لیبراسیون/لیبرالیسم
7.41K subscribers
2.68K photos
813 videos
89 files
516 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
درباره دو سویگی عقل (۳)

#امانوئل_کانت، #فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، پس از بررسی تاریخ #تفکر فلسفی به این نتیجه رسید که #عقل در طول تاریخ با همان قوت و قدرتی که به نفع وجود #خدا #دلیل آورده بر ضد بودن او نیز #استدلال کرده است. از نظر کانت عقل نظری در حوزه مسائل متافیزیکی، نظیر وجود خدا، احکام متعارضی را صادر میکند و سر از #تعارض در می آورد. کشف این تعارضات نظری که کانت آنها را #آنتی_نومی نامید شکاکیتی ایجاد کرد که نفوذ و تاثیر آن تا به امروز نیز باقیست.

#فلسفه #متافیزیک #کانت

@cafe_andishe95
می گویند امانوئل کانت دانشجویانش را به سه گروه ضعیف ، متوسط و قوی تقسیم می کرد و فقط برای دانشجویان متوسط زمان می گذاشت ؛ با این استدلال که آن هایی که قوی اند می توانند به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشند و وقت گذاشتن برای ضعیف ها هم بی اثر است!
.
یک باور دیگر او که امروزه جنجال برانگیز است این بود که می گفت هر کسی که می تواند فعالیت فکری جدی کند دارای ریش (=مرد) است!
.
.
.
#فلسفه #کانت

@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
زیرا حکومت، ایده اخلاقی‌ تحقق یافته است و ایده آزادی به مفهوم واقعی کلمه تنها از طریق حکومت قابل تصور است. #هگل آزادی را برای جامعه و حکومت می‌داند، زیرا تنها از این راه همه افراد در جامعه می‌توانند به آن دسترسی پیدا کنند. هگل از این نظر، تحت تأثیر #انقلاب_فرانسه،…
#راولز: نمونه کانتی آزادی

رولز در #فلسفه_سیاسی خود به بحث آزادی های اساسی‌ می‌ پردازد. او این پرسش را عنوان می‌کند که «با چه دلیل و استدلالی، احزاب و افراد اخلاقی‌ در شرایط آغازین به آزادی های اساسی‌ می‌ رسند و به #الویت این آزادی ها بها می‌دهند؟» افراد اخلاقی‌ نه به دلیل عقلانیت خود، بلکه براساس تمایلات لیبرالی و آزادیخواهانه به مشخص سازی آزادی های اساسی‌ می‌رسند. رولز به نوبه خود فهرستی از این آزادی های اساسی‌ برای یک جامعه لیبرال ارائه می‌دهد: آزادی اندیشه و وجدان، آزادی سیاسی، آزادی اتحادیه ها و بنیادها و آزادی های‌ متعلق به تمامیت فرد و تکامل او در جامعه و نهایتأ آزادی هایی‌ که یک حکومت قانونمند، همه شهروندان را به آن ملتزم می‌سازد. از یک خاستگاه اخلاق‌ کانتی، آزادی های یاد شده بر اساس اصول پذیرفته شده عدالت، امکان پذیر هستند، که در تئوری راولز «عدالت در معنای انصاف»  نام دارد. هدف این است که با مشخص کردن آزادی های اساسی‌ به درک دقیقتری از اصول عدالت نائل شویم که نهایتأ ما را به درک بهتری از آزادی و عدالت در یک جامعه #دمکراتیک برساند. اما این پرسش همچنان مطرح است که رولز چه روالی برای آزادی های اساسی‌ مشخص می‌ کند، زیرا آزادی های اساسی‌ یاد شده از سوی رولز نمی توانند همیشه مورد توافق همه احزاب یا افراد اخلاقی‌ در یک شرایط آغازین باشد و در عمل می‌توانند مضمونی دیگر یابند.  شرایط آغازین، شرایطی است تخیلی در فلسفه عدالت رولز که در آن شرکت کنندگان براساس یک قراداد اجتماعی بر سر اصول عدالت، توافق می‌کنند. شرط اصلی‌ این شرایط فرضی آن است که حاضرین، هیچ آگاهی‌ از منافع و جایگاه شخصی‌ در جامعه خود نداشته، ولی‌ صاحب بیشترین آگاهی‌ از منافع دیگران باشند. عدالت لیبرالی رولز بر دو اصل استوار است:

اصل اول: هر فردی در یک سیستم مناسب از آزادی های اساسی‌ مساوی که با سیستم مشابه دیگری از این آزادی ها برای همه سازگار است، از حقوق کاملأ برابر برخوردار است.

اصل دوم: نابرابری های اجتماعی و اقتصادی باید دارای دو شرط باشند:
اول باید به نهادها و موقعیت هایی‌ وابسته باشند که برای همه با شرط تساوی منصفانه شانس ها قابل دسترسی هستند.
و دوم باید بیشترین فایده را برای آنها که در جامعه کمترین امتیاز را دارند، داشته باشند.
@cafe_andishe95
علم چیست؟

📕علم چیست؟ شاید تصور کنیم که پاسخ دادن به این سؤال آسان است: معلوم است، علم یعنی موضوعاتی مثل فیزیک، شیمی، و زیست شناسی، حال آن که مباحثی از قبیل هنر، موسیقی و الهیات علم نیستند.

📕اما وقتی فیلسوف میپرسد #علم چیست به دنبال این نوع جواب نیست. آنچه #فیلسوف در نظر دارد صرفا فهرستی از یک رشته فعالیتها که معمولاً به آنها نام «علم» میدهند نیست، بلکه او در پی ویژگی مشترک این فعالیت هاست یعنی در پی آن خصیصه ای است که ما بر اساس آن چیزی را علم می شمریم. با این حساب، سؤال ما پیش پاافتاده نیست.

📕اما خواننده هنوز ممکن است تصور کند که به هرحالی این سؤالی ساده و سرراستی است و جواب درست آن هم این است که علم تلاشی است در راه فهمیدن جهانی که در آن زندگی میکنیم، تبیین این جهان، و نیز پیش بینی وقایع این جهان.

📕مسلما جواب معقولی است، اما ایا تمام قصه همین است؟ آخر دین های گوناگون هم درصدد فهم و تبیین این جهان اند ولی معمولاً ما دین را شاخه ای از علوم به شمار نمی آوریم. طالع بینی و فال گیری هم در پی پیش بینی آینده اند اما اکثر مردم این کارها را علم نمیدانند.

📕همچنین است #تاریخ . مورخان می کوشند آنچه در گذشته روی داده دریابند و علت رویدادها را معلوم کنند، اما تاریخ را معمولا در ردیف #علوم_محض قرار نمی دهند، بلکه آن را جزء #ادبیات و #علوم_انسانی به شمار می آورند.

♦️پس، ازقرار معلوم مانند بسیاری از پرسش های فلسفی، پرسش «علم چیست؟» نیز غامض تر ازآن است که در ابتدا به نظر می امد.

