🚩اندر حکایت رفقای چپ اندیش🚩
#نقد_کمونیسم_و_مارکسیسم
#طنز
🔴هر آینه ساحت ربوبی علم و دانش سوسیالیستی رفقای ما برتر و بالاتر از آن است که به نقد پاسخی درخور دهند.مشایخ ما را رفتاری شگرف و اخلاقی بلند و تنگ نظر بود.ایشان به حق هر متنی را در خور خواندن و پاسخ دادن ندانستند.چرا که پاسخِ بایسته، دامن الهی و قدسی ایشان را بیالاید.بارها شده بارگاه معظم حضرت مارکس با خاک یکسان شدی اما صدا از ایشان بر نخواستی!!
بلندی طبع و نظر را شگفتا!!به کدامین معنا لازم است به نقدهای سخیف پاسخ داد ؟تا با پاسخ رفقا به عوامل امپریالیسم بین الملل بها داده و از قبل خطبه های حضرت مارکس کسب نامی کنند ؟ که البته چون سخافت شامل همه نقدهاست و اساسن هرآنچه مخالف ایشان است؛ دشمنِ بورژوایِ لیبرالِ سرمایه دارِ خونخوار و جنایتکار است پس خودبخود پاسخ دادن به ایشان خود سخافت و بلاهت است چه بسا سفاهت.
احوال شیخ ما مارکس عجایبی داشت غریب و لطایفی دقیق.ایشان ملاعنۀ لیبرال که هیچ آنارشیستهای چپ اندیش را نیز چنان در هم کوفتی که این کافران فقیرالذهن نای بر خواستن نداشتند.یکی از اینان مدتی از شهر و دیار خویش دور افتاد و وقتی برگشتی متوجه شدی همۀ مردم وی را چپ چپ(نه چپ سوسیتالیستی) نگاه کردندی!از هر سوی جویای احوال شد هر آینه دریافت که شیخ معظم مارکس، به همگان فرمودندی که ایشان مزدور دشمنان کشور و خائن به مردم است و چنین دشمن کج اندیش را با خشونت پرولتاریایی به مجازات انقلابی رسانده بودی.
دامن قدسی آن قدیس پیشگوی علم اندیش،کارل مارکس بزرگ همچنان از لکه های پاسخ به ادعا های بورژوازی مبرا بود.خدایش رحمت کناد با اینکه در کشور خود آلمان رمانتیسیسم پرور؛تحت تعقیب بود و به دامن انگلستان لیبرال دمکرات پادشاهی پناهنده شده بود و نان آزادی بیان آن دیار را همی خوردندی؛ می فرمود :جان استوارت میل آن مغز فندقی بورژوا و جان لاک همان که اسمش را هم نشنیدم چون ارزش شنیدن نداشته!کاغذها هدر داده و در مورد آزادی لاطلائلات به هم بافته که حیف و صد دریغ از وقت ارزشمند من و باقی رفقای متریالیست دیالکتیک که برای خواندن این اباطیل ضایع گردد.
متون ایشان کلهم اجمعین به سبب اینکه توسط بورژوا نگاشته شده بی مقدار و نخوانده و ندیده خودبخود مردود است.وی را جهدی عظیم بود با حلقۀ رفقای رمانتیک وَش آلمانی و تبری می جست از فلسفۀ منحط بورژواییِ انگلیسیان و فلسفۀ ضدپرولتاریایی فرانسویان را وقعی نمی نهاد.
✅به درستی که هر آینه اینان پیروان راستین و صدیق آن امام همام حضرت کارل مارکس(ع)هستند که دریچه های نوینی به عالم دگمالتیسم گشودند.ایشان با دبدبه و کبکبه ایی بورژوا شکن، آسیاب های بادی مقوایی سر هم فرمودند و نامش را لیبرال بورژوا دموکرات خونخوار سرمایه داری عنایت فرموده وهمی در کتاب مقدس شارع بزرگوار کاپیتال مجید یا کریم در هم کوفتیدند.هر آنچه از نکبت و جنایت و سخافت و رذالت و...در عالم سراغ داشتند همه را به جانب لیبرال دموکراتها حواله کرده و دن کیشوت وار بدان یورشیدندی.
🔹چه کافرین و زنادقه ایی که کتاب قدسی کاپیتال را خوار شمارند،جاهلین بی خردی بیش نیستند که علم سوسیالیستی پیشگویانۀ رمانتیک حضرت مارکس را درک نکرده و خصلت ارتجاعی بورژوازیگری بر قلب و دل آنان همی مهرها زده که نمی فهمند و نمی دانند و لایق و طعمۀ آتش "دیکتاتوری پرولتاریا" خواهند بود.
🔸یکی از یاران مخلص وی را گفت که شیخنا رفیق انگلسِ خودمان که پدرش کارخانه داری سترگ است و پول توجیبیی حضرتعالی را هم تقبل فرمودند تکلیفش چیست این بورژوا زاده؟آیا به سبب تعلق به طبقه ایی میتوان سخنی را نخوانده و نشنیده مردود دانست؟مگر اندیشه بشری طبقه بردار است یا شیخ؟
شیخ بزگ مارکس سیگارش را روشن کرد نگاهی عاقل اندر سفیه بر رفیق ناآگاه و ناچشیده از جرعۀ محبت اهل پرولتاریا و بی بهره از عالم ربوبیت پیشگویی های آرمانشهری امام زمانی خویش انداخت؛ چنانکه برق چشمش وی را بسوخت و شاگرد بی خبر نعره زنان فریاد وا اسفا بر خود سر داد و به غفلت خود گریست و با تنی چند از رفقای پرولتاریا طلب، دامن کوه و صحرا گرفت و در افق ناپدید شد...
📚الطبقات الپرولتاریا فی مقامات شیخ مولا ، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه تصحیح الگلسرخی و الباقی رفقا.
✍🏼
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم_و_مارکسیسم
#طنز
🔴هر آینه ساحت ربوبی علم و دانش سوسیالیستی رفقای ما برتر و بالاتر از آن است که به نقد پاسخی درخور دهند.مشایخ ما را رفتاری شگرف و اخلاقی بلند و تنگ نظر بود.ایشان به حق هر متنی را در خور خواندن و پاسخ دادن ندانستند.چرا که پاسخِ بایسته، دامن الهی و قدسی ایشان را بیالاید.بارها شده بارگاه معظم حضرت مارکس با خاک یکسان شدی اما صدا از ایشان بر نخواستی!!
بلندی طبع و نظر را شگفتا!!به کدامین معنا لازم است به نقدهای سخیف پاسخ داد ؟تا با پاسخ رفقا به عوامل امپریالیسم بین الملل بها داده و از قبل خطبه های حضرت مارکس کسب نامی کنند ؟ که البته چون سخافت شامل همه نقدهاست و اساسن هرآنچه مخالف ایشان است؛ دشمنِ بورژوایِ لیبرالِ سرمایه دارِ خونخوار و جنایتکار است پس خودبخود پاسخ دادن به ایشان خود سخافت و بلاهت است چه بسا سفاهت.
احوال شیخ ما مارکس عجایبی داشت غریب و لطایفی دقیق.ایشان ملاعنۀ لیبرال که هیچ آنارشیستهای چپ اندیش را نیز چنان در هم کوفتی که این کافران فقیرالذهن نای بر خواستن نداشتند.یکی از اینان مدتی از شهر و دیار خویش دور افتاد و وقتی برگشتی متوجه شدی همۀ مردم وی را چپ چپ(نه چپ سوسیتالیستی) نگاه کردندی!از هر سوی جویای احوال شد هر آینه دریافت که شیخ معظم مارکس، به همگان فرمودندی که ایشان مزدور دشمنان کشور و خائن به مردم است و چنین دشمن کج اندیش را با خشونت پرولتاریایی به مجازات انقلابی رسانده بودی.
دامن قدسی آن قدیس پیشگوی علم اندیش،کارل مارکس بزرگ همچنان از لکه های پاسخ به ادعا های بورژوازی مبرا بود.خدایش رحمت کناد با اینکه در کشور خود آلمان رمانتیسیسم پرور؛تحت تعقیب بود و به دامن انگلستان لیبرال دمکرات پادشاهی پناهنده شده بود و نان آزادی بیان آن دیار را همی خوردندی؛ می فرمود :جان استوارت میل آن مغز فندقی بورژوا و جان لاک همان که اسمش را هم نشنیدم چون ارزش شنیدن نداشته!کاغذها هدر داده و در مورد آزادی لاطلائلات به هم بافته که حیف و صد دریغ از وقت ارزشمند من و باقی رفقای متریالیست دیالکتیک که برای خواندن این اباطیل ضایع گردد.
متون ایشان کلهم اجمعین به سبب اینکه توسط بورژوا نگاشته شده بی مقدار و نخوانده و ندیده خودبخود مردود است.وی را جهدی عظیم بود با حلقۀ رفقای رمانتیک وَش آلمانی و تبری می جست از فلسفۀ منحط بورژواییِ انگلیسیان و فلسفۀ ضدپرولتاریایی فرانسویان را وقعی نمی نهاد.
✅به درستی که هر آینه اینان پیروان راستین و صدیق آن امام همام حضرت کارل مارکس(ع)هستند که دریچه های نوینی به عالم دگمالتیسم گشودند.ایشان با دبدبه و کبکبه ایی بورژوا شکن، آسیاب های بادی مقوایی سر هم فرمودند و نامش را لیبرال بورژوا دموکرات خونخوار سرمایه داری عنایت فرموده وهمی در کتاب مقدس شارع بزرگوار کاپیتال مجید یا کریم در هم کوفتیدند.هر آنچه از نکبت و جنایت و سخافت و رذالت و...در عالم سراغ داشتند همه را به جانب لیبرال دموکراتها حواله کرده و دن کیشوت وار بدان یورشیدندی.
🔹چه کافرین و زنادقه ایی که کتاب قدسی کاپیتال را خوار شمارند،جاهلین بی خردی بیش نیستند که علم سوسیالیستی پیشگویانۀ رمانتیک حضرت مارکس را درک نکرده و خصلت ارتجاعی بورژوازیگری بر قلب و دل آنان همی مهرها زده که نمی فهمند و نمی دانند و لایق و طعمۀ آتش "دیکتاتوری پرولتاریا" خواهند بود.
🔸یکی از یاران مخلص وی را گفت که شیخنا رفیق انگلسِ خودمان که پدرش کارخانه داری سترگ است و پول توجیبیی حضرتعالی را هم تقبل فرمودند تکلیفش چیست این بورژوا زاده؟آیا به سبب تعلق به طبقه ایی میتوان سخنی را نخوانده و نشنیده مردود دانست؟مگر اندیشه بشری طبقه بردار است یا شیخ؟
شیخ بزگ مارکس سیگارش را روشن کرد نگاهی عاقل اندر سفیه بر رفیق ناآگاه و ناچشیده از جرعۀ محبت اهل پرولتاریا و بی بهره از عالم ربوبیت پیشگویی های آرمانشهری امام زمانی خویش انداخت؛ چنانکه برق چشمش وی را بسوخت و شاگرد بی خبر نعره زنان فریاد وا اسفا بر خود سر داد و به غفلت خود گریست و با تنی چند از رفقای پرولتاریا طلب، دامن کوه و صحرا گرفت و در افق ناپدید شد...
📚الطبقات الپرولتاریا فی مقامات شیخ مولا ، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه تصحیح الگلسرخی و الباقی رفقا.
✍🏼
@cafe_andishe95
🔴چگونه بلشویکهای لنین با آوردن کمونیزم به روسیه مرگ میلیونها نفر را رقم زدند؟
#نقد_کمونیسم
#نقد_لنین
🔹در طول سال ۱۹۱۷، مشقتهای جنگ و موج عظیم فعالیتهای انقلابی، دولت روسیه تزاری را سرنگون کرد و موجب برقراری دولت موقت شد که چپ گرا، اما به لحاظ دموکراتیک پای بند به اصول بود. مقامات جدید مقدمات برگزاری انتخابات را فراهم کردند. برای بسیاری از فلسفههای سیاسی و گروههای فعال در قشر روشنفکر روسیه این یک چشم انداز هیجان انگیز بود.
در ماه مارس ۱۹۱۷، نیکلای دوم پس از قتل عام بزرگ در سنت پترزبورگ که آن زمان پایتخت امپراتوری روسیه بود، عزل شد و مجبور شد از سلطنت کناره گیری کند. اما آن سرزمین پهناور که حدود ۲۰ درصد مساحت زمین جهان با فرهنگها و نژادهای مختلفی را شامل میشد، هرگز دموکراسی را تجربه نکرده و آمادگی لازم برای اجرای یک سیستم انتخاباتی جهانی را نداشت.
تا قبل از ماه می، دولت موقت موفق به برگزاری انتخابات نشده بود و مخالفت از هر سو افزیش پیدا میکرد. تاریخ انتخابات بارها به تأخیر میافتاد و افکار عمومی نیز رو به نزول میرفت.
پس از چندین اقدام خشونت آمیز ضددولتی در طول تابستان، حزب بلشویک رادیکال به رهبری ولادیمیر لنین خود را مسلح و بسیج کرد. طی انقلاب ننگین آنها در ماه اکتبر، ۱۰۰ شبه نظامی کمونیست کاخ زمستانی در سنت پترزبورگ را در دست گرفتند، دو نفر را کشتند و پایتخت روسیه را تصرف کردند.
🔻لنین به عنوان یک کمونیست از دموکراسی بیزار بود و آن را ابزار سرمایهداری برای ظلم و سرکوب مینامید. با این حال بلشویکها برای آرام کردن مخالفان که همچنان قدرتمند بودند، موافقت کردند که با انتخابات پیش بروند.
بلشویکها قصد تشکیل مجلس را داشتند، اما در نهایت تمایلی نداشتند که نتایج آن را بپذیرند. طبق آن چه در یکی از گزارشات اولیه آمده بود، پارلمان پیشنهادی روسیه « میبایست اشتباهات تاریخی را جبران کند… و از طبقه کارگر در مقابل استثمار محافظت کند. »
« لئون تروتسکی »، دستیار ارشد لنین در یکی از سخنرانیهای خود اعلام کرد : « زنده باد صلح بیدرنگ و صادقانه دموکراتیک. زنده باد قدرت شوروی. زنده باد سرزمین همه مردم. زنده باد مجلس مؤسسان. »
گزارشات ضد و نقیضی در این مورد وجود دارد که آیا لنین معتقد بود که وی در انتخابات پیروز میشود، یا این که او و بلشویکهایش تنها تظاهر به حمایت میکردند. در هر صورت کلام آنها برای بلشویکها بهانهای به وجود آورد تا بعدها مجلس مؤسسان را منحل کنند.
