لیبراسیون/لیبرالیسم
6.57K subscribers
2.58K photos
736 videos
83 files
484 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#مشروطه_پادشاهی
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
لیبراسیون/لیبرالیسم
🧩 پازل توسعه یافتگی 🏗 1) مفهوم توسعه نیافتگی : بهمان ترتیبی که نمی توان از توسعه یافتگی مفهوم دقیقی ارائه داد به دست اوردن تعریف دقیقی از توسعه یافتگی نیز به راحتی امکان پذیر نیست.توسعه یافتگی یک مفهوم نسبی به شمار می رود. به طور کلی می توان گفت این مفهوم…
🧩 پازل توسعه یافتگی 🏗2
شاخص ها و معیار های توسعه اقتصادی عبارتند از : تولید ناخالص ملی،تولید ناخالص داخلی،درآمد سرانه،شاخص کیفیت فیزیکی زندگی،شاخص توسعه انسانی و همچنان شاخص های دیگری نیز وجود دارد که می شود از آنها بدین صورت نام برد : دسترسی به بهداشت عمومی و آب آشامیدنی سالم، تمرکز زدایی و مشارکت، میزان دوگانگی (بخش سنتی-بخش مدرن) میزان سازگاری و همگنی قومی و فرهنگی،میزان تنش های اجتماعی، درجه انسجام و وحدت ملی،قدرت نهادهای دموکراتیک، قدرت سیاسی برگزیدگان،تعهد رهبری به توسعه اقتصادی،میزان دسترسی به اینترنت و ….

به نظر «فریدمن» توسعه عبارت است ازیک روند خلاق و نوآور در جهت ایجاد تغییرات زیر بنایی در سیستم اجتماعی، بنابراین مفهوم توسعه از رشد گسترده تر است.کشورها اکثرا بجای تلاش جهت دستیابی به رفاه عمومی در جوامع شان بیشتر تلاش در انکشاف اقتصادی مینمایند.


مفهوم رشد :رشد به معنی بزرگ شدن است، رشد یک معنی کمی و عددی دارد،و با یک معیار قابل قبول اندازه گیری می شود مثل قد، وزن، سن و جمعیت.رشد تغییر کمی هر متغیر طی یک دور زمانی معین است.رشد اقتصادی یک از اهداف کلان اقتصاد است و به معنی افزایش تولید کالاها و خدمات در یک دوره معین معمولا (یکسال) است.همچنین تعریف دیگری در ارتباط با رشد اقتصادی وجود دارد که رشد اقتصادی را عبارت از افزایش تولید ملی واقعی سرانه آن کشور در طول یک دوره معین می داند.پس رشد یک مفهوم کمی است و دوره محاسبه رشد اقتصادی معمولا یکساله با اندازه گیری شاخصهای تولید ناخالص ملی (GNP) سرانه،تولید خالص ملی (NNP)، تولید ناخالص داخلی (GDP) و تولید خالص داخلی (NDP) بصورت سرانه میباشد.

نظرات دانشمندان اقتصادی درباره رشد اقتصادی : گسترش سیستم اقتصادی در جهات مختلف بدون تغییر در زیربنای آن (فریدمن) و رشد تغییرات بصورت آرام و تدریجی در شرایط اقتصادی در بلند مدت در نتیجه افزایش تدریجی در نرخ پس اندازها و جمعیت (شومپیرتر) دانسته اند. در تمام تعاریف اشاره شده رشد اقتصادی به عنوان پدیده کمی تغییرات در میزان تولید ملی است.این تغییرات ممکن است مثبت یا منفی باشد بنابراین رشد اقتصادی هم می تواند مثبت یا منفی باشد.در صورتی که تغییری در تولید صورت نگیرد رشد اقتصادی برابر صفر خواهد بود.رشد اقتصادی در نتیجه دو عامل ذیل افزایش میابد : افزایش عوامل تولید (نیروی کار، سرمایه، زمین) از نظر کمی و عامل دوم تخصیص مناسب تر منابع و افزایش کیفیت عوامل تولید.

مهمترین معیارها برای ویژگی های توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورها عبارتند از : تولید ناخالص ملی GNP : اولین شاخص اندازه گیری توسعه اقتصادی است.تولید ناخالص ملی ارزش تمام کالاها و خدمات نهایی تولید شده به قیمت جاری طی یک دوره مالی معین معمولا یک سال است.به نظر می رسد کشوری که GNP بالاتر داشته باشد از قدرت، ثروت و امکانات بیشتری برخوردار است.این شاخص تا حدی گمراه کننده است زیرا متغیر های اساسی نظیر رشد قیمتها،رشد جمعیت، توزیع درآمد،آلودگی محیط زیست،اقتصاد زیر زمینی و تولید خود مصرفی انعکاس مناسبی در آن ندارند.

درآمد ملی یا درآمد سرانه : دومین شاخصی که برای اندازه گیری توسعه اقتصادی معرفی شده درآمد ملی یا سرانه است.در آمد سرانه عبارت است از تقسیم تولید ناخالص داخلی(NDP) به قیمتهای ثابت تقسیم بر کل جمعیت کشور میباشد گرچه کشوری با درآمد سرانه بالا را نمی توان لزوما توسعه یافته تلقی کرد اما هر کشور توسعه یافته دارای درآمد سرانه نسبتا بالایی است.تقریبا کشور توسعه یافته ای وجود ندارد که سطح درآمد سرانه آن پایین و مثلا مشابه کشورهای افریقایی باشد.اگر این شاخص را با بهره گیری از گزارشات بانک جهانی درکشورهای توسعه نیافته ارزیابی کنیم شاهد درآمد سرانه هزار دلار امریکا خواهیم بود که در مقایسه با کشور های پیشرفته یک مبلغ بسیار کوچک است.

