#هونس: نمونهی هگلی آزادی
از نظر آکسل هونسیکی از محدودیتهای بزرگ فلسف سیاسی تکیی یک جانبه بر هنجارهای اخلاقی و دوری از تحلیلهای اجتماعی است. او در هگل فیلسوفی مییابد که از اهمیت جدایی بین "بودن" و "باید" میکاهد.
پس از مرگ هگل دو جریان کاملأ متفاوت، ایدهی آزادی او را تکامل دادند: یکی جریان محافظهکار که به ترمیم آموزههای او پرداخت و میتوان از آن به عنوان آموزه ترمیمی یاد کرد. دیگری آموزهی انقلابی از فلسفهی هگل. در نیمهی دوم قرن نوزده میلادی در بریتانیا یک جریان نوهگلی رشدکرد که کوشید تا یک تئوری عدالت بر پایهی ایدهی هگل بنا نهد. در همین راستا تئوریهای #مایکل_والتزر و #دیوید_میلر هستند. تلاش تمامی این تئوریها غلبه بر تئوریهای هنجاری و تکیه بر تجزیه و تحلیل جامعه است. هونس نیز که در گذشته بر اساس فلسفهی هگل به یک تئوری "به رسمیت شناسی" رسیده بود، در مفهوم آزادی هگل پایههای عمیقتری میبیند و تلاش میکند بر اساس مفهوم آزادی هگلی راه سومی بیابد که بتواند به یک تئوری عدالت برسد. این تئوری باید از درون ساختارهای جامعه برخیزد و نه از بیرون و به دنبال هنجارهای معتبر جهانی. او برای این منظور از #تالکوت_پارسونز الهام میگیرد. تئوری جامعهشناسانهی پارسونز ارزشهای اخلاقی را وابسته به فرهنگ هر جامعه میداند. بنا به تئوری پارسونز ارزشهای اخلاقی در بخشهای مختلف جامعه از طریق سیستم فرهنگی ریشه دوانیده و در کنشهای مختلف اجتماعی به شکل توقع و احساس وظیفه نمایان میشوند. در تئوری پارسونز حوزهی اقتصادی نیز همچون حوزههای دیگر اجتماعی از این هنجارهای ارزشی به دور نیست. به عبارت دیگر، بر خلاف #هابرماس در سیستم فکری پارسونز هنجارهای اخلاقی از طریق فرهنگ در درون تمامی زیر سیستمهای اجتماعی وجود دارد و این اشتباه است که برای این زیرسیستمها از بیرون، هنجارهای اخلاقی تعیین کنیم. تئوریهای هنجاری کانتی که هابرماس و راولز درردهی آن به شمار میروند، از یک دیدگاه فرارونده به جامعه مینگرند و از این راه به هنجارهای اخلاقی میرسند. بر همین اساس هم راولز به اصول جهانشمول عدالت سیاسی میرسد. برای هگل و تمامی متفکرانی نظیر مارکس که اندیشهی او را دنبال کردهاند، ایدهی عدالت نمیتواند مستقل از جامعه موضوعیت یابد و در نهایت به نام اصول عدالت به جامعه تجویز شود. عدالت هگلی یک ایدهی اجتماعی در این بافت است که اجبارأ از درون جامعه با تمام ویژگیهای فرهنگی آن برمیخیزد و پیرو هنجاری از بیرون نیست.
@cafe_andishe95
از نظر آکسل هونسیکی از محدودیتهای بزرگ فلسف سیاسی تکیی یک جانبه بر هنجارهای اخلاقی و دوری از تحلیلهای اجتماعی است. او در هگل فیلسوفی مییابد که از اهمیت جدایی بین "بودن" و "باید" میکاهد.
