نیازستان
1.59K subscribers
771 photos
103 videos
130 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#حیرت_کده

اول بپذیریم #ملتی_غریب هستیم مثلا وقتی #اوضاع_خرابست هی میگوییم:
#اوضاع_خرابه
وفکرنمیکنیم این #کشف_یگانه را دیگران احساس میکنند ومشاهده هم
گفتن ِ اوضاع خراب است چیزی را درست نمیکند غیرت کنیم برای رفع خرابی،آجری ازین #خرابه برداریم ودر جایی مناسب بگذاریم
دو؛ #مدیری یک پدیده است همانطور که #دایی #احمدی_نژاد #زنجانی، #فردوسی_پور یا #فراستی و..
این تیپ افراد قطعا فرق دارند با #ژن_برتریهای سینماواقتصادوعلم و رسانه و..
#مدیریها #زبل #بچه_زرنگ #اهل_کارومداومت اند #ضریب_هوش_اجتماعیشان بالاست #غریزه_ی_خوبی دارند #بادشناس اند اوضاع هم باد لازم رابرای اوج گرفتنشان ایجادمیکند وبه #اوج میروند
(من ِ۱۵_۱۰سال #جام_جم رفته میدانم دربین #جام_جمی ها کسان بسیار
تواناتری داریم اماجذب که نمیشوند هیچ،مطرودهم هستند)
نکته ی مشترک تمام #مدیریها این است: نوع #بودنشان #اندیشیده نیست محصول #وضع_و_اوضاع اند
جالب است بظاهرودرنظرمردم وگاه خودشان بسیار #کامیابندوالبته سودها برده اند از #اوضاع
وجالبتر اینکه هرگزبه نقش خود دراین خرابی اشاره ندارند،آجری برنمیدارندومگر اینکه دوربینی باشد چون #ماهیگیران خوبی اند..