تداوم رشد معقول اقتصادی : گرچه ممکن است کشورهای توسعه یافته دارای نرخ رشد خیلی بالایی نباشند اما معمولا در رشد اقتصادی خود دارای ثبات هستند و اگر بعضا رشد اقتصادی آن ها به دلیلی دچار کاهش شود مجددا تمایل به بازگشت به وضعیت عادی را دارند. این در حالی است که یک کشور توسعه نیافته چنانچه به دلیلی موقتا صاحب رشد قابل توجهی شود با تغییر جزئی در شرایط، رشد اقتصادی آن دچار کاهش شدید شده و تمایل به بازگشت به آن رشد بالا را ندارد.

✍🏼دکتر مجید دهقانی
@cafe_andishe95

ادامه مقاله در
https://www.eqtesaddan.ir/%D9%BE%D8%A7%D8%B2%D9%84-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D9%87/
⚡️آنارشیسم ایدئولوژی "مغلطه بنیان"


کمتر ایده سیاسی و اجتماعی وجود دارد از بدو ایده پردازی متکی به مغلطه و دروغ باشد اما آنارشیسم به مثابه یکی از لاغرترین و سطحی ترین ایدئولوژی ها همچین خصوصیتی دارد.
ذات ایده آنارشیسم بر اساس نه یکی بلکه دو مغلطه سطحی شکل گرفته:

1-مغلطه تعمیم جز به کل
2-مغلطه شیب لغزنده

1️⃣حکم واقعی عالم سیاست این است که برخی حکومتها و برخی سیستمها استبدادی و نمود سلطه مطلقه هستند نه همه آنها پس برخی هم نیستند .اما از آنجا که آنارشیسم از فهم کارکردهای متفاوت دولتهای مختلف و تئوری پردازی آنان عاجز است جزِ استبدادی را به کل تسری می دهد.


2️⃣مغلطه دوم شیب لغزنده است که مغلطه کار در آن بدترین حالت ممکنه در یک طیف را به همه نقاط آن تسری می دهد .مثلن اگر هابز یا لاک یا میزس و نوزیک یا رالز همگی از دولت بگویند آنارشیست با مغلطه همه را یک کاسه میکند و معادل لویاتان هابز(دولت مطلقه متورم همه کاره)قالب میکند و با تقلب و فریب همه را رد میکند.به عبارتی جنبه سلبی ایده به کل فاسد است .اما اگر وارد جنبه ایجابی و آلترناتیو شویم هم میبینیم آنجا هم وضع بهتری ندارد و کارنامه نظری و عملی اینان پوچ است.

پس اصولاً شاکله اصلی تز آنارشیسم چه چپ چه راست مبتنی بر دو مغلطه است!

پس ایدئولوژی ذاتا دروغین
و از لحاظ منطقی باطل
می توان آن را "ایدئولوژی یوتوپیا"(کات با زندگی واقعی)نامید.

@cafe_andishe95
🌻🌕چارلز داروین:
«من سزاوار این هستم که به عنوان یک خداباور شناخته شوم. این نتیجه‌گیری تا آنجا که به یاد دارم در ذهنم پرنگ بود، زمانی که در حال نوشتن کتاب خاستگاه گونه‌ها بودم. و به تدریج با تمام‌شدن کتاب این نتیجه‌گیری در من، ضعیف و ضعیف‌تر شد»

در ادامه می‌گوید:
«ولی به هیچ روی مشتاق نبودم که باور خویش را از دست بدهم با این همه ناباوری بر من غلبه کرد تا اینکه تمام وجودم را فراگرفت. این تحول چنان آهسته رخ داد که من حتی یک لحظه هم احساس نکردم که تصمیم نادرستی گرفته‌ام. در واقع من درست نمی‌فهمم که چرا باید یک آدم آرزو داشته باشد که مسیحیت بر حق باشد، از قرار معلوم بر اساس نصح صریح متن [انجیل] باید گفت آدم‌هایی که ایمان نداشته باشند، از جمله پدرم برادرم و تقریباً همه دوستانم باید تا ابد مجازات گردند. و بنابراین چنین آموزه‌ای یک آموزه نفرت‌انگیز است.

@cafe_andishe95
🧭حکومتی که برای درست عمل کردن لازم است رهبرانش فیلسوفان یا اخلاق‌مداران باشند، حکومت خوبی نیست.

🔦حکومت خوب، حکومتی است که صرف نظر از کیفیت اخلاقی رهبران و اتباع آن، باز هم درست عمل کند.

این فضیلت شهروندان نیست که کیفیت حکومت را تعیین می‌کند بلکه این کیفیت حکومت است که غیر مستقیم فضیلت شهروندانش را تولید می‌کند
.

📗از کتاب: اسپینوزا، حکومت و دین
  پی‌یر فرانسوا مورو
ادبستان فرهنگ و اندیشه
@cafe_andishe95
♠️نظام پساتوتالیتر با خواسته هایش فرد را گام به گام و در پوشش ایدئولوژی دنبال می‌کند به همین دلیل زندگی در این نظام آکنده از فریبکاری و دروغ است.

