#نقد_حال یا؛
از #انسان به #سازمان به #ساختمان به #هیچستان
#یادداشتهای_پریشانی
نگاهی می اندازم به شیوه ی تحصیل علوم در صد سال و پیشتر . بعد دنبال میکنم تغییرات
حاصله ی روزگاری را که روزگار مدرن میگویند ( بماند که از نظر من، ما ایرانی ها بیشتر با فرمها و شکلهای مدرنیته محشور شده ایم مثلا میگوییم فلسفه اما معنایی را که فیلسوف مدرن غربی با آن زیسته اصلا نمی شناسیم. میگوییم مجلس و قانون و.. اما از نظر محتوا همان دارالشوری است به زعامت چند ریش سفید متنفذ و نهایتا کدخدا و ارباب ، ساختمان دادگستری داریم اما آنچه در آن جاری است جویهایی است که بوی نا میدهد ( حتما رفته اید در ساختمانهای قضایی) و میگوییم دانشگاه اما دانشگاه ما کجا و یونیورسیته ی آنها کجا ؟! )
که البته به خود همان یونیورسالیته ی غربی نیز هزار نقد و رد وارد است که بماند. و یکیش همینه که در نقد شیوه ی تحصیل علوم میگویم.
آموزش و تحصیل علم در قدیم یک نوع #بودن بوده است. یعنی خانواده از سر اجبار یا قانون یا رسم یا ... هر رانه ی بیرونی فرزند خود را نمی فرستاده مکتب ... پدر خانواده تحصیل علوم را یک ضرورت وجودی میپنداشته که نیروی کارش ( پسر ) یا ناموسش ( دختر ) را میفرستاده درس آموزی آنهم در جامعه ای بدوی که ذاتا هیچ نیازی به خواندن و نوشتن احساس نمی کرده چه برسد به تحصیل علم ... پس انصاف باید داد که آن خانواده ی دغدغه دار علم و بعدا این فرزند اگر پیگیر علم میشد و خواهان عالم شدن ، جزو نوادر بوده اند و آتشی در جان داشته اند که با کسب علم و بعدا و احیانا با تولید علم سامان میگرفته..
حال و در چنان شرایطی میبینیم #طلب_علم راه می افتاده در اطراف و اکناف جهان و نشان میجسته از سرآمدان و مهان تا نزد ایشان بنشیند و تلمذ کند..
آنچه در این شیوه بسیار جذاب است #انسان_محوری است این تویی که باید بروی آنهم نه به جایی مه نزد کسی. این بود که حتا تا شصت هفتاد سال پیش میگفتند فلانی مقدمات را با فلانی خوانده ، سیوطی را از فلان آموخته ، مثلا استاد فلسفه یا تفسیرش فلانی بوده و.. بدین قرار شاخصه ی #فردیت پررنگ میشده چون آن استاد جهان متن را جوری میدیده و آشکار میکرده که فلان استاد نه.. و این بود که اگر روح و جان متعلمی آرام نمیگرفت به درس استادی به راحتی او را ترک میکرد و فرسنگها می پیمود تا حاضر شود به محضر حضوری دیگر.. بعد هم اجازه روایت یا سخن گفتن یا تدریس و افتا را مثلا از سه بزرگ ریشه دار میگرفته و..
بعدا چه!؟ مدرنیته بر محور سازه و سازمان است و انسان بخشی ازین سازمان ( حالا بگذار چرند بگویند که مثلا مغزش است یا قلبش که در این تمثیل باز ایشان پناه برده اند به مفهون سازمان و دستگاه یعنی مثلا دانشگاه را یک ارگان زنده مانند بدن انسان تلقی کرده اند که رییس مغزش است مدرس فلانش و..)
آری تشکیلاتی متجسد شده و انسانها در آن جا جمع میشوند تا دانش بیاموزند دانشی که قبلا سرفصلها و موادش توسط قدرت فائقه مشخص شده و خارج از چارچوب آن نمیتوان رفتار و گفتار کرد..
بعد هم که نظام آموزش اجباری فراگیر میشود و خط سیر از دبستان تا دانشگاه در چهارچوبهای مشخص انسان کش تدوین و تعریف میشود. کم کم انسان بجای اراده ی انسان ، از اداره ی سازمان میگوید هنوز انسان هست این بخشی است که مثلا نسل من میگفت من مثنوی را با دکتر زرین کوب یا استاد شفیعی یا پورنامداریان خوانده ام و مخاطب میدانست اینها مدرسان دانشگاه تهران هستند در حالیکه این استادان و پیشتر از ایشان وقتی میگفتند مثلا ما مثنوی را نزد آخوند فلان و علامه بهمان خونده ایم نام و پسوند سازمانی در پی شان نبود و حالا نسل پس از ما اصلا نام استادانش را نمیداند هیچ سازمان را هم متوجه نیست. او #ساختمان میشناسد.
من وقتی پست آن نیمکتهای چوبی و میزهای سبز و باشکوه دانشگاه تهران مینشستم نفسهای بدیع الزمان و همایی و معین و.. را احساس می کردم و جمع و جور می نشستم اما بعد از ماها در ادبیات و علوم انسانی اصلا انسان را نمی بیندو این روندی است تباه که انسان با تبعیت کورکورانه از چند بز گر برای خویش پدید آورده و هیچگاه هم به نقد و تصحیحش ننشسته ( استثناء همیشه هست ) و حالا احساس میکنم نسل چهارم دارد از ساختمان هم میگذرد .
هیولاهایی به اسم #بیل_گیتس های #هوش_مصنوعی دارند انسان را از #در_اینجا_بودن منفک میکنند و انسانی را که از انسان به سازمان و بعدا به ساختمان رسید دارند میبرند به یک #پوچستان که من انسان فی الحال هیچ تصور و تعریفی ازش ندارم زیرا چیزی است که به شدت #غیر_انسانی است.
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از #انسان به #سازمان به #ساختمان به #هیچستان
#یادداشتهای_پریشانی
نگاهی می اندازم به شیوه ی تحصیل علوم در صد سال و پیشتر . بعد دنبال میکنم تغییرات
حاصله ی روزگاری را که روزگار مدرن میگویند ( بماند که از نظر من، ما ایرانی ها بیشتر با فرمها و شکلهای مدرنیته محشور شده ایم مثلا میگوییم فلسفه اما معنایی را که فیلسوف مدرن غربی با آن زیسته اصلا نمی شناسیم. میگوییم مجلس و قانون و.. اما از نظر محتوا همان دارالشوری است به زعامت چند ریش سفید متنفذ و نهایتا کدخدا و ارباب ، ساختمان دادگستری داریم اما آنچه در آن جاری است جویهایی است که بوی نا میدهد ( حتما رفته اید در ساختمانهای قضایی) و میگوییم دانشگاه اما دانشگاه ما کجا و یونیورسیته ی آنها کجا ؟! )
که البته به خود همان یونیورسالیته ی غربی نیز هزار نقد و رد وارد است که بماند. و یکیش همینه که در نقد شیوه ی تحصیل علوم میگویم.
آموزش و تحصیل علم در قدیم یک نوع #بودن بوده است. یعنی خانواده از سر اجبار یا قانون یا رسم یا ... هر رانه ی بیرونی فرزند خود را نمی فرستاده مکتب ... پدر خانواده تحصیل علوم را یک ضرورت وجودی میپنداشته که نیروی کارش ( پسر ) یا ناموسش ( دختر ) را میفرستاده درس آموزی آنهم در جامعه ای بدوی که ذاتا هیچ نیازی به خواندن و نوشتن احساس نمی کرده چه برسد به تحصیل علم ... پس انصاف باید داد که آن خانواده ی دغدغه دار علم و بعدا این فرزند اگر پیگیر علم میشد و خواهان عالم شدن ، جزو نوادر بوده اند و آتشی در جان داشته اند که با کسب علم و بعدا و احیانا با تولید علم سامان میگرفته..
حال و در چنان شرایطی میبینیم #طلب_علم راه می افتاده در اطراف و اکناف جهان و نشان میجسته از سرآمدان و مهان تا نزد ایشان بنشیند و تلمذ کند..
آنچه در این شیوه بسیار جذاب است #انسان_محوری است این تویی که باید بروی آنهم نه به جایی مه نزد کسی. این بود که حتا تا شصت هفتاد سال پیش میگفتند فلانی مقدمات را با فلانی خوانده ، سیوطی را از فلان آموخته ، مثلا استاد فلسفه یا تفسیرش فلانی بوده و.. بدین قرار شاخصه ی #فردیت پررنگ میشده چون آن استاد جهان متن را جوری میدیده و آشکار میکرده که فلان استاد نه.. و این بود که اگر روح و جان متعلمی آرام نمیگرفت به درس استادی به راحتی او را ترک میکرد و فرسنگها می پیمود تا حاضر شود به محضر حضوری دیگر.. بعد هم اجازه روایت یا سخن گفتن یا تدریس و افتا را مثلا از سه بزرگ ریشه دار میگرفته و..
بعدا چه!؟ مدرنیته بر محور سازه و سازمان است و انسان بخشی ازین سازمان ( حالا بگذار چرند بگویند که مثلا مغزش است یا قلبش که در این تمثیل باز ایشان پناه برده اند به مفهون سازمان و دستگاه یعنی مثلا دانشگاه را یک ارگان زنده مانند بدن انسان تلقی کرده اند که رییس مغزش است مدرس فلانش و..)
آری تشکیلاتی متجسد شده و انسانها در آن جا جمع میشوند تا دانش بیاموزند دانشی که قبلا سرفصلها و موادش توسط قدرت فائقه مشخص شده و خارج از چارچوب آن نمیتوان رفتار و گفتار کرد..
