لیبراسیون/لیبرالیسم
دو مفهوم آزادی مثبت و منفی ریشه در فلسفهی سیاسی کانت دارند که در مدرنیته و بحث مربوط به لیبرالیسم نقش مهمی ایفا میکنند. آیزایا برلین در مقالهی معروف خود این دو مفهوم آزادی را چنین تعریف میکند: «آزادی منفی شرایطی است که در آن شکوفایی فردی بدون اجبار…
آزادی فرارونده، همان طور که اشاره شد، خودجوشی مطلق در توانایی خودآغازگری یک شرایط است. در ظاهر، این چنین خودجوشی در فلسفه #کانت با خودسالاری نزدیک است. اما این گونه نیست: در «خودجوشی مطلق» اراده نقشی ندارد، ولی در خودسالاری این اراده خردمندانه است که قانونگزار است. کلید رسیدن به خودسالاری، به طوری که کانت در بخش سوم زمینه متافیزیک اخلاق می نویسد، مفهوم آزادی عملی است.
#کانت و #هگل دو دیدگاه کاملا متفاوت نسبت به آزادی دارند: در حالی که در فلسفه کانت نقش فرد و آرزوها و آمال او به عنوان کنشگر، مرکزیت دارد، در فلسفه هگل، این، جمع و هدف تاریخی آن است که نقش تعیین کننده دارد. به این دلیل به هگل بسیار انتقاد شده که او از طریق مطلق سازی جمع که در حکومت متبلور است، نقش فرد را نادیده گرفته است. از این جهت نقش او در پیشرفت روشنگری و مدرنیته همچون روسو و کانت ارزیابی نمی شود که فرد را به عنوان هدف و نه ابزار از مرکزیت برخوردار می سازند. در فلسفه #هگل این روح جهانی است که سرنوشت تاریخ را تعیین می کند و از این جهت می توان گفت که فلسفه آزادی نزد او در مقایسه با کانت از اصالت چندانی برخوردار نیست، زیرا برای #کانت آزادی فردی اساس فلسفه فرارونده او است. اما به طوری که خواهیم دید، تفسیرهای جدید از فلسفه آزادی هگل، از این فیلسوف نیز چهره دیگری به دست ما می دهد، که بر خلاف تصورات جاری وتفسیر نقل قول هایی نظیر «آزادی به عنوان درک ضرورت»، به فلسفه آزادی هگل ژرفای دیگری میبخشند. در حالی که کانت، همان گونه که یاد شد، آزادی عملی فردی و منفی را به عنوان استقلال از عوامل ناهمگون و خودسرانه و آزادی مثبت را به عنوان خودسالاری میشناسد، برای #هگل در پیکره حکومت، آزادی به عینیت رسیده است.
@cafe_andishe95
#کانت و #هگل دو دیدگاه کاملا متفاوت نسبت به آزادی دارند: در حالی که در فلسفه کانت نقش فرد و آرزوها و آمال او به عنوان کنشگر، مرکزیت دارد، در فلسفه هگل، این، جمع و هدف تاریخی آن است که نقش تعیین کننده دارد. به این دلیل به هگل بسیار انتقاد شده که او از طریق مطلق سازی جمع که در حکومت متبلور است، نقش فرد را نادیده گرفته است. از این جهت نقش او در پیشرفت روشنگری و مدرنیته همچون روسو و کانت ارزیابی نمی شود که فرد را به عنوان هدف و نه ابزار از مرکزیت برخوردار می سازند. در فلسفه #هگل این روح جهانی است که سرنوشت تاریخ را تعیین می کند و از این جهت می توان گفت که فلسفه آزادی نزد او در مقایسه با کانت از اصالت چندانی برخوردار نیست، زیرا برای #کانت آزادی فردی اساس فلسفه فرارونده او است. اما به طوری که خواهیم دید، تفسیرهای جدید از فلسفه آزادی هگل، از این فیلسوف نیز چهره دیگری به دست ما می دهد، که بر خلاف تصورات جاری وتفسیر نقل قول هایی نظیر «آزادی به عنوان درک ضرورت»، به فلسفه آزادی هگل ژرفای دیگری میبخشند. در حالی که کانت، همان گونه که یاد شد، آزادی عملی فردی و منفی را به عنوان استقلال از عوامل ناهمگون و خودسرانه و آزادی مثبت را به عنوان خودسالاری میشناسد، برای #هگل در پیکره حکومت، آزادی به عینیت رسیده است.