قدرت بوروکراسی، قدرت خلق نام می‌گیرد، به نام طبقه کارگر، کارگران به بندگی می‌افتند؛ تحقیر کامل فرد، آزادی واقعی قلمداد می‌شود، محروم کردن از اطلاعات را، دسترسی به اطلاعات می‌نامند، دستکاری و جهت دادن به افکار عمومی را، نظارت مردم بر قدرت مىخوانند، خودسری قدرت را احترام به نظام قضایی، سرکوب فرهنگ را تعالی آن، گسترش حوزه نفوذ امپریالیستی را حمایت از ستمدیدگان، نبود آزادی بیان را عالیترین شکل آزادی، مسخره بازی انتخاباتی را بالاترین نوع دموکراسی، ممنوعیت استقلال اندیشه را علمی‌ترین جهان‌بینی، و اشغال کشور دیگر را کمک برادرانه می‌نامند.

◾️حاکمیت گرفتار دروغبافی‎‌های خویش میشود و به همین دلیل، باید تاریخ گذشته را به طور مداوم جعل کند، او حال را جعل می‌کند، آینده را جعل می‌کند.
داده‌های آماری را جعل می‌کند.
وانمود می‌کند که دستگاه پلیسی بسیار نیرومندی ندارد، به رعایت حقوق بشر تظاهر می‌کند.
مدعی است که کسی را سرکوب نمی‌کند. وانمود می‌کند که از هیچکس هراسی ندارد. تظاهر به عدم تظاهر میکند.


📚کتاب «قدرت بی قدرتان» واتسلاو هاول

@cafe_andishe95
⚜️نقد نظریه ماتریالیستی تاریخ


میزس در نقد نظریه ماتریالیستی تاریخ می گوید ادعای این نظریه این است که گذشته را به خوبی تبیین کرده و بر اساس کشف منطق تحولات تاریخی، می تواند آینده را هم پیش بینی کند و پیش بینی مارکس این است که تکامل نیروهای مولده به حدی می رسد که مناسبات فعلی بورژوایی سد راه رشد آن می شود و برای رفع این سد، انقلاب سوسیالیستی ضروری و اجتناب ناپذیر می گردد.
پرچمدار این انقلاب، پرولتاریاست که به دلیل جایگاه طبقاتی و تولیدی اش، به این آگاهی می رسد که راه حل خروج از استثمار، برچیدن مالکیت خصوصی و گذار به مالکیت اجتماعی است. ایده مارکس این است که طبقه می اندیشد نه فرد.

1️⃣اولین نقد میزس بر این نظریه این است که پیش بینی قطعی آینده بر اساس مطالعه در گذشته ممکن نیست و از کانت نقل می کند که کسی که چنین تلاشی می کند، گمان می کند که می تواند با چشمان خدا به امور بنگرد.

مارکس به این نتیجه رسیده بود عنصر اصلی و تعیین کنده در تکامل تاریخ، رشد نیروهای مولده است به گونه ای که "آسیاب دستی به جامعه ای با اربابان فئودال و آسیاب بخار به جامعه ای با کاپیتالیستهای صنعتی می انجامد." (فقر فلسفه)
به نظر میزس عوامل دست اندر کار تحولات تاریخ عدیده و پیمایش ناپذیر است و در نیروهای تولیدی خلاصه نمی شود. به علاوه غالبا، نیروهای تولیدی هم توسط اهل اندیشه و از ایده های ایشان خلق می شوند نه بالعکس. میزس می گوید انگلس چنان در ایده به کمال رسیدن نیروهای تولیدی مطمئن بود که می گفت تسلیحات نظامی نمی تواند از این بیشتر رشد کند و عصر تکامل در این مسیر بسته شده است. (آنتی دورینگ ص 188)

2️⃣نقد دیگر میزس این است که مارکس نمی تواند ثابت کند که آگاهی سوسیالیستی، از دل طبقه کارگر بیرون می آید و در عمل نیز احزاب سوسیالیستی، رهبرانی از بورژوازی و خرده بورژوازی داشته اند که مهمترین مثالش خود مارکس و انگلس و لنین هستند.
میزس سوال می کند که اگر این تحول اجتناب ناپذیر است، چرا باید برایش حزب سوسیالیست تشکیل داد؟
پاسخ مارکسیست ها این است که حزب مثل قابله عمل می کند ولی عمل زایمان را خود طبقه کارگر انجام می دهد.

همین اشکال باعث شد که پیروان مارکس به ایده ماموریت تاریخی و نمایندگی طبقاتی متوسل شوند که طبق آن تاریخ انسان های بزرگی را مامور خود می کند. بنابراین استالین و هیتلر نمایندگان تاریخی طبقات قلمداد می شدند.

3️⃣نقد دیگر میزس این است که تقابل های طبقاتی چنان که مارکس بدان ها می پردازد، وجود ندارند. در هر طبقه آگاهی ها و ایده های بسیار مختلفی می تواند وجود داشته باشد. عدم همراهی پرلتاریا به مثابه طبقه با ایده های مارکسیستی موجب شد که آن ها ایده کارگران یقه سفید را بپروند یا بگوین طبقه کارگر آمریکا از جهت آگاهی طبقاتی عقب مانده است. بنابراین شک جدی وجود دارد که سوسیالیسم برآمده از روح و روان طبقاتی باشد.
میزس می گوید باور مارکس به تضادهای طبقاتی چنان بود که با نظام تامین اجتماعی و قوانین کار در مجلس امپراتوری آلمان مخالفت کرد تا این اصلاحات خرده بورژوایی، ایده انقلاب را به تعویق نیاندازد.