بعد هم که نظام آموزش اجباری فراگیر میشود و خط سیر از دبستان تا دانشگاه در چهارچوبهای مشخص انسان کش تدوین و تعریف میشود. کم کم انسان بجای اراده ی انسان ، از اداره ی سازمان میگوید هنوز انسان هست این بخشی است که مثلا نسل من میگفت من مثنوی را با دکتر زرین کوب یا استاد شفیعی یا پورنامداریان خوانده ام و مخاطب میدانست اینها مدرسان دانشگاه تهران هستند در حالیکه این استادان و پیشتر از ایشان وقتی میگفتند مثلا ما مثنوی را نزد آخوند فلان و علامه بهمان خونده ایم نام و پسوند سازمانی در پی شان نبود و حالا نسل پس از ما اصلا نام استادانش را نمیداند هیچ سازمان را هم متوجه نیست. او #ساختمان میشناسد.
من وقتی پست آن نیمکتهای چوبی و میزهای سبز و باشکوه دانشگاه تهران مینشستم نفسهای بدیع الزمان و همایی و معین و.. را احساس می کردم و جمع و جور می نشستم اما بعد از ماها در ادبیات و علوم انسانی اصلا انسان را نمی بیندو این روندی است تباه که انسان با تبعیت کورکورانه از چند بز گر برای خویش پدید آورده و هیچگاه هم به نقد و تصحیحش ننشسته ( استثناء همیشه هست ) و حالا احساس میکنم نسل چهارم دارد از ساختمان هم میگذرد .
هیولاهایی به اسم #بیل_گیتس های #هوش_مصنوعی دارند انسان را از #در_اینجا_بودن منفک میکنند و انسانی را که از انسان به سازمان و بعدا به ساختمان رسید دارند میبرند به یک #پوچستان که من انسان فی الحال هیچ تصور و تعریفی ازش ندارم زیرا چیزی است که به شدت #غیر_انسانی است.
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#ضرورت_اصلاح_طلب_بودن..
هرچند همچنان اقلیتی قلیل سینه چاک حاکمیت بویژه چهره های پیداوپنهان در راس این هرم اند اما و حالا اکثریت کثیر ملت به مردود شدن حاکمیت در تمام حوزه ها باور دارند و برایشان این امر از #بدیهیات است. حنای پنهان شدن پشت این منصب و آن مقام هم جز برای همان اقلیت حیرت انگیز و البته گاه منفعت خیز برای هیچکس رنگی ندارد.
چرا آن اقلیت ( درصد نمیدانم چون نه آماری هست نه امکان آماری هست و نه...) را یک طیف نمی دانم؟ چون فی الحقیقة اگر مثلا ده درصد باشند همان ۸میلیون فرضی هم به چند دسته تقسیم میشوند. چنانکه فی المثل آن ۷۲ میلیون هم به چندین و چند بخش تقسیم خواهند شد.
اما نکته ی جالب اینکه هرکس که در هریک از این دوگروه است دیگران را همفکر و هم طیف و نزدیک به خود می پندارد و این خطر بزرگی است که از قضا همیشه منجر به تباهی و سیاهی شده است.
هریک ازجریانهای گسسته و انسانهای شکسته و آسیب دیده از حاکمیت فشل ،لابد فکر میکنند همه ی معترضان و همه ی غرغر زنها و... مثل ایشانند و آن طرف نیز همه ی حامیان قدرت فعلا فائقه را مثل خود می پندارند.
اما وفی الواقع سخن این است که درآن ۷۲ میلیون شاکی میتوان دهها دسته تشخیص داد؛ گروهی کثیر که با چهارتا شعار ساده و دوتا عمل مردم فریب ازین اکثریت خواهند برید. مصداق شعارها و اعمال را خودتان پیدا کنید.
گروهی که با چهارتا تغییر و تحول صوری یا حتا واقعی باز به جمع ساکتان یا حامیان خواهند پیوست. گروهی که ... گروهی که.. و در انتها گروهی میمانند که در هر شرایط خواهان زیر و رو کردن صدر و ذیل همه ی حاکمیت اند(اغلبشان هم تعریفی واقعی از حاکمیت و قدرت موجود ندارند) و به هیچ چیز دگر راضی نیستند ...
از نظر من #اصلاح_طلب کسی است که بیش از هر کس دیگری تاریخ ایران و جامعه ی ایرانی و مناسبات قدرت فائقه و... را میشناسد او نه مثل طیف های دم دستی مخالف به هر وام پر بهره ای جا خالی میکند و نه مثل خیال پردازان میتواند خشم و خشونت و خون را جاری و ساری ببیند .
او مثل طیف اقلیت هم نیست که اگر بود اینقدر سنگ نمی خورد . او به عمد و آگاهی جایی را انتخاب کرده که فحش خورش از همه ی طیفهای دیگر بیشتر است . اگر هر کدام از طیف های موافق و مخالف حاکمیت را بلاخره یکی دو گروه ستایشی میکنند وگهگاه سبیلشان را چرب میکنند #اصلاح_طلب راستین از هر سو ضربه میخورد و چه نقطه اشتراک غریبی است که هم فداییان راس هرم قدرت عربده کشند و هفت تیر کش به ایشان و چه براندازان دوآتشه ی نشسته در آغوش اروپا و امریکا ..
و راستی چرا اینها تجربه ی تهوع آور مسعود ومریم را ندیده اند!؟ آنان هم مخالف رژیم بودند اما عموم ملت ایشان را نادیده میگرفت چرا!؟ چون رفته بودند زیر بال و پر ملعونی مانند صدام و مگر میشود در کنار دشمن مردم بود برای رهایی مردم!؟ این بود که با آنهمه هزینه ی دردناک که دادند هنوز عموم ملت با ایشان پیوندی ندارند.
باری سخن از #ضرورت_جاودان_اصلاحطلبی است.
این اصلاح طلبی هم چیزی است و وجود طیفی از مردم و چندان ربطی به ۲خرداد ۷۶ و سید محمد خاتمی و جبهه ی مشارکت و .. ندارد اینان فقط و فقط در دوره ای بالا آورده ی همین جریان بودند. و این را محمد خاتمی خوب میدانست که هرگز خود را رهبر اصلاحات ننامید چون او بهتر از همه می دانست اصلاحات یک نوع #بودن است و پایگاه این بودن در خود مردم است.
جریان اصلاح طلبی به سهو و عمد پایمال هر کس وناکس شده اما و به گمان من ضرورت همیشگی زندگی شخصی و جمعی ماست.
اصلاح طلبی آن #کبد_رنج خیزی است که انتخابش بیش از هر انتخاب دیگری قدرت دانایی و نیروی شکیبایی می خواهد...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ضرورت_اصلاح_طلب_بودن..
هرچند همچنان اقلیتی قلیل سینه چاک حاکمیت بویژه چهره های پیداوپنهان در راس این هرم اند اما و حالا اکثریت کثیر ملت به مردود شدن حاکمیت در تمام حوزه ها باور دارند و برایشان این امر از #بدیهیات است. حنای پنهان شدن پشت این منصب و آن مقام هم جز برای همان اقلیت حیرت انگیز و البته گاه منفعت خیز برای هیچکس رنگی ندارد.
چرا آن اقلیت ( درصد نمیدانم چون نه آماری هست نه امکان آماری هست و نه...) را یک طیف نمی دانم؟ چون فی الحقیقة اگر مثلا ده درصد باشند همان ۸میلیون فرضی هم به چند دسته تقسیم میشوند. چنانکه فی المثل آن ۷۲ میلیون هم به چندین و چند بخش تقسیم خواهند شد.
اما نکته ی جالب اینکه هرکس که در هریک از این دوگروه است دیگران را همفکر و هم طیف و نزدیک به خود می پندارد و این خطر بزرگی است که از قضا همیشه منجر به تباهی و سیاهی شده است.
هریک ازجریانهای گسسته و انسانهای شکسته و آسیب دیده از حاکمیت فشل ،لابد فکر میکنند همه ی معترضان و همه ی غرغر زنها و... مثل ایشانند و آن طرف نیز همه ی حامیان قدرت فعلا فائقه را مثل خود می پندارند.
اما وفی الواقع سخن این است که درآن ۷۲ میلیون شاکی میتوان دهها دسته تشخیص داد؛ گروهی کثیر که با چهارتا شعار ساده و دوتا عمل مردم فریب ازین اکثریت خواهند برید. مصداق شعارها و اعمال را خودتان پیدا کنید.
گروهی که با چهارتا تغییر و تحول صوری یا حتا واقعی باز به جمع ساکتان یا حامیان خواهند پیوست. گروهی که ... گروهی که.. و در انتها گروهی میمانند که در هر شرایط خواهان زیر و رو کردن صدر و ذیل همه ی حاکمیت اند(اغلبشان هم تعریفی واقعی از حاکمیت و قدرت موجود ندارند) و به هیچ چیز دگر راضی نیستند ...
از نظر من #اصلاح_طلب کسی است که بیش از هر کس دیگری تاریخ ایران و جامعه ی ایرانی و مناسبات قدرت فائقه و... را میشناسد او نه مثل طیف های دم دستی مخالف به هر وام پر بهره ای جا خالی میکند و نه مثل خیال پردازان میتواند خشم و خشونت و خون را جاری و ساری ببیند .
او مثل طیف اقلیت هم نیست که اگر بود اینقدر سنگ نمی خورد . او به عمد و آگاهی جایی را انتخاب کرده که فحش خورش از همه ی طیفهای دیگر بیشتر است . اگر هر کدام از طیف های موافق و مخالف حاکمیت را بلاخره یکی دو گروه ستایشی میکنند وگهگاه سبیلشان را چرب میکنند #اصلاح_طلب راستین از هر سو ضربه میخورد و چه نقطه اشتراک غریبی است که هم فداییان راس هرم قدرت عربده کشند و هفت تیر کش به ایشان و چه براندازان دوآتشه ی نشسته در آغوش اروپا و امریکا ..