بلشویکها در بین شوروی زیرزمینی یا شوراهای کارگران شهری و سربازها قدرت را در دست داشتند. « دیکتاتوری پرولتاریاییِ » لنین با دموکراسی پیشنهادی ناسازگار بود.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
#نقد_لنین
🔹در طول سال ۱۹۱۷، مشقتهای جنگ و موج عظیم فعالیتهای انقلابی، دولت روسیه تزاری را سرنگون کرد و موجب برقراری دولت موقت شد که چپ گرا، اما به لحاظ دموکراتیک پای بند به اصول بود. مقامات جدید مقدمات برگزاری انتخابات را فراهم کردند. برای بسیاری از فلسفههای سیاسی و گروههای فعال در قشر روشنفکر روسیه این یک چشم انداز هیجان انگیز بود.
در ماه مارس ۱۹۱۷، نیکلای دوم پس از قتل عام بزرگ در سنت پترزبورگ که آن زمان پایتخت امپراتوری روسیه بود، عزل شد و مجبور شد از سلطنت کناره گیری کند. اما آن سرزمین پهناور که حدود ۲۰ درصد مساحت زمین جهان با فرهنگها و نژادهای مختلفی را شامل میشد، هرگز دموکراسی را تجربه نکرده و آمادگی لازم برای اجرای یک سیستم انتخاباتی جهانی را نداشت.
تا قبل از ماه می، دولت موقت موفق به برگزاری انتخابات نشده بود و مخالفت از هر سو افزیش پیدا میکرد. تاریخ انتخابات بارها به تأخیر میافتاد و افکار عمومی نیز رو به نزول میرفت.
پس از چندین اقدام خشونت آمیز ضددولتی در طول تابستان، حزب بلشویک رادیکال به رهبری ولادیمیر لنین خود را مسلح و بسیج کرد. طی انقلاب ننگین آنها در ماه اکتبر، ۱۰۰ شبه نظامی کمونیست کاخ زمستانی در سنت پترزبورگ را در دست گرفتند، دو نفر را کشتند و پایتخت روسیه را تصرف کردند.
🔻لنین به عنوان یک کمونیست از دموکراسی بیزار بود و آن را ابزار سرمایهداری برای ظلم و سرکوب مینامید. با این حال بلشویکها برای آرام کردن مخالفان که همچنان قدرتمند بودند، موافقت کردند که با انتخابات پیش بروند.
بلشویکها قصد تشکیل مجلس را داشتند، اما در نهایت تمایلی نداشتند که نتایج آن را بپذیرند. طبق آن چه در یکی از گزارشات اولیه آمده بود، پارلمان پیشنهادی روسیه « میبایست اشتباهات تاریخی را جبران کند… و از طبقه کارگر در مقابل استثمار محافظت کند. »
« لئون تروتسکی »، دستیار ارشد لنین در یکی از سخنرانیهای خود اعلام کرد : « زنده باد صلح بیدرنگ و صادقانه دموکراتیک. زنده باد قدرت شوروی. زنده باد سرزمین همه مردم. زنده باد مجلس مؤسسان. »
گزارشات ضد و نقیضی در این مورد وجود دارد که آیا لنین معتقد بود که وی در انتخابات پیروز میشود، یا این که او و بلشویکهایش تنها تظاهر به حمایت میکردند. در هر صورت کلام آنها برای بلشویکها بهانهای به وجود آورد تا بعدها مجلس مؤسسان را منحل کنند.
بلشویکها در بین شوروی زیرزمینی یا شوراهای کارگران شهری و سربازها قدرت را در دست داشتند. « دیکتاتوری پرولتاریاییِ » لنین با دموکراسی پیشنهادی ناسازگار بود.
@cafe_andishe95
داستانک
#نقد_کمونیسم
🔸آقای ایکس در سال 2018 دغدغۀ زیادی برای وضع اقتصادی کارگران جامعه اش داشت.شب های زیادی برایشان غصه میخورد و گریه می کرد!
روزی تصمیم گرفت راه حلی یافته و به مسئول امور ارائه کند
وی در نامه خود نوشت تنها راه نجات کارگران صنعتی این است که خود راسن قیام کرده بنیان ساختار جامعه را به کل براندازند و نظامی جدید برپا سازند که دیکتاتوری آن طبقه باشد!
مسئول مورد نظر در جواب ایشان نامه ایی نوشت مبنی بر اینکه:
متوجه احساسات خالصانه شما در همدردی با فقرا هستم ولی راه حل شما اتفاقن خود خیانت به تمام اقشار اجتماعی و نه فقط کارگران صنعتیست.این پیشنهاد منسوخ شما امکان اجرایی شدن ندارد!اگر قرار است هر گروهی که تحت ستم بود قیام کند خود قدرت را قبضه کند سنگ روی سنگ بند نمیشد!لزومی هم ندارد چنین اتفاق بی خاصیت و مضحکی هم رخ دهد راه های بهتری برای رسیدن به حقوق همه طبقات اختراع شده که جواب هم داده اند مثل پارلمان و نهادهای جامعه مدنی و مردمنهاد و...که شمول بیشتری داشته حق تمامی افراد از هر طبقه را دنبال میکنند و به طبقۀ خاصی تعلق ندارند!
در ثانی بخش خدمات در اکثر جوامع بخش بزرگتری از اکثریت جامعه را در بر می گیرد و کارگر صنعتی حتی در اکثریت هم نیست که بخواهند حکومت اکثریت ایجاد کند!لطفن تنها به خواندن کتاب های مارکس قرن نوزدهمی در هزاره جدید اکتفا نکنید...
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
🔸آقای ایکس در سال 2018 دغدغۀ زیادی برای وضع اقتصادی کارگران جامعه اش داشت.شب های زیادی برایشان غصه میخورد و گریه می کرد!
روزی تصمیم گرفت راه حلی یافته و به مسئول امور ارائه کند
وی در نامه خود نوشت تنها راه نجات کارگران صنعتی این است که خود راسن قیام کرده بنیان ساختار جامعه را به کل براندازند و نظامی جدید برپا سازند که دیکتاتوری آن طبقه باشد!
مسئول مورد نظر در جواب ایشان نامه ایی نوشت مبنی بر اینکه:
متوجه احساسات خالصانه شما در همدردی با فقرا هستم ولی راه حل شما اتفاقن خود خیانت به تمام اقشار اجتماعی و نه فقط کارگران صنعتیست.این پیشنهاد منسوخ شما امکان اجرایی شدن ندارد!اگر قرار است هر گروهی که تحت ستم بود قیام کند خود قدرت را قبضه کند سنگ روی سنگ بند نمیشد!لزومی هم ندارد چنین اتفاق بی خاصیت و مضحکی هم رخ دهد راه های بهتری برای رسیدن به حقوق همه طبقات اختراع شده که جواب هم داده اند مثل پارلمان و نهادهای جامعه مدنی و مردمنهاد و...که شمول بیشتری داشته حق تمامی افراد از هر طبقه را دنبال میکنند و به طبقۀ خاصی تعلق ندارند!
در ثانی بخش خدمات در اکثر جوامع بخش بزرگتری از اکثریت جامعه را در بر می گیرد و کارگر صنعتی حتی در اکثریت هم نیست که بخواهند حکومت اکثریت ایجاد کند!لطفن تنها به خواندن کتاب های مارکس قرن نوزدهمی در هزاره جدید اکتفا نکنید...
@cafe_andishe95
📚مرگ ديكتاتور
#نقد_کمونیسم_روسی
وقتی استالين در پنجم مارس ۱۹۵۳/چهاردهم اسفند ۱۳۳۱درگذشت برای توده ای های ايران و هواداران آنها مرگ استالين فقدانی بزرگ بود و در ایران کم نبودند شمار کسانی که در مرگ ديکتاتور خون آشام به تلخی گريستند!.در کتاب «از هر دری»محمودبه آذين می نويسد که اين رويداد با «درد و سوگ واقعی همراه بود... در تهران جوانان کراوات سياه بستند و دختران دبيرستانی روبان سياه به سر زدند دو روز بعد، ميتينگ بسيار بزرگی در ميدان فوزيه ترتيب داده شد. سراسر ميدان و مدخل خيابان هايی که به آن می پيوندند از مردم موج ميزد...» و جالب اینجاست که در همین زمان حزب توده حزبی بود که منحل شده و فعالیتش غیر قانونی بوده و توانسته بود اینچنین میتینگ بزرگی را برگزار کند سفارت آمریکا در تهران در روز ۲۴ آوریل ۱۹۵۳ (۴ اردیبهشت ۱۳۳۲) در گزارش محرمانهای به وزارت امور خارجه ایالات متحده در مورد این متینگ چنین نوشته:«در روز ۹ مارس، چند هزار نفر که رهبری آنها را اعضای حزب توده برعهده داشتند، در مراسم سازمانیافتهای که به مناسبت مرگ استالین برگزار شده بود شرکت کردند. دولت به طور غیررسمی اجازۀ برگزاری این مراسم را صادر کرده بود. نیروهای امنیتی مبادی ورودی محل برگزاری مراسم را تحت کنترل داشتند و از ورود عناصر ضدتوده به این مراسم و وقوع درگیری احتمالی بین آنها و اعضای حزب توده جلوگیری میکردند»( یادداشتهای سیاسی ایران، جلد چهاردهم ۱۳۳۱-۱۳۴۴، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۹، ص۱۳۵)
💢اما در آنسوی مرزها نيز رهبران حزب توده، که به تازگی به شوروی مهاجرت کرده بودند، در مراسم رسمی عزاداری استالين شرکت کردند طبری در خاطرات خود از اين مراسم مینویسد: «در مراسم پاس در کنار جنازه استالين، که غرق در گل و گياه در تالار مجلل ستون دار خانه شوراها خوابيده بود، هيات نمايندگی ما دوبار قراول ايستاد» (احسان طبری، از ديدار خويشتن، به کوشش ف. شيوا، ۱۳۷۶)طبری ميگويد که در رثای استالين شعری سروده و در برنامه فارسی راديو مسکو خوانده است:
تو بهادر بودی، زمان ميدانت
آفريدی نظمی، کان بد همسانت
در سپردی آخر به همرزمانت
آن نظم بی خلل – رفيق استالين
....(از دیدار خویشتن، احسان طبری... ص۴۶)
💢اما هزاران کیلومتر دورتر از آن طرف در تبعیدگاههای اجباری و بازداشتگاهها،هزاران انسانی که با مرگ دست و پنجه نرم میکردند خبر مرگ استالین بزرگترین موهبت زندگیشان بود: دکترعطاء صفوی که از زندانیان این اردوگاههای کار اجباری بوده در خاطرات خود مینویسد که وقتی یکی از دوستان هم اردوگاهی اش در حین رد شدن از کنارش آهسته در گوش او خبر مرگ استالین را می دهد شادی بخش ترین خبر زندگی اش را می شنود! و یا یکی دیگر از زندانیان در این مورد می نویسد:«یک روز رئیس بازداشتگاه آمده بود برای بازدید و سگی همراه داشت. زندانیان در یک لحظه که سگ را تنها یافتند، از فرصت استفاده و در طرفهالعینی سگ را قطعه قطعه کردند و خوردند.»(ناگفتهها، خاطرات دکتر عنایتالله رضا، نشر نامک، چاپ اول زمستان ۱۳۹۱، صص۱۵۳-۱۵۴)
در مقابل این افراد که اکثرشان از تحصیلکردگان و شاعران و نویسندگان برجسته بودند چه میتوان نوشت جز سخنی از جرج اورول که می گوید:
«برخی ایده ها آنچنان مضحک و غیرعقلانی به نظر میرسند که فقط روشنفکران آنها را باور میکنند»
🔸علی مرادی مراغه ای
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم_روسی
وقتی استالين در پنجم مارس ۱۹۵۳/چهاردهم اسفند ۱۳۳۱درگذشت برای توده ای های ايران و هواداران آنها مرگ استالين فقدانی بزرگ بود و در ایران کم نبودند شمار کسانی که در مرگ ديکتاتور خون آشام به تلخی گريستند!.در کتاب «از هر دری»محمودبه آذين می نويسد که اين رويداد با «درد و سوگ واقعی همراه بود... در تهران جوانان کراوات سياه بستند و دختران دبيرستانی روبان سياه به سر زدند دو روز بعد، ميتينگ بسيار بزرگی در ميدان فوزيه ترتيب داده شد. سراسر ميدان و مدخل خيابان هايی که به آن می پيوندند از مردم موج ميزد...» و جالب اینجاست که در همین زمان حزب توده حزبی بود که منحل شده و فعالیتش غیر قانونی بوده و توانسته بود اینچنین میتینگ بزرگی را برگزار کند سفارت آمریکا در تهران در روز ۲۴ آوریل ۱۹۵۳ (۴ اردیبهشت ۱۳۳۲) در گزارش محرمانهای به وزارت امور خارجه ایالات متحده در مورد این متینگ چنین نوشته:«در روز ۹ مارس، چند هزار نفر که رهبری آنها را اعضای حزب توده برعهده داشتند، در مراسم سازمانیافتهای که به مناسبت مرگ استالین برگزار شده بود شرکت کردند. دولت به طور غیررسمی اجازۀ برگزاری این مراسم را صادر کرده بود. نیروهای امنیتی مبادی ورودی محل برگزاری مراسم را تحت کنترل داشتند و از ورود عناصر ضدتوده به این مراسم و وقوع درگیری احتمالی بین آنها و اعضای حزب توده جلوگیری میکردند»( یادداشتهای سیاسی ایران، جلد چهاردهم ۱۳۳۱-۱۳۴۴، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۹، ص۱۳۵)
💢اما در آنسوی مرزها نيز رهبران حزب توده، که به تازگی به شوروی مهاجرت کرده بودند، در مراسم رسمی عزاداری استالين شرکت کردند طبری در خاطرات خود از اين مراسم مینویسد: «در مراسم پاس در کنار جنازه استالين، که غرق در گل و گياه در تالار مجلل ستون دار خانه شوراها خوابيده بود، هيات نمايندگی ما دوبار قراول ايستاد» (احسان طبری، از ديدار خويشتن، به کوشش ف. شيوا، ۱۳۷۶)طبری ميگويد که در رثای استالين شعری سروده و در برنامه فارسی راديو مسکو خوانده است:
تو بهادر بودی، زمان ميدانت
آفريدی نظمی، کان بد همسانت
در سپردی آخر به همرزمانت
آن نظم بی خلل – رفيق استالين
....(از دیدار خویشتن، احسان طبری... ص۴۶)
💢اما هزاران کیلومتر دورتر از آن طرف در تبعیدگاههای اجباری و بازداشتگاهها،هزاران انسانی که با مرگ دست و پنجه نرم میکردند خبر مرگ استالین بزرگترین موهبت زندگیشان بود: دکترعطاء صفوی که از زندانیان این اردوگاههای کار اجباری بوده در خاطرات خود مینویسد که وقتی یکی از دوستان هم اردوگاهی اش در حین رد شدن از کنارش آهسته در گوش او خبر مرگ استالین را می دهد شادی بخش ترین خبر زندگی اش را می شنود! و یا یکی دیگر از زندانیان در این مورد می نویسد:«یک روز رئیس بازداشتگاه آمده بود برای بازدید و سگی همراه داشت. زندانیان در یک لحظه که سگ را تنها یافتند، از فرصت استفاده و در طرفهالعینی سگ را قطعه قطعه کردند و خوردند.»(ناگفتهها، خاطرات دکتر عنایتالله رضا، نشر نامک، چاپ اول زمستان ۱۳۹۱، صص۱۵۳-۱۵۴)
در مقابل این افراد که اکثرشان از تحصیلکردگان و شاعران و نویسندگان برجسته بودند چه میتوان نوشت جز سخنی از جرج اورول که می گوید:
«برخی ایده ها آنچنان مضحک و غیرعقلانی به نظر میرسند که فقط روشنفکران آنها را باور میکنند»
🔸علی مرادی مراغه ای
@cafe_andishe95
💢وقتی اَبرِ افیونِ ایدئولوژی، #لوکاچ را از دیدن خورشید هنر عاجز میکند!