📕بسیاری بر این باورند که تفاوت علم و غیر علم را باید در روشهای خاصی جست که دانشمندان برای تحقیق دربارهٔ جهان به کار میگیرند.
این سخن هم کاملاً معقول است، زیرا در بسیاری از علوم برای تحقیق از روش های مشخصی استفاده میشود که در رشته های غیر علمی خبری از آن روش ها نیست.

📕یک نمونهٔ بارز تفاوت در روش، استفاده از آزمایش است. در تاریخ تحول علم جدید استفاده از آزمایش نقطهٔ عطفی به حساب می اید. البته هستند علومی که ازمایش در انها کاربرد ندارد. مثلاً معلوم است که منجم نمیتواند آسمان را موضوع آزمایش خود قرار دهد. در اینجا او صرفا باید به رصدهای دقیق قناعت کند.

📕بسیاری از شاخه های #علوم_اجتماعی نیز مشمول همین حکم اند. یکی دیگر از جنبه های مهم علم، نظریه سازی است. کار دانشمند فقط این نیست که دفترچه ای بردارد و نتایج #آزمایش ها و مشاهدات خود را در آن ثبت کند، بلکه اصولاً باید بر مبنای #نظریه ای عام این نتایج را تبیین هم بکند.

📕درست است که انجام دادن این کار همیشه آسان نیست اما حاصل آن موفقیت های خیره کننده بوده است. یکی از سؤالات مهمی که باید در #فلسفه_علم برای آن جوابی پیدا کرد این است که دانشمندان چگونه توانسته اند به کمک روش هایی از قبیل #آزمایش، #مشاهده و #نظریه سازی از روی بسیاری از رازهای طبیعت پرده بردارند.
📔فلسفه علم، سمیرا اُکاشا
ترجمه هومن پناهنده، نشر فرهنگ معاصر
🔮 @cafe_andishe95
⭕️درگيري ذهني مهم راولز فیلسوف لیبرال اين بود كه آيا دموكراسي، با آموزه هاي جامع ديني و غير ديني سازگار است يا نه؟

او ۲۰ سال با اين مفاهيم دست و پنجه نرم كرد كه آيا مي توان در كنار وجود آموزه هاي فراگير، جامعه را با ليبراليسم اداره كرد؟


🔷 راولز به اين نتيجه رسيد كه اگر قرار است به تصوري منسجم از ليبراليسم رسيد، بايد مفهوم حق و حقيقت را كنار گذاشت و انصاف و عقلاني بودن را جايگزين كرد زيرا ايدئولوژي ها هيچ گاه به توافق نمي رسند و تنها اميدي كه باقي مي ماند اين است كه ميان حوزه هاي فردي و جمعي تفاوت بگذاريم.

در واقع او اعتقاد داشت ليبراليسم سياسي بايد نسبت به هر نظر فراگير، بي طرف باشد و بقاي جامعه، مستلزم احترام متقابل بين شهروندان گوناگون است. راولز اعتقاد دارد انسان ها بايد خود را شهروندان دموكراسي بدانند.

خصوصيت اين نگاه رويكرد مستقل آن از نظريه هاي فراگير است كه امكان طرح آن را در هر شرايطي فراهم مي كند.

وجه تمايز ليبراليسم راولز با ديگر ليبراليست ها در اين است كه فرض او جامعه اي مركب از افراد آزاد و برابر است.

راولز عقيده دارد جامعه اي كه انصاف در آن حاكم نباشد جامعه اي ناپايدار است و كار اصلي فلسفه سياسي، تعريف اين انصاف است.

راولز به اين پرسش اساسي فلسفه سياسي كه چگونه مي توان بر سر اصول ليبراليسم به توافق رسيد؟ اينگونه پاسخ مي دهد كه شهروندان بايد عاقل و منصف باشند و هنگامي مي توان آنها را عاقل و منصف ناميد كه حاضر باشند براساس منصفانه ترين عدالت، شرط همكاري را فراهم كنند و موافقت داشته باشند تا با هم زندگي كنند.

☑️عزت الله فولادوند☑️
پانزده کتاب برای آشنایی مقدماتی با #فلسفه غرب
🔮 @cafe_andishe95
📚 #فلسفه

✍🏻 تجربه نخستین محصولی است که فهم ما تولید می‌کند. به این ترتیب که فاهمه ماده یافته‌های حسی را به عمل می‌آورد. از طرفی تجربه تنها سرزمینی نیست که فاهمه‌ی ما به آن محدود شود. درست است که تجربه به ما می‌گوید چه چیزی وجود دارد، اما نه آنکه آن چیز باید ضرورتا به همان شکل که تجربه می‌شود باشد و نه شکل دیگر، درست به همین دلیل تجربه به ما کلیت واقعی نمی‌دهد، و عقل که بسیار تشنه این نوع شناخت‌ها است، بر اثر تجربه بیشتر تحریک می‌شود تا اینکه راضی شود. چنین شناخت‌های کلی که هم زمان خصلت ضرورت درونی‌دارند، باید مستقل از تجربه، فی حدّ ذاته روشن و قطعی باشند. بنابراین به این نوع شناخت‌ها شناخت پیشین گفته می‌شود، حال آنکه برعکس، آنچه منحصرا از تجربه گرفته می‌شود، فقط به نحو پسین شناخته می‌گردد.
شناخت‌هایی با تجارب ما آمیخته می‌شود که باید منشاء آن‌ها پیشین باشد و شاید این شناخت‌های پیشین فقط مناسب این کار باشند که: پیونددهنده‌ی پندارهای حسی ما باشند. چون حتی اگر ما از تجارب خود هرآنچه را که به حواس تعلق دارند حذف کنیم، باز مفاهیمی باقی می‌مانند که باید کاملا پیشین و مستقل از تجربه‌ی تکوین یافته باشند. چون بخاطر این شناخت‌های پیشینی است که انسان درباره‌ی ابژه(عیانی) که بر حواس پدیدار می‌شوند، از آنچه تجربه محض می‌آموزد بیشتر می‌تواند بحث کند یا دست کم باور داشته باشد که بیشتر می‌تواند بحث کند.
ولی چیزی که بسیار مهمتر است، این است که برخی شناخت‌ها، حتی حیطه‌ی همه‌ی تجارب ممکن را رها می‌کنند و چنین می‌نمایند که از طریق مفاهیمی که هیچ‌گونه عین مطابق با آن‌ها هرگز نمی‌تواند در تجربه داده شود، حوزه‌ی احکام ما را فراتر از همه مرزهای تجربه گسترش می‌دهند. و درست در حیطه‌ی همین شناخت‌هایی که از جهان حسی فراتر می‌روند، جایی که تجربه نه هدایت و نه اصلاحی می‌تواند ارائه دهد. کار پژوهش‌های عقل ما صورت می‌گیرد. ما این پژوهش‌های عقل را از نظر اهمیت و هدف غایی بالاتر از هر آنچه فاهمه در سرزمین پدیداره می‌تواند بیاموزد می‌دانیم. این شناخت‌ها که از حیطه‌ی تجربه خارج می‌شوند را نمی‌دانیم از کجا آمده‌اند و اعتبار اصولی که منشا آن‌ها هستند را نمی‌شناسیم.
بخش بزرگی شاید بزرگترین بخش کار عقل ما در تجزیه و تحلیل مفاهیم نهفته است که ما خود درباره‌ی عیان داریم. این تجزیه و تحلیل مجموعه‌ای از شناخت‌ها تحویل ما می‌دهد که اگرچه چیزی نیستند جز روشنگری یا توضیح چیزهایی که در مفاهیم ما تعقل شده بودند، ولی دست‌کم از نظر گاه صورت، همچون افکار تازه برآورد می‌شوند.با این همه شناخت‌ها از نظر گاه ماده اولیه یا محتوا، مفاهیمی را که ما داریم گسترش نمی‌دهند، بلکه آنها را فقط از هم جدا می‌کنند. حال چون این روش شناختی واقعی و پیشین به ما می‌دهد که پیشرفت آن مطمئن و مفید است، عقل بی آنکه خود متوجه باشد، آرام آرام احکامی را وارد میدان می‌سازد که کاملا متفاوت هستند، در اینجا عقل به مفاهیم داده شده به طور پیشین مفاهیم دیگری اضافه می‌کنند که نسبت به آن‌ها بیگانه هستند، بی‌آنکه انسان بداند که عقل چگونه به این ماجرا کشانده شده است و بی‌آنکه این پرسش حتی بتواند به فکر او خطور کند، از همین رو کانت در تقسیم‌بندی شناخت، آن‌ها را به دو حوزه که شناخت‌های حاصل از احکام ترکیبی و شناخت‌های حاصل از احکام تحلیلی تقسیم می‌کند.