و راستی چرا اینها تجربه ی تهوع آور مسعود ومریم را ندیده اند!؟ آنان هم مخالف رژیم بودند اما عموم ملت ایشان را نادیده میگرفت چرا!؟ چون رفته بودند زیر بال و پر ملعونی مانند صدام و مگر میشود در کنار دشمن مردم بود برای رهایی مردم!؟ این بود که با آنهمه هزینه ی دردناک که دادند هنوز عموم ملت با ایشان پیوندی ندارند.
باری سخن از #ضرورت_جاودان_اصلاحطلبی است.
این اصلاح طلبی هم چیزی است و وجود طیفی از مردم و چندان ربطی به ۲خرداد ۷۶ و سید محمد خاتمی و جبهه ی مشارکت و .. ندارد اینان فقط و فقط در دوره ای بالا آورده ی همین جریان بودند. و این را محمد خاتمی خوب میدانست که هرگز خود را رهبر اصلاحات ننامید چون او بهتر از همه می دانست اصلاحات یک نوع #بودن است و پایگاه این بودن در خود مردم است.
جریان اصلاح طلبی به سهو و عمد پایمال هر کس وناکس شده اما و به گمان من ضرورت همیشگی زندگی شخصی و جمعی ماست.
اصلاح طلبی آن #کبد_رنج خیزی است که انتخابش بیش از هر انتخاب دیگری قدرت دانایی و نیروی شکیبایی می خواهد...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
از #محسن_بارانی
#تشنه_ی_عصیانم_انسانم
..راستش موضوع ساده است.در روایات ادیان خاورمیانه خدایان از آفرینش انسان پشیمان میشوند. تنها استثناء آیین #مهر و بعدا #مزدیسنایی است که انسان تماما تجلی نیکی و پاکی است.چراکه انسان می آید تا گسترنده ی نور باشد و از همان آغاز تجسم #مهر و اهورا مزدا است.در سیر و سلوک و گذر از راههای بی انتهای #شدن، انسان به مقام #شاه (بزرگ)میرسد کسیکه همه ی موجودات فرمانبر اویند و او با همه ی موجودات یکی است
بگذارید وارد این بحث غامض و اینکه بعدا چه شد وچرا؟ نشویم
سخن این بود که انسان دستکار خدایان المپ یا آفریده ی خدا در تورات یا منعکس شده در انجیل و نهایتا قرآن کسی است که به دست یک #خالق پدید می آید. احسن الخالقین.
این اکمل آفریده ها از یک جا به بعد #عصیان میکند و در نتیجه فروافکنده میشود #اهبطوا
ازین اتفاق نتیجه ای عام میگیرم #مخلوق ساخته ی #خالق(خالقین)خویش ومقهور ایشان است اما از جایی به بعد این مخلوق بر چنبره ی معین و متعین آفریدگاران خویش خروج میکند وخود موجودی میشود که همه چیز را دگرگون میکند حتا خالقین خویش را..
انسان ازیک جایی ابزار میسازد وابزار مقهور اوست اما ازجایی
(- کجا؟
-از همان بدو خیال و فکر ابزار)
انسان اسیر دست ساز خویش میشود و او بر انسان تاثیر میگذارد و خالق را دنبال خویش میکشاند و بعدا گوییا اوست که خالق و فرمانروای انسان میشود
انسان چرخ را نساخت همینکه #چرخ ساخته شد انسان افتاد در چرخه ی دگرگونی های لایتوقف..
همچنین است #خط..
این انسان نیست که خط را میخواند و با خط حکم می راند.از جایی به بعد این خط است که به خیال و فکر انسان فرمان چگونه شدن می راند وانسان را می خواند.
هرچه مخلوق پیچیده تر باشد خروجش بر خالق پیچیده تر است. این است که عصیان اکمل آفریده های خدایان آنچنان مهیب و بزرگ است که برای تطهیر از آن گناه، راهی دهشتناک را باید طی کند و به هولناک ترین کارها پاک شود.
باید مثل آدم تمام اقیانوسها را بگرید یا مثل حوا درد جدا شدن از خودخویش را درهمه ی بودنش تاب بیاورد چه درجدایی اش از آدم و چه درجدایی فرزندش از او که آدم و حوایی دیگر اند.
همسر هم که برنگزیند باید مثل #مسیح به چهارمیخ داغ شود تا اکسیر بودنش،خونش، قطره قطره از رگانش بچکد تا تطهیر شود و..
آری این عقاب و عذاب ما لایطاق صرفا آیتی است که میخواهد اشاره کند به عظمت آن خروج..
حالا حرفم این است سرمایه داری مسلط بر جهان روزگاری در دستان انسان به حکم ابزاری، انجام وظیفه میکرد اما مدتهاست که دیگر خودش آقا شده.
این انسان نیست که مقتضیات بودن او را و جهت او را و.. تعیین میکند این سرمایه داری #تن_شده ( تشخص_یافته)است که خود را و انسان را ممدود میکند کش می آورد
دستگاهی عظیم که بشدت هوشمند است آنگونه که میتواند از هوش سرشار من و تو مخالفش هم بهترین بهره ها را ببرد تا زنده و قدرتمند باقی بماند
بگذارید از تجربه ی زیستمان بگویم:
از کودکی برایم سوال بود چیست این به هم ریختن میز و مبل و دکوراسیون خانههای شهری و تعویض هر از چندگاهیشان.. پدر ومادر بزرگم چنین نمیکردند چون کشاورز بودند پدر مادرم کمتر و نسل ما بیشتر
یعنی هرچه شهری تر میشدی و مناسبات جهان سرمایه داری بیشتر غلبه میکرد بر زندگی، تغییر دکوراسیون بیشتر میشد( لباس وماشین و بادی بیلدینگ و جراحی بینی و فک و.. هم در ذیل دکوراسیون است)
قطعا علل این تغییر و تغیرات متعدد است اما من به دو نکته ی اساسی اشاره میکنم؛ یکی موضوع حیاتی زمان و دیگری مساله ی مهم مکان
به چه معنا؟
انسان قرنها قرن در بستری زیسته که چشم اندازش دگرگون میشده چه در دوره ی دامداری و کوچ گردی و چه در عصر کشاورزی و چه در روزگاری که شهر نشین شد اما باغچه ای داشت در خانه و بعدا گل آپارتمانی آورد و حیوان خانگی و..
او هنوز تشنه ی جنب و جوش حیوانات پیرامون خود است به مثابه ی اقناع خویش که ؛ #بودن در جریان است.
قرنها قرن #از_دانه_به_درخت منظر انسان بوده است تا #زایش #رشد #به_ثمر_نشستن و..#مرگ را زندگی کند.قرنها قرن رودخانه ای که میرفته برای او از ذات متغیر_ثابت_نمای جهان گفته و او را به #حرکت_جوهری و #خلق_مدام رسانده و..
و حالا #شهربند شدن ومناسبات سرمایه داری باید جلوگیری کند از حرکتهای تند پیش بینی نشده و #سیالیت را بگیرد از انسان چرا که حالا این شهر ( متروپل)است که انسان را میسازد و حالا او خالق است وانسان مخلوق. بازی عوض شده است. اما این خالق هوشیار نباید مجال عصیان به مخلوق خویش بدهد و نمی دهد
او دارد با تمام توان برای انسان تمنا و آرزو و هدف تولید میکند درهر جا و هر سطح از الی غیر النهایت #سکس،با ابزارهای بی نهایت ( اینجا انسان هم ابزار است) تا ناکجا آبادهای فکری و ذهنی و معنوی..و خواسته ها را مستحیل میکند تو اگر ذاتا خواهان تغییری ما به تو نشانش میدهیم از حیوانات خانگی توجیبی تا گلهای آپارتمانی👇👇
از #محسن_بارانی
#تشنه_ی_عصیانم_انسانم
..راستش موضوع ساده است.در روایات ادیان خاورمیانه خدایان از آفرینش انسان پشیمان میشوند. تنها استثناء آیین #مهر و بعدا #مزدیسنایی است که انسان تماما تجلی نیکی و پاکی است.چراکه انسان می آید تا گسترنده ی نور باشد و از همان آغاز تجسم #مهر و اهورا مزدا است.در سیر و سلوک و گذر از راههای بی انتهای #شدن، انسان به مقام #شاه (بزرگ)میرسد کسیکه همه ی موجودات فرمانبر اویند و او با همه ی موجودات یکی است
بگذارید وارد این بحث غامض و اینکه بعدا چه شد وچرا؟ نشویم
سخن این بود که انسان دستکار خدایان المپ یا آفریده ی خدا در تورات یا منعکس شده در انجیل و نهایتا قرآن کسی است که به دست یک #خالق پدید می آید. احسن الخالقین.
این اکمل آفریده ها از یک جا به بعد #عصیان میکند و در نتیجه فروافکنده میشود #اهبطوا
ازین اتفاق نتیجه ای عام میگیرم #مخلوق ساخته ی #خالق(خالقین)خویش ومقهور ایشان است اما از جایی به بعد این مخلوق بر چنبره ی معین و متعین آفریدگاران خویش خروج میکند وخود موجودی میشود که همه چیز را دگرگون میکند حتا خالقین خویش را..
انسان ازیک جایی ابزار میسازد وابزار مقهور اوست اما ازجایی
(- کجا؟
-از همان بدو خیال و فکر ابزار)
انسان اسیر دست ساز خویش میشود و او بر انسان تاثیر میگذارد و خالق را دنبال خویش میکشاند و بعدا گوییا اوست که خالق و فرمانروای انسان میشود
انسان چرخ را نساخت همینکه #چرخ ساخته شد انسان افتاد در چرخه ی دگرگونی های لایتوقف..
همچنین است #خط..