محمدامین مروتی
منبع:
بازار آزاد و دشمنان آن1951/ لودویک فون میزس/ ترجمه مهدی تدینی/ درسگفتار چهارم
@cafe_andishe95
Forwarded from یاسی
"ویترین کتابفروشی"ها قطعا از زیباترین ساخته های دست بشر محسوب میشن

لینک کتابخانه کافه اندیشه👇🏽👇🏽👇🏽
https://t.me/book_archives
👥غایتِ دوستی👁

کانت در دو کتاب متافیزیک فضیلت و درس های فلسفه اخلاق در مورد دوستی سخن گفته است.
در نظر کانت دوستی شیوهٔ رفتاری بر مبنای مسئله سعادت یا فضیلت نیست‌. بلکه خالص ترین نوعِ عشقی است که می تواند در تناسبِ تنگاتنگِ اجتماع، شرایطی را برقرار سازد.‌ در باور کانت، دوستی یک وظیفه است. از آن حیث که خویشتن گشایی را فراهم می کند. و از آن حیث، که نوعی اعتماد پذیری است‌. در واقع، منظور کانت از دوستی؛ دوستی اخلاقی می باشد. به این دلیل که بازگوییِ اندیشه است‌. و دوم،وفاق وکنش سیاسی را در اجتماع را پدید می آورد‌.

احتمالادوستی نمی‌تواند همواره قرینِ اعتقاد به پیشرفت باشد. اما شکل زندگی را به نمایشی پویا مبدل می سازد.‌به این دلیل که از حیث اهداف و آرزوها گاهی با دیگری سهیم هستیم.‌ لذا، یک دوست خوب در نظر کانت، شخصی است که دغدغه رفاهِ دیگری را نیز دارد. سبب بهروزی، رشد و بهبودِ وضعیتِ او در قبال مسئولیت های مختلف می شود. و کسی که بی بهره از دوستی باشد. جهانِ اجتماعیِ او سبب انحلال می شود.

در باور کانت؛ دوستی به این دلیل وظیفه است که امکاناتِ ناظر بر زندگیِ آدمیان می باشد. و آنچه را که برای دیگری به وجود می آورد. نه فقرط غایتِ معنوی، بلکه نشان دادنِ غایتِ عشق ورزیدن است. بنابراین، دوستی در نفس خودش یک وظیفه ی همیشه بالفعل است. که از رهگذر آن می شود به امید رسید.‌ و فراتر از آن درکی از صدافت و حق شناسی،
هرچند ما در دوستی با احساسات و همدلی هم مواجهه ایم، اما نوعی جستجوی را رقم می زند به نام جستجویِ عقلانیت. عقلانیتِ عمومی ای که سیرصعودیِ آن، رسیدن به ارزش های فرهنگی یک جامعه است.

✍️آرسین

@cafe_andishe95
🎛حکومت‌‌ها ابتدا در ذهن‌ها سقوط می‌کنند👁‍🗨


📋 رمان "بینایی" نوشته‌ی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمی‌شوند.

این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر نوشتن رمان کوری جایزه‌ی ارزشمند نوبل ادبی را گرفته است.
  
رمان "بینایی"به نوعی ادامه "کوری" و در همان شهری که داستان کوری اتفاق افتاده ماجرایش می‌گذرد و برخی شخصیت‌ها سرنوشت‌شان در این رمان ادامه می‌یابد. داستان کتاب "بینایی"  داستان حکومتی است که ذاتا" دیکتاتور است اما ظاهرا" برای مشروعیت‌بخشی به خود انتخابات صوری هم برگزار می‌کند.

🟨 در یک روز بارانی که روز رفراندم و رای‌گیری است. هیچ‌کس در حوزه‌های رای حاضر نمی‌شود حتی بسیاری از خانواده‌های مسئولان برگزاری انتخابات هم‌ مشارکتی ندارند. سکوت محضی حاکم است؛ ابتدا مسئولان فکر می‌کنند که شاید بارش باران و شرایط آب و هوایی باعث شده اما وقتی باران قطع می‌شود و هوا مساعد است باز خبری از حضور مردم نیست و این شکست بزرگی برای حکومت است. رئیس جمهور و سایر مسئولان به تکاپو، توصیه و التماس می‌افتند که مردم شرکت کنند. سرانجام مردم در بعد از ظهر به سوی حوزه‌های رای‌گیری هجوم می‌آورند اما فردا که آرا را می‌شمارند معلوم می‌شود همه‌ی رای‌ها سفید است!

☑️ این عدم مشارکتِ ابتدایی و از دست رفتن مشروعیت سیستم و یا سفیدی رای‌های اعتراضی، نشان می‌دهد حکومت‌های دیکتاتوری که ادای دمکراسی را درمی‌آورند، ابتدا در ذهن مردم سقوط می‌کنند سپس در ادامه، سقوط عینی و  واقعی اتفاق می‌افتد. یک نظام سیاسی که بر ابدان حکومت می‌کند نه بر قلب‌ها، خود را به نابینایی می‌زند و چشم بر مشکلات می‌بندد و سعی می‌کند با تبلیغات دروغین همه چیز را عادی نشان دهد. اما حاکمان زمانی به خود می‌آیند که دیگر دیر شده است. در مقابل مردم به آگاهی رسیده "بینا" شده‌اند و دیگر حاضر نیستند مفت و مجانی به حکومت‌گران فاسد نالایق و ناتوان سواری دهند و مشروعیت ببخشند.در رمان بینایی ماجراهای دیگری هم اتفاق می‌افتد. تعقیب و ترور و قتل هم وجود دارد.داستان بینایی رسوایی حکومت دیکتاتوری به ظاهر دمکراسی است که در ذهن و قلم یک نویسنده اروپایی به نمایش می‌گذارد. در طول خواندن رمان همیشه این موضوع در ذهن شما نقش می‌بندد که به عنوان یک جهان سومی خاورمیانه‌نشین، اگر چنین رمانی می‌نوشتید و "سقوط حکومت‌ها در ذهن‌ها" را ترسیم می کردید، چگونه روایت می‌کردید و می‌نوشتید؟


✍🏼ژوزه ساراماگو- نویسنده پرتغالی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ میلادی است.
@cafe_andishe95
💰آزادی اقتصاد 💎یکی از اصول مهم در ارزیابی توسعه یافتگی اقتصاد کشورهاست. درجه آزادی اقتصاد کشورها بر اساس ۵ شاخص تعیین می‌گردد.

