یکی پرسید که چه کنم که به تو رسم؟ گفت: تن بگذار و بیا. حجاب بنده از خدا تن است.
تن چهار چیز است: فرج است و گلو و مال و جاه.
#شمس_تبریزی
تن چهار چیز است: فرج است و گلو و مال و جاه.
#شمس_تبریزی
قومی مقلّد دلند، قومی مقلّد صفا، قومی مقلّد مصطفی، قومی مقلّد خدا. از خدا روايت كنند. قومی هم مقلّد خدا نباشند، از خدا روايت نكنند، از خود گويند.
#شمس_تبريزى
#شمس_تبريزى
معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشكرها باشد و شهرها و دیهها؟
نی. بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال خویشتن، و بر صفات خویشتن، و بر کلام خویشتن، و سکوت خویشتن،
و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف.
#شمس_تبريزى
نی. بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال خویشتن، و بر صفات خویشتن، و بر کلام خویشتن، و سکوت خویشتن،
و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف.
#شمس_تبريزى
اگر در اين راه كه می روی و مجاهده می كنی و شب و روز می كوشی ، صادقی؛چرا ديگری را بدين راه نمی نمايی، و او را خواب خرگوش در می اندازی؟
مگر در اين راه مقلدی؟
و راست نيست؟
بيا بگو اين چگونه باشد؟
#شمس_تبريزى
مگر در اين راه مقلدی؟
و راست نيست؟
بيا بگو اين چگونه باشد؟
#شمس_تبريزى
كسی می خواستم از جنس خود كه او را قبله سازم، و روی بدو آرم كه از خود ملول شده بودم - تا تو چه فهم كنی از اين سخن
كه می گويم كه از خود ملول شده بودم؟-اكنون چون قبله ساختم، آنچه من می گويم فهم كند و دريابد.
#شمس_تبريزى
كه می گويم كه از خود ملول شده بودم؟-اكنون چون قبله ساختم، آنچه من می گويم فهم كند و دريابد.
#شمس_تبريزى
در حکایاتی که از #مولانا نقل شده است و احمد افلاکی در کتاب مناقبالعارفین آورده است میگوید که:
چندی از ما در محضر مولانا نشسته بودیم و مولوی نشسته بود و پای خود را در جوی آبی دراز کرده بود و سخنان مختلف میرفت که ذکری از شمسالدین به میان آمد.
یکی از مریدان مولانا گفت:
حیف حیف!
مولانا با عتاب و خشم به سوی او برگشت و گفت:
چرا گفتی حیف؟
حیف برای چه در میان ما می آید؟
کاش برای چه در زبانت آمد؟
مولوی یکی از کسانی بود که در تمام عمر خودش یک بار حیف نگفت.
یک بار پشیمانی بر او عارض نشد.
اینکه مولوی میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
به چه معناست؟
آیا مولانا اهل حزن بوده ؟
اهل گریه و زاری بوده ؟
خواهم گفت که در مورد مولانا این چیزها صدق نمیکند. گرچه که گاهی مولوی اظهار میکند در فراق شمس که دل سوختهای دارم یا شبها نمیتوانم بخوابم و امثال اینها.
اما حقیقتش این است که زندگی او نشان نمیدهد حتی یک روز در فراق #شمس گریسته باشد.
این مرد اصلا اهل گریه کردن نبود.
اهل پشیمانی بردن نبود.
اهل نگاه به گذشته نبود.
اگر اینجور بود اصلا عارف نبود.
عارف کسی است که در ماضی و مستقبل آتش میزند.
به تعبیر خودش:
آتش اندر زن به هر دو تا به کی
پر گره باشی از ین دو همچو نی
این است که نه گذشته و نه آینده در ابدیت و در لازمان زندگی میکند.
حلاوتهای جاوید است جان عاشقانش را
ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری
میگوید چنان حلاوتی، شیرینی در جان عاشقان نشسته اصلا اینها تلخ کام نمیشوند. محزون نمیشوند.
اگر یک زمانی هم گریه میکنند برای اینکه مردم چشمشان نزنند.
نگویند اینها چقدر خوشحالند، چقدر کِیفورند، چقدر باحالند ...
خیلی حرف مهمی است این.
فقط این را از مولانا شما میشنوید:
" ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری "
لذا اگر میبینید در جایی مولانا میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
آن را جدی نگیرید. برای دفع چشم زخم است.
برای اینکه شما نگویید اینهمه خنده را از کجا آوردی.
کانِ (سرچشمه) خنده بود. کانِ طرب بود.
میگفت من:
" فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم "
من، فرح فرزند فرح فرزند فرح فرزند فرحم.
یعنی:
" طرب اندر طرب اندر طرب اندر طربم "
" شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم "
اینها تعبیرات خود او است .
#شبی_در_کنار_آفتاب
چندی از ما در محضر مولانا نشسته بودیم و مولوی نشسته بود و پای خود را در جوی آبی دراز کرده بود و سخنان مختلف میرفت که ذکری از شمسالدین به میان آمد.
