نقد
3.35K subscribers
200 photos
17 files
791 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861
(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 10)

نوشته‌ی: کارل مارکس
ترجمه‌ی: کمال خسروی

7 مه 2021


در این بخش می‌خوانیم:

ادامه‌ی فصل چهارم
4 ـ به ابتذال‌کشاندن اقتصاد سیاسی بورژوایی در تعریف کار مولد
5 ـ هواداران برداشت اسمیتی از کار مولد - پیرامون تاریخِ موضوعِ بحث
الف - ریکاردو و سیسموندی ـ هواداران نخستینْ تبیین اسمیت
ب - تلاش‌های آغازین برای تمایزگذاری بین کار مولد و نامولد
(داونان (D´Avenant)، پتی (Petty))
ج - جان استوارت میل:هواداران دومینْ تبیین اسمیت برای کار مولد
6 ـ ژرمن گارنیه برای کار مولد
الف - درهم‌ریختن کاری‌که در اِزای سرمایه مبادله می‌شود با کاری‌که در اِزای درآمد مبادله می‌شود.
دستگاه مفهومی نادرستِ جایگزینی کل سرمایه با درآمدِ مصرف‌کنندگان

📚 گزیده‌هایی از متن:

🔸 مادام که آن «کارگران نامولد» موادی قابل استفاده یا تلذذ تولید نمی‌کنند و خرید ‹کار› آن‌ها کاملاً به نوع و شیوه‌ای وابسته است که عامل تولید مایل است کارمزد یا سودش را خرج کند، ــ ‹یا› تا آن‌جا که آن‌ها به‌واسطه‌ی اختلالات جسمی افراد (مانند پزشکان) یا ضعف‌های روحی‌شان (مانند کشیشان) یا به‌دلیل کشاکش میان منافع شخصی و منافع ملی (مانند کارمندان دولتی، همه‌ی وکلا، مأموران انتظامی، سربازان) مورد نیاز واقع می‌شوند یا خود چنین نیازی را پدید می‌آورند ــ به دیده‌ی آ. اسمیت، و نیز خودِ سرمایه‌داران صنعتی و طبقه‌ی کارگر، هم‌چون برج‌های تولید پدیدار می‌شوند، برج‌هایی که از همین‌رو باید به کم‌ترین و ضروری‌ترین سطح ممکن تقلیل یابند و تا سرحد امکان به ارزان‌ترین وجهی قابل تولید و تأمین باشند. جامعه‌ی بورژوایی همه‌ی آن‌چه را که در شکل فئودالی یا استبدادی‌اش با آن جنگیده است دوباره در شکل مختص به خودِ ‹جامعه‌ی بورژوایی› تولید می‌کند. بنابراین در وهله‌ی نخست می‌کوشند برای این آغالش‌گران و اخاذان جامعه، به‌ویژه آن‌دسته از آن‌ها که به رسته‌های والامقام تعلق دارند، اما حتی برای بخش صرفاً انگلی این «کارگران نامولد»، کسب و کار و وظیفه‌ای را به‌لحاظ نظری بازسازی کنند یا دعاوی خاضعانه‌ی بخش چشم‌پوشی‌ناپذیر آن‌ها را به اثبات برسانند. این، در حقیقت اعلام رسمی وابستگی طبقات ایدئولوژیک به سرمایه‌داران بود.

🔸 به همان‌سان که سلطه‌ی سرمایه تکامل می‌یافت و به‌واقع همه‌ی سپهرهای تولیدی که مستقیماً با آفرینش ثروت مادی سر و کار نداشتند به سرمایه وابسته می‌شدند ــ به‌ویژه از زمانی‌که علوم مثبته (علوم طبیعی) به‌مثابه ابزار تولید مادی به‌خدمت درآمدند ــ آغالش‌گرانِ دون‌پایه‌ی چاپلوس در قلمرو اقتصاد سیاسی به این باور رسیدند که برای تکریم و تجلیل هر سپهری از کار و کنش باید توجیه کنند که این سپهر «در پیوند با» تولید ثروت مادی ــ یا وسیله‌ای برای تولید ثروت مادی ــ است و هر کسی را که عامل چنین کاری است به این نشان مفتخر کردند که او در معنای «نخست»، «کارگر مولد» است، همانا کارگری است که در خدمت سرمایه کار می‌کند و به این یا آن شیوه برای غنای بیش‌تر سرمایه مفید است؛ و این قبیل سخنان.
بنابراین باید آدم‌هایی مانند مالتوس را مرجح دانست که به صراحت از ضرورت و مفیدبودن «کارگران نامولد» و ریزه‌خوارانِ تمام‌عیار دفاع کردند.

🔸 آ. اسمیت انکار نمی‌کند که کارگر نامولد به‌هرحال محصولی تولید می‌کند. در غیر این‌صورت اساساً کارگر نمی‌بود. دوم این‌که، ممکن است عجیب به‌نظر برسد که پزشکی که نسخه می‌نویسد کارگر مولد نباشد، اما داروسازی که قرص را می‌سازد، مولد باشد. به‌همین ترتیب، خراطی که ویلون می‌سازد، ‹مولد› باشد، اما نوازنده‌ای که آن را می‌نوازد، ‹مولد› نباشد. اگر این‌طور باشد، فقط ثابت می‌شود که «کارگران مولد» محصولاتی تولید می‌کنند که هیچ هدفی ندارند جز این‌که ابزار تولیدی در خدمت کارگران نامولد باشند. اما چه چیز آشکارتر از این است که همه‌ی کارگران مولد سرآخر اولاً وسیله‌ای تولید می‌کنند که کارگران نامولد باید ‹بهایش› را بپردازند؛ و ثانیاً، محصولاتی تولید می‌کنند که بدون هر کاری مصرف می‌شوند...

🔹 متن کامل بخش دهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2bt

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/05/gesamt-mehrwert-theorie-1-10-1.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ انگاره‌ی پول از گروندریسه تا سرمایه

نوشته‌ی: اسپایروس لاپاتسیوراس و جان میلیوس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

10 مه 2021

🔸 ما قصد داریم به دو متن مارکس بپردازیم: گروندریسه (1857-1858) و سرمایه. موضوع بحث ما بررسی جامع دو حکم است که هر کدام در یکی از این متن‌ها آمده است؛ هر یک از این حکم‌ها سرشت نتایج مرتبط با جایگاه مفهومی پول را دارند.

🔸 در گروندریسه، پول نتیجه‌ی‌ وجود ضرورتاً مضاعف کالا معرفی می‌شود: «کالا وجودی مضاعف کسب می‌کند، در کنار وجودی طبیعی، وجودی کاملاً اقتصادی که در آن [این وجود اقتصادی] نشانه‌ای محض، حرفی (Buchstabe/Zeichen) برای رابطه‌ی تولید، نشانه‌ای محض برای ارزشش است».
در سرمایه تغییر محسوسی از این صورت‌بندی وجود دارد: «این واقعیت که در برخی کارکردها، نمادهای صرف پول می‌توانند جایگزین پول شوند، خود به انگاره‌ی نادرست دیگری انجامیده، مبنی بر این‌که پول یک نماد (Zeichen) صرف است … به این معنا هر کالا نماد (Zeichen) است، زیرا به عنوان ارزش، فقط پوسته‌ی مادیِ کار انسانیِ صرف شده در آن است… »

🔸 اگر فرض را بر این بگیریم که کلمات همان معنایی را دارند که به نظر می‌رسد، آنگاه بلافاصله روشن است که تفاوت‌هایی میان این دو ادعا وجود دارد و به وضوح به معنای جمع تعریف‌های متضادِ پول است. پول بر مبنای گروندریسه نماد است؛ برمبنای سرمایه نماد نیست. به نظر می‌رسد مارکس هم بر نظریهی «نام‌انگارانه»‌ی پول و هم بر نظریهی «فلزی» که پول را واجد ارزش «درونی» می‌داند صحه می‌گذارد.

🔸 این بحث که آیا پول را باید همچون کالا درک کرد، برای مارکسیست‌ها به‌ویژه با بروز بحران مالی اخیر صرفاً علاقه‌مندی آکادمیک به‌نظر نمی‌رسد: مشخصاً برایان و رافرتی معتقدند که مشتقات مالی شکل امروزیِ پول‌کالا هستند. ما در متن حاضر به طور خاص این موضوع را بررسی نمی‌کنیم که آیا نظریهی پولی مارکس یک نظریهی کالایی است یا خیر. دغدغه‌ی ما در این مقاله بیش‌تر فراهم آوردن پیش‌نیازهایی برای چنین پژوهشی است.

🔸 بدون مقدمه‌چینی بیش‌تر تزی را مطرح کنیم که هسته‌ی اصلی تفسیر ما را تشکیل می‌دهد: یعنی این تز که یک عنصر وحدت‌بخش در هر دو متن [گروندریسه و سرمایه] یا یک «قصد» وجود دارد، یعنی تولید مفهومی پول (بر فراز همه‌ی کالاها) به‌مثابه‌ی جوهرانگاری ضروری مناسبات اجتماعی سرمایه‌داری. کنار هم قراردادن این دو ادعای متباینْ مسئله‌ی دیگری را پیش می‌کشد مبنی بر اینکه که چگونه «قصد نگارش» باید با این دو صورت‌بندی سازگار شود.

🔸 ما در مقاله‌ی حاضر شرحی از روش‌های متفاوتی خواهیم داد که مفهوم پول در گروندریسه و سرمایه برساخته می‌شود و در نتیجه ما را به احکام یادشده می‌رساند.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2c4

#جان_میلیوس #اسپایروس_لاپاتسیوراس #تارا_بهروزیان
#نظریه_پول #نظریه‌ی_ارزش #گروندریسه #سرمایه

🖋@naghd_com
▫️ انقلاب علمی ـ تکنیکی
▫️ دیجیتالی شدن و سرمایه‌داری با تکنولوژی پیشرفته

نوشته‌ی: رالف کرمر
ترجمه‌ی: نرگس نسیمی و مژده ارسی

17 مه 2021

📝 این مقاله ترجمه بخشی از کتاب «درک سرمایه‌داری، مقدمه‌ای بر اقتصاد سیاسی کنونی» نوشته رالف کرمر است. او جامعه‌شناسی است که از سال 2002 به‌عنوان دبیر اتحادیه در آلمان کار می‌کند و مدت‌هاست که اقتصاد سیاسی و نظریه سرمایه‌داری را مورد واکاوی قرار داده است. وی از مبتکران WASG و عضو کمیسیون برنامه «حزب چپ آلمان» است. رالف کرمر از اعضای «فراکسیون سوسیالیست‌های چپ» درون این حزب است که توسط اداره حفاظت از قانون اساسی آلمان (اداره امنیت آلمان) به‌عنوان «چپ رادیکال» تحت نظر قراردارد. نیازی به ذکر مجدد نیست که آنالیز و به‌ویژه راه‌حل‌هایی که کرمر در این نوشته ارائه می‌دهد، الزاماً درست نیست، در عین‌حال، او با تیزبینی برخی از ویژگی‌های سرمایه‌داری نوین یا سرمایه‌داری با تکنولوژی پیشرفته را آشکار کرده و مورد پژوهش قرار داده است.

🔸 برخلاف همه شیوه‌های تولیدی پیشین که عمدتاً بر مبنای عدم تغییر بنیانِ نیروی مولده [اساسِ قدرتِ تولیدی] بازتولید می‌شدند، سرمایه‌داری از ابتدا یک شیوه‌ تولید انقلابی است که دائماً نیروهای مولده را گسترش داده و دگرگون می‌سازد. در این میان، علوم و کاربرد آن‌ها در سیستم‌های تکنیکی به‌گونه‌ای فزاینده به فاکتور کلیدی در گسترش نیروهای مولده بدل می‌شوند. این امر ناظر بر بهینه‌سازی بیش‌تر و مداوم ماشین آلات، منابع و سیستم‌های جدید انرژی، مواد اولیه و شاخه‌های صنعتی نوین، سیستم‌های حمل و نقل و ارتباطات است. توضیحات و دوره‌بندی‌های مختلفی از این پیشرفت به‌عنوان دومین، سپس سوم و چهارمین انقلاب صنعتی وجود دارد.

🔸 اتوماتیزه کردن سیستم‌های ماشینی و فرآیندهای پردازش داده‌ها، به‌واسطه توسعه تکنولوژی پردازش اطلاعات میکروالکترونیکی و فن‌آوری‌های ارتباطی بسیار شتاب گرفته است. همچنین تاکنون «کار فکری» توانسته عقلانی و اتوماتیزه شود. کامپیوتری کردن تولید و استفاده از اطلاعات قابل انتقال و پردازش به واسطه تکنولوژی مبتنی بر دیجیتالیزه شدن در مرکز این تحولات قرار دارد. ولفگانگ فریتز هاوگ اصطلاح سرمایه‌داری با تکنولوژی پیشرفته را برای این منظور ابداع کرده است.

🔸 تولید ارزش شرکت‌هایی مانند آمازون یا زالاندو در اینترنت یا از طریق برنامه‌نویسی و بهره‌برداری از پلاتفرم‌های آنلاین اتفاق نمی‌افتد، بلکه عمدتاً در این نهفته است که هزاران نفر با درآمد بسیار پائین این کالاها را بسته‌بندی کرده و حمل می‌کنند. ارزش بورس شرکت‌های نوپای اینترنتی که بعضاً به شکل شدیداً سوداگرانه از بقیه پیشی گرفته‌اند، به هیچ‌وجه بیانگر تولید ارزش خلق‌شده در آنجا نیست. حتی مهم‌تر این است که اکثر محصولات معامله‌شده اغلب در کارخانه‌های عادی در سراسر جهان تولید می‌شوند، که میلیون‌ها نفر هنوز مانند قبل در آن‌ها کار می‌کنند.

