گامی دو چنان آید کو راست نهادست
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
#مولانای_جان
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
#مولانای_جان
باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر
کاین کام تو را زود به ناکام رساند
اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
#مولانای_جان
کاین کام تو را زود به ناکام رساند
اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
#مولانای_جان
دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست
تا هر که مخنث بود آناش برماند
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند
#مولانای_جان
تا هر که مخنث بود آناش برماند
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند
#مولانای_جان
صوفیی در باغ از بهر گشاد
صوفیانه روی بر زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول
شد ملول از صورت خوابش فضول
که چه خسپی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار و خضر
امر حق بشنو که گفتست انظروا
سوی این آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دلست ای بوالهوس
آن برون آثار آثارست و بس
باغها و سبزهها در عین جان
بر برون عکسش چو در آب روان
آن خیال باغ باشد اندر آب
که کند از لطف آب آن اضطراب
باغها و میوهها اندر دلست
عکس لطف آن برین آب و گلست
گر نبودی عکس آن سرو سرور
پس نخواندی ایزدش دار الغرور
این غرور آنست یعنی این خیال
هست از عکس دل و جان رجال
جمله مغروران برین عکس آمده
بر گمانی کین بود جنتکده
میگریزند از اصول باغها
بر خیالی میکنند آن لاغها
چونک خواب غفلت آیدشان به سر
راست بینند و چه سودست آن نظر
بس به گورستان غریو افتاد و آه
تا قیامت زین غلط وا حسرتاه
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد
یعنی او از اصل این رز بوی برد
#مولانای_جان
#مثنوی_دفترچهارم
صوفیانه روی بر زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول
شد ملول از صورت خوابش فضول
که چه خسپی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار و خضر
امر حق بشنو که گفتست انظروا
سوی این آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دلست ای بوالهوس
آن برون آثار آثارست و بس
باغها و سبزهها در عین جان
بر برون عکسش چو در آب روان
آن خیال باغ باشد اندر آب
که کند از لطف آب آن اضطراب
باغها و میوهها اندر دلست
عکس لطف آن برین آب و گلست
گر نبودی عکس آن سرو سرور
پس نخواندی ایزدش دار الغرور
این غرور آنست یعنی این خیال
هست از عکس دل و جان رجال
جمله مغروران برین عکس آمده
بر گمانی کین بود جنتکده
میگریزند از اصول باغها
بر خیالی میکنند آن لاغها
چونک خواب غفلت آیدشان به سر
راست بینند و چه سودست آن نظر
بس به گورستان غریو افتاد و آه
تا قیامت زین غلط وا حسرتاه
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد
یعنی او از اصل این رز بوی برد
#مولانای_جان
#مثنوی_دفترچهارم
عشق بحری آسمان بر وی کفی
چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردونها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بفسردی جهان
#مولانای_جان
چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردونها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بفسردی جهان
#مولانای_جان
هر یکی بر جا ترنجیدی چو یخ
کی بدی پران و جویان چون ملخ
ذره ذره عاشقان آن کمال
میشتابند در علو همچون نهال
#مولانای_جان
کی بدی پران و جویان چون ملخ
ذره ذره عاشقان آن کمال
میشتابند در علو همچون نهال
#مولانای_جان
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دونهمت اسرار تو چون باشد؟!
بر هر چه همی لرزی، میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
#مولانای_جان
و اندر دل دونهمت اسرار تو چون باشد؟!
بر هر چه همی لرزی، میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
#مولانای_جان
آن را که شفا دانی، درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد؟!
هر عقل کجا پرد؟! آن جا که جنون باشد
#مولانای_جان
وان را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد؟!
هر عقل کجا پرد؟! آن جا که جنون باشد
#مولانای_جان
جان چو خفته در گل و نسرین بود
چه غمست ار تن در آن سرگین بود
جان خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گلشن خفت یا در گولخن
#مولانای_جان
چه غمست ار تن در آن سرگین بود
جان خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گلشن خفت یا در گولخن
#مولانای_جان
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان کی خواهد بدن
گر نخواهد بی بدن جان تو زیست
فی السماء رزقکم روزی کیست
#مولانای_جان
پس فلک ایوان کی خواهد بدن
گر نخواهد بی بدن جان تو زیست
فی السماء رزقکم روزی کیست
#مولانای_جان
ما مذهب چشم شوخ مستش داریم
کیش سر زلف بتپرستش داریم
گویند جز این هر دو بود دین درست
از دین درست ما شکستش داریم
#مولانای_جان
کیش سر زلف بتپرستش داریم
گویند جز این هر دو بود دین درست
از دین درست ما شکستش داریم
#مولانای_جان
من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم
من خاک در محمد مختارم
گر نقل کند جز این کس از گفتارم
بیزارم از او وز این سخن بیزارم
#مولانای_جان
من خاک در محمد مختارم
گر نقل کند جز این کس از گفتارم
بیزارم از او وز این سخن بیزارم
#مولانای_جان
ماهی فارغ ز چارده میبینم
بیچشم بسوی ماه ره میبینم
گفتی که از او همه جهان آب شده است
آوخ که در این آب چه مه میبینیم
#مولانای_جان
بیچشم بسوی ماه ره میبینم
گفتی که از او همه جهان آب شده است
آوخ که در این آب چه مه میبینیم
#مولانای_جان
آینه جان شده چهره تابان تو
هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو
ماه تمام درست خانه دل آن توست
عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو
#مولانای_جان
هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو
ماه تمام درست خانه دل آن توست
عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو
#مولانای_جان
نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
رباعی 429
#مولانای_جان
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
رباعی 429
#مولانای_جان
ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
#مولانای_جان
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
#مولانای_جان
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
#مولانای_جان
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
#مولانای_جان
بر کارگه دوست چو بر کار نشینیم
مرجمله جهان راهمه از کار برآریم
گلزار رخ دوست چو بیپرده ببینیم
صد شعله ز عشق از گل گلزار برآریم
#مولانای_جان
مرجمله جهان راهمه از کار برآریم
گلزار رخ دوست چو بیپرده ببینیم
صد شعله ز عشق از گل گلزار برآریم
#مولانای_جان