گام باید توجه کرد که استفاده از این مفهوم در چند دهه‌ی گذشته مختص به این دو متفکر نیست. اقبال به اسپینوزا در فلسفه و فلسفه‌ی سیاسی به‌ویژه در فرانسه و ایتالیا از نیمه‌ی دهه‌ی 1960 به بعد پای انبوه خلق را نیز به نوشته‌های فیلسوفان و نظریه‌پردازان و فعالان رادیکال باز کرد. خود «انبوه خلق» به صورت مفهومی فلسفی و سیاسی در قرن هفدهم متولد شده و نزد اسپینوزا به این جایگاه رفیع دست پیدا کرده است. جایگاه رفیع سوژه‌ی سیاسی مؤسس، سوژه‌ی مؤسس سیاست زندگی برضد سیاست مرگ. بنابراین انبوه خلق پیش از هرچیز مبتنی بر تأکیدی است بر فرآیند جمعی تأسیس سیاسی، یعنی برخلاف جهت آنچه در فلسفه‌ی سیاسی همان قرن و چند قرن بعدی رواج داشت: اعتقاد به تأسیس سوژه‌های سیاسی به دست/به‌واسطه‌ی دولت‌ها و قراردادها، سوژه‌هایی چون «مردم» و «ملت». یکی دیگر از کج‌فهمی‌های رایج، نسبتِ بینِ «انبوه خلق» یا دیگر سوژه‌های اجتماعی‌‌ـ‌سیاسی موجود است، از جمله طبقه‌ی کارگر. دو متن بسیار کوتاه پیش رو به این نسبت می‌پردازند.

🔸 متن اول سخنرانی سال ۲۰۰۳ نگری است که به انتقادات الکس کالینیکوس درباره‌ی «انبوه خلق» در فوروم سوسیالیستی اروپا در پاریس پاسخ می‌دهد. متن دوم پاسخ پرسشی است که موریتسیو لاتساراتو در شماره‌ی نهم نشریه‌ی مالتیتود (سال۲۰۰۲) از پاولو ویرنو درباره‌ی همین نسبت پرسیده است.


🔹این دو یادداشت را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1ro


#پاولو_ویرنو #آنتونیو_نگری #عاطفه_ارمغانی
#نظریه‌ی_ارزش #انبوه_خلق #طبقه_کارگر

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ انبوه خلق و واسازی مفهوم مبارزه طبقاتی

نوشته‌ی: ساسان صدقی نیا

6 ژوئیه 2020

🔸 برای فهم سرشت جنبش‌های اعتراضی معاصر ابتدا باید یادآوری کرد دوگانه حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی در دوران ما با ورود به عصر پسادموکراتیک در کشورهای مرکز، بلاموضوع شده است. سرمایه داری اکنون در همه جا نه می‌تواند ضامن حقوق دموکراتیک [صوری] باشد و نه حتی میتواند با کارتی بنام راست افراطی و پوپولیسم به آزادی‌های اجتماعی و فردیِ پایدار، میدان دهد. دلایل این امر بلحاظ ژئوپلیتک و گذار از نظام امپریالیستی به سیستم امپراطوری بسیار گسترده است که به آن بصورت اجمالی خواهیم پرداخت. نیاز به صورت بندی نوین از رابطه بین حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی و در چهارچوبی گسترده تر رابطه جنبش‌های اعتراضی با جنبش کارگری/ چپ و همچنین رابطه کار با سرمایه، وجود دارد. هدف این است که درک متعارفِ چپ از این مسائل، مبارزه علیه سرمایه داری و اساسا مساله مبارزه و مقاومت، درکی نابسنده و اغلب اشتباه است و این دوگانه‌ انگاری‌های مرسوم نیازمند واسازی ست. این نوشتار از دیدگاه غالب چپ معاصر ایتالیایی (مارکسیسم آتونومیست) با تکیه بر آرای انتونیو نگری و مایکل هارت و فهمِ روند بنیادِ آنها از سرمایه داری معاصر و فرم‌های نوین مبارزاتی در دوران کنونی نوشته شده است.

🔸 مدعای نوشته این است که قانون ارزش – زمان کار در پیامد مبارزات دهه 60 و 70 م فرسوده شده و در بحران است و دیگر جایگاه جوهرین، مکانمند، متعین و بلحاظ زمانی سنجش‌پذیر ندارد تا بقیه نسبت‌مندی‌های اجتماعی در وهله آخر بر آن استوار گردد، به عبارتی برخلاف جوامع مدرن بورژوایی با کار ویژهای خود در یک بدن سلسله مراتبی و ارگانیک با زیر بنایِ قانون ارزش-زمان کار، این بار در جوامع نولیبرالی زیر بنایی به معنای کلاسیک وجود ندارد، زمان در عصر کارشناختی با نظریه ارزش- دانش که تولید زندگی، دانش و محصولات غیرمادی را هدف اصلیِ زنجیره تولید و انباشت قرار داده، نقطه شروع، انتها و ورودی و خروجی متعینی ندارد. ارزش- زمان کار در فرآیندی هیبریدی درون منطق ارزش/دانش عمل می‌کند. تولیدات کارغیرمادی ابژه های فیزیکی نیستند و همواره توان کار نزد نیروی کار باقی می‌مانند و مصرف شدن آن بدلیل غیرمادی محصول تولیدی به انتها نمی‌رسد از این رو سرمایه می‌تواند کار را سرتاسری در تمام منافذ زمانی و مکانی حیات بشر توسعه دهد ، قدرت جامعه دیگر هرمی نیست که نوک، قاعده را تعیین کند، قدرت سرمایه کاملا نامتراکم، عریض تر و به سمت شبکه ای شدن، چندگانه و به سرتاسر زمان زیستی تسری می‌یابد، این وضعیت یک کارخانه اجتماعی است و هر زمان و هر جا می توان در آن کار کرد. بی ثبات کاری، همه جایی کار، خودکارفرمایی، منطق کسب و کار و آنتروپرونریِ نولیبرالیسم خارج از چارچوب‌های هژمونیک بنگاه چیزی را باقی نمی گذارد در نتیجه دانش، ذهنیت، بدن، اطلاعات، عواطف و سکسوالیته و… ابزار تولید و بازتولید و ایجاد روابط کسب و کار هستند و مستقیما مقولات و برساخت‌هایی طبقاتی و تولیدی بشمار می آیند. یه عبارتی توانایی انسان بعنوان واکنشی برای توانایی به کار تعریف و مسدود می‌شود ما اینجا با کارگران اجتماعی [L’operaio sociale] یا همان انبوه خلق روبرو هستیم.

🔸 انبوه خلق نه با ذات‌ها که با نسبت ها آغاز می‌شود. کارگر در این خوانش با اعتصاب و امتناع از کار و نقش اجتماعی اش یعنی قدرت عمل اش بوجود می آید نه از خلال قلمرویی بنام فروشنده نیروی کار که حقی از ان زائل شده است. بنابراین طبقه بعنوان شدن یا همان انبوه خلق، علیه جایگاه کار است نه اینکه جایگاه کار بعنوان بودنی فرض گرفته شود ( در حقیقت خود سرمایه بعنوان یک رابطه دو سر فرض گرفته می‌شود) که بیانگری‌اش از خلال دوگانه‌های سلبی با نقش معین، قلمرو معین، سوژه معین، نماینده معین، مرزهای معین، حزب معین، ذات معین، تئوری معین، سازمان معین، سبک کار معین و برنامه معین همراه است. در تقدم هستی شناختی مبارزه طبقاتی بر سرمایه یا قدرت بر حق، حرکت و قدرت است که مرزهای من و دیگری را معین می‌سازد. ستیز و قلمروگریزی، رابطه سرمایه (دوگانه کار/سرمایه) را به بحران کشیده و برای ادغام مجدد به واکنش وا می دارد و اشکال گوناگونی را برای کنترل و انضباط بخشی به آن بوجود می‌آورد، این اشکال همان فازهای مختلف انباشت هستند. به عبارتی مبارزه طبقاتی کنش و سرمایه نیروی واکنشی است و پذیرش بیانگری از جانبِ آن همان اصل نمایندگی و قائل بودن به سوژه واحد است...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1z9