🔸 یک مشکل مرکزی، مسئله محصولات یا فرآورده‌های اطلاعاتی در اقتصاد سرمایه‌داری است. این به معنی نرم‌افزار، موسیقی، ویدئو، پایگاه داده‌ها، کتاب‌ها، نقشه‌های ساخت، طراحی، اطلاعات ژنتیکی و غیره است. این مسئله شامل رسانه‌ای مشخص نیست که در آن اطلاعات به‌عنوان محصول واقعی مادی شده ‌است، بلکه محتوای اطلاعاتی مورد نظر است که با آن به وسیله دستگاه‌های مناسب می‌توان فرآیندهای مورد نظر را پدید آورد. نمونه‌های مادی مجزا یا حتی کپی‌های دیجیتالی هرچند می‌توانند با هزینه کم و هر مقدار لازم به آسانی تولید شوند، اما با این‌حال یا دقیقاً به همین دلیل، آن‌ها با کالاهای «عادی» تفاوت دارند. در اینجا ارزش به‌طور عمده بستگی به هزینه کار لازم برای بازتولید نمونه‌های مادی منفرد دارد. هزینه توسعه و طراحی کالاها بخشاً در ارزش نمونه‌های منفرد کالاها جریان دارد.

🔸 در پس‌زمینه اهمیت روزافزون آن‌ها برای اقتصاد مدرن، در اقتصاد بورژوایی هر چه بیش‌تر به اطلاعات یا دانش، کاراکتر یک منبع جدید مستقل برای تولید ارزش، در کنار عوامل تولید «کلاسیک» کار، سرمایه و زمین نسبت داده می‌شود. اگرچه این تصویر کلاسیک نیز یک رازآلوده کردن است همان‌طور که در فصل 4.3 [کتاب «درک سرمایه‌داری، مقدمه‌ای بر اقتصاد سیاسی کنونی»] نشان داده شده است. اما چگونه این ویژگی‌ها و سود حاصل از تولید این کالاها و خدمات در چارچوبی که بر اساس نقد اقتصاد سیاسی مارکس بنیان دارند، توضیح داده می‌شود؟



🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2de

#نقد_نگری
#رالف_کرمر #مژده_ارسی #نرگس_نسیمی
#نظریه‌ی_ارزش #اقتصاد_اینترنتی #انقلاب_علمی #سرمایه‌داری_دیجیتال

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861
(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 11)

نوشته‌ی: کارل مارکس
ترجمه‌ی: کمال خسروی

31 مه 2021


در این بخش می‌خوانیم:

ادامه‌ی فصل چهارم:
6 ـ ب) جایگزینی سرمایه‌ی ثابت از طریق مبادله‌ی سرمایه با سرمایه
ج) پیش‌فرض‌های یاوه‌سرایانه‌ی جدل گارنیه با اسمیت
پس‌رفت و سقوط گارنیه به دامان تصورات فیزیوکراتی. دیدگاهی که مصرف کارگر نامولد را سرچشمه‌ی تولید تلقی می‌کند ـ گامی پس‌تر از فیزیوکرات‌ها

📚 گزیده‌هایی از متن:

🔸 ارتقاء ارزش سرمایه‌ی ثابت (منتج از بارآوریِ کاهش‌یافته در شاخه‌هایی از تولید که آن را فراهم می‌کنند) ارزش محصولی که این سرمایه‌ی ثابت در آن وارد می‌شود را بالا می‌برد و آن بخش از محصول (در شکل واقعی و طبیعی‌اش) که جایگزین‌کننده‌ی کار نوافزوده است را کاهش می‌دهد و در نتیجه این کار را، مادام که به‌واسطه‌ی محصول آن ارزیابی می‌شود، نامولدتر می‌کند. برای آن بخش از سرمایه‌ی ثابت که در شکل واقعی و طبیعی با سرمایه‌ی ثابت دیگر مبادله می‌شود، چیزی تغییر نمی‌کند. کماکان و درست مانند گذشته همان مقدار آهن، چوب، ذغال در شکل طبیعی و واقعی با یکدیگر مبادله می‌شوند تا آهن، چوب و ذغالِ مصرف‌شده را جایگزین کنند؛ و افزایش قیمت‌ها به‌طور متقابل یکدیگر را جبران می‌کنند. اما مازادی از ذغال که اینک بخشی از سرمایه‌ی ثابت تولیدکننده‌ی ذغال را تشکیل می‌دهد و در شکل طبیعی و واقعی‌اش در این مبادله وارد نمی‌شود، کماکان و مانند گذشته در اِزای درآمد (و در مورد حالتی‌که فوقاً فرض گرفتیم، نه فقط با کارمزد، بلکه با سود نیز) مبادله می‌شود، با این تفاوت که این درآمد بجای آن‌که نصیب مصرف‌کنندگان پیشین ‌شود، به جیب تولیدکننده‌ای فرو می‌رود که در سپهر تولیدش مقدار بیش‌تری کار، به‌کار رفته و شُمار کارگرانش افزایش یافته است.

🔸 وقتی گارنیه می‌گوید نهایتاً کل سرمایه همواره به‌وسیله‌ی درآمد مصرف‌کنندگان جایگزین می‌شود، حرف غلطی می‌زند، چراکه بخشی از سرمایه ‹فقط› می‌تواند به‌وسیله‌ی سرمایه و نه درآمد جایگزین شود. دوم این‌که، این حرف بخودیِ‌خود هجو است، زیرا خودِ درآمد، مادام که کارمزد (یا کارمزد پرداخت‌شده با کارمزد، یعنی درآمدِ مشتق از کارمزد) نیست، سود سرمایه (یا درآمدِ مشتق از سود سرمایه) است. سرانجام از این‌رو نیز یاوه است که ‹می‌گوید› بخشی از سرمایه که گردش نمی‌کند (به این معنا که به‌واسطه‌ی درآمدِ مصرف‌کننده جایگزین نمی‌شود)، سودی برای دارنده‌اش به‌بار نمی‌آورد. در حقیقت نیز ــ اگر بقیه‌ی شرایط تولید بدون تغییر باقی بمانند ــ این بخش سودی به‌دست نمی‌دهد (در اساس، ارزش اضافه‌ای تولید نمی‌کند). اما بدون این بخش، سرمایه اساساً نمی‌تواند سودش را تولید کند.

🔸 اگر کارگران مولد کسانی باشند که از جانب سرمایه، و کارگران نامولد کسانی‌که از منبع درآمد پرداخت می‌شوند، آن‌گاه رابطه‌ی بین طبقه‌ی مولد با طبقه‌ی نامولد مانند رابطه‌ی سرمایه و درآمد است. در عین‌حال رشد تناسبیِ هردو طبقه فقط به رابطه‌ی موجود بین توده‌ی سرمایه‌ها و توده‌ی درآمدها وابسته نیست. این رشد وابسته است به این‌که درآمد فزاینده (سود) با چه تناسبی به سرمایه دگردیسی می‌یابد یا به‌مثابه درآمد خرج می‌شود. هرچند بورژوازی در اصل بسیار صرفه‌جوست، اما با رشد بارآوریِ سرمایه، یعنی ‹در حقیقت› بارآوریِ کار، ادای بریزوبپاشِ فئودالی را درمی‌آورد. بنا بر آخرین گزارش (1861 یا 1862) درباره‌ی کارخانه‌ها تعداد کل افراد واقعاً شاغل در کارخانه‌ها در پادشاهی بریتانیا (شامل مدیران نیز) فقط به 775534 نفر می‌رسید، در حالی‌که تعداد زنان خدمتکار فقط در انگلستان بالغ بر 1 میلیون بود. عجب دم‌و‌دستگاه دلپذیری است این برای عالی‌جناب صاحب کارخانه، که در آن دخترک کارگری را 12 ساعت در کارخانه به‌ عرق‌ریزان وامی‌دارد تا از قِبَل بخشی از کارِ پرداخت‌ناشده‌ی او بتواند خواهرش را به‌عنوان کلفت و برادرش را به‌عنوان نوکر و پدرش را به‌عنوان سرباز یا پلیس به خدمت خویش درآوَرَد!

🔹 متن کامل بخش یازدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2fo

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/05/gesamt-mehrwert-theorie-1-11.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ مارکس علیه نگری
▫️
ارزش، کار مجرد و پول

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: کریستین لاتس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

3 ژوئن 2021

🔸 در این مقاله استدلال خواهم کرد که «نظریهی کارپایه‌ی ارزش»ِ مارکس (اصطلاحی که مارکس خود هیچ‌گاه به‌کار نبرد) را نمی‌توان صرفاً به مسئله‌ی زمان کار فروکاست، چرا که این اصطلاحات شیوه‌ی خاص چگونگی شکل‌گیری جامعه‌ی به مثابه‌ی یک کل را نشان می‌دهند. بنابراین لازم است میان ارزش و شکل ارزش، پول و شکل پول، سرمایه و شکل سرمایه، و غیره تمایز قائل شویم. در نتیجه، من معتقد نیستم که مفاهیم اصلی مارکس، آن‌طور که نگری در بسیاری از آثارش می‌گوید، مفاهیمی «کاملاً ورشکسته» هستند، تبعات این امر، چنان‌که نشان خواهم داد، این است که می‌بایست با برخی از نوآوری‌های مفهومی نگری با احتیاط برخورد کنیم. من برای طرح دیدگاه‌هایم، سه مفهوم از این مفاهیم را بازیابی و برجسته خواهم کرد: نخست درباره‌ی مفهوم شکل (ارزش) بحث خواهم کرد؛ دوم، به جوهر کار (کار مجرد) می‌پردازم؛ و سوم، به واکاوی شکلی خواهم پرداخت که ارزش ضرورتاً در آن تحقق می‌یابد (پول). استدلال خواهم کرد که درکی درست از این سه مفهوم در نهایت به مفهوم دقیق‌تری از مناسبات اجتماعی سرمایه‌داری خواهد رسید و تشخیص داده خواهد شد که این مناسبات از طریق شکل پول به هم پیوند می‌خورند.

🔸 هدفِ یک نظریهی اجتماعی مارکسیستی رسیدن به نظریه‌ای عام درباره‌ی کار، اقتصاد و شکلِ اجتماعی نیست؛ بلکه هدف آن تلاش برای روشن‌ساختن شرایط اجتماعی نظریه‌پردازی خودش است که در عصر ما همانا پیوستگی درونی همه‌ی مناسبات اجتماعی از طریق مبادله‌ی خصوصی است، که به معنای آن است که همه‌ی مناسبات اجتماعی، دیگر نه به مثابه‌ی مناسبات اجتماعی، بلکه به‌واسطه‌ی شکلِ چیزگون‌شان پدیدار می‌شوند. به این ترتیب، اگرچه اعتقاد به یک نظریهی عام اقتصادی مردود است، اما در عین حال لازم است از این دیدگاه دفاع کنیم که فرایند تاریخی‌ به ما اجازه می‌دهد که آن را در شکل(های) خودش برسازیم.‌ اما مردود دانستنِ مفهوم شکل به‌مثابه‌ی یک امر پیشینی تاریخی از سوی نگری به معنای دست‌شستن از هرگونه فهم‌پذیری این شرایط و عقب‌گرد به عام‌گراییِ توخالی است. در واقع خیلی زود روشن می‌شود که نگری با نادیده‌گرفتن مهم‌ترین بینش‌های مارکس، به اغلب مفاهیم خود مانند کار، خلاقیت، و عشق، عامیت می‌بخشد. در نتیجه، نادیده‌گرفتن مفهوم شکل به دو گرایش در آثار نگری منجر می‌شود: از یک سو، او ناچار می‌شود که مفاهیم خود را هستی‌شناسانه کند (عمدتاً با توسل به اسپینوزا، و خوانشی هستی‌شناختی‌ از مارکس)؛ از سوی دیگر، نگری برای عمل به وعده‌ی پایبندی به تاریخ ناگزیر ادعا می‌کند که مفاهیم هستی‌شناختی او، توصیف پدیده‌های اجتماعی واقعی هستند. ... به نظر من این دوگانگی قانع‌کننده نیست، زیرا هم به از دست رفتن وساطت اجتماعی می‌انجامد و هم به تشخیص پروبلماتیک وضعیت اجتماعی معاصر ما.

🔸 ظرفیت «آزادکننده» و رهایی‌بخشی که نگری در عقل عمومی می‌بیند، عامل نابرابری ثروت، ساختار طبقاتی، تخریب زیست‌محیطی و استثمار است. سرمایه‌گذاری در تحقیقات، آن‌گونه که به ویژه در نظام ایالات متحده، و حتی درون نظام آکادمیک، شاهد آن هستیم، به نظامی طبقاتی متشکل از تعداد انگشت‌شماری از موسسات نخبه و انبوهی از «امکانات» آموزشی متوسط، یک طبقه‌ی فوقانی نئوفئودال از اساتید، و طبقه‌ای زبون از آموزگاران بی‌ثبات‌کار و کارگران آکادمیک سطح پایین انجامیده است. به‌علاوه، این امر از طریق آن‌چه در برخی مناطق «پیشرفت دانش، پیشرفت زندگی» خوانده می‌شود به بازتولید اختلاف شدید ثروت منجر می‌شود. و در نهایت، افزایش بهره‌وری و پیشرفت علوم، همزمان، به بهره‌کشی غیرمتناسب از زمین، به‌ویژه انرژی و زیست‌کره {بیوسفر} می‌انجامد. تقریبا تمامی پیشرفت‌ها در حوزه‌ی علوم به فناوری‌هایی منجر می‌شود که مصرف انرژی را به‌گونه‌ای بی‌تناسب افزایش می‌دهد. این معضلات زیست‌محیطی که مارکس به عمد از به کاربردن واژه‌ی «طبیعت» برای آن سرباز می‌زند، بلکه آن را زمین می‌نامد، به واقع در فلسفه‌ی نگری مطرح نشده است...


🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2gY

#نقد_نگری #کریستین_لاتس #تارا_بهروزیان
#مارکسیسم #نظریه‌ی_ارزش #کار_مجرد #پول
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ نقد نظریهی سرمایه‌داری شناختی
▫️ سرمایه‌داری شناختی یا شناخت در سرمایه‌داری

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: هیسانگ جئون
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

12 ژوئن 2021

🔸 هیچ کس انکار نمی‌کند که مقیاس و گستره‌ی توسعه‌ی فناورانه‌ی 60 سال گذشته بی‌سابقه بوده است. این تحول شامل توسعه‌ی سریع فناوری‌های میکروالکترونیک و اشاعه‌ی گسترده‌ی فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی بوده است. فناورهای‌ زیست‌انرژی، نانوانرژی و انرژی‌های جایگزین در حکم تازه‌ترین یافته‌ها ظهور می‌کنند. نه فقط همه‌ی این‌ها زندگی روزمره‌ی مردم عادی را تغییر داده است بلکه اقتصاد، به‌ویژه ساختار صنعتی‌اش، نیز شکل تازه‌ای یافته‌ است. بارآوری برای محصولات موجود رشد چشمگیری داشته و سرعت ایجاد محصولات جدید شتاب گرفته است. اقتصاد و دانش و/یا فناوری بیش‌تر از هر زمانی در گذشته در هم ادغام شده‌اند. همه‌ی این تحولات نیاز به بازبررسی نقش دانش، به‌ویژه علم و فناوری، و جایگاه آن درون سرمایه‌داری معاصر را ایجاد کرده است. نظریه‌های بسیاری مطرح شده‌اند تا به این روند از چشم‌اندازهای متفاوت با تأکیدها و معانی‌ نهفته‌‌ی گوناگون توجه کنند.

🔸 سرمایه‌داری شناختی یکی از چنین نظریه‌هایی است که تغییرات اخیر را بیانگر دگرگونی بنیادی‌ای می‌داند که سرمایه‌داری دستخوش آن است. مدافعان این نظریه استدلال می‌کنند که سرمایه‌داری در حال گذار به مرحله‌ی جدیدی است، ولو اینکه این تغییرات متضمن ظهور شیوه‌ی جدیدی از تولید نباشد. بنا به نظر پولره، هدف نظریهی سرمایه‌داری شناختی این است که به «نقش دانش در فهم تحول و دگرگونی سرمایه‌داری معاصر توجه کند.» مرحله‌ی جدید سرمایه‌داری ــ سرمایه‌داری شناختی ــ با تصاحب جنبه‌ی شناختی کار توسط کارگران و تغییرشکل رابطه‌ی قدرت میان سرمایه و کار که بیشتر مطلوب کار است، مشخص می‌شود. اظهار می‌شود که کار شناختی، که به‌مثابه کاری تعریف می‌شود که دانش، همکاری و ارتباط تولید می‌کند، به شکل هژمونیک کار بدل می‌شود. ادامه‌ی استدلال این است که تعیین ارزش کالاها با زمان کار اجتماعاً لازم قابل‌تردید می‌شود‏، یا اینکه نظریهی ارزش مارکس دستخوش بحران موضوعیت در سرمایه‌داری شناختی می‌شود، زیرا کار شناختی که دانش تولید می‌کند، نمی‌تواند با زمان کار اندازه‌گیری شود. به نظر می‌رسد که سرمایه بیش از پیش خصلت انگلی می‌یابد و هیچ نقش معناداری در فرایند تولید ایفا نمی‌کند، اما محصولات مازادی را که کار خلق می‌کند از طریق حقوق مالکیت معنوی تصاحب می‌کند. از این‌رو، استدلال می‌شود که سود به مثابه یک مقوله‌ی اقتصادی بیش از پیش شبیه رانت می‌شود.

🔸 اهمیت نظریهی سرمایه‌داری شناختی در این واقعیت نهفته است که یکی از معدود، اما نه فقط، شرح‌های چپ‌گرایانه‌ی سرمایه‌داری معاصر از دیدگاه دانش و/یا فناوری است. این شرح در تقابل با رشد پررونق نظریه‌های اقتصادی دانش‌بنیاد است که بر اقتصاد خرد متکی است و از حمایت دولت‌های کشورهای پیشرفته و سازمان‌های بین‌المللی مانند بانک جهانی و سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) برخوردار است. علاوه‌براین، اگرچه اقتصاد سیاسی مارکسیستی فعالانه با سرمایه‌داری معاصر درگیر است، کانون توجه آن نئولیبرالیسم، جهانی‌سازی و مالی‌سازی است. بسط و پالوده‌کردن شرح‌های مارکسی از اقتصاد دانش‌بنیاد برای پرکردن این خلاء نظری که سرمایه‌داری شناختی آشکارا در آن نقش دارد، نیازی است روشن.

🔸 نقد ما از نظریهی سرمایه‌داری شناختی معطوف به این خواهد بود که نشان دهیم تفسیر نظریه‌پردازانش از نظریهی ارزش ایراد دارد و دانش واقعاً نقش مهم و اساسی در تعیین ارزش کالاها دارد. به این طریق می‌توان از خواست نظریه‌ا‌ی جدید صرف‌نظر کرد زیرا نظریهی قدیمی به اندازه‌ی کافی قوی است. دانش و نیز نظریهی ارزش برخلاف ادعای نظریهی سرمایه‌داری شناختی، بخشی اساسی از سرمایه‌داری است. براساس این دیدگاه، آنچه نیاز داریم نظریه‌ای از دانش (یا شناخت) در سرمایه‌داری است، نه نظریه‌ای از مرحله‌ی جدید (شناختی) سرمایه‌داری. به این اعتبار، نقد ما از نظریهی سرمایه‌داری شناختی بخشی از ابتکار عملی گسترده‌تر برای نظریه‌پردازی درباره‌ی اقتصاد دانش‌بنیاد از دیدگاه مارکسی است که در آن دانش به طور دستگاه‌مندی در نظریهی ارزش در سطوح مختلف انتزاع گنجانده و از نقش آن در تعیین ارزش کالاها آغاز ‌شود...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2j2

#نقد_نگری #هیسانگ_جئون #حسن_مرتضوی
#نظریه‌ی_ارزش #سرمایه‌داری_شناختی #پساساختارگرایی
👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861
(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 12)

نوشته‌ی: کارل مارکس
ترجمه‌ی: کمال خسروی

21 ژوئن 2021

در این بخش می‌خوانیم:

ادامه‌ی فصل چهارم:
7- ش. گانیل
الف) دریافتی مرکانتیلیستی از مبادله و ارزش مبادله
ب) طبقه‌بندی هر نوع کار پرداخت‌شده تحت ‹مقوله‌ی› کار مولد

📚 گزیده‌هایی از متن:

🔸 در برابر ریکاردو و اغلب اقتصاددانان دیگر حق کاملاً با گانیل است وقتی می‌گوید کار را بدون مبادله درنظر می‌گیرند، هرچند نظام ‹فکری› آن‌ها، همانند کل نظام بورژوایی، بر ارزش مبادله‌ای متکی است. این مسئله فقط از آن‌جا ناشی است که در چشم آن‌ها شکلِ محصول به‌مثابه کالا هم‌چون امری بدیهی پدیدار می‌شود و از این‌رو دغدغه‌ی آن‌ها فقط مقدار ارزش است. محصولات افراد در مبادله با یکدیگر نخست به‌مثابه کارِ عام اعتبار می‌یابند، زیرا آن‌ها خود را در مقام پول به‌نمایش می‌گذارند. اما این معطوف‌بودگیِ نسبیِ ‹محصولات نسبت به یکدیگر› پیشاپیش از آن‌روست که آن‌ها باید خود را در مقام هستندگیِ کارِ عام عرضه کنند و به آن، به‌مثابه بیان‌های گوناگون نسبی و فقط کمّیِ کار اجتماعی، تحویل شوند و تقلیل یابند. اما خودِ مبادله به آن‌ها مقدار ارزش را اِعطا نمی‌کند. آن‌ها به‌مثابه کار اجتماعیِ عام، در مبادله بازنمایانده می‌شوند؛ و این‌که تا کجا به چنین بازنمایی‌ای قادرند، خود وابسته است به ابعادی که آن‌ها در قالب آن می‌توانند خود را به‌مثابه کار اجتماعی عرضه نمایند، یعنی، به حجم کالاهایی که می‌توانند در اِزای‌شان مبادله شوند، یعنی، به گسترش بازار، داد و ستد و زنجیره‌ی کالاهایی که این محصولات خود را در آن‌ها به‌مثابه ارزش مبادله‌ای بیان می‌کنند. مثلاً اگر فقط 4 شاخه‌ی تولید گوناگون وجود داشته باشد، هریک از 4 تولیدکننده بخش بزرگی از محصولش را برای خود تولید می‌کند. اما اگر هزاران شاخه‌ی تولید وجود داشته باشد، [هریک از] آن‌ها می‌تواند کل محصولش را به‌مثابه کالا تولید کند. کل محصول [آن‌ها] می‌تواند در مبادله وارد شود. اما گانیل هم‌گام با مرکانتیلیست‌ها دچار این توهم است که خودِ مقدارِ ارزش، محصولِ مبادله است، در حالی‌که آن‌چه محصول به میانجی مبادله به‌دست می‌آورد، فقط شکل ارزش یا شکل کالاست.

🔸 به‌نظر می‌رسد مبادله نزد آقای گانیل شخصی جادویی و رازآمیز باشد. اما اگر «بی‌فایده‌ترین محصولات» هیچ فایده‌ای ندارند و از هیچ ارزش مصرفی‌ای برخوردار نیستند، چه کسی آن‌ها را می‌خرد؟ بنابراین آن‌ها باید برای خریدارشان دست‌کم یک «سودمندی» موهوم داشته باشند. و کسی‌که عقلش سرِ جایش است، چرا باید آن‌ها را به بهای گران‌تری بخرد؟ در نتیجه، گران‌بودنش باید منتج از شرایطی باشد که به‌هرحال برخاسته از «ناسودمندی»اش نیست. آیا علت «کمیابی» آن است؟ اما گانیل آن‌ها را «بی‌فایده‌ترین محصولات» می‌نامد. به‌عبارت دیگر، اگر این‌ها محصولات هستند، چرا به‌رغم «ارزش مبادله‌ای» بسیار بالای‌شان، به‌نحوی توده‌وار تولید نمی‌شوند؟ اگر در حالت نخست خریدار فردی سبک‌مغز بود که پول زیادی را خرج خریدن چیزی می‌کرد که برای خودِ او نه ارزش مصرفی‌ای واقعی و نه خیالی داشت، اینک فروشنده ‹فردی است سبک‌مغز› که بجای تولید چیزهای سودمند با ارزش مبادله‌ای کوچک، این چیزِ بی‌فایده با ارزش مبادله‌ای بالا را تولید نمی‌کند. این‌که ارزش مبادله‌ای‌اش به‌رغم ارزش مصرفیِ اندک آن، بزرگ است (و ارزش مصرفی یک چیز به‌وسیله‌ی نیازهای طبیعی انسان تعیین می‌شود) باید از شرایطی منتج باشد که خاستگاه آن آقای مبادله نیست، بلکه خودِ محصول است. بنابراین ارزش مبادله‌ای بالای آن محصولِ مبادله نیست، بلکه فقط در مبادله پدیدار می‌شود.

🔸 در همه‌ی این جدل‌های سطحی علیه آ. اسمیت، از یک‌سو ‹تأکید گانیل را می‌بینیم بر› جایگاه والای تولید مادی، از سوی دیگر تلاش توجیه تولید غیرمادی ــ حتی فقدان تولید، مانند مورد خدمتکاران ــ به‌مثابه تولید مادی. این‌که دارنده‌ی درآمد خالص این درآمد را خرج خدمتکاران، معشوقه‌ها یا خوش‌خوراکی‌ها کند کاملاً علی‌السویه است. اما مضحک این توهم است که مازاد خدمتکاران باید مصرف شود، اما نمی‌تواند از سوی خودِ کارگران مولد مصرف شود، بی‌آنکه ارزش محصول حرام شود. نزد مالتوس نیز ضرورت وجود مصرف‌کنندگانِ نامولد وجود دارد، ضرورتی که به‌طور واقعی نیز موجود است، مادام که مازاد در دست افراد تن‌آسا باشد.

