▫️ مارکس، مارکسیسم و جنبش تعاونی
نوشتهی: برونو جوسا
ترجمهی: تارا بهروزیان
23 اوت 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 مارکس در موارد متعددی با قوت تمام از بنگاههای تعاونی دفاع کرد و بر این عقیده بود که رواج عمومی آنها به شیوهی تولید جدیدی خواهد انجامید. حتی به نظر میرسد که در برهههای متفاوتی از زندگیاش به این اطمینان رسیده بود که سرانجام تعاونیها بهتمامی جایگزین بنگاههای سرمایهداری خواهند شد. لنین نیز جنبش تعاونی را تأیید میکرد و در یک اثر خود به سال 1923 (که تماماً به این موضوع اختصاص داشت) تا آنجا پیش رفت که تعاونی را به طورکامل با سوسیالیسم یکسان دانست. به بیان دقیقتر، او علاوه بر اینکه تعاونی را گام سازمانی مهمی در گذار به سوسیالیسم توصیف میکرد، آشکارا نشان داد که «تعاونی، سوسیالیسم است». با همهی اینها، جنبش تعاونی از زمان کمون پاریس به بعد توجه اندک مارکسیستها را به خود جلب کرده است.
🔸 یک استدلال که قصد داریم در واکاویمان مطرح کنیم آن است که این توجه اندک به جنبش تعاونی دستکم تا حدودی به نوع تعاونیای مربوط میشود که در تاریخ دست بالا را داشته است، یعنی بنگاهی که در آن کارگران «سرمایهدارِ خودشان» هستند، چرا که این نوع از تعاونی بر این دیدگاه صحه میگذارد که نظام تعاونیهای تولیدکننده، شکل اصیل سوسیالیسم نیست.
🔸 اما نظریهی اقتصادی مدرن نشان داده است که تعاونیِ ناب، بنگاه تحت مدیریت کارگران (LMF) وانک است تعاونیهایی که خودْ منابع مالیشان را تأمین نمیکنند و در نتیجه کارگرانشان را نمیتوان واقعاً «سرمایهدار خودشان» دانست. و این ملاحظه استدلالهای مارکسیستهایی را که معتقدند تعاونیها، بنا به همین ماهیتشان، شکل بینابینی میان سرمایهداری و سوسیالیسم هستند رد میکند.
🔸 اما تبعات تأملات بالا چیست؟ هنگامی که روشن میکنیم مارکس تعاونی را شیوهی تولید جدیدی تلقی میکرد که جایگزین سرمایهداری میشود، مارکسیستها دستکم به دو گروه متمایز تقسیم میشوند: کسانی که معتقدند سوسیالیسم در معنای مارکسی آن میبایست با نظامی از بنگاههای خودگردان تعریف شود و کسانی که سوسیالیسم را با اقتصاد دستوری تحت برنامهریزی دولتی یکی میدانند...
🔸 ما با در نظر گرفتن همهی احتیاطهای لازم برای چنین ملاحظاتی بر این باوریم که میتوان استدلال کرد که نظامی کارآمد از تعاونیهای تولیدکننده، نظمی سوسیالیستی است که میتواند در هماهنگی کامل با اندیشه مارکسیستی جایگزین سرمایهداری شود.
🔸 از این رو در این مقاله هدفی دوگانه را دنبال میکنیم: نخست، توجه خوانندگان را به شماری از فرازها در آثار مارکس جلب کنیم که در آنها او به صراحت جنبش تعاونی را ستوده است و از این طریق، این تصور نادرست اما رایج را که مارکس با بازار دشمنی داشت و تعاونی را به عنوان یک شیوهی تولید حتی برای دورهی گذار نمیپذیرفت، رد کنیم؛ دوم، این استدلال را مطرح کنیم که بیتوجهی مداوم مارکسیستها به جنبش تعاونی و نادیده گرفتن فرازهایی از آثار مارکس (و انگلس) که نظامی از تعاونیهای تولیدکننده را یک شیوهی تولید جدید میدانست، میتوان تاحدودی ناشی از تکوین دیرهنگام نظریهی اقتصادی تعاونیهای تولیدکننده دانست.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1G9
#برونو_جوسا #تارا_بهروزیان
#تعاونی #جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: برونو جوسا
ترجمهی: تارا بهروزیان
23 اوت 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 مارکس در موارد متعددی با قوت تمام از بنگاههای تعاونی دفاع کرد و بر این عقیده بود که رواج عمومی آنها به شیوهی تولید جدیدی خواهد انجامید. حتی به نظر میرسد که در برهههای متفاوتی از زندگیاش به این اطمینان رسیده بود که سرانجام تعاونیها بهتمامی جایگزین بنگاههای سرمایهداری خواهند شد. لنین نیز جنبش تعاونی را تأیید میکرد و در یک اثر خود به سال 1923 (که تماماً به این موضوع اختصاص داشت) تا آنجا پیش رفت که تعاونی را به طورکامل با سوسیالیسم یکسان دانست. به بیان دقیقتر، او علاوه بر اینکه تعاونی را گام سازمانی مهمی در گذار به سوسیالیسم توصیف میکرد، آشکارا نشان داد که «تعاونی، سوسیالیسم است». با همهی اینها، جنبش تعاونی از زمان کمون پاریس به بعد توجه اندک مارکسیستها را به خود جلب کرده است.
🔸 یک استدلال که قصد داریم در واکاویمان مطرح کنیم آن است که این توجه اندک به جنبش تعاونی دستکم تا حدودی به نوع تعاونیای مربوط میشود که در تاریخ دست بالا را داشته است، یعنی بنگاهی که در آن کارگران «سرمایهدارِ خودشان» هستند، چرا که این نوع از تعاونی بر این دیدگاه صحه میگذارد که نظام تعاونیهای تولیدکننده، شکل اصیل سوسیالیسم نیست.
🔸 اما نظریهی اقتصادی مدرن نشان داده است که تعاونیِ ناب، بنگاه تحت مدیریت کارگران (LMF) وانک است تعاونیهایی که خودْ منابع مالیشان را تأمین نمیکنند و در نتیجه کارگرانشان را نمیتوان واقعاً «سرمایهدار خودشان» دانست. و این ملاحظه استدلالهای مارکسیستهایی را که معتقدند تعاونیها، بنا به همین ماهیتشان، شکل بینابینی میان سرمایهداری و سوسیالیسم هستند رد میکند.
🔸 اما تبعات تأملات بالا چیست؟ هنگامی که روشن میکنیم مارکس تعاونی را شیوهی تولید جدیدی تلقی میکرد که جایگزین سرمایهداری میشود، مارکسیستها دستکم به دو گروه متمایز تقسیم میشوند: کسانی که معتقدند سوسیالیسم در معنای مارکسی آن میبایست با نظامی از بنگاههای خودگردان تعریف شود و کسانی که سوسیالیسم را با اقتصاد دستوری تحت برنامهریزی دولتی یکی میدانند...
🔸 ما با در نظر گرفتن همهی احتیاطهای لازم برای چنین ملاحظاتی بر این باوریم که میتوان استدلال کرد که نظامی کارآمد از تعاونیهای تولیدکننده، نظمی سوسیالیستی است که میتواند در هماهنگی کامل با اندیشه مارکسیستی جایگزین سرمایهداری شود.
🔸 از این رو در این مقاله هدفی دوگانه را دنبال میکنیم: نخست، توجه خوانندگان را به شماری از فرازها در آثار مارکس جلب کنیم که در آنها او به صراحت جنبش تعاونی را ستوده است و از این طریق، این تصور نادرست اما رایج را که مارکس با بازار دشمنی داشت و تعاونی را به عنوان یک شیوهی تولید حتی برای دورهی گذار نمیپذیرفت، رد کنیم؛ دوم، این استدلال را مطرح کنیم که بیتوجهی مداوم مارکسیستها به جنبش تعاونی و نادیده گرفتن فرازهایی از آثار مارکس (و انگلس) که نظامی از تعاونیهای تولیدکننده را یک شیوهی تولید جدید میدانست، میتوان تاحدودی ناشی از تکوین دیرهنگام نظریهی اقتصادی تعاونیهای تولیدکننده دانست.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1G9
#برونو_جوسا #تارا_بهروزیان
#تعاونی #جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس، مارکسیسم و جنبش تعاونی
نوشتهی: برونو جوسا ترجمهی: تارا بهروزیان اما برای اقتصاد سیاسیِ کار، پیروزی بهمراتب عظیمتری بر اقتصاد سیاسی مالکیت در راه بود. ما از جنبش تعاونی سخن میگوییم، بهویژه از کارخانههای تعاونی که ب…
▫️ پس از اکتبر
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پس از اکتبر
بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی نوشتهی: رولاند بوئِر ترجمهی: دلشاد عبادی لنین بیش از هرچیز علاقهمند به دو تقابل دیالکتیکی است که خط وبری آن را نادیده گرفته است، یعنی، تقابل وابستگیـعاملیت و سو…
▫️ سوسیالیسم و فرد انسانی در آثار مارکس
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای
ترجمهی: منصور موسوی
4 سپتامبر 2020
🔸 امروزه همگرایی غریبی بین راست و چپ مسلط دربارهی معنای سوسیالیسم به چشم میخورد. دقیقتر بگوییم هم برای راست و هم برای چپ مسلط، سوسیالیسم به نظامی اشاره دارد که با تصاحب قدرت سیاسی توسط بلشویکها در سال 1917 در روسیه برقرار شد و بر جامعهای دلالت میکند که یک حزب سیاسی ــ حزب کمونیست ــ بر آن حاکم است و در آن وسایل تولید عمدتاً در تملک دولت است و اقتصاد با برنامهریزی مرکزی هدایت میشود. دو نکتهی بسیار مهم که از هر دو سو در خصوص این سوسیالیسم مطرح میشوند، عبارتند از وجود یک اقتدار مرکزی که قدرت سیاسی و نهاد مالکیت عمومی را اعمال میکند ــ که حاکی از جایگزینی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید عمدتاً با مالکیت دولتی است. لازم نیست بگوییم که راستها با نظری منفی به این نوع سوسیالیسم مینگرند، در حالی که (غالب) چپ آن را مثبت در نظر میگیرد. این دو گرایش مضافاً خاستگاه این سوسیالیسم را در ایدههای مارکس میجویند.
🔸 اکنون که این نوع سوسیالیسم تقریباً نابود شده است، دو نوع مسئولیت به مارکس نسبت داده شده است که متضمن دو نوع نقد از مارکس در رابطه با این سوسیالیسم است. یکی اینکه، ادعا میشود از آنجا که ظاهراً مارکس الهامبخش این نظام است، و از اینرو از آنجا که گمان میرود مارکس مسئول ایجاد آن است، نابودی آن فقط شکست ایدههای مارکس را نشان میدهد. به همین منوال، بنا به همین فرض که این سوسیالیسم ابداع مارکس است، اتهام متضادی نیز به او وارد میشود. در این مورد، بر این نکته تأکید میکنند که واقعیت دهشتناک این نظام، که بیش از هر چیز در رابطهاش با افراد انسانی به نمایش در میآید، فقط ثابت میکند که سوسیالیسم (مارکس) طبیعتاً سرکوبگر است، یعنی رژیمی غیرانسانی است. دومین نوع مسئولیتی که به مارکس نسبت میدهند و بنابراین دومین نوع نقد از مارکس بسیار متفاوت است. این نقدی است بر پیشبینی مارکس از آیندهی بعد از سرمایهداری. تصریح میشود که آنچه مارکس برای آینده متصور شده بود، یعنی اینکه سرمایهداری با تضادهای درونیاش از پای در میآید، از بین میرود و جایش را به جامعهای جدید و قطعاً انسانیتر میدهد ــ جامعهی سوسیالیستی ــ اشتباه از کار درآمد. سرمایهداری با وجود همهی فرازونشیبها هنوز وجود دارد و سوسیالیسم تحقق نمییابد...
🔸 بحث ما در اینجا متمرکز است بر جایگاه فرد انسانی ــ به ویژه فرد کارکن ــ در بینش مارکس از جامعهی آینده. خوانندگان مانیفست کمونیست مارکس و انگلس میبایست با تأکید چشمگیری که در پایان دومین بخش آن در ارتباط با جامعهی آینده مطرح شده و در آن بر «رشد آزادانهی هر فرد» به عنوان «شرط رشد آزادانهی همگان» تأکید شده است، آشنا باشند. ویژگی بنیادین آنچه بر سر سوسیالیسم پس از 1917 رخ داد، دقیقاً نفی این تأکید است. در واقع، کانون توجه مارکس در سراسر دوران بالیدگیاش به شرایط فرد انسان در جامعه معطوف بود؛ در حقیقت، معیار پایهای او برای داوری یک جامعه گسترهای است که فرد درون آن آزاد است.
🔸 مارکس با ارجاع به وضعیت فرد در جامعه، سه مرحله را در تحول جامعهی انسانی تشخیص میدهد و آنها را (1) وابستگی سوبژکتیو یا شخصی، (2) وابستگی شخصی اما عینی یا مادی، (3) فردیت آزاد بدون وابستگی شخصی یا عینی مینامد. دو مرحلهی نخست به وضعیت فرد در جامعه در دورهی پیش از سوسیالیسم اشاره دارند. سومین مرحله به وضعیت فرد در جامعهی سوسیالیستی مربوط است. بحث سومین مرحله، جزیی کامل از بحث ما را دربارهی سوسیالیسم مارکس تشکیل میدهد و درون بحث ما از جامعهی کمونیستی آینده قرار میگیرد. اما برای اینکه کاملاً درک کنیم چه چیزی فرد پیشاسوسیالیستی یا کارکن را از فرد سوسیالیستی مجزا میکند، باید ببینیم بر سر فرد در آن دسته از جوامعی که مقدم بر سوسیالیسم هستند چه اتفاقی رخ میدهد و چگونه آن جوامع سرانجام به سوسیالیسم بدل میشوند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Hq
#پرش_چاتوپدهیای #منصور_موسوی
#فردیت #کمونیسم #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای
ترجمهی: منصور موسوی
4 سپتامبر 2020
🔸 امروزه همگرایی غریبی بین راست و چپ مسلط دربارهی معنای سوسیالیسم به چشم میخورد. دقیقتر بگوییم هم برای راست و هم برای چپ مسلط، سوسیالیسم به نظامی اشاره دارد که با تصاحب قدرت سیاسی توسط بلشویکها در سال 1917 در روسیه برقرار شد و بر جامعهای دلالت میکند که یک حزب سیاسی ــ حزب کمونیست ــ بر آن حاکم است و در آن وسایل تولید عمدتاً در تملک دولت است و اقتصاد با برنامهریزی مرکزی هدایت میشود. دو نکتهی بسیار مهم که از هر دو سو در خصوص این سوسیالیسم مطرح میشوند، عبارتند از وجود یک اقتدار مرکزی که قدرت سیاسی و نهاد مالکیت عمومی را اعمال میکند ــ که حاکی از جایگزینی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید عمدتاً با مالکیت دولتی است. لازم نیست بگوییم که راستها با نظری منفی به این نوع سوسیالیسم مینگرند، در حالی که (غالب) چپ آن را مثبت در نظر میگیرد. این دو گرایش مضافاً خاستگاه این سوسیالیسم را در ایدههای مارکس میجویند.