@Niyazestanbarani
#یادداشتهای_پریشانی
در بیان نسبت پیشرفت و نقد
بسیار واضح و ساده گفته اند: روح مدرنیته #نقد است.
به سبب ایرادهای مهیب آنچه مدرنیته مینامند دراینجا از #پیشرفت استفاده میکنم.
پیشرفت هر انسان یا جامعه و اجتماعی نسبتی تمام با نقد و انتقاد دارد .وقتی بتوانید ساز و کارها و نحوه ی فرادست نشستن صاحب منصبان تصمیم گیر و‌موثر را نقد کنید یا مبانی و شیوه های تولید، ارائه و توژیع قدرت را بشناسید و نقد کنید یا روش ، چگونگی، چرایی و کیفیت تولید ثروت و قدرت از طریق ارائه ی کالاهای مصرفی انسان ( فکر و خیال و وهم و علم و هنر و خوراک و پوشاک و اموزش و ... همه دارند تولید ارائه میشوند) را به چالش بکشید و... پیشرفت پدید می آید.
و واضح است که نقد دقیقا مبتنی است بر #غنا . یعنی وقتی دل و سرتان پر بود از داده ها و آورده های آن هم درست و منطقی میتوانیدزیر و بم آنچه را که هست خوب بشناسید و معایب و نقایص و نقایضش را بگویید و تازه انقدر دارا و توانگر نیز باشید که چشم انداز نسبی بهتر شدن را نشان دهید.
این غنای فکری و حسی البته ربطی وثیق با ثروت مادی و رفاه فردی و اجتماعی دارد که برهیچ کس پوشیده نیست.
حال به گمانم میتوان یکی از اصلی ترین علل وجود و تداوم وضع موجود سده ی اخیر ایران را نشان داد .
جامعه و اجتماع بیمار ما بویژه در عرصه های قدرت و ثروت و سیاست و..‌. راس نشینان آنها خوب می دانند بر اساس یک چرخه ی معیوب اهریمنی بالا نشین شده اند. منابع افزایش ثروت و قدرت و نتیجتا بالا رفتن، در ایران استخراج است و دلالی و رانت و سرسپردگی و شعبده و... نه تولید و کار و ارائه ی سازه مند و متناسب کالا ( در همه ی معناهایش) این است که صاحبان قدرت از هر راهی برای جلوگیری از نقد استفاده می کنند. و عام ترین راه گسترش فقر و فساد است. جلوگیری از غنا و تقسیم ناعادلانه ی ثروت ( در تمامی شکلهایش) جامعه ای می سازد با خیل عظیمی از سروپا برهنگان‌ . در صد مهیب باشندگان زیر خط فقر، درگیر گذران امروز وامشبند و درصد قلیل شکم فربگان ،سرشان و دلشان فقیر مطلق است.
جامعه ی تباه دارای طبقات نیست، دارای یک طبقه است و آن طبقه ی فقیر است. فقط شکل این فقر فرق دارد. فئة کثیرة جیب و‌ جام تهی دارند و‌ فئة قلیلة سر و جان خالی. در این #وضع ، حال #دروغ را بیفزایید و بپاشید بر سر و روی چنین جامعه ای .محصول این دروغهای پیاپی باز هم ایجاد تاریکی و ابهام خواهد بود ابهامی که دشمن و قاتل ذاتی نقد است.
اگر نخبگان و خواص بتوانند از چنگال اهریمن فقر که موت الاحمر است بگریزند و خود را برسانند ربوه ای و قله ای بالای این دمشق ویران شده زیر نگاهشان شهری تیره لمیده که نه خیابانش هویداست نه ساختمانش نه کوچه هایش نه محله‌ هایش ... چنان زیر و زبر و بالا و پایین این دمشق_بی_عشق جابجا شده یا جابجا جلوه میکند که ببیننده ی بیچاره دچار جنون میشود و نهایتا مستاصل ... این است که میبینیم اکثر نقدهای ارائه شده در حوزه های مختلف جامعه ی ما به نحوی از انحا نقصهای مهیب مفهومی/ معنایی، صوری/شکلی و راهکاری/راهبردی و.‌‌. دارند که طبیعتا هر نقد برآمده از محیط و داده های عام محیطی به اضافه ی توانهای خاص یک منتقد است. که فردیتش می خوانم.
آری آنانکه بر صدر نشسته اند چندین سده است که آگاهانه یا غریزتا دریافته اند که #ابهام قاتل نقد و سد بزرگ پیشرفت است. این لنگ و لوکان بی مایه و پایه نیک نیدانند در جهان و جامعه ی متحول پیش رونده هیچ جایی ندارند پس تمام تلاششان را براین استوار میکنند که چرخ پیشرفت نچرخد . چگونه نچرخد؟ با طالع نشدن خورشید نقد . چگونه طالع نشود آن خورشید. با گسترش و تعمیق فقر در همه ی شکلهایش . فقری که زاینده ی فساد است چون برای پر کردن جیب و جام و سر و دل باید رفت سراغ راههای باز؛ رانت و نسبت و نسب و دلالی و خرید مدرک و بزک و دوزک دکتری ودفتر ومطب بالاشهری و... و نهایتا طبقه ی واحده ای ساخت که علی الظاهر همه چیز دارد ولی فقیر است و مستضعف...
باری این بخشی از نسبت پیشرفت است با فقر و دروغ و ابهام ... چیزهایی که #نقد را یا در نطفه خفه میکنند یا فرزندی نارس و معلول نی زایند تا خوراک‌ همان اژیدهاک فقری شود که توله ی بزرگش کفر است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#طرحواره_ی_جامعه_ی_ایرانی و
تاثیرش بر #خویشکاری_انسان_ایرانی(۱)
توضیح نخست:طرحواره را جای #شماتیک نشانده ام و خویشکاری را به جای #پروژه..
به گمانم ضرورت دارد که دغدغه مندان ایرانی نقشه ای شماتیک از اجتماع و جامعه ی ایرانی تهیه کنند. ترسیم این نقشه بسیار سخت اما ممکن است . سخت است چون احاطه به سازوکارها و راه و رفتارهای جامعه ی ایرانی پیچیده است و هزار تو و ممکن است چون ابزار علوم (تجربی و ریاضی و انسانی) مختلف در این ایام بیشتر و کامل ترند البته برای گریز از نقص ذاتی علم میتوان از تحلیل و تفسیر و تاویل روشمند و نهایتا نبوغ و الهام و شهود #فردی هم بهره برد تا آن نقشه ی شماتیک کامل تر شود.
یکی از #کلان_عناصر تشکیل دهنده ی جامعه ی ایرانی به گمانم #نارضایتی است. ویژگی بنیادینی که جزئی از #ژن_مم ما است با بروزها و ظهور های مختلف(مثلا کلا غرغرو بودن ذاتی ما)
البته باید این ادعا مستند شود و بعد در یک دستگاه سنجه ای آزموده شود‌. اما براساس این فرض پذیرفته شده میخواهم چیزی را نمایان کنم.
به نظر می رسد در اغلب کشورهای زمین اکثریت مردم همدل و همپای دستگاه حاکمه اند الا ایران به این قرار که همرایی و همپایی مردم با طبقه ی برکشیده ی صاحب قدرت همیشه کوتاه مدت بوده است (دلایلش فراوان است عهدشکنی حاکمان و مثلا موضوعیت یافتن قدرت نزد ایشان و.. یا پیدایش #چیزهایی در وجود محکومان= ملت) باری پس از دوره ای همراهی مردم حاکم فعلی را تداوم همان حاکم قبلی یافته ، به او پشت کرده
