معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بردار ز پیش پردهٔ خود بینی
زین سان که تویی اگر کنی خود بینی

ابلیس سزای خود ز خود بینی دید
تو نیز مکن و گر کنی خود بینی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۳۱۴
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست
بردار که بیحاصلی از حاصل ماست

الحمد که چون تو رهنمایی داریم
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۶۳
در خویش بجو ای دل

آن چیز که می‌جویی


#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چوب راحرمت براى ميوه باشد
چون ميوه نباشد سوختن را شايد،
صورت نيكوست
چون معنى با آن يارباشد...

#شمس تبريزى
به ضعف و قوّتِ بازوی عشق حیرانم
که کوه می‌کند و دل نمی‌تواند کند

#تأثیر_تبریزی
جَستنی دیدم از آتش ز سپندی، گفتم
عارفان از سرِ کونین چنین برخیزند !

#تأثیر_تبریزی
خواهر کوچکم از من پرسید:
پنج وارونه چه معنا دارد؟
من به تندی گفتم:
این سوال است که تو می پرسی؟
پنج وارونه دگر بی معناست
خواهر کوچک من ساکت ماند
و سوالش را خورد

#سهراب_سپهری
#جعلی
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست
بردار که بیحاصلی از حاصل ماست

الحمد که چون تو رهنمایی داریم
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۶۳
او را رسد که گوید: "یُحِبّهُم". 

نیک بشنو ای دوست! 
صد دِله یاری و یارِ یکدله خواهی!

آفتاب همه‌ی جهان را تواند بود، که روی او فراخ است، به همدان و بغداد و اصفهان رسد و هنوز روی او مانده بوَد. اما سرایِ تو تا به همگیِ خود، روی در آفتاب نیاورد هیچ شعاعی نصیبِ او نتواند بود.

نامه‌های عین‌القضات همدانی
تصنیف بیا تا گل برافشانیم
حسین علیزاده، علیرضا افتخاری
بیا تا گل برافشانیم

خواننده: #استاد علیرضا افتخاری

غزل: #حافظ جانم

🎼🎼🎼🎼
《 هو 》

هر که جفای معشوق نکشد،

                           قدر وفای او نداند.

هرکه فراق معشوق نچشد،

                           لذت وصال او نیابد.

هر که دشنام معشوق لطف نداند،

                            از معشوق دور باشد.


          معشوق از بهر ناز باید نه از بهر نیاز .

حضرت #عین القضات همدانی
کانال تلگرامیsmsu43@
سالار عقیلی
-
دوران عشق ...
دوران عشق ..سالار عقیلی


خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست

از هزاران در یکی گیرد سماع
زانکه هر کس محرم پیغام نیست

تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست

هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست

سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست

#حضرت_سعدی
ای که هم دردی و هم درمان من
وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست
ای دوای درد بی‌درمان من

تا بکی سوزد دلم در آتشت
رحمی آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپایم گرفت
سوخت خشک و تر ز خان و مان من

روز اول دین و دل دادم ز دست
تا چو آرد بر سر پایان من

راز خود هر چند پنهان داشتم
فاش کرد این دیده‌ی گریان من

یادگار از فیض در عالم بماند
قصه‌ی عشق من و جانان من

#فیض_کاشانی
ای بنده بدانکه خواجهٔ شرق اینست
از ابر گهربار ازل برق اینست

تو هرچه بگوئی از قیاسی گوئی
او قصه ز دیده میکند فرق اینست

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است

شاهان همه گنجها بویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۷۹
گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت
تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت

می طعنه زنند دشمنانم شب و روز
کز پای درآمدی و دستت نگرفت

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۷۹
پادشاهی منوچهر بخش شش

تلفیقی از نسخه‌ی امیربهادر و تصحیح دکتر خالقی مطلق

با این توضیح که واژه‌های داخل پرانتز () از روی نسخه‌ی امیر بهادر می‌باشند و همچنین ابیاتی که کلمه‌ی اول بیت با علامت # مشخص شده‌اند نیز از روی نسخه‌ی امیربهادر هستند و بقیه که قسمت اعظم این نوشتار و ابیات می‌باشند همان تصحیح دکتر خالقی مطلق می‌باشند .