🔸 اکنون که این نوع سوسیالیسم تقریباً نابود شده است، دو نوع مسئولیت به مارکس نسبت داده شده است که متضمن دو نوع نقد از مارکس در رابطه با این سوسیالیسم است. یکی اینکه، ادعا میشود از آنجا که ظاهراً مارکس الهامبخش این نظام است، و از اینرو از آنجا که گمان میرود مارکس مسئول ایجاد آن است، نابودی آن فقط شکست ایدههای مارکس را نشان میدهد. به همین منوال، بنا به همین فرض که این سوسیالیسم ابداع مارکس است، اتهام متضادی نیز به او وارد میشود. در این مورد، بر این نکته تأکید میکنند که واقعیت دهشتناک این نظام، که بیش از هر چیز در رابطهاش با افراد انسانی به نمایش در میآید، فقط ثابت میکند که سوسیالیسم (مارکس) طبیعتاً سرکوبگر است، یعنی رژیمی غیرانسانی است. دومین نوع مسئولیتی که به مارکس نسبت میدهند و بنابراین دومین نوع نقد از مارکس بسیار متفاوت است. این نقدی است بر پیشبینی مارکس از آیندهی بعد از سرمایهداری. تصریح میشود که آنچه مارکس برای آینده متصور شده بود، یعنی اینکه سرمایهداری با تضادهای درونیاش از پای در میآید، از بین میرود و جایش را به جامعهای جدید و قطعاً انسانیتر میدهد ــ جامعهی سوسیالیستی ــ اشتباه از کار درآمد. سرمایهداری با وجود همهی فرازونشیبها هنوز وجود دارد و سوسیالیسم تحقق نمییابد...
🔸 بحث ما در اینجا متمرکز است بر جایگاه فرد انسانی ــ به ویژه فرد کارکن ــ در بینش مارکس از جامعهی آینده. خوانندگان مانیفست کمونیست مارکس و انگلس میبایست با تأکید چشمگیری که در پایان دومین بخش آن در ارتباط با جامعهی آینده مطرح شده و در آن بر «رشد آزادانهی هر فرد» به عنوان «شرط رشد آزادانهی همگان» تأکید شده است، آشنا باشند. ویژگی بنیادین آنچه بر سر سوسیالیسم پس از 1917 رخ داد، دقیقاً نفی این تأکید است. در واقع، کانون توجه مارکس در سراسر دوران بالیدگیاش به شرایط فرد انسان در جامعه معطوف بود؛ در حقیقت، معیار پایهای او برای داوری یک جامعه گسترهای است که فرد درون آن آزاد است.
🔸 مارکس با ارجاع به وضعیت فرد در جامعه، سه مرحله را در تحول جامعهی انسانی تشخیص میدهد و آنها را (1) وابستگی سوبژکتیو یا شخصی، (2) وابستگی شخصی اما عینی یا مادی، (3) فردیت آزاد بدون وابستگی شخصی یا عینی مینامد. دو مرحلهی نخست به وضعیت فرد در جامعه در دورهی پیش از سوسیالیسم اشاره دارند. سومین مرحله به وضعیت فرد در جامعهی سوسیالیستی مربوط است. بحث سومین مرحله، جزیی کامل از بحث ما را دربارهی سوسیالیسم مارکس تشکیل میدهد و درون بحث ما از جامعهی کمونیستی آینده قرار میگیرد. اما برای اینکه کاملاً درک کنیم چه چیزی فرد پیشاسوسیالیستی یا کارکن را از فرد سوسیالیستی مجزا میکند، باید ببینیم بر سر فرد در آن دسته از جوامعی که مقدم بر سوسیالیسم هستند چه اتفاقی رخ میدهد و چگونه آن جوامع سرانجام به سوسیالیسم بدل میشوند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Hq
#پرش_چاتوپدهیای #منصور_موسوی
#فردیت #کمونیسم #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم و فرد انسانی در آثار مارکس
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای ترجمهی: منصور موسوی کار تحت سرمایه از کارگر بیگانه میشود. از دستنوشتههای 1844 مارکس میآموزیم که بیگانگی ابژهی کار در بیگانگی کارگر از فعالیت خود بروز مییابد. «کارگر …
▫️ سوسیالیسمِ عملی؟
▫️ نقد و بررسی دیدگاههای الک نووه
نوشتهی: رونالد لو
ترجمهی: تارا بهروزیان
9 سپتامبر 2020
🔸 آیا سوسیالیسم مسئلهای امروزی است؟ اگر بنا به آنچه در روزنامهها میخوانیم و بر اساس باور عمومی رایج و پوشش گستردهی رسانهها قضاوت کنیم، به نظر میرسد که پاسخ «منفی» خواهد بود. آدمها مسلماً دربارهی سوسیالیسم سخن میگویند اما فقط برای اینکه از آن انتقاد کنند یا آن را نپذیرند: «سوسیالیسم اصیل»، آرمانشهری خطرناک یا در بهترین حالت یک توهم است. «سوسیالیسم واقعا موجود» یک کابوس است. تجربهی اخیر دولتهای سوسیالیستی در کشورهای غربی ثابت میکند که سوسیالیسم فریبی بیش نیست، چرا که این دولتها نمیتوانند یا نمیخواهند از پذیرش یک لیبرالیسم بیرحم اقتصادی اجتناب کنند. اما اینک [سال 1983] یکی از چهرههای برجستهی مطالعات شوروی، «سوسیالیسم عملی» را پیشنهاد کرده است. الک نووه، نویسندهای که در حوزهی اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق تخصص دارد و تاکنون هرگز به حمایت از سوسیالیسم معروف نبوده، اینک نسخهی خود از سوسیالیسم را ارائه کرده است. نخستین برداشت ــ که در جو ضدسوسیالیستی موجود، شاید فقط یک امید باشد ــ این است که این نویسنده قصد دارد دستکم از نوع معینی از سوسیالیسم حمایت کند. اظهارنظرهای همدلانهی پری اندرسون در آخرین کتابش این برداشت را تقویت میکند: «نووه در اثری سرشار از شفافیت و طراوت درخشان، عقل سلیم و طنزی قوی، منطق تحلیلی و جزییات تجربی، به یک قرن پیشداوری و توهمات ناآزموده دربارهی آنچه در آنسوی سرمایهداری ممکن است با آن روبهرو شویم خاتمه میدهد و چشمانمان را به روی نخستین دیدگاه واقعی دربارهی اینکه اقتصاد سوسیالیستی تحت کنترل دموکراتیک چطور چیزی میتواند باشد، باز میکند.»
🔸 اما در خوانش دوم، شک و تردیدها آغاز میشود. کاملاً طبیعی است که روشنفکری که در روسیه به دنیا آمده است و احتمالاً با مجادلات چپها آشنایی دارد، همچنان به معضلات سوسیالیستی علاقهمند باشد. او مفهومپردازی مارکس را رد میکند اما برای این کار دلایل خود را دارد و استدلالش منسجم است. از نخستین نوشتههایش دربارهی اتحاد جماهیر شوروی مشخص است که او نتایج تجربهی شوروی را نیز رد میکند. او در کتابش دربارهی سوسیالیسم، دیدگاههای اولیهی خود را به سادگی خلاصه میکند؛ دلایلش برای رد اتحاد جماهیر شوروی واضح هستند و استدلالهای مستندی در دفاع از آنها ارائه میکند. اما بههیچوجه بهخودیخود روشن نیست که چرا باید بپذیریم آنچه او میگوید ارتباطی با دیدگاهی سوسیالیستی دارد.
🔸 بحث من دربارهی درک نووه از سوسیالیسم است، اما خود او دربارهی اقتصاد سوسیالیسم بحث میکند. نووه در مقام یک اقتصاددان مینویسد اما همانگونه که از اظهارات مکرر او دربارهی ایدئولوژی، انسان جدید و تضادها میتوان دریافت، اظهارنظرهای او دربارهی اقتصاد به معنای دقیق کلمه بسیار فراتر میرود و او را به ترسیم تصویری کلی از جامعه سوق میدهد. البته این امری کاملاً موجه است. سوسیالیسم را نمیتوان همانند سرمایهداری به اقتصاد سیاسی (انباشت، سرمایهگذاری، روابط میان بخشهای گوناگون) فروکاست. چیزی بسیار بااهمیتتر در این میان وجود دارد؛ پای آیندهی جوامع در میان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1I0
#رونالد_لو #تارا_بهروزیان
#الک_نووه #جامعهی_بدیل #دوران_گذار #سوسیالیسم_بازار
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقد و بررسی دیدگاههای الک نووه
نوشتهی: رونالد لو
ترجمهی: تارا بهروزیان
9 سپتامبر 2020
🔸 آیا سوسیالیسم مسئلهای امروزی است؟ اگر بنا به آنچه در روزنامهها میخوانیم و بر اساس باور عمومی رایج و پوشش گستردهی رسانهها قضاوت کنیم، به نظر میرسد که پاسخ «منفی» خواهد بود. آدمها مسلماً دربارهی سوسیالیسم سخن میگویند اما فقط برای اینکه از آن انتقاد کنند یا آن را نپذیرند: «سوسیالیسم اصیل»، آرمانشهری خطرناک یا در بهترین حالت یک توهم است. «سوسیالیسم واقعا موجود» یک کابوس است. تجربهی اخیر دولتهای سوسیالیستی در کشورهای غربی ثابت میکند که سوسیالیسم فریبی بیش نیست، چرا که این دولتها نمیتوانند یا نمیخواهند از پذیرش یک لیبرالیسم بیرحم اقتصادی اجتناب کنند. اما اینک [سال 1983] یکی از چهرههای برجستهی مطالعات شوروی، «سوسیالیسم عملی» را پیشنهاد کرده است. الک نووه، نویسندهای که در حوزهی اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق تخصص دارد و تاکنون هرگز به حمایت از سوسیالیسم معروف نبوده، اینک نسخهی خود از سوسیالیسم را ارائه کرده است. نخستین برداشت ــ که در جو ضدسوسیالیستی موجود، شاید فقط یک امید باشد ــ این است که این نویسنده قصد دارد دستکم از نوع معینی از سوسیالیسم حمایت کند. اظهارنظرهای همدلانهی پری اندرسون در آخرین کتابش این برداشت را تقویت میکند: «نووه در اثری سرشار از شفافیت و طراوت درخشان، عقل سلیم و طنزی قوی، منطق تحلیلی و جزییات تجربی، به یک قرن پیشداوری و توهمات ناآزموده دربارهی آنچه در آنسوی سرمایهداری ممکن است با آن روبهرو شویم خاتمه میدهد و چشمانمان را به روی نخستین دیدگاه واقعی دربارهی اینکه اقتصاد سوسیالیستی تحت کنترل دموکراتیک چطور چیزی میتواند باشد، باز میکند.»
🔸 اما در خوانش دوم، شک و تردیدها آغاز میشود. کاملاً طبیعی است که روشنفکری که در روسیه به دنیا آمده است و احتمالاً با مجادلات چپها آشنایی دارد، همچنان به معضلات سوسیالیستی علاقهمند باشد. او مفهومپردازی مارکس را رد میکند اما برای این کار دلایل خود را دارد و استدلالش منسجم است. از نخستین نوشتههایش دربارهی اتحاد جماهیر شوروی مشخص است که او نتایج تجربهی شوروی را نیز رد میکند. او در کتابش دربارهی سوسیالیسم، دیدگاههای اولیهی خود را به سادگی خلاصه میکند؛ دلایلش برای رد اتحاد جماهیر شوروی واضح هستند و استدلالهای مستندی در دفاع از آنها ارائه میکند. اما بههیچوجه بهخودیخود روشن نیست که چرا باید بپذیریم آنچه او میگوید ارتباطی با دیدگاهی سوسیالیستی دارد.
🔸 بحث من دربارهی درک نووه از سوسیالیسم است، اما خود او دربارهی اقتصاد سوسیالیسم بحث میکند. نووه در مقام یک اقتصاددان مینویسد اما همانگونه که از اظهارات مکرر او دربارهی ایدئولوژی، انسان جدید و تضادها میتوان دریافت، اظهارنظرهای او دربارهی اقتصاد به معنای دقیق کلمه بسیار فراتر میرود و او را به ترسیم تصویری کلی از جامعه سوق میدهد. البته این امری کاملاً موجه است. سوسیالیسم را نمیتوان همانند سرمایهداری به اقتصاد سیاسی (انباشت، سرمایهگذاری، روابط میان بخشهای گوناگون) فروکاست. چیزی بسیار بااهمیتتر در این میان وجود دارد؛ پای آیندهی جوامع در میان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1I0
#رونالد_لو #تارا_بهروزیان
#الک_نووه #جامعهی_بدیل #دوران_گذار #سوسیالیسم_بازار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسمِ عملی؟
نقد و بررسی دیدگاههای الک نووه نوشتهی: رونالد لو ترجمهی: تارا بهروزیان دغدغهی واقعگرایی باعث میشود که نووه به سوسیالیسم در چارچوب یک کشور واحد بیندیشد. او به خوبی میداند که «سوسیالیسم در یک …
▫️ در ستایش مارکس
نوشتهی: تری ایگلتون
ترجمهی: تارا بهروزیان
15 اکتبر 2020
🔸 شاید گمان رود که ستایش مارکس همانقدر نادرست است که از قاتل بوستون تعریف کنیم. مگر عقایدِ مارکس مسئولِ استبداد، کشتار جمعی، اردوگاههای کار اجباری، فجایع اقتصادی و از دست رفتن آزادی میلیونها زن و مرد نبوده است؟ مگر یکی از پیروان مخلص مارکس، دهقان پارانوییدی گرجستانی به نام استالین نبود، یا دیکتاتور بیرحم چین که دستانش به خون 30 میلیون نفر از مردمش آغشته است؟ حقیقت این است که مارکس را همانقدر میتوان مسئول سرکوب سهمگین جهان کمونیستی دانست که مسیح را مسئول دستگاه تفتیش عقاید. اولاً مارکس این عقیده را که سوسیالیسم میتواند در جوامع فقرزده، جوامعی با عقبماندگی مزمن مانند روسیه و چین پا بگیرد مضحک میدانست. از نظر او اگر چنین اتفاقی رخ دهد، نتیجه صرفاً چیزی خواهد بود که او آن را کمیابیِ تعمیمیافته میخواند، و منظورش از این اصطلاح این بود که اینک همگان نه فقط فقیر بلکه محروم خواهند بود. چنین چیزی به معنای بازسازی کسبوکار چرکین قدیمی است ــ یا اگر سلیقهی کمتری در ترجمهاش به خرج دهیم، همان کثافت سابق. مارکسیسم نظریهای است که نشان میدهد چگونه کشورهای ثروتمندِ سرمایهداری میتوانند از منابع بیکران خود برای دستیابی به عدالت و بهروزی مردمانشان استفاده کنند. مارکسیسم برنامهای نیست که از طریق آن کشورهای محروم از منابع مادی، فرهنگ مدنی شکوفا، میراثی دموکراتیک، فنآوری تکاملیافته، سنتهای لیبرالی روشنگری، و نیروی کار ماهر و آموزشدیده بتوانند خود را به عصر مدرن پرتاب کنند.