پس از مرگ هگل دو جریان کاملأ متفاوت، ایدهی آزادی او را تکامل دادند: یکی جریان محافظهکار که به ترمیم آموزههای او پرداخت و میتوان از آن به عنوان آموزه ترمیمی یاد کرد. دیگری آموزهی انقلابی از فلسفهی هگل. در نیمهی دوم قرن نوزده میلادی در بریتانیا یک جریان نوهگلی رشدکرد که کوشید تا یک تئوری عدالت بر پایهی ایدهی هگل بنا نهد. در همین راستا تئوریهای #مایکل_والتزر و #دیوید_میلر هستند. تلاش تمامی این تئوریها غلبه بر تئوریهای هنجاری و تکیه بر تجزیه و تحلیل جامعه است. هونس نیز که در گذشته بر اساس فلسفهی هگل به یک تئوری "به رسمیت شناسی" رسیده بود، در مفهوم آزادی هگل پایههای عمیقتری میبیند و تلاش میکند بر اساس مفهوم آزادی هگلی راه سومی بیابد که بتواند به یک تئوری عدالت برسد. این تئوری باید از درون ساختارهای جامعه برخیزد و نه از بیرون و به دنبال هنجارهای معتبر جهانی. او برای این منظور از #تالکوت_پارسونز الهام میگیرد. تئوری جامعهشناسانهی پارسونز ارزشهای اخلاقی را وابسته به فرهنگ هر جامعه میداند. بنا به تئوری پارسونز ارزشهای اخلاقی در بخشهای مختلف جامعه از طریق سیستم فرهنگی ریشه دوانیده و در کنشهای مختلف اجتماعی به شکل توقع و احساس وظیفه نمایان میشوند. در تئوری پارسونز حوزهی اقتصادی نیز همچون حوزههای دیگر اجتماعی از این هنجارهای ارزشی به دور نیست. به عبارت دیگر، بر خلاف #هابرماس در سیستم فکری پارسونز هنجارهای اخلاقی از طریق فرهنگ در درون تمامی زیر سیستمهای اجتماعی وجود دارد و این اشتباه است که برای این زیرسیستمها از بیرون، هنجارهای اخلاقی تعیین کنیم. تئوریهای هنجاری کانتی که هابرماس و راولز درردهی آن به شمار میروند، از یک دیدگاه فرارونده به جامعه مینگرند و از این راه به هنجارهای اخلاقی میرسند. بر همین اساس هم راولز به اصول جهانشمول عدالت سیاسی میرسد. برای هگل و تمامی متفکرانی نظیر مارکس که اندیشهی او را دنبال کردهاند، ایدهی عدالت نمیتواند مستقل از جامعه موضوعیت یابد و در نهایت به نام اصول عدالت به جامعه تجویز شود. عدالت هگلی یک ایدهی اجتماعی در این بافت است که اجبارأ از درون جامعه با تمام ویژگیهای فرهنگی آن برمیخیزد و پیرو هنجاری از بیرون نیست.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#هونس: نمونهی هگلی آزادی از نظر آکسل هونسیکی از محدودیتهای بزرگ فلسف سیاسی تکیی یک جانبه بر هنجارهای اخلاقی و دوری از تحلیلهای اجتماعی است. او در هگل فیلسوفی مییابد که از اهمیت جدایی بین "بودن" و "باید" میکاهد. پس از مرگ هگل دو جریان کاملأ متفاوت،…
در تئوری #مارکس، ویژگیهای فرهنگی جای خود را به روابط اقتصادی درون جامعه میدهند و به همین دلیل، عدالت برای او موضوعیتی ندارد و تابعی از روابط اقتصادی است. برای #هگل، #عدالت همان مفهوم کلاسیک خود را دارد که عبارت است از «به هر کسی آنچه که متعلق به اوست داده شود.» تئوری عدالت رولز و تئوری حقوق #هابرماس نمونههای خوبی از تئوریهای کانتی هنجاری هستند که اصول حقوق یا اصول عدالت را از راه عقلی و خارج از ساختارها و روندهای اجتماعی استنتاج میکنند. در مقایبل، هگل در فلسفهی حقوق خود به دنبال واقعیت جامعه است که بتواند به یک نظم عادلانه دست پیدا کند. چنانکه اشاره شد، مارکس بهعنوان شاگرد هگل، دقیقأ در همین راستا عمل نمود. به طور خلاصه ما با دو شیوهی کاملا متفاوت روبهرو هستیم: هر دو شیوه به دنبال یافتن نظم اجتماعی و شرایط تغییر آن هستند، ولی یکی از بیرون و دیگری از درون به بررسی آن می پردازد. هونس روش هگلی را که از درون به یافتن نظم اجتماعی است «بازسازی هنجاری» مینامد، به این معنا که ارزشهایی در درون جامعه وجود دارند که میتوانند در کل، نقش تعیینکننده و ویژگی هنجاری و راهبردی برای جامعه داشته باشند. به عبارت دیگر، این ارزشها از زمینه به پیشنما میرسند و بهعنوان هنجارهای معتبر برای نظم جامعه تعیین میشوند. از نظر هونس، یک تئوری عدالت اجتماعی میبایست یک تئوری تحلیل اجتماعی باشد که بر شیوهی بازسازی هنجاری استوار است.