این انسان نیست که خط را میخواند و با خط حکم می راند.از جایی به بعد این خط است که به خیال و فکر انسان فرمان چگونه شدن می راند وانسان را می خواند.
هرچه مخلوق پیچیده تر باشد خروجش بر خالق پیچیده تر است. این است که عصیان اکمل آفریده های خدایان آنچنان مهیب و بزرگ است که برای تطهیر از آن گناه، راهی دهشتناک را باید طی کند و به هولناک ترین کارها پاک شود.
باید مثل آدم تمام اقیانوسها را بگرید یا مثل حوا درد جدا شدن از خودخویش را درهمه ی بودنش تاب بیاورد چه درجدایی اش از آدم و چه درجدایی فرزندش از او که آدم و حوایی دیگر اند.
همسر هم که برنگزیند باید مثل #مسیح به چهارمیخ داغ شود تا اکسیر بودنش،خونش، قطره قطره از رگانش بچکد تا تطهیر شود و..
آری این عقاب و عذاب ما لایطاق صرفا آیتی است که میخواهد اشاره کند به عظمت آن خروج..
حالا حرفم این است سرمایه داری مسلط بر جهان روزگاری در دستان انسان به حکم ابزاری، انجام وظیفه میکرد اما مدتهاست که دیگر خودش آقا شده.
این انسان نیست که مقتضیات بودن او را و جهت او را و.. تعیین میکند این سرمایه داری #تن_شده ( تشخص_یافته)است که خود را و انسان را ممدود میکند کش می آورد
دستگاهی عظیم که بشدت هوشمند است آنگونه که میتواند از هوش سرشار من و تو مخالفش هم بهترین بهره ها را ببرد تا زنده و قدرتمند باقی بماند
بگذارید از تجربه ی زیستمان بگویم:
از کودکی برایم سوال بود چیست این به هم ریختن میز و مبل و دکوراسیون خانههای شهری و تعویض هر از چندگاهیشان.. پدر ومادر بزرگم چنین نمیکردند چون کشاورز بودند پدر مادرم کمتر و نسل ما بیشتر
یعنی هرچه شهری تر میشدی و مناسبات جهان سرمایه داری بیشتر غلبه میکرد بر زندگی، تغییر دکوراسیون بیشتر میشد( لباس وماشین و بادی بیلدینگ و جراحی بینی و فک و.. هم در ذیل دکوراسیون است)
قطعا علل این تغییر و تغیرات متعدد است اما من به دو نکته ی اساسی اشاره میکنم؛ یکی موضوع حیاتی زمان و دیگری مساله ی مهم مکان
به چه معنا؟
انسان قرنها قرن در بستری زیسته که چشم اندازش دگرگون میشده چه در دوره ی دامداری و کوچ گردی و چه در عصر کشاورزی و چه در روزگاری که شهر نشین شد اما باغچه ای داشت در خانه و بعدا گل آپارتمانی آورد و حیوان خانگی و..
او هنوز تشنه ی جنب و جوش حیوانات پیرامون خود است به مثابه ی اقناع خویش که ؛ #بودن در جریان است.
قرنها قرن #از_دانه_به_درخت منظر انسان بوده است تا #زایش #رشد #به_ثمر_نشستن و..#مرگ را زندگی کند.قرنها قرن رودخانه ای که میرفته برای او از ذات متغیر_ثابت_نمای جهان گفته و او را به #حرکت_جوهری و #خلق_مدام رسانده و..
و حالا #شهربند شدن ومناسبات سرمایه داری باید جلوگیری کند از حرکتهای تند پیش بینی نشده و #سیالیت را بگیرد از انسان چرا که حالا این شهر ( متروپل)است که انسان را میسازد و حالا او خالق است وانسان مخلوق. بازی عوض شده است. اما این خالق هوشیار نباید مجال عصیان به مخلوق خویش بدهد و نمی دهد
او دارد با تمام توان برای انسان تمنا و آرزو و هدف تولید میکند درهر جا و هر سطح از الی غیر النهایت #سکس،با ابزارهای بی نهایت ( اینجا انسان هم ابزار است) تا ناکجا آبادهای فکری و ذهنی و معنوی..و خواسته ها را مستحیل میکند تو اگر ذاتا خواهان تغییری ما به تو نشانش میدهیم از حیوانات خانگی توجیبی تا گلهای آپارتمانی👇👇
#یادداشت_روز
#اندر_آفات_قال_فلان_أو_بهمان
یا؛
یکی از دلایل شکست یک قرنی روشنفکران ایرانی
راستش، ما ایرانیان تجدد خواه تحول طلب و.. حدود صد سالی است که فقط نامهای بعد از #قال مان عوض شده است.
قبل تر ها قال صادق و قال باقر علیه السلام داشتیم و امام غزالی و فلان فقیه مثالی و حالا قال هیوم و هایدگر است و قال گادامر که سایه شان مستدام.
که چندان فرقی با هم ندارند بویژه در حوزه ی اجتماعیات و مناسبات جامعه و... امثالهم. و حتا اولی از نظر من معقول تر هم هست مگر اینکه بحث سر کلیات باشد و فلسفیات که طبعا موضوع فرق میکند.
سخن این است که گزاره های اجتماعی سیاسی و...هانا آرنت و اسلاوی ژیژک و همانندان ایشان میوه و محصول یک آب و خاک و یک تاریخ و فرهنگ و.. نوع برخورد مشاهده گر با آن سامانه هاست و بیشتر مبین آن نوع از #بودن، که در هرحال با ما فرق دارند.
بلی ما ضمن خواندن و یاد گرفتن چنان گزاره هایی، اگر نتوانیم مختصات تاریخی، جغرافیای، اقلیمی، فرهنگی، اجتماعی و مناسبات نرمافزاری و سخت افزاری حاکم بر قدرت وبازار و تولید و توزیع و..(تمام نظامهایی که بودن ما را شکل داده) این آب و خاک را کشف نکنیم، راه به جایی نخواهیم برد و همین است که علیرغم گذر صد سال، هنوز بین روشنفکران و مردم ایران گفتکویی صورت نگرفته است. چنان می نماید که در فضایی مبهم و مه آلود همه مشغول واگویه های حزن انگیز و بلاخیزیم چرا چون گفتگویی در کار نیست.
من در غرب نزیسته ام اما فکر می کنم بین متفکران غرب و سامانه های مختلف تشکیل دهنده ی آنجا، گفتگو در جریان است.
لطفا گفتگو را تقلیل ندهید به نشستن دور میز و حرف زدن یکی یا حتا چندتا یا حتا همه.. همینکه سرمایه دار دانشگاه و مطبوعات و مردم را پایش می کند و حرفهای ایشان را در قوالب گوناگون می شنود و بر اساسش طرح بهتر چرخاندن دستگاه سرمایه داری اش را استوار میکند یعنی گفتگو . همینکه اغلب کارگردانهای غربی بسیاری از سناریو هایشان را از روی نوشته ی یک نویسنده (نویسنده صرف با فیلمنامه نویس) اخذ می کنند یعنی گفتگو. نه مثل ما که اکثریت کارگردانان ما هم نویسنده اند هم کارگردان و گاه بازیگر و گاه تهیه کننده و ... تدارکات هم.
دور افتادم؛ تا ما خاک و آب و هوای این سرزمین را نشناسیم، نخواهیم توانست رستنی های دیمی و آبی آن، آفات و محصولاتش را بشناسیم.
کسی که هزار عقبه ی پدید آمدن یک میوه ی مکرر، تلخ و جان گزای این دیار را نمی داند، هرگز نخواهد توانست آن میوه ی تلخ را اصلاح کند. مگر قایل به امر واحد جهانی باشد که اساسا و کلا بحث عوض خواهد شد
آری هیتلر دیکتاتور است اما دستگاه مولد او و دستگاههای تولید شده به دست او، فرق دارد با رفیق دویست کیلومتر جنوبی ترش یا پانصد کیلومتر شرقی ترش... چه برسد با استبداد و مستبدی در زیست-جایی بسیار دورتر، با آب و هوا و اقلیم و تاریخ و... بسیار متفاوت تر..
#دکترمحسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#اندر_آفات_قال_فلان_أو_بهمان
یا؛
یکی از دلایل شکست یک قرنی روشنفکران ایرانی
راستش، ما ایرانیان تجدد خواه تحول طلب و.. حدود صد سالی است که فقط نامهای بعد از #قال مان عوض شده است.
قبل تر ها قال صادق و قال باقر علیه السلام داشتیم و امام غزالی و فلان فقیه مثالی و حالا قال هیوم و هایدگر است و قال گادامر که سایه شان مستدام.
که چندان فرقی با هم ندارند بویژه در حوزه ی اجتماعیات و مناسبات جامعه و... امثالهم. و حتا اولی از نظر من معقول تر هم هست مگر اینکه بحث سر کلیات باشد و فلسفیات که طبعا موضوع فرق میکند.
سخن این است که گزاره های اجتماعی سیاسی و...هانا آرنت و اسلاوی ژیژک و همانندان ایشان میوه و محصول یک آب و خاک و یک تاریخ و فرهنگ و.. نوع برخورد مشاهده گر با آن سامانه هاست و بیشتر مبین آن نوع از #بودن، که در هرحال با ما فرق دارند.
بلی ما ضمن خواندن و یاد گرفتن چنان گزاره هایی، اگر نتوانیم مختصات تاریخی، جغرافیای، اقلیمی، فرهنگی، اجتماعی و مناسبات نرمافزاری و سخت افزاری حاکم بر قدرت وبازار و تولید و توزیع و..(تمام نظامهایی که بودن ما را شکل داده) این آب و خاک را کشف نکنیم، راه به جایی نخواهیم برد و همین است که علیرغم گذر صد سال، هنوز بین روشنفکران و مردم ایران گفتکویی صورت نگرفته است. چنان می نماید که در فضایی مبهم و مه آلود همه مشغول واگویه های حزن انگیز و بلاخیزیم چرا چون گفتگویی در کار نیست.