📍دشمنی با سرمایه داری عملی مضحک و ضد توسعه است


نحوه درجه‌بندی شاخص آزادی اقتصاد
در دهه ۱۹۶۰، آلن گرینسپن استدلال کرد که آزادی اقتصادی مستلزم استاندارد طلایی برای محافظت از پس‌انداز از مصادره از طریق تورم است
۱- مؤسسه فریزر در گزارش آزادی اقتصاد به نظر می‌آید مؤسسه فریزر مستندتر باشد؛ زیرا چند اقتصاددان برنده نوبل اقتصاد بر آن نظارت می‌کنند. گزارش سال ۲۰۰۸ آزادی اقتصاد مؤسسه فریزر ۱۴۱ کشور دنیا را بر اساس اطلاعات سال ۲۰۰۶ رده‌بندی کرده است. این مؤسسه در سال ۱۹۷۵ گزارش خود بر اساس آزادی اقتصاد را منتشر کرد. شاخص آزادی اقتصاد فریزر شاخصی است موزون متشکل از ۵ شاخص:


1️⃣- حجم و اندازه دولت
• مصرف دولت به عنوان درصد GDB
• حجم یارانه‌ها
• سرمایه‌گذاری دولت
• نرخ‌های مالیات بر درآمد و حقوق


2️⃣- ساختار قانونی امنیت حقوق مالکیت


• استقلال از دستگاه قضایی
• حمایت از مالکیت معنوی
• دخالت نظامی
• یکپارچگی دستگاه قضایی

3️⃣ دسترسی به نقدینگی سالم
• رشد نقدینگی
• آزادی مالکیت ارزهای خارجی
• نرخ تورم فعلی
• تغییر تورم در پنج سال اخیر

4️⃣- آزادی تجارت خارجی

• مالیات و تعرفه‌های گمرکی
• موانع تجاری قانونی
• تفاوت نرخ ارز رسمی و بازار سیاه
• کنترل بازار سرمایه
• حجم بخش تجارت


5️⃣- قوانین مالی، بازار کار و تجارت

• میزان مشارکت بانکهای خصوصی و خارجی
• محدودیت نرخ سود بانکی
• سهم سپرده‌ها در بانکهای خصوصی
• محدودیت در قوانین دستمزد و اخراج نیرو
• سهم اشتغال‌زایی دولت

۲- مؤسسه هریتیج شاخص اقتصادی هریتیج از حدود ۵۰ متغیر مستقل اقتصادی که در ۱۰ شاخص دسته‌بندی شده‌اند محاسبه و ارائه می‌شود.
🇮🇷
ایران در رده ترکمنستان بنگلادش بلاروس جزو عقب مانده ترین و ضعیفترین پله های شاخصها قرار دارد

@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🕊راه باریک توسعه ایران؛ بررسی علل عقب‌افتادگی ایران، تحریم، جنگ و سیاستهای اشتباه اقتصادی

💰اهمیت آزادی اقتصادی و سرمایه داری در توسعه کشورها

چراز

@cafe_andishe95
⁉️به کسی که از زیان رساندن به دیگران لذت می برد چه میگویند؟
احتمالا دارای گرایش سادیسم

چرا نیچه از زیان رساندن به دیگران لذت می برده و حس انسانی همدردی را نداشته یا مردود شمرده؟!و چرا این میل منحرف خود را با مغلطه تعمیم داده و "ما "بکار برده
؟


چون سادیسم نوعی اختلال شخصیتی است که فرد مبتلا به آن، از مشاهده ی درد یا ناراحتی دیگران، لذت میبرد. برای فرد مبتلا به این اختلال، فرقی نمی کند که درد و ناراحتی جسمی باشد یا روانی، در هر دو صورت او لذت خواهد برد.
زمانی که این اختلال در شخصی وجود داشته باشد، تمام اطرافیان و شریک عاطفی او تحت تاثیر قرار می گیرند و آزار می بینند. این افراد به طور مکرر تمایل به بروز رفتارهای پرخاشگرانه و ظالمانه دارند. آنها می توانند افراد را از طریق جسم یا احساسات تحت تاثیر قرار دهند.