گفتار اندر خواب دیدن سام نریمان



به سامِ نریمان ، رسید آگهی ،

از آن نامور پورِ با فرهی ،
(از آن نیک‌پی پورِ با فرهی)

شبی از شبان ، داغ‌دلْ ، خفته بود ،
ز کارِ زمانه ، برآشفته بود ،

چنان دید ، کز کشورِ هندوان ،
یکی مرد ، بر تازی‌اسپی ، دَوان ،

[فراز آمدی تا به نزدیکِ سام ،
سواری سرافراز و گُرد و هُمام ،]

۹۵  وُرا ( وِرا ) مژده دادی ، به( ز ) فرزندِ اوی ،
بر( از ) آن بُرزْشاخِ بَرومندِ اوی ،

چو بیدار شد ، موبدان را بخواند ،
وُ زین ( وزین ، وز این ) در ، سخن ، چند گونه بِراند ،

بَدیشان بگفت ، آنچه در خواب دید ،
جز آن ،  هرچه از کاردانان( کاروان‌ها ) شِنید ،

" چه گویید؟ " گفت؟ : اندر این داستان؟ ،
خِرَدْتان ، بَدین هست همداستان؟" ،

#که زنده‌ست آن خُردکودک هنوز؟
و یا ، شد ، ز سرما و مِهر و تموز؟

هر آنکس که بودند ، پیر و جُوان ،
زُوان( زبان ) برگشادند ، بر پَهلوان ،

#که هر کو ، به‌یزدان شود ناسپاس ،
نباشد به هر کار ، نیکی شناس ،

۱۰۰  که ، "بر سنگ و بر خاکْ ، شیر و پلنگ ،
چه ماهی بَدآب( به‌آب) اندرون ، با( یا ) نهنگ ،

همه ، بچه را ، پروراننده‌اند ،
ستایش ، به یزدان رساننده‌اند ،

تو ، پیمانِ نیکی دهش ، بشکنی! ،
چنان بی گناه( بی‌گنه ) بچه را ، بفگنی! " ،

مویِ سپیدش ، دل آری به‌تنگ ،
تنِ روشن و پاک را ، نیست ننگ ،

#نگر ، تا نگوئی ، که او ، زنده نیست ،
بیارای ، و بر جُستنش ، بر بِایست ،

#که یزدان ، کسی را ، که دارد نگاه ،
نگردد ز سرما و گرما ، تباه ،

به یزدان ، کنون سویِ پوزش گرای ،
که اویَست بر نیک و بد ، ( نیکی‌دِه و ) رهنمای ،

#بر آن بُد که روزِ دگر ، پهلوان ،
سویِ کوهِ البرز ، پویَد نوان ،

#بجویَد ، مگر باز یابَد وِرا ،
به‌دل ، شادکامی فزاید وِرا ،

چو ، شب تیره شد ، رایِ خواب ، آمدش ،
کز اندیشه‌ی دل ، شتاب آمدش ،

۱۰۵  چُنان دید در خواب ، کز کوهِ هند ،
درفشی ، برافراختندی ، پِرِند ( بلند ) ،

غلامی ، پدید آمدی ، خوب‌روی ،
سپاهی گران ، از پسِ پشتِ اوی ،

به دست چپش‌بر ،  یَکی موبدی ،
سوی راستش ، ناموربِخرَدی ،

یَکی ، پیشِ سام آمدی ، زان دو مرد ،
گشادی زُوان ( زبان ) را ، به گفتارِ سرد ،

که "ای مردِ ناباکِ ( بی‌باکِ ) ناپاک‌رای ،
دل و دیده ، شُسته ز شرمِ خدای ،

۱۱۰   تو را ، دایه ، گر مرغ شایسته‌یی ( شاید همی ) ،
پس ، این پهلوانی ، چه بایسته یی ( باید همی )؟! ،

گر ، آهوست بر مرد ، مویِ سَپید ،
تو را ، ریش و سر ، گشت چون خِنگْ ( مشک ) بید! ،

#همان و همین ( هم آن و هم این ) ، ایزدت بهره داد ،
همی گم کنی ، تو ،، به بیداد ، داد ،

پس ، از آفریننده ، بیزار شَو ،
که در تنْت هر روز ( روزه ) ، رنگی‌ست نَو! ،

پُسر ، گر ( کو ) ، به نزدِ ( نزدیکِ )پدر ( تو ) ، بود خوار ،
کنون ( مر او ) ، هست پرورده‌ی کردگار ،

کز او ، مهربان‌تر ،، بدو ( وِرا ) دایه نیست ،
تو را ، خود ، به مهراندرون ،‌ مایه ( پایه ) نیست! ،
جَستنی دیدم از آتش ز سپندی، گفتم
عارفان از سرِ کونین چنین برخیزند !

#تأثیر_تبریزی
گاهی از موی میان، گاه ز تارِ سرِ زلف
ز مجازم به حقیقت رهِ باریکی بود!
داشتند اهلِ خرد جمله به حسنت ایمان
در وجود دهنت بود که تشکیکی بود!

#تأثیر_تبریزی
دین و دل می‌بَرَد ز ما امّا
نامِ ما را نمی‌تواند بُرد !

#تأثیر_تبریزی