من در غرب نزیسته ام اما فکر می کنم بین متفکران غرب و سامانه های مختلف تشکیل دهنده ی آنجا، گفتگو در جریان است.
لطفا گفتگو را تقلیل ندهید به نشستن دور میز و حرف زدن یکی یا حتا چندتا یا حتا همه.. همینکه سرمایه دار دانشگاه و مطبوعات و مردم را پایش می کند و حرفهای ایشان را در قوالب گوناگون می شنود و بر اساسش طرح بهتر چرخاندن دستگاه سرمایه داری اش را استوار میکند یعنی گفتگو . همینکه اغلب کارگردانهای غربی بسیاری از سناریو هایشان را از روی نوشته ی یک نویسنده (نویسنده صرف با فیلمنامه نویس) اخذ می کنند یعنی گفتگو. نه مثل ما که اکثریت کارگردانان ما هم نویسنده اند هم کارگردان و گاه بازیگر و گاه تهیه کننده و ... تدارکات هم.
دور افتادم؛ تا ما خاک و آب و هوای این سرزمین را نشناسیم، نخواهیم توانست رستنی های دیمی و آبی آن، آفات و محصولاتش را بشناسیم.
کسی که هزار عقبه ی پدید آمدن یک میوه ی مکرر، تلخ و جان گزای این دیار را نمی داند، هرگز نخواهد توانست آن میوه ی تلخ را اصلاح کند. مگر قایل به امر واحد جهانی باشد که اساسا و کلا بحث عوض خواهد شد
آری هیتلر دیکتاتور است اما دستگاه مولد او و دستگاههای تولید شده به دست او، فرق دارد با رفیق دویست کیلومتر جنوبی ترش یا پانصد کیلومتر شرقی ترش... چه برسد با استبداد و مستبدی در زیست-جایی بسیار دورتر، با آب و هوا و اقلیم و تاریخ و... بسیار متفاوت تر..
#دکترمحسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Carmina Burana / Fortuna Imperatrix Mundi : 1. O Fortuna
Orchester der Deutschen Oper Berlin, Eugen Jochum, Chor der Deutschen…
#نوای_آسمان
ای بخت پرملال،
چونان ماهی.
- دگرگون ، دگرگون -
گاه رو به بدر میشوی افزون
وگاهی میکاهی
همچون هلال..
تقریبا بسیاری از کودکان موسیقی نام #ارف را شنیده اند اما کمتر کسی از آنها بعدها #کارمینا_بورانا ی او را شنیده است و..
#آلمان در غرب یک #بودن خاص است . آری فرانسه، ایتالیا و... اما آلمان چیز دیگریست و #کارل_ارف نیز..
#کارمینا#بورانا نه سمفونی است نه اپرا او خود یک گونه است وگرنه سازنده اش نمیگفت : کارمینا کارمینا است..
قصه ی شکل گیری اش مفصل است اما نخستین قطعه و اخرین قطعه ی این اهنگ پنج موومانتی شگفت تر است هردو بخش
( اوفورتونا ) به سبب ریشه اش ، بخت، سرنوشت ،تقدیر،آینده و حتا زندگی میتواند ترجمه شود.. و این است 👆👆👆
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای بخت پرملال،
چونان ماهی.
- دگرگون ، دگرگون -
گاه رو به بدر میشوی افزون
وگاهی میکاهی
همچون هلال..
تقریبا بسیاری از کودکان موسیقی نام #ارف را شنیده اند اما کمتر کسی از آنها بعدها #کارمینا_بورانا ی او را شنیده است و..
#آلمان در غرب یک #بودن خاص است . آری فرانسه، ایتالیا و... اما آلمان چیز دیگریست و #کارل_ارف نیز..
#کارمینا#بورانا نه سمفونی است نه اپرا او خود یک گونه است وگرنه سازنده اش نمیگفت : کارمینا کارمینا است..
قصه ی شکل گیری اش مفصل است اما نخستین قطعه و اخرین قطعه ی این اهنگ پنج موومانتی شگفت تر است هردو بخش
( اوفورتونا ) به سبب ریشه اش ، بخت، سرنوشت ،تقدیر،آینده و حتا زندگی میتواند ترجمه شود.. و این است 👆👆👆
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#در_ستایش_فرهادی_ها یا؛
من چرا شعار مرگ بر.. سر نمیدهم
(مطالب ربط چندانی به اصغر فرهادی ندارد)
به گمانم سیزده چهارده ساله بودم و سیزده آبان بود و به صف کردنها و بردنهای بچه های مدرسه ای به راهپیمایی های هیجانی و وسطش جیم زدن ها و رفتن به پارک ها و فوتبال روی آسفالت پاییز و سینما و بچه خلافهامان هم دنبال دخترکانی با ترس_خنده های رنگ و رو پریده و رد و بدل کاغذی در شلوغی ها و..
مرد پشت بلندگو گلو پاره میکرد که بلند بگو: -مرگ بر..
و همه در خلسه های نوجوانی
-مرگ بر..
صدات باید برسه کاخ سفید
-مرگ بر... - مرگ بر..
ناگهان کوروش با وحشتی پریده رنگ دستم را کشید؛ تو چرا نمیگویی مرگ بر..
- میگویم میگویم
- الکی نگو مدتهاست مراقبتم
بلندگو میغرید: مرگ بر صدام..
من هم فریاد زدم: مرگ بر..
کوروش گفت: بله فقط مرگ بر صدامش را میگویی
- خب چون او خواسته کشورم را اشغال کند او بسیاری از بچه محل هامان را به مرگ کشانده..
کوروش گفت:بیا برویم سرمان را به باد خواهی داد و..
و حالا قریب سی و پنج سال است من مرگ بر.. نگفته ام بخصوص وقتی در آن روز هیجانی شگفت، دانشگاه تهران زیر پاهای هزاران هزار تن میلرزید و محمد خاتمی در جواب شعار مرگ بر..
گفت: از مرگ نگویید از زندگی بگویید
و شعار زنده باد.. به آسمان رفت و من بعد ده دوازده سال از آن سیزده آبان زانو زدم روی آسفالت گرم روبروی مجسمه ی فردوسی دانشکده ی ادبیات و زار زار گریستم.
جخ از مادر نزاده ام(ایم)
عمر جهان بر من(ما)گذشته است
محمد رضای شجریان در مرگ بر..محمدرضا شجریان نشد. کاری در سرحد ناممکن او را #استاد کرد.
گیرم جایی هم تشخیص داد بگوید مرگ بر.. اما تفنگت را زمین بگذار تاثیر گذارتر بود..
اصغر فرهادی را کار طاقت فرسایش فرهاد این بیستون اندوه کرده، کاری در مرزهای ناممکن و کندن تندیس عشق و آگاهی
او با پیش بردن پروژه ی درست دیدن و به چالش کشیدن ماندگار شده. او و امثال او با ترسیم #مفصل_دردناک_انسان بودن ارجمند اند او و همانندان او با ایستادن بر #چلیپای_میانه تا سنگهای هر دو طرف خونینشان کند، سرو سایه فکن این دیار شده اند
بر من خرده بگیرید که مخالفان و سنگ زنندگان این نوع #بودن را و این شیوه زیستن را هیجان زدگانی بدانم که در بهترین حالت تاریخ ایران را نمی دانند بحث حسادت و تمامت خواهی و..به کنار
گاه آرزوی محال دارم مثلا میگویم اگر کیارستمی زنده بود و به احتمال زیاد همین رفتار را در کن میکرد باز شعار مرگ بر...
به گوش می رسید و هیچکس فکر نمیکرد که او از مشق شب تا زندگی و دیگر هیچ و تا طعم گیلاس و... همه جا،نه در شعار که در عمل با چراغ دانایی و نقد و به چالش کشیدن، تاریکی را به هراس انداخته است
تمامت خواه از شعار مرگ بر تمامت خواه نمیترسد از عمل ماندگار میترسد او بسیار داناست.
نقل است در صحرای افریقا جیپ دو انگلیسی خراب شد و قرار شد یک مصری انقلابی مبارز با استعمار انگلیس آنها را با شتر به قاهره برساند
یکی ازایشان عربی میدانست و دیگری نه
با شروع حرکت مرد مبارز غرزدن را آغازید. انگلیسی عربی دان شروع کرد به ترجمه که این بابا دارد به ما میتازد ها
چندی بعد دوز فحشها بالاتر رفت عربی دان با ترس گفت: اوه اوه کار به ملکه رسیده
دوستش پرسید:در ضمن حرفهایش نگفت ما را به قاهره نخواهد رساند؟
عربی دان پاسخ داد: نه
دوست مضطرب آرام شد و باز دوست مترجم نالید که: دیگر فحشهایش به ما رسیده
باز مرد پرسید: قاهره چی؟ ما را اینجا رها نخواهد کرد و مترجم گفت: نه
انگلیسی دانا گفت: بگذار مبارزه اش را بکند و خشمش را فروبنشاند تا وقتی دارد ما را به سمت قاهره می برد غمی نیست
همیشه عده ای هستند که از مبارزه با دیکتاتوری فقط مرگبر دیکتاتورش را بلدند و از تاختن به سیاهی مرگ بر سیاه را..