🔹 متن کامل بخش دوازدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2k9

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/06/gesamt-mehrwert-theorie-1-12.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 13)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏9 ژوئیه 2021‏

در این بخش می‌خوانیم:‏

ادامه‌ی فصل چهارم:‏
‏8 ـ گانیل و ریکاردو درباره‌ی درآمد خالص. ‏
طرفداری گانیل از کاهش جمعیت مولد؛
طرفداری ریکاردو از انباشت سرمایه و رشد نیروهای بارآور

📚 گزیده‌هایی از متن:‏

🔸 خطای اقتصاددانان در این‌جا نهفته است که آن‌ها کارگران مانوفاکتور را فقط به‌مثابه طبقه‌ی کارمزدبگیران تلقی می‌کنند. ‏فرق آن‌ها با ریکاردو این است. افزون بر این، خطای آن‌ها این است که معتقدند کارمزدبگیران همان چیزی را تولید می‌کنند ‏که مصرف کرده‌اند. آن‌چه ریکاردو به‌درستی علیه اینان می‌گوید این است که کارگران مانوفاکتور کسانی هستند که محصول ‏خالص تولید می‌کنند، اما دقیقاً از این‌طریق که مصرف‌شان، همانا دستمزدشان، با زمان کارشان برابر نیست، بلکه دستمزدشان ‏برابر با آن زمان کاری است که آن‌ها برای تولید این دستمزد نیاز دارند؛ یا، آن‌ها فقط بخشی از محصول‌شان را دریافت ‏می‌کنند که با مصرف ضروری‌شان برابر است؛ یا آن مقدار از محصول خودشان را دریافت می‌کنند که هم‌ارز با مصرف ‏ضروری خودِ آن‌هاست. اقتصاددانان فرض می‌کردند که کل طبقه‌ی صنعتی (بنگاه‌داران و کارگران) در این جایگاه قرار ‏دارند. از دید آن‌ها فقط رانت مازادی بر تولید، افزون بر این کارمزدها بود. بنابراین، یگانه ثروت را، رانت می‌دانستند. اینک ‏وقتی ریکاردو می‌گوید، سود و رانت، ‹هردو› این مازاد و بنابراین یگانه ثروت را می‌سازند، به‌رغم تمایزش با فیزیوکرات‌ها، ‏با این اقتصاددانان هم‌آواست که فقط محصول خالص، یعنی محصولی که دربردارنده‌ی ارزش اضافی است، ثروت ملی را ‏می‌سازد، هرچند او ‹برخلاف اقتصاددانان› ماهیت این ارزش اضافی را بهتر می‌شناسد. از نظر او نیز فقط بخشی از درآمد ‏است که مازادی بیش‌تر از کارمزد است. آن‌چه او را از اقتصاددانان متمایز می‌کند، تبیین محصول خالص نیست، بلکه توضیح ‏کارمزد است، یعنی مقوله‌ای که اقتصاددانان به‌غلط سود را نیز تحت آن قرار می‌دادند.‏

🔸 اگر ریکاردو سرمایه‌داران را به‌عنوان ‹عاملی› صرفاً بی‌فایده تلقی نمی‌کند، یعنی خودِ آن‌ها را هم‌چون عاملان تولید ‏می‌داند و به‌همین دلیل بخشی از سود آن‌ها را به کارمزد ‹آن‌ها› تجزیه و تحویل می‌کند، آن‌گاه باید بخشی از درآمدشان را از ‏درآمد خالص کسر کند و شُمار این افراد را فقط تا آن‌جایی مفید به‌حال ثروت بداند که کارمزدشان کوچک‌ترین بخش ممکن از ‏سود را بسازد. میل او هرچه می‌خواهد باشد، در هرحال دست‌کم بخشی از زمان ‹«کار»› آن‌ها به‌عنوان عاملان تولید یکی از ‏عناصر خودِ تولید است. و به‌همین مقیاس این زمان قابل استفاده برای اهداف دیگر جامعه یا دولت نیز نیست. هر اندازه ‏اشتغال‌شان به‌عنوان مدیران تولید زمان آزاد بیش‌تری در اختیارشان می‌گذارد، به‌همان اندازه سودشان از کارمزدشان استقلال ‏بیش‌تری دارد. برعکس، وضع سرمایه‌دارانی است که فقط از راه بهره‌شان زندگی می‌کنند، هم‌چنین زمین‌دارانی که رانت‌شان ‏را کامل در اختیار دارند و هیچ جزئی از دریافتی‌های‌شان وارد هزینه‌های تولید نمی‌شود، جز آن بخشی که برای بازتولید ‏شخص شخیص‌شان لازم است. بنابراین ریکاردو هم‌چنین می‌بایست به‌خاطر منافع دولت خواهان رشد رانت‌ها (یعنی درآمد ‏خالص ناب) به زیان سود باشد، چیزی‌که به هیچ‌وجه با دیدگاه او تطابق ندارد. و چرا تطابق ندارد؟ چون این کار به انباشت ‏سرمایه‌ها صدمه می‌زند [یا] ــ و این تا اندازه‌ای همان‌گویی است ــ چون شُمار کارگران نامولد را به خرج کارگران مولد ‏افزایش می‌دهد.‏

🔹 متن کامل بخش سیزدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2mC

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد #انباشت #ریکاردو

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/07/gesamt-mehrwert-theorie-1-13.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزش‌های کار

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: حسین اوزِل
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی

‏15 ژوئیه 2021‏

🔸 نظریهی کارپایه‌ی ارزش نزد مارکس به دو دلیل ضروری است: نخست، از منظری هستی‌شناختی، نظریهی ارزش نشان ‏می‌دهد که قدرت دگرگون‌سازِ انسانی (قدرت نوع اول) به چه ترتیب به قدرت به‌مثابه‌ی سلطه و استثمار (قدرت نوع دوم) بدل ‏می‌شود. از منظری معرفت‌شناختی، نظریهی ارزش می‌تواند رمزورازِ فرایندهای بیگانگی و بت‌وارگی را که انسان‌ها از ‏رهگذر آن‌ها به حاملانِ کار مجرد بدل می‌شوند بزداید و به ما کمک کند که واقعیتِ وارونه‌ی سرمایه‌داری را واژگون سازیم.‏

🔸 این مقاله تلاشی است در جهت ارائه‌ی دفاعیه‌ای «متافیزیکی» از نظریهی کارپایه‌ی ارزش، یا تعریفِ کارپایه‌ی ارزش، و ‏این استدلال که ارزش، به‌معنای چیزی که به موجودیتی متافیزیکی در پسِ قیمت‌های تولید اشاره دارد و آن‌ها را تنظیم می‌کند، ‏برای فهمی درخور از واکاوی مارکس از سرمایه‌داری ضروری است. اما دفاع از این ضرورت را از این منظر پیش نبرده‌ایم ‏که آیا در نظامی مارکسی به‌منظور استنتاج نرخ سود و قیمت‌های تولید، قائل بودن به ارزش‌های کار ضروری است یا خیر، ‏بلکه دفاعیه از این منظرِ متافیزیکی اقامه می‌شود که مدعی است، نظریه یا تعریف کارپایه‌ی ارزش می‌تواند تبیین کند که در ‏سرمایه‌داری به‌چه‌نحوی قدرتِ دگرگون‌سازِ موجودات انسانی از رهگذر فرایندهای دوگانه‌ی بیگانگی و بت‌وارگی از آن‌ها ‏جداشده و بر زندگی آن‌ها سلطه پیدا کرده است.‏

🔸 از این منظر، در این مقاله به دو مزیت مهم نظریهی کارپایه‌ی ارزش تأکید کرده‌ایم: نخست، این نظریه از چشم‌اندازی ‏هستی‌شناختی، می‌تواند میان مفهوم قدرت، که به عاملیت انسانی اشاره دارد، و محوریتِ نیروی کار، هم در پراکسیس انسانی ‏و هم در سرمایه‌داری، پیوندی برقرار سازد: مفهوم ارزش‌های کار به‌مثابه‌ی بخشی از «تصور پیشاعلمیِ» مارکس ، نخست، ‏این نظریه، از منظری اخلاقی، نشان می‌دهد که مبنای مناسب برای «ارزش» چه چیزی است، و دوم، از منظری ‏اجتماعی‌ـ‌‌نظری، نشان می‌دهد که قدرت دگرگون‌ساز انسانی (قدرت نوع اول) چگونه در سرمایه‌داری از رهگذر بیگانگی و ‏بت‌وارگی کالا به مناسباتِ سلطه و استثمار (یعنی به مناسباتِ قدرت نوع دوم) بدل می‌شود. دوم، نظریهی کارپایه‌ی ارزش از ‏چشم‌اندازی معرفت‌شناختی، مارکس قادر به گشودن «رمزوراز» فرایندهای بیگانگی، بت‌وارگی و شی‌ءوارگی است، یعنی ‏فرایندهایی که موجودات انسانی از رهگذر آن‌ها به «حاملان» کار انتزاعی تقلیل می‌یابند. این چشم‌انداز به ما کمک می‌کند تا ‏واقعیت وارونه‌ی سرمایه‌داری را «واژگون» ساخته و درکی تمام‌عیار از مناسبات اجتماعیِ واقعی و بنیادی، به‌مثابه‌ی تجلیاتی ‏انسانی، به دست آوریم. ‏

🔸 به این منظور، در این مقاله به بررسیِ درک مارکس از این دو بُعدِ قدرت و پیامدهای آن برای نظریهی اجتماعیِ او در ‏نسبت با نظریهی کارپایه‌ی ارزش پرداخته‌ایم. در بخش نخست، بر مبنای رویکرد فلسفی و تاریخیِ مارکس به بحث از اهمیت ‏نیروی کار به‌مثابه‌ی ماده‌ی ارزش پرداخته‌ایم. در بخش دوم نیز دو بُعدِ مفهوم قدرت و رابطه‌ی آن با نظریهی اجتماعیِ ‏مارکس به بحث گذاشته شده است. در بخش آخر، بر مبنای واکاوی مارکس از سرمایه‌داری، به این بحث می‌پردازیم که نیروی ‏کار به چه ترتیب به یک انتزاع بدل شده و، از رهگذرِ به دام انداختنِ موجودات انسانی در مناسبات قدرت نوع دوم، بر آن‌ها ‏سلطه می‌یابد. در بخش جمع‌بندی نیز به برخی مزیت‌های معرفت‌شناختیِ نظریهی کارپایه‌ی ارزش اشاره می‌کنیم.‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2ny

#نقد_نگری #حسین_اوزل #دلشاد_عبادی
#نظریه‌ی_ارزش #مارکس #میشل_فوکو #نیروی_کار #ری_باسکار

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ دیالکتیکِ شکلِ ارزش

نوشته‌ی: هانس ـ گِئورگ بکهاوس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏20 ژوئیه 2021‏

📝 توضیح مترجم: «درباره‌ی‌ دیالکتیک شکل ارزش» مقاله‌ی کوتاهی است از هانس ـ گئورگ بکهاوس که نخست در سال ‌‏1969 در مجموعه‌ای زیر عنوان «آثاری پیرامون معرفت‌شناسی مارکسیستی» به ویراستاری آلفرد اشمیت، نویسنده‌ی اثر ‏مشهور «مفهوم طبیعت نزد مارکس»، منتشر شد و سپس هسته‌ی مرکزی کتاب پراهمیت و مشروح بکهاوس تحت عنوان ‌‏«دیالکتیک شکل ارزش: پژوهش‌هایی پیرامون نقد مارکسیِ اقتصاد» قرار گرفت که در سال 1997 انتشار یافت. «درباره‌ی ‏دیالکتیک شکل ارزش» را می‌توان سنگ بنای بحث‌های مربوط به «شکل ارزش» دانست که چهار دهه بعد از نخستین تلاش ‌‏«ایزاک ایلیچ روبین»، انگیزه‌ی بحث‌های پرباری بین مارکسیست‌ها و پژوهش‌هایی ژرف و ارزنده درباره‌ی روش مارکس و ‏روش اقتصاد سیاسی در دهه‌ی 70 قرن بیستم در آلمان شد.‏

🔸 مارکس در پیش‌گفتار به نخستین ویراست كاپيتال هنوز مؤکداً از این سخن می‌گوید که «دیالکتیک» مشخصه‌ی بازنمایی او ‏از نظریهی کارپایه‌ی ارزش است. در حالی که تفسیرهای رایج و سنتی بدون استثناء این دیالکتیک را نادیده می‌گیرند، باید این ‏پرسش را پی گرفت که آیا «نارسایی بازنمایی» فقط مربوط است به واکاوی شکل ارزش یا این‌که شامل دو فصل آغازین ‏كاپيتال هم می‌شود. لنین بر سرشت دیالکتیکی روند کار مارکس پافشاری دارد: «کسی نمی‌تواند كاپيتال مارکس به‌ویژه فصل ‏نخستینش را به تمامی بفهمد، مگر آنکه از پیش کل منطق هگل را به دقت مطالعه کرده و فهمیده باشد.» او از این گفته نتیجه ‏می‌گیرد: «بنابراین، پس از نیم قرن هیچ‌یک از مارکسیست‌ها مارکس را نفهمیده است!!». اینک پرسیدنی است که آیا «پس از ‏یک قرن کامل هم هنوز کسی مارکس را نفهمیده است»، یا این‌که آیا مارکس با عامه ‌فهم کردن دو فصل نخست كاپيتال، یعنی ‏کالا، پا را تا آنجا فرا نهاده است که «استنتاج» ارزش دیگر به‌مثابه‌ی جنبشی دیالکتیکی اساساً قابل‌ فهم نیست؟