#ساسان_صدقی‌نیا
#مبارزه_طبقاتی #آنتونیو_نگری #امپراتوری #انبوه_خلق #طبقه_کارگر
👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته های دریافتی 🔹

▫️ برقرار کردن شادی

نوشته‌ی: آنتونیو نگری و مایکل هارت
ترجمه‌ی: نوید قویدل، حنا رحیمی

7سپتامبر 2020

📝 توضیح مترجمان: متن پیش رو ترجمه بخش پایانی کتاب «ثروت مشترک» نوشته‌ی آنتونیو نگری و مایکل هارت است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است. این بخش بطور مستقل و منفک از چارچوب کتاب نیز خواندنی است. برخی اصطلاحات این متن در زمینه‌ی اندیشه‌ی نگری و هارت دلالت‌های خاصی دارند که آن‌ها را در یادداشت (پاورقی)‌ها توضیح داده‌ایم. معادل بعضی اصطلاحات نیز ممکن است بحث‌برانگیز باشد که درباره‌ی آن‌ها نیز مختصری نوشته‌ایم. موضوع متن، یعنی شادی در مقام موضوع سیاست، و اهمیت آن در مبارزه‌ي سیاسی روزمره انگیزه‌ی اصلی ترجمه‌ی این متن بوده است. معتقدیم که راهبردهای سیاسی رهایی‌بخش، شادی را نقطه‌ی عزیمت تغییر می‌دانند و نه مقصد نهایی آن. با این‌حال، بیش از آنکه خواسته باشیم از طریق این ترجمه اندیشه‌ی آن را تأیید یا تکذیب کنیم، می‌خواهیم موضوعش به پرسش گذاشته شود و بی‌نهایت خوشحال خواهیم شد اگر خوانندگان در هرجا که می‌توانند به طرح این موضوع دامن بزنند و در هر قالب که مایلند («کامنت»، نوشتاری مستقل، غیره) در بحث و گفتگو پیرامون آن شرکت کنند.

🔸 به سال صفر خوش آمدید! پس از قرن‌ها تاریکی و خون، پیشاتاریخ به اتمام می‌رسد، نه با انفجار که با نفسی راحت. آغاز تاریخ به معنی پایان نزاع اجتماعی نیست، در عوض یعنی همه‌ی ما بالقوه می‌توانیم به ناسازگاری‌ها توجه کنیم و آنها‌ را به روابطی مولد و صلح‌آمیز تبدیل کنیم. شروع تاریخ به این معنی نیست که قدرت ما تماما به فعلیت در‌آمده، اگر این‌طور بود تاریخ پیش از آنکه آغاز شود تمام می‌شد. بلکه به معنی آغاز فرایند آموزش و تمرینی است که جمعا درگیر آنیم تا زندگی اجتماعی را بسازیم و حکم‌رانی دموکراتیک را عملی کنیم.

🔸 انقلابی‌های عصر روشنگری، از دیدرو و فونتانل گرفته تا جفرسون، با پیروی از یونانیان و رومیان باستان، هدف سیاسی نهایی را شادی عمومی عنوان می‌کنند. امروز باید شادی را بار دیگر، هم به شیوه‌هایی که متفکران قرن هجدهم می‌فهمیدند و هم به شیوه‌هایی که آن‌ها نمی‌توانستند در آن‌زمان تصور کنند، به مفهومی سیاسی تبدیل کنیم. از نظر آنها شادی قبل از هر چیز شرایطی پایدار است، نه احساسی گذرا مانند خوشی. شادی نوعی خوشی‌ است که دوام دارد و تکرار می‌شود. آنها همچنین بر ماهیت جمعی شادی اصرار می‌ورزند؛ این که شادیْ عمومی است نه خصوصی. این دو مشخصه از پیش روشن می‌کند که چرا شادی باید هدف اصلی حکومت باشد. شادی خیری جمعی است، احتمالا حد نهایی آن، که برای تضمین پایداری‌اش باید خصلتی نهادی‌شده به‌خود بگیرد. با این‌حال، شادی چیزی نیست که رهبران یا نمایندگان به راحتی برای جمعیت فراهم کنند. شادی تاثیری فعالانه می‌گذارد، نه منفعلانه. انبوهه باید خودش را اداره کند تا حالت پایداری از شادی بیافریند (از این رو بجای آنکه آن را «شادی عمومی» بنامیم شادی «اشتراکی» می‌نامیم). شادی مرتبه‌ای از رضایت نیست که سرکوب‌کننده‌ی فعالیت باشد، بلکه رانه‌ای است به سوی میل؛ سازوکاری است برای افزایش و گسترش آنچه می‌خواهیم و آنچه می‌توانیم انجام دهیم. بدون شک، انسان‌ها با قابلیت‌های تماما رشد‌یافته‌ای برای اداره‌ی خود، حل ناسازگازی‌ها و شکل‌دادن به روابطی شاد و پایدار به دنیا نمی‌آیند، اما همه‌‌ی ما بالقوه می‌توانیم چنین کنیم. پس در نهایت، شادی فرایند گسترش ظرفیت‌هایمان برای تصمیم‌گیری دموکراتیک و تمرین‌دادن خودمان برای خودمختاری است.

🔸 بنابراین، خواستن شادی تایید و تجلیل اهداف روشنگری است. اندیشه‌ی محوری روشنگری که نظر ما را جلب می‌کند این ادعا نیست که بعضی یا همه‌‌ی ما به مقام روشن‌بینانه‌ای از استادی تمام در تسلط بر خویشتن، دانش و امثال آن رسیده‌ایم، یا بالاخره خواهیم رسید. در عوض، این تشخیص برایمان جالب است که انسان‌ها تمرین‌پذیر‌ند، اینکه ما می‌توانیم خود را به‌طور فردی یا جمعی و طی تاریخ بهتر کنیم. و در قلمرو حکومت‌ این امر مستلزم یادگیری در حین انجام‌دادن است...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1HK

#مایکل_هارت #آنتونیو_نگری #نوید_قویدل #حنا_رحیمی
#روشنگری #شادی

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ درباره هژمونی: گرامشی، تولیاتی، لاکلائو

نوشته‌ی: آنتونیو نگری
ترجمه‌ی: عباس شهرابی فراهانی

14 سپتامبر 2020

📝 توضیح: نوشتار پیش‌رو متن سخنرانی‌ای است که نگری در 27 می 2015 در «خانه‌ی آمریکای لاتین» در پاریس ارائه کرد.

🔸 به نظر من، تحلیل‌های لاکلائو نماینده‌ی نسخه‌ی نوکانتیِ آن چیزی است که ما «سوسیالیسم پسا-شوروی» می‌خوانیم. پیش‌تر، در دوره‌ی بین‌الملل دوم، نوکانتی‌گراییْ حکم رویکردی نقادانه به مارکسیسم را داشت: این رویکردِ نقادانه، هرچند مارکسیسم را دشمن نمی‌پنداشت، می‌کوشید مارکسیسم را بنده‌ی بحث‌های خویش، و به معنایی خاص، خنثی کند. حمله‌ی نوکانتی‌گراییْ معطوف بود به واقع‌گراییِ سیاسی و هستی‌شناسیِ پیکار طبقاتی.

🔸 شکل و کارکرد هژمونی نزد لاکلائو کمی مشکوک به نظر می‌رسد. به جای تحلیل چگونگی عملکرد سرمایه‌داری، این بحث را پیش می‌نهند که ما ترجیح می‌دهیم یک جامعه‌ی سیاسیِ بدون سرمایه‌داری چگونه عمل کند – یا در واقع، این نکته را با ضرورت خَلط می‌کنند. فکر می‌کنم می‌توانیم همین نکته را هم در مورد «مردم» بگوییم: همچون شکافی در بلوک هژمونیکی که لاکلائو آن را «دال تهی» می‌خواند، مردم بازنمودِ تسخیر آن دال تهی به دست گروهی است که می‌تواند جهان‌شمولیتی نو وضع کند. اما ماجرا این‌قدر هم روشن نیست: به نظر می‌رسد که مردم از یک سو «انحرافی» است برانگیخته‌ی پیکار میان جناح‌های مختلف، و از سوی دیگر، به بازنماییِ تبلور جدیدی از هویت‌های سیاسی ختم می‌شود.