گویا بسیاری از مبارزان روسیه بر #تارکوفسکی می تاخته اند و او جیره خوار حزب کمونیست می دانسته اند یا لهستانی های مبارز #کیشلوفسکی را رمی جمرات می کرده اند و.. اما حالا چه؟
عیب ندارد من به تو نمیگویم کار خویش را از دست بگذار، تو هم به من مگو کار تو را انتخاب کنم
مرا که دهه هاست مشکل این سرزمین را #نرم_افزاری دیده ام و در حوزه ی تفکر و فرهنگ، و چندین سال است دارم قنات خود را حفر میکنم تا شاید کف آبی اندک اما دایم جاری کنم در این کویر، آری مرا به کاری دیگر مخوان
من کمی تاریخ خوانده ام ؛ روزبه(ابومسلم ) بنی امیه ی صد سال برانداخت تا بنی عباس پانصد ساله را بجاش بنشاند اما فردوسی کار دیگر کرد چنانکه مولانا و حافظ و..
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
من چرا شعار مرگ بر.. سر نمیدهم
(مطالب ربط چندانی به اصغر فرهادی ندارد)
به گمانم سیزده چهارده ساله بودم و سیزده آبان بود و به صف کردنها و بردنهای بچه های مدرسه ای به راهپیمایی های هیجانی و وسطش جیم زدن ها و رفتن به پارک ها و فوتبال روی آسفالت پاییز و سینما و بچه خلافهامان هم دنبال دخترکانی با ترس_خنده های رنگ و رو پریده و رد و بدل کاغذی در شلوغی ها و..
مرد پشت بلندگو گلو پاره میکرد که بلند بگو: -مرگ بر..
و همه در خلسه های نوجوانی
-مرگ بر..
صدات باید برسه کاخ سفید
-مرگ بر... - مرگ بر..
ناگهان کوروش با وحشتی پریده رنگ دستم را کشید؛ تو چرا نمیگویی مرگ بر..
- میگویم میگویم
- الکی نگو مدتهاست مراقبتم
بلندگو میغرید: مرگ بر صدام..
من هم فریاد زدم: مرگ بر..
کوروش گفت: بله فقط مرگ بر صدامش را میگویی
- خب چون او خواسته کشورم را اشغال کند او بسیاری از بچه محل هامان را به مرگ کشانده..
کوروش گفت:بیا برویم سرمان را به باد خواهی داد و..
و حالا قریب سی و پنج سال است من مرگ بر.. نگفته ام بخصوص وقتی در آن روز هیجانی شگفت، دانشگاه تهران زیر پاهای هزاران هزار تن میلرزید و محمد خاتمی در جواب شعار مرگ بر..
گفت: از مرگ نگویید از زندگی بگویید
و شعار زنده باد.. به آسمان رفت و من بعد ده دوازده سال از آن سیزده آبان زانو زدم روی آسفالت گرم روبروی مجسمه ی فردوسی دانشکده ی ادبیات و زار زار گریستم.
جخ از مادر نزاده ام(ایم)
عمر جهان بر من(ما)گذشته است
محمد رضای شجریان در مرگ بر..محمدرضا شجریان نشد. کاری در سرحد ناممکن او را #استاد کرد.
گیرم جایی هم تشخیص داد بگوید مرگ بر.. اما تفنگت را زمین بگذار تاثیر گذارتر بود..
اصغر فرهادی را کار طاقت فرسایش فرهاد این بیستون اندوه کرده، کاری در مرزهای ناممکن و کندن تندیس عشق و آگاهی
او با پیش بردن پروژه ی درست دیدن و به چالش کشیدن ماندگار شده. او و امثال او با ترسیم #مفصل_دردناک_انسان بودن ارجمند اند او و همانندان او با ایستادن بر #چلیپای_میانه تا سنگهای هر دو طرف خونینشان کند، سرو سایه فکن این دیار شده اند
بر من خرده بگیرید که مخالفان و سنگ زنندگان این نوع #بودن را و این شیوه زیستن را هیجان زدگانی بدانم که در بهترین حالت تاریخ ایران را نمی دانند بحث حسادت و تمامت خواهی و..به کنار
گاه آرزوی محال دارم مثلا میگویم اگر کیارستمی زنده بود و به احتمال زیاد همین رفتار را در کن میکرد باز شعار مرگ بر...
به گوش می رسید و هیچکس فکر نمیکرد که او از مشق شب تا زندگی و دیگر هیچ و تا طعم گیلاس و... همه جا،نه در شعار که در عمل با چراغ دانایی و نقد و به چالش کشیدن، تاریکی را به هراس انداخته است
تمامت خواه از شعار مرگ بر تمامت خواه نمیترسد از عمل ماندگار میترسد او بسیار داناست.
نقل است در صحرای افریقا جیپ دو انگلیسی خراب شد و قرار شد یک مصری انقلابی مبارز با استعمار انگلیس آنها را با شتر به قاهره برساند
یکی ازایشان عربی میدانست و دیگری نه
با شروع حرکت مرد مبارز غرزدن را آغازید. انگلیسی عربی دان شروع کرد به ترجمه که این بابا دارد به ما میتازد ها
چندی بعد دوز فحشها بالاتر رفت عربی دان با ترس گفت: اوه اوه کار به ملکه رسیده
دوستش پرسید:در ضمن حرفهایش نگفت ما را به قاهره نخواهد رساند؟
عربی دان پاسخ داد: نه
دوست مضطرب آرام شد و باز دوست مترجم نالید که: دیگر فحشهایش به ما رسیده
باز مرد پرسید: قاهره چی؟ ما را اینجا رها نخواهد کرد و مترجم گفت: نه
انگلیسی دانا گفت: بگذار مبارزه اش را بکند و خشمش را فروبنشاند تا وقتی دارد ما را به سمت قاهره می برد غمی نیست
همیشه عده ای هستند که از مبارزه با دیکتاتوری فقط مرگبر دیکتاتورش را بلدند و از تاختن به سیاهی مرگ بر سیاه را..
گویا بسیاری از مبارزان روسیه بر #تارکوفسکی می تاخته اند و او جیره خوار حزب کمونیست می دانسته اند یا لهستانی های مبارز #کیشلوفسکی را رمی جمرات می کرده اند و.. اما حالا چه؟
عیب ندارد من به تو نمیگویم کار خویش را از دست بگذار، تو هم به من مگو کار تو را انتخاب کنم
مرا که دهه هاست مشکل این سرزمین را #نرم_افزاری دیده ام و در حوزه ی تفکر و فرهنگ، و چندین سال است دارم قنات خود را حفر میکنم تا شاید کف آبی اندک اما دایم جاری کنم در این کویر، آری مرا به کاری دیگر مخوان
من کمی تاریخ خوانده ام ؛ روزبه(ابومسلم ) بنی امیه ی صد سال برانداخت تا بنی عباس پانصد ساله را بجاش بنشاند اما فردوسی کار دیگر کرد چنانکه مولانا و حافظ و..
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from اتچ بات
#چرا_اینهمه_ناراضی_هستیم؟
#محسن_یارمحمدی
دوستی پرسید: اغلب کسانی را که میشناسم درآمد معقول دارند،خانه زندگی مرتب دارند، خورد وخوراک وپوشاک مناسب دارند، دورهمی دارند، سفر میروند و...همیشه هم ناراضی اند و هی غرمیزنند که اینهم زندگیست که ما داریم؟!این هم کشور است ما توش افتادیم؟! و...
از آن مصیبت بارتر حکایت #روابط بی حساب کتاب ِ فراوان است و دورزدنهای فراوان تر، پسرها شرط بندی میکنند برای مخ زنی دخترها، دخترها مسابقه میدهند برای پزدادن به تعداد بیشتر پسرهای گول خورده و...آنوقت درفضای مجازی و حقیقی بلندترین ناله و رساترین فریاد #تنهایم_تنهایم و عکس_نوشته های #چه_درونم_تنهاست ِ سهراب سپهری...
واقعا حکایت چیست؟ چرا اینقدر بیقرار؟ ناراضی و...#تنها؟!
قطعا به تعداد همه ی کسانی که این متن را خواهند خواند سبب ارائه خواهد شد اما اجازه دهید روایت خودم را بگویم.
آدمی ذاتش نیاز است (همانطور که در شروع شکل دادن کانال گفتیم) نوزاد انسان ضعیف ترین نوزاد عالم طبیعت است و آدمی درهر فصلی از زندگی اش تشنه ترین موجود.
تشنه ی شیر مادر،آغوش امن پدر، آرامش، آسایش، توجه، احترام و... عشق، عشق، عشق..
هرچه از زندگی من گذشته باورم به این نکته بیشتر شده که همه ی این نیازها و تشنگیها بیشتر ریشه در #روح و #روان دارد تا تن...
همه ی تن گرایان میگویند آدمی اگر روزی یک سیب، یک دانه زیتون و یک حبه سیر بخورد تمام املاح و ویتامینهای بدنش تامین میشود و میماند چند لیوان آب.. نگویید نه که احتمالا از آن کشاورز لبنانی خبر دارید که دهها سال است با خوردن سیب زندگی پر کیفیتی دارد..
اما ما چرا اینهمه دنبال تنوع غذایی هستیم؟جز اینکه چشم و دل سیر نیستیم و در این تنوعها دنبال کسب رضایتی هستیم که غالبا به دست نمی آید؟!البته اینهم #وجودی انسان است یعنی ما ذاتا تنوع طلبیم و این نخستین گامها به سوی دوزخ است.
سخن این بود که اولا همه ی تشنگیهای ما ریشه در روح و روان دارد حتا نیازهای تنانه و دوما ما راه رفع این تشنگیها را یاد نگرفته ایم به قول مثنوی برای رفع تشنگی میرویم کنار گندابهای شور و هی آب تیره میخوریم و محصول، چیزی جز تشنگی نیست.
اگر ما بیمار نشده باشیم و چشمه ی برابرِ ما زلال باشد و گورا طبیعتا باید محصولش سیراب شدن بشود نه تشنگی..
#عالمی را لقمه کرد و در کشید
معده اش نعره زنان هل مِن مزید
و یادمان رفته این #جهنم است که مصرف میکند که فقط میبلعد..