@cafe_andishe95
زیرا حکومت، ایده اخلاقی تحقق یافته است و ایده آزادی به مفهوم واقعی کلمه تنها از طریق حکومت قابل تصور است. #هگل آزادی را برای جامعه و حکومت میداند، زیرا تنها از این راه همه افراد در جامعه میتوانند به آن دسترسی پیدا کنند. هگل از این نظر، تحت تأثیر #انقلاب_فرانسه، بر آن بود که ایده آزادی تنها با حکومتی که آزادی را برای همگان تضمین کند، ممکن است. خرد هگلی بر خلاف خرد کانتی، خردی است تاریخی و جمعی که به طور ناخودآگاه تأثیر خود را بر خرد فردی میگذارد و به مسیر خود میآورد و به این دلیل نمیتواند به آن مفهوم کانتی، آزاد باشد. هگل یک مفهوم دیالکتیکی برای آزادی دارد که با دیگر مفاهیم کاملأ متفاوت است. مفهوم مثبت در آزادی یک مقوله مرکزی در فلسفه هگل است که توجیه مفاهیم «عشق»، «زندگی» و «سرنوشت» را ممکن میسازد. فاعل اندیشنده از این طریق به نوعی رابطه بین خود همچون قانونگزار و خرد به عنوان پیرو این قوانین میرسد. از نظر کانت آنچه که از طریق وظیفه مجبور به انجام آن هستیم، مثبت است. مثبت بودن که در چهارچوب اخلاق کانتی، به زعم هگل، در ترکیبی متضاد بین وظیفه و تمایل، قانون کلی و غریزههای مشخص وجود دارد، جای خود را در فلسفه هگل به وحدتی میدهد که اساس آن عشق و زندگی است.
❓ اما این وحدت چگونه ممکن است؟
از نظر #هگل «مرز و حدود»، وحدت دهندن چیزها است. هر چیزی در دنیا مرزی دارد و آزادی ما نیز از این طریق محدود است. اگر نتوان از این مرز عبور کرد، چگونه میتوان به یک تئوری آزادی رسید؟ پاسخ هگل این است که از طریق «باید اخلاقی» میتوان از مرزها فرا رفت: در چنین بایدی، انسان محدود، از مرز خود خارج میشود. در طبیعت این وجود متناهی، یعنی انسان است که فراتر از خود میرود تا با نفیِ نفیِ خود، نامتناهی شود. با این تصویر هگلی، متناهی و نامتناهی از یکدیگر جدا نیستتند، بلکه متناهی وارد نامتناهی میشود و نامتناهی موجودی خارج از متناهی نیست، بلکه خروج متناهی از تناهی است. دنیای نامتناهی تنها مرز دنیای متناهی است و به این صورت، تناهی، خود، به گونهای نامتناهی است.
@cafe_andishe95
#ادامه_دارد
❓ اما این وحدت چگونه ممکن است؟
از نظر #هگل «مرز و حدود»، وحدت دهندن چیزها است. هر چیزی در دنیا مرزی دارد و آزادی ما نیز از این طریق محدود است. اگر نتوان از این مرز عبور کرد، چگونه میتوان به یک تئوری آزادی رسید؟ پاسخ هگل این است که از طریق «باید اخلاقی» میتوان از مرزها فرا رفت: در چنین بایدی، انسان محدود، از مرز خود خارج میشود. در طبیعت این وجود متناهی، یعنی انسان است که فراتر از خود میرود تا با نفیِ نفیِ خود، نامتناهی شود. با این تصویر هگلی، متناهی و نامتناهی از یکدیگر جدا نیستتند، بلکه متناهی وارد نامتناهی میشود و نامتناهی موجودی خارج از متناهی نیست، بلکه خروج متناهی از تناهی است. دنیای نامتناهی تنها مرز دنیای متناهی است و به این صورت، تناهی، خود، به گونهای نامتناهی است.