و راه دیگر پیش گرفته.
این ادعا دست کم در صد صدوبیست سال اخیر قابل اثبات است اعتراض به قاجار ، چند سالی مشروطه، روی آوردن به رضاشاه ، تنها نهادن او، روی کردن به مصدق، میل کردن به پهلوی دوم ، غضب به او و میل به سرنگونی اش، همراهی اکثریت با حاکمان جدید و پایمردی در را ایشان طی ده پانزده سال و بعد پشت کردن اندک اندک مردم به حاکمان جدید و...مرا ازین رفتار حکایتی از پدر در یاد است که احتمالا مثل سایر بوده است و طی آن مرا برحذر میداشت از اقبال و ادبار #مردم..
نقل است که مردم به تنگ آمده بودند از جهل و جنایت و خیانت هارون الرشید (نماد شده برای ملت ما) در این حین روزی بهلول (اینجا نماد مردم و اهل فضل محروم و گرسنه) بر مطبخی گذشت که پرندگان بریان چیده بود دور #دوری بهلول با ضعف فراوان از طباخ خواست کمی غذا بدو بدهد و طباخ با تمسخر او را راند. بهلول گفت : اگر طعامم ندهی پرندگان را #کیش کنم. طباخ به قهقهه افتاد که : راست گفته اند دیوانه ای اگر توانی بکن. و بهلول فرمان داد #کیش
و پرندگان از مطبخ پریدند. غلغله ای باید شده باشد به نیمساعت ملت گرد بهلول با کرامت جمع شدند که تو با اینهمه توان و کرامت و حکمت و درایت و... هستی و هارون ظالم حاکم ماست؟! بشتاب که باید از ریشه بنای ظلم برکند و.. بهلول را تحت فشار قرار دادند و طی تظاهراتی مهیب راهی کاخ خلیفه شدند تا فی الساعة انقلاب کنند و.. بهلول حیران در آن میان مانده بود چه کند او که رفته بود سدجوع کند تا از گرسنگی نمیرد، حال داشت میرفت بر تخت فرمانروایی بنشیند. حکایت می گوید: بهلول در آن میان ازار از پای درآورد و قضای حاجت در شکل ادرار به جای آورد.
مردم به آنی پراکندند و بهلول نفسی به راحتی بکشید . در آن میان کسی گفت : بهلول این چه کاری بود؟!دگر که میتواند اینگونه مردم را جمع کند وهمدل وسرنگون کند خلیفه ی غافل؟!
بهلول گفت: این جماعت مردم #کیش و #فیش اند به کیشی بیایند و به فیشی.. اما غرضم اینکه در این حکایت اشارتی به جوگیری مردم شده چیزی که از دهان همه ی حاکمان ما شنیده شده است. و همه شان در هر لباسی گفته اند که: ایرانیان ملتی قدر نشناسند و از آن سو اکثریت مردم کأنه پیمان شکنی و ریاکاری واستبداد و.... را ذاتی حاکمان میدانند و پس از امتحان پس دادن ایشان کم کم از گرد او پراکندهد میشوند و این بی توجهی به حاکمیت هزاران نماد و نمود هم دارد مثلا سرپیچی اکثریت مردم ایران از قوانین بویژه قوانینی که حاکمان طرح ریخته اند حتا اگر به نفع خود مردم باشد (نپذیرفتن ازلی ابدی قوانین راهنمایی رانندگی ازسوی اکثریت مردم)
به گمانم این دو #وضع حاکمان و محکومان واقعی است فقط باید مستندش کرد و پخته اما این چه ربطی به خویشکاری من و ما دارد؟
واضح و مبرهن است اگر نتوانیم نقشه ای شماتیک از مناسبات قدرت ، قدرتمندان و مردم مقهور ترسیم نکنیم طبعا نمی توانیم خویشکاری یا پروژه ی درست تری را تعریف و اجرا کنیم... تابعد
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#ما_مردم_مستضعف
شب و روز خیالی احوال مردمم دم به دم
می اندیشم به روزگار مردم ، به حال و احوال خودمان. و به #وضع_بغرنجی که اسیرش شده ایم که اسیرمان کرده اند و گفتارها و رفتارهای این مردم #مستضعف..
خشم سراپای وجودم را فرا می گیرد؛
آخر این چه مردمانند که اکثریت مطلقشان معترض اکثریت عملکردهای حاکمانند و از داشتن چنین حاکمانی، سرشکسته و پشیمانند اما در نهان و آشکار ایشان را گوش به فرمانند.
مثلا کجا؟
شکی نیست که اکثریت مردم بویژه دارندگان تحصیلات دانشگاهی از نظام آموزشی و پرورشی حاکم شاکی اند و هزار نقد و نق و .. دارند. سیستمی که جهان را به دو اردوی سیاهی و روشنی تقسیم کرده و طبعا روشنی و روشنان را هرآنچه و هرآنکه می داند که با ماست و سیاهی و تباهی هرآنچه و هرآنکه با ما نیست چنان سیف قاطع دارند که بی طرفی را هم نمی‌پذیرند یا با مایی یا بر ما... و در چنین بستری مشغول پرورش #سرباز اند
دقت دارید؟
سرسپرده به سربازی نه دل سپرده به عشقبازی به جای آنکه صدر و ذیل سیستم آموزشی مبتنی باشد بر مهر و‌مودت استوار است بر قهر و قدرت. به جای ترویج قانون‌گرایی و مسئولیت پذیری مروج هرج و مرج است و درگیری. عظمت ها را حقیر می شمرد و حقارت ها عظیم. فرع را اصل جا می زند و اصل را فرع و...
و باز همین مردم به قول خودشان ثمره ی زندگیشان را میدهند به همین مجموعه ها و وقتی میگویی چرا؟!می گویند مگر چاره ای داریم؟!
در هر حوزه ای که بنگری همین وضع است. اکثریت، شاکی از حجاب اجباری اما رعایت کننده ی نیم بندش چنانکه هم حجاب را به سخره گرفته هم بی حجابی را
وضع اقتصادی و خون خواری مافیای شبه تولید کننده و دلال و هزاران هزار غرولند و فحش و ناسزا ..
وقتی میگویی:
خب نخرید نروید نکنید
بیشتر میخرند میروند میکنند و قس علی هذا
و در آن خلوات خیال و وهم می رسم به فحش دادن و سزا و ناسزا گفتن ها.. که واژه ای پررنگ میشود در ذهنم و مرا بیشتر به دلسوزی می کشاند و غمخواری و به نیروی کلمات به غمگساری و آن کلمه ی شگفت #مستضعف است.
مستضعف از ضعف است ضعیف متضاد قوی است اما مستضعف به معنای ضعیف نیست به معنای کسی است که خواسته شده ضعیف باشد.
من همچنان معتقدم واژگان قرآنی شگفت ترین واژگان جهان انسانند. مستضعف هم یکی از آنهاست. یعنی در پس این ناتوانی #خواستی و #اراده ای هست که با برنامه ریزی قصد دارد کسی و کسانی را ضعیف ببیند و ضعیف بشمرد و آن خواست اعمال شده از سوی یک #مستکبر است و اگر مستضعف اسم مفعول است ( کسی که اراده شده ضعیف دیده شود) مستکبر اسم فاعل است ( کسی که خود اراده کرده کبر را) و کبر در همان قرآن شاخصه (#تن_تراش) #فرعون است زیرا #شخص یعنی #تن و شاخص یعنی آنچه به یک مفهوم ماهیت تنانه می دهد و تبلور میدهد چیزی را تا معین و متعین شود.