📃گوشه هایی از کتاب انسانی بس انسانی:

«اما تفاوت بین درد دندان و دردی(همدردی)که درد دندان پدید می آورد بسیار است!
یعنی در زیان رساندن از سر به اصطلاح شرارت مرتبه ی درد ایجاد شده برای ما در هر حال ناشناخته است،اما چون از این رفتار لذت می بریم
(
درک قدرت و تحریک شدید خویشتن)این کار را میکنیم تا احساس خوب در فردیت ما حفظ شود و در این حال درست همان دیدگاه دفاع از خویشتن یا دروغ مصلحت امیز را داریم بدون علاقه زندگی وجود ندارد و نبرد برای علاقه نبرد بر سر زندگی است»

@cafe_andishe95
🚩⚫️لنین رأی مردم را مردود دانست

بسیار مرسوم است که گمراهی و فساد شوروی را محصول استالین بدانند و لنین را تبرئه کنند در حالی که منشا فساد از خود لنین است و اوست که انقلاب روسیه را سرقت کرد قدرت را با حزب بلشویک قبضه کرد و حکومت توتالیتر برپا کرد
بر خلاف دروغ های چپ لنین دیکتاتور آغازین بود


"تروتسکی میگوید: «مسئله انتخابات مجلس مؤسسان یکی از مهم ترین نگرانی های لنین از به دست گرفتن حکومت بود. او مرتباً از لزوم به تأخیر انداختن انتخابات و پایین آوردن سن رأی به هجده سال و محروم ساختن عناصر ضد انقلاب از شرکت در انتخابات سخن میگفت و میخواست به هر
ترتیبی شده از شانس پیروزی احزاب و گروههای غیر بلشویک در این انتخاب بکاهد.»

ولی با همه محدودیتهایی که برای رأی دهندگان غیر بلشویک در انتخابات به عمل آمد نتایج انتخابات از نظر بلشویک ها یک فاجعه بود، زیرا از ۳۶ میلیون روسی که در انتخاب شرکت کردند فقط نه میلیون یعنی تنها ۲۵ درصد به نامزدهای بلشویکها رأی دادند ۲۱ میلیون نفر، یعنی تقریباً ۵۸ درصد به حزب سوسیالیست انقلابی رأی دادند و این حزب با ۷۰۷ نماینده در مجلس مؤسسان اکثریت مطلق مجلس را نصیب خود ساخت. نمایندگان منتخب سایر احزاب و گروه ها در مجلس مؤسسان به ترتیب از این قرار بودند: بلشویک ها ۱۷۵ ،نماینده سوسیالیستهای انقلابی چپ (طرفدار (لنین) نماینده کاتها (لیبرالها) ۱۷ ،نماینده منشویکها ۱۶ نماینده ۲ نماینده از حزب سوسیالیست خلق همچنین ۱۱ نماینده غیر حزبی و ۸۶ نماینده از ملیتهای مختلف هم به مجلس مؤسسان راه یافته بودند. به این ترتیب ملت روسیه در اولین انتخابات آزاد دوران حکومت بلشویک ها که میبایست آخرین آن هم ،باشد با اکثریت قاطع به نفع سوسیالیستهای معتدل و علیه لنین و بلشویکها رأی داد ولی لنین که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نبود از مسند حکومت پایین بیاید از فردای روزی که نتایج انتخابات مجلس مؤسسان اعلام شد نقشه خنثی کردن آن را در مخیله خود ترسیم نمود.

⭕️نخستین تدبیر برای خنثی کردن مجلس مؤسسان، تأخیر در افتتاح آن به منظور تحکیم پایه های قدرت حزب بلشویک قبل از شروع کار این مجلس بود. گشایش مجلس پس از چند بار تأخیر برای روز ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ در نظر گرفته شد. جلسه مجلس تا صبح به طول انجامید و چون نمایندگان به شدت خسته و خواب آلود بودند ادامه مذاکرات به جلسه بعد موکول گردید، ولی دیگر جلسه ای تشکیل نشد زیرا دولت یا شورای کمیسرهای خلق به ریاست لنین همان روز یعنی صبح روز ۱۹ ژانویه ۱۹۱۸ مجلس مؤسسان را منحل کرد و روزنامه های صبح آن روز که اخبار مربوط به تصمیمات جلسه شب قبل
مجلس را چاپ کرده بودند، ضبط و معدوم شدند. به این ترتیب نخستین مجلس مؤسسان روسیه که محصول قریب یک قرن مبارزه مردم روسیه برای استقرار رژیم دموکراسی در این کشور بود بیش از یک روز عمر نکرد و
کوتاهترین عمر مجالس دنیا را در طول تاریخ به یادگار گذاشت.

روز بیستم دسامبر ۱۹۱۷ ،لنین در ژینسکی را به دفتر کار خود احضار کرد و به او دستور داد کمیته ای برای مبارزه با عناصر ضدانقلابی تشکیل داده و فعالیت خود را گسترش دهد این کمیته نطقه سازمان مخوف پلیس مخفی شوروی بود که نظیر آن از نظر خشونت و شدت عمل در تاریخ معاصر جهان دیده نشده است. سازمان پلیس مخفی شوروی که در آغاز «چکا» نام داشت بعدها چندین بار تغییر نام داده و فعالیتهای آن به تدریج از داخل شوروی به سراسر جهان گسترش یافت
در ژینسکی به عنوان مسئول امور امنیتی در جلسات هیئت دولت هم شرکت میکرد. در یکی از این جلسات لنین یادداشتی برای در ژینسکی فرستاد که در آن نوشته شده بود؛ رفیق در ژینسکی چند نفر ضدانقلابی در زندانها هستند؟ در ژینسکی در زیر یادداشت لنین جواب داد حدود هزار و پانصد نفر و یادداشت را برای لنین پس فرستاد لنین پس از ملاحظه یادداشت زیر آن یک علامت به علاوه گذاشت و اصل یادداشت و جواب آن دوباره نزد در ژینسکی برگشت.(از کتاب پایان یک رویا)

@cafe_andishe95
▪️📄«چپ نماینده آزادی در برابر قدرت یا نماینده مردم در برابر اقشار ممتاز نیست،
بلکه نماینده یک قدرت در برابر قدرتی دیگر است.»