🔸 به نظر من، خیلی روشن است که ارنستو خودْ اندیشه‌اش را در دوره‌ی پسا-ایدئولوژیک جای می‌دهد، جایی که پیکار طبقاتی باید از جایگاه مرکزی‌اش به نفع هویت‌های متفاوتِ بس‌گانه دست بکشد ... اما به نظر من چنین می‌آید که این اندیشه راه به جای خاصی نمی‌برد اگر آن را در بستر مختصاتی قرار دهیم که دقیقه‌ای پیش به آن اشاره کردم: محور افقی هژمونی/جامعه و محور عمودی چپ/راست. درون این سیستم مختصات، این جهش از مرکزیت پیکار طبقاتی به مرکزیت هویت‌های متفاوت، که سوژه‌ها را به موضوع علم‌الاخلاق بدل می‌کند، به‌خوبی می‌تواند خود را بر تکینگی‌هایی سوار کند که به شیوه‌ای عَرْضی همکاری می‌کنند و بر صفحه‌ای ماشینی، «ماشین‌های جنگیِ» اجتماعیِ گوناگون می‌سازند ... باز هم باید از خود بپرسیم که آیا دالّ تهیِ در معرض این تنش‌ها – ورای این واقعیت که به گونه‌ای فیگور «مرکزگرا» در سازماندهی قدرت تقلیل یافته است – متحمل تغییر دیگری نمی‌شود؟ به بیانی دیگر، این دالّ تهی از فرایند سیاسی بسیج‌زدایی می‌کند، زیرا اکنون پویه‌ی آن، که به سوی مرکز رانده شده است، از تولید قدرت عاجز است. بنابراین، سنتز استعلایی به‌کلّی از حرکت و جنبش محروم می‌شود.

🔸 انتخاب ناسیونالیستی است که باعث می‌شود موضع گفتاریِ لاکلائو به خطر فقدان هرگونه ارجاعی به رَویّه‌ی مادّیِ پیکار طبقاتی و شرایط تاریخیِ آن دچار شود: گویا قدرت این شرایط با ارجاع به بستر ملّی «خنثی» می‌شود. نمی‌توانیم جامعه را یک میدان گفتاریِ تماماً گشوده در نظر بگیریم، و سپس بر آن مبنا، هژمونی سیاسی را بر افقی ملّی-مردمی تثبیت کنیم: چنین عملیاتی تنها می‌تواند هجومی به دژ خودی از سوی دیگر نیروهای اجتماعی را در پی داشته باشد – چنان‌که در آرژانتین رخ داد. در نتیجه، به نظر من، طرح ارنستو بار دیگر نشان می‌دهد که تنها در صورتی روی پا می‌ایستد که صورتی «مرکزگرایانه» و حکومتی بگیرد. این طرح نمی‌تواند در برابر پوزیتیویته‌ی حاکمیت که از سوی مرجع اقتداری اعمال می‌شود که از مرکز عمل می‌کند، مقاومت کند. در این‌جا هم با استعلایی صوری طرفیم که به نحوی مادّی مسئله‌ی قدرت را طرح و آن را توجیه کرده است.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1ID

#آنتونیو_نگری #عباس_شهرابی
#هژمونی #گرامشی #ارنستو_لاکلائو #تولیاتی

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ روش گرایش آنتاگونیستی

نوشته‌ی: آنتونیو نگری
ترجمه‌ی: عباس شهرابی فراهانی

22 اکتبر 2020

📝 توضیح: این متن ترجمه‌ای است از درس سوم کتاب مارکس فراسوی مارکس: درس‌هایی دربارۀ گروندریسه، اثر آنتونیو نگری. با وجود تأکید نگری بر لزوم خوانش «مقدمۀ» گروندریسه (یا همان دفتر M) پس از خوانش دفتر مربوط به «پول» (درس دوم کتاب)، همچنان مطالعۀ مستقل درس سوم کتاب خالی از لطف نیست.

🔸 مارکس دفتر M را از 23 آگوست تا میانۀ سپتامبر 1857 نوشت. چنان‌که پیش‌تر ذکر شد، این دفترچه که نخست کائوتسکی منتشرش کرده بود ــ به دلایل فیلولوژیک و برای تصحیح ویراست کائوتسکی ــ همراه با گروندریسه در مسکو از نو منتشر شد. به نظر من، کنار هم گذاشتنِ مقدمه و گروندریسه در یک ویراست بی‌جا نبود، آن هم نه فقط به دلایل فیلولوژیک، بلکه همچنین از نظر محتوایی. خوانش هم‌زمان مقدمه و گروندریسه مجال می‌دهد هر یک را بهتر بفهمیم. تکرار و حضور دوبارۀ برنامۀ کاری یکسان در هر دو متن، فارغ از تعدیل‌هایی که این برنامه در این فاصله از سر گذرانده است، وجود یک پیوستگی میان مقدمه و گروندریسه را اثبات می‌کند

🔸 نظری که در این‌جا ارائه شده از این قرار است که این پیوستگی یک پیوستگی زمانیِ ساده نیست، بلکه به سرشت جستارمایه برمی‌گردد. کسانی هستند که هرگونه پیوستگی جوهری میان مقدمه و گروندریسه را انکار می‌کنند. مثلاً ویگودسکی که بر اکتشافاتِ دیالکتیکیِ گروندریسه تأکید می‌کند، به‌کلّی اهمیت روش‌شناختیِ مقدمه را دست کم می‌گیرد: به نظر او، مقدمه صرفاً چکیدۀ مطالعات مارکس و چکیدۀ نظریۀ ماتریالیسم تاریخیِ دهه‌های 1840 و 1850 است و هنوز مُهر ماتریالیسم دیالکتیکی را (که به نوبۀ خود منجر می‌شود به نظریۀ ارزش اضافی) بر پیشانی ندارد، ماتریالیسم دیالکتیکی‌ای که تعیّن‌بخش اصالت و جهش راستین به سوی دفترهای دیگر است. مکاتب فرانسوی و ایتالیایی نیز که دهه‌ها درگیر بحثی بی‌انتها در باب روش مقدمه بوده‌اند، از این جهت شگفت‌زده‌ام می‌کنند که هرگز مستقیم با مسئلۀ رابطۀ مقدمه با گروندریسه رو در رو نشده‌اند. در واقع، با توجه به سرشت «هذیان‌وار» گروندریسه، آن‌ها ترجیح داده‌اند که از رویارویی با مسئله بپرهیزند و مقدمه را مستقیم به سرمایه وصل کنند، و چنین نتیجه بگیرند: روش‌شناسیِ 1857 همان روش‌شناسیِ ماتریالیستیِ سرمایه است، و بنابراین مقدمه باید به نفع سرمایه کنار بکشد.

🔸 هیچ‌یک از این نظرگاه‌ها، که از اساس در محدودکردن روش‌شناسی 1857 به افقی اکیداً ماتریالیستی متفق‌اند، چندان برایم رضایت‌بخش نیستند. بی‌شک درست است که آن تنش سیاسی و دیالکتیکی‌ای که در دیگر دفترها جریان دارد روشنی‌بخشِ دفتر M نیست؛ همین‌طور، درست است که در دفتر M به‌شدت محدودیت‌های ماتریالیسمی کم‌وبیش عامیانه حس می‌شود: اما در رابطه با تز ویگودسکی، فکر می‌کنم که در مقدمه پیشاپیش و به‌تمامی درون جهش نظری‌ای قرار داریم که گروندریسه عملیاتی می‌کند، و هم مقدمه و هم گروندریسه از فرآیند آفرینش‌گرانۀ یکسانی نشئت می‌گیرند و هر یک بر دیگری نوری می‌تابد؛ و در نتیجه، در رابطه با تزهای مکاتب ایتالیایی و فرانسوی، چنین به نظرم می‌رسد که باید آن‌ها را انکار کرد، و این‌که ارتباط موجود میان مقدمه و سرمایه همسان است با ارتباط جاری میان کل گروندریسه و سرمایه.