@cafe_andishe95
#ادامه_دارد
از یک #دیدگاه «هگلی» به آزادی لیبرالی #رولز این انتقاد وارد میشود که مفهوم آزادی برای راولز یک اصل انتخابی دارد: از دیدگاه تئوری قراردادی راولز، یک بار، آزادی در مفهوم مطلق خود به عنوان آزادی در انتخابات مطرح است و بار دیگر به صورت آزادیهای اساسی که باید در شرایط آغازین، تعیین و انتخاب شوند. در هر دو مورد از یک دیدگاه هگلی، آزادی یک مفهوم منفی دارد. از نظر هگل، انتخاب یک مورد به مفهوم صرف نظر نمودن از مورد یا موارد دیگرست و به همین دلیل، آنچه انتخاب نشده به عنوان یک عامل بیرونی به طور منفی همچنان وجود خواهد داشت و رهایی از آن مفهوم منفی از آزادی است. در چنین بافتی، در هر انتخابی یک نوع رفتار تصادفی که #هگل آزادی ِ دلبخواه مینامد، وجود دارد که اساس تئوری رولز را تهدید به فروپاشی میکند. از نظر هگل، تصور رایج از آزادی «دلبخواهی و تصادفی بودن» است، یعنی بر اساس اراده آزاد خود، قادر به انجام هر آن چه بخواهیم باشیم. بر این اساس ما بین امکانات موجود بر اساس خواست و غریزه خود، امکانی را انتخاب میکنیم که مورد پسند ما باشد. اما آن امکانی که ما انتخاب میکنیم، میتواند برای دیگری محدودیتی ایجاد کند، به طوری که برای یکی ارضای آزادی و برای دیگری سلب آزادی است. به این دلیل، اراده آزاد بیمحتوا است زیرا با واقعیتی منفی و انتزاعی که تنها بر خود تکیه دارد، مواجه است. از این منظر، آزادی راولز میتواند این گونه تعبیر شود که او در مفهوم انتزاعی آزادی به گونهای دلخواه و با غریزه دمکراتیک به انتخاب اساسی ترین آزادی ها میرسد.
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
در #رد این #انتقاد، باید اشاره کرد که اصول اساسی آزادی نه صرفأ بر اساس غریزه و آزادی اراده بلکه بر اساس منافع مشارکت کنندگان در شرایط آغازین است. این درست است که در شرایط آغازین، طرفین شرکت کننده از منافع شخصی خود آگاهی ندارند، اما در مجموع، تصمیمهای اتخاذ شده، بیان کننده منافع واقعی همه طرفین، یعنی احزاب و افراد شرکت کننده است. به این دلیل در این جا تصمیم گیری نه براساس تصادف یا از روی غریزه بلکه بر اساس عقلانیت و خردی است که به منافع واقعی افراد جامعه توجه دارد. هدف آزادی راولز تعیین اراده و اندازه آزادی آن نیست که در راستای آن، خود را به تمایلات، غریزه ها و منافع سوبژه ها وابسته بداند، بلکه آزادی از نظر او یک سیستم مشخص از وظایف و حقوق عمومی تعیین شده است، که نه تنها مربوط به افراد بلکه اتحادیه ها، بنیادها و حتی حکومت نیز هست. علاوه بر این، شرایط آغازین راولز بر اصلی استوار است که «مخالف آزادی غریزی و دلبخواهی مشارکت کنندگان است» و آن اصل «انصاف» است. بر اساس این اصل، منافع هر طرف باید در هارمونی با منافع طرفهای دیگر باشد. از سوی دیگر، اگر به طور تجربی به آزادیهای اساسی تعیین شده در شرایط اولیه از سوی مشارکت کنندگان اخلاقی دقت کنیم، این احتمال هست که افراد مختلف بر اساس منافع خود به نوع متفاوت به این اصول بنگرند و در نتیجه در عمل به برخورد و اختلاف برسند. پاسخ رولز به این مشکل «بردباری سیاسی» است که بسیار کلی و مبهم است و از این زاویه، شاید بتوان گفت که انتقاد #هگل در مورد آزادی در بافت دلخواه آن قابل فهم است.
