💢وقتی اَبرِ افیونِ ایدئولوژی، #لوکاچ را از دیدن خورشید هنر عاجز میکند!
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
گئورگ لوکاچ کمونیست ارتدوکسیست که برخلاف مارکس در مورد هنر زیاد سخن گفته است.البته این زیاد سخن گفتن او را در مقام شامخی قرار نمی دهد .ای کاش مثل مارکس کمتر درباب هنر سخن میگفت! در بررسی مطالب او به فسادهای متعدد تئوریک بر میخوریم که او را در زمره مرتجعین ایدئولوژی زده قرار می دهد؛شگفت آور اینکه در ایران عده ایی وی را از بلند ترین قله های نقدِ فرهنگ و هنر می دانند!
وی در خلاصه مطلبی از"رساله ایی در باب واقعگرایی"بیان می دارد که:کاملن واضح است که اولین ادبیات پرولتریایی تا حدی وام دار آن بخش کوچک از ادبیات است که بورژوایی پیشرفته بوده!
🔻اساسن تقسیم ادبیات یا هنر به پرولتاریایی و بورژوایی یکی از منحط ترین و ایدئولوژی زده ترین نگاه های تنگ نظرانه در باب هنر می تواند باشد.یک هنرمند از طبقه متوسط یا فقیر یا ثروتمند می تواند داستانی بنویسد در مورد و از زبان کارگران یا هر صنفی از اشراف تا فقرا و هیچ گاه دید ایدئولوژیک نمی تواند چنین تقسیم بندی واپسگرایی را به هنر تحمیل کند.
🔷جرج گروتز هنرمند نقاش نیز از این تحمیل ایدئولوژی کمونیستی بر هنر سخت ملول بود و شکایت داشت که رفقا از هنرش ایراد می گیرند که بیانگر وضع حقیقی کارگران بعد از انقلاب نیست!و شبیه ساختۀ دست بورژوای حقیر است!وباید مثبت ترسیم میشده است نه منفی!گروتز به درستی می گوید که خواسته های بلشویسم ،که پرولتاریا همواره چهره ایی پاکیزه و بی نقص و قهرمانانه داشته باشد را نمی پذیرد و آزادانه درک خود را اعمال خواهد کرد.این نمونه ایی مهم از سیلی محکمیست که هنر به گوش ایدئولوژی کوبید و "باید و نبایدِ" آن را به سخره گرفت.
لوکاچ در ادامه چیزی را که نظریه های ادبی بورژوایی(!) میداند را محکوم میکند.می گوید آنها ادبیات پرولتریایی را به خاطر ضدیت با اهداف طبقه خود جانبدارانه می دانند.بعد می گوید هنر ناب بورژوایی از واقعیت دور افتاد و از نظر مضمون ضعیفتر شد!
🔸در اینجا لوکاچ تحت سیطرۀ ایدئولوژی،گویا عقل خود را از کف داده که چنین سخنان کودکانه ایی بر زبان رانده.اولن او نمیداند هنر ناب بودن نقطه ضعف هنر نمیتواند باشد، هنر فرمالیستی در جریان مدرنیسم هنری خود خالق بزرگترین دستاوردهای بشری در فرهنگ بوده است.فرمالیسم هنری یعنی ابتنای هنرمند به عناصر درونی مدیای هنری در کنار آوانگاردیسم هنری پایه های مهم هنر سترگ مدرنیستی هستند.چگونه میتوان هنر ناب را مردود دانست جز اینکه ایدئولوژی چشم بشر را کور کرده باشد؟!دومن مضمون زدگی که ایدئولوگها با آن درگیرند و در پی تحمیل مضامین استاندار ایدئولوژیک خود به هنر هستند هم از بزرگترین آفات هنر در جوامع استبداد زده مثل شوروی سابق و همین نظام خود ماست.چیزی که امثال لوکاچ با ضعیف شدن مضمون از آن یاد کرده.