آری سویه ی دیگر #استکبار #استضعاف است. داخل و خارج هم ندارد. در جهان، اقلیت بلوک شمال از هر وسیله ای استفاده می کند تا کبر بورزد و بعد محصولش میشود اکثریت بلوک جنوب که #مستضعف شده. و مگر درد جاری این سرزمین و مردمانش همین نیست؟
به اینها که فکر می کنم اوضاع بغرنج تر میشود مثل خود کلمه ی #بغرنج که از منظر علم ریشه شناسی زبان اصلا معلوم نیست چگونه ساخته شده است (بغض + رنج) بعد بغض شده بغ کردن؟! یا بغز ترکی به معنای گلو + رنج که چیزی میشود مثل غمباد؟! بیماری دق؟ این یکی چه تباری دارد؟ دقق عربی!؟ کوفتن؟
هر چه هست چیزی است که در گلو گیر میکند چیزی که اصلا نیست دیده نمی شود.
#نیست اما چنان #هست که سد خورد و خوراک میشود و دارنده اش را ذره ذره آب می کند و نهایتا فرو می بلعد
به اینها که فکر میکنم، میگویم:
اصلا می توانی به سر #مستضعفی که اسیر #غمباد است و #دق دارد و #بغ کرده است سنگی از ناسزا بباری؟ باری چه بایدم و گفت و چه بایدم کرد؟ جز به دلداری کلامی مهربان در عیان و اشکی به بیقراری در نهان؟
#محسن_بارانی ۱۲دی ماه۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#این_یک_نقد_نیست (۳)
به بهانه ی چاپ کتاب #به_خاطر_بوفالوها
بخش(۳)
- نویسنده چه میگوید وچگونه میگوید؟
وقتی نویسنده بخشی از متن کتابش را پررنگ میکند -آن هم یک پرسش را- و می نشاند در آغاز یا پایان کتاب یعنی مسأله ی‌ اصلیش این است.
اما مساله ی اصلی کتاب یک جوان متولد دهه ی هفتادی چیست؟ درگیری ها ، مسایل ، دغدغه های ذهنی و جانی و...اش چه فرقی با نسل پیش یا نسلهای پیشتر دارد؟! ‌مهمتر اینکه این ها را چگونه بیان میکند؟
بسیاری معتقدند مسایل اصلی بشر صدها سال است مشخص است؛
بودن، چرایی و چگونگی اش، اندوهها و شادمانیهایش، محرومیت ها و بهره وری های گوناگونش ، دوستی ، لوطیگری، کار، خانواده، و.. عشق که خواهر مرگ است مرگ و مرگ و..
در نخست کتاب #سهیل_سرگلزایی ما با طیفهای متنوعی از دغدغه های گوناگون روبرویم. گاه پرتوی ضعیف گاه، صاعقه ای، و گاه شعله ای و.. و این کتاب را به قول قدما #غث_و_سمین کرده است.
گفته بودم #شتاب جان روح بخش زندگی انسان جدید است. آری عجله ، عجله ای که در تاریخ و فرهنگ این منطقه دست کم تا همین چند صباح کار شیطان بوده و تأنی از رحمان..
پس اگر قرار به سفارشی باشد از جانب من دعوت همگان است به #تأنی زیرا شتاب میتواند همه ی زمینه ها و زمانه هایمان را چونان #تندبادی_ز_کنج بروبد و ببرد
نویسنده از همان چیزهایی می گوید که دغدغه های بنیادین انسان است.
برای این کار خود، قهرمان میشود، زبان محاوره رسانه، و زمینه ی شکل گیری آنچه من #منطق_الطیر می نامم و غربیها #ادیسه . یک سفر. و چرا؟! چون هم تداعی پیمودن و پشت سر هم نهادن مراحل میکند و مثل خود زندگی سفر است. هم اینکه این بستر دست و پاگیر ذهن نیست چون رهاست و یله امکان رفت و برگشت های متنوع زمانی و مکانی را به ما می دهد ضمن اینکه تغییر سن و میزانسن و درآوردن شخصیت ها به صحنه نیز بسیار راحت تر است.
راوی ۳۲ قطعه از خاطرات و خطرات و خطورات چند ساله اش را در زمین #سفری ریخته و حالا منتظر است تا ببیند چه کاشته؟
او در این روایت به نیکی صادق است.حتا آنجا که برای دراماتیک تر کردن داستان #باغ_سنگی خودش چیزهایی بر داستان می افزاید تا دلبری بیشتری کند، صادقانه اعتراف می کند و این بسیار خوب است.
در این ۳۲ بخش او از همه چیز می گوید و رد پای بسیاری از عوالم پیموده اش را دانسته و نادانسته به ما نشان می دهد زیرا او نماینده ی تمام جوانانی است که برآمده روزگاران پریشان و بحرانی مایند چونان که پدرش و پدرانش و احتمالا فرزندانش..تا این بحران کجا و چطور برسد به سامان؟در دره های مرگ یا کوهپایه های امن امان..
در تلاطم سفری که راوی می رود خیلی چیزها در ما بیدار میشود(ر.ک قسمت‌های پیشین👆)
گاه با پائلو کوییلو می افتیم گاه یاد سنت اگزپری ، گاه مستقیم از کارمینابورانا میشنویم وگاه از جورج اورول گل کرده در این ایام و گاه از آتش سوزی #بوستون که ۱۳ نفر کشته داشت و دو نفرش راوی و خواهرش بودند و گاه ردیفی از نامهای عرفای شرقی و آریایی ونه شرقی و سامی ولابد گریز ازین دومی دلیل دارد: آخر مگر به کودک هفت ساله قرآن می آموزند آنهم اینقدر سخیف و اگر بلد نبود مگر سیلی اش می زنند اینقدر کثیف؟!ص ۱۵۳
او از خودکشی شیک دوستی می گوید که من خود شاهدش بوده ام، او از نیاز به همیشگی هایی میگوید که جز ذاتیات انسان است و اصلا #معبد برون ریز همین نیاز اصیل است معبد و معابدی که اول #وضع_للناس بودند برای ایجاد انس و همان امن و امان همه ی مردمان بعد شدند بت خانه های مشتی شیطان
و مگر سرنوشت تمام معابد این نبوده؟! و مگر بعد از تبدیل بیت الله الحرام ها به بتکده ها ابراهیمی ظهور نکرده تا آب را برگرداند به منهج خویش و باز و باز و باز.. و شاید همین نشسته در ذهن انسان معاصر و بویژه جوان تر ها که گریزانند‌ از هرچه معبد.چه در قامت مسجدی و‌کنیسه ای و کلیسایی(آتشکده و آشرام هنوز برای بسیاری جذاب است چون نو است و شرقی چینی هندی و..)چه در قامت انسانی با نام رهبر و پیر و..انسان زخم خورده ی معاصر چنان لت وپار معابد است که نمی تواند برود بنشیند در معبدی و... اما چون معبد سازی ذاتی است برای او و باید جایی باشد که انسان برود آنجا و ضجه بزند و عمر قربان کند و‌ آرامشی گیرم به دروغ بخرد (یوگا، فیس بوک، بیت کویین و.. سایر معابد قرن۲۱) نمی تواند بی معبد بماند اما این معبد نیز چونان زندگی او‌ پردرد است ویران (حضور ناخدا در قسمت های پایانی شرح این معبد، پیر ، ناخدا است)
از نشانه ها و نشانه شناسی ها بگذرم و از چفت و بست های کتاب بگویم که چندتاییش خیلی خوب نشسته
ادامه👇👇
#اکتشافات_پریشان_حالی
#سقراط_بودن_و_خدایگان_جائر