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#هونس: نمونهی هگلی آزادی از نظر آکسل هونسیکی از محدودیتهای بزرگ فلسف سیاسی تکیی یک جانبه بر هنجارهای اخلاقی و دوری از تحلیلهای اجتماعی است. او در هگل فیلسوفی مییابد که از اهمیت جدایی بین "بودن" و "باید" میکاهد. پس از مرگ هگل دو جریان کاملأ متفاوت،…
در تئوری #مارکس، ویژگیهای فرهنگی جای خود را به روابط اقتصادی درون جامعه میدهند و به همین دلیل، عدالت برای او موضوعیتی ندارد و تابعی از روابط اقتصادی است. برای #هگل، #عدالت همان مفهوم کلاسیک خود را دارد که عبارت است از «به هر کسی آنچه که متعلق به اوست داده شود.» تئوری عدالت رولز و تئوری حقوق #هابرماس نمونههای خوبی از تئوریهای کانتی هنجاری هستند که اصول حقوق یا اصول عدالت را از راه عقلی و خارج از ساختارها و روندهای اجتماعی استنتاج میکنند. در مقایبل، هگل در فلسفهی حقوق خود به دنبال واقعیت جامعه است که بتواند به یک نظم عادلانه دست پیدا کند. چنانکه اشاره شد، مارکس بهعنوان شاگرد هگل، دقیقأ در همین راستا عمل نمود. به طور خلاصه ما با دو شیوهی کاملا متفاوت روبهرو هستیم: هر دو شیوه به دنبال یافتن نظم اجتماعی و شرایط تغییر آن هستند، ولی یکی از بیرون و دیگری از درون به بررسی آن می پردازد. هونس روش هگلی را که از درون به یافتن نظم اجتماعی است «بازسازی هنجاری» مینامد، به این معنا که ارزشهایی در درون جامعه وجود دارند که میتوانند در کل، نقش تعیینکننده و ویژگی هنجاری و راهبردی برای جامعه داشته باشند. به عبارت دیگر، این ارزشها از زمینه به پیشنما میرسند و بهعنوان هنجارهای معتبر برای نظم جامعه تعیین میشوند. از نظر هونس، یک تئوری عدالت اجتماعی میبایست یک تئوری تحلیل اجتماعی باشد که بر شیوهی بازسازی هنجاری استوار است.
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
#سه_مفهوم_آزادی
از بررسیهایی که تاکنون انجام شد، میتوان چنین نتیجه گرفت:
در فلسفهی ایرانی مفهوم آزادی در چهارچوب متافیزیکی اختیار و آزادی ِ اراده محدود بوده و #فلسفه_ایرانی برخلاف غربی از جنبشهای اجتماعی الهامی برای شکوفایی این مفهوم نداشته است. گفتوگو پیرامون مفهوم آزادی در ایران شایستهی پژوهشی مستقل است.
در #فلسفه_غربی، #کانت و #هگل، تحت تأثیر انقلاب فرانسه، بهعنوان دو جریان اصلی در تکامل و رشد فلسفهی آزادی به شمار میروند. هر دو از جبههی کاملاً متفاوتی به آزادی مینگرند: کانت از جبههی فردی و با تکیه بر خرد فردی به تکامل هنجارهای اخلاقی میرسد. هگل از دیدگاه جمعی به نقش روندهای تاریخی و درک آن در راستای رسیدن به آزادی مینگرد. در فلسفهی امروزین آزادی در دو نمونهی #رولز و #هونس (یا #هونت) دیدیم که یکی به اصول کانتی و دیگری به اصول هگلی وفادار مانده و هر یک بر آن اساس، به ژرفش تئوریهای آزادی و عدالت پرداختهاند.