🔸 بنابراین، پیشنهاد می‌کنم برویم سراغ خواندن متن؛ آن‌جا تلاش می‌کنم توضیح دهم که تا چه اندازه فرضیاتم اساسی محکم دارند. با وجود این، اصرار دارم این خوانش را در درس سه انجام دهیم، پس از آن‌که پیش‌تر در درس دو به قلب امور رخنه کردیم. در ادامۀ این درس، اما همچنین از این‌جا به بعد در سراسر تحلیل، دو متن را به سوی یکدیگر خواهم کشید.


🔹متن کامل این مقاله و خوانش گام‌به گام نگری از مقدمه‌ی گروندریسه (دفتر M) را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1NQ

#گروندریسه
#آنتونیو_نگری #عباس_شهرابی_فراهانی
#بازتولید_اجتماعی #روش_مارکس
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ گروندریسه فراسوی سرمایه؟
▫️مارکسِ نِگری و مسئله‌ی ارزش

نوشته‌ی: دیوید ایدن
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

9 نوامبر 2020

📝 توضیح نقد: به مناسبت انتشار ترجمه‌ی تازه‌ای از گروندریسه‌ – اثر مهم و بسیار ارزنده‌ی کارل مارکس – به زبان فارسی، «نقد» مجموعه‌ای از جستارها و ارزیابی‌ها از این اثر را منتشر خواهد کرد. مشارکت پژوهشگران و علاقمندان، از راه تالیف و ترجمه، برای هرچه بارورتر ساختن این مجموعه، بی گمان جای خوشحالی است.

🔸 من در این فصل کار ساده‌ای انجام می‌دهم اما امیدوارم کمابیش سودمند باشد. به آثار نِگری قبل از آنکه به‌نحو آشکارتری از مفاهیم دلوز، گتاری و فوکو استفاده کند، نگاهی می‌کنم. به نظرم در اینجا می‌توانیم نوعی مفهوم‌سازی از سرمایه‌داری را بیابیم که با کارهای متأخرش جفت‌وجور است، کارهایی که در آنها از این نویسندگان پساساختارباور کمک می‌گیرد. بدینسان نه فقط می‌توان توضیح داد که چرا مارکسیسمِ نِگری می‌تواند به خوبی با پساساختارباوری جفت‌وجور شود بلکه امید است که برخی از عناصر کلیدیِ درک نِگری از سرمایه‌داری و استفاده‌ی نوآورانه‌اش از مارکس روشن شود. این به من کمک می‌کند تا ارزیابی کنم این درک چه سهمی می‌تواند در فعالیت کمونیستی رهایی‌بخش داشته باشد و چه ضعف‌هایی نیز دارد. این ادامه‌ی نقدی است که قبلاً از نِگری و عناصر پساکارگرگرایی کنونی در خصوص مسئله‌ ارزش کرده بودم

🔸 همچنین در این فصل استفاده‌ی کنونی نِگری از پساساختارباوری را به‌طور خلاصه شرح خواهم داد، نظریه‌پردازی قدیم نِگری از سرمایه را ارائه خواهم کرد و سپس این موضوع را به بوته‌ی آزمایش خواهم گذاشت که تا چه اندازه کدام یک از آن دو به ما در درک شرایط‌مان کمک خواهد کرد. با اینکه از آثار مارکس بهره می‌گیرم و نشان می‌دهم که نِگری در استفاده از نظرات مارکس مرتکب خطاهای معینی می‌شود، این محور نقد من نیست (به هر حال، طرح اتهام بدعت علیه نویسنده‌ی مارکس فراسوی مارکس؟ چه اهمیتی دارد؟) برعکس، من توصیف نِگری از سرمایه‌داری را محدود می‌دانم و در مقابل آن رویکرد کمونیستی متفاوتی را مطرح می‌کنم.

🔸 درک نِگری از سرمایه‌داری متکی است بر این استدلالش که توسعه‌ی سرمایه‌داری به معنای آن است که قانون ارزش نامعتبر است و به این ترتیب ارزش مستقیماً به‌عنوان تحمیل قدرت سرمایه‌داری همچون یک فرمان وجود دارد. این خط استدلالی متکی بر دو عنصر کلیدی است: رجحان گروندریسه بر سرمایه و استفاده از انگاره‌ی «گرایش» نزد مارکس.
نِگری... یکم، استدلال می‌کند که منطق متفاوتی درباره‌ی ارزش در گروندریسه ارائه شده است و این روایت دوم سرمایه‌داری زمانه‌ی ما را بهتر توصیف می‌کند. او استدلال می‌کند که در گروندریسه پول از شکل کالایی نشئت نمی‌گیرد‎؛ بلکه پول شکلی از سنجه‌ای است که سرمایه تحمیل می‌کند، و به این ترتیب ارزش به مثابه‌ی چیزی تحمیلی بر خلاقیت وجود دارد.

🔸 به نظر نِگری، قبل و بعد از دلوز و گتاری و در کارهای دلوز و گتاری‏، سرمایه‌داری جامعه‌ای است سرشار از خلاقیت باز و بی‌حدومرز که نیروی تحمیل‌گر که این خلاقیت را به مسیر معینی به جریان می‌اندازد و محدود می‌کند آن را گرفتار کرده است. اما ما در کار مارکس می‌بینیم که خلاقیت انسان در سرمایه‌داری شکل روابط شیءواره‌ای را یافته که جهانی وارونه از بیگانگی‌ انسانی از خلاقیت‌مان را می‌آفریند. کمونیسم آنگاه به نظر نِگری عبارتست از آزادسازی خلاقیت، بدانگونه که هست‏، از خشونت فرمان‌های سرمایه و از تاثیر قلب‌کننده‌ و نهفته در قانون آن. مارکس دگرگونی به‌کلی اساسی‌تری را مطرح می‌کند که مستلزم از بین‌رفتن تمامیتِ مناسبات اجتماعی است که این کابوس را ایجاد می‌کند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1Pz

#دیوید_ایدن #حسن_مرتضوی
#مارکس #آنتونیو_نگری #گروندریسه #سرمایه #نظریه_ارزش

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ قانون ارزش در گذار
▫️از سرمايه‌داری صنعتی به سرمايه‌داری نوین

نوشته‌ی: کارلو ورچه‌‌لونه
ترجمه‌ی: ساسان صدقی نیا

20ژانویه 2021

🔸 هدف از این مقاله این است که در چارچوب نظریِ پسااوپرائیستی، معنای منطقی و تاریخیِ قانون مارکسی ارزش در گذار از سرمایه‌داری صنعتی به سرمایه‌داریِ شناختی مشخص شود. از این چشم‌انداز، تجزیه و تحلیل در سه مرحله بسط می‌‌یابد. ابتدا مشخص می‌‌شود که چه چیزی باید در قانون ارزش/زمان‌‌کار تفهیم شود و چه چیزی آن را با قانون ارزش اضافی بیان می‌‌کند و این مفهوم یک متغیر وابسته و از لحاظ تاریخی متعین است. با اشاره به این تفسیر، از مفهوم قانون ارزش/ارزش اضافی استفاده خواهیم کرد. در مراحل دوم و سوم تمرکز بر روی دینامیسم اصلی صورت می‌‌گیرد که نیروی پیشرونده قانون ارزش/ارزش اضافی در سرمایه‌داری صنعتی و بحران آن در سرمایه‌داری شناختی را توضیح می‌‌دهد.