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
گئورگ لوکاچ کمونیست ارتدوکسیست که برخلاف مارکس در مورد هنر زیاد سخن گفته است.البته این زیاد سخن گفتن او را در مقام شامخی قرار نمی دهد .ای کاش مثل مارکس کمتر درباب هنر سخن میگفت! در بررسی مطالب او به فسادهای متعدد تئوریک بر میخوریم که او را در زمره مرتجعین ایدئولوژی زده قرار می دهد؛شگفت آور اینکه در ایران عده ایی وی را از بلند ترین قله های نقدِ فرهنگ و هنر می دانند!
وی در خلاصه مطلبی از"رساله ایی در باب واقعگرایی"بیان می دارد که:کاملن واضح است که اولین ادبیات پرولتریایی تا حدی وام دار آن بخش کوچک از ادبیات است که بورژوایی پیشرفته بوده!
🔻اساسن تقسیم ادبیات یا هنر به پرولتاریایی و بورژوایی یکی از منحط ترین و ایدئولوژی زده ترین نگاه های تنگ نظرانه در باب هنر می تواند باشد.یک هنرمند از طبقه متوسط یا فقیر یا ثروتمند می تواند داستانی بنویسد در مورد و از زبان کارگران یا هر صنفی از اشراف تا فقرا و هیچ گاه دید ایدئولوژیک نمی تواند چنین تقسیم بندی واپسگرایی را به هنر تحمیل کند.
🔷جرج گروتز هنرمند نقاش نیز از این تحمیل ایدئولوژی کمونیستی بر هنر سخت ملول بود و شکایت داشت که رفقا از هنرش ایراد می گیرند که بیانگر وضع حقیقی کارگران بعد از انقلاب نیست!و شبیه ساختۀ دست بورژوای حقیر است!وباید مثبت ترسیم میشده است نه منفی!گروتز به درستی می گوید که خواسته های بلشویسم ،که پرولتاریا همواره چهره ایی پاکیزه و بی نقص و قهرمانانه داشته باشد را نمی پذیرد و آزادانه درک خود را اعمال خواهد کرد.این نمونه ایی مهم از سیلی محکمیست که هنر به گوش ایدئولوژی کوبید و "باید و نبایدِ" آن را به سخره گرفت.
لوکاچ در ادامه چیزی را که نظریه های ادبی بورژوایی(!) میداند را محکوم میکند.می گوید آنها ادبیات پرولتریایی را به خاطر ضدیت با اهداف طبقه خود جانبدارانه می دانند.بعد می گوید هنر ناب بورژوایی از واقعیت دور افتاد و از نظر مضمون ضعیفتر شد!
🔸در اینجا لوکاچ تحت سیطرۀ ایدئولوژی،گویا عقل خود را از کف داده که چنین سخنان کودکانه ایی بر زبان رانده.اولن او نمیداند هنر ناب بودن نقطه ضعف هنر نمیتواند باشد، هنر فرمالیستی در جریان مدرنیسم هنری خود خالق بزرگترین دستاوردهای بشری در فرهنگ بوده است.فرمالیسم هنری یعنی ابتنای هنرمند به عناصر درونی مدیای هنری در کنار آوانگاردیسم هنری پایه های مهم هنر سترگ مدرنیستی هستند.چگونه میتوان هنر ناب را مردود دانست جز اینکه ایدئولوژی چشم بشر را کور کرده باشد؟!دومن مضمون زدگی که ایدئولوگها با آن درگیرند و در پی تحمیل مضامین استاندار ایدئولوژیک خود به هنر هستند هم از بزرگترین آفات هنر در جوامع استبداد زده مثل شوروی سابق و همین نظام خود ماست.چیزی که امثال لوکاچ با ضعیف شدن مضمون از آن یاد کرده.
✅در واقع مدرنیسم جشن استقلال هنر از اکثر تحمیلات خارج از مدیای هنری خود بوده است و شگفت انگیز است که لوکاچ با آن در قالب واژه مضحک و خودساختۀ(البته ایدئولوژی ساختۀ)بورژوایی مخالف است.دوم اینکه "از واقعیت دور افتاد" هم تاکید دیگری بر رویکرد ارتجاعی لوکاچ است!عالم خیال و توهم و رویا و..در هنرمدرن و کلن تاریخ هنر جایگاه رفیعی داشته اینکه معیار ارزش هنر در واقعگرا بودن آن باشد رویکردی عقب مانده و ایدئولوژیک است در ثانی واقعیت از دید چه کسی؟بر چه اساسی؟با کدام معیارها؟خود واقعگرایی مفهومی مبهم است چیزی که از دید هنرمند واقعگراست میتواند از دید غیر رویا باشد و برعکس!اما میدانیم چیزی که لوکاچ واقعیت می داند از هر نوع واقعیتی نازلتر (ایدئولوژیک)است.در واقع او در پی حقنه کردن اهداف ایدئولوژیک و گسترش دید منحط طبقاتی خود به ساحت هنر است.او وقتی واقعیت را به عنوان ارزش در هنر می بیند که موید ایدئولوژیش باشد همین بزرگترین خیانت به هنر است.او دنبال به زیر کشیدن هنر و سوارکردن مفهوم طبقه و محدود کردن پر و بالِ آزادی آن است.این بدان معنا نیست که هنر سیاسی و اجتماعی الزامن هنری بد است،بلکه مسئله اینست که باید و نباید هنری باید برامده از ذهنیات خود هنرمند باشد و با دستورات "باید نبایدی" ایدئولوگهای منحطی مثل لوکاچ قابل دیکته شدن به هنر نیستند.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
گئورگ لوکاچ کمونیست ارتدوکسیست که برخلاف مارکس در مورد هنر زیاد سخن گفته است.البته این زیاد سخن گفتن او را در مقام شامخی قرار نمی دهد .ای کاش مثل مارکس کمتر درباب هنر سخن میگفت! در بررسی مطالب او به فسادهای متعدد تئوریک بر میخوریم که او را در زمره مرتجعین ایدئولوژی زده قرار می دهد؛شگفت آور اینکه در ایران عده ایی وی را از بلند ترین قله های نقدِ فرهنگ و هنر می دانند!
وی در خلاصه مطلبی از"رساله ایی در باب واقعگرایی"بیان می دارد که:کاملن واضح است که اولین ادبیات پرولتریایی تا حدی وام دار آن بخش کوچک از ادبیات است که بورژوایی پیشرفته بوده!
🔻اساسن تقسیم ادبیات یا هنر به پرولتاریایی و بورژوایی یکی از منحط ترین و ایدئولوژی زده ترین نگاه های تنگ نظرانه در باب هنر می تواند باشد.یک هنرمند از طبقه متوسط یا فقیر یا ثروتمند می تواند داستانی بنویسد در مورد و از زبان کارگران یا هر صنفی از اشراف تا فقرا و هیچ گاه دید ایدئولوژیک نمی تواند چنین تقسیم بندی واپسگرایی را به هنر تحمیل کند.
🔷جرج گروتز هنرمند نقاش نیز از این تحمیل ایدئولوژی کمونیستی بر هنر سخت ملول بود و شکایت داشت که رفقا از هنرش ایراد می گیرند که بیانگر وضع حقیقی کارگران بعد از انقلاب نیست!و شبیه ساختۀ دست بورژوای حقیر است!وباید مثبت ترسیم میشده است نه منفی!گروتز به درستی می گوید که خواسته های بلشویسم ،که پرولتاریا همواره چهره ایی پاکیزه و بی نقص و قهرمانانه داشته باشد را نمی پذیرد و آزادانه درک خود را اعمال خواهد کرد.این نمونه ایی مهم از سیلی محکمیست که هنر به گوش ایدئولوژی کوبید و "باید و نبایدِ" آن را به سخره گرفت.
لوکاچ در ادامه چیزی را که نظریه های ادبی بورژوایی(!) میداند را محکوم میکند.می گوید آنها ادبیات پرولتریایی را به خاطر ضدیت با اهداف طبقه خود جانبدارانه می دانند.بعد می گوید هنر ناب بورژوایی از واقعیت دور افتاد و از نظر مضمون ضعیفتر شد!
🔸در اینجا لوکاچ تحت سیطرۀ ایدئولوژی،گویا عقل خود را از کف داده که چنین سخنان کودکانه ایی بر زبان رانده.اولن او نمیداند هنر ناب بودن نقطه ضعف هنر نمیتواند باشد، هنر فرمالیستی در جریان مدرنیسم هنری خود خالق بزرگترین دستاوردهای بشری در فرهنگ بوده است.فرمالیسم هنری یعنی ابتنای هنرمند به عناصر درونی مدیای هنری در کنار آوانگاردیسم هنری پایه های مهم هنر سترگ مدرنیستی هستند.چگونه میتوان هنر ناب را مردود دانست جز اینکه ایدئولوژی چشم بشر را کور کرده باشد؟!دومن مضمون زدگی که ایدئولوگها با آن درگیرند و در پی تحمیل مضامین استاندار ایدئولوژیک خود به هنر هستند هم از بزرگترین آفات هنر در جوامع استبداد زده مثل شوروی سابق و همین نظام خود ماست.چیزی که امثال لوکاچ با ضعیف شدن مضمون از آن یاد کرده.
✅در واقع مدرنیسم جشن استقلال هنر از اکثر تحمیلات خارج از مدیای هنری خود بوده است و شگفت انگیز است که لوکاچ با آن در قالب واژه مضحک و خودساختۀ(البته ایدئولوژی ساختۀ)بورژوایی مخالف است.دوم اینکه "از واقعیت دور افتاد" هم تاکید دیگری بر رویکرد ارتجاعی لوکاچ است!عالم خیال و توهم و رویا و..در هنرمدرن و کلن تاریخ هنر جایگاه رفیعی داشته اینکه معیار ارزش هنر در واقعگرا بودن آن باشد رویکردی عقب مانده و ایدئولوژیک است در ثانی واقعیت از دید چه کسی؟بر چه اساسی؟با کدام معیارها؟خود واقعگرایی مفهومی مبهم است چیزی که از دید هنرمند واقعگراست میتواند از دید غیر رویا باشد و برعکس!اما میدانیم چیزی که لوکاچ واقعیت می داند از هر نوع واقعیتی نازلتر (ایدئولوژیک)است.در واقع او در پی حقنه کردن اهداف ایدئولوژیک و گسترش دید منحط طبقاتی خود به ساحت هنر است.او وقتی واقعیت را به عنوان ارزش در هنر می بیند که موید ایدئولوژیش باشد همین بزرگترین خیانت به هنر است.او دنبال به زیر کشیدن هنر و سوارکردن مفهوم طبقه و محدود کردن پر و بالِ آزادی آن است.این بدان معنا نیست که هنر سیاسی و اجتماعی الزامن هنری بد است،بلکه مسئله اینست که باید و نباید هنری باید برامده از ذهنیات خود هنرمند باشد و با دستورات "باید نبایدی" ایدئولوگهای منحطی مثل لوکاچ قابل دیکته شدن به هنر نیستند.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
پس در اینجا متر و معیار لوکاچی بسیار نازل و نادرست است.پیشگامی هنر در فرهنگ به خاطر آزادی آن است چیزی که امثال لوکاچ از درکش عاجزند و برای هنر نسخه های مبتذل واقعگرایی می پیچند.گوهر یگانۀ آزادی هنری تحت غلبۀ هر دید ایدئولوژیک به ورشکستگی هنر می انجامد. او…
💢وقتی اَبرِ افیونِ ایدئولوژی، #لوکاچ را از دیدن خورشید هنر عاجز میکند!
(ادامه)
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
او در "رساله ایی در باب واقعگرایی"اینگونه ادامه میدهد:
ادبیات وظیفه ایی اجتماعی در مبارزه طبقاتی بر عهده دارد که تعیین کنندۀ مضمونش است.(!!!)نوعی زیبایی شناسی خاص که گرایشی برگرفته ازاجتماع یا سیاست (!!!!)،یعنی عرصۀ بیگانه با هنر را با آن آشتی دهد.از طرفی استقلال کامل هنر با تفوق شکل بر محتوا مورد تایید است از طرف دیگر محتوا که طبق چنین دیدگاهی باید خارج از حیطۀ هنری باشد می بایست حفظ گردد.(!!!!)