#کانت
#نقد_عقل_محض | #بخش_یکم
#مهران_اکبریان

ادامه دارد...
🆔 @cafe_andishe95
#سه_مفهوم_آزادی

از بررسی‌هایی‌ که تاکنون انجام شد، می‌توان چنین نتیجه گرفت:

در فلسفه‌ی ایرانی مفهوم آزادی در چهارچوب متافیزیکی اختیار و آزادی ِ اراده محدود بوده و #فلسفه_ایرانی برخلاف غربی از جنبش‌های اجتماعی الهامی برای شکوفایی این مفهوم نداشته است. گفت‌وگو پیرامون مفهوم آزادی در ایران شایسته‌ی پژوهشی مستقل است.
در #فلسفه_غربی، #کانت و #هگل، تحت تأثیر انقلاب فرانسه، به‌عنوان دو جریان اصلی‌ در تکامل و رشد فلسفه‌ی آزادی به شمار می‌روند. هر دو از جبهه‌ی کاملاً متفاوتی به آزادی می‌نگرند: کانت از جبهه‌ی فردی و با تکیه بر خرد فردی به تکامل هنجارهای اخلاقی می‌رسد. هگل از دیدگاه جمعی به نقش روندهای تاریخی و درک آن در راستای رسیدن به آزادی می‌نگرد. در فلسفه‌ی امروزین آزادی در دو نمونه‌ی #رولز و #هونس (یا #هونت) دیدیم که یکی به اصول کانتی و دیگری به اصول هگلی وفادار مانده  و هر یک بر آن اساس، به ژرفش تئوری‌های آزادی و عدالت پرداخته‌اند.

نقد هگل از کانت این است که او آزادی اراده را به عنوان اصل اخلاقی‌ تعبیر می‌کند و به مفهوم #خودسالاری می‌رسد. از نظر هگل این یک فرض کلی‌ و انتزاعی است و به همین دلیل بی‌محتوا. از نظر کانت «وظیفه» از راه اراده‌ی آزاد تعیین می‌شود. درحالیکه اراده‌ی آزاد برای کانت یک شرط است، برای هگل یک پیش‌فرض است.
آزادی اراده از نظر کانت انطباق آزادی فردی با دستور مطلق است. به بیان بهتر، اراده‌ی فردی باید همچون یک قانون کلی تصور شود. هگل این اصل را که اراده، عملکردی همچون قانون کلی‌ داشته باشد، بی‌محتوا و کلی‌گویی می‌بیند. زیرا برای هگل اراده‌ی آزاد واقعی تنها می‌تواند اراده‌ی روح جهانی‌ باشد که در ساخت عینی اخلاق که عبارت از قانون و حقوق یک حکومت است، ممکن است. چنین ساخت عینی، میدانی است که در آن آزادی به تحقق پیوسته و اراده به حقیقت خود رسیده است. تنها آن اراده‌ای که پیرو قوانین باشد، آزاد است، زیرا تنها در این صورت، پیرو خود است و در خود حضور دارد و به همین دلیل آزاد است. همچنین نزد کانت اراده‌ی آزاد واقعی، پیرو قانون اخلاقی‌ است که به خلاف هگل که آن را بخشی از واقعیت عینی می‌داند، به شکل صوری در انطباق با دستور مطلق تعریف شده است.

🆔 @cafe_andishe95
#مفاهیم_آزادی
#بخش_بیست‌وهفتم
📔گوهر فلسفه، مالکیت بر حقیقت نیست، بلکه جست‌وجوی حقیقت است. فلسفه همواره «در-راه» است (بی‌آنکه به مقصد برسد). پرسش‌های آن بنیادی‌ترند تا پاسخ‌های آن و هر پاسخی هم خود پرسشی تازه می‌شود. تعریفِ فلسفه «در-راه-بودنِ» جست‌وجوگرانه است و نه رسیدن به آرامش و کمالِ لحظه. هیچ‌چیز بالاتر یا در کنارِ فلسفه جای ندارد. فلسفه نمی‌تواند از چیز دیگر ناشی شود. برای تعیینِ ماهیتِ فلسفه فقط می‌توانیم آن را در عمل تجربه کنیم. پس فلسفه تحققِ فکرِ زنده و تأمل بر این فکر، عمل و سخن از آن عمل خواهد بود. تنها با تجربه‌ی فلسفه به نفسِ خود، خواهیم توانست تفکرِ فلسفیِ تدوین یافته را درک کنیم.

کوره راه خرد
کارل یاسپرس
#فلسفه
🔮@cafe_andishe95
💠دیالوگ افلاطونی_سقراطی

1️⃣در گفتگو های سقراطی هیچ یک از طرفین مدعی نیست که بیش از دیگری میداند و اگر کسی در بحثی ادعای این را داشته باشد که بیش از دیگری می داند و آمده تا تنها یاد دهد و بیاموزاند به هیچ وجه در آنجا گفتگو و دیالوگی صورت نگرفته است!

سقراط استادی نیست که با متلکم وحده بودن خودش بخواهد پاره ای از اندیشه ها را به شاگردانش انتقال دهد!

او بر این عقیده بود که معلم حقیقی فقط و فقط خداوند است و او(سقراط) تنها می داند که نمی داند!