این چند روز که مثل بسیاران باز مانده ام در عقبه ای دیگر و گردنه ای سخت تر ، در جهان کوچکم ، اتفاقی روشن گل کرد.
ذهنم دائم می رفت سمت سقراط ، سمت شوکران و..
یک جا احساس‌ کردم #سقراط شرح حال همیشگی انسان است.
انسان دغدغه دار سوگوار.
سوگوار چیزهایی که می طلبد و نیست. سوگوار فقدان..
انسان حیوان سوگوار است، سوگوار فقدان... شاید بهشت نیز تعبیری بوده باشد برای بیان این احساس.
انسان اهل تأمل و تعمق هر نفسش جام شوکران است.
نه که کشیدنش، که نکشیدنش هم...
انسان انتخاب گر هستنش جام شوکران است و اگر نیستن را نیز انتخاب کند جام شوکران را نوشیده..
فکر کنید سقراط آن جام آماده شده را ننوشیده بود..
به نظرتان با این کار، جامی به مراتب کشنده تر را سرنکشیده بود؟
من فکر می کنم کار خدایان جائر زمین و آسمان همین است.
خدایانی که بر حسب یک اتفاق (زودتر رسیدن) بر اریکه ی فرمانروایی نشسته اند و کارشان قرار دادن مدام انسان است در جایگاهی که باید پیاپی جامهای شوکران سربکشد.
ممکن است اهالی بهشت ایمان بگویند: اینکه می گویی چندان مهم نیست ما به چشم بر هم زدنی از برزخی که اشاره می کنی پریده ایم.
من اما بال ندارم. من هنوز تا هنوز است انسانم فرزند خاکم پا در خاکم من..
نه بال ایمان شما را دارم و نه امکان نشستن در هواپیما را..
باری سخن، شرح حال #سقراط است از منظری که منم.
و بعد فکر می کنم هرچه خدایگان زمینی یا آسمانی جائر تر باشند و ظالم تر ، انسانها را و بویژه اهالی تامل و بازاندیشی و.. را بیشتر و بیشتر در #وضع_سقراط قرار میدهند.
من و ما سالهاست داریم جام های پیاپی شوکران تدارک دیده شده ی خدایگان را می نوشیم.
و اینبار من،انسان ابن انسان، نه نفرین خدایگان که آه و نفرین انسان را چونان مرگی جانکاه روانه ی برج و باروهای خدایگانی می کنم که همه فرزندان اهریمن انند و کارشان تهی کردن جهان است از روحش، انسان....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#اکتشافات_پریشان_حالی
#سقراط_بودن_و_خدایگان_جائر

