زندگی را بر امید فردا بنا مکن
بلکه حال را دریاب و غنیمت شمار
از آینده وام مگیر
تا دین امروز را ادا کنی
و به دست باش که عهد امروز را وفا کنی و وظیفۀ حال را به جای آری
چه تلخ و چه شیرین
هر چه هست دل به آن بسپار و با آن راست باش.
گاه باشد که خداوند ما را غمی می فرستد
و روزمان را تیره می کند
اما صبح فردا باز خورشید لطفش می درخشد
و راه ما را روشن می کند.
#هنری_دیویدثورو
بلکه حال را دریاب و غنیمت شمار
از آینده وام مگیر
تا دین امروز را ادا کنی
و به دست باش که عهد امروز را وفا کنی و وظیفۀ حال را به جای آری
چه تلخ و چه شیرین
هر چه هست دل به آن بسپار و با آن راست باش.
گاه باشد که خداوند ما را غمی می فرستد
و روزمان را تیره می کند
اما صبح فردا باز خورشید لطفش می درخشد
و راه ما را روشن می کند.
#هنری_دیویدثورو
هیچ میدانی
که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
#فروغ_فرخزاد
#هنری_رایلند #سال۱۸۹۷
پرتره دختری با تسبیح
که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
#فروغ_فرخزاد
#هنری_رایلند #سال۱۸۹۷
پرتره دختری با تسبیح
انسان بزرگتر از یک جهان و بزرگتر از مجموعه جهانهاست.
در اتحاد جان با تن، رازی بیش از راز آفرینش جهان نهفته است.
#هنری_گیلر
خوشا به روانشناس که این اتحاد را برقرار مینماید.
#9اردیبهشت روز جهانی #روانشناس و #مشاور گرامی باد
در اتحاد جان با تن، رازی بیش از راز آفرینش جهان نهفته است.
#هنری_گیلر
خوشا به روانشناس که این اتحاد را برقرار مینماید.
#9اردیبهشت روز جهانی #روانشناس و #مشاور گرامی باد
خونِ من گیراست میترسم که بعد از کشتنم
پاک نتوانی نمودن تیغِ خونآلود را
#وحید_قزوینی
#تابلوی_نقاشی
اثر: #هنری_رگنولت
پاک نتوانی نمودن تیغِ خونآلود را
#وحید_قزوینی
#تابلوی_نقاشی
اثر: #هنری_رگنولت
#اصلاحیه
درود بر شما دوست ادیب عرض کنم خدمت شما این بیت ارسالی از کوروش محمدی هست به شرح زیر که البته ب استقبال غزل معروف حافظ میباشد که شعر دیگری به این شیوه از حاجی سبزواری (اسرار) وجود دارد بنده هر سه شعر را ارسال خواهم کرد برای آگاهی بیشتر دوستان
البته خود حافظ هم ب استقبال غزلی از سعدی سروده اند که آن غزل را هم برای دوستان ارسال میکنیم
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی
#در سراپای #وجودت #هنری نیست #که نیست
#عیبت آن #است که بر #بنده #نمیبخشایی
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در میبایی
بر من از دست تو چندان که جفا میآید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم میآیی
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی
ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمایی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو میآرایی
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو میپیمایی
سعدی
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حافظ
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسیای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست
حاجی سبزواری
در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
#باغ و #بستان #دلم بذر #تو دارد #صنما
تو #نباشی #دل مارا #ثمری #نیست که #نیست
کورش محمدی
درود بر شما دوست ادیب عرض کنم خدمت شما این بیت ارسالی از کوروش محمدی هست به شرح زیر که البته ب استقبال غزل معروف حافظ میباشد که شعر دیگری به این شیوه از حاجی سبزواری (اسرار) وجود دارد بنده هر سه شعر را ارسال خواهم کرد برای آگاهی بیشتر دوستان
البته خود حافظ هم ب استقبال غزلی از سعدی سروده اند که آن غزل را هم برای دوستان ارسال میکنیم
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی
#در سراپای #وجودت #هنری نیست #که نیست
#عیبت آن #است که بر #بنده #نمیبخشایی
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در میبایی
بر من از دست تو چندان که جفا میآید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم میآیی
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی
ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمایی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو میآرایی