🔸 دو مفهوم اصلی قانون ارزش/کار، همانطورکه آنتونیو نگری از آنها یاد می‌‌کند، در سنت مارکسیستی با یکدیگر همزیستی دارند ، این‌ها دو مفهوم تئوری ارزش هستند. اولی بر مسئله کمی تعیین مقدار ارزش اصرار می‌‌کند. این مورد زمان کار را به‌عنوان معیاری برای اندازه‌گیری ارزش کالا مورد بررسی قرار می‌دهد. این چیزی است که ما آن را نظریه ارزش/زمان کار می‌‌نامیم... در این دیدگاه، قانون ارزش اساسا بعنوان قانونی غیرتاریخی بر مبنای اندازه‌گیری و عامل تعادل برای تخصیص منابع قدرت، تصور می‌‌شود. مفهوم کار انتزاعی تقریباً به یک مقوله طبیعی و انتزاع ذهنی ساده تبدیل می‌‌شود، فارغ از تمام خصوصیاتی که از بیگانگی سوداگرانه تا مصادره‌‌ی کار کارگر، آن را به دسته خاصی از نظام سرمایه‌داری تبدیل می‌‌کند.

🔸 برداشت دوم بر بُعد کیفی رابطه استثمار که رابطه سرمایه و کار بر آن استوار است، پافشاری می‌‌کند، رابطه‌ای که مستلزم تبدیل نیروی کار به کالایی کاذب و ساختگی است. این چیزی است که می‌‌توان آن را نظریه ارزش/ارزش اضافی نامید. در این نظریه، کار انتزاعی به عنوان ماده و منبع ارزش در یک جامعه سرمایه‌داری از طریق توسعه روابط تجاری و رابطه آنتاگونیستیِ کار و سرمایه، درک می‌‌شود. توجه داشته باشید که در دیدگاه مارکس قانون ارزش-کار در واقع مستقیماً به عنوان تابعی از قانون ارزش اضافی تصور می‌‌شود و نسبت به قانون دوم، یعنی قانون استثمار و آنتاگونیسم، استقلال ندارد. در این راستا انتخاب بسیار بحث‌برانگیز مارکس در فصل اول کتاب «سرمایه» از تجزیه و تحلیل کالاها شروع می‌‌شود و هیچ ارتباطی با فرضیه یک جامعه تجاری ساده ندارد که پیش از سرمایه‌داری موجود بوده است. در عوض، این بار از نیاز به نشان‌دادن چگونگی تبدیل نیروی کار به یک کالای کاذب و ساختگی – بنابراین مفصل‌بندی بین ارزش مبادله و ارزش استفاده آن (خودِ کار) – رمز و راز منشا سود را توضیح می‌‌دهد.

🔸 با شروع از مفهوم دوم، در ادامه این مقاله پیدایش و استقرار تاریخیِ قانون ارزش/ارزش اضافی، معنا و نقش بحران آن، در اقتصاد مبتنی بر دانش و انتشار آن را مشخص می‌‌کنیم.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1Xb

#کارلو_ورچه‌‌لونه #آنتونیو_نگری #ساسان_صدقی_نیا
#نیروی_کار #نظریه‌_ارزش #سرمایه‌داری
👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت

نوشته‌ی: ساسان صدقی‌نیا

‏26 اوت 2021‏

🔸 در نوشتار زیر می‌کوشم فرآیند دگوگونی نقش دولت-ملت و نسبت آن با برآمدن بحران‌های جهانی را بررسی کنم. به هیچ ‏عنوان مدعی نیستم عملکرد دولت‌ـ‌ملت‌ها آگاهانه متکی بر این فرآیند و طبق برنامه‌ریزی از قبل تعیین‌شده پیش می‌رود، ملاک ‏ارزیابی در این یادداشت نه دهان رهبران حاکم که دستانِ آن‌هاست. زمانی‌که دولت-ملت را یک ماشین دینامیک و نه ایستا ‏می‌بینیم، گرایشات، فرآیندها و برهم‌کنش نیروهایی را مشاهده می‌کنیم که از پسِ آن می‌توانیم روند کمی و کیفیِ متفاوتی را از ‏گذشته تشخیص دهیم. بحرانِ بی‌وقفه و در عین‌حال نیازمند به جنگ، ترور و کنترل، کیفیت جدیدی از روابط قدرت را در ‏جهان و بویژه خاورمیانه و جوامع به اصطلاح در حاشیه بوجود آورده است که گویا سرِ باز ایستادن ندارد و بی‌درنگ چون ‏گردابی پیامدهای خود را در ورای مرزها نشان می‌دهد. در ابتدا به اختصار به وجوه عام تعریف دولت-ملت در فلسفه سیاسی ‏می‌پردازم و سپس با اشاره به چرخشی که آن را جهش نولیبرالی در اقتصاد و وضعیت اضطراری هم‌چون قاعده در سیاست ‏نامیده‌اند، ابعاد تغییر در کارکرد دولت-ملت معاصر را مورد تاکید قرار خواهم داد. این یادداشت متمرکز بر رویکردی منطقی ‏و مفهومی است و نه تجربی و تاریخی. این روندِ مشترک جهانی که به اختصار بیان می‌شود در جوامع پیرامونی به وضوح به ‏چشم می‌آید. بدیهی است در مورد میزان تفاوت در پیمودنِ این روند، میان کشورهای متروپل و پیرامونی یا میان‌دسته‌ای از ‏کشورها، نیازمند ارزیابی‌های مفصلی هستیم.‏

🔸 در شرایط اضطراری ما با تغییر در نقش دولت-ملت مواجهیم که با فاز انباشت سرمایه‌داری متاخر یا همان نولیبرالیسم ‏انطباق دارد. دولت-ملت دیگر تنها مرجع اعمال قدرت محسوب نمی‌شود؛ مراکز اعمال قدرت پراکنده گشته و به نوعی از ‏قدرتِ دولت-ملت کانون‌زدایی صورت گرفته است. در انباشت به شیوه نولیبرالی دولت از وساطت نیرویِ کار و قرارداد ‏اجتماعی در قالب حقوق عمومی کناره‌گیری می‌کند و این به این معناست که به ‌موازات تعدد کارفرمایان در برابر نیروی کار ‏که همانا قراردادزدایی از رابطه کار و سرمایه است ما شاهد برون‌سپاری وظایف دولتی به سایر مراکز تصمیم‌گیری هستیم. ‏این وضعیت رانه‌ای درونی از طرف قدرت کاپیتالیستی نیست بلکه واکنشی است به قدرت انبوه خلقی که تن به اراده‌ای واحد ‏برای تفویض قدرت به دولت یا کارفرمای دولتی نداده است. انبوه خلق قدرت خویش را رها نمی‌کند بلکه ساز و برگ ‏کارفرمای واحد دولتی و قدرت واحد دولت-ملت را به چالش کشیده و درست به این علت سازوکار انضباطی دولت-ملت فرسوده ‏و دچار بحران و از حالت وساطت خارج شده و تبدیل به مباشر محض طبقه سرمایه‌دار می‌شود و نسبتی یک‌طرفه و انگل‌وار ‏با جامعه پیدا می‌کند. وجه سیاسی این فرآیند به معنی زوال یا برچیدن یا نمایشی‌شدنِ جامعه مدنی، حوزه عمومی و مقررات ‏دموکراسی صوری است.‏