!!!!
اثر هنری در دید او باید کارکرد اجتماعی خود را نشان دهد و با محصول مادی و مبارزۀ طبقاتی پیوسته باشد.و هدف نمی تواند فقط آرمانی زیبایی شناختی باشد.ادبیات انقلابی باید الهام گرفته و مشحون از نفرت اجتماعی (!!!!)باشد پس چنین چیزی فقط می تواند هنری سمت گیرانه و جانبدارانه باشد.در زمان سوسیالیسم که همبستگی پایه واساس جامعه است(!!) و فقط در این صورت هنر ناب می تواند وجود داشته باشد.!!!
هر خواسته ایی که مشخصن نتیجۀ مبارزۀ طبقاتی باشد لزومن جزء ذاتی واقعیتیست که نویسنده ترسیم می کند.و اگر نویسنده خواهان تببین صحیح واقعیت به گونه ایی دیالکتیک باشد نتیجه جبریش همین خواهد بود.(!!!)
او نیازی به تعدیل و تحریف واقعیت ندارد و ترسیم هنرمند از واقعیت اگر صحیح و استدلالی (دیالکتیکی)و مبتنی بر آگاهی طبقاتی باشد در پیشرفت و تکامل عینی متجلی می گردد.ترسیم صحیح(!!) دیالکتیکی و ادبی واقعیت مستلزم هواخواه بودن و جانبداری نویسنده از ذهنیتی خاص است و جانبداری هم از طبقه ایی است که پیش برندۀ تاریخ(!!)در عصر ماست یعنی پرولتاریا و مشخصن جانبداری از بخش حزب طبقۀ کارگر یعنی کمونیستهاست.(!!!!!!!!)
😐ما هیچ ما نگاه!
@cafe_andishe95
(ادامه)
#نقد_کمونیسم
#نقد_گئورگ_لوکاچ
او در "رساله ایی در باب واقعگرایی"اینگونه ادامه میدهد:
ادبیات وظیفه ایی اجتماعی در مبارزه طبقاتی بر عهده دارد که تعیین کنندۀ مضمونش است.(!!!)نوعی زیبایی شناسی خاص که گرایشی برگرفته ازاجتماع یا سیاست (!!!!)،یعنی عرصۀ بیگانه با هنر را با آن آشتی دهد.از طرفی استقلال کامل هنر با تفوق شکل بر محتوا مورد تایید است از طرف دیگر محتوا که طبق چنین دیدگاهی باید خارج از حیطۀ هنری باشد می بایست حفظ گردد.(!!!!)
!!!!
اثر هنری در دید او باید کارکرد اجتماعی خود را نشان دهد و با محصول مادی و مبارزۀ طبقاتی پیوسته باشد.و هدف نمی تواند فقط آرمانی زیبایی شناختی باشد.ادبیات انقلابی باید الهام گرفته و مشحون از نفرت اجتماعی (!!!!)باشد پس چنین چیزی فقط می تواند هنری سمت گیرانه و جانبدارانه باشد.در زمان سوسیالیسم که همبستگی پایه واساس جامعه است(!!) و فقط در این صورت هنر ناب می تواند وجود داشته باشد.!!!
هر خواسته ایی که مشخصن نتیجۀ مبارزۀ طبقاتی باشد لزومن جزء ذاتی واقعیتیست که نویسنده ترسیم می کند.و اگر نویسنده خواهان تببین صحیح واقعیت به گونه ایی دیالکتیک باشد نتیجه جبریش همین خواهد بود.(!!!)
او نیازی به تعدیل و تحریف واقعیت ندارد و ترسیم هنرمند از واقعیت اگر صحیح و استدلالی (دیالکتیکی)و مبتنی بر آگاهی طبقاتی باشد در پیشرفت و تکامل عینی متجلی می گردد.ترسیم صحیح(!!) دیالکتیکی و ادبی واقعیت مستلزم هواخواه بودن و جانبداری نویسنده از ذهنیتی خاص است و جانبداری هم از طبقه ایی است که پیش برندۀ تاریخ(!!)در عصر ماست یعنی پرولتاریا و مشخصن جانبداری از بخش حزب طبقۀ کارگر یعنی کمونیستهاست.(!!!!!!!!)
😐ما هیچ ما نگاه!
@cafe_andishe95
🌐نقش مثبت طبقۀ متوسط در توسعه سیاسی(دموکراسی)
#نقد_کمونیسم
(وقتی کمونیسم راه توسعه را برعکس می رود!!)
🔻معمولن کسانی که از دموکراسی و اتکای آن به طبقۀ متوسط سخن میگویند به وقوع تاریخی مسئله در مغرب زمین و جامعۀ بورژوازی پیشرفتۀ صنعتی نظر دارند.
انقلاب صنعتی به ظهور بورژوازی و طبقه متوسط انجامید با ظهور اندیشه دموکراسی در معنای جدید آن همراه بود.تجار و بازرگانان برای فرار از فشار بار حکومت،طرفدار تقلیل قدرت حاکم و حاکمیت نظام نمایندگی شدند.
اما می توان این ارتباط را در معنای وسیعتری در ورای مرزهای تاریخی و جغرافیایی نیز جستجو کرد.
◾️طبقه بالا به دلیل اینکه معمولن نظم سیاسی اجتماعی حافظ موقعیت خود که مطلوب هم هست می داند و نیز به دلیل غوطه وری در فرایند تراکم ثروت و قدرت و بهره برداری از آن غالبن مجال به اندیشۀ اصلاح نمی دهد،طبیعیست که تحول در ساختار سیاسی جامعه را دنبال نکند و حتا در مقابل آن بایستد.طبقۀ فروتر نیز با اینکه بیشتر محتمل است از چنین اصلاحی نفع ببرد،به دلیل به دلیل غوطه وری در فرایند تامین حداقل مایحتاج،از دستیابی به مبانی نظری و فراغت عملی اصلاحطلبی نسبتن محروم است.اما طبقۀ متوسط از یک سو به دلیل غنای نسبی ،دغدغۀ سیری و تامین ضروریات او را نمی فشاردو به دلیل فقر نسبی امکان تراکم و انباشت نامحدود ثروت را ندارد و دربست در اختیار اقتصادیات نیستلذا مجال اندیشه دارد و از سوی دیگر به دلیل شغل های فرهنگی-اداری که بیشتر در میان این طبقه متمرکز است ناگزیر سروکار بیشتری با اندیشه و ضرورت اصلاح خواهد داشت.پس طبقه متوسط استعداد و توان بیشتری برای پیشرو بودن و سدشکنی دارد.
🔹بار اصلی انقلاب مشروطه هم بر دوش طبقه متوسط بود 70%کشاورزان تقریبن هیچ نقشی در آن نداشتند.در انقلاب 57 هم هدایت و به ثمر رساندن آن به دست طبقۀ متوسط بود.این به معنای عدم وجود عناصری از دو طبقۀ دیگر نیست
طبقه و از جمله طبقۀ متوسط با سه معیار قدرت مالی،قدرت سیاسی،و پرستیژ اجتماعی مشخص می شود که در دوره های مختلف مصادیق شغلی متفاوت داشته پس شغل معرف طبقه نیست.مهم اینست که اقتصاد به هیچ یک از این دو معنا طبقه متوسط را احاطه نکرده است.بورژوای صنعتی و تجاری بر آمده از روحیۀ سرمایه داری و انقلاب علمی پشتوانه اصلی تمدن جدید و مدرن بوده است.
این طبقه متوسط بود که برای حراست از خود در مقابل قدرت بی حصر ثروت و سیاسی حاکمان، پیشرو دموکراتیزاسیون مشروطه پادشاهی و جمهوری خواهی بودتا سدی در برابر آنها ایجاد کند.این با حمایت طبقه متوسط از طبقه فرودست در قالب دموکراسی خواهی متجلی شد
🔻به عبارتی تفکیک قوای لیبرالی دموکراسی و تقسیم قدرت نمایندگی و حاکمیت قانون لیبرالی و رای اکثریت و حفظ حقوق اقلیت در نظام لیبرالی همه حاصل دخالت طبقه متوسط بوده است و بقای جامعه مدنی نیز دوباره به این طبقه بر می گرددرای دهندگان آگاه و انتخابگر اصلی هم در جوامع دموکرات طبقه متوسط هستند.
بر این مبنا طبقۀ متوسط زیر بنای توسعه سیاسی در قالب دموکراسی است و محدود شدن آن مشوق تراکم قدرت و تمرکز اقتدار سیاسی و بدتر شدن وضع اقتصادی سیاسی دو طبقۀ پایینیست.
◾️اگر طبقۀ بالا سایر طبقات را مخیر کند ،طبقه پایین مایل به تقسیم ثروت است و صبقه متوسط مایل به تقسیم "قدرت".به تعبیر دیگر طبقه متوسط آزادی را ارج می نهد و در عهین حال آن را واسطۀ ایجاد تعادل اقتصادی می یابد.در حالی که طبقه ضعیف آمادگی بیشتری دارد که در مقابل تضمین مایحتاج اقتصادی،حقوق سیاسی خود را واگذار کند.حساسیت طبقه فرودست روی تراکم ثروت در طبقه بالاست و حساسیت طبقۀ متوسط روی تراکم قدرت در آن طبقه.به همین دلیل طبقۀ متوسط علی الاصول و عادتن خواستار اصلاحات است اگر در این امر ناکام بماند ناگزیر از تحریک و تشویق طبقه ضعیف به یک انقلاب اجتماعی است
🔴در انقلاب 57 هم طبقه متوسط با تاکید بر توزیع ثروت طبقه فرودست را به حرکت واداشت و به ارائه نظام توزیع بهتر در سیستم بعدی پافشاری داشت.پس لایه های فرودست بیشتر به سوسیالیسم گرایش دارند و طبقات بالاتر به لیبرالیسم.این هردو جویای عدالتند اما یکی آن را در تقسیم ثروت می بیند و دیگری بر توزیع قدرت انگشت میگذارد...
📚برگرفته از دفاع از عقلانیت- #دکتر_مرتضی_مردیها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
◀️حال با توجه به این معلومات است که متوجه می شویم رویکرد کمونیستها تا چه پایه ارتجاعی و ضد مدرنیته سیاسی است .آنان خواستار الغای طبقه متوسط هستند و پرولتاریا را طبقۀ پیشرو می دانند!یعنی دقیقن ضد پروسه ایی هستند که به قوامگیری دموکراسی و آزادی و توسعه سیاسی می انجامد.جامعه مدنی، دموکراسی خواهی ،عدالت خواهی همه با طبقه متوسط رابطه تنگاتنگ داشته و کمونیستها قصد دارن راه را برعکس مدرنیته سیاسی بپیمایند و از این جهت مرتجع محسوب می شوند.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
(وقتی کمونیسم راه توسعه را برعکس می رود!!)
🔻معمولن کسانی که از دموکراسی و اتکای آن به طبقۀ متوسط سخن میگویند به وقوع تاریخی مسئله در مغرب زمین و جامعۀ بورژوازی پیشرفتۀ صنعتی نظر دارند.
انقلاب صنعتی به ظهور بورژوازی و طبقه متوسط انجامید با ظهور اندیشه دموکراسی در معنای جدید آن همراه بود.تجار و بازرگانان برای فرار از فشار بار حکومت،طرفدار تقلیل قدرت حاکم و حاکمیت نظام نمایندگی شدند.
اما می توان این ارتباط را در معنای وسیعتری در ورای مرزهای تاریخی و جغرافیایی نیز جستجو کرد.
◾️طبقه بالا به دلیل اینکه معمولن نظم سیاسی اجتماعی حافظ موقعیت خود که مطلوب هم هست می داند و نیز به دلیل غوطه وری در فرایند تراکم ثروت و قدرت و بهره برداری از آن غالبن مجال به اندیشۀ اصلاح نمی دهد،طبیعیست که تحول در ساختار سیاسی جامعه را دنبال نکند و حتا در مقابل آن بایستد.طبقۀ فروتر نیز با اینکه بیشتر محتمل است از چنین اصلاحی نفع ببرد،به دلیل به دلیل غوطه وری در فرایند تامین حداقل مایحتاج،از دستیابی به مبانی نظری و فراغت عملی اصلاحطلبی نسبتن محروم است.اما طبقۀ متوسط از یک سو به دلیل غنای نسبی ،دغدغۀ سیری و تامین ضروریات او را نمی فشاردو به دلیل فقر نسبی امکان تراکم و انباشت نامحدود ثروت را ندارد و دربست در اختیار اقتصادیات نیستلذا مجال اندیشه دارد و از سوی دیگر به دلیل شغل های فرهنگی-اداری که بیشتر در میان این طبقه متمرکز است ناگزیر سروکار بیشتری با اندیشه و ضرورت اصلاح خواهد داشت.پس طبقه متوسط استعداد و توان بیشتری برای پیشرو بودن و سدشکنی دارد.
🔹بار اصلی انقلاب مشروطه هم بر دوش طبقه متوسط بود 70%کشاورزان تقریبن هیچ نقشی در آن نداشتند.در انقلاب 57 هم هدایت و به ثمر رساندن آن به دست طبقۀ متوسط بود.این به معنای عدم وجود عناصری از دو طبقۀ دیگر نیست
طبقه و از جمله طبقۀ متوسط با سه معیار قدرت مالی،قدرت سیاسی،و پرستیژ اجتماعی مشخص می شود که در دوره های مختلف مصادیق شغلی متفاوت داشته پس شغل معرف طبقه نیست.مهم اینست که اقتصاد به هیچ یک از این دو معنا طبقه متوسط را احاطه نکرده است.بورژوای صنعتی و تجاری بر آمده از روحیۀ سرمایه داری و انقلاب علمی پشتوانه اصلی تمدن جدید و مدرن بوده است.
این طبقه متوسط بود که برای حراست از خود در مقابل قدرت بی حصر ثروت و سیاسی حاکمان، پیشرو دموکراتیزاسیون مشروطه پادشاهی و جمهوری خواهی بودتا سدی در برابر آنها ایجاد کند.این با حمایت طبقه متوسط از طبقه فرودست در قالب دموکراسی خواهی متجلی شد
🔻به عبارتی تفکیک قوای لیبرالی دموکراسی و تقسیم قدرت نمایندگی و حاکمیت قانون لیبرالی و رای اکثریت و حفظ حقوق اقلیت در نظام لیبرالی همه حاصل دخالت طبقه متوسط بوده است و بقای جامعه مدنی نیز دوباره به این طبقه بر می گرددرای دهندگان آگاه و انتخابگر اصلی هم در جوامع دموکرات طبقه متوسط هستند.