سقراط همانطور که نگران جهل و نادانی دیگران بود نگران جهل و نادانی خود هم بود همان چیزی که روشنفکران ما امروز از آن دم میزنند بی آنکه خود را ذره ای در آن سهیم بدانند، همواره دیگران را و جامعه را با خطر انحطاط رو به رو می دانند بی آنکه توجه داشته باشند که این خطر انحطاط ممکن است دامن آنان را نیز بگیرد!


2️⃣ دومین ویژگی دیالوگ افلاطونی سقراطی این است که ما در چنین دیالوگ هایی با دو تن رو به رو هستیم و نه با یک تن!

یعنی خاک زایی در برابر حقیقت ، یکی از خصلت های دیالوگی اوست، اگر حقیقتی را در کلام مخاطب خود ببیند به هیچ کبر و غروری آن را می پذیرد

و این یک اصل کلی است که تا کسی در خودش فرو روی نداشته باشد فرا روی هم نخواهد داشت!

تمام آنهایی که ادعای حقیقت را دارند یا باور های جزمی خود را حقیقت می انگارند به هیچ وجه حاضر نیستند یکی از طرفین در دیالوگ فلسفی قرار بگیرند، اهل دیالوگ باید صادقانه آماده ی شنیدن سخن مخالف باشند نه اینکه به قصد هدایت او به میدان بروند! (متد سنت گرایانی چون حسین نصر نیز چنین است)

کسی که بر این باور است که؛ من به حقیقت رسیده ام حالا بگذار او هم حرفش را بزند تا من پز آزاد اندیشی بدهم چنین کسی یا سیستمی جز فساد و پوپولیسم چیزی از حقیقت درک نکرده است!

«دیگری» از عناصر اصلی و قوام بخش تمام حقیقت است!

و هیچ کس تمام حقیبقت را دارا نیست و هر کس وجهی از حقیقت را میبیند و من برای این که تصویر کاملی از حقیقت داشته باشم نیاز دارم سخن دیگری راهم بشنوم هر چند هیچ وقت نمی توانم به تصویر کامل حقیقت برسم!!!

طرفین دیالوگ نباید در اندیشه ی مجاب کردن یکدیگر باشند.
و اگر ثابت شد که رای دیگری درست است باید از عقیده ی خود دست بردارند و بدان تن دهند!

خطابه از ویژگی های سوفسطاییان است و دیالوگ با مقدمات و شروطی که گفته شد از ویژگی های تفکر فلسفی، که در جستجوی حقیقت است!

"خوش بینی نسبت به حریف مقابل"
احترام متقابل و مهر و عطوفت انسانی از شرایطی است که بدون آنها نمی شود به دیالوگ افلاطونی پرداخت!!!

- ابوذر شریعتی
#فلسفه
🔮@cafe_andishe95
یکی از عمیق ترین تاثیرات دوبوار بر فلسفه فمینیستی اصرار وی بر این نکته است که #زنان در همه جوانب زندگی شان تحت سلطه اند. فقدان نسبی آزادی در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنی یا نقش های خاص #مادری و #همسری محدود نیست هرچند این عوامل نیز به عدم آزادی آنها کمک می کند بلکه آنها توسط «همه مدنیت» با مجموعه ارزش گذاری ها و رفتارهای اجتماعی که درک ما را از زن و مرد و مذکر و مؤنث به وجود می آورد در جایگاه پست تری قرار می گیرند.

دوبوار در بیان مشهورش می گوید: «هیچ کس زن به دنیا نمی آید بلکه زن می شود.» در حقیقت وی معتقد است رفتارهای اجتماعی باعث می شوند بعضی انسان ها از نظر جنسیت با بعضی دیگر متفاوت دانسته شوند و همین رفتارهای اجتماعی، باعث ارزش و اهمیت دادن به این تفاوت ها می شود. زن شدن فرایندی تاریخی و فرهنگی است که هرگز کامل نشده است.

دوبوار با پرداختن به اصول کلی در واقع چهارچوبی می سازد که در آن وضعیت زنان را توضیح و سپس آن را تحلیل می کند. بررسی دوبووار و انتقادش در چند فصل وجود دارد. او معتقد است کهتری زن از اساطیر آغاز می شود در #تاریخ جا می گیرد و بعد از طریق علومی مانند #فلسفه و #روانکاوی توجیه می شود. دوبووار معتقد است که مرد، زن را به صورت طبیعت و بالقوه برابر می بیند. #طبیعت در مرد یک حس دودلی ایجاد می کند. حرکت و کشف غلات منتصب به مرد است و باروری منتصب به زن. باروری نوعی انفعال ایجاد می کند و در واقع در این پروسه مرد است که نقش اصلی را دارد.
@cafe_andishe95
اگر مقاومت های زنانه شکل اصلی خود را نگرفته باشد، تسلیم شدن زنان و حل شدن آنان در نظام قدرت را در پی خواهد داشت. در واقع دنیایی که بر پایه منافع و #قدرت است اگر نیاز عاجلی به الگوهای #برابری زنان و مردان حس نکند طبعاً برای آن نیز تلاش نخواهد کرد.

رسیدن به آنچه دوبووار می خواهد با راه حلی که او ارائه می دهد در دوره ی کنونی لازم هست ولی کافی نیست. شاید نظرات دوبووار از دیدگاه خُرد بتواند مشکلات بشر را تا حدودی پوشش دهد ولی در بحث کلان نمی تواند تأثیر تعیین کننده ای بر دنیای کنونی داشته باشد. زیرا نقش ثروت و قدرت آن قدر پُررنگ است که هر بخش از منافع بشری که متضادش باشد را نابود می کند.

این که دوبووار معتقد است در نظام مردانه، زنان تحت ستم هستند طبعاً مبنای درستی دارد و به واسطه ی این دیدگاه، #فمنیست های نسل دوم و سوم بسیار تلاش کردند که بتوانند نظام های مردانه را تلطیف کنند و تا حدی از فشار سلطه ی آنها در زمینه های قانونی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی بکاهند. ولی اگر چه در نظام اقتصادی و سیاسی سقف شیشه ایی بالاتر رفته است ولی متأسفانه هنوز وجود دارد.

در زمینه #سیاست نیز اگر چه پست های ریاست جمهوری در بعضی کشورها به زنان سپرده شده است ولی در اغلب کشورها هنوز زنان برای ورود به عرصه سیاست و مدیریت های کلان، به سختی باید بجنگند و تلاش کنند تا موفق شوند.

از نظر #اجتماعی نیز نگرش های سنتی و بازدارنده هنوز در اغلب مردم دنیا موج می زند. به همین سبب، در برخی نقاط دنیا «زن» هنوز به عنوان «انسان» به رسمیت شناخته نشده است!

🔚 پایان...