✅در واقع مدرنیسم جشن استقلال هنر از اکثر تحمیلات خارج از مدیای هنری خود بوده است و شگفت انگیز است که لوکاچ با آن در قالب واژه مضحک و خودساختۀ(البته ایدئولوژی ساختۀ)بورژوایی مخالف است.دوم اینکه "از واقعیت دور افتاد" هم تاکید دیگری بر رویکرد ارتجاعی لوکاچ است!عالم خیال و توهم و رویا و..در هنرمدرن و کلن تاریخ هنر جایگاه رفیعی داشته اینکه معیار ارزش هنر در واقعگرا بودن آن باشد رویکردی عقب مانده و ایدئولوژیک است در ثانی واقعیت از دید چه کسی؟بر چه اساسی؟با کدام معیارها؟خود واقعگرایی مفهومی مبهم است چیزی که از دید هنرمند واقعگراست میتواند از دید غیر رویا باشد و برعکس!اما میدانیم چیزی که لوکاچ واقعیت می داند از هر نوع واقعیتی نازلتر (ایدئولوژیک)است.در واقع او در پی حقنه کردن اهداف ایدئولوژیک و گسترش دید منحط طبقاتی خود به ساحت هنر است.او وقتی واقعیت را به عنوان ارزش در هنر می بیند که موید ایدئولوژیش باشد همین بزرگترین خیانت به هنر است.او دنبال به زیر کشیدن هنر و سوارکردن مفهوم طبقه و محدود کردن پر و بالِ آزادی آن است.این بدان معنا نیست که هنر سیاسی و اجتماعی الزامن هنری بد است،بلکه مسئله اینست که باید و نباید هنری باید برامده از ذهنیات خود هنرمند باشد و با دستورات "باید نبایدی" ایدئولوگهای منحطی مثل لوکاچ قابل دیکته شدن به هنر نیستند.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
گئورگ لوکاچ کمونیست ارتدوکسیست که برخلاف مارکس در مورد هنر زیاد سخن گفته است.البته این زیاد سخن گفتن او را در مقام شامخی قرار نمی دهد .ای کاش مثل مارکس کمتر درباب هنر سخن میگفت! در بررسی مطالب او به فسادهای متعدد تئوریک بر میخوریم که او را در زمره مرتجعین ایدئولوژی زده قرار می دهد؛شگفت آور اینکه در ایران عده ایی وی را از بلند ترین قله های نقدِ فرهنگ و هنر می دانند!
وی در خلاصه مطلبی از"رساله ایی در باب واقعگرایی"بیان می دارد که:کاملن واضح است که اولین ادبیات پرولتریایی تا حدی وام دار آن بخش کوچک از ادبیات است که بورژوایی پیشرفته بوده!
🔻اساسن تقسیم ادبیات یا هنر به پرولتاریایی و بورژوایی یکی از منحط ترین و ایدئولوژی زده ترین نگاه های تنگ نظرانه در باب هنر می تواند باشد.یک هنرمند از طبقه متوسط یا فقیر یا ثروتمند می تواند داستانی بنویسد در مورد و از زبان کارگران یا هر صنفی از اشراف تا فقرا و هیچ گاه دید ایدئولوژیک نمی تواند چنین تقسیم بندی واپسگرایی را به هنر تحمیل کند.
🔷جرج گروتز هنرمند نقاش نیز از این تحمیل ایدئولوژی کمونیستی بر هنر سخت ملول بود و شکایت داشت که رفقا از هنرش ایراد می گیرند که بیانگر وضع حقیقی کارگران بعد از انقلاب نیست!و شبیه ساختۀ دست بورژوای حقیر است!وباید مثبت ترسیم میشده است نه منفی!گروتز به درستی می گوید که خواسته های بلشویسم ،که پرولتاریا همواره چهره ایی پاکیزه و بی نقص و قهرمانانه داشته باشد را نمی پذیرد و آزادانه درک خود را اعمال خواهد کرد.این نمونه ایی مهم از سیلی محکمیست که هنر به گوش ایدئولوژی کوبید و "باید و نبایدِ" آن را به سخره گرفت.