🔸 نزد مارکس پول یک «نشانه‌ی صِرف» نیست، بلکه فرانمود و واقعیت هم‌هنگام است: پیوستار اجتماعیِ شیئیت‌یافته‌ی ‏افرادِ مجزا و منزوی. «پول خود همه‌ی همبودی اجتماعی است و همبودی دیگری را بر فراز خود تاب نمی‌آورد.» برعکس، ‏از دید نظریهی نومینالیستی پول «طلا و نقره ... اشیایی بی‌ارزش‌اند که در چارچوب فرآیند گردش، به‌مثابه‌ی نمایندگان ‏کالاها، مقدار ارزشی خیالی و مجازی به‌دست می‌آورند. آن‌ها از طریق این فرآیند نه به پول، بلکه به کالا دگردیسی می‌یابند.» ‏اما اگر وسیله‌ی گردش تنها به‌مثابه‌ی «حجاب پولی» جریان حرکت محصولات فهمیده شود، آن‌گاه گردش پولی اساساً چیزی ‏جز حرکتی ثانوی نخواهد بود. به نظر مارکس، این نظریه‌پردازان ذاتِ مراوده و بنابراین خاستگاه و پیدایش مفهومی پول را ‏درنمی‌یابند. «پول در آغاز نماینده‌ی همه‌ی ارزش‌هاست؛ اما در جریان عمل قضیه وارونه می‌شود و همه‌ی محصولات واقعی ‌‏... به نمایندگان پول تبدیل می‌شوند ... همه‌ی کالاها به‌مثابه‌ی قیمت‌ها، به شکل‌های گوناگون، نمایندگان پول‌اند.» این موضوع ‏کماکان باید پژوهش شود که آیا بین نظریهی نام‌گرایانه‌ی پول و نظریهی پلورالیستی جامعه پیوند و وابستگی‌ای وجود دارد یا ‏نه.‏

🔸 سرمایه از یک‌سو پول است، از سوی دیگر کالا. ظاهراً یک چیز سوم. همین است که اغتشاش‌برانگیز است. سرمایه نه ‏این است نه آن، اگر چه هم این است هم آن. بنابراین، همین است که «فراگیرنده» نامیده می‌شود. برای اندیشیدنِ این امر ‏فراگیرنده، آدمی ناگزیر است چیزی را بیندیشد که بر پایه‌ی نظریهی سوبژکتیو ارزش، سراسر اندیشیدنی است: همانا «ارزش ‏مطلق». یک چیزی که خود را در هیئت طلا بازمی‌نمایاند ــ بی‌آنکه البته با طلا به‌مثابه‌ی طلا یکی و همان باشد ــ و بار ‏دیگر اما به‌مثابه‌ی کالا و حتی به‌مثابه‌ی نیروی کار. در شرایط مبادله‌ی ساده‌ی کالایی به‌نظر می‌آید که معضلی پیش نیاید: ‏کالا به‌مثابه‌ی شئ ظاهر می‌شود و خود را به‌مثابه‌ی این چیز، از چیز دیگر، یعنی طلا، متمایز می‌کند...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2nS

#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی
#نظریه‌ی_ارزش #بتوارگی_کالایی #روش_مارکس
👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 14)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

7 اوت 2021‏

در این بخش می‌خوانیم:‏

ادامه‌ی فصل چهارم:‏
‏9- مبادله‌ی درآمد و سرمایه
الف) مبادله‌ی درآمد با درآمد
ب) مبادله‌ی درآمد با سرمایه
ج) مبادله‌ی سرمایه با سرمایه

📚 گزیده‌هایی از متن:‏

🔸 باید تمایز نهاد بین: 1) بخشی از درآمد که به سرمایه‌ی تازه دگردیسی می‌یابد؛ همانا آن بخش از سود که خود دوباره به ‏سرمایه بدل می‌شود. این بخش را در این‌جا کاملاً نادیده می‌گیریم، ‹زیرا› به مبحث انباشت تعلق دارد ‹و› 2) درآمدی که با ‏سرمایه‌ی مصرف‌شده در تولید مبادله می‌شود، یعنی، به طوری‌که از طریق این مبادله ‹ی نوع دوم› سرمایه‌ی تازه‌ای شکل ‏نمی‌گیرد، بلکه سرمایه‌ی قدیمی جایگزین می‌شود، در یک کلام، سرمایه‌ی قدیمی حفظ می‌شود. بنابراین آن بخشی از درآمد را ‏که به سرمایه‌ی تازه دگردیسی می‌یابد، می‌توانیم در پژوهشِ حاضر = صفر فرض کنیم و به موضوع چنین بنگریم که گویی ‏کل درآمد، درآمد یا سرمایه‌ی مصرف‌شده را پوشش می‌دهد.‏
بنابراین حجم کل محصول سالانه به 2 بخش تقسیم می‌شود: یک بخش به‌عنوان درآمد مصرف می‌شود، بخش دیگر سرمایه‌ی ‏مصرف‌شده ‹در تولید› را در شکل واقعی و طبیعی‌اش جایگزین می‌کند.‏

🔸 در همه‌ی شاخه‌های تولید بخشی از کل محصول بازنمایاننده‌ی درآمد است، همانا کار نوافزوده (در طی سال) ‹یا› سود و ‏کارمزد. {رانت، بهره و غیره بخش‌هایی از سوداند؛ دریافتیِ اوباش دولت هم بخشی از سود و کارمزد است؛ دریافتیِ ‏دیگرکارگران نامولد آن بخشی از سود و کارمزد است که آن‌ها در اِزای کارهای نامولدشان می‌خرند، بنابراین این دریافتی، ‏محصول موجود در قالب سود و کارمزد را بیش‌تر نمی‌کند، بلکه فقط تعیین می‌کند که خودِ سرمایه‌داران و کارگران چه مقدار ‏از این سود و کارمزد را مصرف می‌کنند.} اما این بخش از محصول که بازنمایاننده‌ی درآمد است فقط در بعضی از سپهرهای ‏تولید می‌تواند بی‌واسطه در قالب طبیعی خود به درآمد بدل شود یا از لحاظ ارزش مصرفی به‌مثابه درآمد به مصرف برسد. ‏همه‌ی محصولاتی که فقط بازنمایاننده‌ی وسائل تولیدند نمی‌توانند در قالب طبیعی خود، یعنی در شکل بی‌واسطه‌شان به‌مثابه ‏درآمد، مصرف شوند، بلکه فقط ‹در قالب› ارزش‌شان ‹می‌توانند به مصرف برسند›. اما این ‹ارزش› باید در شاخه‌هایی از ‏تولید مصرف شود که اجناس بی‌واسطه‌ْ قابل مصرف تولید می‌کنند. ممکن است بخشی از وسائل تولید، وسائل مصرفی مستقیم ‏باشند؛ این یا آن وسیله می‌تواند بسته به کاربستش در تولید وسیله‌ا‌ی مصرفی باشد، مثلاً یک اسب، یا گاری یا غیره. بخشی از ‏وسائلِ بی‌واسطه مصرفی می‌توانند وسیله‌ی تولید باشند، مثلاً غله برای تولید عرق غله، گندم به‌عنوان بذر و غیره. تقریباً ‏همه‌ی وسائل مصرف می‌توانند به‌مثابه فضولاتِ مصرف دوباره وارد فرآیند تولید شوند، مثلاً تکه‌پاره‌های فرسوده یا نیمه‌سالم ‏پارچه در تولید کاغذ. اما هیچ‌کس به این دلیل پارچه تولید نمی‌کند تا تکه‌پاره‌هایش مواد خام ‹برای تولید› کاغذ شوند. آن‌ها این ‏شکل نخست را پس از زمانی به‌دست می‌آورند که محصول پارچه‌بافی به‌مثابه پارچه وارد مصرف شده است. نخست به‌مثابه ‏فضولاتِ این مصرف، به‌مثابه پس‌ماند و محصول فرآیند مصرف می‌توانند دوباره به‌مثابه وسیله‌ی تولید در سپهر تازه‌ای از ‏تولید وارد شوند. بنابراین، این مورد به این‌جا‹ی بحث ما› تعلق ندارد...‏

🔹 متن کامل بخش چهاردهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2pm

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد #درآمد #سرمایه

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/08/gesamt-mehrwert-theorie-1-14.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 15)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏22 اوت 2021‏

در این بخش می‌خوانیم:‏

ادامه‌ی فصل چهارم:‏
‏10 ـ فریه. خصلت پروتکسیونیستی مشاجره‌اش علیه نظریهی اسمیتی کار مولد و انباشت.‏
گمگشتگی و ابهام اسمیت در مسئله‌ی انباشت.‏
عنصر یاوه‌سرایانه در دیدگاه اسمیت پیرامون کارگر مولد

📚 گزیده‌هایی از متن:‏

🔸 نخست، دوباره این پیش‌فرض نادرست که «ارزش مبادله»ی محصول سالانه‌ی کار، یعنی «محصول سالانه‌ی کار» نیز به ‏کارمزدها و سودها (شامل رانت نیز) تجزیه و تحویل می‌شود. ما دوباره ‹به بررسی› این هجویات بازنمی‌گردیم. فقط باید اشاره ‏کنیم: بخش بزرگی از |392| حجم محصول سالانه ــ یا کل ذخیره‌ی کالاهایی که محصول سالانه‌ی کار هستند ــ [باید] در ‏شکل طبیعی و واقعاً موجودش مرکب از کالاهایی باشد که فقط می‌توانند به‌مثابه عناصری از سرمایه‌ی ثابت مصرف شوند ‌‏{مواد خام، بذر، ماشین‌آلات و غیره}، کالاهایی که فقط می‌توانند به نحو صنعتی مورد استفاده قرار گیرند. بنابراین، از این ‏کالاها (که شامل بخش بزرگ‌تری از کالاهایی است که در سرمایه‌ی ثابت وارد می‌شوند) پیشاپیش از جنبه‌ی ارزش ‏مصرفی‌شان معلوم است که برای مصرف فردی مناسب نیستند و در نتیجه درآمد نمی‌تواند خرجِ خرید آن‌ها بشود، چه این ‏درآمد مزد باشد، چه سود یا رانت. البته بخشی از مواد خام (مادام که برای بازتولید خودِ مواد خام ضروری نیست، خواه ‏به‌مثابه مواد کمکی خواه به‌عنوان جزئی مستقیم که دربردارنده‌ی سرمایه‌ی استوار است) بعدتر شکلی قابل مصرف به‌دست ‏خواهد آورد، اما نخست به‌وسیله‌ی کارِ سال جاری. حتی این مواد به‌مثابه محصول کارِ سال پیش بخشی از درآمد نیست. فقط ‏بخش قابل مصرف محصول است که مصرف می‌شود، در مصرف فردی وارد می‌شود و بنابراین می‌تواند سازنده‌ی درآمد ‏باشد. اما حتی بخشی از محصول قابل مصرف نیز نمی‌تواند به مصرف برسد، بی‌آنکه بازتولید را غیرممکن کند. به این ‏ترتیب جزئی از بخش قابل مصرفِ کالاها نیز، که باید به مصرف صنعتی برسد، از این مقدار کسر می‌شود، یعنی باید نقش ‏مواد کار، بذر و غیره، و نه وسائل معاش، را ایفا کند، خواه برای کارگران، خواه برای سرمایه‌داران. بنابراین نخست باید این ‏بخش از محصول را از صورت‌حساب آ. اسمیتی کسر کرد، یا در حقیقت بر آن افزود. اگر بارآوری کار بی‌تغییر بماند، آن‌گاه ‏سالانه این بخش از محصول نیز، که به درآمد تجریه و تحویل نمی‌شود، تغییری نخواهد کرد؛ یعنی، تحت شرایطی که با ‏یکسان باقی‌ماندنِ بارآوری کار، کماکان همان مقدار زمان کار به‌کار برده ‌شود.‏

🔸 اگر آ. اسمیت با آگاهی کامل به واکاوی ارزش اضافی که از لحاظ محتوا نزد او موجود است، پای‌بند می‌ماند، یعنی آفرینش ‏ارزش اضافی‌ را فقط در مبادله‌ی سرمایه در اِزای کارِ مزدی ممکن می‌دانست، آن‌گاه نتیجه این می‌شد که: کار مولد کاری ‏است که با سرمایه مبادله شده است؛ ‹کارِ مبادله‌شده› با درآمد در مقام درآمد، هرگز ‹مولد نیست›. برای آن‌که درآمد در اِزای ‏کار مولد مبادله شود، باید ‹این درآمد› نخست به سرمایه دگردیسی یافته باشد.‏
اما هم‌هنگام با عزیمت از این سویه‌ی سنت که کار مولد کاری است که در اساس مستقیماً ثروت مادی تولید می‌کند، و ترکیب ‏این رویکرد با تمایز مورد نظر او که بر پایه‌ی ‹تمایز› مبادله بین سرمایه و کار و مبادله بین درآمد و کار استوار است، حاصل ‏نزد اسمیت می‌توانست این باشد که: نوعی از کار که سرمایه در اِزایش مبادله می‌شود، همواره کار مولد است (یعنی همیشه ‏ثروت مادی می‌آفریند). ‹نوعی از کار که› درآمد در اِزایش مبادله می‌شود، می‌تواند مولد باشد یا نباشد؛ اما کسی‌که درآمد را ‏خرج می‌کند، اغلب به این سو متمایل است که مستقیماً کار نامولد را به حرکت وادارد تا کار مولد را. می‌بینیم که آ. اسمیت از ‏طریق ترکیب دو معیار تمایزش، معیار اصلی را تضعیف و سطحی می‌کند.‏

🔹 متن کامل بخش پانزدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2rT

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد #انباشت

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/08/gesamt-mehrwert-theorie-1-15.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ شکل ارزش و مبارزه‌ی طبقاتی
▫️ نقد
نظریهی آتونومیستی ارزش‏ ‏

