معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.17K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#به نام خداوند بخشنده مهربان

#تقدیم به ملت فرهیخته کشورمان ایران زمین

#اساس راه دین را بر ادب دان

#مقرّب از ادب گشتند مردان

#ادب شد اصل کار و وصل هجران

#هم او شد مایهٔ هر درد و درمان

#نشاید بی ادب این ره بسر برد

#نشاید هیچکس را داشتن خورد

#بچشم حرمت و تعظیم در پیر

#نگه کن در همه کین هست توقیر

#بروزی هر که باشد مهتر از تو

#چنان میدان که هست او بهتر از تو

#بجان میکوش در تعظیم هر پیر

#که تا در دل نیابی زحمت از پیر

#ادب با خالق و خلقان نگهدار

#که تاکشت امیدت بر دهد بار

#نگهدار ادب شو در همه حال

#که تا مقبول باشد از تو اعمال

#چو اعمال تو با آداب باشد

#ترا صد گونه فتح الباب باشد

#همیشه بی ادب مهجور باشد

#مدام از حضرت حق دور باشد

#عمل چون با ادب هم یار نبود

#عمل را نزد حضرت بار نمود

#بترک یک ادب محجوب گردی

#یقین با صد هنر معیوب گردی

#چو باشی با ادب یابی معانی

#چو باشی بی ادب زو باز مانی

#ادب آمد درین ره اصل هر کار

#همی گویم ادب زنهار زنهار

# بیان الارشاد؛عطار نیشابوری رحمه الله علیه
#عزیزان؛هموطنان گرامی،بزرگواران،با سلام و درود و احترام و ادب
#متاسفانه در فضای مجازی و حقیقی کشورمان به علتهای گوناگون اجتماعی،بی پروائی در بی ادبی و تکرارحرفهای زشت و نامربوط و فحاشی های گوناگون به افراد حقیقی و حقوقی و انتشار فیلمها و صوتهای نامربوط و سخیف
#بسیار زیاد است و زیادتر شده است ؛که امیداست این پیام و این شعر زیبا از عطارنیشابوری اسطوره ی عاشق پیشه؛گشته هفت شهر عشق فرهنگ و هنر و علم و معرفت کشورمان ایران عزیز را آویزه روح و گوش و جانمان نمائیم
بیائیم هرجایی که هستیم،جلوگیری از هر بی ادبی و بی پروائی کلامی و رفتاری و غیره به هر شکلشش نمائیم که جدا بی ادبی و بی پروائی درکلام و رفتار،نابود_کننده_فرهنگ_و_تمدن_یک_کشور_و_ملت_است!
#عزیزانم،با عرض پوزش از همگی شما،خواهشی که داریم،حتی اگر به دشمنان خودتان هم چه در فضای مجازی و چه فضای حقیقی برخورد نمودید،ادب را مراعات نمائیم که هر شخصی به زیر زبانش و انعکاس رفتارش نهفته شده است!
#بزرگواران درگروههایی که هستید،اگر به شما کسی ادب می کند و سلام می کند،هرگز روی برنگردانید از این رفتار پسندیده که اگر حتی دوستی نیز میان شما نباشد،شما رابه یکدیگر نزدیک میکند وباعث گسترش نیکویی در رفتار و اخلاقها
#در هر فضائی می شود !متاسفانه در بسیاری از فضای مجازی که وارد می شویم،آنقدر حرفهای رکیک و زشت و فیلمها و صوتهای زشت وجود دارد که اگر انسانی عاقل باشد،به طور کلی از فضای مجازی باید خارج شود بدون هیچ تعارفی!
#عزیزان ،این را بدانید،حرفها و فیلمها و صوتهایی که منتشر می نمائیم،همه به دست کودکان و فرزندان و خواهران و مادران و خانواده های خودمان می رسد و آنان نیز در همان لحظه درحال بهره بردن ازاین فضای مجازی هستند!
#تمنا می کنیم،عزیزان بزرگوار،نسبت به این موضوع بسیار اندیشه کنیم و بسیار تاکید نمائیم !
#امید است که انتشار این شعر زیبا باعث گسترش و مورد عمل و فکر و گسترش محبت همگان قرار گیرد!!!!

