نیازستان
1.59K subscribers
771 photos
103 videos
130 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#این_یک_نقد_نیست(۱)

- به بهانه ی چاپ کتاب #به_خاطر_بوفالوها
(نوشته ی #سهیل_سرگلزایی)
بخش (۱) #جهان_واژگان و #زبان_محاوره
وقتی(به خاطر بوفالوها) را به دست گرفتم از همان آغاز خیلی چیزها در ذهنم به سماع برخاسته بود
نخست اینکه #به_خاطر را کلا حرف اضافه میدانند و نظر من در این مورد روشن است که در زبان فارسی و عربی این دسته از کلمات برخلاف ظاهر کوچک و نام گول زننده شان بسیار بسیار مهمند.
رغب یعنی میل کرد اما رغب عنه یعنی بیزار شد
مولانا خوب یافته این را که میگوید بیداری به، یا خواب از
پس بخاطر برای خودش جهانی دارد که #برای ندارد. خاطر به معنای خطور کننده است چیزی که ناگهان میتابد به ذهن یا در ذهن
خاطر از خطر است به معنای ارزش، و توأمان شدن معنای آنچه ارزشمند است با #ریسک خودش جهانی است. و‌خاطر به معنای خود ذهن هم هست به این اعتبار که ذهن محل خطور خواطر است و خواطر در فرهنگ معرفتی ما جایگاه و پایگاهی ویژه دارد..
آری این جهان واژه است و این است که نوشتن را برای اهلش دردناک ترین شیوه ی خودکشی میکند. کسی چه میداند شاید #هدایت در انتخاب آن مرگ داشت از مرگی بسیار هولناک تر و دردآور تر می گریخت که نوشتن است.
#به_خاطر ریشه در زبانی دست کم یکی دوهزار ساله دارد و #بوفالو احتمالا هفتاد هشتاد سالی است که از پل هوایی هالیوود گذشته و در پرده های نقره ای بر ما تابیده.
بوفالویی که اگر نه خدا که بزرگترین هدیه ی خدایان محسوب میشده اند به مردمانی رها در دشتهای آزاد سرزمینی که بعدها انسان متوهم، امریکاش نامید و پوستش را قلفتی کند.
(یاد کشتار وحشیانه ی بوفالوها و پوست کندنشان در #رقصنده_با_گرگها نمی افتید؟)
آری بخاطر بوفالوها برای من ترکیبی است محصول دو زیست_جا؛ شرق_غرب_شرق
و این امر بحران می آورد. بحرانی که بیش ۱۲۰ سال است ایران اسیر آن است و چهار پنج نسلی در سطوح مختلف(دانسته و نادانسته) در تلاطم این بحر گرفتارند واین است که در آثار صد سال اخیر مفهوم_واژه ی گیجی در بسیاری از آثار ایرانیان مشهود است چیزی که در این کار هم چندین بار به صور مختلف رخ نمایانده..
خواندن بخاطر بوفالوها برای من از چند نظر لازم بود. یکیش اینکه ببینم نسل بعد از ما مه حالا دارد کم کم کار میسازد کجاست؟! فهم جهان ایشان طبعا در محصولات نهاییشان صورت میگیرد و من اهل مطالعه چه فرقی با بچه های بعد از خودم دارم که از قضا بحران آنها به سبب شتاب ناک تر شدن زندگی پرتلاطم تر از بحران ما باید باشد.
و این، در نثرهای جدید نمود دارد
اگر نسلهای اول نویسندگان صدسال اخیر حتا در پرداختن به داستانهای عامیانه( جمال زاده مثلا) اغلب از نثری تو در تو و مطنطن با جملات طولانی بهره میبرد و نسل بعد سعی کرد این را تعدیل کند که مطبوعات مردم_مخاطب و سینما و رادیو و.. در این تعدیل نقش داشت، کتابهای چاپ شده در دهه های هشتاد و نود تحت تاثیر فضای شتابنده تر رسانه های اینترنتی رفته سمت کوتاهی جملات، سر راستی و پیچیده نبودن عبارات و..
این است که اغلب نویسندگان جوان ناخوآگاه زبان محاوره را برای انتقال مطالب خود انتخاب می کنند و چون راوی اغلب اول شخص است ( نه سوم شخص قدیمی ها) زبان می رود سمت واگویه..