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو میپیمایی
سعدی
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حافظ
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسیای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست
حاجی سبزواری
در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
#باغ و #بستان #دلم بذر #تو دارد #صنما
تو #نباشی #دل مارا #ثمری #نیست که #نیست
کورش محمدی
Forwarded from اصلاحیه (👑🌟بابک خرمدین🌟👑)
#اصلاحیه
درود بر شما دوست ادیب عرض کنم خدمت شما این بیت ارسالی از کوروش محمدی هست به شرح زیر که البته ب استقبال غزل معروف حافظ میباشد که شعر دیگری به این شیوه از حاجی سبزواری (اسرار) وجود دارد بنده هر سه شعر را ارسال خواهم کرد برای آگاهی بیشتر دوستان
البته خود حافظ هم ب استقبال غزلی از سعدی سروده اند که آن غزل را هم برای دوستان ارسال میکنیم
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی
#در سراپای #وجودت #هنری نیست #که نیست
#عیبت آن #است که بر #بنده #نمیبخشایی
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در میبایی
بر من از دست تو چندان که جفا میآید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم میآیی
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی
ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمایی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو میآرایی
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو میپیمایی
سعدی
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حافظ
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسیای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست
حاجی سبزواری
در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
#باغ و #بستان #دلم بذر #تو دارد #صنما
تو #نباشی #دل مارا #ثمری #نیست که #نیست
کورش محمدی
درود بر شما دوست ادیب عرض کنم خدمت شما این بیت ارسالی از کوروش محمدی هست به شرح زیر که البته ب استقبال غزل معروف حافظ میباشد که شعر دیگری به این شیوه از حاجی سبزواری (اسرار) وجود دارد بنده هر سه شعر را ارسال خواهم کرد برای آگاهی بیشتر دوستان
البته خود حافظ هم ب استقبال غزلی از سعدی سروده اند که آن غزل را هم برای دوستان ارسال میکنیم
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی
#در سراپای #وجودت #هنری نیست #که نیست
#عیبت آن #است که بر #بنده #نمیبخشایی
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در میبایی
بر من از دست تو چندان که جفا میآید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم میآیی
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی
ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمایی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو میآرایی
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو میپیمایی
سعدی
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حافظ
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسیای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست
حاجی سبزواری
در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
#باغ و #بستان #دلم بذر #تو دارد #صنما
تو #نباشی #دل مارا #ثمری #نیست که #نیست
کورش محمدی
کنفوسیوس خود کمتر در پی کشف اسرار الهی بود و بیش از همه به اخلاق و رفتار مردم توجه داشت. یکی از مریدانش در این خصوص از او توضیح خواست و پاسخ شنید که به زمین نگاه کند نه به آسمان.
"زیاد در فکر عبادت خداوند که نمیدانی خواست او چیست مباش، بلکه به خدمت خلق بپرداز که میدانی مشکلاتشان چیست و چه میخواهند."
#هنری_توماس
"زیاد در فکر عبادت خداوند که نمیدانی خواست او چیست مباش، بلکه به خدمت خلق بپرداز که میدانی مشکلاتشان چیست و چه میخواهند."
#هنری_توماس
سرآغازِ تراژدی در رابطهٔ بشری،
نه سوءِ تفاهم بر سر واژه ها
که نفهمیدنِ سکوت است!
#هنری_دیوید_توریو
🎨سکوت_اثرِ: میهائِلا میهایلویچی
نه سوءِ تفاهم بر سر واژه ها
که نفهمیدنِ سکوت است!