#باسپاس از محبت یکایک ۸۲میلیون ایرانی فرهیخته و فهیم.......
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم #مگر_به_حضرت_دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد

#دلا_معاش_چنان_کن_که_گر_بلغزد_پای
#فرشته‌ات_به_دو_دست_دعا_نگه_دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
#نگاه‌دار_سر_رشته_تا_نگه_دارد

صبا بر آن سر زلف اَر دلِ مرا بینی
ز روی لطف بگویش، که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد، خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
#که_حق_صحبت_مهر_و_وفا_نگه_دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد


#حافظ
#تو_مرد_صحبت_دل_نیستی_نمی‌دانی
#که_سر_به_جیب_کشیدن_چه_عالمی_دارد

مراقبه، دانش شناخت و تحقق خداوند است. مفیدترین دانش موجود در این دنیاست. اگر اکثریت انسانها به ارزش و فواید مراقبه واقف بودند، بیشتر دلشان می‌خواست که مراقبه کنند. مقصود نهایی از مراقبه‌ کردن رسیدن به هشیاری شناخت خداوند و یگانگی جاویدان روح فردی با اوست. چه هدفی از این والاتر و پرفایده‌تر که انسان استعدادهای محدودش را به کرانه‌های حضور و قدرتک مطلق آفریدگارش وسعت دهد؟ تحقق الهی، برای مراقبه‌گر آرامش، عشق، قدرت و خرد الهی به ارمغان می‌آورد.
#اصلاحیه

درود بر شما دوست ادیب عرض کنم خدمت شما این بیت ارسالی از کوروش محمدی هست به شرح زیر که البته ب استقبال غزل معروف حافظ میباشد که شعر دیگری به این شیوه از حاجی سبزواری (اسرار) وجود دارد بنده هر سه شعر را ارسال خواهم کرد برای آگاهی بیشتر دوستان

البته خود حافظ هم ب استقبال غزلی از سعدی سروده اند که آن غزل را هم برای دوستان ارسال میکنیم



تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی

کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی

راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند

مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی

سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ

نتواند که کند دعوی همبالایی

#در سراپای #وجودت #هنری نیست #که نیست

#عیبت آن #است که بر #بنده #نمی‌بخشایی

به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز

که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی

بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم

به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی

نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال

همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی

بر من از دست تو چندان که جفا می‌آید

خوشتر و خوبتر اندر نظرم می‌آیی

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست

چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی

ور به خواری ز در خویش برانی ما را

همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی

من از این در به جفا روی نخواهم پیچید

گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی

چه کند داعی دولت که قبولش نکنند

ما حریصیم به خدمت تو نمی‌فرمایی

سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد

به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی

باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد

لطف این باد ندارد که تو می‌پیمایی

سعدی



روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیه عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

حافظ



شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسی‏ای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست

حاجی سبزواری


در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
#باغ و #بستان #دلم بذر #تو دارد #صنما
تو #نباشی #دل مارا #ثمری #نیست که #نیست


کورش محمدی
Forwarded from اصلاحیه (👑🌟بابک خرمدین🌟👑)
#اصلاحیه

درود بر شما دوست ادیب عرض کنم خدمت شما این بیت ارسالی از کوروش محمدی هست به شرح زیر که البته ب استقبال غزل معروف حافظ میباشد که شعر دیگری به این شیوه از حاجی سبزواری (اسرار) وجود دارد بنده هر سه شعر را ارسال خواهم کرد برای آگاهی بیشتر دوستان

البته خود حافظ هم ب استقبال غزلی از سعدی سروده اند که آن غزل را هم برای دوستان ارسال میکنیم



تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی

کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی

راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند

مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی

سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ

نتواند که کند دعوی همبالایی

#در سراپای #وجودت #هنری نیست #که نیست

#عیبت آن #است که بر #بنده #نمی‌بخشایی

به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز

که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی

بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم

به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی

نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال

همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی

بر من از دست تو چندان که جفا می‌آید

خوشتر و خوبتر اندر نظرم می‌آیی

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست

چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی

ور به خواری ز در خویش برانی ما را

همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی

من از این در به جفا روی نخواهم پیچید

گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی

چه کند داعی دولت که قبولش نکنند

ما حریصیم به خدمت تو نمی‌فرمایی

سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد

به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی

باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد

لطف این باد ندارد که تو می‌پیمایی

سعدی



روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیه عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

حافظ



شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسی‏ای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست

حاجی سبزواری


در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
#باغ و #بستان #دلم بذر #تو دارد #صنما
تو #نباشی #دل مارا #ثمری #نیست که #نیست


کورش محمدی


#سید_عبدالحسین_مختاباد
#خواننده_و_آهنگساز_ایرانی ،

#که_نشان_طلای_رقابتهای_2020
#جایزه_موزیک_جهانی_را

#برای_اثر " #ازشرم_در_حجاب"

#بدست_آورد...

راهی بزن
که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان
که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

#حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد
که گوی عیشی در این جهان توان زد

#حضرت_حافظ
.
چه شود به چهره‌ی زرد من...
#نظری_برای_خدا_کنی...

#که_اگر_کنی_همه_درد_من...
به یکی نظاره دوا کنی...

#هاتف_اصفهانی
.
پادشاهی منوچهر بخش شش

تلفیقی از نسخه‌ی امیربهادر و تصحیح دکتر خالقی مطلق

با این توضیح که واژه‌های داخل پرانتز () از روی نسخه‌ی امیر بهادر می‌باشند و همچنین ابیاتی که کلمه‌ی اول بیت با علامت # مشخص شده‌اند نیز از روی نسخه‌ی امیربهادر هستند و بقیه که قسمت اعظم این نوشتار و ابیات می‌باشند همان تصحیح دکتر خالقی مطلق می‌باشند .


گفتار اندر خواب دیدن سام نریمان



به سامِ نریمان ، رسید آگهی ،

از آن نامور پورِ با فرهی ،
(از آن نیک‌پی پورِ با فرهی)

شبی از شبان ، داغ‌دلْ ، خفته بود ،
ز کارِ زمانه ، برآشفته بود ،

چنان دید ، کز کشورِ هندوان ،
یکی مرد ، بر تازی‌اسپی ، دَوان ،

[فراز آمدی تا به نزدیکِ سام ،
سواری سرافراز و گُرد و هُمام ،]

۹۵  وُرا ( وِرا ) مژده دادی ، به( ز ) فرزندِ اوی ،
بر( از ) آن بُرزْشاخِ بَرومندِ اوی ،

چو بیدار شد ، موبدان را بخواند ،
وُ زین ( وزین ، وز این ) در ، سخن ، چند گونه بِراند ،

بَدیشان بگفت ، آنچه در خواب دید ،
جز آن ،  هرچه از کاردانان( کاروان‌ها ) شِنید ،

" چه گویید؟ " گفت؟ : اندر این داستان؟ ،
خِرَدْتان ، بَدین هست همداستان؟" ،

#که زنده‌ست آن خُردکودک هنوز؟
و یا ، شد ، ز سرما و مِهر و تموز؟

هر آنکس که بودند ، پیر و جُوان ،
زُوان( زبان ) برگشادند ، بر پَهلوان ،

#که هر کو ، به‌یزدان شود ناسپاس ،
نباشد به هر کار ، نیکی شناس ،

۱۰۰  که ، "بر سنگ و بر خاکْ ، شیر و پلنگ ،
چه ماهی بَدآب( به‌آب) اندرون ، با( یا ) نهنگ ،