🔸 کل آثار مارکس به چند پرسش خلاصه میشود که مایهی شرمساری است: چرا با آنکه سرمایهداری غربی بیش از آنچه تاریخ بشر به خود دیده است منابع را انباشت کرده است، اما همچنان در غلبه بر فقر، گرسنگی، استثمار و نابرابری ناتوان است؟ سازوکارهایی که سبب میشوند فراوانی نعمت برای اقلیتی، سختی و تحقیر برای بسیاری به بار آورد کدامند؟ چرا به نظر میرسد ثروت خصوصی با بینوایی عمومی همراه است؟ آیا آنگونه که اصلاحطلبان خوشقلب لیبرال میگویند ما فقط هنوز موفق نشدهایم جهان را به طور کامل از لوث وجود بدبختی بشر پاک کنیم، و اگر زمان کافی در اختیار داشته باشیم موفق به انجام آن خواهیم شد؟ یا آنکه معقولتر آن است که بپذیریم چیزی در خود سرشت سرمایهداری وجود دارد که محرومیت و نابرابری را ایجاد میکند، درست همانگونه که چارلی شین شایعه تولید میکند؟
🔸 سوسیالیسم به تغییراتی معجزهوار در طبیعت بشر وابسته نیست. در اواخر سدههای میانه برخی از مدافعان فئودالیسم علیه ارزشهای سرمایهدارانه، موعظه میکردند که سرمایهداری هرگز کارساز نخواهد بود زیرا با طبیعت بشر در تضاد است. برخی از سرمایهداران نیز امروزه همین حرف را دربارهی سوسیالیسم میگویند. بیشک جایی در حوزهی آمازون، قبیلهای وجود دارد که معتقد است نظمی اجتماعی که در آن مردی مجاز به ازدواج با همسر برادر متوفیِ خود باشد، نمیتواند دوام داشته باشد. همهی ما گرایش داریم که شرایط خودمان را مطلق بپنداریم. سوسیالیسمْ برتریجویی، حسد، تعدی، انحصارگری، سلطه و رقابت را محو نمیکند. جهان همچنان شامل قلدریها، تقلبها، مفتخورها، مفتسوارها و روانپریشهای گاهوبیگاه خواهد بود. اما این برتریجویی، تعدی و رقابت دیگر شکل بانکدارانی را نخواهد داشت که از کاهش پاداشهایشان به 5 میلیون دلار ناقابل مینالند در حالیکه میلیونها نفر در جهان برای بقا بر سر 2 دلار در روز میجنگند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Nb
#تری_ایگلتون #تارا_بهروزیان
#جامعهی_بدیل #مارکس #سوسیالیسم #انقلاب
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: تری ایگلتون
ترجمهی: تارا بهروزیان
15 اکتبر 2020
🔸 شاید گمان رود که ستایش مارکس همانقدر نادرست است که از قاتل بوستون تعریف کنیم. مگر عقایدِ مارکس مسئولِ استبداد، کشتار جمعی، اردوگاههای کار اجباری، فجایع اقتصادی و از دست رفتن آزادی میلیونها زن و مرد نبوده است؟ مگر یکی از پیروان مخلص مارکس، دهقان پارانوییدی گرجستانی به نام استالین نبود، یا دیکتاتور بیرحم چین که دستانش به خون 30 میلیون نفر از مردمش آغشته است؟ حقیقت این است که مارکس را همانقدر میتوان مسئول سرکوب سهمگین جهان کمونیستی دانست که مسیح را مسئول دستگاه تفتیش عقاید. اولاً مارکس این عقیده را که سوسیالیسم میتواند در جوامع فقرزده، جوامعی با عقبماندگی مزمن مانند روسیه و چین پا بگیرد مضحک میدانست. از نظر او اگر چنین اتفاقی رخ دهد، نتیجه صرفاً چیزی خواهد بود که او آن را کمیابیِ تعمیمیافته میخواند، و منظورش از این اصطلاح این بود که اینک همگان نه فقط فقیر بلکه محروم خواهند بود. چنین چیزی به معنای بازسازی کسبوکار چرکین قدیمی است ــ یا اگر سلیقهی کمتری در ترجمهاش به خرج دهیم، همان کثافت سابق. مارکسیسم نظریهای است که نشان میدهد چگونه کشورهای ثروتمندِ سرمایهداری میتوانند از منابع بیکران خود برای دستیابی به عدالت و بهروزی مردمانشان استفاده کنند. مارکسیسم برنامهای نیست که از طریق آن کشورهای محروم از منابع مادی، فرهنگ مدنی شکوفا، میراثی دموکراتیک، فنآوری تکاملیافته، سنتهای لیبرالی روشنگری، و نیروی کار ماهر و آموزشدیده بتوانند خود را به عصر مدرن پرتاب کنند.
🔸 کل آثار مارکس به چند پرسش خلاصه میشود که مایهی شرمساری است: چرا با آنکه سرمایهداری غربی بیش از آنچه تاریخ بشر به خود دیده است منابع را انباشت کرده است، اما همچنان در غلبه بر فقر، گرسنگی، استثمار و نابرابری ناتوان است؟ سازوکارهایی که سبب میشوند فراوانی نعمت برای اقلیتی، سختی و تحقیر برای بسیاری به بار آورد کدامند؟ چرا به نظر میرسد ثروت خصوصی با بینوایی عمومی همراه است؟ آیا آنگونه که اصلاحطلبان خوشقلب لیبرال میگویند ما فقط هنوز موفق نشدهایم جهان را به طور کامل از لوث وجود بدبختی بشر پاک کنیم، و اگر زمان کافی در اختیار داشته باشیم موفق به انجام آن خواهیم شد؟ یا آنکه معقولتر آن است که بپذیریم چیزی در خود سرشت سرمایهداری وجود دارد که محرومیت و نابرابری را ایجاد میکند، درست همانگونه که چارلی شین شایعه تولید میکند؟
🔸 سوسیالیسم به تغییراتی معجزهوار در طبیعت بشر وابسته نیست. در اواخر سدههای میانه برخی از مدافعان فئودالیسم علیه ارزشهای سرمایهدارانه، موعظه میکردند که سرمایهداری هرگز کارساز نخواهد بود زیرا با طبیعت بشر در تضاد است. برخی از سرمایهداران نیز امروزه همین حرف را دربارهی سوسیالیسم میگویند. بیشک جایی در حوزهی آمازون، قبیلهای وجود دارد که معتقد است نظمی اجتماعی که در آن مردی مجاز به ازدواج با همسر برادر متوفیِ خود باشد، نمیتواند دوام داشته باشد. همهی ما گرایش داریم که شرایط خودمان را مطلق بپنداریم. سوسیالیسمْ برتریجویی، حسد، تعدی، انحصارگری، سلطه و رقابت را محو نمیکند. جهان همچنان شامل قلدریها، تقلبها، مفتخورها، مفتسوارها و روانپریشهای گاهوبیگاه خواهد بود. اما این برتریجویی، تعدی و رقابت دیگر شکل بانکدارانی را نخواهد داشت که از کاهش پاداشهایشان به 5 میلیون دلار ناقابل مینالند در حالیکه میلیونها نفر در جهان برای بقا بر سر 2 دلار در روز میجنگند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Nb
#تری_ایگلتون #تارا_بهروزیان
#جامعهی_بدیل #مارکس #سوسیالیسم #انقلاب
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
در ستایش مارکس
نوشتهی: تری ایگلتون ترجمهی: تارا بهروزیان شکی نیست که ممکن است تغییرات رادیکال وضع را بهتر نکند. شاید تنها سوسیالیسمی که ما شاهدش خواهیم بود سوسیالیسمی باشد که مشتی انسان جان به در برده از هولوک…
▫️ نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری
نوشتهی: واسیلیس گرولیوس
ترجمهی: دلشاد عبادی
19 اکتبر 2020
🔸 جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم میدانم؟ از اینرو که در مجموعهآثار مارکس و انگلس، میتوانیم پسزمینهی فلسفیای بیابیم که به ما میفهماند پیشفرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایهداری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستیاش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست میدهد که بنا به آن میتوان مطالبهی براندازیِ نظام سرمایهداری را، مطالبهای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.
🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیشبینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت میدهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پسزمینهی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده میگیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آنرو که باور داشت آینده پیشبینیپذیر نیست، هیچ جزئیاتی دربارهی جامعهی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که میتوان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیشبینیهایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوهبراین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا میبایست همراه با انگلس، این چنین از جانودل تلاش میکردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمیآوردند.
🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهمتر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیمگیری در باب این مسئله که همیاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیهی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوهای روشنتر و انضمامیتر از پیش، آشکار سازم که رابطهی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفهی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازهای را به نظریهی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئلهی اجتماعی» پیوند میزند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالودهای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Np
#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعهی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری
نوشتهی: واسیلیس گرولیوس
ترجمهی: دلشاد عبادی
19 اکتبر 2020
🔸 جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم میدانم؟ از اینرو که در مجموعهآثار مارکس و انگلس، میتوانیم پسزمینهی فلسفیای بیابیم که به ما میفهماند پیشفرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایهداری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستیاش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست میدهد که بنا به آن میتوان مطالبهی براندازیِ نظام سرمایهداری را، مطالبهای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.
🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیشبینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت میدهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پسزمینهی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده میگیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آنرو که باور داشت آینده پیشبینیپذیر نیست، هیچ جزئیاتی دربارهی جامعهی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که میتوان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیشبینیهایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوهبراین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا میبایست همراه با انگلس، این چنین از جانودل تلاش میکردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمیآوردند.
🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهمتر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیمگیری در باب این مسئله که همیاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیهی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوهای روشنتر و انضمامیتر از پیش، آشکار سازم که رابطهی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفهی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازهای را به نظریهی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئلهی اجتماعی» پیوند میزند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالودهای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Np
#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعهی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری نوشتهی: واسیلیس گرولیوس ترجمهی: دلشاد عبادی از نظر مارکس دموکراسیْ نمود محسوب میشود، شکلی اجتماعی که محتوایی خاص را پیشانگاشت میگیرد. برای آنکه بتوانی…
▫️ سازمانهای مردمی در کمون پاریس
نوشتهی: یوجین شولکیند
ترجمهی: دلشاد عبادی
12 دسامبر 2020
🔸 مورخان از زمان شکست کمون پاریس در هفتهی خونین ماه می 1871، تفسیرهای عمیقاً متفاوتی از سرشت سیاسی و اجتماعی کمون ارائه دادهاند. بااینحال، بهرغم گسترهی متنوع رویکردها به این مسئله، گرایش عمومی در بررسی کمون همواره به بررسی مدارک و شواهد مرتبط با اقدامات رسمی و بیانیهها، صورتجلسههای نشستهای کمون، روزنامههای پُرتیراژ و روایتهای بهجا مانده از شخصیتهای اصلی کمون محدود بوده است. از سوی دیگر، یا فعالیت گستردهی سازمانهای مردمی را نادیده گرفتهاند یا بهشکلی سطحی به آن پرداختهاند.
🔸 هدف این مقاله جلبِ توجه نسبت به ماهیت عمیقاً فعالانه و تأثیرگذارِ جنبش مردمی کموناردهاست. فعالیتهای مردمی آن شایستگی را دارد که در بحث دربارهی ماهیتِ اجتماعی و اقتصادی کمون جایگاه بس مهمتری را به خود اختصاص دهد، چراکه تأسیس کمون و دفاع از آنْ عمدتاً نتیجهی همین شورواشتیاق مردمی بود که با محاصرهی پاریس از سوی نیروهای پروس در زمستان بعد از آن آغاز شد.
🔸 این مقاله منحصراً به فعالیت مردمیِ کموناردها در پاریس میپردازد، اما همزمان با این وقایع، تظاهرات و نمودهای مردمی روحیهی هواداری از کمون در دیگر شهرهایی که خیزشهای کمونی مشابهی را تجربه کردند یا سایر مراکزِ صنعتیِ سراسر فرانسه نیز بسطوگسترش یافت. پژوهشهای بیشتر در آرشیوهای محلی دربارهی فعالیت بخشهایی از بینالملل اول، روزنامهها، اتحادیهها و باشگاهها، به تصحیح این برداشت رایج اما غلط کمک میکند که کمون را «خیزشی» منحصر به پاریس قلمداد میکند.
🔸 همزمان با افزایش دشواریهای برخاسته از محاصرهی نیروهای پروس در میان مردم شهر، باشگاهها به تریبونی برای بیان نارضایتی از دولت موقت بدل شدند. مشکلات اقتصادی، بهویژه در میان کارگران، به موضوع رایج بحثها بدل شد و به گسترشِ تفکرات برابریطلبانه و سوسیالیستی کمک کرد. همزمان با گسترش این باور که دولت موقت در حال خیانت به ملت بود، این اعتقاد نیز تقویت شد که فقط یک «کمون» میتواند پیرامون خطمشی جنگ تمامعیار بهشکلی مؤثر به سازماندهی مجددِ دفاع بپردازد.
🔸 آشکارا میتوان شاهد بود که الهامبخشِ رهبریِ گروهِ پرنفوذِ اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و کمک به زخمیان برخی اهداف سوسیالیستی بوده است. پوسترها، مصوبات و صورتجلساتِ این اتحادیه حاکی از وجود حمایت مردمی چشمگیری است، از جمله دخالت تعداد زیادی از زنان در تبلیغات سازمان و فعالیتهای مربوط به دفاع مدنی.
🔸 هرچند به دست دادنِ برآوردی دقیق از تمایلات سوسیالیستی دشوار است، ارزیابیهای رایجی نیز که معمولاً بر بررسی روزنامههای مهم، خاطرات و اسناد رسمی کمون متکیاند مشخصاً از منظر توضیحِ سازمانهای مردمی نابسندهاند. همچنین کمیتِ اعلامیههای آشکارا سوسیالیستی را نیز نمیتوان بهخودیخود مبنایی بسنده درنظر گرفت، هرچند بدونشک نمونههای چنین اعلامیههایی کم هم نبودند. بهنظر میرسد عموماً باشگاهها و انجمنها به خوبی دریافته بودند که بدون وجود امنیت نظامی اقدام به اصلاحاتِ اقتصادی پایهای ممکن نیست. در نتیجه، اغلب مباحث بیش از آنکه به برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادیِ متعدد بپردازند، به بهبود اقدامات دفاعی نظامی مربوط میشدند. اما موکول کردن این دست برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی به اولویت ثانویه در مباحث، به معنای فقدان تفکر سوسیالیستی نبود؛ درواقع آگاهی از اهداف غایی سوسیالیستی و مسائل بلافصل مربوط به دفاع نظامی مانعالجمع نبودند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1S7
#یوجین_شولکیند #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: یوجین شولکیند
ترجمهی: دلشاد عبادی
12 دسامبر 2020
🔸 مورخان از زمان شکست کمون پاریس در هفتهی خونین ماه می 1871، تفسیرهای عمیقاً متفاوتی از سرشت سیاسی و اجتماعی کمون ارائه دادهاند. بااینحال، بهرغم گسترهی متنوع رویکردها به این مسئله، گرایش عمومی در بررسی کمون همواره به بررسی مدارک و شواهد مرتبط با اقدامات رسمی و بیانیهها، صورتجلسههای نشستهای کمون، روزنامههای پُرتیراژ و روایتهای بهجا مانده از شخصیتهای اصلی کمون محدود بوده است. از سوی دیگر، یا فعالیت گستردهی سازمانهای مردمی را نادیده گرفتهاند یا بهشکلی سطحی به آن پرداختهاند.
🔸 هدف این مقاله جلبِ توجه نسبت به ماهیت عمیقاً فعالانه و تأثیرگذارِ جنبش مردمی کموناردهاست. فعالیتهای مردمی آن شایستگی را دارد که در بحث دربارهی ماهیتِ اجتماعی و اقتصادی کمون جایگاه بس مهمتری را به خود اختصاص دهد، چراکه تأسیس کمون و دفاع از آنْ عمدتاً نتیجهی همین شورواشتیاق مردمی بود که با محاصرهی پاریس از سوی نیروهای پروس در زمستان بعد از آن آغاز شد.