#هنری_دیوید_توریو
🎨سکوت_اثرِ: میهائِلا میهایلویچی
«فراست زنان»
زنان در شناخت مشکلات بنیادین و مسائل بزرگتر زندگی،
به گونهای درست و با شتابی مطلوب،
بسیار توانا هستند؛
نه بدینخاطر که از بخت نیک برخوردارند،
نه بدینخاطر که برخی الهامات الهی بدیشان میرسد،
نه بدینخاطر که آنان وارث سحر و جادوی ویژهای از دورانهای نخستیناند،
بلکه به سادگی، و تنها بدینخاطر
که ایشان از احساس و فهم و شعور بیشتری برخوردارند.
آنها میتوانند با یک نگاه آنچه را بیشتر مردان
حتی با دوربین و نورافکن، درنمییابند
مشاهده کنند
و میتوان گفت ایشان
واقعبینان بلندپایه و فرازنده نوع بشرند.
#هنری_لوییس_منکن
زنان در شناخت مشکلات بنیادین و مسائل بزرگتر زندگی،
به گونهای درست و با شتابی مطلوب،
بسیار توانا هستند؛
نه بدینخاطر که از بخت نیک برخوردارند،
نه بدینخاطر که برخی الهامات الهی بدیشان میرسد،
نه بدینخاطر که آنان وارث سحر و جادوی ویژهای از دورانهای نخستیناند،
بلکه به سادگی، و تنها بدینخاطر
که ایشان از احساس و فهم و شعور بیشتری برخوردارند.
آنها میتوانند با یک نگاه آنچه را بیشتر مردان
حتی با دوربین و نورافکن، درنمییابند
مشاهده کنند
و میتوان گفت ایشان
واقعبینان بلندپایه و فرازنده نوع بشرند.
#هنری_لوییس_منکن
بهترین روش برای زندگی کردن
#ولتر می گوید
ما هرگز زندگی نمی کنیم ما همیشه در انتظار زندگی هستیم . ما بجای آنکه همین امروز خوشحال باشیم به امید یک آینده خوب و خوش نشسته ایم و به همین خاطر امروزمان را از دست می دهیم ما وقت بیشتر می خواهیم پول بیشتر می خواهیم شغل بهتر می خواهیم بازنشستگی می خواهیم مسافرت و تعطیلات می خواهیم و امروز برای همین از دست خواهد رفت و ما به این مسئله اصلا توجهی نمی کنیم
#هنری_وارد_بیچر می گوید
مهم نیست در اینده چه چیزی پیش می آید اگر امروز می توانی غذا بخوری از نور خورشید تابان لذت ببری و با دوستانت بگویی و بخندی پس خدا را شکر کن و از امروزت لذت ببر به گذشته نگاه نکن و به آینده کاری نداشته باش تو از امروز خود مطمئنی پس این شانس بزرگ را از دست نده و قدر آن را بدان
و #بودا می گوید: در گذشته زندگی نکنید و به آینده فکر نکنید فکر خود را روی همین لحظه متمرکز کنید
#ولتر می گوید
ما هرگز زندگی نمی کنیم ما همیشه در انتظار زندگی هستیم . ما بجای آنکه همین امروز خوشحال باشیم به امید یک آینده خوب و خوش نشسته ایم و به همین خاطر امروزمان را از دست می دهیم ما وقت بیشتر می خواهیم پول بیشتر می خواهیم شغل بهتر می خواهیم بازنشستگی می خواهیم مسافرت و تعطیلات می خواهیم و امروز برای همین از دست خواهد رفت و ما به این مسئله اصلا توجهی نمی کنیم
#هنری_وارد_بیچر می گوید
مهم نیست در اینده چه چیزی پیش می آید اگر امروز می توانی غذا بخوری از نور خورشید تابان لذت ببری و با دوستانت بگویی و بخندی پس خدا را شکر کن و از امروزت لذت ببر به گذشته نگاه نکن و به آینده کاری نداشته باش تو از امروز خود مطمئنی پس این شانس بزرگ را از دست نده و قدر آن را بدان
و #بودا می گوید: در گذشته زندگی نکنید و به آینده فکر نکنید فکر خود را روی همین لحظه متمرکز کنید