نقد هگل از کانت این است که او آزادی اراده را به عنوان اصل اخلاقی تعبیر میکند و به مفهوم #خودسالاری میرسد. از نظر هگل این یک فرض کلی و انتزاعی است و به همین دلیل بیمحتوا. از نظر کانت «وظیفه» از راه ارادهی آزاد تعیین میشود. درحالیکه ارادهی آزاد برای کانت یک شرط است، برای هگل یک پیشفرض است.
آزادی اراده از نظر کانت انطباق آزادی فردی با دستور مطلق است. به بیان بهتر، ارادهی فردی باید همچون یک قانون کلی تصور شود. هگل این اصل را که اراده، عملکردی همچون قانون کلی داشته باشد، بیمحتوا و کلیگویی میبیند. زیرا برای هگل ارادهی آزاد واقعی تنها میتواند ارادهی روح جهانی باشد که در ساخت عینی اخلاق که عبارت از قانون و حقوق یک حکومت است، ممکن است. چنین ساخت عینی، میدانی است که در آن آزادی به تحقق پیوسته و اراده به حقیقت خود رسیده است. تنها آن ارادهای که پیرو قوانین باشد، آزاد است، زیرا تنها در این صورت، پیرو خود است و در خود حضور دارد و به همین دلیل آزاد است. همچنین نزد کانت ارادهی آزاد واقعی، پیرو قانون اخلاقی است که به خلاف هگل که آن را بخشی از واقعیت عینی میداند، به شکل صوری در انطباق با دستور مطلق تعریف شده است.
🆔 @cafe_andishe95
#مفاهیم_آزادی
#بخش_بیستوهفتم
از بررسیهایی که تاکنون انجام شد، میتوان چنین نتیجه گرفت:
در فلسفهی ایرانی مفهوم آزادی در چهارچوب متافیزیکی اختیار و آزادی ِ اراده محدود بوده و #فلسفه_ایرانی برخلاف غربی از جنبشهای اجتماعی الهامی برای شکوفایی این مفهوم نداشته است. گفتوگو پیرامون مفهوم آزادی در ایران شایستهی پژوهشی مستقل است.
در #فلسفه_غربی، #کانت و #هگل، تحت تأثیر انقلاب فرانسه، بهعنوان دو جریان اصلی در تکامل و رشد فلسفهی آزادی به شمار میروند. هر دو از جبههی کاملاً متفاوتی به آزادی مینگرند: کانت از جبههی فردی و با تکیه بر خرد فردی به تکامل هنجارهای اخلاقی میرسد. هگل از دیدگاه جمعی به نقش روندهای تاریخی و درک آن در راستای رسیدن به آزادی مینگرد. در فلسفهی امروزین آزادی در دو نمونهی #رولز و #هونس (یا #هونت) دیدیم که یکی به اصول کانتی و دیگری به اصول هگلی وفادار مانده و هر یک بر آن اساس، به ژرفش تئوریهای آزادی و عدالت پرداختهاند.
نقد هگل از کانت این است که او آزادی اراده را به عنوان اصل اخلاقی تعبیر میکند و به مفهوم #خودسالاری میرسد. از نظر هگل این یک فرض کلی و انتزاعی است و به همین دلیل بیمحتوا. از نظر کانت «وظیفه» از راه ارادهی آزاد تعیین میشود. درحالیکه ارادهی آزاد برای کانت یک شرط است، برای هگل یک پیشفرض است.
آزادی اراده از نظر کانت انطباق آزادی فردی با دستور مطلق است. به بیان بهتر، ارادهی فردی باید همچون یک قانون کلی تصور شود. هگل این اصل را که اراده، عملکردی همچون قانون کلی داشته باشد، بیمحتوا و کلیگویی میبیند. زیرا برای هگل ارادهی آزاد واقعی تنها میتواند ارادهی روح جهانی باشد که در ساخت عینی اخلاق که عبارت از قانون و حقوق یک حکومت است، ممکن است. چنین ساخت عینی، میدانی است که در آن آزادی به تحقق پیوسته و اراده به حقیقت خود رسیده است. تنها آن ارادهای که پیرو قوانین باشد، آزاد است، زیرا تنها در این صورت، پیرو خود است و در خود حضور دارد و به همین دلیل آزاد است. همچنین نزد کانت ارادهی آزاد واقعی، پیرو قانون اخلاقی است که به خلاف هگل که آن را بخشی از واقعیت عینی میداند، به شکل صوری در انطباق با دستور مطلق تعریف شده است.