🔸 این مقاله منحصراً به فعالیت مردمیِ کموناردها در پاریس میپردازد، اما همزمان با این وقایع، تظاهرات و نمودهای مردمی روحیهی هواداری از کمون در دیگر شهرهایی که خیزشهای کمونی مشابهی را تجربه کردند یا سایر مراکزِ صنعتیِ سراسر فرانسه نیز بسطوگسترش یافت. پژوهشهای بیشتر در آرشیوهای محلی دربارهی فعالیت بخشهایی از بینالملل اول، روزنامهها، اتحادیهها و باشگاهها، به تصحیح این برداشت رایج اما غلط کمک میکند که کمون را «خیزشی» منحصر به پاریس قلمداد میکند.
🔸 همزمان با افزایش دشواریهای برخاسته از محاصرهی نیروهای پروس در میان مردم شهر، باشگاهها به تریبونی برای بیان نارضایتی از دولت موقت بدل شدند. مشکلات اقتصادی، بهویژه در میان کارگران، به موضوع رایج بحثها بدل شد و به گسترشِ تفکرات برابریطلبانه و سوسیالیستی کمک کرد. همزمان با گسترش این باور که دولت موقت در حال خیانت به ملت بود، این اعتقاد نیز تقویت شد که فقط یک «کمون» میتواند پیرامون خطمشی جنگ تمامعیار بهشکلی مؤثر به سازماندهی مجددِ دفاع بپردازد.
🔸 آشکارا میتوان شاهد بود که الهامبخشِ رهبریِ گروهِ پرنفوذِ اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و کمک به زخمیان برخی اهداف سوسیالیستی بوده است. پوسترها، مصوبات و صورتجلساتِ این اتحادیه حاکی از وجود حمایت مردمی چشمگیری است، از جمله دخالت تعداد زیادی از زنان در تبلیغات سازمان و فعالیتهای مربوط به دفاع مدنی.
🔸 هرچند به دست دادنِ برآوردی دقیق از تمایلات سوسیالیستی دشوار است، ارزیابیهای رایجی نیز که معمولاً بر بررسی روزنامههای مهم، خاطرات و اسناد رسمی کمون متکیاند مشخصاً از منظر توضیحِ سازمانهای مردمی نابسندهاند. همچنین کمیتِ اعلامیههای آشکارا سوسیالیستی را نیز نمیتوان بهخودیخود مبنایی بسنده درنظر گرفت، هرچند بدونشک نمونههای چنین اعلامیههایی کم هم نبودند. بهنظر میرسد عموماً باشگاهها و انجمنها به خوبی دریافته بودند که بدون وجود امنیت نظامی اقدام به اصلاحاتِ اقتصادی پایهای ممکن نیست. در نتیجه، اغلب مباحث بیش از آنکه به برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادیِ متعدد بپردازند، به بهبود اقدامات دفاعی نظامی مربوط میشدند. اما موکول کردن این دست برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی به اولویت ثانویه در مباحث، به معنای فقدان تفکر سوسیالیستی نبود؛ درواقع آگاهی از اهداف غایی سوسیالیستی و مسائل بلافصل مربوط به دفاع نظامی مانعالجمع نبودند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1S7
#یوجین_شولکیند #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سازمانهای مردمی در کمون پاریس
نوشتهی: یوجین شولکیند ترجمهی: دلشاد عبادی یکی از موارد مشخصاً قابلتوجه، حمایت اتحادیههای کارگری از فعالیت کمیسیون کار، صنعت و تجارت بود. این مسئله بهطور مشخص در رابطه با فرمان کمون و فراخوان ب…
▫️ با طبقه یا بدون طبقه
▫️ واگشایی تفسیر ژانوسی مارکس از تعاونیهای کارگری
نوشتهی: مینسون جی
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 دسامبر 2020
🔸 این مقاله برای روشن ساختن دیدگاههای متضاد جریانهای گوناگون مارکسیستی در خصوص مزایا و معایب تعاونیهای کارگری، بر واکاویِ ژانوسی خود مارکس از تعاونیهای کارگری تمرکز میکند. مارکس به ظرفیتهای بالقوه رادیکال تعاونیهای کارگری که به معنای واقعی کلمه سازمان یافته بودند و جهتگیری سیاسی داشتند، باور عمیقی داشت، اما بهشدت منتقد گرایش تعاونیها به محدودکردن افقهای سیاسیشان و جدا افتادن از جنبشهای کارگری گستردهتر بود. اگرچه اندیشمندان سنت مارکسیستی، تعاونیهای کارگری را مادامیکه به مثابهی محافل منزویِ «سرمایهداران جمعی» درون نظام سرمایهداری موجود عمل میکنند به باد انتقاد میگیرند، خود مارکس در جنبش تعاونی پتانسیل مهمی میدید تا آن جا که آن را بخشی از کارزار وسیعتر تغییر اجتماعی میدانست.
🔸 مارکس معتقد بود که تعاونیها میتوانند مسیر نظامی بدیل از تولیدکنندگان آزاد و برابر را نشان دهند و برانگیزانندهی تصورات رادیکال میان حامیانشان باشند، اما فقط تا حدی که فعالان این تعاونیها ضرورت سازماندهی مبتنی بر آگاهی طبقاتی و در مقیاس گستردهی صنعتی را به رسمیت بشناسند. در نهایت، مارکس اولویت چندانی برای ترویج نوع خاصی از سازمان کارگری که بیش از دیگر انواع سازماندهی، هدایتگر ما به سوی دگرگونی باشد (برای مثال تعاونیهای کارگری یا اتحادیههای کار) قائل نبود. در عوض او بیشتر بر اهمیت آگاهی طبقاتی درون سازماندهی کارگری، و بر تکامل و توسعهی آگاهی طبقاتی رادیکالشده در میان کارگران تاکید داشت، خواه از طریق گسترش اتحادیههای کار، خواه تعاونیهای کارگری یا هرگونه نهادی دیگر برای توانمندسازی کارگران. به عقیدهی مارکس، ماهیتِ تمرکزِ نهاد ِکارگری بر ایجاد و حفظ آگاهی طبقاتی استوار است که به قدرتمندترین وجه ممکن به شکلگیری گرایشهای رادیکال یا پسگرای شکلهای محلی اکتیویسم کارگری میانجامد، و نه ماهیت خود نهاد کارگری (یعنی تعاونی یا اتحادیه).
🔸 مشکل دیدگاههای دوگانهی مارکس دربارهی تعاونیها را میتوان را با توجه به تفاوت میان تعاونیهای کارگری به مثابهی یک شکل سازمانی، و تعاونیهای کارگری به مثابهی عامل تسریع و تقویت بسیج آگاهی طبقاتی کارگران، برطرف کرد... اگرچه مارکس بارها روح همیارانهی سوسیالیسم آرمانشهری در سنت اوئن/ پرودون را ستوده است، نتیجهگیری سختگیرانهی او این بود که این دست تعاونیگرایی، که فاقد بسیج سیاسی جمعی است، نه هرگز قادر خواهد بود قدرت واقعی را از چنگ سرمایهداران یا دولت درآورد و نه هرگز میتواند به «دگرگونی جامعهی سوسیالیستی» دست یابد. از نظر مارکس، در نهایت مهم آن است که هر نهاد خاص کارگری تا چه میزان به ورای اهداف اقتصادیِ منفعتمحور فردگرایانه خویش مینگرد و در جستوجوی دگرگونی اجتماعی/اقتصادی، آگاهی طبقاتی و مبارزهی طبقاتی را پرورش میدهد. مارکس و انگلس هر دو، سازماندهی کارگری را به عنوان «مهمترین سلاح در مبارزهی سیاسی طبقات»، بهشمار میآوردند، اما معتقد نبودند که همهی انواع سازماندهی کارگری میتوانند به طور خودکار به عنوان عوامل موثر تغییر اجتماعی عمل کنند.
🔸 «طبقه» محصول کنشهای مشخص است – یک نیروی تاریخی بالقوه که با «ایجاد انگیزه» پدید میآید و «فقط در سطح سازماندهی و کنش تحقق پیدا میکند». برداشت کاملاً مارکسیستی از ظرفیت تعاونیهای کارگری با این بینش آغاز میشود و ابتکارهای تعاونیهای خاص را از این دریچه به تفسیر میکشد که آیا این تعاونی سبب ترویج یا تعمیق درک کارگران از موقعیت و قدرت طبقاتیشان شده است یا نه...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1T7
#مینسون_جی #تارا_بهروزیان
#تعاونی_کارگری #تعاونی_تولیدی #جامعهی_بدیل
#طبقه #جنبش_کارگری
#دموکراسی #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ واگشایی تفسیر ژانوسی مارکس از تعاونیهای کارگری
نوشتهی: مینسون جی
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 دسامبر 2020
🔸 این مقاله برای روشن ساختن دیدگاههای متضاد جریانهای گوناگون مارکسیستی در خصوص مزایا و معایب تعاونیهای کارگری، بر واکاویِ ژانوسی خود مارکس از تعاونیهای کارگری تمرکز میکند. مارکس به ظرفیتهای بالقوه رادیکال تعاونیهای کارگری که به معنای واقعی کلمه سازمان یافته بودند و جهتگیری سیاسی داشتند، باور عمیقی داشت، اما بهشدت منتقد گرایش تعاونیها به محدودکردن افقهای سیاسیشان و جدا افتادن از جنبشهای کارگری گستردهتر بود. اگرچه اندیشمندان سنت مارکسیستی، تعاونیهای کارگری را مادامیکه به مثابهی محافل منزویِ «سرمایهداران جمعی» درون نظام سرمایهداری موجود عمل میکنند به باد انتقاد میگیرند، خود مارکس در جنبش تعاونی پتانسیل مهمی میدید تا آن جا که آن را بخشی از کارزار وسیعتر تغییر اجتماعی میدانست.
🔸 مارکس معتقد بود که تعاونیها میتوانند مسیر نظامی بدیل از تولیدکنندگان آزاد و برابر را نشان دهند و برانگیزانندهی تصورات رادیکال میان حامیانشان باشند، اما فقط تا حدی که فعالان این تعاونیها ضرورت سازماندهی مبتنی بر آگاهی طبقاتی و در مقیاس گستردهی صنعتی را به رسمیت بشناسند. در نهایت، مارکس اولویت چندانی برای ترویج نوع خاصی از سازمان کارگری که بیش از دیگر انواع سازماندهی، هدایتگر ما به سوی دگرگونی باشد (برای مثال تعاونیهای کارگری یا اتحادیههای کار) قائل نبود. در عوض او بیشتر بر اهمیت آگاهی طبقاتی درون سازماندهی کارگری، و بر تکامل و توسعهی آگاهی طبقاتی رادیکالشده در میان کارگران تاکید داشت، خواه از طریق گسترش اتحادیههای کار، خواه تعاونیهای کارگری یا هرگونه نهادی دیگر برای توانمندسازی کارگران. به عقیدهی مارکس، ماهیتِ تمرکزِ نهاد ِکارگری بر ایجاد و حفظ آگاهی طبقاتی استوار است که به قدرتمندترین وجه ممکن به شکلگیری گرایشهای رادیکال یا پسگرای شکلهای محلی اکتیویسم کارگری میانجامد، و نه ماهیت خود نهاد کارگری (یعنی تعاونی یا اتحادیه).
🔸 مشکل دیدگاههای دوگانهی مارکس دربارهی تعاونیها را میتوان را با توجه به تفاوت میان تعاونیهای کارگری به مثابهی یک شکل سازمانی، و تعاونیهای کارگری به مثابهی عامل تسریع و تقویت بسیج آگاهی طبقاتی کارگران، برطرف کرد... اگرچه مارکس بارها روح همیارانهی سوسیالیسم آرمانشهری در سنت اوئن/ پرودون را ستوده است، نتیجهگیری سختگیرانهی او این بود که این دست تعاونیگرایی، که فاقد بسیج سیاسی جمعی است، نه هرگز قادر خواهد بود قدرت واقعی را از چنگ سرمایهداران یا دولت درآورد و نه هرگز میتواند به «دگرگونی جامعهی سوسیالیستی» دست یابد. از نظر مارکس، در نهایت مهم آن است که هر نهاد خاص کارگری تا چه میزان به ورای اهداف اقتصادیِ منفعتمحور فردگرایانه خویش مینگرد و در جستوجوی دگرگونی اجتماعی/اقتصادی، آگاهی طبقاتی و مبارزهی طبقاتی را پرورش میدهد. مارکس و انگلس هر دو، سازماندهی کارگری را به عنوان «مهمترین سلاح در مبارزهی سیاسی طبقات»، بهشمار میآوردند، اما معتقد نبودند که همهی انواع سازماندهی کارگری میتوانند به طور خودکار به عنوان عوامل موثر تغییر اجتماعی عمل کنند.
🔸 «طبقه» محصول کنشهای مشخص است – یک نیروی تاریخی بالقوه که با «ایجاد انگیزه» پدید میآید و «فقط در سطح سازماندهی و کنش تحقق پیدا میکند». برداشت کاملاً مارکسیستی از ظرفیت تعاونیهای کارگری با این بینش آغاز میشود و ابتکارهای تعاونیهای خاص را از این دریچه به تفسیر میکشد که آیا این تعاونی سبب ترویج یا تعمیق درک کارگران از موقعیت و قدرت طبقاتیشان شده است یا نه...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1T7
#مینسون_جی #تارا_بهروزیان
#تعاونی_کارگری #تعاونی_تولیدی #جامعهی_بدیل
#طبقه #جنبش_کارگری
#دموکراسی #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
با طبقه یا بدون طبقه
واگشایی تفسیر ژانوسی مارکس از تعاونیهای کارگری نوشتهی: مینسون جی ترجمهی: تارا بهروزیان این مقاله برای روشن ساختن دیدگاههای متضاد جریانهای گوناگون مارکسیستی در خصوص مزایا و معایب تعاونیهای کار…
Alternative-Society-Vol.1-NAGHD.pdf
5.5 MB
📚 «کتاب نقد»:
جامعهی بدیل – جلد یکم
نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز، بیگمان شالودهی چشماندازی رو به سوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکن بودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد.
سایت «نقد» طی ماههای گذشته زنجیرهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل منتشر کرده است که اینک به صورت مجموعهای مستقل در قالب کتابی در دو مجلد گردآوری شدهاند.
اکنون مجلد نخست این کتاب در این فایل پیدیاف و نیز در لینک زیر در دسترس علاقهمندان قرار دارد:
👇🏽👇🏽👇🏽
http://naghd.info/Alternative-Society-Vol.1-NAGHD.pdf
#کتاب_نقد
🖋@naghd_com
جامعهی بدیل – جلد یکم
نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز، بیگمان شالودهی چشماندازی رو به سوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکن بودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد.
سایت «نقد» طی ماههای گذشته زنجیرهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل منتشر کرده است که اینک به صورت مجموعهای مستقل در قالب کتابی در دو مجلد گردآوری شدهاند.