یکی از مریدان مولانا گفت:
حیف حیف!
مولانا با عتاب و خشم به سوی او برگشت و گفت:
چرا گفتی حیف؟
حیف برای چه در میان ما می آید؟
کاش برای چه در زبانت آمد؟
مولوی یکی از کسانی بود که در تمام عمر خودش یک بار حیف نگفت.
یک بار پشیمانی بر او عارض نشد.
اینکه مولوی میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
به چه معناست؟
آیا مولانا اهل حزن بوده ؟
اهل گریه و زاری بوده ؟
خواهم گفت که در مورد مولانا این چیزها صدق نمیکند. گرچه که گاهی مولوی اظهار میکند در فراق شمس که دل سوختهای دارم یا شبها نمیتوانم بخوابم و امثال اینها.
اما حقیقتش این است که زندگی او نشان نمیدهد حتی یک روز در فراق #شمس گریسته باشد.
این مرد اصلا اهل گریه کردن نبود.
اهل پشیمانی بردن نبود.
اهل نگاه به گذشته نبود.
اگر اینجور بود اصلا عارف نبود.
عارف کسی است که در ماضی و مستقبل آتش میزند.
به تعبیر خودش:
آتش اندر زن به هر دو تا به کی
پر گره باشی از ین دو همچو نی
این است که نه گذشته و نه آینده در ابدیت و در لازمان زندگی میکند.
حلاوتهای جاوید است جان عاشقانش را
ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری
میگوید چنان حلاوتی، شیرینی در جان عاشقان نشسته اصلا اینها تلخ کام نمیشوند. محزون نمیشوند.
اگر یک زمانی هم گریه میکنند برای اینکه مردم چشمشان نزنند.
نگویند اینها چقدر خوشحالند، چقدر کِیفورند، چقدر باحالند ...
خیلی حرف مهمی است این.
فقط این را از مولانا شما میشنوید:
" ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری "
لذا اگر میبینید در جایی مولانا میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
آن را جدی نگیرید. برای دفع چشم زخم است.
برای اینکه شما نگویید اینهمه خنده را از کجا آوردی.
کانِ (سرچشمه) خنده بود. کانِ طرب بود.
میگفت من:
" فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم "
من، فرح فرزند فرح فرزند فرح فرزند فرحم.
یعنی:
" طرب اندر طرب اندر طرب اندر طربم "
" شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم "
اینها تعبیرات خود او است .
#شبی_در_کنار_آفتاب
همه را در خود بينی، از موسی و عيسی و ابراهيم و نوح و آدم و حوا و ايسيه و دجّال و خضر و الياس، در اندرون خود بينی.
تو عالَم ِ بي كرانی،چه جای آسمان هاست و زمين ها؟
#شمس_تبريزى
تو عالَم ِ بي كرانی،چه جای آسمان هاست و زمين ها؟
#شمس_تبريزى
مولانا در علم و فضل درياست...
من می دانم و همه می دانند در فصاحت و فضل مشهور است...
چنانش مسخّر و عاجز كنم كه همچنين باشد در دست من، با آن فصاحت، كه مهره ای همچنين به دست بُلعجب*.
*بُلعجب: شعبده باز
#شمس_تبريزى
من می دانم و همه می دانند در فصاحت و فضل مشهور است...
چنانش مسخّر و عاجز كنم كه همچنين باشد در دست من، با آن فصاحت، كه مهره ای همچنين به دست بُلعجب*.
*بُلعجب: شعبده باز
#شمس_تبريزى
چون در دریا افتاد، اگر دست و پای زند، دریا در هم شکندش، اگر خود شیر باشد. الّا خود را مرده سازد.
عادت دریا آنست که تا زنده است او را فرو می برد، چندانکه غرقه شود و بمیرد. چون غرقه شد و بمرد برگیردش و حمّالِ او شود.
اکنون از اوّل خود را مرده سازد، و خوش بر روی آب می رود.
#شمس_تبريزى
عادت دریا آنست که تا زنده است او را فرو می برد، چندانکه غرقه شود و بمیرد. چون غرقه شد و بمرد برگیردش و حمّالِ او شود.
اکنون از اوّل خود را مرده سازد، و خوش بر روی آب می رود.
#شمس_تبريزى
اکنون هیچ شکی نیست
که در این عالَم مقصودی هست و مطلوبی
و کسی هست که این سراپرده
جهت او برافراشتهاند
و این باقی تَبَع و بندۀ ویاند
و از بهر وی است این بنا
نه او از بهر این بناست.
#شمس_تبریزی
که در این عالَم مقصودی هست و مطلوبی
و کسی هست که این سراپرده
جهت او برافراشتهاند
و این باقی تَبَع و بندۀ ویاند
و از بهر وی است این بنا
نه او از بهر این بناست.