همه ، بچه را ، پروراننده‌اند ،
ستایش ، به یزدان رساننده‌اند ،

تو ، پیمانِ نیکی دهش ، بشکنی! ،
چنان بی گناه( بی‌گنه ) بچه را ، بفگنی! " ،

مویِ سپیدش ، دل آری به‌تنگ ،
تنِ روشن و پاک را ، نیست ننگ ،

#نگر ، تا نگوئی ، که او ، زنده نیست ،
بیارای ، و بر جُستنش ، بر بِایست ،

#که یزدان ، کسی را ، که دارد نگاه ،
نگردد ز سرما و گرما ، تباه ،

به یزدان ، کنون سویِ پوزش گرای ،
که اویَست بر نیک و بد ، ( نیکی‌دِه و ) رهنمای ،

#بر آن بُد که روزِ دگر ، پهلوان ،
سویِ کوهِ البرز ، پویَد نوان ،

#بجویَد ، مگر باز یابَد وِرا ،
به‌دل ، شادکامی فزاید وِرا ،

چو ، شب تیره شد ، رایِ خواب ، آمدش ،
کز اندیشه‌ی دل ، شتاب آمدش ،

۱۰۵  چُنان دید در خواب ، کز کوهِ هند ،
درفشی ، برافراختندی ، پِرِند ( بلند ) ،

غلامی ، پدید آمدی ، خوب‌روی ،
سپاهی گران ، از پسِ پشتِ اوی ،

به دست چپش‌بر ،  یَکی موبدی ،
سوی راستش ، ناموربِخرَدی ،

یَکی ، پیشِ سام آمدی ، زان دو مرد ،
گشادی زُوان ( زبان ) را ، به گفتارِ سرد ،

که "ای مردِ ناباکِ ( بی‌باکِ ) ناپاک‌رای ،
دل و دیده ، شُسته ز شرمِ خدای ،

۱۱۰   تو را ، دایه ، گر مرغ شایسته‌یی ( شاید همی ) ،
پس ، این پهلوانی ، چه بایسته یی ( باید همی )؟! ،

گر ، آهوست بر مرد ، مویِ سَپید ،
تو را ، ریش و سر ، گشت چون خِنگْ ( مشک ) بید! ،

#همان و همین ( هم آن و هم این ) ، ایزدت بهره داد ،
همی گم کنی ، تو ،، به بیداد ، داد ،

پس ، از آفریننده ، بیزار شَو ،
که در تنْت هر روز ( روزه ) ، رنگی‌ست نَو! ،

پُسر ، گر ( کو ) ، به نزدِ ( نزدیکِ )پدر ( تو ) ، بود خوار ،
کنون ( مر او ) ، هست پرورده‌ی کردگار ،

کز او ، مهربان‌تر ،، بدو ( وِرا ) دایه نیست ،
تو را ، خود ، به مهراندرون ،‌ مایه ( پایه ) نیست! ،
معرفی عارفان
فلکا ،، نه پادشاهی؟ ، نه که خاک ، بنده‌ی توست؟ ، تو ، چرا به خدمتِ او ، شب و روز ، در هوایی؟ ، فلکم جواب گوید : ، که کسی تُهی نپویَد ، که اگر کَهی بِپَرَّد ، بُوَد آن ، ز کهربایی ، #مولانا
سخنم خورِ فرشته‌ست ،

من اگر سخن نگویم ،





مَلکِ گرسنه ، گوید : ،

که بگو ،، خمُش چرایی؟ ،




تو نه از فرشتگانی ،

خورشِ مَلَک چه دانی؟ ،





چه کنی تُرنگبین را؟ ،

تو حریفِ گَندنایی ،




تو چه دانی این ابا را؟ ،

که ز مطبخِ دماغ است؟ ،





که خدا کند در آن جا ،

شب و روز ،، کدخدایی ،




#مولانا



#سخنم_خور_فرشته‌ست ،

#من_اگر_سخن_نگویم ،



#ملک_گرسنه_گوید : ،

#که_بگو_خمش_چرایی؟ ،