بر این مبنا طبقۀ متوسط زیر بنای توسعه سیاسی در قالب دموکراسی است و محدود شدن آن مشوق تراکم قدرت و تمرکز اقتدار سیاسی و بدتر شدن وضع اقتصادی سیاسی دو طبقۀ پایینیست.
◾️اگر طبقۀ بالا سایر طبقات را مخیر کند ،طبقه پایین مایل به تقسیم ثروت است و صبقه متوسط مایل به تقسیم "قدرت".به تعبیر دیگر طبقه متوسط آزادی را ارج می نهد و در عهین حال آن را واسطۀ ایجاد تعادل اقتصادی می یابد.در حالی که طبقه ضعیف آمادگی بیشتری دارد که در مقابل تضمین مایحتاج اقتصادی،حقوق سیاسی خود را واگذار کند.حساسیت طبقه فرودست روی تراکم ثروت در طبقه بالاست و حساسیت طبقۀ متوسط روی تراکم قدرت در آن طبقه.به همین دلیل طبقۀ متوسط علی الاصول و عادتن خواستار اصلاحات است اگر در این امر ناکام بماند ناگزیر از تحریک و تشویق طبقه ضعیف به یک انقلاب اجتماعی است
🔴در انقلاب 57 هم طبقه متوسط با تاکید بر توزیع ثروت طبقه فرودست را به حرکت واداشت و به ارائه نظام توزیع بهتر در سیستم بعدی پافشاری داشت.پس لایه های فرودست بیشتر به سوسیالیسم گرایش دارند و طبقات بالاتر به لیبرالیسم.این هردو جویای عدالتند اما یکی آن را در تقسیم ثروت می بیند و دیگری بر توزیع قدرت انگشت میگذارد...
📚برگرفته از دفاع از عقلانیت- #دکتر_مرتضی_مردیها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
◀️حال با توجه به این معلومات است که متوجه می شویم رویکرد کمونیستها تا چه پایه ارتجاعی و ضد مدرنیته سیاسی است .آنان خواستار الغای طبقه متوسط هستند و پرولتاریا را طبقۀ پیشرو می دانند!یعنی دقیقن ضد پروسه ایی هستند که به قوامگیری دموکراسی و آزادی و توسعه سیاسی می انجامد.جامعه مدنی، دموکراسی خواهی ،عدالت خواهی همه با طبقه متوسط رابطه تنگاتنگ داشته و کمونیستها قصد دارن راه را برعکس مدرنیته سیاسی بپیمایند و از این جهت مرتجع محسوب می شوند.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
⏺فرشید شکری از کمونیستها ایده های کمونیستی را چنین تبیین میکند:
"دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکم:
با عنایت به سوسیالیسم و کمونیسم علمی آشکار میگردد که، دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در حقیقتِ امر یکی از اصولِ مهمِ برای مارکسیست ها میباشد. ولیکن هماره رفرمیست ها، سوسیال دموکرات ها، رویزیونیست ها و اپورتونیست ها به منظورِ تجدیدِ نظر و زیرِ سئوال بردنِ « مارکسیسمِ انقلابی » ، دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را نفی کرده اند. لاسالی ها و برنشتاین های ایندوره نیز با ارائه ی تزهای رویزیونیستیِ خود، بواقع ضمنِ نفی خصلتِ طبقاتی دولت، برای خشنودی طبقاتِ بالا دست، بر ضدِ دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می ایستند. مضافِ بر آنان، متفکرین بورژوازی و دشمنان طبقه ی کارگر، رژیم ها و نظام های بوروکراتیک، استبدادی، و استالینیستی را معادلِ دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا میگیرند.
دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، یکی از مفاهیم و اصولِ لاینفک و جدا ناشدنی مارکسیسم است، اما بسیار کسانی که ادعای مارکسیست بودن دارند، این اصل را به کناری نهاده اند. لنین در دولت و انقلاب تصریح کرد: « کسی که فقط مبارزه ی طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختنِ مارکسیسم به آموزشِ مربوط به مبارزه ی طبقات، به معنای آنست که از سر و ته آن زده شود، موردِ تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریه ی مبارزه ی طبقات را تا قبول نظریه ی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایزِ کاملاً عمیق بینِ یک خرده بورژوای عادی، و همچنین بورژوازی بزرگ با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگِ محک است که باید چگونگی درکِ واقعی و قبولِ مارکسیسم را آزمود.» او در کتابِ دیگرش ( انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد ) نوشت: « اکنون باید این نکته ی عمده را بررسى نمود و آن کشفِ عظیم کائوتسکى درباره ی ” تناقضِ اساسى ” بین ” اسلوبِ دمکراتیک و اسلوبِ دیکتاتورى” است. کُنهِ مطلب در اینجاست..."
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔺با توجه به مطالب ذکر شده نتایج زیر قابل حصول است:
1️⃣کمونیستهای ارتدوکس(پیرو بی چون و چرای لنین و مارکس و انگلس) ماهیتی ضد دموکراسی داشته و دموکراسی با شکل امروزینش را دموکراسی بورژوازی دانسته نفی میکنند!!(ضد مدرنیته سیاسی هستند)
2️⃣ کمونیستها با اینکه چپ هستند دشمن بزرگ سوسیال دموکراتهاو قطب مخالف آنها محسوب می شوند!پس یک سوسیال دموکرات با پذیرش پیش فرض های لیبرالی به لیبرالیسم نزدیکتر است تا تز کانونی مارکس)
3️⃣یک نفر نمی تواند هم کمونیست باشد و هم سوسیال دموکرات یا آنارشیست اینها با هم جمع نشدنی هستند و با قبول یکی بقیه نفی خواهند شد(حتی با اینکه همه چپ محسوب می شوند)زیرا اینها با هم خصومتها و آشتی ناپذیری تئوریک دارند!
بین ایدئولوژی ها نمیشود لایی کشید و فرصت طلبی کرد!
4️⃣"کائوتسکی مرتد" خود بیانگر سنت تکفیری بین کمونیستهای ارتدوکسی بوده که حتی چپها هم از آن در امان نیستند!
-محمود
@cafe_andishe95
⏺فرشید شکری از کمونیستها ایده های کمونیستی را چنین تبیین میکند:
"دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکم:
با عنایت به سوسیالیسم و کمونیسم علمی آشکار میگردد که، دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در حقیقتِ امر یکی از اصولِ مهمِ برای مارکسیست ها میباشد. ولیکن هماره رفرمیست ها، سوسیال دموکرات ها، رویزیونیست ها و اپورتونیست ها به منظورِ تجدیدِ نظر و زیرِ سئوال بردنِ « مارکسیسمِ انقلابی » ، دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را نفی کرده اند. لاسالی ها و برنشتاین های ایندوره نیز با ارائه ی تزهای رویزیونیستیِ خود، بواقع ضمنِ نفی خصلتِ طبقاتی دولت، برای خشنودی طبقاتِ بالا دست، بر ضدِ دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می ایستند. مضافِ بر آنان، متفکرین بورژوازی و دشمنان طبقه ی کارگر، رژیم ها و نظام های بوروکراتیک، استبدادی، و استالینیستی را معادلِ دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا میگیرند.
دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، یکی از مفاهیم و اصولِ لاینفک و جدا ناشدنی مارکسیسم است، اما بسیار کسانی که ادعای مارکسیست بودن دارند، این اصل را به کناری نهاده اند. لنین در دولت و انقلاب تصریح کرد: « کسی که فقط مبارزه ی طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختنِ مارکسیسم به آموزشِ مربوط به مبارزه ی طبقات، به معنای آنست که از سر و ته آن زده شود، موردِ تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریه ی مبارزه ی طبقات را تا قبول نظریه ی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایزِ کاملاً عمیق بینِ یک خرده بورژوای عادی، و همچنین بورژوازی بزرگ با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگِ محک است که باید چگونگی درکِ واقعی و قبولِ مارکسیسم را آزمود.» او در کتابِ دیگرش ( انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد ) نوشت: « اکنون باید این نکته ی عمده را بررسى نمود و آن کشفِ عظیم کائوتسکى درباره ی ” تناقضِ اساسى ” بین ” اسلوبِ دمکراتیک و اسلوبِ دیکتاتورى” است. کُنهِ مطلب در اینجاست..."
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔺با توجه به مطالب ذکر شده نتایج زیر قابل حصول است:
1️⃣کمونیستهای ارتدوکس(پیرو بی چون و چرای لنین و مارکس و انگلس) ماهیتی ضد دموکراسی داشته و دموکراسی با شکل امروزینش را دموکراسی بورژوازی دانسته نفی میکنند!!(ضد مدرنیته سیاسی هستند)
2️⃣ کمونیستها با اینکه چپ هستند دشمن بزرگ سوسیال دموکراتهاو قطب مخالف آنها محسوب می شوند!پس یک سوسیال دموکرات با پذیرش پیش فرض های لیبرالی به لیبرالیسم نزدیکتر است تا تز کانونی مارکس)
3️⃣یک نفر نمی تواند هم کمونیست باشد و هم سوسیال دموکرات یا آنارشیست اینها با هم جمع نشدنی هستند و با قبول یکی بقیه نفی خواهند شد(حتی با اینکه همه چپ محسوب می شوند)زیرا اینها با هم خصومتها و آشتی ناپذیری تئوریک دارند!
بین ایدئولوژی ها نمیشود لایی کشید و فرصت طلبی کرد!
4️⃣"کائوتسکی مرتد" خود بیانگر سنت تکفیری بین کمونیستهای ارتدوکسی بوده که حتی چپها هم از آن در امان نیستند!
-محمود
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💢اگر کارل مارکس با ردایی و ریشی بلند چونان پیامبریست عبرانی که بر فراز تخته سنگی ده فرمان خود را ضامن رسیدن به آرمانشهر طلایی خود میدانست و معجزاتش هم پیشگویی های آخرالزمانیش بود و بیشتر چنانکه امیل دورکیم میگوید احکامش پیامبرانه بود تا فیلسوفانه!! و چون…
📕چگونه لنین،دیکتاتور شوروی قصد داشت هنر و ادبیات را هم مثل مردم،بردۀ ایدئولوژی خود کند!
#نقد_کمونیسم
#لنین_دیکتاتور_کمونیست
📍لنین کمی بعد از انقلاب درگیر بحثی راجع به "فرهنگ پرولتاریایی"شد.او معتقد بود مثل بقیه اشکال سیاسی و اقتصادی که با انقلاب برافتاده اند،فرهنگ بورژوایی هم باید از بین برود و فرهنگ طبقۀ کارگر حاکم گردد.او با این دید منحط طبقه ستیز و ایدئولوژیکش در پی گسترش خشونت و خصومت اجتماعی بود که قرار بود مفهوم باسمه ایی فرهنگ پرولتاریایی را با تهدید و فشار و ارعاب از بالا توسط تک حزب دیکتاتوری خویش به جامعه دیکته کند.او با خیانتی آشکار به حتی خود کمونیسم حزب مطبوعش را جایگزین طبقه پرولتاریا کرده بود و با رویکردی قیم مابانه طبقه فرودست را در بردگی بیشتری فرو برد.آزادیشان سلب و پایه های دیکتاتوری سیاه شوروی را بنیان گذاشت.او فرهنگ بورژوایی را تهدید برای حزب خود قلمداد میکرد و در سازمانی بنام “پرولتکالت”که برای همین اهداف تشکیل شده بود قطعنامه هایی خصمانه صادر می کرد.
🔻در قطعنامه او موارد متعدد از درک فاسد ایدئولوژیک دیکتاتور شوروی که در پی حقنه کردن منویات منحط خود به هنر و ادبیات است به چشم می خورد:وی ابتدا تاکید مطلق دارد که هر نوع کار آموزشی و خلق هنری باید(!)دربرگیرنده روح مبارزۀ طبقاتی به سردمداری پرولتاریا برای تحقق بخشیدن به دیکتاتوری خاص این طبقه باشد.اهدافش قرار است براندازی طبقات، براندازی بورژوازی و از بین رفتن هرگونه بهره کشی انسان از انسان باشد.کمدی تاریخ اینکه ایدئولوگ کمونیسم قرار است از راه خفگی و استبدادِ یک طبقه و آن هم که نه،بلکه حزب منحط خویش! بهره کشی انسانها از هم را براندازد!!
🔻و ادامه می دهد این نقش هدایتی(!!)(شبیه وزارت ارشاد خودمان،که گویای پیوند ارتجاعی این دو دیدگاه ایدئولوژیک است)عالی ترین نوع فعالیت است که پرولتاریا در کنار حزب با هم انجام میدهد ؛که البته اینهم دروغ دیگریست که او مثل بقیه دیکتاتورها از گفتنش ابایی ندارد.او وقتی به قدرت رسیده بود حق اعتراض کارگری را ممنوع کرده بود!
او بعد از آن با دروغپردازیش را اینگونه ادامه میدهد که:همه تجارب تاریخ بشری به وضوح اثبات می کند که دیدگاه مارکسیستی تنها بیان واقعی علایق پرولتاریای انقلابیست.اما بسیاری از طبقه کارگر در جوامع صنعتی پیشرفته عقلشان بیشتر از لنین رسید و احقاق حقوق به وسیلۀ امکان اصلاحی که در نظام لیبرالی جوامع پیشرو در اختیارشان گذاشته بود را پذیرفته و قید انقلاب کمونیستی را زده بودند!برای همین در هیچ کشور پیشرفتۀ صنعتی(که تز مارکس برای آنها صادر شده بود) انقلاب کمونیستی رخ نداد.در خود روسیه هم انقلاب پرولتری نبوده و جامعه روسیه روستایی و دهقانی و شعار های انقلاب چیزی جز مواضع کمونیستهای ارتدوکسی بود.
🔴او چیزی را که فرهنگ پرولتریایی می داند را تنها اصیل میداند و معتقد است نقطه اوج فرهنگ بشری است!!