این چند روز که مثل بسیاران باز مانده ام در عقبه ای دیگر و گردنه ای سخت تر ، در جهان کوچکم ، اتفاقی روشن گل کرد.
ذهنم دائم می رفت سمت سقراط ، سمت شوکران و..
یک جا احساس‌ کردم #سقراط شرح حال همیشگی انسان است.
انسان دغدغه دار سوگوار.
سوگوار چیزهایی که می طلبد و نیست. سوگوار فقدان..
انسان حیوان سوگوار است، سوگوار فقدان... شاید بهشت نیز تعبیری بوده باشد برای بیان این احساس.
انسان اهل تأمل و تعمق هر نفسش جام شوکران است.
نه که کشیدنش، که نکشیدنش هم...
انسان انتخاب گر هستنش جام شوکران است و اگر نیستن را نیز انتخاب کند جام شوکران را نوشیده..
فکر کنید سقراط آن جام آماده شده را ننوشیده بود..
به نظرتان با این کار، جامی به مراتب کشنده تر را سرنکشیده بود؟
من فکر می کنم کار خدایان جائر زمین و آسمان همین است.
خدایانی که بر حسب یک اتفاق (زودتر رسیدن) بر اریکه ی فرمانروایی نشسته اند و کارشان قرار دادن مدام انسان است در جایگاهی که باید پیاپی جامهای شوکران سربکشد.
ممکن است اهالی بهشت ایمان بگویند: اینکه می گویی چندان مهم نیست ما به چشم بر هم زدنی از برزخی که اشاره می کنی پریده ایم.
من اما بال ندارم. من هنوز تا هنوز است انسانم فرزند خاکم پا در خاکم من..
نه بال ایمان شما را دارم و نه امکان نشستن در هواپیما را..
باری سخن، شرح حال #سقراط است از منظری که منم.
و بعد فکر می کنم هرچه خدایگان زمینی یا آسمانی جائر تر باشند و ظالم تر ، انسانها را و بویژه اهالی تامل و بازاندیشی و.. را بیشتر و بیشتر در #وضع_سقراط قرار میدهند.
من و ما سالهاست داریم جام های پیاپی شوکران تدارک دیده شده ی خدایگان را می نوشیم.
و اینبار من،انسان ابن انسان، نه نفرین خدایگان که آه و نفرین انسان را چونان مرگی جانکاه روانه ی برج و باروهای خدایگانی می کنم که همه فرزندان اهریمن انند و کارشان تهی کردن جهان است از روحش، انسان....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#یادداشت_های_پریشانی
- زمین جای چیست؟