لوکاچ در ادامه چیزی را که نظریه های ادبی بورژوایی(!) میداند را محکوم میکند.می گوید آنها ادبیات پرولتریایی را به خاطر ضدیت با اهداف طبقه خود جانبدارانه می دانند.بعد می گوید هنر ناب بورژوایی از واقعیت دور افتاد و از نظر مضمون ضعیفتر شد!
🔸در اینجا لوکاچ تحت سیطرۀ ایدئولوژی،گویا عقل خود را از کف داده که چنین سخنان کودکانه ایی بر زبان رانده.اولن او نمیداند هنر ناب بودن نقطه ضعف هنر نمیتواند باشد، هنر فرمالیستی در جریان مدرنیسم هنری خود خالق بزرگترین دستاوردهای بشری در فرهنگ بوده است.فرمالیسم هنری یعنی ابتنای هنرمند به عناصر درونی مدیای هنری در کنار آوانگاردیسم هنری پایه های مهم هنر سترگ مدرنیستی هستند.چگونه میتوان هنر ناب را مردود دانست جز اینکه ایدئولوژی چشم بشر را کور کرده باشد؟!دومن مضمون زدگی که ایدئولوگها با آن درگیرند و در پی تحمیل مضامین استاندار ایدئولوژیک خود به هنر هستند هم از بزرگترین آفات هنر در جوامع استبداد زده مثل شوروی سابق و همین نظام خود ماست.چیزی که امثال لوکاچ با ضعیف شدن مضمون از آن یاد کرده.
✅در واقع مدرنیسم جشن استقلال هنر از اکثر تحمیلات خارج از مدیای هنری خود بوده است و شگفت انگیز است که لوکاچ با آن در قالب واژه مضحک و خودساختۀ(البته ایدئولوژی ساختۀ)بورژوایی مخالف است.دوم اینکه "از واقعیت دور افتاد" هم تاکید دیگری بر رویکرد ارتجاعی لوکاچ است!عالم خیال و توهم و رویا و..در هنرمدرن و کلن تاریخ هنر جایگاه رفیعی داشته اینکه معیار ارزش هنر در واقعگرا بودن آن باشد رویکردی عقب مانده و ایدئولوژیک است در ثانی واقعیت از دید چه کسی؟بر چه اساسی؟با کدام معیارها؟خود واقعگرایی مفهومی مبهم است چیزی که از دید هنرمند واقعگراست میتواند از دید غیر رویا باشد و برعکس!اما میدانیم چیزی که لوکاچ واقعیت می داند از هر نوع واقعیتی نازلتر (ایدئولوژیک)است.در واقع او در پی حقنه کردن اهداف ایدئولوژیک و گسترش دید منحط طبقاتی خود به ساحت هنر است.او وقتی واقعیت را به عنوان ارزش در هنر می بیند که موید ایدئولوژیش باشد همین بزرگترین خیانت به هنر است.او دنبال به زیر کشیدن هنر و سوارکردن مفهوم طبقه و محدود کردن پر و بالِ آزادی آن است.این بدان معنا نیست که هنر سیاسی و اجتماعی الزامن هنری بد است،بلکه مسئله اینست که باید و نباید هنری باید برامده از ذهنیات خود هنرمند باشد و با دستورات "باید نبایدی" ایدئولوگهای منحطی مثل لوکاچ قابل دیکته شدن به هنر نیستند.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
پس در اینجا متر و معیار لوکاچی بسیار نازل و نادرست است.پیشگامی هنر در فرهنگ به خاطر آزادی آن است چیزی که امثال لوکاچ از درکش عاجزند و برای هنر نسخه های مبتذل واقعگرایی می پیچند.گوهر یگانۀ آزادی هنری تحت غلبۀ هر دید ایدئولوژیک به ورشکستگی هنر می انجامد. او…
💢وقتی اَبرِ افیونِ ایدئولوژی، #لوکاچ را از دیدن خورشید هنر عاجز میکند!