🔸 دولت سرمایه‌داری معاصر یک دولت استثنایی است که در آن جنگ و تروریسم، مفر سرمایه برای خروج از بحران نیست ‏بلکه دقیقا ابزار بحران‌زایِ تداوم‌اش است. با کانون‌زدایی در جهان امپراتوری، دول-ملت‌های بیش‌تری به همراه نیروهای ‏نیابتی غیررسمی و انواع و اقسام ایدئولوژی‌هایی که به ظاهر وصله‌ای ناجور با دوران ما محسوب می‌شوند، درگیر ساخت و ‏ساز و سازماندهیِ مادی به وضعیت اضطراری در جغرافیایی رو به گسترش شده‌اند و یکسره کارکردی معاصر دارند. این ‏وضعیت را می‌توان همان وضع پست مدرن یا تعادل، موازنه و همزمانی مولفه‌های ناهمزمان و متخاصم دانست. وضعیتی که ‏معلول اراده یک‌طرفه و مستقیم یک یا دو دولت برتر در مرکز جهانی نیست. در برداشت کلاسیک، دولت‌-ملت‌ها در پی ‏رسیدن به منافع ملی‌اند و قدرتی برتر و نهایی در تنظیم مقررات سیاست و اقتصاد به شمار می‌روند. در سطح بین‌الملل نیز ‏یک یا دو دولت-ملت برتر، تعیین‌کننده جریان تولید و بازتولید قدرت جهانیِ سرمایه پنداشته می‌شود. جنگ در این برداشت ‏نوعی تعرض به حاکمیت ملی و مرز تلقی می‌شود. اما در حاکمیت امپراتوری دیگر ارزیابی سیاست‌گذاری و تصمیمات یک ‏دولت-ملت، وابستگی مستقیم به مسائلِ درون‌مرزی ندارد و اهدافی در چارچوب ملی را دنبال نمی‌کند...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید: ‏

https://wp.me/p9vUft-2si

#ساسان_صدقی‌نیا #دولت_ملت #وضعیت_اضطراری
#آنتونیو_نگری #امپریالیسم #امپراتوری
👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ «شالوده‌های فلسفی» کارگرگرایی ایتالیایی
▫️ رویکردی مفهومی

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: آدلینو زانینی
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

‏2 اکتبر 2021‏

🔸 این مقاله برخی از ابعاد مهم مفهومی مارکسیسم کارگرگرای ایتالیایی [اپرایسمو] را کندوکاو می‌کند و هم‌ نیروی محرک و ‏هم محدودیت‌های اساسی آن را به ویژه در تفسیرهای مفاهیم مارکسی مشخص می‌سازد. تأکید ویژه‌ بر روشی گذاشته می‌شود ‏که در آن کانون توجه کارگرگراهایی مانند ماریو ترونتی و آنتونیو نگری بر کار زنده، تضاد و ترکیب طبقاتی را می‌توان در ‏چارچوب نوعی فلسفه‌ی سوبژکتیویته که بر اساس برداشت مارکسی از تفاوت بنا شده درک کرد.‏

🔸 چنانکه به‌ خوبی می‌دانیم، تفوق کارگرگرایی به دلایل مختلف پدید آمد ــ که بسیاری از آنها، شاید اغلب، فوق نظری ‏بودند - که به یک تاریخی‌گری و همگون‌سازیِ (نه همیشه) مشروع امکان بروز می‌داد، به‌رغم این واقعیت که کارگرگرایی، ‏در چارچوب فلسفه سیاسی به‌هیچ محصولی همگن نبود. من علاقه‌ای به شناسایی یک سنت ظاهراً «خالص» ندارم. خیلی ‏خوب می‌دانم که با مجموعه‌ای از عناصر مشترک سروکار داریم. اما اگر بخواهیم درباره‌ی سنت فکری کاملاً تعریف‌شده‌ای ‏سخن بگوییم که بخشی ــ ولو بسیار بی‌قاعده ــ از مارکسیسم غربی دهه‌ی 1960 تلقی می‌شود، باید نه تنها ویژگی آن بلکه این ‏واقعیت را نیز در نظر داشته باشیم که ما درباره‌ی سنتی محدودشده و بسته سخن می‌گوییم. هدف قضاوتی از این دست، زیر ‏سوال بردن اهمیت نظری اندیشه‌ی کارگرگرا نیست. برعکس، مثلاً مایلم بر موضوعیت «روش» آن تأکید کنم؛ اما زایایی ‏بی‌شک‌وشبهه‌ی آن توجیه کافی برای بیان این مطلب نیست که فقط یک سنت کارگرگرایی، جدا از گسست‌های داخلی‌اش و ‏دگرگونی بزرگی که از اواخر دهه‌ی 1960 آغاز شد، وجود دارد. خود تکامل به اصطلاح پساکارگرگرایی ــ که در واقع بیان ‏خطوط مختلف فکری است ــ آنچه را که می‌گویم تأیید می‌کند.‏

🔸 کارگرگرایی از دیدگاه نظری در وهله‌ی نخست بازتفسیری جدید از مارکس بود که بدون توجه به سنت مارکسیستی غربی ‏تدوین شده و بر روشی نوآورانه برای تفسیر پویه‌های تعارض طبقاتی در ایتالیا پس از گذار دشوار به دنبال پایان جنگ جهانی ‏دوم استوار بود. در این بافتار، که سرشت‌نمای آن بحرانی جدی بود، یک سوبژکتیویته‌ی سیاسی جدید، که نیازهایش حتی با ‏زبان‌بازی قدیمی حزب کمونیست ایتالیا برآورده نمی‌شد، شکل گرفت. سیستم‌های عصبی مرکزی این فرایندهای اجتماعی جدید ‏را شهرهای بزرگ صنعتی تشکیل داده بودند که بر اساس آنها جریان‌های مهاجرتی متقاطع از جنوب و شمال شرقی کشور به ‏هم می‌پیوستند.‏

🔸 می‌توانیم به اهمیت قاطع گروندریسه در اندیشه کارگرگرایی اشاره کنیم. به نظر نمی‌رسد هیچ چیز بهتر از شکل پولی ‏ماهیت شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و بنابراین، پیوند توسعه/بحران در بازار جهانی را توضیح دهد. همانطور که سرجیو بولونیا ‏خاطرنشان کرد، نظام پولی سریع‌تر از نظام صنعتی گسترش یافت و نظام پولی از نظر مارکس در حکم تجسم بازار جهانی در ‏مادیت مشخص آن ظاهر شد.‏

🔸 بدون تردید، آنچه مورد بحث بود فقط مسئله‌ی قدیمی درباره نقش حزب کمونیست ایتالیا نبود، بلکه مفصل‌بندی ممکن ‏معانی سیاسی مختلف «خودگردانی طبقاتی» پس از 1968 «طولانی» ایتالیا بود. در حالی که ترونتی دوباره تأکید می‌کرد که ‏دگرگونی خودگردانی طبقه کارگر از طریق حزب کمونیست ایتالیا به رهبر طبقاتی، آخرین و تنها راه مثبت خروج از قرن ‏کارگری ‌‎(siècle ouvrier)‌‏ است ــ زیرا فرار سیاسی متفاوت تصورناپذیر می‌نمود و شکست طبقه‌ی کارگر بسیار محتمل به ‏نظر می‌رسید ــ نگری، با اصرار بر دگرگونی «کارگرـ توده» به «کارگر اجتماعی»، آخرین گامی را که ترکیب طبقاتی ‏سیاسی ایجادشده درون سناریوی نهایی شرکت بزرگ فوردیستی یا بدون آن باید بردارد ترسیم می‌کند...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2xf

#نقد_نگری #آدلینو_زانینی #حسن_مرتضوی
#ماریو_ترونتی #کارگرگرایی #گروندریسه #آنتونیو_نگری
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ جنبش‌ها یا رخدادها؟
▫️ مقایسه‌ی دیدگاه‌های
آنتونیو نگری و آلن بدیو درباره‌ی سیاست

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: کریستین لاتس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