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم

در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم

چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم

چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم
که امروز همه روز خمیریم و خماریم

مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم

شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم

نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم
برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم...

هزاران سال است که بشر دریافته حیطه‌‌ی زیستی‌اش و منابع این حیطه ، محدود است.
نیروی دانایی به او گوشزد کرده که فردایی و فرداهایی هست و او باید برای بودن و ماندن در این حیطه بیشتر و بیشتر منابع بودن و ماندن را در اختیار بگیرد آب ، خاک ، جنگل ، دریا ، معادن و.... هرچه که من زنانه می‌نامم. یعنی هرآنچه که زنده‌گی و موجب امتداد زنده‌گی است.
طبیعتن انسان متصرف و متصاحب (تصحاحب کننده) برای تصرفات و تصحباتش باید مشروعیتی بسازد زیرا این کار بدون اقناع خویش و دیگران ممکن نبوده است.
به نظر می‌رسد گرانیگاه چرخش این منظومه‌ی اقناع علیرغم تفاوت‌های ظاهری یکی ست.
گروهی تحت نام داناتر بودن سعی در تصرف و تصاحب داشته‌اند و گروهی تحت عنوان قدرت و گروهی ذیل حق و حقانیت..
تفاوت اصلی این متصاحبان متصرف وصل کردن خویش به آسمان یا زمین است.
علم و قدرت و... زمینی است و ادعای ارتباط با غیب و ماورا و خدا و... آسمانی یکی آبشخورش زمین است یکی آسمان در این میان البته آن‌که به آسمان حواله می‌کند بسیار خطرناک‌تر عمل خواهدکرد. زیرا مدعیات او نیازمودنی‌ست.
کسی که خود را حق می داند مجبور است غیر خود را باطل بداند. چنین کسی زمین را میدان نبرد می‌داند و تمام توان خود را به‌کار می‌گیرد تا یا دیگری را خودی کند و یا نابود .. که اولی هم هیچ فرقی با دومی ندارد وقتی تو آن‌که و آن‌چه می‌خواهی نیستی ... خب نیستی دیگر..
احتمالن نیازی به ذکر بسیاری از جنگ‌های ویران‌گر هر دو گروه آسمان‌محور و زمین‌محور نیست. چنان‌که گفته شد نهایتن هردو می‌گویند: بنا به فلان دلیل حق ماست که...
به گمانم در میان باورمندانِ به آسمان و غیب، عارفان ایرانی جایگاه ویژه‌ای را برای بودن انتخاب کرده‌اند.
اگر اینان هرگونه صاحب حق بودن، متصاحب بودن و متصرف شدن را زشت می‌دانسته‌اند و بسیاری‌شان در طول حیات صاحب مال و منال و ملک و ... نبوده‌اند از آن جهت بوده که این‌ها را از جنس شرک و مشارکت در الوهیت شمرده‌اند. قطبی که تمام اینها گردش می‌چرخد من است. و این انانیت و منیت تکلیفش در کل فرهنگ معرفتی ایران روشن است. چراکه آغازگرش در آسمان سرنمونی است با نام ابلیس و بزرگترین نمونه ی زمینی‌اش نمادی است تحت نام فرعون.
پس اگر عارف تمامن نفی #من می‌کند و می‌گوید: بر در هم تویی ای دلستان دارد
فرار میکند از اظهار همترازی با خداوند. او با این کار از دوگانه‌گی و تعددی که موجب کینه و نفار و نقار است رندانه می‌گریزد تا در برابر رب أعلای خویش عصیان نکند.
اما آیا انتخاب این #وضع شانه خالی کردن از انسانیت نیست؟
غزل مولانا که می گوید : کار ما عشق است= توجه به دیگری. و انسان فروافتاده در خاک برای عاشقی آمده. زمین‌ میدان عاشقی است نه آوردگاه خون‌ریزی خاک مزرعه‌ای است پاک که شایسته مهرکاشتن است نه زهر برداشتن.
چنین انسانی مست است یعنی از خود (من) خبر ندارد و هست‌اش از آن شاه..
چنین انسان مستی البته که با قواعد و قوانین جهان عدد و تعدد بیگانه است او در نمازی همیشه‌گی است اما نمازش صبح و ظهر و شام ندارد :
عجبا نماز مستان تو‌ بگو‌درست هست آن
که نداند او زمانی نشناسد او مکانی

عجبا دورکعت است این عجبا که هشتمین است
عجبا چه سوره خواندم که نداشتم زبانی

به خدا خبر ندارم چو نماز می‌گزارم
که تمام شد رکوعی و امام شد فلانی..