کتاب افیون روشنفکران- ریمون آرون

@cafe_andishe95
پایان_یک_رویا_در_نقد_مارکسیسم_از_احسان_نراقی.pdf
11.2 MB
📗کتاب پایان یک رویا

🗝در نقد مارکسیسم


نوشته : احسان نراقی

تقدیم به عزیزان همراه
@cafe_andishe95
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری!

یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
در تعریف برده می آموزیم:
«برده یا بنده کسی است که وجودش متعلق به دیگری باشد و مالک حق استفاده و تمتع از کار او داشته و قابل انتقال وخرید و فروش باشد و جزء درائی وماترک محسوب بشود» پیشینه بردگی -«رسم برده وکنیز داشتن از عهد باستان تا قرون اخیر در تمام اقوام شرق و غرب رواج داشته و منشاء آن جنگ و پیروزی و حق غنیمت و اسارت بوده است.» در مغرب زمین از یونان باستان و رم قدیم گرفته تاکشورهای جدید اروپا‘ بردگی همواره وسیله استثمار و استعمار بوده است. یعنی توده های عظیمی از حقوق ملی و انسانی محروم می شدند و به عنوان برده و غلام د رمزارع و معادن وکشتی ها به اعمال شاقه اشتغال داشتند . در یونان قدیم حکیم بزرگواری مانند ارسطو در کتاب سیاست خود می نویسد: به« حکم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاد به جهان آمده اند و گروهی دیگر برای بندگی ساخته شده اند و بندگی برای آنان هم سودمند است وهم روا»

پس برده مفهومی خاص و مشخص دارد و نمی توان دهنۀ تعریف را به دلخواه یا طی مواضع ایدئولوژیک چپ چنان بزرگ گرفت که شامل فردی باشد که در نظام سرمایه داری کار میکند!چنانکه چپ های مکتب فرانکفورت معترفند که سرمایه داری باعث خلق رفاه گسترده و در نتیجه مصرفگرایی شد و مانع شد که طبقه کارگر مرفه،انقلابی گردد.
آزادی های مدنی هم در جامعه غربی برقرار شد و بسیاری چپها از دست دولتهای توتالیتر ،فاشیستی، بنیادگرا و کمونیستی به دامن لیبرال دموکراسی پناهنده شده اند.
پس برده ایی که اختیار دستگاه تناسلی و ازدواج و انتخاب مکان زیست و شکل آن را ندارد هیچ ربطی به سرمایه داری و شرایط کار در آن را ندارد.با تعریفهای من در آوردی نمی توان درباره مفهوم هایی که در مورد آن بسیار دقیق تعریف مشخص شده حکم داد.حقوق بشر نیاز داشته تا تعریفی دقیق از برده ارائه شود تا بتوانیم طبق منشور حقوق از برده داری جلوگیری کنیم.می توان شعر بافت و گفت هر کس از سوشیال مدیا استفاده میکند برده رسانه جهانی شده!این سخن شعر و شعار است و عقیده ایست اما با تعریف برده در واقع امر مطابقت نداشته و باطل است و حق نداریم برده داری را به آن تعمیم دهیم.

سرمایه داری هم شکل صحیح توسعه اقتصادی و آزادی اقتصادی جهانی و از همه مهمتر بهترین شکل یک اقتصاد در نظام دموکراتیک است و با حقوق بشر منطبق است و ربطی به برده داری ندارد.برده داری های استعماری هیچگاه عنصر ذاتی سرمایه داری نیست کره جنوبی و سنگاپور در دوره سرمایه داری خود هرگز برده دار نبوده اند اما با سرمایه داری به شکوه و عظمت و آزادی و توسعه رسیده اند.
کانال لیبراسیون
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری! یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری…
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری!

یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!

و دقیقاً سر منشا این مغلطه و اشتباه شخص خود کارل مارکس است
او بود که سنگ اول را کج نهاد:

"شکل اقتصادی خاصی که در آن کار اضافیِ پرداخت نشده از تولید کنندگانِ مستقیم بیرون کشیده میشود، رابطه‌ی سلطه و بندگی را تعیین میکند؛ همانطور که این رابطه مستقیما از خود تولید می‌روید و به نوبه‌ی خود به مثابه عاملی تعیین کننده به آن واکنش نشان میدهد.
بر این اساس، کل پیکربندی جامعه اقتصادی ناشی از روابط واقعی تولید، و از این رو شکل سیاسی خاص آن نیز بنا میشود. "


📚مارکس-سرمایه جلد ۳
@cafe_andishe95
💣سرمایه داری ستیزی چپ در هنر هم تباهی به بار می آورد!🧲

شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت داشتند.او در مورد سینما می گوید:

«هر بار سرزدن به سینما، مرا علی‌رغمِ همۀ هشیاری‌ام احمق‌تر و خراب‌تر می‌کند».آدورنو اخلاق صغیر (۱۹۵۱)
🎥

🔺او این حرف را در مورد سینمای ارزشمند کلاسیک هم زده و نه هر اثر نازل امروزی.او همچنین به اشتباه موسیقی جاز آمریکایی که گونه ای بسیار پر طرفدار و عالی از هنر آمریکا بود را مبتذل می خواند و برایش شان هنر قائل نبود.در واقع نخبه گرایی افراطی او که در عین حال که در مارکسیسم ریشه داشت عمیقاًضد مارکسی هم بود چرا که چنان نخبه گرا بود و با هر چیزی که گمان توده ای بودن می برد می تاخت که بیرون از تفاهم با قشر پرولتاریا قرار میگرفت.
او معتقد است هنر و هنرمند باید با وضع موجود(که نیاز به گفتن نیست که منظورش سرمایه داری است)بجنگد نقد و ردش کند که درکی نادرست از هنر است.هنر قرار نیست الزاما ضد وضع موجود(سرمایه داری)باشد یا حتما چیزی را نقد کند!هنر می تواند شاهکار باشد اما وضع موجود و سرمایه داری را نیز رد و نقد نکند .این جنبه رادیکال ملهم از آوانگاردیسم منسوخیست که هنر را محدود میکند.
ویروس سرمایه داری ستیزی باعث می شود فیلسوف از درک درست سینما باز مانده و برای هنر تکلیفی ایدئولوژی مشخص کند و هنر را تقلیل دهد
و درک هنری حتی شخصِ فیلسوف از هنر سینما را نابود میکند!!