‏15 اکتبر 2021‏

🔸 دیدگاه‌‌های پسامارکسیستی معاصر، از فوکو تا لاکلائو/ موفه تا باتلر و ژیژک تا حد زیادی ریشه در تجربه‌های اجتماعی و ‏سیاسی پس از 1945 و 1968 در اروپا، مانند شکست احزاب کمونیست ایتالیا و فرانسه، زوال پروژه‌ی سوسیالیستی اروپای ‏شرقی، سقوط اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی، توسعه‌ی دولت‌های رفاه، تثبیت دموکراسی‌های ‏مبتنی بر نمایندگی در اروپا، شکل‌گیری اتحادیه اروپا و نیز رویدادهای مجارستان، پراگ و می 1968 پاریس دارد. به‌علاوه، ‏اندیشه‌ی چپ معاصر در تحولات عصر نئولیبرال نیز ریشه دارد که با دولت‌های تاچر و ریگان در بریتانیای کبیر و ایالات ‏متحده آغاز شد و سپس با دولت‌های سوسیال دموکرات تحت مدیریت تونی بلر، گرهارد شرودر، و بیل کلینتون ادامه یافت. ‏این‌ها به نوبه‌ی خود منجر به نابودی تشکل‌های سنتی کارگری از طریق جذب در سرمایه‌ی جهانی، و تسریع ورود به ‏ساختارهای اجتماعی پساصنعتی در اروپا و ایالات متحده شدند. در مواجهه با این شکست‌ها و در تطابق با چرخش کلی به ‏میانه‌روی و لیبرال دموکراسی در بیش‌تر کشورهای غربی، پسامارکسیست‌هایی، مانند اکسل هونت و شانتل موفه، تسلیم این ‏ایده‌ شدند که جامعه‌ی کاملاً آزاد هرگز نمی‌تواند وجود داشته باشد. در نتیجه برای بسیاری از پسامارکسیست‌ها اندیشیدن ‏درباره‌ی جنبش‌های اجتماعی در بافتاری پلورالیستی و «ستیز‌آمیز»، اهمیت بیش‌تری‌ از اندیشیدن درباره‌ی ممکن‌بودنِ ایجادِ ‏جهانی متفاوت پیدا کرد.‏

🔸 اما دو استثنا در این وضعیت فکری عمومی وجود دارد، یعنی آنتونیو نگری و آلن بدیو: حتی اگر اندیشه‌های آنان ‏نشان‌دهنده‌ی دو موضع متضاد در طیف سیاسی چپ باشد، هیچ‌یک از این دو، ایده‌ی کمونیسم و رویای نیرومند جامعه‌ی ‏پساسرمایه‌داری را کنار نگذاشتند. از یک‌سو، اندیشه‌های مائوئیستی معاصر بدیو را داریم و از سوی دیگر نسخه‌ی ‌‏«پسامدرن» هارت و نگری را که موضوعات مربوط به سرمایه‌داری شناختی، زیست‌سیاست و امپراطوری را به هم پیوند ‏می‌دهند.‏

🔸 گرچه معمولاً هارت و نگری را ارائه‌دهنده‌ی نسخه‌ای «غیردگماتیک» از پسامارکسیسم می‌دانند، مواضع آنان را می‌توان ‏تلاش برای عرضه‌ی دیدگاهی معاصر از اندیشه‌ی مارکسیستی دانست که دست‌کم تا حدی به هسته‌ی خود، یعنی پیوند میان ‏نظریه‌ی اجتماعی مارکسیستی و فلسفه‌ی سیاسی، وفادار مانده است. بر این اساس، از نظر هارت و نگری اندیشه‌ی سیاسی را ‏فقط می‌توان در پیوند با نظریه‌ی سوبژکتیویته و کار مرتبط با تحولات اخیر در سرمایه‌داری جهانی تعریف کرد

🔸 بدیو در نقطه‌ی مقابل این دیدگاه و در ارتباط با مسئله‌ی چگونگی درآمیختن نظریه‌ی اجتماعی، اقتصاد سیاسی، و اندیشه‌ی ‏سیاسی، کاملاً از بنیان مارکسی (در معنای وسیع آن) فاصله می‌گیرد تا آن‌جا که یکی از ادعاهای اصلی او این است که ‏سیاست را باید در مقام سیاست «راستین» مورد بازاندیشی قرار داد، که به گمان او مستقل از مسئله‌ی شکل سیاسی و ساختار ‏اقتصادی ـ اجتماعی است. از این منظر، بدیو نماینده‌ی آن اندیشه‌ی سیاسی است که در برابر مارکس قرار می‌گیرد زیرا ‏هرگونه رابطه‌ی دیالکتیکی میان امر اجتماعی ـ اقتصادی و امر سیاسی را رد می‌کند. برعکس، اندیشه‌ی نگری در خوانشی ‏دقیق‌تر یکی از معدود استثناها در اندیشه‌ی پسامارکسیستی معاصر است، چرا که او، به‌رغم آن‌که ممکن است این حرف برای ‏برخی خوانندگان مایه‌ی تعجب باشد، هم‌چنان سخت در تلاش است که امر اجتماعی و امر سیاسی را به مثابه‌ی موضوعاتی با ‏بنیان مشترک درک کند.‏..

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2z2

#نقد_نگری #کریستین_لاتس #تارا_بهروزیان
#آنتونیو_نگری #الن_بدیو #جنبش #رخداد
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ آنتونیو نگری، قدرت برسازنده و انبوهه

نوشته‌ی: دانیل بن‌‌سعید
ترجمه‌ی: علی باش

18 فوریه 2022

📚 از متن مقاله:

🔸نگری در نخستین سطرهای مقاله‌ی قدرت برسازنده می­‌نویسد: «سخن‌گفتن از قدرت برسازنده، سخن‌گفتن از دموکراسی است.» «آزادی برسازنده» تا وقتی زمان‌مندی خاصی را به‌کار می‌گیرد از حقیقت زودگذر رویداد فراتر می‌رود. قدرت برسازنده خود را در «انقلاب مداوم» تحقق می‌بخشد و این تداومِ وحدتِ متضادِ رویداد و تاریخ، برسازنده و برساخته را مفهوم‌بندی می­‌کند... سخن‌گفتن از قدرت برسازنده، یعنی سخن‌گفتن از انقلاب؛ و نیز برعکس. این قدرت در حقیقتْ بازنمودِ «گسترش ظرفیت انسان برای ساختن تاریخ­» است به جای تحمل آن. نگری به اسپینوزا به عنوان نخستین کسی که به این قدرت نامحدود، یا بهتر است بگوییم این «قدرت» (potentia) غیرقابل‌تقلیل به اعمالِ قدرت (potestas)، حتی روشنگرانه، متوسل می‌شود.

🔸 کتاب امپراتوری، با نگاه از بالا (از «کانون» اروپایی ـ آمریکایی)، به ویژه در نقد سازوکار تازه‌ی سلطه‌ی تولید در سرزمین‌های تحت‌سلطه، به تحلیل‌های معاصر از امپریالیسم توجه چندانی ندارد. تقریباً هیچ تحلیل مستندی از تمرکز موثر سرمایه، از روابط میان شرکت‌های چندملیتی و حکومت‌‌های مسلط واقعی، از دیالکتیک قلمروزدایی و قلمروسازی (تحلیلی که از جمله جوانی آریگی در کتاب سده‌ی بیستم طولانی انجام داد) و نهادهای «حکومت جهانی» (و تقریباً هیچ چیز درباره‌ی پیمان سرمایه‌‌گذاری چندجانبه، اجماع واشینگتن و غیره) و نقش آن‌ها در رشد همچنان ناموزون‌تر و نیز مرکب که خصوصیت انباشت سیاره‌ای سرمایه در عصر امپریالیسم است، وجود ندارد.

🔸 نگری که می‌کوشد «تعریفی هستی‌شناختی از انبوهه» ارائه دهد، ناخواسته شکنندگی مفهومی آن را آشکار می‌سازد. او تأیید می‌کند که «انبوهه مفهومی است از طبقه»، با این همه با مفهوم طبقه کارگر تفاوت دارد. آنگاه می‌توانیم از خودمان بپرسیم نوآوری اصطلاحی که (نه تنها بازگشت به عقب‌تر از مارکس بلکه به پیش از هگل یعنی به انبوهه‌ی اسپینوزایی سده‌ی هفدهم است)، بیش از همه هدفی جز تصحیح نگرش محدود‌کننده‌ی طبقه‌ی کارگر ندارد (که به ویژه در سنت کارگرگرایی دهه‌ی 1970 رایج بود)، یعنی نگرشی که پرولتاریا را صرفاً با کار مستقیماً تولیدی تعریف می‌کرد و به لحاظ جامعه‌‌شناختی به طبقه‌ی کارگر صنعتی تقلیل می‌داد. در این صورت، انبوهه فقط نام مستعار یا تمهید جعلی پرولتاریایی است که با تعمیم مناسبات بازار بزرگ شده است. نگری در یک سخنرانی در اکتبر 2001، در دانشگاه رومی لاسپینزا این عدم‌قطعیت را اذعان کرد: «از دیدگاه علمی، بدون شک این مفهوم که من اعلام می‌کنم هنوز ابتدایی است و باید ببینیم آیا کاربردی است یا خیر. وقتی برای توصیف پرولتاریای نوین از انبوهه حرف می‌زنیم، منظور فزونیِ سوژه‌‌ها‌ی جنبشی است که در آن تکینگی‎‌ها همکاری می‌کنند.»