چرا میگویند میسوزاند؟ نه اینکه آتش برای #بودن فی ذاته باید چیزهایی را ببلعدد تا بماند؟!
و بهشت چه؟ نه اینکه سبز است یعنی رویا وپویا و زاینده است؟! رود دارد یعنی سراسر حرکت است و زندگی.
آب و شیر و انگبین و شراب مگر نه اینکه چهار آیه اند و چهار نوشیدنی برای بیان زندگی پایای ناب گوارای تهی شده از منیت و خویش؟
آنوقت طرف در پی آن است که اثبات کند چگونه عسل ممکن است سیال باشد و جاری شود؟!
میبیند اشتباه دیدن سرچشمه، آدمی را به کجا میکشاند؟!
باری بهشت زایا است و دوزخ بلعنده ی سیری ناپذیر، آنکس که میبلعد و میبلعد و باز بیشتر میخواهد خودش #دوزخ شده، آنوقت دربند آن است که دوزخ وجود دارد یا نه؟!
خودش دارد میسوزد و میسوزاند آنوقت میپرسد: خدایی آنقدر مهربان، کسی را میسوزاند آخه؟!
عزیزان، ما مسیر را اشتباه رفته ایم باتریهای رضایت بیشتر و پیشتر از آنکه در ارتباطهای تنانه پر شوند در پیوندهای روحی و روانی لبریز می شوند به تعبیر آن حکمت ایرانی سیری از چشم و دل است نه شکم. که اگر رضایت از راه تن میریخت در وجود ما، صفحات مجازی اینقدر پر نبود از ناله های نارضایی و تنهایی...
@niyazestanbarani
#محسن_یارمحمدی
دوستی پرسید: اغلب کسانی را که میشناسم درآمد معقول دارند،خانه زندگی مرتب دارند، خورد وخوراک وپوشاک مناسب دارند، دورهمی دارند، سفر میروند و...همیشه هم ناراضی اند و هی غرمیزنند که اینهم زندگیست که ما داریم؟!این هم کشور است ما توش افتادیم؟! و...
از آن مصیبت بارتر حکایت #روابط بی حساب کتاب ِ فراوان است و دورزدنهای فراوان تر، پسرها شرط بندی میکنند برای مخ زنی دخترها، دخترها مسابقه میدهند برای پزدادن به تعداد بیشتر پسرهای گول خورده و...آنوقت درفضای مجازی و حقیقی بلندترین ناله و رساترین فریاد #تنهایم_تنهایم و عکس_نوشته های #چه_درونم_تنهاست ِ سهراب سپهری...
واقعا حکایت چیست؟ چرا اینقدر بیقرار؟ ناراضی و...#تنها؟!
قطعا به تعداد همه ی کسانی که این متن را خواهند خواند سبب ارائه خواهد شد اما اجازه دهید روایت خودم را بگویم.
آدمی ذاتش نیاز است (همانطور که در شروع شکل دادن کانال گفتیم) نوزاد انسان ضعیف ترین نوزاد عالم طبیعت است و آدمی درهر فصلی از زندگی اش تشنه ترین موجود.
تشنه ی شیر مادر،آغوش امن پدر، آرامش، آسایش، توجه، احترام و... عشق، عشق، عشق..
هرچه از زندگی من گذشته باورم به این نکته بیشتر شده که همه ی این نیازها و تشنگیها بیشتر ریشه در #روح و #روان دارد تا تن...
همه ی تن گرایان میگویند آدمی اگر روزی یک سیب، یک دانه زیتون و یک حبه سیر بخورد تمام املاح و ویتامینهای بدنش تامین میشود و میماند چند لیوان آب.. نگویید نه که احتمالا از آن کشاورز لبنانی خبر دارید که دهها سال است با خوردن سیب زندگی پر کیفیتی دارد..
اما ما چرا اینهمه دنبال تنوع غذایی هستیم؟جز اینکه چشم و دل سیر نیستیم و در این تنوعها دنبال کسب رضایتی هستیم که غالبا به دست نمی آید؟!البته اینهم #وجودی انسان است یعنی ما ذاتا تنوع طلبیم و این نخستین گامها به سوی دوزخ است.
سخن این بود که اولا همه ی تشنگیهای ما ریشه در روح و روان دارد حتا نیازهای تنانه و دوما ما راه رفع این تشنگیها را یاد نگرفته ایم به قول مثنوی برای رفع تشنگی میرویم کنار گندابهای شور و هی آب تیره میخوریم و محصول، چیزی جز تشنگی نیست.
اگر ما بیمار نشده باشیم و چشمه ی برابرِ ما زلال باشد و گورا طبیعتا باید محصولش سیراب شدن بشود نه تشنگی..
#عالمی را لقمه کرد و در کشید
معده اش نعره زنان هل مِن مزید
و یادمان رفته این #جهنم است که مصرف میکند که فقط میبلعد..
چرا میگویند میسوزاند؟ نه اینکه آتش برای #بودن فی ذاته باید چیزهایی را ببلعدد تا بماند؟!
و بهشت چه؟ نه اینکه سبز است یعنی رویا وپویا و زاینده است؟! رود دارد یعنی سراسر حرکت است و زندگی.
آب و شیر و انگبین و شراب مگر نه اینکه چهار آیه اند و چهار نوشیدنی برای بیان زندگی پایای ناب گوارای تهی شده از منیت و خویش؟
آنوقت طرف در پی آن است که اثبات کند چگونه عسل ممکن است سیال باشد و جاری شود؟!
میبیند اشتباه دیدن سرچشمه، آدمی را به کجا میکشاند؟!
باری بهشت زایا است و دوزخ بلعنده ی سیری ناپذیر، آنکس که میبلعد و میبلعد و باز بیشتر میخواهد خودش #دوزخ شده، آنوقت دربند آن است که دوزخ وجود دارد یا نه؟!
خودش دارد میسوزد و میسوزاند آنوقت میپرسد: خدایی آنقدر مهربان، کسی را میسوزاند آخه؟!
عزیزان، ما مسیر را اشتباه رفته ایم باتریهای رضایت بیشتر و پیشتر از آنکه در ارتباطهای تنانه پر شوند در پیوندهای روحی و روانی لبریز می شوند به تعبیر آن حکمت ایرانی سیری از چشم و دل است نه شکم. که اگر رضایت از راه تن میریخت در وجود ما، صفحات مجازی اینقدر پر نبود از ناله های نارضایی و تنهایی...
@niyazestanbarani
Telegram
#لاطالائیل
همه ی مفاهیم ، اتفاقات و وقایع نیازمند بستری برای رخ دادن هستند.
رنج ها، التیام ها، شادی ها، غم ها، بیماری ها و تن درستی ..... های انسان در صورتی محقق می شود که انسان #باشد. عرصه ی #بود که #نمود پیدا کند همه ی اتفاقات رخ می نماید. بودن شروع همه ی چیزهای دیگر است از این روست که گفت: کن ، فیکون ... باش پس می شود و فعل میشود استمرار دارد و به آینده ی دور هم می رود.
این ها مهم نیست لاطالائیل، مهم این است که انسان خودآگاه یا ناخودآگاه دریافته که مادر همه ی مصایب #بودن است وگرنه در سخت ترین تنگناهای بنیان کن به اصرار طلب مرگ خویش نمی کرد. اما حیرت من در این است انسانی که رنج ها و مصایب غیر قابل تحمل بودن را، تجربه کرده است و هزار هزار بار به بودن نفرین کرده ، چه گونه است که خواهان زندگی است حتا پس از مرگ. طلب زندگی پیش از مرگ اگرچه اندکی، فقط اندکی ، معقول می نماید خواهان تداوم زندگی شدن و بودن پس از مرگ الحق مایه ی جنونی تباه است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همه ی مفاهیم ، اتفاقات و وقایع نیازمند بستری برای رخ دادن هستند.
رنج ها، التیام ها، شادی ها، غم ها، بیماری ها و تن درستی ..... های انسان در صورتی محقق می شود که انسان #باشد. عرصه ی #بود که #نمود پیدا کند همه ی اتفاقات رخ می نماید. بودن شروع همه ی چیزهای دیگر است از این روست که گفت: کن ، فیکون ... باش پس می شود و فعل میشود استمرار دارد و به آینده ی دور هم می رود.
این ها مهم نیست لاطالائیل، مهم این است که انسان خودآگاه یا ناخودآگاه دریافته که مادر همه ی مصایب #بودن است وگرنه در سخت ترین تنگناهای بنیان کن به اصرار طلب مرگ خویش نمی کرد. اما حیرت من در این است انسانی که رنج ها و مصایب غیر قابل تحمل بودن را، تجربه کرده است و هزار هزار بار به بودن نفرین کرده ، چه گونه است که خواهان زندگی است حتا پس از مرگ. طلب زندگی پیش از مرگ اگرچه اندکی، فقط اندکی ، معقول می نماید خواهان تداوم زندگی شدن و بودن پس از مرگ الحق مایه ی جنونی تباه است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادستان
نمیدانم کسانی که #قمارباز داستایوسکی را خوانده اند، گیر کدام بخش داستان اند؟
من در آن تابستان داغ چهارده پانزده سالهگی وقتی دوبار این رمان را خواندم اسیر همان بخشی شدم که شخصیت داستان در یک شب استثنایی رسیده بود به زمانی که #زمان/اش بود... و میبرد و میبرد من نه فقط در دل که با زبان فریاد میکشیدم بر سرش که پاشو کار تمام است. همهی بدبختیها و فلاکتها و... پایان یافته، پاشو و برو دنبال یک جهان بهتر همین قدر بس است پاشو میز را ترک کن...
و مرد قمارباز میز را ترک نکرد تا به تباهی و افلاسی رقت انگیز تر از پیش برسد.
و من سالها اسیر این حس و حال بودم سالها..