🆔 @cafe_andishe95
#مفاهیم_آزادی
#بخش_بیستوهفتم
📚مبنای امروزین فلسه ما
فلسفه در #ايران ماجراى غريبى دارد. ما از سنت فلسفى خود چيزى نمى دانيم و با سنت متافيزيك غربى پيوندى نداريم. كار از «فلسفه چيست؟» و «به چه كار مى آيد؟» گذشته و بايد از لزوم پرداختن به فلسفه سخن گفت و مقام تفكر در دوره كنونى، آن هم در كشورى #جهان_سومى مثل ايران. #فلسفه در كشورهاى توسعه نيافته همچون ايران ارج و قربى ندارد و زير سايه سنگين سياست نفس مى كشد و ديگر چه نفس كشيدنى؟ تفوق و تسلط سياست بينى آنقدر سنگين هست كه ديگر مجالى براى نفس كشيدن فلسفه و فلسفيدن باقى نماند.
ما اگر به آراى فيلسوفان نظر كرده ايم از مطامع سياسى به دور نبوده و آن را با سياست زدگى آغشته ايم. براى توجيه وضع سياسى و موقعيت حزبى خود سراغ فلان فيلسوف و بهمان متفكر رفته و از قضا در اين طريق به انديشه سياسى فلاسفه راهى نبرده ايم و تنها حربه اى گرفته ايم به دست براى كوبيدن مخالفان خود. بدين سان فلسفه به ذات براى ما ارزشى ندارد و صرفاً آنجا اهميت مى يابد كه بر وفق سلايق سياسى مان باشد. اين متفاوت از فلسفه اى است كه به سياست مى پردازد و حتى ممكن است به اقدام و عمل سياسى منجر شود. از #افلاطون و #ارسطو و #ابن_سينا و #فارابى گرفته تا #هگل و #ماركس همه سياسى بوده اند و دستى در فلسفه سياست داشته اند.
بعد از ماركس هم كه اغلب فلسفه ها متاثر از او رنگ و لعاب سياسى دارند، اما تفكر سياسى غير از سياست زدگى در تفكر است. اتفاقاً تفكر درست در تقابل با سياست شكل مى گيرد. نه اينكه متعرض سياست نمى شود كه گاه نظريه سياسى مى دهد ولى ذيل سياست جاى نمى گيرد و از قواعد حاكم بر آن پيروى نمى كند.
اما جهان سوم ويژگى ها و پيچيدگى هاى خاص خود را دارد. دم زدن از تفكر و آفات تفكر نيز به تبع اين پيچيدگى ها، ظرافت هاى زبانى و غيرزبانى مى طلبد. در ميانه زندگى ما تفكر جايى ندارد. عبور از سياست زدگى و فضل فروشى و گذر از باورهاى تئولوژيك و فروريختن نظام هاى ايدئولوژيك تهورى عظيم مى طلبد كه از گرده غالب متفكران خارج است. تخريب نظام هاى فكرى و تن سپردن به تفكر و ملزومات آن ترس و واهمه اى دارد كه كمتر كسى حاضر به آزمايش آن است. همين جا است كه پاى اهالى فكر و نظر مى لغزد و جزم انديشى پيشه مى كنند. متفكران و فلسفه دانان ما هم در آراى خود جزم انديشند تا بدان جا كه آراى ديگران را به يكسو مى نهند و محور و مدار تفكر در عالم مى شوند. آموزه هاى فلسفى براى ما در حكم تعاليم وحيانى است كه در طول زمان غبار كهنگى نمى گيرد. پرسش از مبنا و مبادى اين آموزه ها حريم ممنوعه به شمار مى آيد و چون و چرا كردن در آن خبطى نابخشودنى. اما اگر هيچ كس در اين آموزه ها تامل نكند و به چالش برنخيزد جز فخرفروشى به چه كار می اید؟ فلسفه اگر موجب تغيير نگرش و منظر نشود و صرفاً مجموعه اى از آموخته ها و محفوظات باشد چه دردى را دوا مى کند؟.