اکنون مجلد نخست این کتاب در این فایل پیدیاف و نیز در لینک زیر در دسترس علاقهمندان قرار دارد:
👇🏽👇🏽👇🏽
http://naghd.info/Alternative-Society-Vol.1-NAGHD.pdf
#کتاب_نقد
🖋@naghd_com
▫️ در نقد بخوانید:
کتابِ «جامعهی بدیل» - جلد یکم
📚 با آثاری از:
دیوید اَدِم، مهمت اوفوک توتان، برتل اولمن، پل بِرکِت، کوستاس پاپیآنو، لئو پانیچ، نوربِرت ترِنکلِه، تنر چم، کمال خسروی، درن روسو، دِرِک سایر، کارل کُرش، مصطفی کایااوغلو، ال کمپل، نورمن گراس، مارک مالهالند، دیوید میلر، مایکل هاینریش، پیتر هیودیس
📚 مترجمان:
تارا بهروزیان، کاووس بهزادی، کمال خسروی، بهرام صفایی، دلشاد عبادی، حسن مرتضوی، منصور موسوی، سهراب نیکزاد
👇🏽
http://naghd.info/Alternative-Society-Vol.1-NAGHD.pdf
#کتاب_نقد
#جامعهی_بدیل
🖋@naghd_com
کتابِ «جامعهی بدیل» - جلد یکم
📚 با آثاری از:
دیوید اَدِم، مهمت اوفوک توتان، برتل اولمن، پل بِرکِت، کوستاس پاپیآنو، لئو پانیچ، نوربِرت ترِنکلِه، تنر چم، کمال خسروی، درن روسو، دِرِک سایر، کارل کُرش، مصطفی کایااوغلو، ال کمپل، نورمن گراس، مارک مالهالند، دیوید میلر، مایکل هاینریش، پیتر هیودیس
📚 مترجمان:
تارا بهروزیان، کاووس بهزادی، کمال خسروی، بهرام صفایی، دلشاد عبادی، حسن مرتضوی، منصور موسوی، سهراب نیکزاد
👇🏽
http://naghd.info/Alternative-Society-Vol.1-NAGHD.pdf
#کتاب_نقد
#جامعهی_بدیل
🖋@naghd_com
▫️ برنامهریزی سوسیالیستی
▫️ پس از فروپاشی اتحاد شوروی
نوشتهی: آلن کاترل و دبلیو. پل کاکشات
ترجمهی: یحیی مرادی
۲۸ ژانویه ۲۰۲۱
🔸 شاید در نظر بسیاری افراد، فروپاشی اتحاد شوروی (و اقتصادهای برنامهای اروپای شرقی) به شکلی مؤثر بحثِ محاسبهی سوسیالیستی را با حکمی قاطع به نفع بازار به پایان رسانده باشد. ما استدلال خواهیم کرد که چنین نتیجهگیریای نابهجا است. سوسیالیسم شوروی شکل ویژهای از برنامهریزی، همراه با کمبودهای معینی که خاص خود آن بود، ارائه کرد، و فروپاشی آن لزوماً بدیل سازوکارهای برنامهریزیِ سوسیالیستی را منتفی نمیکند. در اینجا با اشاره به شماری از محدودیتهای ویژهیِ مدلِ شوروی به برخی از دلایل این نظر میپردازیم که روشهای بدیل برنامهریزی وجود دارد، روشهایی که هم از لحاظ فنی عملی است و هم بالقوه کارآمد و واقعبینانه.
🔸 پیش از هر چیز، بهتر است شرایط عامی را مطرح کنیم که برای به کار انداختن یک نظام کارآمد برنامهریزی اقتصادی مرکزی لازم است، فارغ از اینکه آیا این شرایط واقعا در هر نظام محتملی قابل تحققاند یا نه... طرحهای پایهای ما به شکل بسیار سادهای بیان شدهاند، هرچند از خواننده میخواهیم مدنظر داشته باشد که ما در این مقاله نمیتوانیم به پالودگیها، محدودیتها و شرحوبسط لازم آنها بپردازیم.
🔸 ممکن است یک سوال به ذهن خوانندهی استدلالهای بالا خطور کند: آیا ما بیش از حد مغرور نیستیم که گمان میکنیم یک طرح مناسب برای برنامهریزی مرکزی ارائه دادهایم، آن هم در جایی که «بهترین ذهنها» در اتحاد جماهیر شوروی در طی یک دوره، مثلاً ، 25 ساله (یعنی از سال 1960 یا بیشتر که مسئلهی اصلاح نظام برنامهریزی پدیدار شد، تا اواخر دهه 1980 که کل این تصور به نفع انتقال به بازار کنار گذاشته شد)، شکست خوردند؟ پاسخ ما این است، واقعاً اینطور نیست که ما خود را هوشمندتر از اقتصاددانان اتحاد شوروی بدانیم، اما ما در چارچوب همان محدودیتها کار نمیکنیم. دو درونداد اصلی فکری در طرح ما عبارتند از: (الف) مارکسیسم انتقادی و غیرجزمی و (ب) علوم کامپیوتری مدرن. ترکیب این موارد در اتحاد جماهیر شوروی سابق که «مارکسیسم» غالباً کارکردی مبهم و ضدعلمی داشت، بسیار دشوار بود. نظرات ما احتمالاً توسط حافظان ارتدوکسی انحرافی تلقی میشد … و همهنگام از سوی کسانی که نظرشان دربارهی سوسیالیسم در سالهای کلبیمسلکی برژنف شکل گرفته بود و برایشان مارکسیسم چیزی جز یک جزم متحجر نبود، سوسیالیسمی سادهلوحانه بهنظر میرسید.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Y0
#آلن_کاترل #دبلیو_پل_کاکشات #یحیی_مرادی
#جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی
#برنامهریزی #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پس از فروپاشی اتحاد شوروی
نوشتهی: آلن کاترل و دبلیو. پل کاکشات
ترجمهی: یحیی مرادی
۲۸ ژانویه ۲۰۲۱
🔸 شاید در نظر بسیاری افراد، فروپاشی اتحاد شوروی (و اقتصادهای برنامهای اروپای شرقی) به شکلی مؤثر بحثِ محاسبهی سوسیالیستی را با حکمی قاطع به نفع بازار به پایان رسانده باشد. ما استدلال خواهیم کرد که چنین نتیجهگیریای نابهجا است. سوسیالیسم شوروی شکل ویژهای از برنامهریزی، همراه با کمبودهای معینی که خاص خود آن بود، ارائه کرد، و فروپاشی آن لزوماً بدیل سازوکارهای برنامهریزیِ سوسیالیستی را منتفی نمیکند. در اینجا با اشاره به شماری از محدودیتهای ویژهیِ مدلِ شوروی به برخی از دلایل این نظر میپردازیم که روشهای بدیل برنامهریزی وجود دارد، روشهایی که هم از لحاظ فنی عملی است و هم بالقوه کارآمد و واقعبینانه.
🔸 پیش از هر چیز، بهتر است شرایط عامی را مطرح کنیم که برای به کار انداختن یک نظام کارآمد برنامهریزی اقتصادی مرکزی لازم است، فارغ از اینکه آیا این شرایط واقعا در هر نظام محتملی قابل تحققاند یا نه... طرحهای پایهای ما به شکل بسیار سادهای بیان شدهاند، هرچند از خواننده میخواهیم مدنظر داشته باشد که ما در این مقاله نمیتوانیم به پالودگیها، محدودیتها و شرحوبسط لازم آنها بپردازیم.
🔸 ممکن است یک سوال به ذهن خوانندهی استدلالهای بالا خطور کند: آیا ما بیش از حد مغرور نیستیم که گمان میکنیم یک طرح مناسب برای برنامهریزی مرکزی ارائه دادهایم، آن هم در جایی که «بهترین ذهنها» در اتحاد جماهیر شوروی در طی یک دوره، مثلاً ، 25 ساله (یعنی از سال 1960 یا بیشتر که مسئلهی اصلاح نظام برنامهریزی پدیدار شد، تا اواخر دهه 1980 که کل این تصور به نفع انتقال به بازار کنار گذاشته شد)، شکست خوردند؟ پاسخ ما این است، واقعاً اینطور نیست که ما خود را هوشمندتر از اقتصاددانان اتحاد شوروی بدانیم، اما ما در چارچوب همان محدودیتها کار نمیکنیم. دو درونداد اصلی فکری در طرح ما عبارتند از: (الف) مارکسیسم انتقادی و غیرجزمی و (ب) علوم کامپیوتری مدرن. ترکیب این موارد در اتحاد جماهیر شوروی سابق که «مارکسیسم» غالباً کارکردی مبهم و ضدعلمی داشت، بسیار دشوار بود. نظرات ما احتمالاً توسط حافظان ارتدوکسی انحرافی تلقی میشد … و همهنگام از سوی کسانی که نظرشان دربارهی سوسیالیسم در سالهای کلبیمسلکی برژنف شکل گرفته بود و برایشان مارکسیسم چیزی جز یک جزم متحجر نبود، سوسیالیسمی سادهلوحانه بهنظر میرسید.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Y0
#آلن_کاترل #دبلیو_پل_کاکشات #یحیی_مرادی
#جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی
#برنامهریزی #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
برنامهریزی سوسیالیستی
پس از فروپاشی اتحاد شوروی نوشتهی: آلن کاترل و دبلیو. پل کاکشات ترجمهی: یحیی مرادی آیا ما بیش از حد مغرور نیستیم که گمان میکنیم یک طرح مناسب برای برنامهریزی مرکزی ارائه دادهایم، آن هم در جایی …
▫️ مالکیت، نیازها و کار در جامعه کمونیستی
▫️ دیدگاه مارکس دربارهی مالکیت، نیازها و کار در جامعهی کمونیستی
نوشتهی: شان سایرز
ترجمهی: تارا بهروزیان
11 فوریه 2021
🔸 مارکس مطالب اندکی دربارهی کمونیسم نوشت، بخش اعظم کارش بر سرمایهداری متمرکز بوده است. این رویکرد عامدانه بود. مارکس اصرار داشت که کمونیسم برای او تصوری ایدهآل از اینکه جامعه چگونه باید باشد نیست، بلکه بر بنیاد درکی تاریخی از نیروهای دستاندر کار در جامعهی کنونی یعنی جامعهی سرمایهداری طرحی است نظری از اینکه چگونه جامعه در آینده عملاً تکامل خواهد یافت.
🔸 با این حال بهرغم گفتههای او، دیدگاه ایدهآل نیز بخشی اساسی از ایدهی مارکسیستی کمونیسم است؛ از این لحاظ، ما با چیزی طرف هستیم که مارکس آن را جنبهی آرمانشهری کمونیسم میدانست. این دیدگاه، بنیانی را برای نقد مارکسیستی سرمایهداری شکل میدهد و ایدههایی را برای بدیلی بهتر مطرح میکند، ایدههایی که به جنبش سوسیالیستی الهام بخشیده است و بخش مهمی از جذابیت مارکسیسم به مثابهی یک فلسفهی سیاسی بوده و هست. به عبارت دیگر، شرح مارکس از کمونیسم هم نظریهای تاریخی است دربارهی چگونگی تکامل جامعه و هم یک ایدهآل، و هر دو جنبه برای آن حیاتی است. اینکه آیا این دو جنبه میتوانند با یکدیگر سازگار باشند اغلب مورد پرسش و تردید است، اما بحث من در این مقاله به این موضوع اختصاص ندارد. من در اینجا بر خودِ ایدهی مارکس از کمونیسم تمرکز خواهم داشت؛ و به جای جنبههای سیاسی اندیشهی او، بر جنبههای اقتصادی و اجتماعیِ روایت مارکس متمرکز خواهم شد.
🔸 اگرچه با تکامل اندیشهی مارکس، برخی تغییرات عمده در درک او از کمونیسم، بهویژه در بیانش به وجود میآید، اما در عین حال تداومهای معناداری نیز وجود دارد. جنبههای مهم درک اولیهی مارکس از مالکیت خصوصی و کمونیسم در آثار بعدی او نیز حفظ شده است. فارغ از دیدگاههایی که مارکس بعدها از آنها دست کشید، آثار اولیهی مارکس دربارهی مالکیت خصوصی و کمونیسم بیانگر درونمایههای خیالاندیشانه و رادیکالی بودند که در کار او ادامه یافت و در نتیجه به روشن شدن جنبههایی از کار مارکس که اغلب نادیده گرفته شدهاند کمک میکنند.
🔸 فرض مارکس این است که افراد گسترهای همهجانبه از توانمندیهایی دارند که طبیعتاً میخواهند آنها را به شیوهای همهجانبه به کار بگیرند. کوهن این پرسش را مطرح میکند که «چرا در حالت ایدهآل مردم باید در فعالیتهای متنوع زیادی درگیر شوند؟ … چه چیز بدی در این خصوص وجود دارد که فرد فقط خود را وقف یک فعالیت یا خطوط اندکی از فعالیتها کند؟» چه خواهد شد اگر یک فرد ترجیح دهد در یک رشتهی خاص تخصص یابد؟ چرا آنها نباید قادر به این کار باشند؟
🔸 مارکس معتقد نیست که افراد باید مجبور به تغییر فعالیتهایشان شوند. برعکس، دیدگاه مارکس این است که کار را باید آزادانه انتخاب کرد. یکی از انتقادات اصلی مارکس به تقسیم کار در جامعهی سرمایهداری این است که شکل تحمیل بیگانه و قهری را به خود میگیرد. در جامعه کمونیستی آینده، افراد برای نخستین بار قادر خواهند بود کار خود را به روشی آگاهانه و آزادانه سازمان دهند. و با فرض این آزادی، معنای این حرف آن است که آنها عموماً گسترهی همهجانبهای از فعالیتها را به تخصصیشدن ترجیح خواهند داد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-20B
#شان_سایرز #تارا_بهروزیان
#مالکیت #کمونیسم #کار_بیگانه #تقسیم_کار #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دیدگاه مارکس دربارهی مالکیت، نیازها و کار در جامعهی کمونیستی
نوشتهی: شان سایرز
ترجمهی: تارا بهروزیان
11 فوریه 2021
🔸 مارکس مطالب اندکی دربارهی کمونیسم نوشت، بخش اعظم کارش بر سرمایهداری متمرکز بوده است. این رویکرد عامدانه بود. مارکس اصرار داشت که کمونیسم برای او تصوری ایدهآل از اینکه جامعه چگونه باید باشد نیست، بلکه بر بنیاد درکی تاریخی از نیروهای دستاندر کار در جامعهی کنونی یعنی جامعهی سرمایهداری طرحی است نظری از اینکه چگونه جامعه در آینده عملاً تکامل خواهد یافت.
🔸 با این حال بهرغم گفتههای او، دیدگاه ایدهآل نیز بخشی اساسی از ایدهی مارکسیستی کمونیسم است؛ از این لحاظ، ما با چیزی طرف هستیم که مارکس آن را جنبهی آرمانشهری کمونیسم میدانست. این دیدگاه، بنیانی را برای نقد مارکسیستی سرمایهداری شکل میدهد و ایدههایی را برای بدیلی بهتر مطرح میکند، ایدههایی که به جنبش سوسیالیستی الهام بخشیده است و بخش مهمی از جذابیت مارکسیسم به مثابهی یک فلسفهی سیاسی بوده و هست. به عبارت دیگر، شرح مارکس از کمونیسم هم نظریهای تاریخی است دربارهی چگونگی تکامل جامعه و هم یک ایدهآل، و هر دو جنبه برای آن حیاتی است. اینکه آیا این دو جنبه میتوانند با یکدیگر سازگار باشند اغلب مورد پرسش و تردید است، اما بحث من در این مقاله به این موضوع اختصاص ندارد. من در اینجا بر خودِ ایدهی مارکس از کمونیسم تمرکز خواهم داشت؛ و به جای جنبههای سیاسی اندیشهی او، بر جنبههای اقتصادی و اجتماعیِ روایت مارکس متمرکز خواهم شد.
🔸 اگرچه با تکامل اندیشهی مارکس، برخی تغییرات عمده در درک او از کمونیسم، بهویژه در بیانش به وجود میآید، اما در عین حال تداومهای معناداری نیز وجود دارد. جنبههای مهم درک اولیهی مارکس از مالکیت خصوصی و کمونیسم در آثار بعدی او نیز حفظ شده است. فارغ از دیدگاههایی که مارکس بعدها از آنها دست کشید، آثار اولیهی مارکس دربارهی مالکیت خصوصی و کمونیسم بیانگر درونمایههای خیالاندیشانه و رادیکالی بودند که در کار او ادامه یافت و در نتیجه به روشن شدن جنبههایی از کار مارکس که اغلب نادیده گرفته شدهاند کمک میکنند.