بعدها چیزی را فهمیدم که مشکلم را حل کرد هرچند چیزی از اندوهم نکاست.
من در نوجوانی و بعدها در جوانی طبعا داشتم با ذهن و زبان و جهانی که سالم بود ماجرا را میدیدم و آن خواستهها محصول یک وجود بالنسبه سالم است. کسی که غرق قمار است اساسا وجودی سالم ندارد که به چیزهایی بیندیشد که تو می اندیشی... او با توجه به #بودن/اش نباید از سرمیز برخیزد او خواهد ماند تا تباهی و سیاهی وجودش به حدادنای خود برسد و .... میرسد..
باری شما هم گاه درماندهی رفتار عجیب دیگران میشوید و فکر میکنید که مثلا انجام فلان کار ساده یا گفتن ساده ترین جمله ی جهان که کاری ندارد پس چرا فلانی.... ؟!
یادتان نرود او که غرق یک بیماری ، ناراستی یا ناسالمی است... نهایتا به جایی میرسد که میشود خود اینها او اصلا و ابدا نمیتواند به چیزهایی بیندیشد یا عمل کند که یک وجود نسبتا سالم می اندیشد و عمل میکند...
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نمیدانم کسانی که #قمارباز داستایوسکی را خوانده اند، گیر کدام بخش داستان اند؟
من در آن تابستان داغ چهارده پانزده سالهگی وقتی دوبار این رمان را خواندم اسیر همان بخشی شدم که شخصیت داستان در یک شب استثنایی رسیده بود به زمانی که #زمان/اش بود... و میبرد و میبرد من نه فقط در دل که با زبان فریاد میکشیدم بر سرش که پاشو کار تمام است. همهی بدبختیها و فلاکتها و... پایان یافته، پاشو و برو دنبال یک جهان بهتر همین قدر بس است پاشو میز را ترک کن...
و مرد قمارباز میز را ترک نکرد تا به تباهی و افلاسی رقت انگیز تر از پیش برسد.
و من سالها اسیر این حس و حال بودم سالها..
بعدها چیزی را فهمیدم که مشکلم را حل کرد هرچند چیزی از اندوهم نکاست.
من در نوجوانی و بعدها در جوانی طبعا داشتم با ذهن و زبان و جهانی که سالم بود ماجرا را میدیدم و آن خواستهها محصول یک وجود بالنسبه سالم است. کسی که غرق قمار است اساسا وجودی سالم ندارد که به چیزهایی بیندیشد که تو می اندیشی... او با توجه به #بودن/اش نباید از سرمیز برخیزد او خواهد ماند تا تباهی و سیاهی وجودش به حدادنای خود برسد و .... میرسد..
باری شما هم گاه درماندهی رفتار عجیب دیگران میشوید و فکر میکنید که مثلا انجام فلان کار ساده یا گفتن ساده ترین جمله ی جهان که کاری ندارد پس چرا فلانی.... ؟!
یادتان نرود او که غرق یک بیماری ، ناراستی یا ناسالمی است... نهایتا به جایی میرسد که میشود خود اینها او اصلا و ابدا نمیتواند به چیزهایی بیندیشد یا عمل کند که یک وجود نسبتا سالم می اندیشد و عمل میکند...
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
همهی ما انسانها و حتا حیوانات، از هرچیزی که لحظهای بار کُشندهی #بودن را از دوشهایمان بردارد استقبال میکنیم.
تمام مخدرات با ما چنین میکنند. مسکرات و مخدرات، جاه و مقام و ثروت و... حتا علم و اعتقاد و کار و ... همه و همه برای رهانیدن ما از #بار_هستی است و البته که در این میان عشق و محبت برترین است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همهی ما انسانها و حتا حیوانات، از هرچیزی که لحظهای بار کُشندهی #بودن را از دوشهایمان بردارد استقبال میکنیم.
تمام مخدرات با ما چنین میکنند. مسکرات و مخدرات، جاه و مقام و ثروت و... حتا علم و اعتقاد و کار و ... همه و همه برای رهانیدن ما از #بار_هستی است و البته که در این میان عشق و محبت برترین است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from اتچ بات
#فیلمهایی_که_باید_دید
#پاداش_سکوت
در تمام طول زندگی ِ فیلم بینی ام(!) شخصا هیچ اقتباس سینمایی از یک اثر ادبی ندیده ام که حتا به مرزهای اثر نزدیک شده باشد، چه برسد به همسطح بودن یا مثلا بهتر بودن یک اثر سینمایی نسبت به اثری که به آن توجه داشته است.و بحث پیرامون چرایی این اتفاق البته بحثی مفصل است.
#احمد_دهقان داستان کوتاه وتکان دهنده ای دارد به نام #من_قاتل_پسرتان_هستم..
#فرهاد توحیدی با نگاهی به این داستان فیلمنامه ای نوشته و#مازیار_میری درسال ۱۳۸۵ سومین کار سینمایی اش را با نام #پاداش_سکوت براین اساس پرداخته است.
هرچند فیلم ساخته شده مجبور بوده به هزار و یک دلیل حکایت داستان را تقلیل دهد با این حال فیلمی است در خور توجه و دیدنی...
اغلب کسانی نیز که فیلم را نقد یا بررسی کرده اند نقطه ثقل فیلم را ندیده اند.
#پرویز_پرستویی #مدافع_میهنی است که بیست سال پس یک عملیات جنگی دوا-درمان شده تا بنشیند در اتاقک تنگ یک بلیط فروشی ِ اتوبوسهای شهری و... در تنهایی تیره ی خویش،انعکاس حال پریشان ِ خیل ِ عظیم ِ دردمندانی باشد که برخلاف عده ای، جنگ برایشان فقط زخم داشت و زخم و زخم و... زخم دارد. و هستند گرانمایه انسانهایی ازین دست که هم اکنون در خیابان و کوچه و شهرمان ثانیه ثانیه آب می شوند و میکاهند و...
شرح این هجران واین خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر...
به هر حال #پاداش_سکوت شرح یک #بودن_در_موقعیتی است که هیچکس دوست ندارد آنجا باشد و هیچ قلم و فیلمی نیز توان نزدیک شدن به مرزهای آن را ندارد.
طی فیلم پرسشهای زیادی برای یک ذهن حساس و خلاق پدید می آید از چیستی هولناک و اهریمنی پدیده ای به نام #جنگ تا... اینکه #پاداش_کدام_سکوت؟ سکوت رزمنده ی مجروحی که همرزمش برای لو نرفتن عملیات، در عذابی الیم به زیر آب میکشد؟ یا سکوت اکبر؟! یا فرماندهی که با ریه هایی سوخته از بمب شیمیایی #آلمانی بر ویلچری نشسته و #فقط_نگاه_میکند؟!شاید گفتن اینکه"می شد بهتر بشود" در عرصه هنر بیجاترین سخن باشد چون از بعد خردورزانه اگر اسباب بهتری فراهم بود پس می شد وحال که نشده....
با این حال #پاداش_سکوت را ببینید..
@niyazestanbarani
#پاداش_سکوت
در تمام طول زندگی ِ فیلم بینی ام(!) شخصا هیچ اقتباس سینمایی از یک اثر ادبی ندیده ام که حتا به مرزهای اثر نزدیک شده باشد، چه برسد به همسطح بودن یا مثلا بهتر بودن یک اثر سینمایی نسبت به اثری که به آن توجه داشته است.و بحث پیرامون چرایی این اتفاق البته بحثی مفصل است.
#احمد_دهقان داستان کوتاه وتکان دهنده ای دارد به نام #من_قاتل_پسرتان_هستم..
#فرهاد توحیدی با نگاهی به این داستان فیلمنامه ای نوشته و#مازیار_میری درسال ۱۳۸۵ سومین کار سینمایی اش را با نام #پاداش_سکوت براین اساس پرداخته است.
هرچند فیلم ساخته شده مجبور بوده به هزار و یک دلیل حکایت داستان را تقلیل دهد با این حال فیلمی است در خور توجه و دیدنی...
اغلب کسانی نیز که فیلم را نقد یا بررسی کرده اند نقطه ثقل فیلم را ندیده اند.
#پرویز_پرستویی #مدافع_میهنی است که بیست سال پس یک عملیات جنگی دوا-درمان شده تا بنشیند در اتاقک تنگ یک بلیط فروشی ِ اتوبوسهای شهری و... در تنهایی تیره ی خویش،انعکاس حال پریشان ِ خیل ِ عظیم ِ دردمندانی باشد که برخلاف عده ای، جنگ برایشان فقط زخم داشت و زخم و زخم و... زخم دارد. و هستند گرانمایه انسانهایی ازین دست که هم اکنون در خیابان و کوچه و شهرمان ثانیه ثانیه آب می شوند و میکاهند و...
شرح این هجران واین خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر...
به هر حال #پاداش_سکوت شرح یک #بودن_در_موقعیتی است که هیچکس دوست ندارد آنجا باشد و هیچ قلم و فیلمی نیز توان نزدیک شدن به مرزهای آن را ندارد.
طی فیلم پرسشهای زیادی برای یک ذهن حساس و خلاق پدید می آید از چیستی هولناک و اهریمنی پدیده ای به نام #جنگ تا... اینکه #پاداش_کدام_سکوت؟ سکوت رزمنده ی مجروحی که همرزمش برای لو نرفتن عملیات، در عذابی الیم به زیر آب میکشد؟ یا سکوت اکبر؟! یا فرماندهی که با ریه هایی سوخته از بمب شیمیایی #آلمانی بر ویلچری نشسته و #فقط_نگاه_میکند؟!شاید گفتن اینکه"می شد بهتر بشود" در عرصه هنر بیجاترین سخن باشد چون از بعد خردورزانه اگر اسباب بهتری فراهم بود پس می شد وحال که نشده....
با این حال #پاداش_سکوت را ببینید..
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