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: الکس کیسیلوف و گیدو استاروستا
ترجمه‌ی: سهراب نیکزاد

‏5 سپتامبر 2021‏

🔸 اجماع ریکاردوییِ حاکم درباره‌ی نظریهی مارکسیستیِ ارزش در اوایل دهه‌ی 1970 رفته‌رفته از میان ‌رفت. با از میان‌ ‏رفتن این اجماع، جریان‌های جدیدی در مواجهه با آن ارتودوکسی پیشین سربرآوردند و کوشیدند تا با قسمی بازبینیِ واکاوی ‏موجود در سرمایه از شکل کالایی، پرده از بنیادهای ریکاردویی آن بردارند. این ارزیابی تازه از نظریهی ارزش مارکس ‏سرانجام به طرد قدرتمند پارادایم «فناورانه» انجامید که تا دهه‌ی 1970 بر مارکسیسم ارتودوکس مسلط بود. تأکیدی احیاءشده ‏بر ویژگی تاریخی شکل‌های اجتماعی سرمایه‌داری (پیش‌ازهمه خودِ شکل ارزش) بیش‌ازپیش میان شمار فزاینده‌ای از مؤلفان ‏رواج می‌یافت. با این حال، به‌رغم این زمینه‌ی مشترک، واکنش به ارتودوکسی مارکسیستی‌ ــ ریکاردوییِ پیشین از تنوع بسیار ‏زیادی برخوردار بود و ظهور گستره‌ی وسیعی از دیدگاه‌ها را درباره‌ی تعیّن‌های ارزش به‌مثابه‌ی یک شکل اجتماعی در پی ‏داشت.‏

🔸 چالش موجود درباره‌ی این رویکردها جایگزین این بود که چگونه هم از خوانش فناورانه از نظریهی ارزش مارکسیستی ‏اجتناب کرد و هم از ناهم‌خوانی‌های برآمده از موجود انگاشتن ارزش صرفاً در {سپهر} گردش. از این رو، اقسامِ جدیدی از ‏رویکردها پا به عرصه نهادند که هر یک، به شیوه‌ی خاص خود، کوشیدند تا پیوند میان ارزش و فرایند بی‌واسطه‌ی تولید را ‏از نو برقرار کنند، همزمان که ارزش را یک شکل اجتماعی ویژه در نظر بگیرند. ما در این‌جا مایلیم بر آنچه «نظریهیارزش بر مبنای مبارزه‌ی طبقاتی» می‌نامیم تمرکز کنیم که برآمده از سنت اتونومیستی ــ مارکسیستی است. مشخصاً به این ‏دلیل که این رویکرد یکی از معدود تلاش‌های نظری‌ست که اقتصاددانی از این سنت در بحثی تخصصی درباره‌ی نظریه‌‌یارزش به عمل آورده است، ما نیز بحث خود را به شکلی انتقادی به سهم‌گذاری نظری دی انجلیس منحصر می‌کنیم.‏

🔸 استدلال مقاله‌ی حاضر این است که کار انتزاعی را وجه وجودی مبارزه‌ی طبقاتی در سرمایه‌داری انگاشتن، پرده بر ‏سرشت ویژه‌ی ارزش ــ و از همین رو سرمایه ــ به‌‌منزله‌ی شکل عینیت‌یافته‌ی وجودِ قسمی رابطه‌ی اساساً غیرمستقیم ‏اجتماعی می‌افکند. از این رو که سرشت ارزش را تجلی رابطه‌ای مستقیم جا می‌زند، یعنی شکلی انضمامی از قسمی رابطه‌ی ‏سیاسی ــ قسمی رابطه‌ی اجتماعی قدرت. چنین است که شکل ارزش ــ یک رابطه‌ی اجتماعی غیرمستقیمِ مادیت‌یافته که ‏خودجنبندگی آن در همان روابط اجتماعی مستقیم، شکل انضمامی به خود می‌گیرد ــ به‌ناگزیر وارونه به چشم می‌آید چنان وجه ‏وجودیِ یک رابطه‌ی اجتماعی مستقیم در میان سوژه‌های انتزاعاً آزاد. چنان‌که خواهیم دید، این ویژگی یک دلالت سیاسی ‏دیگر نیز دارد، این‌که آگاهی انقلابی طبقه‌ی کارگر را حرکت رابطه‌ی اجتماعیِ عام و بیگانه‌‌شده‌ی آن از جمله ارزش‌افزایی ‏سرمایه تعیین نمی‌کند (و از همین رو نسبت به آن بیرونی قلمداد می‌شود). به بیان دیگر، این فهم از کار انتزاعی به‌مثابه‌ی ‏شکل ویژه‌ی کار در سرمایه‌داریْ آگاهی انقلابی پرولتاریا را خارج از خود هستی اجتماعی ویژه‌ی آن می‌داند.‏

🔸 هستی‌شناختی کردن مبارزه‌ی طبقاتیْ تعیّن اجتماعیِ بالفعل آن را نادیده می‌گیرد. ساده‌ترین تعیّنِ تاریخاً ویژه‌ی مبارزه‌ی ‏طبقاتی در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری عبارتست از شکل ضروری خرید/فروش نیروی کار به ارزش خود بودن. از همین رو، ‏این تعیّن همان شکل انضمامی‌ای است که حرکت رابطه‌ی اجتماعی عام و بیگانه‌شده‌ی جامعه‌ی کنونی (یعنی ارزش‌افزایی ‏سرمایه) در آن تحقق یافته است. در نتیجه، مبارزه‌ی طبقاتی نه به‌طور هستی‌شناختی که به لحاظ اجتماعی عنصر بنیادی ‏سرمایه‌داری به‌شمار می‌آید، از آن‌جا که سرمایه‌دار و کارگر، به‌عنوان مالکان کالا (و نه تجسم‌ منطق‌هایی متفاوت از لحاظ ‏هستی‌شناختی)، تجسم انسانی تعیّن‌های اجتماعی‌ای هستند که واقعیت‌یابی‌شان هم‌ستیزانه است...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2tk



#نقد_نگری #گیدو_استاروستا #الکس_کیسیلوف #سهراب_نیکزاد
#مبارزه_طبقاتی #نظریه‌ی_ارزش #آتونومیسم
👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 16)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏9 سپتامبر 2021‏

در این بخش می‌خوانیم:‏

ادامه‌ی فصل چهارم:‏
‏11 ـ لاودردیل، دشمن نظریهی انباشت اسمیت و تمایز اسمیتی بین کارگران مولد و نامولد
‏12 ـ سِه درباره‌ی «محصولات غیرمادی»‏
‏13 ـ دستو دوتراسی. نگرشی ولنگارانه نسبت به سرچشمه‌ی سود
تکریم سرمایه‌داران صنعتی به‌عنوان یگانه کارگران مولد

📚 گزیده‌هایی از متن:‏

🔸 صرفه‌جویی نوعِ اصالتاً اسمیتی، این سرمایه‌داران را فقط به‌مثابه شخصیت‌یابی سرمایه تلقی می‌کند. پول ـ کالا ـ پول؛ ‏عامل تولید. اما این محصولات را چه کسی باید مصرف کند؟ کارگران؟ البته، خیر. خودِ سرمایه‌داران؟ در این‌صورت او در ‏مقام مصرف‌کننده‌ای بزرگ، فردی تن‌آساست، نه سرمایه‌دار. صاحبان زمین و صاحبان رانت پول ‹یا بهره‌خواران›؟ آن‌ها ‏مصرف‌شان را بازتولید نمی‌کنند و از این‌طریق ثروت را دچار خسران می‌کنند. اما در این دیدگاه متناقض که از سرمایه‌دار ‏فقط گنج‌اندوزی واقعی، و نه مانند اغلب گنج‌اندوزان، خیالی، می‌سازد دو حرف راست وجود دارد: 1) سرمایه (و از آن‌جا، ‏سرمایه‌دار به‌مثابه شخصیت‌یافتگیِ سرمایه) فقط به‌عنوان عامل رشد نیروهای بارآور و تولید تلقی می‌شود؛ 2) موضع ‏جامعه‌ی سرمایه‌داریِ پای در راه را، که دغدغه‌اش ارزش مبادله‌ای است، نه ارزش مصرفی، نه ثروت و نه لذت. در برابر ‏این موضع، تا زمانی ‹سرمایه‌دار› ‌که هنوز نیاموخته است استثمار و مصرف را بهم پیوند زند و ثروت لذت‌آور را به‌زیر یوغ ‏خود کشد، ثروت لذت‌آور، فقط اسرافی مبالغه‌آمیز است.‏

🔸 و آقای دستو تا حد معینی کاملاً محق است، البته نه به هیچ‌وجه در چیزی‌که او قصد توضیحش را دارد. در دوران افول ‏سده‌های میانه و برآمد تولید سرمایه‌دارانه‌، ثروت‌اندوزی شتابان صنعتی را باید تا اندازه‌ای با اتکا بر تحت فشار قراردادن ‏زمینداران تبیین کرد. زمانی‌که در پی کشف آمریکا ارزش پول سقوط کرد، اجاره‌داران همان مبلغ اسمی، و نه ‹بهای› واقعی ‏اجاره‌ی قدیمی را به زمینداران پرداخت می‌کردند، در حالی‌که هم‌هنگام صاحبان مانوفاکتور کالاهای‌شان را نه فقط بر اساس ‏پولی که ارزشش بالا رفته بود، بلکه به مبلغی بالاتر از ارزش این کالاها به زمینداران می‌فروختند. هم‌چنین در همه‌ی ‏کشورها، مثلاً در کشورهای آسیایی، یعنی جایی‌که درآمد اصلی زمین در شکل اجاره‌ی زمین به‌دست زمینداران، حاکمان ‏محلی و دیگرانی از این قبیل می‌رسید، شُمار اندک مانوفاکتورداران مقید به رقابت نبودند و از این‌رو کالاهای‌شان را با ‏قیمت‌های انحصاری به زمینداران می‌فروختند و از این‌راه بخشی از درآمد آن‌ها را به تصاحب خویش درمی‌آوردند؛ به این ‏ترتیب آن‌ها نه فقط از این‌طریق ثروت می‌اندوختند که به زمینداران کارِ «پرداخت‌نشده» را می‌فروختند، بلکه کالاها را بالاتر ‏از کمیت کاری که در آن‌ها گنجیده است به آن‌ها می‌فروختند. اینک اما آقای دستو در این‌مورد محق نیست که معتقد است ‏وام‌دهندگانِ پول نیز به این تقلب تسلیم می‌شدند. برعکس، آن‌ها با بهره‌های بالایی که دریافت می‌کردند در سودهای بالایی که ‏حاصل تحت فشار قرارگرفتن زمینداران بود، به‌طور مستقیم و غیرمستقیم سهیم بودند.اما هم‌هنگام با عزیمت از این سویه‌ی ‏سنت که کار مولد کاری است که در اساس مستقیماً ثروت مادی تولید می‌کند، و ترکیب ‏این رویکرد با تمایز مورد نظر او که ‏بر پایه‌ی ‹تمایز› مبادله بین سرمایه و کار و مبادله بین درآمد و کار استوار است، حاصل ‏نزد اسمیت می‌توانست این باشد که: ‏نوعی از کار که سرمایه در اِزایش مبادله می‌شود، همواره کار مولد است (یعنی همیشه ‏ثروت مادی می‌آفریند). ‹نوعی از کار ‏که› درآمد در اِزایش مبادله می‌شود، می‌تواند مولد باشد یا نباشد؛ اما کسی‌که درآمد را ‏خرج می‌کند، اغلب به این سو متمایل ‏است که مستقیماً کار نامولد را به حرکت وادارد تا کار مولد را. می‌بینیم که آ. اسمیت از ‏طریق ترکیب دو معیار تمایزش، ‏معیار اصلی را تضعیف و سطحی می‌کند.‏

🔹 متن کامل بخش شانزدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2tI

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #کار_مولد #کار_نامولد #دستو_دو_تراسی

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/09/gesamt-mehrwert-theorie-1-16.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 17)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏24 سپتامبر 2021‏

در این بخش می‌خوانیم:‏

ادامه‌ی فصل چهارم:‏
‏14 ـ سرشت‌نشان عام جدل علیه تمایز اسمیتی
‏15 ـ هانری استورش. نگرش غیرتاریخی به روابط
‏16 ـ ناسو سنیور. شکوه‌مندنمایی همه‌ی فعالیت‌هایی که برای بورژوازی مفیدند در مقام فعالیت‌های مولد.‏
روسپی‌گری در پیشگاه بورژوازی و دولت بورژوا بین تولید مادی و فکری.‏