در بند 5 قطعنامه خود با نفی هر گونه تکثر پایه های دیکتاتوری سیاه خود را به فرهنگ نیز تسری می دهد:کنگره پرولتکالت همه روسیه را به گونه ایی قاطع وادار میکند بپذیرند که ابداع فرهنگ خاص خود از لحاظ نظری بی معنا و به لحاظ عملی مضر است!!!و باید در حصار خود محصور گردد.. سازمان،برنامه تعلیم و تربیت را مشخص کند.کمیساریا هایی برای آموزش و..تشکیل شود که همگی اعمال خود را طبق نظرات و راهنمایی های کلی مقامات شوروی و حزب کمونیست روسیه به عنوان بخشی از وظایف دیکتاتوری پرولتاریا به پیش ببرند.
🔻همین روش باعث شد اندیشه و هنر و فرهنگ روسیه که قبل از کمونیستها جایگاهی داشت به حضیض بی مایگی و افلاس برسد چیزی که تا امروز نیز در بزرگترین کشور جهان پا برجاست.برخی انقلابیون اولیه آثاری خلق کردند اما آنها محصول کمونیسم روسی نبودند بعد از آن بارقه ها بود که با فشار و سرکوب کمونیستیِ اندیشه های مخالف، پویایی اندیشه مرد و روسیه به لحاظ فرهنگی کشوری عقب مانده شد چنانکه در حکومت پوتین شاهدش هستیم.آنا آخماتوا شاعر نامی از معترضین اصلی به فاشیسم فرهنگی حزب کمونیست بود.
🔷انجمن هنرمندان انقلابی روس نهادی ارتجاعی و ضد مدرنیسم بود که هدفش تنها واقعگرایی بود(مشابه نوع منحط لوکاچی که که متن مربوط به لوکاچ بدان پرداخته شد)آنهم فاسدترین نوع واقعگرای یعنی دید موید.با آوانگاردیسم هنری که یکی از پایه های معظم هنر مهم مدرنیستی بود دشمنی داشت.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
#لنین_دیکتاتور_کمونیست
📍لنین کمی بعد از انقلاب درگیر بحثی راجع به "فرهنگ پرولتاریایی"شد.او معتقد بود مثل بقیه اشکال سیاسی و اقتصادی که با انقلاب برافتاده اند،فرهنگ بورژوایی هم باید از بین برود و فرهنگ طبقۀ کارگر حاکم گردد.او با این دید منحط طبقه ستیز و ایدئولوژیکش در پی گسترش خشونت و خصومت اجتماعی بود که قرار بود مفهوم باسمه ایی فرهنگ پرولتاریایی را با تهدید و فشار و ارعاب از بالا توسط تک حزب دیکتاتوری خویش به جامعه دیکته کند.او با خیانتی آشکار به حتی خود کمونیسم حزب مطبوعش را جایگزین طبقه پرولتاریا کرده بود و با رویکردی قیم مابانه طبقه فرودست را در بردگی بیشتری فرو برد.آزادیشان سلب و پایه های دیکتاتوری سیاه شوروی را بنیان گذاشت.او فرهنگ بورژوایی را تهدید برای حزب خود قلمداد میکرد و در سازمانی بنام “پرولتکالت”که برای همین اهداف تشکیل شده بود قطعنامه هایی خصمانه صادر می کرد.
🔻در قطعنامه او موارد متعدد از درک فاسد ایدئولوژیک دیکتاتور شوروی که در پی حقنه کردن منویات منحط خود به هنر و ادبیات است به چشم می خورد:وی ابتدا تاکید مطلق دارد که هر نوع کار آموزشی و خلق هنری باید(!)دربرگیرنده روح مبارزۀ طبقاتی به سردمداری پرولتاریا برای تحقق بخشیدن به دیکتاتوری خاص این طبقه باشد.اهدافش قرار است براندازی طبقات، براندازی بورژوازی و از بین رفتن هرگونه بهره کشی انسان از انسان باشد.کمدی تاریخ اینکه ایدئولوگ کمونیسم قرار است از راه خفگی و استبدادِ یک طبقه و آن هم که نه،بلکه حزب منحط خویش! بهره کشی انسانها از هم را براندازد!!
🔻و ادامه می دهد این نقش هدایتی(!!)(شبیه وزارت ارشاد خودمان،که گویای پیوند ارتجاعی این دو دیدگاه ایدئولوژیک است)عالی ترین نوع فعالیت است که پرولتاریا در کنار حزب با هم انجام میدهد ؛که البته اینهم دروغ دیگریست که او مثل بقیه دیکتاتورها از گفتنش ابایی ندارد.او وقتی به قدرت رسیده بود حق اعتراض کارگری را ممنوع کرده بود!
او بعد از آن با دروغپردازیش را اینگونه ادامه میدهد که:همه تجارب تاریخ بشری به وضوح اثبات می کند که دیدگاه مارکسیستی تنها بیان واقعی علایق پرولتاریای انقلابیست.اما بسیاری از طبقه کارگر در جوامع صنعتی پیشرفته عقلشان بیشتر از لنین رسید و احقاق حقوق به وسیلۀ امکان اصلاحی که در نظام لیبرالی جوامع پیشرو در اختیارشان گذاشته بود را پذیرفته و قید انقلاب کمونیستی را زده بودند!برای همین در هیچ کشور پیشرفتۀ صنعتی(که تز مارکس برای آنها صادر شده بود) انقلاب کمونیستی رخ نداد.در خود روسیه هم انقلاب پرولتری نبوده و جامعه روسیه روستایی و دهقانی و شعار های انقلاب چیزی جز مواضع کمونیستهای ارتدوکسی بود.
🔴او چیزی را که فرهنگ پرولتریایی می داند را تنها اصیل میداند و معتقد است نقطه اوج فرهنگ بشری است!!
در بند 5 قطعنامه خود با نفی هر گونه تکثر پایه های دیکتاتوری سیاه خود را به فرهنگ نیز تسری می دهد:کنگره پرولتکالت همه روسیه را به گونه ایی قاطع وادار میکند بپذیرند که ابداع فرهنگ خاص خود از لحاظ نظری بی معنا و به لحاظ عملی مضر است!!!و باید در حصار خود محصور گردد.. سازمان،برنامه تعلیم و تربیت را مشخص کند.کمیساریا هایی برای آموزش و..تشکیل شود که همگی اعمال خود را طبق نظرات و راهنمایی های کلی مقامات شوروی و حزب کمونیست روسیه به عنوان بخشی از وظایف دیکتاتوری پرولتاریا به پیش ببرند.
🔻همین روش باعث شد اندیشه و هنر و فرهنگ روسیه که قبل از کمونیستها جایگاهی داشت به حضیض بی مایگی و افلاس برسد چیزی که تا امروز نیز در بزرگترین کشور جهان پا برجاست.برخی انقلابیون اولیه آثاری خلق کردند اما آنها محصول کمونیسم روسی نبودند بعد از آن بارقه ها بود که با فشار و سرکوب کمونیستیِ اندیشه های مخالف، پویایی اندیشه مرد و روسیه به لحاظ فرهنگی کشوری عقب مانده شد چنانکه در حکومت پوتین شاهدش هستیم.آنا آخماتوا شاعر نامی از معترضین اصلی به فاشیسم فرهنگی حزب کمونیست بود.
🔷انجمن هنرمندان انقلابی روس نهادی ارتجاعی و ضد مدرنیسم بود که هدفش تنها واقعگرایی بود(مشابه نوع منحط لوکاچی که که متن مربوط به لوکاچ بدان پرداخته شد)آنهم فاسدترین نوع واقعگرای یعنی دید موید.با آوانگاردیسم هنری که یکی از پایه های معظم هنر مهم مدرنیستی بود دشمنی داشت.
@cafe_andishe95
🔺🔺🔺🔺
یک بهانه ایدئولوژیک مبتذلی که هست و همیشه چپ تکرار میکند:
ایده های مارکس عالی و بی نقصند اما مجریان بعدی بد بودند!
ابدن چنین چیزی نیست
و اشتباهیست در حد اسلام به ذات خود ندارد عیبی !
وقتی ایده اساسی مارکس ضد فردیت مدرن است !
وقتی اصالتی برای حقوق بشر و فردیت انسانی قائل نیست!!!!
رود دقیقن از سرچشمه های خودش مسموم است نه مجری بعدی
وقتی مارکس در تئوری اصالت را احاله کرده بر جمع!!
باید پیشبینی میکرد که در ادامه به همچین فاجعه ایی -مثل فرار نخبگان از حکومت کمونیستی شوروی به خاطر مصادره اختراعاتشان-برسد..
اما چون مارکس عمومن استعداد پیشگوییش ضعیف بوده و اکثرشان فاقد ارزش علمی بوده و هستند از او بعید هم نبود است!
اساسن روش پیشگویی روش ضد علمی غلطی بوده که
مارکس به عنوان فیلسوف نباید مرتکب چنین خبط مهلکی میشده است.
باید از اسب رمانتیک بازی پیاده میشده و
مثل فلاسفه تجربه گرای انگلیسی -که به عنوان بورژوا تحقیرشان میکرده-پایش را بر زمین سخت واقعیت میگذاشت
شاید چیزهای بیشتری دستگیر مومنینش می شد!
🔻با مورد مثال فورد
2 اتفاق کلیدی افتاده:
1 اینکه تئوری فقر فزاینده کارگران در نظام سرمایه داری به باد رفت
2 نظریه دیگر دایر بر اینکه منافع مشترک کارگر با سرمایه دار مطلقن صفر هست هم بر باد رفت
مارکسیستها شعاری دارند که:
آنچه سخت و استوار است -در جریان مدرنیته-دود می شود و به هوا میرود
به اینها باید خود مارکس را هم افزود که تئوریش دود شده به هوا رفته!!
#نقد_کمونیسم
@cafe_andishe95
یک بهانه ایدئولوژیک مبتذلی که هست و همیشه چپ تکرار میکند:
ایده های مارکس عالی و بی نقصند اما مجریان بعدی بد بودند!
ابدن چنین چیزی نیست
و اشتباهیست در حد اسلام به ذات خود ندارد عیبی !
وقتی ایده اساسی مارکس ضد فردیت مدرن است !
وقتی اصالتی برای حقوق بشر و فردیت انسانی قائل نیست!!!!
رود دقیقن از سرچشمه های خودش مسموم است نه مجری بعدی
وقتی مارکس در تئوری اصالت را احاله کرده بر جمع!!
باید پیشبینی میکرد که در ادامه به همچین فاجعه ایی -مثل فرار نخبگان از حکومت کمونیستی شوروی به خاطر مصادره اختراعاتشان-برسد..
اما چون مارکس عمومن استعداد پیشگوییش ضعیف بوده و اکثرشان فاقد ارزش علمی بوده و هستند از او بعید هم نبود است!
اساسن روش پیشگویی روش ضد علمی غلطی بوده که
مارکس به عنوان فیلسوف نباید مرتکب چنین خبط مهلکی میشده است.
باید از اسب رمانتیک بازی پیاده میشده و
مثل فلاسفه تجربه گرای انگلیسی -که به عنوان بورژوا تحقیرشان میکرده-پایش را بر زمین سخت واقعیت میگذاشت
شاید چیزهای بیشتری دستگیر مومنینش می شد!
🔻با مورد مثال فورد
2 اتفاق کلیدی افتاده:
1 اینکه تئوری فقر فزاینده کارگران در نظام سرمایه داری به باد رفت
2 نظریه دیگر دایر بر اینکه منافع مشترک کارگر با سرمایه دار مطلقن صفر هست هم بر باد رفت
مارکسیستها شعاری دارند که:
آنچه سخت و استوار است -در جریان مدرنیته-دود می شود و به هوا میرود
به اینها باید خود مارکس را هم افزود که تئوریش دود شده به هوا رفته!!
#نقد_کمونیسم
@cafe_andishe95
♦️رزا لوگزامبورک و چپگرایی ضد دموکراسی! ♦️
#نقد_کمونیسم
➖بسیار مشاهده شده که چپگرایان،آرای رزا لوکزامبورگ این کمونیست ارتدوکس را به خاطر استفاده اش از کلمه دموکراسی مطرح میکنند تا به گرایش خود جنبه ایی عوام پسندانه بخشند و از نام پرآوازۀ دموکراسی سو استفاده کنند.(سو استفاده از این منظر که او اصلن در متن دموکراسی قرار ندارد)
➖لوگزامبورگ از مخالفان روش توتالیتر لنین و منتقد او بود اما این او را دموکرات نمی کند.خانم لوگزامبورگ در مسیر رسیدن به درک صحیح از دموکراسی و توسعۀ سیاسی زمینگیر می شود و نمی تواند به مقصد برسد.علت نیز دقیقن پیروی از جزمگرایی هایی است که مارکس بنیان نهاده بود-مثل حقنۀ برساخت کاذب طبقاتی به دموکراسی-همین باعث شد او در نهایت در مقام یک ارتدوکس مومن به مارکس و ضد دموکراسی باقی بماند.قرائت و فهم او از دموکراسی دقیقن ایدئولوژیک و ضد توسعه سیاسی دموکراتیک است.دموکراسی او دموکراسی طبقاتی بین پرولتاریاست!یعنی او درکی از ویژگی فراطبقاتی دموکراسی نداشته و پیرو سنت کمونیستهای ارتدوکس خواهان برقراری نوعی دموکراسی و شورا بین طبقۀ پرولتاریا است نه احاد شهروندان.دموکراسی طبقات محور دیگر دموکراسی نیست!
در دموکراسی طبقه نفی می شود و بدون توجه به محل قرارگیری فرد در طبقات اجتماعی فرد به مثابه شهروند ارزش و برابری سیاسی را کسب میکند.هر قرائتی از دموکراسی که خصلت طبقاتی را به زمینۀ دموکراسی دیکته کند، ضد دموکراسی معاصر است و به نظام قبیله گرای بدوی ماقبل مدرن و نظام کاست و...شباهت می یابد.عمومن کمونیستها به خاطر همین دید طبقه محور با دموکراسی ضدیت دارند چون چیزی را دموکراسی بورژوایی نامیده و طرد می کنند که دقیقن جان و جوهر دموکراسی نوین است.