ببینیم در مورد چارلی چاپلین چه میگوید:

«خندۀ تماشاگران سینما هرچیزی است مگر سودمند و انقلابی؛ برعکس، این خنده مملو از بدترین نوع سادیسم بورژوایی است […] این ایده که یک فرد مرتجع می‌تواند از طریق آشنایی و درگیری عمیق با فیلم‌های چاپلین به عضوی از جنبش آوانگارد بدل گردد، از نظر من چیزی جز رمانتیزاسیون صرف نیست؛ زیرا نمی‌توانم فیلم‌ساز محبوب کراکوئر را حتی پس از ساختن «عصر جدید» یک هنرمند آوانگارد به حساب آورم (دلیل آن به روشنی در مقاله‌ام در بابِ جاز خواهد آمد)، و نمی‌توانم باور کنم که عناصر ارزشمند نهفته در این اثر هیچ‌کجا کوچک‌ترین توجهی به خود معطوف سازد. فقط کافی است خنده‌هایِ تماشاگران به اکران این فیلم را بشنوید تا متوجه شوید قضیه از چه قرار است"

🔺متن نشان میدهد ایده مارکس چنان چشم عقل و دل را کور میکند که اصلا از درک کمدی عاجز میشود!
آدورنو چرا تصور دارد که هنر باید در خدمت انقلاب و سودمندی باشد؟هنر خود به نفسه چیزی بزرگ و سودمند برای ذهن است!نه اینکه در جهت قیام پرولتاریا سودمند باشد یا نباشد؛ تعیین این نوع سودمندی نوعی قهقرای تفکر درباره هنر است.
هنر مستقل و دارای جهان خویش است و سودی که می رساند همین در اختیار گذاشتن دنیای خود برای کشف و شهود است.مفهوم سادیسم بورژوای که به خنده حاصل از کمدی غنی چاپلین است را چگونه می توان فهم کرد؟
چگونه میتوان تا این حد ایدئولوژی اشتباه مارکس را به هنر دیکته کرد؟چه کسی گفته همه باید به جنبش آوانگارد منسوخ و خاک خورده مد نظر آدورنو بپیوندند؟دوم اینکه مگر پیشرو بودن صرفا پیرو ایده های نخنمای ضد توسعه و ضد سرمایه داری مارکسی است؟
چاپلین خود جزو آوانگاردترین هنرمندن کمدی سینماست که تا امروز نظیری برایش متصور نیست.ایدئولوژی منسوخ مارکسی اینگونه درک هنری فیلسوف را مخدوش میکند که سعی دارد عظمت بی نهایت هنر را درون ظرف کوچک اهداف و آمال ایدئولوژی مارکس بریزد و فروبکاهد
.در واقع آدورنو مارکسیست برای توجیه تراشی اینکه چرا بر خلاف ایده اشتباه مارکس فقر فزاینده نشد و همچنین پرولتاریا انقلابی نشد ناچار بود بهانه هایی جور کند که که یکی از آنها گول خوردن مردم توسط رسانه ها بود.در حالی که رفاه حاصل از سرمایه داری بود که باعث عدم انقلاب بود پس ثابت شد تئوری مارکس در فقر جامعه سرمایه داری اشتباه بود و رفاه و مصرفگرایی ترویج شد همچنین فرد مرفه هم نیازی به انقلاب نمی بیند وقتی راه اصلاح در آزادی دموکراتیک باز است.مارکس چون فهمی از دموکراسی نداشت راه اصلاح را باز نمیدید و این میراث به آدورنو رسید زیر او نیز خواستار تغییرات رادیکال است.

نتیجه تضعیف تئوری هنری نفهمیدن هنر و متنی سراپا بدفهمی و نافهمی از هنر است
🎭
😇خنده تماشاگران به فیلم کمدی علاوه بر اینکه نتیجه موفیقت چاپلین است خنده به هر فرد ایدئولوژی زده نیز هست که هنر را وسیله ایدئولوژی می خواهد و تباه می کند.

@cafe_andishe95
🟥ظاهراً نوام چامسکی درگذشته یا رو به مرگ است.در هر حال هیچ فرقی در اصل قضیه نمیکنه.

این بزرگوار تمام عمرش حامی هر رژیمی بود که ضد آمریکا بود.پدیده چامسکی به من ثابت کرد که گاهی حتی سواد و تحصیلات دانشگاهی هم نمی‌تواند تاریکی ذهن یک انسان را روشنایی ببخشد و تعصب های فکری او را برطرف کند.این استاد زبان شناسی در طول عمرش حامی سرسخت همه دیکتاتور های آمریکا ستیز عالم بوده از پل پوت و مائو تا هوگو چاوز و فیدل کاسترو و احمدی‌نژاد.

بیژن اشتری

@cafe_andishe95