هرچند ممکن است مدافعان این زبان و لحن بگویند نیاز روزگار و خواست مخاطب پرورش یافته در این فضای مجاز این است و این محصول اصیل روزگار است و رسا است و.. اما من چاهی عمیق بر سر راه میبینم چاهی که اگر نویسنده بتواند اش بیرون بیاید اثری را ارائه خواهد داد که هرقدر هم زیبا باشد #تشخص ندارد. #فردیت ندارد و این نتیجه ی پناه بردن به زبانی است که ذاتا برای بیان هنری ساخته نشده است زبانی که اصلش ارتباط است بدون کمترین پارازیت در حالیکه ما می دانیم هرچه هنرمند بیشتر به مرزهای عالم متفاوت هنر نزدیک میشود رسانگی زبان فرو میریزد.چون هنرمند چیزهایی ومیبیند که حتا زبان متعالی هم تاب تاباندنش را ندارد چه برسد به زبان محاوره.
این است که شعرها و قطعات ادبی و داستانها و رمانهای روزگار ما همه شبیه هم اند و مثلا برعکس قدیمتر ها(چهل-پنجاه سال پیش و بیشتر) یک متن نمی گوید من محصول کدام کارخانه ی کیمیاگری ام. باید بگردی نام نویسنده را پیدا کنی
من شاید ناگزیر بودن و تاثیرات مثبت چنین زبان و لحنی را نتوانم کتمان کنم( راوی اول شخص اهل واگویه باید خودمانی حرف بزند امکان همذات پنداری مخاطب بیشتر می شود و..)اما می دانم این کار مثل خود نوشتن راه رفتن بر پل صراطی است که از مو نازک تر و از تیغ برنده تر است(متن از تشخص می افتد، هنرمند اسیر ذائقه ی مخاطب می شود میتواند معرف تسلط نداشتن بر متون کلاسیک باشد و..)👇👇
👆👆 این یک نقد نیست
به بهانه ی کتاب #به_خاطر_بوفالوها #سهیل_سرگلزایی

بنابراین توجه به این نکته بسیار مهم است که نویسنده ی برگزیننده ی این #جهان_زبان بداند که پا در کدام بیشه ی مهیب نهاده است و چنان در این آتش درآید که بتواند سمن در کنار از آن به در آید...
در بخش بعد از #آیینگی و #تداعی خواهم گفت.
#دکتر_محسن_یارمحمدی
جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#این_یک_نقد_نیست (۲)

به بهانه ی کتاب #به_خاطر_بوفالوها
نوشته ی #سهیل_سرگلزایی
بخش(۲) -آیینگی و #دغدغه_ی_مخاطب

حدود نهصد سال پیشتر #عین_القضاة میانجی همدانی از #آیینگی کلام گفته است و این مشهور است و اینکه کلام گوینده چنان باشد که مخاطب خویش و خویشان خویش را در آن ببیند. هم او فرموده است : دغدغه ی فهم مخاطب نداشته باش اگر سخنی به ساخت و جان و زبانت رسید بگو مترس که مخاطبی هست یا نه، مهراس که مخاطب میفهمدش یا نه ..تو کار خویش کن ای ارجمند و سخن تو از پس سده ها به آنکه باید ، خواهد رسید
ازین سخنان چه برداشتها می‌توان داشت؟ اهمیت شگفت سخن، ماندگاری و تاثیرگذاری سخن، در اولویت نبودن مخاطب ، و.. یکپارچگی هستی انسانی آنگونه که روح جهان سخنی از نهان به تو می گوید تو برزبان می آری تا سالکی از پس سده ای و هزاره ای حتا آن را در إسرای خویش ببیند و به نورش را بپوید و..
آری اگر طوق نفرین نوشتن بر گردن کسی افتاده و او را سر رهایی ازین طوق نیست بسم‌الله.. حال و احوال و عوالم الخیال هنرمند کجا و پروای مخاطب کجا؟ بویژه مخاطب خاص یا اخص و دیده ام چه استعدادهای شگرفی که در دام پسند مخاطب پژمرده اند و گلستانی که باید نشده اند.
رگه های این استعداد در جای جای بخاطر بوفالوها دیده می شود. و این بیشتر مایه ی اضطراب است و مسولیت آفرین برای نویسنده و البته ما (به آنها اشاره خواهم کرد)
اما آنچه را عین القضاة آیینگی نامیده می توان در تعبیری دیگر #رستاخیز_تداعی ها نامید.
اگر یک اثر بتواند هنگام خواندن چیزهایی را در شما برانگیزد ،شما با احساسی فراموش شده درآمیزد،یا اتش یادهایی را بر پا کند و خواطری را احیا و.. معلوم است که اثری پر است..
یک سوی این پری ذهن و دل نویسنده است که دانسته و نادانسته آنچه را زیسته در سبک خویش ریخته در کلام وسوی دیگر پری ذهن و زبان مخاطب است. و این دومی است که مخاطب را سطح بندی می کند.
بگذارید برگردم به نام اثر؛
نویسنده یا #پری #مهرجویی بزرگ را دیده ، یا #فرانی_و_زویی #دی-جی-سالینجر را خوانده یا روایتی از رقص بوفالو سرخپوستان به یاد دارد و..