(ادامه)
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
او در "رساله ایی در باب واقعگرایی"اینگونه ادامه میدهد:
ادبیات وظیفه ایی اجتماعی در مبارزه طبقاتی بر عهده دارد که تعیین کنندۀ مضمونش است.(!!!)نوعی زیبایی شناسی خاص که گرایشی برگرفته ازاجتماع یا سیاست (!!!!)،یعنی عرصۀ بیگانه با هنر را با آن آشتی دهد.از طرفی استقلال کامل هنر با تفوق شکل بر محتوا مورد تایید است از طرف دیگر محتوا که طبق چنین دیدگاهی باید خارج از حیطۀ هنری باشد می بایست حفظ گردد.(!!!!)
!!!!
اثر هنری در دید او باید کارکرد اجتماعی خود را نشان دهد و با محصول مادی و مبارزۀ طبقاتی پیوسته باشد.و هدف نمی تواند فقط آرمانی زیبایی شناختی باشد.ادبیات انقلابی باید الهام گرفته و مشحون از نفرت اجتماعی (!!!!)باشد پس چنین چیزی فقط می تواند هنری سمت گیرانه و جانبدارانه باشد.در زمان سوسیالیسم که همبستگی پایه واساس جامعه است(!!) و فقط در این صورت هنر ناب می تواند وجود داشته باشد.!!!
هر خواسته ایی که مشخصن نتیجۀ مبارزۀ طبقاتی باشد لزومن جزء ذاتی واقعیتیست که نویسنده ترسیم می کند.و اگر نویسنده خواهان تببین صحیح واقعیت به گونه ایی دیالکتیک باشد نتیجه جبریش همین خواهد بود.(!!!)
او نیازی به تعدیل و تحریف واقعیت ندارد و ترسیم هنرمند از واقعیت اگر صحیح و استدلالی (دیالکتیکی)و مبتنی بر آگاهی طبقاتی باشد در پیشرفت و تکامل عینی متجلی می گردد.ترسیم صحیح(!!) دیالکتیکی و ادبی واقعیت مستلزم هواخواه بودن و جانبداری نویسنده از ذهنیتی خاص است و جانبداری هم از طبقه ایی است که پیش برندۀ تاریخ(!!)در عصر ماست یعنی پرولتاریا و مشخصن جانبداری از بخش حزب طبقۀ کارگر یعنی کمونیستهاست.(!!!!!!!!)
😐ما هیچ ما نگاه!
@cafe_andishe95
(ادامه)
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
او در "رساله ایی در باب واقعگرایی"اینگونه ادامه میدهد:
ادبیات وظیفه ایی اجتماعی در مبارزه طبقاتی بر عهده دارد که تعیین کنندۀ مضمونش است.(!!!)نوعی زیبایی شناسی خاص که گرایشی برگرفته ازاجتماع یا سیاست (!!!!)،یعنی عرصۀ بیگانه با هنر را با آن آشتی دهد.از طرفی استقلال کامل هنر با تفوق شکل بر محتوا مورد تایید است از طرف دیگر محتوا که طبق چنین دیدگاهی باید خارج از حیطۀ هنری باشد می بایست حفظ گردد.(!!!!)
!!!!
اثر هنری در دید او باید کارکرد اجتماعی خود را نشان دهد و با محصول مادی و مبارزۀ طبقاتی پیوسته باشد.و هدف نمی تواند فقط آرمانی زیبایی شناختی باشد.ادبیات انقلابی باید الهام گرفته و مشحون از نفرت اجتماعی (!!!!)باشد پس چنین چیزی فقط می تواند هنری سمت گیرانه و جانبدارانه باشد.در زمان سوسیالیسم که همبستگی پایه واساس جامعه است(!!) و فقط در این صورت هنر ناب می تواند وجود داشته باشد.!!!