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
✅میهن دوستی هابرماس
🔹یکی از تأثیرگذارترین متفکران جهان در آستانهی ۸۹ سالگیاش همچنان سرزنده و پرکار است: یورگن #هابرماس، فیلسوف چپگرای آلمانی، در گفتوگو با نشریهی اسپانیایی «ال پائیس»، نظرت خود را در مورد حادترین مسائل زمانهی ما، از جمله ملیگرایی، مهاجرت، اینترنت، و اتحادیهی اروپا بیان میکند.
مصاحبه گر:
🔻دلبستگی قدیمیتان به مارکسیسم چه شده است؟ آیا هنوز یک چپگرا هستید؟
من 65 سال در دانشگاهها و در عرصهی عمومی در راستای اعتقادات چپ کار و مبارزه کردهام. آنچه که باعث شد بیش از ربع قرن از عمرم را صرف همبستگی سیاسی بزرگتر در «اتحادیهی اروپا» کنم این اعتقادم بود که فقط این سازمانِ قارهای قادر است سرمایهداریِ لگامگسیخته را مهار کند. من در عین حال که هیچ وقت از نقد سرمایهداری دست نکشیدم، هیچ وقت هم از این باورم دست نکشیدم که تشخیص بدون تأمل کافی نیست. من از روشنفکرانی نیستم که بدون هدف شلیک میکنند.
کانت + هگل + روشنگری + مارکسیسم غیرمتوهم = هابرماس. این را قبول دارید؟
ه:تلگرافیاش همین است، بله، البته با افزودن کمی «دیالکتیک منفیِ» آدورنو به آن!
🔻در سال ۱۹۸۶، شما مفهوم سیاسی «میهندوستیِ مبنی بر قانون اساسی» را ارائه کردید که به نظر میرسد در مقایسه با میهندوستیهای دیگرِ مبنی بر تعلقات ملیگرایانه نظیر سرود ملی و پرچم ملی نسخهی بهتری است. فکر میکنید رسیدن به اولی سختتر است؟
من به فرهنگمان که شامل نسلهای دوم و سوم مهاجران ترک، ایرانی، و یونانی هم میشود، کسانی که فیلمسازان، روزنامه نگاران، شخصیتهای تلویزیونی، و همچنین مدیران درخشان تحویل جامعه میدهند، و قابلترین پزشکان، و بهترین نویسندگان، سیاستمداران، و آموزگاران را هم پرورش میدهند، افتخار میکنم.
من در سال ۱۹۸۴ برای یک سخنرانی به کنگرهی اسپانیا دعوت شدم. بعد از سخنرانی، برای خوردن غذا به یک رستوران قدیمی رفتیم. اگر درست یادم باشد، رستوران سمت چپ خیابان بین کنگره و پوئرتا دل سول بود. در حین گفتوگویی پرشور با میزبانان مشهورمان، که خیلی از آنها هم سوسیال-دموکراتهایی درگیر نوشتن قانون اساسی جدید کشور بودند، به من و زنم گفتند که در همین ساختمان بوده که توطئه برای اعلام نخستین جمهوری اسپانیا در سال ۱۸۷۳ شکل گرفته است. به محض فهمیدن این موضوع، احساس کاملاً متفاوتی به ما دست داد. #میهندوستیِ مبنی بر قانون اساسی به پیشینهی مناسبی نیاز دارد، تا ما همیشه حواسمان باشد که قانون اساسی یک دستاورد #ملی است.
🔻شما خودتان را یک میهندوست میدانید؟
من #دوستدار #میهنی هستم که، حداقل بعد از جنگ جهانی دوم، یک دموکراسی باثبات و، در طول دهه ها قطببندی سیاسی، در نهایت یک فرهنگ سیاسی #لیبرالی به دنیا آورد. این اولین بار است که نظرم را تا این حد و به این شکل میگویم: بله، از این نظر، من یک #میهندوست آلمانی و در عین حال محصول فرهنگ آلمانی هستم.