📎 #سیمون_دوبوار #جنس_دوم #تبعیض #تحقیر #زن #بشر #تمدن #مردان #مادری #همسری #تاریخ #فلسفه #روانکاوی #طبیعت #ضعف_جسمانی #زیگموند_فروید #آلت_تناسلی #مذهب #بقا #ازدواج #عدم_آزادی #استقلال_اقتصادی #وابستگی #کار #دانش #مردسالار #قدرت #فمنیست #سیاست

@cafe_andishe95
📚مبنای امروزین فلسه ما

فلسفه در #ايران ماجراى غريبى دارد. ما از سنت فلسفى خود چيزى نمى دانيم و با سنت متافيزيك غربى پيوندى نداريم. كار از «فلسفه چيست؟» و «به چه كار مى آيد؟» گذشته و بايد از لزوم پرداختن به فلسفه سخن گفت و مقام تفكر در دوره كنونى، آن هم در كشورى #جهان_سومى مثل ايران. #فلسفه در كشورهاى توسعه نيافته همچون ايران ارج و قربى ندارد و زير سايه سنگين سياست نفس مى كشد و ديگر چه نفس كشيدنى؟ تفوق و تسلط سياست بينى آنقدر سنگين هست كه ديگر مجالى براى نفس كشيدن فلسفه و فلسفيدن باقى نماند.

ما اگر به آراى فيلسوفان نظر كرده ايم از مطامع سياسى به دور نبوده و آن را با سياست زدگى آغشته ايم. براى توجيه وضع سياسى و موقعيت حزبى خود سراغ فلان فيلسوف و بهمان متفكر رفته و از قضا در اين طريق به انديشه سياسى فلاسفه راهى نبرده ايم و تنها حربه اى گرفته ايم به دست براى كوبيدن مخالفان خود. بدين سان فلسفه به ذات براى ما ارزشى ندارد و صرفاً آنجا اهميت مى يابد كه بر وفق سلايق سياسى مان باشد. اين متفاوت از فلسفه اى است كه به سياست مى پردازد و حتى ممكن است به اقدام و عمل سياسى منجر شود. از #افلاطون و #ارسطو و #ابن_سينا و #فارابى گرفته تا #هگل و #ماركس همه سياسى بوده اند و دستى در فلسفه سياست داشته اند.
بعد از ماركس هم كه اغلب فلسفه ها متاثر از او رنگ و لعاب سياسى دارند، اما تفكر سياسى غير از سياست زدگى در تفكر است. اتفاقاً تفكر درست در تقابل با سياست شكل مى گيرد. نه اينكه متعرض سياست نمى شود كه گاه نظريه سياسى مى دهد ولى ذيل سياست جاى نمى گيرد و از قواعد حاكم بر آن پيروى نمى كند.

اما جهان سوم ويژگى ها و پيچيدگى هاى خاص خود را دارد. دم زدن از تفكر و آفات تفكر نيز به تبع اين پيچيدگى ها، ظرافت هاى زبانى و غيرزبانى مى طلبد. در ميانه زندگى ما تفكر جايى ندارد. عبور از سياست زدگى و فضل فروشى و گذر از باورهاى تئولوژيك و فروريختن نظام هاى ايدئولوژيك تهورى عظيم مى طلبد كه از گرده غالب متفكران خارج است. تخريب نظام هاى فكرى و تن سپردن به تفكر و ملزومات آن ترس و واهمه اى دارد كه كمتر كسى حاضر به آزمايش آن است. همين جا است كه پاى اهالى فكر و نظر مى لغزد و جزم انديشى پيشه مى كنند. متفكران و فلسفه دانان ما هم در آراى خود جزم انديشند تا بدان جا كه آراى ديگران را به يكسو مى نهند و محور و مدار تفكر در عالم مى شوند. آموزه هاى فلسفى براى ما در حكم تعاليم وحيانى است كه در طول زمان غبار كهنگى نمى گيرد. پرسش از مبنا و مبادى اين آموزه ها حريم ممنوعه به شمار مى آيد و چون و چرا كردن در آن خبطى نابخشودنى. اما اگر هيچ كس در اين آموزه ها تامل نكند و به چالش برنخيزد جز فخرفروشى به چه كار می اید؟ فلسفه اگر موجب تغيير نگرش و منظر نشود و صرفاً مجموعه اى از آموخته ها و محفوظات باشد چه دردى را دوا مى کند؟.

ما همچنان كه در بى تاريخى به سر مى بريم در بى فكرى غوطه وريم. مقام تفكر را از ياد برده ايم و مقتضيات آن را نمى دانيم. فكرمان را مقيد مى كنيم و به واسطه هاى گوناگون از دل دادن به مسير تفكر و در راه بودن مى پرهيزيم. اين ماييم كه تفكر را به پيش مى بريم نه تفكر ما را؛ يعنى درست خلاف آنچه طريق تفكر است. از طرف ديگر ما با منطق گفت وگو آشنايى نداریم. ما جرات دانستن نداريم و اتفاقاً نمى خواهيم كه بدانيم.

اگر #كانت در رساله روشنفكرى خطاب به همه آنها كه دل در گرو تفكر دارند گفت جرات دانستن داشته باشيد ما خواسته و ناخواسته از حيطه دانسته ها بيرون مى رويم. اين آفت تفكر فلسفى ايران امروز است. عيار نقد جز با توهين و تحقير و بدخواهى همراه نيست و سايه اهواى سياسى آنچنان بر فضاى فكرى و فلسفى گسترده شده كه ملاك هاى سنجش علمى كاملاً از آن جدا افتاده است. در مهجور بودن فلسفه در ایران همین بس که روز جهانی فلسفه در هفته پیش کمترین بازتاب را در محافل فرهنگی و نشریات داشت.
🔹جلال رحمانی
@cafe_andishe95
فیلسوفان لیبرالی مثل لاک ، اسپینوزا و مونتسکیو را از نخستین منادیان دولت مدرن قلمداد می کنند؛ اما هرچند دولت مدرن خود را در نهایت در غرب غالب کرد و به مدل مقبول و مورد پذیرش سیاسی در غرب بدل شد، از آغاز پیدایش ایده دولت مدرن بدون مخالف و معاند نبود. آشکارترین مخالفان دولت مدرن در غرب را همان نظریه پردازان و حاکمان دولتهای توتالیتر می دانند. مسلما اندیشه جدایی دولت از جامعه مدنی و در مرکز توجه دادن حقوق فردی و اولویت قرار دادن آنها بر دولت را هیچ نظامی مثل نظام نازیستی آلمانی و فاشیستی ایتالیایی و همچنین نظام استالینی در شوروی سابق رد نکردند.
اما پیش از اینها از جمله فلاسفه بسیار سرشناس و مهم غربی که بر اساس مبانی فلسفه سیاسی خود به طرد و نقد مدرنیته سیاسی پرداخت ، #کارل_مارکس است