هر خواسته ایی که مشخصن نتیجۀ مبارزۀ طبقاتی باشد لزومن جزء ذاتی واقعیتیست که نویسنده ترسیم می کند.و اگر نویسنده خواهان تببین صحیح واقعیت به گونه ایی دیالکتیک باشد نتیجه جبریش همین خواهد بود.(!!!)
او نیازی به تعدیل و تحریف واقعیت ندارد و ترسیم هنرمند از واقعیت اگر صحیح و استدلالی (دیالکتیکی)و مبتنی بر آگاهی طبقاتی باشد در پیشرفت و تکامل عینی متجلی می گردد.ترسیم صحیح(!!) دیالکتیکی و ادبی واقعیت مستلزم هواخواه بودن و جانبداری نویسنده از ذهنیتی خاص است و جانبداری هم از طبقه ایی است که پیش برندۀ تاریخ(!!)در عصر ماست یعنی پرولتاریا و مشخصن جانبداری از بخش حزب طبقۀ کارگر یعنی کمونیستهاست.(!!!!!!!!)
😐ما هیچ ما نگاه!
@cafe_andishe95
📑بدفهمی مکتب فرانکفورت در ایران
🎲در ایران مد شده است که جامعه شناسی انتقادی یعنی فحاشی به طبقات و فرهنگ عامه . که شما در طبقه بورژوا هستی پس بالذات کثافتی بعد چند تا اسم از #لوکاچ، آدرنو ، #مارکوزه، هورکایمر، بنیامین ردیف کنیم بعد فکر کنیم این یعنی جامعه شناسی انتقادی و #فلسفه سیاسی.
نهایتا هم توهم روشن فکری برمان دارد که خیلی روشنفکر هستیم!
من نئو مارکسیست و یا پیرو مکتب انتقادی فرانکفورت نیستم حتی مارکسیست هم نیستم ، فقط خواستم نشان بدهم استدلال های جامعه شناسانه و فلسفی ایشان جوری نیست که از دلش فحش و ناسزا بیرون بیاد .
چند نمونه از دیدگاه های مکتب فرانکفورت شرح می دهم که بدانید این جامعه شناس ها و فیلسوفانی که از نظر پارادائم فکری باشون در تضاد هستم کلا با رویکرد مکتب فرانکفورت در داخل کشور ما متفاوت هستند . از نظر اینها سرمایه داری یک نیاز کاذب تولید می کند که براساس این نیاز کاذب عموم به خرید کالا ها تشویق می شوند. از نظر اقتصادی هم رفاه بیشتری برای عموم فراهم شده که انقلاب نکنند تا این رفاه نسبی هست از #انقلاب سوسیالیستی هیچ خبری نیست .
آدرنو: "راز واقعی موقعیت...صرفا چیزی است که فرد در مقابل پرداخت پول برای کالا ، دریافت می کند .مصرف کننده در واقع پولی را برای بیلیت کنسرت تو سکائی پرداخته است، می پرستد "(دومینیک استرینایی، مقدمهای برنظریه های فرهنگ عامه، ۱۳۹۲).چناچه دیدید آدرنو هیچ توهینی به عموم نکرد بلکه در مورد نیاز کاذب حرف می زند که چی طوری کالا هایی برای ما بت شدن یک سری فیلم هایی را تولید می شوند که نیازی برای خریدار و مصرف کننده ایجاد کند و طرف آنها را بخرد " بحث مارکس در باره بت وارگی کالا برای #آدرنو و مکتب فرانکفورت اساس نظریه ای است که می گوید اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ می تواند تسلط اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کند " (همان ) . یعنی یک سری مناسبات برای تولید کالای فرهنگی وجود دارد که براساس منطق سرمایه داری عمل می کند . انسان به ماشین تبدیل می شود ، که باید کار کند. و خلاف آن عمل کنند سرکوب می شوند . در دموکراسی های جدید انسان ها مسخ شده اند ، افراد براساس کار و رفاه بیشتر پول بیشتری در می آورند. این رفاه بیشتر باعث شد که سرزمین های بسیاری نابود شوند . در ویتنام بسیاری از انسان ها قربانی تمامیت خواهی سرمایه دار ها شدند .آمریکایی ها جنگل ها ، سایر زیست بوم های ویتنام را فدای شهوت ها و خواسته های خود کردند. انسانهای زیادی نابود شدند. خشونت ، در عصر استعمار نئو لیبرال ها به بالاترین حد خود رسیده است . در جنگ های مختلف خشونت افسار گسیخته سرمایه داری مشاهده کردیم. خشونت در زندگی روزمره شهروندان جوامع سرمایه داری بسیار مشهود است.