ما همچنان كه در بى تاريخى به سر مى بريم در بى فكرى غوطه وريم. مقام تفكر را از ياد برده ايم و مقتضيات آن را نمى دانيم. فكرمان را مقيد مى كنيم و به واسطه هاى گوناگون از دل دادن به مسير تفكر و در راه بودن مى پرهيزيم. اين ماييم كه تفكر را به پيش مى بريم نه تفكر ما را؛ يعنى درست خلاف آنچه طريق تفكر است. از طرف ديگر ما با منطق گفت وگو آشنايى نداریم. ما جرات دانستن نداريم و اتفاقاً نمى خواهيم كه بدانيم.
اگر #كانت در رساله روشنفكرى خطاب به همه آنها كه دل در گرو تفكر دارند گفت جرات دانستن داشته باشيد ما خواسته و ناخواسته از حيطه دانسته ها بيرون مى رويم. اين آفت تفكر فلسفى ايران امروز است. عيار نقد جز با توهين و تحقير و بدخواهى همراه نيست و سايه اهواى سياسى آنچنان بر فضاى فكرى و فلسفى گسترده شده كه ملاك هاى سنجش علمى كاملاً از آن جدا افتاده است. در مهجور بودن فلسفه در ایران همین بس که روز جهانی فلسفه در هفته پیش کمترین بازتاب را در محافل فرهنگی و نشریات داشت.
🔹جلال رحمانی
@cafe_andishe95
فلسفه در #ايران ماجراى غريبى دارد. ما از سنت فلسفى خود چيزى نمى دانيم و با سنت متافيزيك غربى پيوندى نداريم. كار از «فلسفه چيست؟» و «به چه كار مى آيد؟» گذشته و بايد از لزوم پرداختن به فلسفه سخن گفت و مقام تفكر در دوره كنونى، آن هم در كشورى #جهان_سومى مثل ايران. #فلسفه در كشورهاى توسعه نيافته همچون ايران ارج و قربى ندارد و زير سايه سنگين سياست نفس مى كشد و ديگر چه نفس كشيدنى؟ تفوق و تسلط سياست بينى آنقدر سنگين هست كه ديگر مجالى براى نفس كشيدن فلسفه و فلسفيدن باقى نماند.
ما اگر به آراى فيلسوفان نظر كرده ايم از مطامع سياسى به دور نبوده و آن را با سياست زدگى آغشته ايم. براى توجيه وضع سياسى و موقعيت حزبى خود سراغ فلان فيلسوف و بهمان متفكر رفته و از قضا در اين طريق به انديشه سياسى فلاسفه راهى نبرده ايم و تنها حربه اى گرفته ايم به دست براى كوبيدن مخالفان خود. بدين سان فلسفه به ذات براى ما ارزشى ندارد و صرفاً آنجا اهميت مى يابد كه بر وفق سلايق سياسى مان باشد. اين متفاوت از فلسفه اى است كه به سياست مى پردازد و حتى ممكن است به اقدام و عمل سياسى منجر شود. از #افلاطون و #ارسطو و #ابن_سينا و #فارابى گرفته تا #هگل و #ماركس همه سياسى بوده اند و دستى در فلسفه سياست داشته اند.
بعد از ماركس هم كه اغلب فلسفه ها متاثر از او رنگ و لعاب سياسى دارند، اما تفكر سياسى غير از سياست زدگى در تفكر است. اتفاقاً تفكر درست در تقابل با سياست شكل مى گيرد. نه اينكه متعرض سياست نمى شود كه گاه نظريه سياسى مى دهد ولى ذيل سياست جاى نمى گيرد و از قواعد حاكم بر آن پيروى نمى كند.