#فلسفه_سیاسی
#دولت_مدرن

🔺نکته مهم اینکه چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب این توهم بین غالب روشنفکران ایرانی وجود داشت که کمونیسم و مارکس در جهت مدرنیته پیش می روند!
یعنی درواقع سخن شاه که کمونیستها را ارتجاع سرخ می نامید با توجه به فکتهای علوم سیاسی کاملن درست و بجاست!
پس بخش بزرگی از اپوزیسیون شاه دقیقن از نظم مستقر ارتجاعی تر بوده اند.
کسی با کمونیسم و کارل مارکس به مدرنیته سیاسی نمی رسد!مارکس ناقد و ضد مدرنیته سیاسی است
ما با مارکس از مدرنیته سیاسی دور می شویم!
این درک ابتدایی از فلسفه سیاسی از دیرباز بین بخش بزرگی از روشنفکران و عامه مردم ما غایب بوده است!
محمود
@cafe_andishe95
🔵فلسفه اقتصاد و مضامین آن l

🔻فلسفه اقتصاد به بررسی موضوعات ادراکی، روش شناختی و اخلاقی می پردازد که در علم اقتصاد وجود دارند. اکنون فلسفه اقتصاد به عنوان یکی از زیر شاخه های اساسی رشته فلسفه درنظر گرفته می شود. بزرگان این رشته عبارتند از آلن بوچانان، دانیل هوسمن، مایکل مک فرسون، دانیل لیتل، آمارتیا سن و الکساندر روزنبرگ. در این فلسفه توجه اصلی معطوف به موضوعات روش شناسی و معرفت شناسی است مشتمل بر روش ها، مفاهیم، و تئوریهای که به وسیله آنها اقتصاد دان ها تلاش می کنند تا در مورد فرایندهای اقتصادی، به کسب دانش بپردازند. همچنین فلسفه اقتصاد با روش هایی که در آنها ارزشهای اخلاقی از قبیل رفاه بشر، عدالت اجتماعی و ایجاد تعادل بین اولویت هایی که لازمه انتخاب های اقتصادی است سرو کارداشته و همچنین این ارزشها در استدلال اقتصادی دخیل هستند.

🔻استدلال اقتصادی راهکارهایی را برای برقراری عدالت و رفاه بشر ارائه می دهد: مهم تر از آن اینکه، استدلال اقتصادی اغلب فرضیات اخلاقی مهم اما غیر صریح و ضمنی ارائه می دهد که به عقیده فیلسوفان اقتصادی بررسی این فرضیات بسیار ارزشمند است. نهایتا اینکه فلسفه اقتصاد به فرضیات اجتماعی عینی که از سوی اقتصاد دانان ارائه می شود می پردازد. در فلسفه اقتصاد، فلاسفه توجه شان را معطوف به نهادها و ساختارهایی می کنند که منشاء فعالیت ها و تحولات اقتصادی هستند. ‏


🔻‏در فلسفه اقتصاد با این سئوالات و موضوعات مواجه می شویم: "بازار" چیست؟ آیا نهادهای دیگری وجود دارند که از طریق آنها فعالیت اقتصادی مدرن صورت گیرد؟ متغیرهای نهادی که در قالب کلی اقتصاد بازار وجود دارند، کدام متغیرها هستند؟ دولت چه نقشی را در زمینه توسعه اقتصادی می تواند ایفاء کرده و کارایی، برابری، رفاه بشری، تولید و بهره وری یا رشد را ارتقاء دهد؟ ‏
یکی از ابعاد فلسفه اقتصاد که درمحدوده فلسفه علم قرار می گیرد به بررسی ارزش و اهمیت تحلیل اقتصادی به عنوان نوعی دانش تجربی می پردازد.

🔻در این مقوله موضوعات اصلی که مورد بحث و بررسی واقع می شوند عبارتند از: دانش اقتصاد در مورد چیست؟ رشته اقتصاد چه نوع اطلاعاتی را در اختیار ما قرار می دهد؟ رابطه بین علم اقتصاد و دیگر علوم اجتماعی و یا اطلاعاتی که آن علوم ارائه می شود به چه صورت است؟ چگونه علم اقتصاد توجیه و یا ارزشیابی می شود؟ آیا یک تئوری اقتصادی ادعا می کند که تئوری های انتزاعی ای را درمورد فرایند های اجتماعی واقعی - مکانیسم هایشان، نیروهای محرک شان، و نهادهایشان ارائه دهد؟‏
تفسیر اقتصادی چه ماهیتی دارد ؟ رابطه بین مدل ها و برهان های ریاضی انتزاعی از یک سو و واقعیت عملی رفتارها و نهادهای اقتصادی از سوی دیگر چیست؟

🔻ماهیت مفاهیم و تئوریهای اقتصادی با توجه به عقاید اقتصادی ای که پا به عرصه وجود می گذارند، چیست؟ آیا در پدیده های اقتصادی مقرراتی وجود دارند که تا حدودی وجهه قانونی به خود گرفته باشند؟ ارزش و اهمیت پیش بینی های ارائه شده در اقتصاد چگونه است؟

🔻اگر بخواهیم درک وسیعتری از فلسفه اقتصاد داشته باشیم باید بگوییم فلسفه اقتصاد به مثابه منتقدی دلسوز و درعین حال جدی و سختگیراست که علم اقتصاد را مورد انتقاد قرار می دهد. فلسفه اقتصاد سئوالاتی را که چندان هم غریب و نامانوس نیستند مطرح می کند که عبارتند از سئوالاتی در مورد ساختار تئوری، اثبات تئوری، کفایت تفسیری و امثالهم. همچنین در مورد معرفت شناسی این شاخه از علوم اجتماعی سئوالاتی را مطرح می کند. به علاوه فلسفه اقتصاد در مورد فرضیات هنجار ضمنی و تلویحی که در اقتصاد وجود دارند به تحقیق و کنکاش می پردازد. این فلسفه به بررسی برخی از مسائل و موضوعات اخلاقی که علم اقتصاد گاها بالاجبار با آنها مواجه می شود مبادرت می ورزد.

🔻همچنین این فلسفه بیان می کند که اتخاذ رویکردی وسیعتر و گزیده تر به فرضیات اقتصادی بسیار ارزشمند است؛ که این مهم بدین طریق محقق می شود: استفاده گسترده تر از دیگر رویکردهای تئوریک، بررسی و مطالعه بیشتر نهادهای اقتصادی، توجه بیشتر به رویدادهای اقتصادی و مقایسه آنها با دیگر رویدادها و توجه عمیق تر و دقیق تر به تاریخچه اقتصادی. چنانچه علم اقتصاد نقشی را که در قرن نوزدهم میلادی ایفا می کرد و در آن زمان به عنوان یک علم اجتماعی موثر و بنیادی شناخته شد، ایفا کند موفق تر خواهد بود. به عبارت دیگر اگر علم اقتصاد تبدیل به عرصه فعالیت جستار اجتماعی شود و توجه اش معطوف به نهادهای اقتصادی و اجتماعی معین که اقتصاد " مدرن" را به وجود می آورند باشد. علمی که به راهکارهای اخلاقی پدیده های اجتماعی که با آنها مرتبط است می پردازد و مایل است که نمونه های متعددی از مدلهای تئوریک را بررسی کرده و درجهت دستیابی به یک درک علمی از فرایندها، نهادها و نتایج اقتصادی تلاش کند. ‏
🔺پروین مشتاقی
#فلسفه_مضاف
#فلسفه_اقتصاد
@cafe_andishe95
■ #دین، #فلسفه، #ادبیات، #علم، #تاریخ، و #هنر، تمام این جنبه های گوناگون ادراک انسانی چیزی را نشان نمی‌دهند «جز طبیعتی کور... که بدون تشخیص و مهر مادرانه، فرزندان نارس و ناتوان خود را از دامن بیرون می ریزد».