« فکرش را بکن تنگ غروب ، با گلوی پاره و خون چکان افتاده ای پای تپه ای و نفسهای به خس خس رسیده ات به شماره افتاده ، همین وقت یک دختر یا پیرزن زیبا را می بینی که کوزه ای به سر گذاشته و آب میبرد برای قبیله اش خانواده اش و.. تو در همان بازویت را آرنجت را تکیه گاه تنت کنی و هی سر بکشی و دل دل کنی که کوزه ها و کوزه به سرها صحیح و سالم برسند بالای تپه»
سالینجر ۱۹۶۱ کتابی غریب را چاپ میکند که حکایت حیرانی دردناک انسان است انسانی هاج و واج ، پریشان ( معنای بوفالو؟!) بعد ۱۹۹۵ مهرجویی پری را در می آورد و بعدها انسانهایی حیران که نقش خویش فراموش کرده‌اند اینها را می خوانند یا تجربه می کنند و یا به زبانی دیگر بیان..
تمام آثار از دل آثار دیگر پدید می آیند من شناسنامه ی ژنتیک و ممتیک تبار خویشم و کتابی که برسد به ارگانیک شدن بشود یک سازمان بی شک از دل دهها و صدها مادر و پدر بیرون آمده و آنچه اصالت یا بی اصالتی یک اثر را تایید می کند خلوص تجربه ای است که ارائه دهنده دارد و در بخاطر بوفالوها رگه های این خلوص را دارد. گیرم که نویسنده تازه آتش زده باشد در خرمن خویش و باید حالا حالاها جهدها کند و همت ها قرینش شود تا سرحلقه رندان شدند ها و..
برگردیم به رستاخیز هایی که محصول خواندن یک اثراست.
من بنا به رفتار و اتفاقی که در مخاطب می افتد بدوا به چند نوع رستاخیز اشاره میکنم
۱- مخاطبی که برای سرگرمی کتاب می خواند و صرفا نشئه ی ردیف کردن کلمات و جملات است و بعد هم افزودن بر لیست کتاب های خوانده شده و حتا حفظ و توضیح دقیق آن کتابها
۲- مخاطبی دانسته های اندوخته اش بیدارمیشود و این دانسته ها جزیی ازبودن او شده‌. این دسته باسواد های ریش و سبیل دارند
۳- مخاطبی که افروخته های درونی اش در اثر خواندن اثری احیا میشود اینان هنرمندان عالم مطالعه اند.ممکن است هرگز اثری هنری پدید نیاورند ولی انسانهایی بزرگ اند از آنها که جهان ما بیشتر به ایشان نیاز دارد و اینان روندگان طریقتی اند که ره بلا سپرده اند زیبا یند و زیبایی بخش جهان و..
۴- گروهی که طوق نفرین ساختن به گردنشان افکنده شده و در هم تنیدگی یه مقام قبل می رسد به سازندگی های تازه..
توجه به همین چهار نوع مخاطب معناش این است که دست کم چهار نوع هنرمند هم داریم اولی و دومی یک روی سکه ی هنرند و دومی و سومی روی دیگرش.و گمانم که سقف خانه ی هنر استوار میشود بر این چهار دیوار تا سقفی و بامی پدید آید و خود بشود شروع سقف و بامی دیگر..👇👇
#این_یک_نقد_نیست (۳)
به بهانه ی چاپ کتاب #به_خاطر_بوفالوها
بخش(۳)
- نویسنده چه میگوید وچگونه میگوید؟
وقتی نویسنده بخشی از متن کتابش را پررنگ میکند -آن هم یک پرسش را- و می نشاند در آغاز یا پایان کتاب یعنی مسأله ی‌ اصلیش این است.
اما مساله ی اصلی کتاب یک جوان متولد دهه ی هفتادی چیست؟ درگیری ها ، مسایل ، دغدغه های ذهنی و جانی و...اش چه فرقی با نسل پیش یا نسلهای پیشتر دارد؟! ‌مهمتر اینکه این ها را چگونه بیان میکند؟
بسیاری معتقدند مسایل اصلی بشر صدها سال است مشخص است؛
بودن، چرایی و چگونگی اش، اندوهها و شادمانیهایش، محرومیت ها و بهره وری های گوناگونش ، دوستی ، لوطیگری، کار، خانواده، و.. عشق که خواهر مرگ است مرگ و مرگ و..
در نخست کتاب #سهیل_سرگلزایی ما با طیفهای متنوعی از دغدغه های گوناگون روبرویم. گاه پرتوی ضعیف گاه، صاعقه ای، و گاه شعله ای و.. و این کتاب را به قول قدما #غث_و_سمین کرده است.