اما جهان سوم ويژگى ها و پيچيدگى هاى خاص خود را دارد. دم زدن از تفكر و آفات تفكر نيز به تبع اين پيچيدگى ها، ظرافت هاى زبانى و غيرزبانى مى طلبد. در ميانه زندگى ما تفكر جايى ندارد. عبور از سياست زدگى و فضل فروشى و گذر از باورهاى تئولوژيك و فروريختن نظام هاى ايدئولوژيك تهورى عظيم مى طلبد كه از گرده غالب متفكران خارج است. تخريب نظام هاى فكرى و تن سپردن به تفكر و ملزومات آن ترس و واهمه اى دارد كه كمتر كسى حاضر به آزمايش آن است. همين جا است كه پاى اهالى فكر و نظر مى لغزد و جزم انديشى پيشه مى كنند. متفكران و فلسفه دانان ما هم در آراى خود جزم انديشند تا بدان جا كه آراى ديگران را به يكسو مى نهند و محور و مدار تفكر در عالم مى شوند. آموزه هاى فلسفى براى ما در حكم تعاليم وحيانى است كه در طول زمان غبار كهنگى نمى گيرد. پرسش از مبنا و مبادى اين آموزه ها حريم ممنوعه به شمار مى آيد و چون و چرا كردن در آن خبطى نابخشودنى. اما اگر هيچ كس در اين آموزه ها تامل نكند و به چالش برنخيزد جز فخرفروشى به چه كار می اید؟ فلسفه اگر موجب تغيير نگرش و منظر نشود و صرفاً مجموعه اى از آموخته ها و محفوظات باشد چه دردى را دوا مى کند؟.
ما همچنان كه در بى تاريخى به سر مى بريم در بى فكرى غوطه وريم. مقام تفكر را از ياد برده ايم و مقتضيات آن را نمى دانيم. فكرمان را مقيد مى كنيم و به واسطه هاى گوناگون از دل دادن به مسير تفكر و در راه بودن مى پرهيزيم. اين ماييم كه تفكر را به پيش مى بريم نه تفكر ما را؛ يعنى درست خلاف آنچه طريق تفكر است. از طرف ديگر ما با منطق گفت وگو آشنايى نداریم. ما جرات دانستن نداريم و اتفاقاً نمى خواهيم كه بدانيم.
اگر #كانت در رساله روشنفكرى خطاب به همه آنها كه دل در گرو تفكر دارند گفت جرات دانستن داشته باشيد ما خواسته و ناخواسته از حيطه دانسته ها بيرون مى رويم. اين آفت تفكر فلسفى ايران امروز است. عيار نقد جز با توهين و تحقير و بدخواهى همراه نيست و سايه اهواى سياسى آنچنان بر فضاى فكرى و فلسفى گسترده شده كه ملاك هاى سنجش علمى كاملاً از آن جدا افتاده است. در مهجور بودن فلسفه در ایران همین بس که روز جهانی فلسفه در هفته پیش کمترین بازتاب را در محافل فرهنگی و نشریات داشت.
🔹جلال رحمانی
@cafe_andishe95
◾️هگل می گوید شرقیان نمی دانستند که انسان در مقام انسان بذات آزاد است و به سبب همین بی خبری آزاد نبوده اند.آنان تنها یک تن را آزاد می دانستند و آن خداوندگارشان(دسپوت)بود.اما درست به همین دلیل چنین آزادی هوسبازی است و خون آشامی و درشتخویی یا نرمخویی و مهربانی ای که جز یک پیشامد در طبیعت یا جز یک هوس نیست.بنابراین این یک تن نیز جز یک فرمانروای خودکامه نیست،و[درنتیجه او هم]انسان آزاد و انسان راستین نیست.
در جهان یونانی رومی است که آگاهی از آزادی پدید می آید.
#هگل
تاریخ فلسفه
@cafe_andishe95
در جهان یونانی رومی است که آگاهی از آزادی پدید می آید.
#هگل
تاریخ فلسفه
@cafe_andishe95