🔸 فرض مارکس این است که افراد گسترهای همهجانبه از توانمندیهایی دارند که طبیعتاً میخواهند آنها را به شیوهای همهجانبه به کار بگیرند. کوهن این پرسش را مطرح میکند که «چرا در حالت ایدهآل مردم باید در فعالیتهای متنوع زیادی درگیر شوند؟ … چه چیز بدی در این خصوص وجود دارد که فرد فقط خود را وقف یک فعالیت یا خطوط اندکی از فعالیتها کند؟» چه خواهد شد اگر یک فرد ترجیح دهد در یک رشتهی خاص تخصص یابد؟ چرا آنها نباید قادر به این کار باشند؟
🔸 مارکس معتقد نیست که افراد باید مجبور به تغییر فعالیتهایشان شوند. برعکس، دیدگاه مارکس این است که کار را باید آزادانه انتخاب کرد. یکی از انتقادات اصلی مارکس به تقسیم کار در جامعهی سرمایهداری این است که شکل تحمیل بیگانه و قهری را به خود میگیرد. در جامعه کمونیستی آینده، افراد برای نخستین بار قادر خواهند بود کار خود را به روشی آگاهانه و آزادانه سازمان دهند. و با فرض این آزادی، معنای این حرف آن است که آنها عموماً گسترهی همهجانبهای از فعالیتها را به تخصصیشدن ترجیح خواهند داد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-20B
#شان_سایرز #تارا_بهروزیان
#مالکیت #کمونیسم #کار_بیگانه #تقسیم_کار #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مالکیت، نیازها و کار در جامعه کمونیستی
دیدگاه مارکس نوشتهی: شان سایرز ترجمهی: تارا بهروزیان معضلات مربوط به اقتصادهای با برنامهریزیِ متمرکز آشکار است، اما این امر را نباید دلیلی بر حذف کامل برنامهریزی متمرکز دانست و تصور کرد که هیچ …
▫️ بیگانهسازی و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: فیلیپ جی. کین
ترجمهی: سهراب نیکزاد
۱۸ فوریه ۲۰۲۱
🔸 با دنبال کردن روند تکامل اندیشهی مارکس، مجموعهای از چرخشها، کشمکشها و شاید حتی تناقضات را در روابط میان نظریههای او دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا، غلبه بر بیگانهسازی و انقلابْ مییابیم. قصد ما ردیابی و پی بردن به این مسائل است.
🔸هدف نوشتههای سیاسی مارکس از 1843 به بعد، غلبه بر بیگانهسازی دولت مدرن بود. دولت همچون قدرتی مجزا و مستقل که خارج از کنترل شهروندانش است، دیگر نباید با سلطه بر جامعه بر فراز آن باشد. دولت بهعنوان قدرتی مستقل میباید ــ بنا به تعبیر انگلس متأخر ــ مضمحل شود.
🔸با تکامل دیدگاههای سیاسی مارکس، او به طرحی دست یافت مبنی بر گذار دومرحلهای از دولت بیگانهی موجود به اضمحلال نهایی دولت. مرحلهی اول، مرحلهی انتقالی است که او آن را دیکتاتوری پرولتاریا نامید ــ که مرحلهی سوسیالیستی نیز نامیده شده است. مرحلهی دوم، کمونیسم تماموکمال است که در آن دولت مضمحل شده است. مارکس این تمایز را در نقد برنامهی گوتا برقرار میکند. میتوان همین تمایز را، بهشرط خوانش دقیق، در مانیفست کمونیست نیز یافت.
🔸نخستین معضل ما مربوط به مرحلهی سوسیالیستی است. آیا در مرحلهی نخست بر بیگانگی و بیگانهسازی غلبه میشود یا نه؟ بهنظر میرسد خود مارکس نیز در اینباره سردرگم است. معضل اینجاست که آیا یک اقتصاد مبادلهای بیگانگی و بیگانهسازی را ناگزیر میکند یا نه.
🔸 به باور من، مارکس دو مدل تقریباً متفاوتِ انقلاب را در هم میآمیزد. این دو مدل در کتاب سه تاکتیکِ استنلی مور بهروشنی بسط یافته و بهتفصیل ارائه شدهاند. مدل نخست برای انقلاب اکثریت در یک جامعهی سرمایهداری پیشرفته است. مارکس در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی میگوید، «هیچ نظم اجتماعیای هیچگاه پیش از آنکه تمام نیروهای مولدِ بسنده برای آن رشد یافته باشند از میان نمیرود، و مناسبات تولید بالاتر و جدید هیچگاه پیش از آنکه شرایط مادی برای وجود آنها در چارچوب جامعهی پیشین نبالیده باشد، جایگزین مناسبات تولید پیشین نمیشود.»... مدل دوم مدلی است برای انقلاب اقلیت در یک اقتصاد توسعهنیافته یا پیشاسرمایهداری. مارکس حتی در همان اوایل 1843 نیز کاملاً آگاه بود که در آلمان، پرولتاریا چنانکه باید شکل نگرفته است. مارکس در مانیفست (که ما هر دو مدل انقلاب اقلیت و انقلاب اکثریت را در کنار یکدیگر مییابیم) استدلال میکند که در مبارزات انقلابیِ بورژوازی با طبقات ارتجاعیتر، پرولتاریا ابتدا در کنار بورژوازی میایستد. بهمحض اینکه بورژوازی در برابر این طبقات به موفقیت رسید، پرولتاریا بیدرنگ مبارزهی خود علیه بورژوازی را آغاز میکند. پرولتاریا برای تبدیل انقلاب بورژوایی به یک انقلاب پرولتری میجنگد. این نکته بهمعنای جهیدن از مراحل است....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-21s
#فلیپ_جی_کین #سهراب_نیکزاد
#بیگانگی #سوسیالیسم #دیکتاتوری_پرولتاریا #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: فیلیپ جی. کین
ترجمهی: سهراب نیکزاد
۱۸ فوریه ۲۰۲۱
🔸 با دنبال کردن روند تکامل اندیشهی مارکس، مجموعهای از چرخشها، کشمکشها و شاید حتی تناقضات را در روابط میان نظریههای او دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا، غلبه بر بیگانهسازی و انقلابْ مییابیم. قصد ما ردیابی و پی بردن به این مسائل است.
🔸هدف نوشتههای سیاسی مارکس از 1843 به بعد، غلبه بر بیگانهسازی دولت مدرن بود. دولت همچون قدرتی مجزا و مستقل که خارج از کنترل شهروندانش است، دیگر نباید با سلطه بر جامعه بر فراز آن باشد. دولت بهعنوان قدرتی مستقل میباید ــ بنا به تعبیر انگلس متأخر ــ مضمحل شود.
🔸با تکامل دیدگاههای سیاسی مارکس، او به طرحی دست یافت مبنی بر گذار دومرحلهای از دولت بیگانهی موجود به اضمحلال نهایی دولت. مرحلهی اول، مرحلهی انتقالی است که او آن را دیکتاتوری پرولتاریا نامید ــ که مرحلهی سوسیالیستی نیز نامیده شده است. مرحلهی دوم، کمونیسم تماموکمال است که در آن دولت مضمحل شده است. مارکس این تمایز را در نقد برنامهی گوتا برقرار میکند. میتوان همین تمایز را، بهشرط خوانش دقیق، در مانیفست کمونیست نیز یافت.
🔸نخستین معضل ما مربوط به مرحلهی سوسیالیستی است. آیا در مرحلهی نخست بر بیگانگی و بیگانهسازی غلبه میشود یا نه؟ بهنظر میرسد خود مارکس نیز در اینباره سردرگم است. معضل اینجاست که آیا یک اقتصاد مبادلهای بیگانگی و بیگانهسازی را ناگزیر میکند یا نه.
🔸 به باور من، مارکس دو مدل تقریباً متفاوتِ انقلاب را در هم میآمیزد. این دو مدل در کتاب سه تاکتیکِ استنلی مور بهروشنی بسط یافته و بهتفصیل ارائه شدهاند. مدل نخست برای انقلاب اکثریت در یک جامعهی سرمایهداری پیشرفته است. مارکس در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی میگوید، «هیچ نظم اجتماعیای هیچگاه پیش از آنکه تمام نیروهای مولدِ بسنده برای آن رشد یافته باشند از میان نمیرود، و مناسبات تولید بالاتر و جدید هیچگاه پیش از آنکه شرایط مادی برای وجود آنها در چارچوب جامعهی پیشین نبالیده باشد، جایگزین مناسبات تولید پیشین نمیشود.»... مدل دوم مدلی است برای انقلاب اقلیت در یک اقتصاد توسعهنیافته یا پیشاسرمایهداری. مارکس حتی در همان اوایل 1843 نیز کاملاً آگاه بود که در آلمان، پرولتاریا چنانکه باید شکل نگرفته است. مارکس در مانیفست (که ما هر دو مدل انقلاب اقلیت و انقلاب اکثریت را در کنار یکدیگر مییابیم) استدلال میکند که در مبارزات انقلابیِ بورژوازی با طبقات ارتجاعیتر، پرولتاریا ابتدا در کنار بورژوازی میایستد. بهمحض اینکه بورژوازی در برابر این طبقات به موفقیت رسید، پرولتاریا بیدرنگ مبارزهی خود علیه بورژوازی را آغاز میکند. پرولتاریا برای تبدیل انقلاب بورژوایی به یک انقلاب پرولتری میجنگد. این نکته بهمعنای جهیدن از مراحل است....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-21s
#فلیپ_جی_کین #سهراب_نیکزاد
#بیگانگی #سوسیالیسم #دیکتاتوری_پرولتاریا #جامعهی_بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بیگانهسازی و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: فیلیپ جی. کین ترجمهی: سهراب نیکزاد اینکه چگونه میتوان نوعی دیکتاتوری پرولتاریا داشت که دولتی بر فراز جامعه و مسلط بر آن نباشد، موضوعی است که در نوشتههای خود مارکس هم چندان روشن نیست. ب…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ساخت سیاسی بدیل
▫️ دموکراسی لیبرالی یا ساختار شورایی
نوشتهی: ناصر پیشرو
27 فوریه 2021
🔸 گفتمان «اداره شورایی» که از دل مبارزات کارگران هفت تپه سربرآورد، چرخشی در فضای سیاسی ایجاد کرد که پیآمد آن ترک برداشتن گفتمان غالب یعنی دموکراسی (لیبرالی) بود که از دیرباز بهعنوان ساختار سیاسی بدیل از سوی بخش بزرگی از اپوزیسیون تبلیغ میشود. به نسبتی که گفتمان اداره شورایی از سوی پیشروان جنبش طبقاتی کارگران و دیگر جنبشهای اجتماعی و نیروها و گرایشات چپ انقلابی با استقبال مواجه شد اما ناخشنودی اپوزیسیون بورژوایی و گرایشات شبیه سوسیال دموکراسی و چپ رفرمیست را فراهم نمود و هر یک به شیوهی خود به تخریب آن پرداختند. آنها ضمن آنکه اغلب فروریزی جوامع نوع شوروی را چاشنی ادعاهای خود میکنند، این پرسش را بهپیش میکشند که دموکراسیها (لیبرالی) و پارلمانتاریسم – که ساخت سیاسی در آمریکای شمالی و اروپایی است- شکل ایدهآل بدیل است و چرا باید مخالف آن بود؟!
🔸 با وجودیکه شوراها در جامعه ایران پدیده ناشناختهای نیستند، گرایشات سوسیال دموکرات و برخی از مدعیان چپ نیز ادعا میکنند که در جوامعی که از فرق سر تا مغز استخوان دیکتاتوری و استبداد فراگیر حاکم است، طرح اداره شورایی بهعنوان ساخت سیاسی بدیل امکانناپذیر بوده و پرش از «روی مراحل بدیل» است و در بهترین حالت رویای خوب اما بی سرانجامی است. به عبارتی روشنتر این ادعا یعنی بازگشت به نظریههای سترون گذشته در قرن جدید. این نوشته تلاش دارد، دموکراسی لیبرالی و پارلمانتاریسم را به چالش بگیرد و در پرتو تجربههای گذشته، جوانب مختلف اداره شورایی را بهعنوان ساخت سیاسی بدیل، واکاوی و بازطرح کند. این که اپوزیسیون بورژوایی ایرانی چه درکی از دموکراسی دارد، و حتی موانع آن در همسازی با منافع بورژوازی بومی چیست را فعلا کنار میگذاریم اما نیاز است که کادرهای این نوع از بدیل را در مناسب ترین اشکال تجربهشدهی آن واکاوی کنیم.
🔸 این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است: بخش اول نقد دموکراسی لیبرال درسطح عام است و در بخش دوم ساختار شورایی به عنوان ساخت سیاسی بدیل وارسی میشود.
🔹متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-22t
#ناصر_پیشرو #جامعهی_بدیل #سوسیالدمکراسی #سوسیالیسم #سازش_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ساخت سیاسی بدیل
▫️ دموکراسی لیبرالی یا ساختار شورایی
نوشتهی: ناصر پیشرو
27 فوریه 2021
🔸 گفتمان «اداره شورایی» که از دل مبارزات کارگران هفت تپه سربرآورد، چرخشی در فضای سیاسی ایجاد کرد که پیآمد آن ترک برداشتن گفتمان غالب یعنی دموکراسی (لیبرالی) بود که از دیرباز بهعنوان ساختار سیاسی بدیل از سوی بخش بزرگی از اپوزیسیون تبلیغ میشود. به نسبتی که گفتمان اداره شورایی از سوی پیشروان جنبش طبقاتی کارگران و دیگر جنبشهای اجتماعی و نیروها و گرایشات چپ انقلابی با استقبال مواجه شد اما ناخشنودی اپوزیسیون بورژوایی و گرایشات شبیه سوسیال دموکراسی و چپ رفرمیست را فراهم نمود و هر یک به شیوهی خود به تخریب آن پرداختند. آنها ضمن آنکه اغلب فروریزی جوامع نوع شوروی را چاشنی ادعاهای خود میکنند، این پرسش را بهپیش میکشند که دموکراسیها (لیبرالی) و پارلمانتاریسم – که ساخت سیاسی در آمریکای شمالی و اروپایی است- شکل ایدهآل بدیل است و چرا باید مخالف آن بود؟!
🔸 با وجودیکه شوراها در جامعه ایران پدیده ناشناختهای نیستند، گرایشات سوسیال دموکرات و برخی از مدعیان چپ نیز ادعا میکنند که در جوامعی که از فرق سر تا مغز استخوان دیکتاتوری و استبداد فراگیر حاکم است، طرح اداره شورایی بهعنوان ساخت سیاسی بدیل امکانناپذیر بوده و پرش از «روی مراحل بدیل» است و در بهترین حالت رویای خوب اما بی سرانجامی است. به عبارتی روشنتر این ادعا یعنی بازگشت به نظریههای سترون گذشته در قرن جدید. این نوشته تلاش دارد، دموکراسی لیبرالی و پارلمانتاریسم را به چالش بگیرد و در پرتو تجربههای گذشته، جوانب مختلف اداره شورایی را بهعنوان ساخت سیاسی بدیل، واکاوی و بازطرح کند. این که اپوزیسیون بورژوایی ایرانی چه درکی از دموکراسی دارد، و حتی موانع آن در همسازی با منافع بورژوازی بومی چیست را فعلا کنار میگذاریم اما نیاز است که کادرهای این نوع از بدیل را در مناسب ترین اشکال تجربهشدهی آن واکاوی کنیم.
🔸 این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است: بخش اول نقد دموکراسی لیبرال درسطح عام است و در بخش دوم ساختار شورایی به عنوان ساخت سیاسی بدیل وارسی میشود.