(بخشی از مصاحبه)
@cafe_andishe95
🔹یکی از تأثیرگذارترین متفکران جهان در آستانهی ۸۹ سالگیاش همچنان سرزنده و پرکار است: یورگن #هابرماس، فیلسوف چپگرای آلمانی، در گفتوگو با نشریهی اسپانیایی «ال پائیس»، نظرت خود را در مورد حادترین مسائل زمانهی ما، از جمله ملیگرایی، مهاجرت، اینترنت، و اتحادیهی اروپا بیان میکند.
مصاحبه گر:
🔻دلبستگی قدیمیتان به مارکسیسم چه شده است؟ آیا هنوز یک چپگرا هستید؟
من 65 سال در دانشگاهها و در عرصهی عمومی در راستای اعتقادات چپ کار و مبارزه کردهام. آنچه که باعث شد بیش از ربع قرن از عمرم را صرف همبستگی سیاسی بزرگتر در «اتحادیهی اروپا» کنم این اعتقادم بود که فقط این سازمانِ قارهای قادر است سرمایهداریِ لگامگسیخته را مهار کند. من در عین حال که هیچ وقت از نقد سرمایهداری دست نکشیدم، هیچ وقت هم از این باورم دست نکشیدم که تشخیص بدون تأمل کافی نیست. من از روشنفکرانی نیستم که بدون هدف شلیک میکنند.
کانت + هگل + روشنگری + مارکسیسم غیرمتوهم = هابرماس. این را قبول دارید؟
ه:تلگرافیاش همین است، بله، البته با افزودن کمی «دیالکتیک منفیِ» آدورنو به آن!
🔻در سال ۱۹۸۶، شما مفهوم سیاسی «میهندوستیِ مبنی بر قانون اساسی» را ارائه کردید که به نظر میرسد در مقایسه با میهندوستیهای دیگرِ مبنی بر تعلقات ملیگرایانه نظیر سرود ملی و پرچم ملی نسخهی بهتری است. فکر میکنید رسیدن به اولی سختتر است؟
من به فرهنگمان که شامل نسلهای دوم و سوم مهاجران ترک، ایرانی، و یونانی هم میشود، کسانی که فیلمسازان، روزنامه نگاران، شخصیتهای تلویزیونی، و همچنین مدیران درخشان تحویل جامعه میدهند، و قابلترین پزشکان، و بهترین نویسندگان، سیاستمداران، و آموزگاران را هم پرورش میدهند، افتخار میکنم.
من در سال ۱۹۸۴ برای یک سخنرانی به کنگرهی اسپانیا دعوت شدم. بعد از سخنرانی، برای خوردن غذا به یک رستوران قدیمی رفتیم. اگر درست یادم باشد، رستوران سمت چپ خیابان بین کنگره و پوئرتا دل سول بود. در حین گفتوگویی پرشور با میزبانان مشهورمان، که خیلی از آنها هم سوسیال-دموکراتهایی درگیر نوشتن قانون اساسی جدید کشور بودند، به من و زنم گفتند که در همین ساختمان بوده که توطئه برای اعلام نخستین جمهوری اسپانیا در سال ۱۸۷۳ شکل گرفته است. به محض فهمیدن این موضوع، احساس کاملاً متفاوتی به ما دست داد. #میهندوستیِ مبنی بر قانون اساسی به پیشینهی مناسبی نیاز دارد، تا ما همیشه حواسمان باشد که قانون اساسی یک دستاورد #ملی است.
🔻شما خودتان را یک میهندوست میدانید؟
من #دوستدار #میهنی هستم که، حداقل بعد از جنگ جهانی دوم، یک دموکراسی باثبات و، در طول دهه ها قطببندی سیاسی، در نهایت یک فرهنگ سیاسی #لیبرالی به دنیا آورد. این اولین بار است که نظرم را تا این حد و به این شکل میگویم: بله، از این نظر، من یک #میهندوست آلمانی و در عین حال محصول فرهنگ آلمانی هستم.
(بخشی از مصاحبه)
@cafe_andishe95