🔸 امر سیاسی برای هارت و نگری در حکم جنبش انبوهه تعریف می‌شود. سیاست به‌رغم «اضمحلال سپهرهای سنتی مقاومت»، و با وجودی که «فضاهای عمومی هر چه بیش‌تر خصوصی‌سازی می‌شوند»، برخلاف ترس هانا آرنت، دیگر تهدید به ناپدیدشدن نمی‌‌کند. سیاست تنها استقلال موهوم خود را از دست می‌دهد تا با مبارزه‌ی اجتماعی ادغام شود: «آن کشمکش‌های اجتماعی که امر سیاسی را شکل می‌دهند، اکنون مستقیماً بدون هیچ نوع میانجی عمل می‌کنند.» اگر سیاست هنر میانجی‌گری است، پس از حذف میانجی‌گری چه چیزی باقی می‌ماند؟ امتزاج امری سیاسی و اجتماعی از این معضل بدون حل آن عبور می‌کند. نوید به این‌که جنبش انبوهه باید «شکل‌های دموکراتیک قدرت برسازنده‌ی جدیدی» را ابداع کند، چشم‌اندازی را ترسیم می‌کند که در مواجهه با چالش‌های زمانه بسیار مبهم است.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Nj


#نقد_نگری #دانیل_بن‌سعید #علی_باش #قدرت_برسازنده #مایکل_هارت #آنتونیو_نگری #انبوهه

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ پس از مارکس درون طبقه‌ی کارگر چه اتفاقی افتاد

23 اوت 2023

نوشته‌ی: آنتونیو نگری
ترجمه‌ی: ساسان صدقی‌نیا

📝 توضیح مترجم: ماریو ترونتی روز دوشنبه ۷ اوت ۲۰۲۳ در ۹۲ سالگی درگذشت. او متفکر و مبارز نام‌آوری بود که به بهترین وجه توانست قدرت جنبش کارگری را در قالبی استراتژیک و عملی سیاسی بیان کند. کتابِ مهم او، کارگران و سرمایه، برای اولین‌بار در ۱۹۶۶ منتشر شد و از نظر روش و بازتفسیر مارکس و مارکسیسمْ نقطه عطفی برای جنبش خودگردانی کارگری محسوب می‌شود. این کتاب را انقلاب کوپرنیکی در روش‌شناسی می‌دانند که طبقه‌ی کارگر و نظام سرمایه‌داری را همواره در حال تغییر و بر اساس پویایی‌های مبارزه‌ی طبقاتی تحلیل می‌کند. در پنجاهمین سال انتشار این کتاب، در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۶ سمیناری در دانشگاه نانتر پاریس برگزار شد. متن پیش رو سخنرانی آنتونیو نگری در این سمینار به عنوان ادای احترامی به میراث کارگرگراییِ ماریو ترونتی است که به مناسبت درگذشت او ترجمه شده است.

🔸 نخستین ویراست کتابِ کارگران و سرمایه در ۱۹۶۶ منتشر شد و در آن وعده داده شده بود مطالعه‌ی «آن‌چه در طبقه‌ی کارگر پس از مارکس رخ داده است» ادامه داشته باشد. قطعه‌ای که به چاپ دوم کتاب در سال ۱۹۷۰ اضافه شد طبقه‌ی کارگر در عصر نیودیل را تحلیل می‌کند و دگرگونی‌های ترکیب‌بندیِ فنی (فوردیسم) و ترکیب‌بندیِ سیاسی (اتحادیه‌گرایی و اصلاح‌طلبی از نیودیل تا دولت رفاه) را شرح می‌دهد. با این حال ترونتی، تفاوت ساختاری در ترکیب‌بندی فنی و سیاسی مابین فوردیسم و دهه‌ی ۱۹۷۰ را تشخیص نداد. به‌عبارت دیگر از نظر او هیچ تغییری در فرایندهای کاری به‌وجود نیامده بود به‌طوری که تیلوریسم و کینزیسمْ هژمونیک باقی مانده و روابط سیاسی و طبقاتی هم‌چنان تحت سلطه‌ی دولتِ برنامه‌ریز بود. به نظر می‌رسید برای ترونتی میان ویراست اول و دوم کارگران و سرمایه اتفاق چندان مهمی نیفتاده است. طبقه‌ی کارگر در ۱۹۶۸ و پس از آن (به‌ویژه «پاییز داغ» ایتالیایی) هنوز کاملاً تحت‌سلطه‌ی فوردیسم و نیودیل درک می‌شود. به‌نظر من دیدگاه ترونتی هم درست بود و هم نادرست.

🔸 درست بود، چرا که در ظاهرْ شرایط یک‌سان به نظر می‌رسید و «فرایند کار» تغییری نکرده بود اما با نگاهی عمیق‌تر چیزی در حال تغییر بود که ۱۹۶۸ تنها یکی از علائمِ آن بود. «رابطه‌ی سرمایه»، شکل فرایندهای تولید و «شیوه‌ی تولید» تغییر کرده بود. هنوز حق با ترونتی بود که با احتیاط فراوان در پی‌نوشت ویراست ۱۹۷۰ مشکوک بود که مرحله‌ی جدیدی در پایان دوران طولانی فوردیسم آشکار می‌شود. در حالی‌که در دوره‌ی فوردیسم، کارگران و سرمایه درونِ سرمایه با هم برخورد می‌کردند، اکنون شرایط جدیدی پدید آمده بود: طبقه‌ی کارگر و سرمایه درون طبقه‌ی کارگر درگیر می‌شدند. ترونتی بررسی و مطالعه‌ی این گذار را پیشنهاد کرد. این بینش درستی بود. اگر این توهم را که عده‌ای پرورانده‌اند و «درون طبقه‌ی کارگر» را به معنای «درون حزب» می‌فهمند، کنار بگذاریم، باید متوجه باشیم در روابط آنتاگونیستیِ جدید پس از ۱۹۶۸، سرمایه هزینه‌ی غلبه بر فوردیسم و پیروزی دشواری را که بر طبقه‌ی کارگر فوردیستی به دست آورده بود می‌پرداخت: این تکلیف که محور فرماندهی خود را «درون طبقه‌ی کارگر» مستحکم کند و به بازسازی پروژه‌ی انباشتش از درون آن مبادرت کند و به این طریق متحمل تغییر اساسی ساختار شود. «درون طبقه‌ی کارگر» یعنی این‌که خود سرمایه به رسمیت بشناسد که «اصلْ مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر است» و «در سطح سرمایه‌ی اجتماعی توسعه‌یافتهْ رشدِ سرمایه‌داری تابعِ مبارزات کارگری است و پس از آن روی می‌دهد...

🔸 این در واقع «تغییر پارادایمی» شکلِ استثمار بود که با پیروزی کارگران از درون/علیه فوردیسم ایجاد شده بود. این‌که پارادایم جدید حاصل این پیروزی بود، با این واقعیت بیان می‌شود که آنتاگونیسم در «رابطه‌ی سرمایه» خود را در شکل‌های جدیدی ارائه می‌کرد یا یا به بیان بهتر خود را بازگشایی می‌کرد تا با و از درون چشم‌انداز جدیدی از مبارزه برای سازمان‌دهی، هم در طرف کارگر و هم در طرف سرمایه‌دار، وارسی شود. اکنون از خود می‌پرسیم که آیا کتاب کارگران و سرمایه ابزارهایی را برای توصیف این پارادایم ساختاریِ جدید ارائه کرده بود یا خیر...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Ct

#ماریو_ترونتی #آنتونیو_نگری #ساسان_صدقی‌نیا
#کارگران #سرمایه
👇🏽

🖋@naghd_com