📚 گزیده‌هایی از متن:‏

🔸 اغلب نویسندگانی که علیه ‹نظریهی› اسمیتی کار مولد و نامولد جنگیده‌اند، مصرف را به‌مثابه خاری اجتناب‌ناپذیر در ‏پیکر تولید تلقی می‌کنند و از این‌رو از دید آن‌ها کارمزدبگیران، یعنی کسانی‌که از راه درآمد زندگی می‌کنند، همانا کارگران ‏نامولدی که ‹اقدام به› خرید ‹از سوی› آن‌ها ثروتی تولید نمی‌کند، بلکه خودِ این خریدْ مصرف تازه‌ای از ثروت است، به همان ‏اندازه‌ی کارگران مولد، حتی برای ثروت مادی مولدند، زیرا آن‌ها میدان مصرف مادی، و از این‌طریق میدان تولید، را فراخ‌تر ‏می‌کنند. این ‹رویکرد› عمدتاً توجیه‌گری و پوزش‌طلبی از منظر اقتصاد بورژوایی بود، بخشی در دفاع از تن‌آسایان ثروتمند و ‌‏«کارگران نامولد»ی که اینان، خدمات‌شان را مصرف می‌کنند، بخشی در دفاع از «دولت‌های قدرت‌مند»ی که هزینه‌های ‏بزرگ دارند، از افزایش بدهی‌های دولتی، از صاحب‌منصبان کلیسا و دولت، از مقامات عالیجاه و بی‌کاره، و دیگرانی از این ‏قبیل. زیرا این «کارگران نامولد» ــ که خدمات‌شان با صرف هزینه‌های تن‌آسایان ثروتمند قابل اجراست ــ همه در یک چیز ‏مشترکند، همانا، هرچند «محصول غیرمادی» تولید می‌کنند، اما «محصول مادی»، یعنی محصول کارگران مولد را مصرف ‏می‌کنند. اقتصاددانان دیگری مانند مالتوس تمایزگذاری بین کارگران مولد و نامولد را مجاز می‌دانند، اما به سرمایه‌دار صنعتی ‏که ثابت می‌کنند وجود کارگران نامولد، حتی برای تولید ثروت مادی، درست مانند کارگران مولد به‌همان میزان ضروری ‏است.‏

🔸 نزد خودِ استورش، نظریهی تمدن، هرچند ‹ناخواسته› دربردارنده‌ی برخی اشارات اندیشمندانه است ــ مثلاً این‌که تقسیم ‏مادی کار پیش‌شرط تقسیم کار فکری است ــ به عبارت‌پردازی‌هایی پیش پا افتاده محدود می‌ماند. این‌که ‹محدودیت به ‏عبارت‌پردازی› به ناگزیر در چه مقیاس گسترده‌ای در مورد این ‹اثر استورش› صادق است و این‌که او حتی از عهده‌ی این ‏وظیفه برنیامده است که مسئله را صورت‌بندی کند، چه رسد به حل مسئله که جای سخنی درباره‌ی آن نیست، برخاسته از ‏شرایط و وضعیتی منحصر به فرد است. برای بررسی پیوند میان تولید فکری و تولید مادی، پیش از هرچیز ضروری است ‏که تولید مادی را نه به‌عنوان مقوله‌ای عام، بلکه در شکل معین تاریخی‌اش درنظر گرفت. یعنی، به‌عنوان نمونه، شیوه‌ی تولید ‏سرمایه‌داری در قیاس با شیوه‌ی تولید قرون وسطایی متناظر با نوع دیگر و متفاوتی از تولید فکری است. اگر خودِ تولید مادی ‏در شکل ویژه‌ی تاریخی‌اش درنظر گرفته نشود، آن‌گاه غیرممکن است بتوان تعینِ تولید فکریِ متناظر با این تولید و کنش و ‏واکنش متقابل بین این‌دو را فهمید. در غیراین‌صورت جز بدیهیات پیش پا افتاده چیزی باقی نمی‌ماند. از همین‌روست، ‏عبارت‌پردازی تهی‌مایه پیرامون «تمدن».‏


🔹 متن کامل بخش هفدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2w1

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #هانری_استورش #تولی_فکری #تولید_مادی

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/09/gesamt-mehrwert-theorie-1-17-1.pdf


👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 18)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏۱۰ اکتبر ۲۰۲۱

در این بخش می‌خوانیم:‏

ادامه‌ی فصل چهارم:‏
17 ـ پ. روسی. نادیده‌انگاری شکل اجتماعی پدیدارهای اقتصادی.
دریافتی ولنگارانه از «صرفه‌جویی در کار» به میانجی کارگران نامولد
18 ـ چالمرز از ریخت‌وپاش ثروتمندان، دولت و کلیسا دفاع می‌کند
19 ـ ملاحظات پایانی پیرامون اسمیت و تمایزش بین کار مولد و نامولد

 
📚 گزیده‌هایی از متن:‏

🔸 نزد اسمیت، کسی‌که کتابی، تابلویی، قطعه‌ای موسیقی ‹یا› مجسمه‌ای می‌آفریند، «کارگری مولد» در معنایی ثانوی است، در حالی‌که بازیگر بداهه‌کار، خواننده‌ی خوش‌خوان اشعار، شعبده‌باز و افرادی از این دست، چنین جایگاهی ندارند. آ. اسمیت خدمات را، مادام که به‌طور مستقیم وارد ‹فرآیند› تولید می‌شوند، هم‌چون ‹کاری› مادیت‌یافته در محصول تلقی می‌کند، چه کار کارگران یدی باشد، چه کار مدیر، کارمند اداری، مهندس و حتی دانشمند، مادام که او خواه در درون خواه بیرون محل کار نقش مخترع بر‌عهده داشته باشد. او در تقسیم کار شیوه‌ی توزیع این عملیات بین اشخاص گوناگون را از یکدیگر متمایز می‌کند و کار همیارانه، و نه کار جداگانه و تک‌تک آن‌ها را عاملی تلقی می‌کند که نتیجه‌اش محصول، همانا کالا، است. اما کارگران «فکری» به تعبیر روسی، دغدغه‌ی توجیه سهم بزرگی را دارند که آن‌ها از تولید مادی نصیب خود می‌کنند.}

🔸یکی از جالب‌ترین مالتوسی‌ها، عالیجناب ث. چالمرز است که به‌نظر او برای علاج همه‌ی نابسامانی‌های اجتماعی هیچ درمانی جز تربیت مذهبی طبقه‌ی کارگر وجود ندارد (و همه‌ی حرفش چیزی جز کوبیدنی مسیحانهْ بزک‌شده و کشیش‌وارانهْ دلنواز بر طبل نظریهی جمعیت مالتوس نیست)؛ هم‌هنگام مدافع همه‌ی سوءاستفاده‌ها، هزینه‌های اسراف‌آمیز دولت، جیره و مواجب پروپیمان برای کشیشان و ریخت و پاش فراوانِ ثروتمندان؛ کسی‌که درباره‌ی روح زمانه زار می‌زند، روحی که «صرفه‌جویی سخت تا سرحد رنج گرسنگی» ‹را تحمیل می‌کند›، که مالیات‌های بالا می‌خواهد، که برای «بالایی‌ها» و کارگران نامولد، کشیش‌ها و افرادی از این قبیل نشخوار بسیار بیش‌تری طلب می‌کند؛ ‹و کسی‌که› طبعاً علیه تمایز اسمیتی پرخاش می‌کند. او علیه این تمایز، فصلی کامل (فصل یازدهم) نوشته است که دربردارنده‌ی هیچ نکته‌ی تازه‌ای نیست، جز این‌که صرفه‌جویی فقط به زیان «کارگران مولد» است...

🔹 متن کامل بخش هجدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2yI

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #آدام_اسمیت #کار_مولد #کار_نامولد

🔹همچنین برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/10/gesamt-mehrwert-theorie-1-18.pdf

👇🏽
🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره‌ی 19)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی ‏

‏20 اکتبر 2021

متن کامل فصل‌های اول تا پنجم،
همراه با جدول اقتصادی کنه.
نقد دیدگاه‌های لینگوئه و نِکِر


📚 گزیده‌هایی از متن- بخش 19:‏ ‏

🔸 نکِر در هر دو اثرش، «پیرامون قانون تجارت غله»، نخستین انتشار در سال 1775، و «اداره‌ی امور مالی فرانسه …» ‏اثبات می‌کند که چگونه رشد نیروهای بارآور کار به‌سادگی سهمی در این راستا ادا می‌کنند که کارگر به زمان کم‌تری برای ‏بازتولید کارمزد خود نیاز داشته باشد، یعنی زمان بیش‌تری بدون مزد برای کارفرمایش کار کند. او به‌درستی از شالوده‌ی ‏دستمزدِ میانگین کار، از کم‌ترین کارمزد، عزیمت می‌کند. اما آن‌چه او را عمدتاً به‌خود مشغول می‌دارد دگردیسی خودِ کار به ‏سرمایه و انباشت سرمایه به میانجی این فرآیند نیست، بلکه بیش‌تر گسترش عمومی تقابل بین فقر و ثروت، بین فقر و تجمل ‏است، آن‌هم از این‌طریق که به همان میزانی‌که مقدار کم‌تری کار برای تولید لوازم معاشِ لازم کفایت می‌کند، بخش فزاینده‌ای ‏از کار به‌صورت مازاد درمی‌آید و بنابراین صرف تولید اجناس تجملی می‌شود و می‌تواند در سپهرهای تولید دیگری مورد ‏استفاده قرار بگیرد. بخشی از این اجناس تجملی کیفیت پُردوام دارند و به همین دلیل در مالکیت کسانی انباشته می‌شوند که کار ‏مازاد را از این قرن به آن قرن در اختیار و تملک خود دارند؛ و بدین‌ترتیب تقابل مذکور بیش از پیش اهمیت پیدا می‌کند.‏

🔸 نکِر خلط مبحث اقتصادی ــ سرشت‌نما برای فیزیوکرات‌ها در عطف به زمین و برای اقتصاددانانِ بعد از آن‌ها در عطف ‏به عناصر مادیِ سرمایه ــ را که از مالکانِ شرایط تولید تجلیل می‌کنند، آن‌هم نه به‌خاطر خودِ آن‌ها، بلکه از آن‌رو که این ‏شرایط برای کار و تولید ثروت ضروری‌اند، نکوهش می‌کند.‏

🔸 همان مبلغ پولی که از سوی تولیدکنندگان در شکل وسیله‌ی پرداخت به صاحبان درآمد واگذار می‌شود، در دست صاحبان ‏درآمد نقش وسیله‌ی خرید، برای ‹خریدِ› کالاهای تولیدکنندگان را ایفا می‌کند. این جابجاییِ دو باره‌ی جایگاه پول، از دست ‏تولیدکننده به‌دست صاحب درآمد و بازگشتش دوباره از دست دومی به‌دست تولیدکننده، بیانگر جابجاییِ فقط یک ‌باره‌ی ‏کالاست، یعنی از دست تولیدکننده به‌دست صاحبِ درآمد. از آن‌جا که فرض بر این است که تولیدکننده بخشی از محصولش را ‏به صاحب درآمد بدهکار است، او درواقع در قالب رانت پولی، ارزش کالایی را که پیشاپیش در اختیار اوست، فقط بعداً ‏می‌پردازد. کالا در دست اوست. اما به او تعلق ندارد. با پولی که او در شکل درآمد پرداخت می‌کند، آن ‹کالا› را می‌خرد و به ‏تملک خود درمی‌آورد. بنابراین کالا دست به‌دست نمی‌شود. دست به‌دست‌شدنِ پول فقط بیانگر جابجاییِ سند مالکیت کالایی ‏است که کماکان در دست تولیدکننده باقی می‌ماند. از همین‌روست، این جابجاییِ دو باره‌ی جایگاهِ پول و دست به‌دست‌شدنِ فقط ‏یک باره‌ی کالا. پول دو بار گردش می‌کند تا موجب گردش یک باره‌ی کالا شود. اما به‌مثابه وسیله‌ی گردش (وسیله‌ی خرید) ‏فقط یک بار گردش می‌کند، در حالی‌که گردشِ بار دومش به‌مثابه وسیله‌ی پرداخت است و با این گردش، همان‌طور که پیش‌تر ‏مستدل کردم، جابجاییِ هم‌هنگامی بین کالا و پول صورت نمی‌گیرد...‏

🔹 متن کامل بخش نوزدهم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏ ‏

https://wp.me/p9vUft-2zw

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی #لینگوئه #جدول_اقتصادی_کنه

🔹 برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏ ‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/10/gesamt-mehrwert-theorie-1-19.pdf

👇🏽
🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره  20)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏5 نوامبر 2021

📚 در این بخش می‌خوانیم:

ادامه‌ی فصل پنجم:
2 ـ گردش پول بین سرمایه‌دار و کارگر

الف) عباراتی مشمئزکننده درباره‌ی دستمزد به‌مثابه پیش‌پرداخت سرمایه‌دار به کارگر. تصور بورژوایی از سود در مقام پاداشی برای خطرورزی

ب) کالاهایی که کارگر از سرمایه‌دار می‌خرد. جریان بازگشت پول، جایی‌که بازتولیدی صورت نمی‌گیرد

3 ـ گردش پول بین اجاره‌دار و مانوفاکتوردار بنا بر تابلوی اقتصادی ‹کِنِه›

📚 گزیده‌هایی از متن- بخش ۲۰:‏

🔸 سودی که سرمایه‌دار می‌برد، همانا ارزش اضافه‌ای که او متحقق می‌کند از آن‌جا منشاء می‌گیرد که کارگر نه کاری تحقق‌یافته در کالا، بلکه خودِ توانایی کار را به‌مثابه کالا به او فروخته است. اگر کارگر در شکل نخست و در مقام دارنده‌ی کالا رو در روی سرمایه‌دار قرار می‌گرفت، سرمایه‌دار نمی‌توانست سودی ببرد یا ارزش اضافی‌ای را متحقق کند، زیرا بر اساس این قانون که ارزش‌های هم‌ارز با یکدیگر مبادله می‌شوند، کمیت هم‌سانی از کار با کمیتی به همان اندازه از کار با یکدیگر مبادله می‌شدند. ‹ارزش› اضافی سرمایه‌دار همانا از آن‌جا منشاء می‌گرفت که او نه کالای کارگر، بلکه خودِ توانایی کارِ او را می‌خرد و این توانایی کار ارزش کم‌تری دارد از محصول ‹کاربست› آن، یا به‌عبارت دیگر، این توانایی کار خود را در کار شیئیت‌یافته‌ی بیش‌تری از آن‌چه در خودِ آن تحقق یافته است، متحقق می‌کند. اینک اما برای توجیه سود، خودِ سرچشمه‌اش از دیده پنهان می‌شود و کل تراکُنشی که سود از آن منشاء می‌گیرد، فراموش می‌شود. از آن‌جا که درواقع ــ مادام که این فرآیند، فرآیندی متداوم است ــ سرمایه‌دار ‹مزدِ› کارگر را فقط به‌وسیله‌ی محصول خودِ او پرداخت می‌کند، ‹یعنی مزدِ› کارگر فقط به‌وسیله‌ی بخشی از محصول خودِ او پرداخت می‌شود، و بنابراین ‹ادعای› پیش‌پرداخت فقط فرانمود صِرف است، اینک می‌توان گفت: کارگر سهم خود از محصول را، پیش از آن‌که به پول دگردیسی یافته بوده‌باشد، به سرمایه‌دار فروخته است. (شاید بتوان گفت: پیش از آن‌که قابلیت دگردیسی‌یافتن به پول را داشته باشد، زیرا هرچند کارِ کارگر در محصولی مادیت یافته است، اما هنوز فقط تکه‌ای از کالایی قابل فروش را متحقق کرده است، مثلاً قسمتی از یک خانه.) این‌چنین، سرمایه‌دار دیگر آن کسی نیست که مالک محصول است و به این ترتیب کل فرآیندی که او از طریق آن کار بیگانه را به رایگان به تصرف خویش درآورده است، رفع و ملغا می‌شود. بنابراین اینک دارندگان کالا رو در روی یکدیگر قرار دارند. سرمایه‌دار صاحب پول است و کارگر به او نه توانایی کارش، بلکه کالایی را می‌فروشد که ‹فقط› بخشی از محصول است و در آنْ کارش تحقق یافته است.