چنین انسانی ادعایش این است که اهل باده است و یک رنگی و یک‌کرانه‌گی نه پیمانه ( صورتهای مبتنی بر من ) و پیمانه شماری ( تعددها و سهم‌هایی که تصاحب کرده و لابد مالیات خم دارد و... )
باری مولانا جهان را مزرعه ی کشت و کار می داند همان که حافظِ جان نیز گفته بود:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد ...
که تمام رنج‌ها از دوست و دشمن پنداشتن است در جایی که قرار بوده همه دوست داشته باشند ..
اما در این میان نکته‌ای راز گونه می‌ماند؛ آیا به‌راستی اهالی مهرکاری و دل‌داری در پی تصاحب نیستند؟! به هرحال هرآنچه هست در ذات خویش تداوم هست را می‌طلبد آیا چنین عارفانی از این بدیهی ترین امر که ذاتی وجود است واقعن صرف نظر کرده‌اند ؟!

@niyazestanbarsni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریکستان

گویند خبر دانایی و دادپیشه‌گی ملانصرالدین همه جا پیچیده بود. روزی دو نفر بر سر ادعایی دعوی کردند و کار به‌جاهای باریک کشید. شخص ثالث بدیشان گفت : بیایید برویم نزد ملا او حتمن چاره‌ای برای این مشکل دارد.
نزد او رفتند. شاکی دلایل حقانیت خویش برشمرد. ملا با تمام وجود گوش داد و پس از اتمام سخن گفت: هیچ شکی نیست که حق با توست. متشاکی شاکی شد و گفت: چی چیو حق با اوست داستان این‌گونه‌است که من می‌گویم و به تفصیل موضوع را شرح داد. ملا نیک اندیشید و سر برآورد و گفت: اکنون که نیک می‌نگرم حق با تو نیز هست.
شخص ثالث که راهنمای آن دو نزد ملا بود با شگفتی گفت: ملاجان این که نمی‌شود حق با دو طرف دعوی باشد.
ملا تاملی کرد و گفت: احسنت تو نیز درست می‌گویی حق با تو نیز هست.
این لطیفه یا جوک به ظاهر ساده را از چشم اندازهای گوناکون میتوان بررسی کرد.
جوک‌ها( چنان‌که گفته‌ام و گفته‌اند) تب سنج یک جامعه اند‌. ما هیچ جوک یا هزلی نداریم که بیانگر نکته یا نکات مهم در یک شخص،گروه، و حتا یک ملت نباشد.
جوک ها را کسی نمی‌سازد و اکر کسی نخست بار هم بگوید نام و نشانش محو میشود در جمع، پس جوک یک امر جمعی است. آن جمع آن لطیفه یا جوک را به صورت گسترده تکرار میکند. پس جوک برآمده از ضمیر جمع است که مورد پذیرش قرار میگیرد. جوکها هم مثل گزین گفته‌ها و ضرب المثل‌ها عمری بسیار طولانی دارند پس معطوف یک نسل نیستند و ارتباطی بینانسلی برقرار می‌کنند و..
اما چرا این جوک را با شما به اشتراک گذاشتم.
به گمانم در این لطیفه #ملانصرالدین مُعرف یک #وضع بغرنج انسانی است. او شخصی دانا و داد پیشه معرفی می‌شود و در کنار اینها نامش هم که وجه دینی و یاریگر دین بودنش را آشکار می‌کند.
اما چنین شخص چرا باید حق را به همه بدهد؟ - چون بلأخره میزانی از حق نزد هرکس هست.
شاید. این یک پاسخ است. من هم پاسخی برای این پرسش دارم.
این جوک محصول جامعه‌ای تیره است. در جامعه‌ی مبهم که اتفاقن قدرت مندان و ثروتمندان موجب اصلی این ابهام هستند تشخیص حق بسیار سخت است.
نگاهی به اوضاع حالیه‌ی این کشور بیندازید. درباره‌ی وقایع روز اهل خرد حیران و سر گردانند و حق را از آن همه می‌دانند.
البته در این میان دوگروه، که دو سر طیف‌اند به سبب انحنای زمین و زمان از آنطرف به هم رسیده‌اند، بسیار راحت و محکم ادعا دارند ما حقیم. این درجه البته مال اهل ایمان است که به علو درجات رسیده و از عقل و خرد گذشته‌اند..
اما مای اسیر خرد حیران ایستاده‌ایم در میان و آرزوی آرامش و حق‌به‌جانب بودنی را داریم که از ما بهتران دارند ...

- اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