انسان به ماشین تبدیل می شود ، که باید کار کند. و خلاف آن عمل کنند سرکوب می شوند . در دموکراسی های جدید انسان ها مسخ شده اند ، افراد براساس کار و رفاه بیشتر پول بیشتری در می آورند. این رفاه بیشتر باعث شد که سرزمین های بسیاری نابود شوند . در ویتنام بسیاری از انسان ها قربانی تمامیت خواهی سرمایه دار ها شدند .
آمریکایی ها جنگل ها ، سایر زیست بوم های ویتنام را فدای شهوت ها و خواسته های خود کرند. انسانهای زیادی نابود شدند. خشونت ، در عصر استعمار نئو لیبرال ها به بالاترین حد خود رسیده است . در جنگ های مختلف خشونت افسار گسیخته سرمایه داری مشهاده کردیم.
خشونت در زندگی روزمره شهروندان جوامع سرمایه داری بسیار مشهود است. هنگام رانندگی ،راندگان خیلی بی ادب هستند ، بد دهنی و فحاشی هنگام رانندگی یکی از علائم خشونت های شهری است که جوامعه سرمایه داری شایع شده است.
این گفته هایی که مارکوزه در کتاب های اروس و تمدن و انسان تک ساحتی مطرح می کند شباهت های زیادی به کتاب، دیالکتیک روشنگری آدرونو و هورکایمر دارد که فاشیسم را در راستای تکامل روشنگری می دانستند که منجرب به خشونت شد جنگ جهانی اول و دوم پدید آورد.
حتی استفاده از بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی یا حتی قتل عام یک از روستاهای آلمان را می تواند نتیجه عقلانیت ابزاری دانست که با یک حساب دو دو تا چهار تا نتیجه می گیرند اگر عده ای کشته شوند باعث می شود جنگ تمام شود .
ادامه دارد
سعید جلوخانی
@cafe_andishe95
🎲در ایران مد شده است که جامعه شناسی انتقادی یعنی فحاشی به طبقات و فرهنگ عامه . که شما در طبقه بورژوا هستی پس بالذات کثافتی بعد چند تا اسم از #لوکاچ، آدرنو ، #مارکوزه، هورکایمر، بنیامین ردیف کنیم بعد فکر کنیم این یعنی جامعه شناسی انتقادی و #فلسفه سیاسی.
نهایتا هم توهم روشن فکری برمان دارد که خیلی روشنفکر هستیم!
من نئو مارکسیست و یا پیرو مکتب انتقادی فرانکفورت نیستم حتی مارکسیست هم نیستم ، فقط خواستم نشان بدهم استدلال های جامعه شناسانه و فلسفی ایشان جوری نیست که از دلش فحش و ناسزا بیرون بیاد .
چند نمونه از دیدگاه های مکتب فرانکفورت شرح می دهم که بدانید این جامعه شناس ها و فیلسوفانی که از نظر پارادائم فکری باشون در تضاد هستم کلا با رویکرد مکتب فرانکفورت در داخل کشور ما متفاوت هستند . از نظر اینها سرمایه داری یک نیاز کاذب تولید می کند که براساس این نیاز کاذب عموم به خرید کالا ها تشویق می شوند. از نظر اقتصادی هم رفاه بیشتری برای عموم فراهم شده که انقلاب نکنند تا این رفاه نسبی هست از #انقلاب سوسیالیستی هیچ خبری نیست .