وقایع تاریخی تحولات دموکراتیک در آلمان نیز نشان می دهد لوکزامبورگ نه تنها دموکرات نبوده است بلکه ضد دموکراسیست:
🔸انقلاب ۱۹۱۸ آلمان، همانند انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در پایان جنگ جهانی اول رخ داد. شورش از ۳ نوامبر ۱۹۱۸ با اعتراض چهل هزار ملوان در شهر کیل آغاز شد. تا ۸ نوامبر شوراهای کارگران و سربازان، بیشتر سرزمینهای واقع در غرب آلمان را تسخیر کردند و پایههای «جمهوری شورایی» را بنیان ریختند. در ۹ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی، قیصر ویلهلم دوم کنارهگیری کرد و سلطنت آلمان رسماً ملغی شد. حزب سوسیال دموکرات آلمان به همراه حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان(که چپتر از اولی بود) دولت موقت را تشکیل دادند
🔺بعد از آن بود که لوکزامبورگ در جریان شورش بعدی کمونیستا برعلیه دموکراسی جمهوری تازه تاسیس،وارد ماجرا می شود:
در اواخر دسامبر ۱۹۱۸ این اتحاد با جدایی حزب سوسیال دموکرات مستقل، پایان یافت. سپس، موج انقلاب جدیدی در ژانویه ۱۹۱۹ به رهبری اتحادیه اسپارتاکیست کمونیستها آغاز شد. در پاسخ به این انقلاب جدید، دولت وقت سوسیال دموکراتها فردریش ابرت، از نیروی مسلح ناسیونالیست (فرای کورپس) برای سرکوب این شورش که حمایت بلشویک روسیه را نیز داشت، استفاده کرد. مهمترین قربانیان این سرکوب موفق، رهبران کمونیست اتحادیه اسپارتاکیست یعنی کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ بودند که در ۱۵ ژانویه ۱۹۱۹ به قتل رسیدند.در ادامه مجلس مؤسسان برگزار شد؛ نهایتاً انقلاب نوامبر آلمان، جمهوری وایمار را بنیان گذاشت که تا ۱۹۳۳ زمان بقدرت رسیدن نازیهای ناسیونالیست برقرار بود.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
➖بسیار مشاهده شده که چپگرایان،آرای رزا لوکزامبورگ این کمونیست ارتدوکس را به خاطر استفاده اش از کلمه دموکراسی مطرح میکنند تا به گرایش خود جنبه ایی عوام پسندانه بخشند و از نام پرآوازۀ دموکراسی سو استفاده کنند.(سو استفاده از این منظر که او اصلن در متن دموکراسی قرار ندارد)
➖لوگزامبورگ از مخالفان روش توتالیتر لنین و منتقد او بود اما این او را دموکرات نمی کند.خانم لوگزامبورگ در مسیر رسیدن به درک صحیح از دموکراسی و توسعۀ سیاسی زمینگیر می شود و نمی تواند به مقصد برسد.علت نیز دقیقن پیروی از جزمگرایی هایی است که مارکس بنیان نهاده بود-مثل حقنۀ برساخت کاذب طبقاتی به دموکراسی-همین باعث شد او در نهایت در مقام یک ارتدوکس مومن به مارکس و ضد دموکراسی باقی بماند.قرائت و فهم او از دموکراسی دقیقن ایدئولوژیک و ضد توسعه سیاسی دموکراتیک است.دموکراسی او دموکراسی طبقاتی بین پرولتاریاست!یعنی او درکی از ویژگی فراطبقاتی دموکراسی نداشته و پیرو سنت کمونیستهای ارتدوکس خواهان برقراری نوعی دموکراسی و شورا بین طبقۀ پرولتاریا است نه احاد شهروندان.دموکراسی طبقات محور دیگر دموکراسی نیست!
در دموکراسی طبقه نفی می شود و بدون توجه به محل قرارگیری فرد در طبقات اجتماعی فرد به مثابه شهروند ارزش و برابری سیاسی را کسب میکند.هر قرائتی از دموکراسی که خصلت طبقاتی را به زمینۀ دموکراسی دیکته کند، ضد دموکراسی معاصر است و به نظام قبیله گرای بدوی ماقبل مدرن و نظام کاست و...شباهت می یابد.عمومن کمونیستها به خاطر همین دید طبقه محور با دموکراسی ضدیت دارند چون چیزی را دموکراسی بورژوایی نامیده و طرد می کنند که دقیقن جان و جوهر دموکراسی نوین است.
وقایع تاریخی تحولات دموکراتیک در آلمان نیز نشان می دهد لوکزامبورگ نه تنها دموکرات نبوده است بلکه ضد دموکراسیست:
🔸انقلاب ۱۹۱۸ آلمان، همانند انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در پایان جنگ جهانی اول رخ داد. شورش از ۳ نوامبر ۱۹۱۸ با اعتراض چهل هزار ملوان در شهر کیل آغاز شد. تا ۸ نوامبر شوراهای کارگران و سربازان، بیشتر سرزمینهای واقع در غرب آلمان را تسخیر کردند و پایههای «جمهوری شورایی» را بنیان ریختند. در ۹ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی، قیصر ویلهلم دوم کنارهگیری کرد و سلطنت آلمان رسماً ملغی شد. حزب سوسیال دموکرات آلمان به همراه حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان(که چپتر از اولی بود) دولت موقت را تشکیل دادند
🔺بعد از آن بود که لوکزامبورگ در جریان شورش بعدی کمونیستا برعلیه دموکراسی جمهوری تازه تاسیس،وارد ماجرا می شود:
در اواخر دسامبر ۱۹۱۸ این اتحاد با جدایی حزب سوسیال دموکرات مستقل، پایان یافت. سپس، موج انقلاب جدیدی در ژانویه ۱۹۱۹ به رهبری اتحادیه اسپارتاکیست کمونیستها آغاز شد. در پاسخ به این انقلاب جدید، دولت وقت سوسیال دموکراتها فردریش ابرت، از نیروی مسلح ناسیونالیست (فرای کورپس) برای سرکوب این شورش که حمایت بلشویک روسیه را نیز داشت، استفاده کرد. مهمترین قربانیان این سرکوب موفق، رهبران کمونیست اتحادیه اسپارتاکیست یعنی کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ بودند که در ۱۵ ژانویه ۱۹۱۹ به قتل رسیدند.در ادامه مجلس مؤسسان برگزار شد؛ نهایتاً انقلاب نوامبر آلمان، جمهوری وایمار را بنیان گذاشت که تا ۱۹۳۳ زمان بقدرت رسیدن نازیهای ناسیونالیست برقرار بود.
@cafe_andishe95
🚩بهترین راهنمای کاهش وزن در تاریخ
#کمونیسم
#نقد_کمونیسم
مارکس را با اثر سترگش «سرمایه» به یاد میآوردند. امروز در نیمه نخست قرن بیست و یکم اندیشه او را بهترین راهنمای کاهش وزن در تاریخ میدانند. چنانکه در ونزوئلا، کعبه آمال نظریهپردازان مارکسیست و روشنفکران نوسوسیالیست، مردم هرچه به دستشان رسیده خوردهاند و با این حال کل کشور به طور متوسط ۹-۷ کیلو وزن کم کرده است. در بزرگترین رژیم غذایی تاریخ، که به «هولودومور» معروف است، تحت نظارت استالین، بیش از ۱۰ میلیون نفر در اوکراین از گرسنگی جان سپردند. نتیجه مارکسیسم در چین رژیم غذایی ریشه گیاهان و علفخواری بود. هرچند این رژیم در کنار سایر دستاوردهای نظام کمونیستی بیش از ۶۵ میلیون نفر در چین قربانی گرفت اما هیچیک از این ۶۵ میلیون نفر کوچکترین مشکلی با اضافهوزن نداشت. حقیقتاً هیچ اندیشمندی در تاریخ بدین حد روی کاهش وزن آدمیان اثر نگذاشته و احتمالاً نخواهد گذاشت. اتکینز در خواب هم چنین موفقیتی را تصور نمیکند. امروز میدانیم که مهمترین نتیجه سرمایهداری، نه جدال طبقاتی بلکه فربه شدن انسانهاست. پس شاید راهنمای لاغری مارکس بیش از هر زمان دیگری لازم باشد.
نیویورکتایمز، نشریه چپ آمریکایی، فرصت را برای بازطرح و فشار مارکسیسم مغتنم یافته و با مقالهای از جیسون بارکر، استاد فلسفه، تولد مارکس را جشن گرفت: «لیبرالهای تحصیلکرده امروز یکصدا با تز مارکس (راجع به نقصهای سرمایهداری) همعقیده هستند.»
بگذریم که به سیاق همیشگی، مارکسیسم برخلاف ظواهر و ادعا هیچ ربطی به مردمان عادی کوچه و بازار و کارگر و بقال ندارد و صرفاً برای زندگی ایشان برنامههایی در نظر دارد. طرفدارانش، گذشته از مقالات انبوه و بیسروته آکادمیک که به واسطهاش در ژورنالها نان به یکدیگر قرض میدهند، حتی در روزنامهها و مجلات پرتیراژ هم خلق را آدم حساب نیاورده و فقط طبقه تحصیلکرده را مخاطب قرار میدهند. این موضوع اتفاق جدیدی نیست. از جمله طنزهای تاریخ این است که لنین، از روزهای زندگی در سوئیس گرفته تا زمان مرگ، در تمام عمرش با هیچ کارگری صحبت نکرد و به هیچ محله کارگرنشینی پا نگذاشت. خود مارکس وقتی تصمیم به ازدواج گرفت همسرش را از میان اشراف برگزید. به گواه تاریخ مردمان عادی، کارگران و کارمندان و پیشهوران هیچوقت چیزی جز ابزار و ملعبه اندیشمندان و سیاستمداران مارکسیست نبوده و نیستند.
🔻کارگران امروز که بیخبر از گذشته فریب شعارهای خوشآهنگ مارکسیستها را میخورند باید سرنوشت کارگران را در شوروی و چین پیشاسرمایهداری (قبل از دهه ۹۰) خوانده و شرایط آنها را با کارگران ناراضی آمریکایی مقایسه کنند. یکی از بهترین دلدادگان و رهروان مارکس در شوروی گرگوری پیاتاکوف از رهبران اصلی و رفقای نزدیک تروتسکی بود. فردی که در نیمه نخست قرن بیستم بین مارکسیستهای غربی سمبل موفقیت نظام کارگری بهحساب میآمد. پیاتاکوف در ۱۹۲۱ مسوول کمیته مرکزی صنعت زغالسنگ شد. در آن زمان تولیدات صنعتی نسبت به ۱۹۱۳ قریب به ۹۰ درصد کاهش پیدا کرده بود. تمرکز پیاتاکوف بر منطقه صنعتی دنباس بود که بیش از ۸۰ درصد زغالسنگ و فولاد شوروی را تامین میکرد. پیاتاکوف توانست در کمتر از یک سال تولید زغالسنگ کشور را پنج برابر کند. ممکن است برخی از خوانندگان امروزی هم مثل مارکسیستهای غربی آن زمان لب به تحسین پیاتاکوف گشوده و تصور کنند ایکاش ما هم از این قبیل مدیران داشتیم. اما واقعاً این موفقیت چگونه به دست آمد:
@cafe_andishe95
#کمونیسم
#نقد_کمونیسم
مارکس را با اثر سترگش «سرمایه» به یاد میآوردند. امروز در نیمه نخست قرن بیست و یکم اندیشه او را بهترین راهنمای کاهش وزن در تاریخ میدانند. چنانکه در ونزوئلا، کعبه آمال نظریهپردازان مارکسیست و روشنفکران نوسوسیالیست، مردم هرچه به دستشان رسیده خوردهاند و با این حال کل کشور به طور متوسط ۹-۷ کیلو وزن کم کرده است. در بزرگترین رژیم غذایی تاریخ، که به «هولودومور» معروف است، تحت نظارت استالین، بیش از ۱۰ میلیون نفر در اوکراین از گرسنگی جان سپردند. نتیجه مارکسیسم در چین رژیم غذایی ریشه گیاهان و علفخواری بود. هرچند این رژیم در کنار سایر دستاوردهای نظام کمونیستی بیش از ۶۵ میلیون نفر در چین قربانی گرفت اما هیچیک از این ۶۵ میلیون نفر کوچکترین مشکلی با اضافهوزن نداشت. حقیقتاً هیچ اندیشمندی در تاریخ بدین حد روی کاهش وزن آدمیان اثر نگذاشته و احتمالاً نخواهد گذاشت. اتکینز در خواب هم چنین موفقیتی را تصور نمیکند. امروز میدانیم که مهمترین نتیجه سرمایهداری، نه جدال طبقاتی بلکه فربه شدن انسانهاست. پس شاید راهنمای لاغری مارکس بیش از هر زمان دیگری لازم باشد.
نیویورکتایمز، نشریه چپ آمریکایی، فرصت را برای بازطرح و فشار مارکسیسم مغتنم یافته و با مقالهای از جیسون بارکر، استاد فلسفه، تولد مارکس را جشن گرفت: «لیبرالهای تحصیلکرده امروز یکصدا با تز مارکس (راجع به نقصهای سرمایهداری) همعقیده هستند.»
بگذریم که به سیاق همیشگی، مارکسیسم برخلاف ظواهر و ادعا هیچ ربطی به مردمان عادی کوچه و بازار و کارگر و بقال ندارد و صرفاً برای زندگی ایشان برنامههایی در نظر دارد. طرفدارانش، گذشته از مقالات انبوه و بیسروته آکادمیک که به واسطهاش در ژورنالها نان به یکدیگر قرض میدهند، حتی در روزنامهها و مجلات پرتیراژ هم خلق را آدم حساب نیاورده و فقط طبقه تحصیلکرده را مخاطب قرار میدهند. این موضوع اتفاق جدیدی نیست. از جمله طنزهای تاریخ این است که لنین، از روزهای زندگی در سوئیس گرفته تا زمان مرگ، در تمام عمرش با هیچ کارگری صحبت نکرد و به هیچ محله کارگرنشینی پا نگذاشت. خود مارکس وقتی تصمیم به ازدواج گرفت همسرش را از میان اشراف برگزید. به گواه تاریخ مردمان عادی، کارگران و کارمندان و پیشهوران هیچوقت چیزی جز ابزار و ملعبه اندیشمندان و سیاستمداران مارکسیست نبوده و نیستند.