🔹متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-22t
#ناصر_پیشرو #جامعهی_بدیل #سوسیالدمکراسی #سوسیالیسم #سازش_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ساخت سیاسی بدیل
دموکراسی لیبرالی یا ساختار شورایی نوشتهی: ناصر پیشرو گفتمان «ادره شورایی» که از دل مبارزات کارگران هفت تپه سربرآورد، چرخشی در فضای سیاسی ایجاد کرد که پیآمد آن ترک برداشتن گفتمان غالب …
▫️ کمون پاریس: بدیل ممکن
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمون پاریس: بدیل ممکن
[در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس] نوشتهی: مارچلو موستو ترجمهی: دلشاد عبادی کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بود…
▫️ کمون پاریس و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: حسن آزاد
۲۲ مارس ۲۰۲۱
📝 نوشتهی پیشِ رو گام کوچکی است در راستای تدوین مشخصات کلی جامعهی بدیل، که صرفا به تجربهی کمون و نظرات مارکس و انگلس دربارهی آن میپردازد. در گامهای بعدی به بررسی سایر تجربیات انقلابی و بحث و گفتگو در بارهی نظریهپردازانی نیاز داریم که دغدغهی جامعهی بدیل چراغ راهشان بوده است. بدیهی است که بدون مشارکت جمعی پیمودن این راه میسر نیست.
در این نوشته من تلاش میکنم به اختصار به خصلت طبقاتی و شکل سیاسی کمون بپردازم.
🔸 در مورد خصلت طبقاتی کمون پاریس نظرات مختلفی طرح شده است. شلومو اوینری مورخ و مارکسشناس اسرائیلی بر این نظر است که پیشنویسهای مختلف «جنگ داخلی» شواهد روشنی ارائه میکند که مارکس کمون را نه همچون امری کارگری، بلکه بهعنوان یک شورش خردهبورژوایی و دموکرات- رادیکال بهشمار میآورد. فیلیپ کین نیز یکی دیگر از منتقدانی است که دربارهی خصلت پرولتری کمون دچار تردید است: «مارکس در همین متن نیز تاکید کرده که در فرانسه اکثریت از آنِ دهقانان بوده است. با اینحال مارکس ادعا میکرد که کارگران در شهر پاریس اکثریت گارد ملی را تشکیل میدادند و اینکه اعضای کمون (منتخب بر مبنای حق رای عمومی) یا کارگر بودند، یا نمایندگان مورد تایید آنها. البته این عملا بهمعنای در اکثریتبودن نیست. با توجه بهشرایط تاریخی موجود بهنظر میرسد مارکس درحال طفرهرفتن از پاسخ مشخص است. چه برداشتی باید از این سردرگمی داشت؟»
🔸 البته فرانسه در دههی هفتاد قرن نوزدهم بهجز در چند شهر پیشرفته مانند پاریس، مارسی و لیون در سایر مناطق از پیشرفت چندانی برخوردار نبود و شهرهای پیشرفته در اقیانوسی از دهقانان محافظهکار محاصره شده بودند. بههمین دلیل، مارکس به فعالان سیاسی در پاریس هشدار میداد که در پاریس محدود و منزوی باقی میمانند. اما دربارهی ترکیب جمعیتی پاریس، پیرمیلزا در اثر دو جلدی خود دربارهی کمون پاریس مینویسد: مطابق آمار رسمی، پاریس درسال 1869 دو میلیون جمیعت داشت. پانصدهزار نفر از ساکنین شهر، کارگران صنعتی بودند و حدود سیصد تا چهارصدهزار نفر در رشتههای غیرصنعتی کار میکردند. از این تعداد کارگر چهلهزار نفر در کارخانههای بزرگ مشغول بودند و بقیه در کارگاههای کوچک کمتر از ده نفر. صدوپانزده هزار نفر خدمتکار و چهلوپنج هزار نفر سرایدار وجود داشت و افزون بر کارگران فرانسوی، صدهزار نفر کارگر مهاجر نیز در پاریس ساکن بودند که اکثرا از ایتالیا و لهستان آمده بودند.
🔸 اما اکثریت کمّی الزاما بیانگر پیشگامبودن در فعالیت سیاسی نیست. آیا کارگران و رهبران آنها در عرصهی عمل و برنامهی سیاسی نیز ابتکارعمل را در دست داشتند؟ رابرت تومس در اثر خود دربارهی کمون براساس شمار قربانیان، متهمین و توقیفشدگان در جریان انقلابهای 1830، 1848 و 1871 جدولی ارائه میکند که میزان فعالیت کارگران را در این انقلابها برحسب درصد نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24w
#حسن_آزاد #کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #دیکتاتوری_پرولتاریا
🖋@naghd_com
نوشتهی: حسن آزاد
۲۲ مارس ۲۰۲۱
📝 نوشتهی پیشِ رو گام کوچکی است در راستای تدوین مشخصات کلی جامعهی بدیل، که صرفا به تجربهی کمون و نظرات مارکس و انگلس دربارهی آن میپردازد. در گامهای بعدی به بررسی سایر تجربیات انقلابی و بحث و گفتگو در بارهی نظریهپردازانی نیاز داریم که دغدغهی جامعهی بدیل چراغ راهشان بوده است. بدیهی است که بدون مشارکت جمعی پیمودن این راه میسر نیست.
در این نوشته من تلاش میکنم به اختصار به خصلت طبقاتی و شکل سیاسی کمون بپردازم.
🔸 در مورد خصلت طبقاتی کمون پاریس نظرات مختلفی طرح شده است. شلومو اوینری مورخ و مارکسشناس اسرائیلی بر این نظر است که پیشنویسهای مختلف «جنگ داخلی» شواهد روشنی ارائه میکند که مارکس کمون را نه همچون امری کارگری، بلکه بهعنوان یک شورش خردهبورژوایی و دموکرات- رادیکال بهشمار میآورد. فیلیپ کین نیز یکی دیگر از منتقدانی است که دربارهی خصلت پرولتری کمون دچار تردید است: «مارکس در همین متن نیز تاکید کرده که در فرانسه اکثریت از آنِ دهقانان بوده است. با اینحال مارکس ادعا میکرد که کارگران در شهر پاریس اکثریت گارد ملی را تشکیل میدادند و اینکه اعضای کمون (منتخب بر مبنای حق رای عمومی) یا کارگر بودند، یا نمایندگان مورد تایید آنها. البته این عملا بهمعنای در اکثریتبودن نیست. با توجه بهشرایط تاریخی موجود بهنظر میرسد مارکس درحال طفرهرفتن از پاسخ مشخص است. چه برداشتی باید از این سردرگمی داشت؟»
🔸 البته فرانسه در دههی هفتاد قرن نوزدهم بهجز در چند شهر پیشرفته مانند پاریس، مارسی و لیون در سایر مناطق از پیشرفت چندانی برخوردار نبود و شهرهای پیشرفته در اقیانوسی از دهقانان محافظهکار محاصره شده بودند. بههمین دلیل، مارکس به فعالان سیاسی در پاریس هشدار میداد که در پاریس محدود و منزوی باقی میمانند. اما دربارهی ترکیب جمعیتی پاریس، پیرمیلزا در اثر دو جلدی خود دربارهی کمون پاریس مینویسد: مطابق آمار رسمی، پاریس درسال 1869 دو میلیون جمیعت داشت. پانصدهزار نفر از ساکنین شهر، کارگران صنعتی بودند و حدود سیصد تا چهارصدهزار نفر در رشتههای غیرصنعتی کار میکردند. از این تعداد کارگر چهلهزار نفر در کارخانههای بزرگ مشغول بودند و بقیه در کارگاههای کوچک کمتر از ده نفر. صدوپانزده هزار نفر خدمتکار و چهلوپنج هزار نفر سرایدار وجود داشت و افزون بر کارگران فرانسوی، صدهزار نفر کارگر مهاجر نیز در پاریس ساکن بودند که اکثرا از ایتالیا و لهستان آمده بودند.
🔸 اما اکثریت کمّی الزاما بیانگر پیشگامبودن در فعالیت سیاسی نیست. آیا کارگران و رهبران آنها در عرصهی عمل و برنامهی سیاسی نیز ابتکارعمل را در دست داشتند؟ رابرت تومس در اثر خود دربارهی کمون براساس شمار قربانیان، متهمین و توقیفشدگان در جریان انقلابهای 1830، 1848 و 1871 جدولی ارائه میکند که میزان فعالیت کارگران را در این انقلابها برحسب درصد نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24w
#حسن_آزاد #کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #دیکتاتوری_پرولتاریا
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمون پاریس و دیکتاتوری پرولتاریا
نوشتهی: حسن آزاد با شکست ارتش فرانسه و به اسارت درآمدن ناپلئون سوم در جنگ آلمان و فرانسه در اول سپتامبر 1870، دوران امپراتوری دوم در فرانسه به پایان رسید و دوران جمهوری سوم آغاز شد. در ماههای ژان…
▫️ کمیابی و قلمرو آزادی
نوشتهی: مایکل لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
۱۴ آوریل ۲۰۲۱
🔸 مارکس به صورت خلاصه، سرمایهداری را «کلیتی بهمپیوسته» درک میکرد که دائماً درگیر فرآیند تجدیدحیات است، فرآیندی که محصولات مادی و مناسبات اجتماعی را تولید و بازتولید میکند و خود این محصولات و مناسبات نیز پیششرطها و پیشفرضهای تولید هستند. «این شرایط همچون این مناسبات، از سویی پیشفرضهای فرآیند تولید سرمایهداریاند و از سوی دیگر نتایج و مخلوقات آن؛ آنها توأمان از سوی این نظام تولید و بازتولید میشوند». سرمایهداری در قامت نظامی انداموار بهشکلی خودانگیخته مناسبات تولید سرمایهداری را بازتولید میکند (یعنی از سویی سرمایهدار و از سوی دیگر کارگر مزدی) ــ یعنی، مقدمههای ضروری خود را باتولید میکند.
🔸 مسلماً نظامی انداموار یکباره از آسمان نازل نمیشود: «نیروهای بارآور و مناسبات تولیدِ جدید نه از عدم زاده میشوند، نه از آسمان به زمین میافتند و نه از زهدان ایدهی خودمدار پدید میآیند؛ آنها در چارچوب تکامل تولیدِ موجود و در متن روابط مالکیتِ میراثی و سنتی و نیز در رودررویی متضاد با آنها شکل میگیرند». بنابراین، پیش از آنکه این نظام جدید قادر شود مقدمههای خود را تولید کند، با یک فرایند توسعه، فرایند تکوین سروکار داریم: «تکوین یافتن به این کلیت، یکی از وجوه وجودی این فرآیند و نیز تکامل آن است».
🔸 «تکامل همهجانبهی فرد» تحفهای آسمانی که بر ما نازل شود نیست. برای فهم جامعهی تولیدکنندگان همبسته میبایست تشخیص دهیم که توسعهی انسانی نیازمندِ پراتیک است، آنهم پراتیک مداوم. مارکس با آغاز از مفصلبندیاش از مفهومِ پراتیک انقلابی ــ «انطباقِ تغییر شرایط و تغییر فعالیت انسانی یا تغییرِ خود» ــ همواره تأکید میکرد که افراد از رهگذر فعالیتشان و توأمان با تغییر شرایطْ خود نیز تغییر میکنند. خلاصه اینکه ما از رهگذر پراتیکمان خود را تکامل میبخشیم و محصول تمامی فعالیتهایمان هستیم ــ محصول تمامی مبارزاتمان (یا فقدان آنها)، محصول تمامی مناسباتی که ذیل آنها تولید کرده و با یکدیگر تعامل داریم. خلاصه اینکه در هر فعالیت انسانی شاهد یک محصول مشترک هستیم ــ تغییر توأمانِ ابژهی کار و خودِ کارگر.
🔸اما این جامعهی جدید بهمنظور بازتولید خود نیازمند چه اندامهایی است؟ پیشفرضِ جامعهی تولیدکنندگان همبسته وجود مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران و جامعهای همبسته است که در آن تولید در راستای اهداف و نیازهای مشترک صورت میگیرد. بااینهمه، در غیاب سازوکاری واقعی که این ترکیب مشخص از تولید، توزیع و مصرف از طریق آن تحقق یابد، تمامی این موارد صرفاً در حد یک چشمانداز باقی میماند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28i
#مایکل_لبوویتز #دلشاد_عبادی
#جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
#نقد_برنامه_گوتا
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مایکل لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
۱۴ آوریل ۲۰۲۱
🔸 مارکس به صورت خلاصه، سرمایهداری را «کلیتی بهمپیوسته» درک میکرد که دائماً درگیر فرآیند تجدیدحیات است، فرآیندی که محصولات مادی و مناسبات اجتماعی را تولید و بازتولید میکند و خود این محصولات و مناسبات نیز پیششرطها و پیشفرضهای تولید هستند. «این شرایط همچون این مناسبات، از سویی پیشفرضهای فرآیند تولید سرمایهداریاند و از سوی دیگر نتایج و مخلوقات آن؛ آنها توأمان از سوی این نظام تولید و بازتولید میشوند». سرمایهداری در قامت نظامی انداموار بهشکلی خودانگیخته مناسبات تولید سرمایهداری را بازتولید میکند (یعنی از سویی سرمایهدار و از سوی دیگر کارگر مزدی) ــ یعنی، مقدمههای ضروری خود را باتولید میکند.
🔸 مسلماً نظامی انداموار یکباره از آسمان نازل نمیشود: «نیروهای بارآور و مناسبات تولیدِ جدید نه از عدم زاده میشوند، نه از آسمان به زمین میافتند و نه از زهدان ایدهی خودمدار پدید میآیند؛ آنها در چارچوب تکامل تولیدِ موجود و در متن روابط مالکیتِ میراثی و سنتی و نیز در رودررویی متضاد با آنها شکل میگیرند». بنابراین، پیش از آنکه این نظام جدید قادر شود مقدمههای خود را تولید کند، با یک فرایند توسعه، فرایند تکوین سروکار داریم: «تکوین یافتن به این کلیت، یکی از وجوه وجودی این فرآیند و نیز تکامل آن است».
🔸 «تکامل همهجانبهی فرد» تحفهای آسمانی که بر ما نازل شود نیست. برای فهم جامعهی تولیدکنندگان همبسته میبایست تشخیص دهیم که توسعهی انسانی نیازمندِ پراتیک است، آنهم پراتیک مداوم. مارکس با آغاز از مفصلبندیاش از مفهومِ پراتیک انقلابی ــ «انطباقِ تغییر شرایط و تغییر فعالیت انسانی یا تغییرِ خود» ــ همواره تأکید میکرد که افراد از رهگذر فعالیتشان و توأمان با تغییر شرایطْ خود نیز تغییر میکنند. خلاصه اینکه ما از رهگذر پراتیکمان خود را تکامل میبخشیم و محصول تمامی فعالیتهایمان هستیم ــ محصول تمامی مبارزاتمان (یا فقدان آنها)، محصول تمامی مناسباتی که ذیل آنها تولید کرده و با یکدیگر تعامل داریم. خلاصه اینکه در هر فعالیت انسانی شاهد یک محصول مشترک هستیم ــ تغییر توأمانِ ابژهی کار و خودِ کارگر.