دنیا سلسله ای از حلقات به هم پیوسته نیست، و ذهن اسبابی نیست که رشته‌ای از «چون و چراها»، را ثبت کند.
دانش ما از احساس های اتفاقی و جسته گریخته ترکیب پذیرفته است. ما هر یک از این احساس ها را آنگونه که به ما می‌رسند در می‌یابیم، و سپس بر مجموع این احساس ها، که هیچگونه ربطی با هم ندارند - نظمی دروغین می‌دهیم، و با بی منطقی تمام آن را منطق هستی مینامیم.

به این ترتیب ما در پیش خود «حقایق»، و «قوانینی»، فرض می‌کنیم که هیچ دلیل فلسفی بر وجود آنها نمی‌توان آورد. بهترین کاری که ما می‌توانیم بکنیم آن است که تجارب خود را، نه براساس یقینی بودن آنها، بلکه براساس این که کمتر یا بیشتر احتمال وقوع دارند دسته بندی کنیم.

👤 #دیوید_هیوم
@cafe_andishe95
📑بدفهمی مکتب فرانکفورت در ایران


🎲در ایران مد شده است که جامعه شناسی انتقادی یعنی فحاشی به طبقات و فرهنگ عامه . که شما در طبقه بورژوا هستی پس بالذات کثافتی بعد چند تا اسم از #لوکاچ، آدرنو ، #مارکوزه، هورکایمر، بنیامین ردیف کنیم بعد فکر کنیم این یعنی جامعه شناسی انتقادی و #فلسفه سیاسی.
نهایتا هم توهم روشن فکری برمان دارد که خیلی روشنفکر هستیم!
من نئو مارکسیست و یا پیرو مکتب انتقادی فرانکفورت نیستم حتی مارکسیست هم نیستم ، فقط خواستم نشان بدهم استدلال های جامعه شناسانه و فلسفی ایشان جوری نیست که از دلش فحش و ناسزا بیرون بیاد .

چند نمونه از دیدگاه های مکتب فرانکفورت شرح می دهم که بدانید این جامعه شناس ها و فیلسوفانی که از نظر پارادائم فکری باشون در تضاد هستم کلا با رویکرد مکتب فرانکفورت در داخل کشور ما متفاوت هستند . از نظر اینها سرمایه داری یک نیاز کاذب تولید می کند که براساس این نیاز کاذب عموم به خرید کالا ها تشویق می شوند. از نظر اقتصادی هم رفاه بیشتری برای عموم فراهم شده که انقلاب نکنند تا این رفاه نسبی هست از #انقلاب سوسیالیستی هیچ خبری نیست .
آدرنو: "راز واقعی موقعیت...صرفا چیزی است که فرد در مقابل پرداخت پول برای کالا ، دریافت می کند .مصرف کننده در واقع پولی را برای بیلیت کنسرت تو سکائی پرداخته است، می پرستد "(دومینیک استرینایی، مقدمه‌ای برنظریه های فرهنگ عامه، ۱۳۹۲).چناچه دیدید آدرنو هیچ توهینی به عموم نکرد بلکه در مورد نیاز کاذب حرف می زند که چی طوری کالا هایی برای ما بت شدن یک سری فیلم هایی را تولید می شوند که نیازی برای خریدار و مصرف کننده ایجاد کند و طرف آنها را بخرد " بحث مارکس در باره بت وارگی کالا برای #آدرنو و مکتب فرانکفورت اساس نظریه ای است که می گوید اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ می تواند تسلط اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کند " (همان ) . یعنی یک سری مناسبات برای تولید کالای فرهنگی وجود دارد که براساس منطق سرمایه داری عمل می کند . انسان به ماشین تبدیل می شود ، که باید کار کند. و خلاف آن عمل کنند سرکوب می شوند . در دموکراسی های جدید انسان ها مسخ شده اند ، افراد براساس کار و رفاه بیشتر پول بیشتری در می آورند. این رفاه بیشتر باعث شد که سرزمین های بسیاری نابود شوند . در ویتنام بسیاری از انسان ها قربانی تمامیت خواهی سرمایه دار ها شدند .آمریکایی ها جنگل ها ، سایر زیست بوم های ویتنام را فدای شهوت ها و خواسته های خود کردند. انسانهای زیادی نابود شدند. خشونت ، در عصر استعمار نئو لیبرال ها به بالاترین حد خود رسیده است . در جنگ های مختلف خشونت افسار گسیخته سرمایه داری مشاهده کردیم. خشونت در زندگی روزمره شهروندان جوامع سرمایه داری بسیار مشهود است.
انسان به ماشین تبدیل می شود ، که باید کار کند. و خلاف آن عمل کنند سرکوب می شوند . در دموکراسی های جدید انسان ها مسخ شده اند ، افراد براساس کار و رفاه بیشتر پول بیشتری در می آورند. این رفاه بیشتر باعث شد که سرزمین های بسیاری نابود شوند . در ویتنام بسیاری از انسان ها قربانی تمامیت خواهی سرمایه دار ها شدند .
آمریکایی ها جنگل ها ، سایر زیست بوم های ویتنام را فدای شهوت ها و خواسته های خود کرند. انسانهای زیادی نابود شدند. خشونت ، در عصر استعمار نئو لیبرال ها به بالاترین حد خود رسیده است . در جنگ های مختلف خشونت افسار گسیخته سرمایه داری مشهاده کردیم.
خشونت در زندگی روزمره شهروندان جوامع سرمایه داری بسیار مشهود است. هنگام رانندگی ،راندگان خیلی بی ادب هستند ، بد دهنی و فحاشی هنگام رانندگی یکی از علائم خشونت های شهری است که جوامعه سرمایه داری شایع شده است.
این گفته هایی که مارکوزه در کتاب های اروس و تمدن و انسان تک ساحتی مطرح می کند شباهت های زیادی به کتاب، دیالکتیک روشنگری آدرونو و هورکایمر دارد که فاشیسم را در راستای تکامل روشنگری می دانستند که منجرب به خشونت شد جنگ جهانی اول و دوم پدید آورد.
حتی استفاده از بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی یا حتی قتل عام یک از روستاهای آلمان را می تواند نتیجه عقلانیت ابزاری دانست که با یک حساب دو دو تا چهار تا نتیجه می گیرند اگر عده ای کشته شوند باعث می شود جنگ تمام شود .
ادامه دارد
سعید جلوخانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🔆آزادی چیست؟ به نظر می‌رسد طرح پرسش «آزادی چیست؟» اقدامی است نومیدکننده. گویی تضادها و تناقض‌های دیرینه در کمین نشسته‌اند تا معماهای امتناع منطقی را به اندیشه‌ انسان تحمیل کنند، به‌طوری‌که [بسته به این‌که انسان به کدامین گوشه‌ی معما آگاهی دارد] دریافتنِ مفهوم…
🔻مسئله‌ #آزادی برای #فلسفه‌_سیاسی تعیین‌کننده است و هیچ نظریه‌ سیاسی‌ای نمی‌تواند در برابر این مسئله که ما را «به جنگلی تاریک برده است که فلسفه در آن سرگردان است»، بی‌نظر باقی بماند. در ادامه‌ این موضوع بحث خواهم کرد که دلیل این تیرگی این است که پدیده‌ آزادی هرگز در قلمرو اندیشه ظاهر نمی‌شود:
نه آزادی و نه ضد آن را در گفتگوی فرد با خودش [که در جریان آن، مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیکی طرح می‌شوند] تجربه نمی‌کنند. سنت فلسفی که در مورد آغازگاه موضوع آزادی در آن، بعد بحث خواهیم کرد، به‌جای روشن کردن خودِ ایده‌ آزادی، آن‌طور که در تجربه‌ بشری پدیدار می‌شود، آن را تحریف کرده است، زیرا آن را از میدان اصلی‌اش، یعنی قلمرو سیاست و امور بشری به‌طورکلی، به حوزه‌ درونی، به «اراده»، یعنی جایی که می‌تواند مورد وارسی شخص قرار گیرد، انتقال داده است. به‌عنوان دفاع مقدماتی و اولیه از این رهیافت، می‌توانیم به این نکته اشاره‌ کنیم که از لحاظ تاریخی، آزادی در میان مسائل بزرگ دیرینه‌ متافیزیکی – از قبیل هستی، نیستی، روح، طبیعت، زمان، ابدیت و غیره – آخرین مسئله‌ای بوده که اصلاً به موضوع تحقیق فلسفی بدل شده است.
در تاریخ طولانی فلسفه، در میان فیلسوفان بزرگ، از فیلسوفان مکتب پیش سقراطی گرفته تا فلوطین، آخرین فیلسوف بزرگ باستان، کسی نبود که به آزادی پرداخته باشد؛ و زمانی که آزادی در سنت فلسفی غرب پدیدار شد، تجربه‌ تغییر کیش دینی – نخست #سنت_پولس رسول و سپس #سنت_آگوستین – بود که موجب پدید آمدن آن شد.
☑️سپهر سیاسی میدانی است که در آن، آزادی را، البته نه به‌عنوان مسئله، بلکه به‌منزله‌ نوعی واقعیت زندگی روزمره، همواره می‌شناخته‌اند؛ و حتی امروز، هنگامی‌ که درباره‌ی مسئله‌ آزادی صحبت می‌کنیم، باید سیاست و این حقیقت را که به انسان توانایی کنش داده‌شده است [چه از آن آگاه باشیم چه نباشیم] پیوسته در ذهن داشته باشیم؛ زیرا کنش و سیاست در میان همه‌ توانمندی‌ها و کارایی‌های انسان، تنها اموری‌اند که نمی‌توانیم بدون دستکم فرض وجود آزادی، آن‌ها را حتی تصور کنیم و به‌زحمت می‌توانیم به موضوع سیاسی منفردی بپردازیم بی‌آنکه به‌طور ضمنی یا صریح، موضوع آزادی آدمی را طرح کنیم. افزون بر این، آزادی نه‌فقط یکی از مسائل و پدیده‌های قلمرو سیاسی به معنای واقعی کلمه، از قبیل عدالت، قدرت، یا برابری است و به‌ندرت [در دوره‌های بحرانی یا انقلاب‌ها] به هدف مستقیم کنش سیاسی بدل می‌شود، بلکه دلیلی است که آدمیان در اساس در سازمان‌های سیاسی با یکدیگر همکاری می‌کنند. بدون آزادی، زندگی سیاسی به معنای واقعی کلمه، بی‌معنا می‌شود. «علت وجودی» سیاست، آزادی است و میدان تجربه‌ی آزادی، کنش است.