🔸در بخشی از سرمایه که میان سرمایه‌دار صنعتی و کارگران گردش می‌کند (یعنی بخشی از سرمایه‌ی گردان که برابر با سرمایه‌ی متغیر است) جریانی از بازگشت پول به نقطه‌ی عزیمتش صورت می‌گیرد. سرمایه‌دار به کارگر دستمزد را در قالب پول پرداخت می‌کند؛ کارگر با این پول از سرمایه‌دار کالا می‌خرد و به این ترتیب پول به سرمایه‌دار بازمی‌گردد. (در عمل پول به بانک‌دارِ سرمایه‌دار بازمی‌گردد. اما حقیقت این است که بانک‌داران در مقابل سرمایه‌دارانِ منفرد نماینده‌ی سرمایه‌ی کل هستند، ‹البته› مادام که سرمایه‌ی کل در پول بازنمایی شده است). این جریان بازگشت در هیچ بازتولیدی بیان نمی‌شود. سرمایه‌دار با پول از کارگر کار می‌خرد، کارگر با همان پول از سرمایه‌دار کالا می‌خرد. همان پول نخست در مقام وسیله‌ی خریدِ کار، سپس در مقام وسیله‌ی خریدِ کالا پدیدار می‌شود. این‌که پول مذکور به سرمایه‌دار بازمی‌گردد از آن‌جا [ناشی است] که سرمایه‌دار نخست در مقام خریدار و سپس، دوباره در مقابل همان طرف‌های سابق، به‌عنوان فروشنده پدیدار می‌شود. در مقام خریدار، پول از او دور می‌شود و در مقام فروشنده به او بازمی‌گردد. برعکس، کارگر نخست به‌عنوان فروشنده و سپس به‌عنوان خریدار پدیدار می‌شود، یعنی نخست پول را می‌گیرد، سپس خرجش می‌کند، در حالی‌که در قیاس با او، سرمایه‌دار نخست خرجش، و سپس دخلش می‌کند.

🔹 متن کامل بخش بیستم از ترجمه نظریه‌‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏ ‏

https://wp.me/p9vUft-2C5

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی
#گردش_پول #خاستگاه_سود #جدول_اقتصادی_کنه

🔹 برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/11/gesamt-mehrwert-theorie-1-20.pdf

👇🏽
🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌
ی ‌فارسی – پاره ۲۱)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏۲۷ دسامبر ۲۰۲۱

📚 در این بخش می‌خوانیم:

ادامه‌ی فصل قبل:
4ـ گردش کالا و گردش پول در جدول اقتصادی. حالت‌های گوناگون جریان بازگشت پول به نقطه‌ی عزیمت
5 ـ اهمیت و جایگاه جدول اقتصادی ‹کِنِه› در تاریخ اقتصاد سیاسی
فصل هفتم:
لانگه- جدلی علیه نگرش بورژوا ـ لیبرال پیرامون آزادی کارگر

📚 گزیده‌هایی از متن- بخش ۲۱:‏

🔸 حقیقت این تلاش برای بازنمایی کل فرآیند تولید سرمایه به‌مثابه فرآیند بازتولید، گردش صرفاً به‌مثابه شکل این فرآیند بازتولید، گردش پول فقط به‌مثابه لحظه‌ای از گردش سرمایه؛ در عین‌حال شامل‌کردن این فرآیند بازتولید بر منشاء درآمد، مبادله‌ی بین سرمایه و درآمد و رابطه‌ی مصرف بازتولیدی و مصرف نهایی؛ محصورکردن گردش بین مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان (در حقیقت بین سرمایه و درآمد) در گردش سرمایه؛ سرانجام وجه بازنمایی گردش بین دو بخش بزرگ کار مولد ــ همانا تولید مواد خام و مانوفاکتور ــ به‌مثابه وجوه وجودی این فرآیند بازتولید؛ و قراردادنِ همه‌ی این‌ها در یک جدول که درواقع فقط مرکب از 5 خطِ رابط است که 6 نقطه‌ی عزیمت یا نقطه‌ی رجوع را به‌هم وصل می‌کنند ــ آن‌هم در ثلث دوم سده‌ی هیجدهم، یعنی دوران کودکی اقتصاد سیاسی ــ ابتکاری به اعلی درجه نبوغ‌آمیز بود، بی اماواگر نبوغ‌آمیزترین ابتکار که اقتصاد سیاسی را تاکنون مدیون خود کرده است.

🔸 آن‌جا که به گردش سرمایه، ــ همانا فرآیند بازتولیدش ــ به شکل‌های گوناگونی که سرمایه در این فرآیندِ بازتولید به‌خود می‌گیرد و به ارتباط گردش سرمایه با گردش عمومی ‹پول و کالا›، یعنی نه فقط مبادله بین سرمایه با سرمایه، بلکه بین سرمایه و درآمد مربوط است، اسمیت در حقیقت فقط به‌عنوان میراث‌دار فیزیوکرات‌ها وارد صحنه شده و برخی موارد ذکرشده در این سیاهه را به‌نحوی سخت‌گیرانه‌تر طبقه‌بندی و مشخص کرده است، اما به‌ندرت کلیت این حرکات را به‌درستی شرح داده و تفسیر کرده است، آن‌ چنان‌که ــ به‌رغم پیش‌شرط‌های نادرست کِنِه ــ در جدول اقتصادیِ مورد اشاره قرار گرفته‌اند...

🔹 متن کامل بخش بیست از ترجمه نظریه‌‌های بیست و یکم ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏ ‏

https://wp.me/p9vUft-2HW

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #نظریه‌ی_ارزش
#مارکس #کمال_خسروی
#سرعت_و_حجم_پول #جدول_اقتصادی_کنه

🔹 برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏ ‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2021/12/gesamt-mehrwert-theorie-1-21.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ مارکس و مقولات بنیادین نظریهی جامعه‌شناختی
▫️ یادداشت‌هایی از تِرم تابستانی
1962

نوشته‌ی: آدورنو- بَکهاوس
ترجمه‌ی: کمال خسروی

18 ژانویه 2022

📝 توضیح مترجم: تئودور آدورنو ُنه سال پس از پایان دوران تبعید در آمریکا و بازگشت به آلمان، بار دیگر در سال 1957 کرسی استادی را در دانشگاه فرانکفورت احراز کرد. درس‌های او در ترم‌های تابستانی از سال 1960 به‌بعد، با عنوان «فلسفه و جامعه‌شناسی» دربردارنده‌ی اندیشه‌های اصیلی در قلمرو نظریهی انتقادیِ مکتب فرانکفورت‌اند. متن زیر، حاصل تندنویسی‌ها و یادداشت‌های هانس‌– گئورگ بکهاوس، یکی از شاگردان آن زمان آدورنو، از درسی در سال 1962 است. بکهاوس این یادداشت‌ها را به‌عنوان ضمیمه‌ی کتاب مهم و اثرگذارش «دیالکتیک شکل ارزش» (1997) منتشر کرد. برداشت‌های بکهاوس و گفته‌های آدورنو در این متن، بی‌گمان از استحکام و انسجامی همانند متون تالیفی هیچ‌یک از این دو اندیشمند برخوردار نیستند، اما بیان اندیشه‌های آنان در عین اختصار و سادگی، و از این رو، نابسندگی، زبان و بیانی گویاتر از نوشتارها و جستارهای دیگرشان دارد و درجای خود شایسته‌ی تامل است.

▪️از متن مقاله:

🔸 درباره‌ی «نام‌گرایی اجتماعیِ» پوپر: نزد او مقوله‌ی قانون در سکوتی تأییدآمیز برابر نهاده می‌شود با قاعده‌مندیِ رویدادهای مکرر. درحالی‌که در حقیقت غرض از مقوله‌ی قانون، ثبت روالی معین در ساختار آن است. برای تحصل‌گروی [Positivismus]، منجمد و متجسدکردنِ تقسیم حوزه‌ی علوم و از این‌طریق، انکار تعریف اخیر از مقوله‌ی قانون نیز، امری است بنیادین؛ و این‌که پوپر استدلال می‌کند که علمِ تاریخ توانایی سنجش مقوله‌ی قانون را ندارد، دقیقاً از همین‌روست. این‌جا علم تاریخ منزوی می‌شود. مارکس به «اقتصادگرایی» [اکونومیسم] متهم می‌شود. آدورنو: پیوستارهایی فکری وجود دارند که خود را چنان قائم به‌ذات می‌کنند که اگر بدون ملاحظه‌ی جوانب دیگر فقط به علت‌های اقتصادی تقلیل داده شوند، از «مارکس» یک «مورکس» می‌سازند. مسئله بیش‌تر بر سر این است ــ وظیفه‌ی ما هم همین است ــ که برای قائم به‌ذات‌شدنِ پیوستارهای فکری شرایطی را عرضه کنیم که به چنین قائم به‌ذاتْ شدنی راه می‌برند. خودِ قائم به‌ذات‌شدن را باید از جنبش پویای [Dynamik] اجتماعی مشتق کرد. پوپر، مارکس را به «ذات‌گرایی» متهم می‌کند. مارکس اگر زنده بود پوزخندی می‌زد و خود می‌خواست در زمره‌ی نام‌گرایان باشد (زیرا او بود که می‌خواست هگل را از سر، روی پا قرار دهد.) با این‌حال مایلم بگویم که مادام که نزد مارکس آن‌دسته از مقولات ساختاری که بدون آن‌ها چندین چهرگیِ جامعه قابل اندیشیدن نیست، قائم به‌ذات‌اند، حق با پوپر است، درحالی‌که می‌دانیم پوپر در اساس نظریه‌ستیز است. در آن لحظه که از قائم به‌ذات‌بودگیِ مقولات چشم‌پوشی شود، امکان نظریه انکار شده است. به‌جای نظریه، آن‌گاه این خواسته می‌نشیند که جامعه‌شناسی به‌عنوان آژانس خبریِ جامعه باید داده‌هایی کاملاً سازمان‌یافته فراهم آورد که هریک به‌نوبه‌ی خود به‌کار پراکسیسِ حاکم می‌آیند.

🔸 هسته‌ی دیالکتیک این است: سرمایه‌داران مجبورند در تلاش برای انباشت ارزش اضافی باشند. برای دست‌یابی به این هدف، آن‌ها به ناگزیر به این‌سو رانده می‌شوند که ماشین‌هایی بسازند و کار زنده را با کار مرده جایگزین کنند. اگر نکنند، در جنگ رقابت مغلوب خواهند شد. در این‌جا، یک وجه وجودی از سپهر گردش، بر سپهر تولید، که مقدم بر آن است، اثر می‌گذارد. اما از آن‌جا که سرمایه‌داران ناگزیر از انباشت سرمایه هستند، از این‌طریق شرایطی برای نیروهای بارآور فراهم می‌آورند که در قید و بندهای اقتصاد سرمایه‌دارانه نمی‌گنجند. از این‌طریق، هم‌چنین پویایی‌ای پدید می‌آورند که علیه خودِ آن‌ها عمل می‌کند، بیش از پیش کار بیش‌تری زائد می‌شود و به این ترتیب شرایط بحران و تهدید دائماً فزاینده‌ی خودِ نظام فراهم می‌آیند. نظام برای آن‌که بتواند خود را حفظ کند، مجبور است دقیقاً چنان شرایطی را پدید آورد که به‌گونه‌ای فزاینده زیر پای امکانات خودِ نظام را خالی می‌کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Lq

#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی #آدورنو
#ماتریالیسم_تاریخی #نقد_ایدئولوژی #نظریه‌ی_ارزش #دیالکتیک_انتقادی
👇🏽

🖋@naghd_com