🔸اما این جامعهی جدید بهمنظور بازتولید خود نیازمند چه اندامهایی است؟ پیشفرضِ جامعهی تولیدکنندگان همبسته وجود مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران و جامعهای همبسته است که در آن تولید در راستای اهداف و نیازهای مشترک صورت میگیرد. بااینهمه، در غیاب سازوکاری واقعی که این ترکیب مشخص از تولید، توزیع و مصرف از طریق آن تحقق یابد، تمامی این موارد صرفاً در حد یک چشمانداز باقی میماند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28i
#مایکل_لبوویتز #دلشاد_عبادی
#جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
#نقد_برنامه_گوتا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمیابی و قلمرو آزادی
نوشتهی: مایکل لبوویتز ترجمهی: دلشاد عبادی لنین منبع مستقیم این برداشت از دو مرحله و اصول مشخصاً «سوسیالیستی» بود. لنین با ارجاع به تمایز مارکس در نقد برنامهی گوتا بین جامعهی جدید در ابتدای پیدا…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ساخت سیاسی بدیل – بخش دوم
▫️ ساختار شورایی
نوشتهی: ناصر پیشرو
20 آوریل 2021
🔸 درک همهجانبه از ساختار شورایی منوط به چگونگی دگرگونی بنیادی در مناسبات تولید سرمایهداری و تلاش برای خودرهایی از سامانههای استثمار و ستم و ایجاد جامعه متکی بر قدرت تولیدکنندگان همبسته آزاد است. پیششرط رهایی اجتماعی اما دگرگونی ـ انقلاب ـ در ساختار سیاسی دولت سرمایهداری و ایجاد نوعی ساخت سیاسی بدیل است که سامانههای دولت بورژوایی را دگرگون کند و بجای آن، نهادهای خودسامان کارگران و زحمتکشان را قرار دهد. نهادهایی که از پایین شکل گرفته و دورنمای آن جامعهی تولیدکنندگان همبسته آزاد است.
🔸 از منظر تجربه تاریخی کمون پاریس که مارکس آن را «شکل سیاسی رهایی اجتماعی» میدانست، نخستین نماد ساخت سیاسی بدیل دولت بورژوایی بود. انقلاب اکتبر و حکومت شوراها در روسیه تجربه دیگری بود که نه تنها ساخت سیاسی دولت سرمایهداری را دگرگون نمود، بلکه مناسبات مالکیت و استثمار کارگران را به چالش کشید و تلاشهایی را در این راستا دنبال کرد. متاسفانه هر دوی این انقلابها شکست خوردند. کمون پاریس با وجود اینکه تنها هفتاد و دو روز دوام آورد، با تهاجم ضد انقلاب شکست خورد اما دستآورد کمنظیری از شناخت تجربی ساخت سیاسی بدیل را نمایان ساخت. انقلاب اکتبر نیز که با درهم شکستن ساخت دولت بورژوایی و ایجاد شوراهای کارگران و زحمتکشان و نیز تلاش برای آماج قراردادن مناسبات مالکیت و استثمار آغاز شده بود، پس از چند سال از مسیر خود منحرف شد و در یک روند گسترشیابنده حزب بلشویک جانشین شوراها شد و ساخت سیاسی بدیل شورایی را به پدیده دولت/حزب بدل کرد و سپس در فرآیندی پر کشمکش در اواسط دهه بیست قرن گذشته به دولتی فراسر جامعه بدل شد و شکست افقهای انقلاب کارگری را رقم زد. دولتی که در روند صنعتیسازی اجباری استحکام یافته بود، مشخصهاش استثمار و سرکوب و نابودی شوراهای خودسامان کارگران و زحمتکشان بود. نگاهی به شناخت تجربی/تاریخی این انقلابها، زمینهساز اهدافشان در شرایط امروز است. برای واکاوی ساخت سیاسی بدیل نه تنها بررسی تجربه این انقلابها، بلکه کارکردهای رفرمیسم و نماد شناخته شدهاش، سوسیال دموکراسی در جنبش کارگری نیز به درک ما از بدیل سرمایهداری کمک میکند. از منظر تاریخی دو گرایش برآمده از جنبش چپ یعنی «سوسیالیسم بوروکراتیک» (یا استالینیسم) و «سوسیال دموکراسی» که به سوسیالیسمهای از بالا مشهور هستند، نقش موثری در شکست سوسیالیسم بهعنوان بدیل سرمایهداری داشتهاند. اشاره به کارکردهای ایندو گرایش میتواند، به شناخت امروزین ما از ساخت بدیل سرمایهداری کمک کند.
🔸 دموکراسیهای لیبرالی متکی به قدرت احزاب هستند و اغلب، احزاب و یا ائتلافی از آنها که آرای بیشتری دارند برای یک دوره معین هدایت ساختار حکومتی را بهعهده میگیرند. در روسیه پس از شکست انقلاب اکتبر و همراه با کنارزدن شوراها از قدرت سیاسی، پدیده دولت-حزب و سیستم تک حزبی شکل گرفت و نهادینه شد و سپس بهعنوان الگوی قدرت سیاسی در بیشتر کشورهای «سوسیالیسم واقعا موجود» رواج یافت. حزبی که به اصطلاح مظهر پیشرفت آگاهی بوده و صلاح عموم کارگران و افراد جامعه را از نهادهای خودسامان آنها بهتر درک میکرد. مارکس در اساس بر ضد چنین دیدگاهی بود. او حتی دیدگاه جانشینگرایانه بلانکیستی را که بهترین انقلابیهای همعصر او بودند و ادعا داشتند که منافع پرولتاریا را بهتر از خود آنها درک میکنند را آماج نقدهای گزنده خود قرار داد. ساختار شورایی حکومت حزبی نیست بلکه متکی به نهادهای خودگردان کمونهای شهری و شوراهای کارگری در محیط زیست و کار و نهادهای اجتماعی است. احزاب میتوانند در این نهادها و در فضای سیاسی جامعه فعالیت آزادانه داشته باشند و افراد جامعه و یا نهادهای آنها را به پروژههای خود جلب نموده و به روایت گرامشی هژمونی کسب کنند اما نمیتوانند جانشین نهادهای خودگردان ساختار شورایی شوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-29c
#ناصر_پیشرو #جامعهی_بدیل #دمکراسی #سوسیالیسم #شورا
🔹این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول که به نقد دموکراسی لیبرال درسطح عام میپردازد را نیز میتوانید در لینک زیر بخوانید:
https://t.me/naghd_com/529
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ساخت سیاسی بدیل – بخش دوم
▫️ ساختار شورایی
نوشتهی: ناصر پیشرو
20 آوریل 2021
🔸 درک همهجانبه از ساختار شورایی منوط به چگونگی دگرگونی بنیادی در مناسبات تولید سرمایهداری و تلاش برای خودرهایی از سامانههای استثمار و ستم و ایجاد جامعه متکی بر قدرت تولیدکنندگان همبسته آزاد است. پیششرط رهایی اجتماعی اما دگرگونی ـ انقلاب ـ در ساختار سیاسی دولت سرمایهداری و ایجاد نوعی ساخت سیاسی بدیل است که سامانههای دولت بورژوایی را دگرگون کند و بجای آن، نهادهای خودسامان کارگران و زحمتکشان را قرار دهد. نهادهایی که از پایین شکل گرفته و دورنمای آن جامعهی تولیدکنندگان همبسته آزاد است.
🔸 از منظر تجربه تاریخی کمون پاریس که مارکس آن را «شکل سیاسی رهایی اجتماعی» میدانست، نخستین نماد ساخت سیاسی بدیل دولت بورژوایی بود. انقلاب اکتبر و حکومت شوراها در روسیه تجربه دیگری بود که نه تنها ساخت سیاسی دولت سرمایهداری را دگرگون نمود، بلکه مناسبات مالکیت و استثمار کارگران را به چالش کشید و تلاشهایی را در این راستا دنبال کرد. متاسفانه هر دوی این انقلابها شکست خوردند. کمون پاریس با وجود اینکه تنها هفتاد و دو روز دوام آورد، با تهاجم ضد انقلاب شکست خورد اما دستآورد کمنظیری از شناخت تجربی ساخت سیاسی بدیل را نمایان ساخت. انقلاب اکتبر نیز که با درهم شکستن ساخت دولت بورژوایی و ایجاد شوراهای کارگران و زحمتکشان و نیز تلاش برای آماج قراردادن مناسبات مالکیت و استثمار آغاز شده بود، پس از چند سال از مسیر خود منحرف شد و در یک روند گسترشیابنده حزب بلشویک جانشین شوراها شد و ساخت سیاسی بدیل شورایی را به پدیده دولت/حزب بدل کرد و سپس در فرآیندی پر کشمکش در اواسط دهه بیست قرن گذشته به دولتی فراسر جامعه بدل شد و شکست افقهای انقلاب کارگری را رقم زد. دولتی که در روند صنعتیسازی اجباری استحکام یافته بود، مشخصهاش استثمار و سرکوب و نابودی شوراهای خودسامان کارگران و زحمتکشان بود. نگاهی به شناخت تجربی/تاریخی این انقلابها، زمینهساز اهدافشان در شرایط امروز است. برای واکاوی ساخت سیاسی بدیل نه تنها بررسی تجربه این انقلابها، بلکه کارکردهای رفرمیسم و نماد شناخته شدهاش، سوسیال دموکراسی در جنبش کارگری نیز به درک ما از بدیل سرمایهداری کمک میکند. از منظر تاریخی دو گرایش برآمده از جنبش چپ یعنی «سوسیالیسم بوروکراتیک» (یا استالینیسم) و «سوسیال دموکراسی» که به سوسیالیسمهای از بالا مشهور هستند، نقش موثری در شکست سوسیالیسم بهعنوان بدیل سرمایهداری داشتهاند. اشاره به کارکردهای ایندو گرایش میتواند، به شناخت امروزین ما از ساخت بدیل سرمایهداری کمک کند.
🔸 دموکراسیهای لیبرالی متکی به قدرت احزاب هستند و اغلب، احزاب و یا ائتلافی از آنها که آرای بیشتری دارند برای یک دوره معین هدایت ساختار حکومتی را بهعهده میگیرند. در روسیه پس از شکست انقلاب اکتبر و همراه با کنارزدن شوراها از قدرت سیاسی، پدیده دولت-حزب و سیستم تک حزبی شکل گرفت و نهادینه شد و سپس بهعنوان الگوی قدرت سیاسی در بیشتر کشورهای «سوسیالیسم واقعا موجود» رواج یافت. حزبی که به اصطلاح مظهر پیشرفت آگاهی بوده و صلاح عموم کارگران و افراد جامعه را از نهادهای خودسامان آنها بهتر درک میکرد. مارکس در اساس بر ضد چنین دیدگاهی بود. او حتی دیدگاه جانشینگرایانه بلانکیستی را که بهترین انقلابیهای همعصر او بودند و ادعا داشتند که منافع پرولتاریا را بهتر از خود آنها درک میکنند را آماج نقدهای گزنده خود قرار داد. ساختار شورایی حکومت حزبی نیست بلکه متکی به نهادهای خودگردان کمونهای شهری و شوراهای کارگری در محیط زیست و کار و نهادهای اجتماعی است. احزاب میتوانند در این نهادها و در فضای سیاسی جامعه فعالیت آزادانه داشته باشند و افراد جامعه و یا نهادهای آنها را به پروژههای خود جلب نموده و به روایت گرامشی هژمونی کسب کنند اما نمیتوانند جانشین نهادهای خودگردان ساختار شورایی شوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-29c
#ناصر_پیشرو #جامعهی_بدیل #دمکراسی #سوسیالیسم #شورا
🔹این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول که به نقد دموکراسی لیبرال درسطح عام میپردازد را نیز میتوانید در لینک زیر بخوانید:
https://t.me/naghd_com/529
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ساختار شورایی
ساخت سیاسی بدیل – بخش دوم نوشتهی: ناصر پیشرو از منظر تجربه تاریخی کمون پاریس که مارکس آن را «شکل سیاسی رهایی اجتماعی» میدانست، نخستین نماد ساخت سیاسی بدیل دولت بورژوایی بود. انقلاب اکتبر و …
📚 کتاب «نقد»
انتشار کتاب «جامعهی بدیل»، جلد دوم
🔸 این مجموعه دربرگیرندهی 17 تالیف و ترجمه پیرامون مسائل مربوط به بدیل سوسیالیستی، مانند «کمون پاریس»، «دیکتاتوری پرولتاریا»، «بازار و برنامه»، «انقلاب اکتبر در روسیه»، «جنبش تعاونی»، «مارکس و مارکسیسم»، «سوسیالیسم و دمکراسی»، «طبقات اجتماعی»، «مالکیت و نیازهای جامعه»، «ساختار سیاسی بدیل»، «بیگانگی»، «برنامهریزی سوسیالیستی» و بسیاری موضوعات و مسائل خویشاوند است.
🔸با آثاری از (به ترتیب الفبا): حسن آزاد، تری ایگلتون، رولاند بوئر، ناصر پیشرو، برونو جوسا، مینسون جی، پرش چاتو پدهیای، شان سایرز، دیوید لایبمن، مایکل ای. لبوویتز، رونالد لو، آلن کاترل، دبلیو. پل کاکشات، فیلیپ جی. کین، واسیلیس گرولیوس، مارچلو موستو؛ و با ترجمهی: تارا بهروزیان، دلشاد عبادی، منصور موسوی، سهراب نیکزاد، یحیی مرادی.
📚 نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد.
«نقد» در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل منتشر کرده است که جلد دوم کتاب «جامعهی بدیل» مجموعهی تازهای از این آثار است. جلد نخست «جامعهی بدیل» در پاییز 1399 منتشر شد.
بدیهی است ترجمهی مقالات این مجموعه نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با همهی آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔹این کتاب (مجلد دوم) در این لینک و نیز در فایل پیدیاف زیر در دسترس علاقهمندان قرار دارد:
👇🏽👇🏽👇🏽
http://naghd.info/Alternative-Society-Vol.2.pdf
#کتاب_نقد
🖋@naghd_com
انتشار کتاب «جامعهی بدیل»، جلد دوم
🔸 این مجموعه دربرگیرندهی 17 تالیف و ترجمه پیرامون مسائل مربوط به بدیل سوسیالیستی، مانند «کمون پاریس»، «دیکتاتوری پرولتاریا»، «بازار و برنامه»، «انقلاب اکتبر در روسیه»، «جنبش تعاونی»، «مارکس و مارکسیسم»، «سوسیالیسم و دمکراسی»، «طبقات اجتماعی»، «مالکیت و نیازهای جامعه»، «ساختار سیاسی بدیل»، «بیگانگی»، «برنامهریزی سوسیالیستی» و بسیاری موضوعات و مسائل خویشاوند است.
🔸با آثاری از (به ترتیب الفبا): حسن آزاد، تری ایگلتون، رولاند بوئر، ناصر پیشرو، برونو جوسا، مینسون جی، پرش چاتو پدهیای، شان سایرز، دیوید لایبمن، مایکل ای. لبوویتز، رونالد لو، آلن کاترل، دبلیو. پل کاکشات، فیلیپ جی. کین، واسیلیس گرولیوس، مارچلو موستو؛ و با ترجمهی: تارا بهروزیان، دلشاد عبادی، منصور موسوی، سهراب نیکزاد، یحیی مرادی.
📚 نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد.
«نقد» در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل منتشر کرده است که جلد دوم کتاب «جامعهی بدیل» مجموعهی تازهای از این آثار است. جلد نخست «جامعهی بدیل» در پاییز 1399 منتشر شد.
بدیهی است ترجمهی مقالات این مجموعه نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با همهی آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔹این کتاب (مجلد دوم) در این لینک و نیز در فایل پیدیاف زیر در دسترس علاقهمندان قرار دارد:
👇🏽👇🏽👇🏽
http://naghd.info/Alternative-Society-Vol.2.pdf
#کتاب_نقد
🖋@naghd_com