آزادی را که در همه‌ آرای سیاسی مسلم می‌انگاریم و حتی کسانی که حکومت استبدادی را می‌ستایند بازهم باید آن را به‌حساب آورند، درست ضد «آزادی درونی» یعنی فضایی درونی، است که انسان‌ها برای فرار از اجبار بیرونی و احساس آزادی می‌توانند به آن بگریزند. این احساس درونی نمودهای بیرونی ندارد. ازاین‌رو، بنا به تعریف، ربطی به سیاست ندارد. هر چیزی که روا بودن آزادی درونی را توجیه کند و هرقدر هم آزادی درونی را در دوران باستان پسین شیوا وصف کرده باشند، بازهم ازلحاظ تاریخی، پدیده‌ای است پسین. احساس آزادی در آغاز نتیجه‌ی نوعی بیگانگی از جهان بود که تجربه‌های دنیوی را به تجربه‌های درونی شخص بدل می‌کرد. تجربه آزادی درونی همواره غیر اصیل است، زیرا پیش‌فرض آن همواره این است که انسان از جهانی که آزادی او را گرفته است، دوری می‌گزیند و به درون خود که کس دیگری به آن دسترسی ندارد، پناه می‌برد. این فضای درونی را (که «خود» بعد از گریز از جهان به آن پناه می‌برد) نباید با دل یا روان (که هردو تنها در ارتباط دوجانبه با جهان وجود دارند و عمل می‌کنند) اشتباه گرفت. در دوران باستان پسین، کسانی که در جهان بیرونی، جایی برای خود نمی‌یافتند معنویت [نه دل و روان] را به‌عنوان مکانی برای آزادی مطلق کشف کردند. از آغاز دوران باستان تا کمابیش میانه‌های قرن نوزدهم، همگان هم‌عقیده بودند که پیش‌شرط آزادی داشتن جایگاهی در جهان بیرونی است. اگر به ریشه‌های این‌که آزادی درونی یا این نظریه که «جایگاه مناسب آزادی آدمی، اقلیم درونی وجدان» است، بازگردیم، خصلت غیر اصیل آن آشکارتر خواهد شد. گونه‌نمای منادیان آزادی درونی، انسان فردیت یافته‌ی مدرن نیست که می‌خواهد به امکانات درونی خود تحقق بخشد، رشد و تکامل بیابد و به‌درستی از این‌که جامعه بر فردیت او چیره شود، هراس دارد به‌شدت بر [اهمیت نبوغ و اصالت] پافشاری می‌کند، بلکه فرقه‌گرای عامه‌گرا و عامه‌پسند دوران باستان پسین است که جز نام فیلسوف وجه اشتراک دیگری با فلسفه نداشت.
📚میان گذشته و آینده-هانا آرنت فیلسوف سیاسی
@cafe_andishe95