آدرنو: "راز واقعی موقعیت...صرفا چیزی است که فرد در مقابل پرداخت پول برای کالا ، دریافت می کند .مصرف کننده در واقع پولی را برای بیلیت کنسرت تو سکائی پرداخته است، می پرستد "(دومینیک استرینایی، مقدمهای برنظریه های فرهنگ عامه، ۱۳۹۲).چناچه دیدید آدرنو هیچ توهینی به عموم نکرد بلکه در مورد نیاز کاذب حرف می زند که چی طوری کالا هایی برای ما بت شدن یک سری فیلم هایی را تولید می شوند که نیازی برای خریدار و مصرف کننده ایجاد کند و طرف آنها را بخرد " بحث مارکس در باره بت وارگی کالا برای #آدرنو و مکتب فرانکفورت اساس نظریه ای است که می گوید اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ می تواند تسلط اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کند " (همان ) . یعنی یک سری مناسبات برای تولید کالای فرهنگی وجود دارد که براساس منطق سرمایه داری عمل می کند . انسان به ماشین تبدیل می شود ، که باید کار کند. و خلاف آن عمل کنند سرکوب می شوند . در دموکراسی های جدید انسان ها مسخ شده اند ، افراد براساس کار و رفاه بیشتر پول بیشتری در می آورند. این رفاه بیشتر باعث شد که سرزمین های بسیاری نابود شوند . در ویتنام بسیاری از انسان ها قربانی تمامیت خواهی سرمایه دار ها شدند .آمریکایی ها جنگل ها ، سایر زیست بوم های ویتنام را فدای شهوت ها و خواسته های خود کردند. انسانهای زیادی نابود شدند. خشونت ، در عصر استعمار نئو لیبرال ها به بالاترین حد خود رسیده است . در جنگ های مختلف خشونت افسار گسیخته سرمایه داری مشاهده کردیم. خشونت در زندگی روزمره شهروندان جوامع سرمایه داری بسیار مشهود است.
انسان به ماشین تبدیل می شود ، که باید کار کند. و خلاف آن عمل کنند سرکوب می شوند . در دموکراسی های جدید انسان ها مسخ شده اند ، افراد براساس کار و رفاه بیشتر پول بیشتری در می آورند. این رفاه بیشتر باعث شد که سرزمین های بسیاری نابود شوند . در ویتنام بسیاری از انسان ها قربانی تمامیت خواهی سرمایه دار ها شدند .
آمریکایی ها جنگل ها ، سایر زیست بوم های ویتنام را فدای شهوت ها و خواسته های خود کرند. انسانهای زیادی نابود شدند. خشونت ، در عصر استعمار نئو لیبرال ها به بالاترین حد خود رسیده است . در جنگ های مختلف خشونت افسار گسیخته سرمایه داری مشهاده کردیم.
خشونت در زندگی روزمره شهروندان جوامع سرمایه داری بسیار مشهود است. هنگام رانندگی ،راندگان خیلی بی ادب هستند ، بد دهنی و فحاشی هنگام رانندگی یکی از علائم خشونت های شهری است که جوامعه سرمایه داری شایع شده است.
این گفته هایی که مارکوزه در کتاب های اروس و تمدن و انسان تک ساحتی مطرح می کند شباهت های زیادی به کتاب، دیالکتیک روشنگری آدرونو و هورکایمر دارد که فاشیسم را در راستای تکامل روشنگری می دانستند که منجرب به خشونت شد جنگ جهانی اول و دوم پدید آورد.
حتی استفاده از بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی یا حتی قتل عام یک از روستاهای آلمان را می تواند نتیجه عقلانیت ابزاری دانست که با یک حساب دو دو تا چهار تا نتیجه می گیرند اگر عده ای کشته شوند باعث می شود جنگ تمام شود .
ادامه دارد
سعید جلوخانی
@cafe_andishe95