#شمس_تبریزی
سماعی است كه فريضه است و آن سماع اهل حال است، كه آن فرض عين است، چنانكه پنج نماز و روزه ی رمضان، و چنانكه آب و نان خوردن به وقت ضرورت.
فرض عين است اصحاب حال را، زيرا مددِ حيات ايشان است.
#شمس_تبريزى
فرض عين است اصحاب حال را، زيرا مددِ حيات ايشان است.
#شمس_تبريزى
شك نيست كه چرك اندرون می بايد كه پاك شود، كه ذره ای از چرك اندرون آن كند كه صد هزار چرك برون نكند.
آن چرك اندرون را كدام آب پاك كند؟
سه چهار مشك از آبِ ديده، نه هر آب ديده ای ٫الا آب ديده ای كه از آن صدق خيزد. بعد از آن بوی امن و نجات بدو رسد؛ گو فارغ بخسب.
#شمس_تبريزى
آن چرك اندرون را كدام آب پاك كند؟
سه چهار مشك از آبِ ديده، نه هر آب ديده ای ٫الا آب ديده ای كه از آن صدق خيزد. بعد از آن بوی امن و نجات بدو رسد؛ گو فارغ بخسب.
#شمس_تبريزى
در بند آن باش که بدانی که من کی ام و چه جوهرم؟
و به چه آمدم و کجا می روم؟
و اصل من از کجاست؟
و این ساعت در چه ام؟
و روی به چه دارم؟
#شمس_تبريزى
و به چه آمدم و کجا می روم؟
و اصل من از کجاست؟
و این ساعت در چه ام؟
و روی به چه دارم؟
#شمس_تبريزى
آن کس که به صحبت من ره یافت، علامتش آن است که صحبت دیگران بر او سرد شود و تلخ شود.
نه چنان که سرد شود و هم چنین صحبت می کند، بلکه چنان که نتواند با ایشان صحبت کردن.
#شمس_تبريزى
نه چنان که سرد شود و هم چنین صحبت می کند، بلکه چنان که نتواند با ایشان صحبت کردن.
#شمس_تبريزى
همه را در خود بینی
از موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و آدم و حوا و آسیه و خضر و الیاس و فرعون و نمرود،
تو عالم بیکرانی . . .
همهی عالم در توست
چون خود را شناختی،
همه را شناختهای
پس اینقدر عمر که تو را هست،
در تفحص حال خود خرج کن
در تفحص عالم چرا خرج میکنی؟
شناخت خدا عمیق است؟
ای انسان، عمیق تویی
اگر عمقی هست در توست!
#شمس_تبريزي
از موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و آدم و حوا و آسیه و خضر و الیاس و فرعون و نمرود،
تو عالم بیکرانی . . .
همهی عالم در توست
چون خود را شناختی،
همه را شناختهای
پس اینقدر عمر که تو را هست،
در تفحص حال خود خرج کن
در تفحص عالم چرا خرج میکنی؟
شناخت خدا عمیق است؟
ای انسان، عمیق تویی
اگر عمقی هست در توست!
#شمس_تبريزي
با هرچه نشینی و با هر چه باشی ،
خویِ او گیری .
در کاه نگری ، در تو غمگینی درآید .
در سبزه و گُل نگری ، تازگی درآید .
زیرا همنشین ،
تو را در عالَمِ خویشتن کِشد .
#شمس تبریزی⚘
خویِ او گیری .
در کاه نگری ، در تو غمگینی درآید .
در سبزه و گُل نگری ، تازگی درآید .
زیرا همنشین ،
تو را در عالَمِ خویشتن کِشد .
#شمس تبریزی⚘
Ashena
Reza Sadeghi
یکی شدن عاشق و معشوق
شمس اعتقاد دارد وقتی عشق به کمال برسد، عاشق با معشوق خود به یگانگی و اتحاد می رسد.
اندرون محمود همه ایاز است
اندرون ایاز همه محمود
نامی است که دو افتاده است!
#شمس_تبریزی
مولانا نیز یگانگی عاشق و معشوق را اینطور توصیف می کند:
در دلِ معشوقْ جُمله عاشق است
در دلِ عَذْرا همیشه وامِق است
در دلِ عاشقْ به جُز معشوق نیست
در میانْشان فارِق و فاروق نیست
#مثنوی_مولانا
شمس اعتقاد دارد وقتی عشق به کمال برسد، عاشق با معشوق خود به یگانگی و اتحاد می رسد.
اندرون محمود همه ایاز است
اندرون ایاز همه محمود
نامی است که دو افتاده است!
#شمس_تبریزی
مولانا نیز یگانگی عاشق و معشوق را اینطور توصیف می کند:
در دلِ معشوقْ جُمله عاشق است
در دلِ عَذْرا همیشه وامِق است
در دلِ عاشقْ به جُز معشوق نیست
در میانْشان فارِق و فاروق نیست
#مثنوی_مولانا