گفته بودم #شتاب جان روح بخش زندگی انسان جدید است. آری عجله ، عجله ای که در تاریخ و فرهنگ این منطقه دست کم تا همین چند صباح کار شیطان بوده و تأنی از رحمان..
پس اگر قرار به سفارشی باشد از جانب من دعوت همگان است به #تأنی زیرا شتاب میتواند همه ی زمینه ها و زمانه هایمان را چونان #تندبادی_ز_کنج بروبد و ببرد
نویسنده از همان چیزهایی می گوید که دغدغه های بنیادین انسان است.
برای این کار خود، قهرمان میشود، زبان محاوره رسانه، و زمینه ی شکل گیری آنچه من #منطق_الطیر می نامم و غربیها #ادیسه . یک سفر. و چرا؟! چون هم تداعی پیمودن و پشت سر هم نهادن مراحل میکند و مثل خود زندگی سفر است. هم اینکه این بستر دست و پاگیر ذهن نیست چون رهاست و یله امکان رفت و برگشت های متنوع زمانی و مکانی را به ما می دهد ضمن اینکه تغییر سن و میزانسن و درآوردن شخصیت ها به صحنه نیز بسیار راحت تر است.
راوی ۳۲ قطعه از خاطرات و خطرات و خطورات چند ساله اش را در زمین #سفری ریخته و حالا منتظر است تا ببیند چه کاشته؟
او در این روایت به نیکی صادق است.حتا آنجا که برای دراماتیک تر کردن داستان #باغ_سنگی خودش چیزهایی بر داستان می افزاید تا دلبری بیشتری کند، صادقانه اعتراف می کند و این بسیار خوب است.
در این ۳۲ بخش او از همه چیز می گوید و رد پای بسیاری از عوالم پیموده اش را دانسته و نادانسته به ما نشان می دهد زیرا او نماینده ی تمام جوانانی است که برآمده روزگاران پریشان و بحرانی مایند چونان که پدرش و پدرانش و احتمالا فرزندانش..تا این بحران کجا و چطور برسد به سامان؟در دره های مرگ یا کوهپایه های امن امان..
در تلاطم سفری که راوی می رود خیلی چیزها در ما بیدار میشود(ر.ک قسمت‌های پیشین👆)
گاه با پائلو کوییلو می افتیم گاه یاد سنت اگزپری ، گاه مستقیم از کارمینابورانا میشنویم وگاه از جورج اورول گل کرده در این ایام و گاه از آتش سوزی #بوستون که ۱۳ نفر کشته داشت و دو نفرش راوی و خواهرش بودند و گاه ردیفی از نامهای عرفای شرقی و آریایی ونه شرقی و سامی ولابد گریز ازین دومی دلیل دارد: آخر مگر به کودک هفت ساله قرآن می آموزند آنهم اینقدر سخیف و اگر بلد نبود مگر سیلی اش می زنند اینقدر کثیف؟!ص ۱۵۳
او از خودکشی شیک دوستی می گوید که من خود شاهدش بوده ام، او از نیاز به همیشگی هایی میگوید که جز ذاتیات انسان است و اصلا #معبد برون ریز همین نیاز اصیل است معبد و معابدی که اول #وضع_للناس بودند برای ایجاد انس و همان امن و امان همه ی مردمان بعد شدند بت خانه های مشتی شیطان
و مگر سرنوشت تمام معابد این نبوده؟! و مگر بعد از تبدیل بیت الله الحرام ها به بتکده ها ابراهیمی ظهور نکرده تا آب را برگرداند به منهج خویش و باز و باز و باز.. و شاید همین نشسته در ذهن انسان معاصر و بویژه جوان تر ها که گریزانند‌ از هرچه معبد.چه در قامت مسجدی و‌کنیسه ای و کلیسایی(آتشکده و آشرام هنوز برای بسیاری جذاب است چون نو است و شرقی چینی هندی و..)چه در قامت انسانی با نام رهبر و پیر و..انسان زخم خورده ی معاصر چنان لت وپار معابد است که نمی تواند برود بنشیند در معبدی و... اما چون معبد سازی ذاتی است برای او و باید جایی باشد که انسان برود آنجا و ضجه بزند و عمر قربان کند و‌ آرامشی گیرم به دروغ بخرد (یوگا، فیس بوک، بیت کویین و.. سایر معابد قرن۲۱) نمی تواند بی معبد بماند اما این معبد نیز چونان زندگی او‌ پردرد است ویران (حضور ناخدا در قسمت های پایانی شرح این معبد، پیر ، ناخدا است)
از نشانه ها و نشانه شناسی ها بگذرم و از چفت و بست های کتاب بگویم که چندتاییش خیلی خوب نشسته
ادامه👇👇