🔻کارگران امروز که بیخبر از گذشته فریب شعارهای خوشآهنگ مارکسیستها را میخورند باید سرنوشت کارگران را در شوروی و چین پیشاسرمایهداری (قبل از دهه ۹۰) خوانده و شرایط آنها را با کارگران ناراضی آمریکایی مقایسه کنند. یکی از بهترین دلدادگان و رهروان مارکس در شوروی گرگوری پیاتاکوف از رهبران اصلی و رفقای نزدیک تروتسکی بود. فردی که در نیمه نخست قرن بیستم بین مارکسیستهای غربی سمبل موفقیت نظام کارگری بهحساب میآمد. پیاتاکوف در ۱۹۲۱ مسوول کمیته مرکزی صنعت زغالسنگ شد. در آن زمان تولیدات صنعتی نسبت به ۱۹۱۳ قریب به ۹۰ درصد کاهش پیدا کرده بود. تمرکز پیاتاکوف بر منطقه صنعتی دنباس بود که بیش از ۸۰ درصد زغالسنگ و فولاد شوروی را تامین میکرد. پیاتاکوف توانست در کمتر از یک سال تولید زغالسنگ کشور را پنج برابر کند. ممکن است برخی از خوانندگان امروزی هم مثل مارکسیستهای غربی آن زمان لب به تحسین پیاتاکوف گشوده و تصور کنند ایکاش ما هم از این قبیل مدیران داشتیم. اما واقعاً این موفقیت چگونه به دست آمد:
@cafe_andishe95
🔰طبقه محوریِ چپگرا ضد آزادی و توسعه کشور!🔰
#نقد_کمونیسم
یکی از مفاهیم اسطوره سازانه کارل مارکس که مدام نقل و نبات بحث های روشنفکرانۀ ایران است سخن راندن ایدئولوژیک از بحث طبقه در همۀ حالات است.گویی کلیشه ای مقدس مثل ده فرمان موسی بر ایشان نازل شده که بدون آن عملا نمی توان حرفی در مورد اجتماعات و جنبشهای اجتماعی زد.کار افراط به حدی رسیده که این ویروس به غیر چپ ها نیز سرایت کرده و هر تحلیلگری اگر بحث طبقه را از قلم بیاندازد گویی مرتکب کفر و جنایت شده است.استفاده ایی مکرر و بعضا نا لازم که گویا گویندگان را مجبور کرده اند از طبقه بگویند تا گفتارش عمیقتر به نظر برسد!
به جای تکیه بر روی آحاد ملت بحث طبقه را پیش می کشند تا از رهگذر ادبیات مارکسیستی به خیال خود کمکی برای فرودستان باشند اما دوستی خاله خرسۀ ایشان به انشقاق و خصومت دامن میزند و همان کارگر را نیز بی یاور رها می کنند.
وجه پررنگ پوپولیستی دفاع از فرودستان هم در این روشمندی قابل تمیز است و ایدۀ خوبی برای جلب مشتری توده انبوه است.
این تکیۀ بیجا بر طبقه نتایج نامطلوب چندی بر جای می گذارد.
یک نتیجه مسموم این است که خواه ناخواه این تفکر را جا می اندازد که ارزشها و خواستهایی وجود ندارد که فراطبقاتی،حقوق بشری و انسان محور باشد و به هیچ طبقه اجتماعی تعلق محض نداشته بلکه جهان شمول و زمان شمول است.
این ایده فراگیر فراطبقه می تواند جمعیت وسیعتری را در موضع همدرد و هم منافع قرار داده جنبش فراگیرتری را به ارمغان آورد.حتی اگر شما بخواهید بین طبقات خصومت ایجاد کنید هم باید سر چیزی باشد که ویژگیِ فراطبقاتی داشته باید تا برای هر دو مطلوب باشد اما تز کهنۀ مارکس خصومتی را ایجاد میکند که به جنگ و خشونت می انجامد و عاجز از وحدت دادن به ملت در جهت رسیدن به اهداف والای فراطبقاتی است.
خصومتی که مارکس توهم کرده و مفروض می گیرد،غیر قابل مصالحه و گذرناپذیر است مگر با انقلابی طبقاتی و تفوق یک طبقه بر دیگر طبقات.
این بینش اسطوره زده از طبقات متکی به اکثریت بودن پرولتریا بود چیزی که در غرب صنعتی محقق هم نشد و ایده را پا در هوا قرار داد.رادیکالیسم او امکان اصلاح را بدون آزمودن رد کرده،درِ صلح و بهبود عاقلانه و مصلحانه را به کل مسدود کرده است.همین جزم نیز مرده ریگی است که هم اکنون نیز توسط چپ مدام تکرار می شود و قبای یک اسطوره به تن کرده است.
خود فکر تخاصم طبقاتی و تسری آن به کل تاریخ گذشته و آینده بسیار سست و قابل انتقاد است زیرا که پیدایش تمدنها عموما به مدد تعاون و همکاری رقم خورده است.اگر مبنا بر تخاصم و دشمنی رفع ناشدنی بود هیچ تمدن شکوهمندی ساخته نمی شد که مارکس بر برج آن بنشیند و در جامعۀ صنعتی از خشونت و تخاصم بگوید.
مثلا در خاورمیانه تخاصم اصلی بین اعضای مردم(ملت)و هیئت حاکمه سر برقراری حکومتی بهتر بر ملت است و باید باشد نه یک طبقه از طبقات.
🔘یعنی با روش مارکس بحث اصلی برای ملت به حاشیه می رود و بحث فرعی طبقاتی بر صدر می نشیند این تحقیر و تضعیف خود در قالب انشقاق طبقاتی،فقط حکومت های توتالیتر را خوش می آید.
وقتی تصور چیزی که نفعش فراطبقاتی به همه میرسد در افق امیدها خاموش گردد،هدف مشترک نیز بی موضوع می شود.اولین قربانی این نگرش کوشش برای آزادی خواهد بود که قرار است همگان را متنفع کند.اصولا آزادی را نمی شود این مقدار تحقیر کرد که در اسارت یک طبقه اجتماعی در آورد.
دو دیگر آنکه در چنین جو تیره ایی هر کس به دنبال طبقه ایی می گردد که خود را بدان سنجاق کند تا از غافلۀ بحث طبقاتی جا نماند.گویی اگر طبقه را لقلقۀ زبان نکند دست خالی می ماند و سخنش بی پایه و غیر مستدل است و حق سخن گفتن از مسائل اجتماعی را از دست می دهد.در این میراث شوم گفتمان چپ برای ما،به طور کاذب،«ارجاع به طبقه»شرط دستیابی به تحلیل اجتماعی میشود.
قالب بندی مقلدانه از مارکس در بحث طبقه فقط در جوامع حاشیه ایی وحدتِ جامعه را تکه تکه و لقمۀ خوبی برای توتالیتاریسم می کند.پیش کشیدن بحث طبقاتی جنبشها را عقیم می کند.
تحلیلگر هم در مخمصه قرار می گیرد از این به بعد بررسی معطوف به این می شود که فلان جنبش در طبقۀ مورد نظر من بوده است یا نه،اگر نباشد آن را کنار می گذارم.
چپها از یک سو خواسته های ملی را رد می کنند و با آن خصومت دارند از طرف دیگر جامعه را هم با طبقات پاره پاره کرده و عملا به آزادیخواهی مردم ضربه می زنند.از طرفی بر طبلِ قومگرایی میکوبند و از طرف دیگر بر کوسِ دشمنی طبقاتی و بدینسان دیگر جمعِ فراگیری برای حرکت باقی نمی گذارند.
🔘چرا به جای این بازی های تقلیدی و مارکسیستیِ اسطوره پرستانه،عاقلانه و منطقی در پی خواست آزادی و منافع تمام ملت بدون ارجاع به طبقه نباشیم؟طبقه محوری چه سودی برای خود مارکسیستهای غربی داشته که برای ما داشته باشد؟!تا کِی داستانِ ما و غرب و فقط تقلید نسنجیده؟
☭x☭x☭x☭
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
یکی از مفاهیم اسطوره سازانه کارل مارکس که مدام نقل و نبات بحث های روشنفکرانۀ ایران است سخن راندن ایدئولوژیک از بحث طبقه در همۀ حالات است.گویی کلیشه ای مقدس مثل ده فرمان موسی بر ایشان نازل شده که بدون آن عملا نمی توان حرفی در مورد اجتماعات و جنبشهای اجتماعی زد.کار افراط به حدی رسیده که این ویروس به غیر چپ ها نیز سرایت کرده و هر تحلیلگری اگر بحث طبقه را از قلم بیاندازد گویی مرتکب کفر و جنایت شده است.استفاده ایی مکرر و بعضا نا لازم که گویا گویندگان را مجبور کرده اند از طبقه بگویند تا گفتارش عمیقتر به نظر برسد!
به جای تکیه بر روی آحاد ملت بحث طبقه را پیش می کشند تا از رهگذر ادبیات مارکسیستی به خیال خود کمکی برای فرودستان باشند اما دوستی خاله خرسۀ ایشان به انشقاق و خصومت دامن میزند و همان کارگر را نیز بی یاور رها می کنند.
وجه پررنگ پوپولیستی دفاع از فرودستان هم در این روشمندی قابل تمیز است و ایدۀ خوبی برای جلب مشتری توده انبوه است.
این تکیۀ بیجا بر طبقه نتایج نامطلوب چندی بر جای می گذارد.
یک نتیجه مسموم این است که خواه ناخواه این تفکر را جا می اندازد که ارزشها و خواستهایی وجود ندارد که فراطبقاتی،حقوق بشری و انسان محور باشد و به هیچ طبقه اجتماعی تعلق محض نداشته بلکه جهان شمول و زمان شمول است.
این ایده فراگیر فراطبقه می تواند جمعیت وسیعتری را در موضع همدرد و هم منافع قرار داده جنبش فراگیرتری را به ارمغان آورد.حتی اگر شما بخواهید بین طبقات خصومت ایجاد کنید هم باید سر چیزی باشد که ویژگیِ فراطبقاتی داشته باید تا برای هر دو مطلوب باشد اما تز کهنۀ مارکس خصومتی را ایجاد میکند که به جنگ و خشونت می انجامد و عاجز از وحدت دادن به ملت در جهت رسیدن به اهداف والای فراطبقاتی است.
خصومتی که مارکس توهم کرده و مفروض می گیرد،غیر قابل مصالحه و گذرناپذیر است مگر با انقلابی طبقاتی و تفوق یک طبقه بر دیگر طبقات.
این بینش اسطوره زده از طبقات متکی به اکثریت بودن پرولتریا بود چیزی که در غرب صنعتی محقق هم نشد و ایده را پا در هوا قرار داد.رادیکالیسم او امکان اصلاح را بدون آزمودن رد کرده،درِ صلح و بهبود عاقلانه و مصلحانه را به کل مسدود کرده است.همین جزم نیز مرده ریگی است که هم اکنون نیز توسط چپ مدام تکرار می شود و قبای یک اسطوره به تن کرده است.
خود فکر تخاصم طبقاتی و تسری آن به کل تاریخ گذشته و آینده بسیار سست و قابل انتقاد است زیرا که پیدایش تمدنها عموما به مدد تعاون و همکاری رقم خورده است.اگر مبنا بر تخاصم و دشمنی رفع ناشدنی بود هیچ تمدن شکوهمندی ساخته نمی شد که مارکس بر برج آن بنشیند و در جامعۀ صنعتی از خشونت و تخاصم بگوید.
مثلا در خاورمیانه تخاصم اصلی بین اعضای مردم(ملت)و هیئت حاکمه سر برقراری حکومتی بهتر بر ملت است و باید باشد نه یک طبقه از طبقات.
🔘یعنی با روش مارکس بحث اصلی برای ملت به حاشیه می رود و بحث فرعی طبقاتی بر صدر می نشیند این تحقیر و تضعیف خود در قالب انشقاق طبقاتی،فقط حکومت های توتالیتر را خوش می آید.
وقتی تصور چیزی که نفعش فراطبقاتی به همه میرسد در افق امیدها خاموش گردد،هدف مشترک نیز بی موضوع می شود.اولین قربانی این نگرش کوشش برای آزادی خواهد بود که قرار است همگان را متنفع کند.اصولا آزادی را نمی شود این مقدار تحقیر کرد که در اسارت یک طبقه اجتماعی در آورد.
دو دیگر آنکه در چنین جو تیره ایی هر کس به دنبال طبقه ایی می گردد که خود را بدان سنجاق کند تا از غافلۀ بحث طبقاتی جا نماند.گویی اگر طبقه را لقلقۀ زبان نکند دست خالی می ماند و سخنش بی پایه و غیر مستدل است و حق سخن گفتن از مسائل اجتماعی را از دست می دهد.در این میراث شوم گفتمان چپ برای ما،به طور کاذب،«ارجاع به طبقه»شرط دستیابی به تحلیل اجتماعی میشود.
قالب بندی مقلدانه از مارکس در بحث طبقه فقط در جوامع حاشیه ایی وحدتِ جامعه را تکه تکه و لقمۀ خوبی برای توتالیتاریسم می کند.پیش کشیدن بحث طبقاتی جنبشها را عقیم می کند.
تحلیلگر هم در مخمصه قرار می گیرد از این به بعد بررسی معطوف به این می شود که فلان جنبش در طبقۀ مورد نظر من بوده است یا نه،اگر نباشد آن را کنار می گذارم.
چپها از یک سو خواسته های ملی را رد می کنند و با آن خصومت دارند از طرف دیگر جامعه را هم با طبقات پاره پاره کرده و عملا به آزادیخواهی مردم ضربه می زنند.از طرفی بر طبلِ قومگرایی میکوبند و از طرف دیگر بر کوسِ دشمنی طبقاتی و بدینسان دیگر جمعِ فراگیری برای حرکت باقی نمی گذارند.
🔘چرا به جای این بازی های تقلیدی و مارکسیستیِ اسطوره پرستانه،عاقلانه و منطقی در پی خواست آزادی و منافع تمام ملت بدون ارجاع به طبقه نباشیم؟طبقه محوری چه سودی برای خود مارکسیستهای غربی داشته که برای ما داشته باشد؟!تا کِی داستانِ ما و غرب و فقط تقلید نسنجیده؟
☭x☭x☭x☭
@cafe_andishe95
📄ضدیت تئوریک کمونیسم با اصل برائت حقوق بشر📈
🔅اصل برائت
اصل برائت یا فرض برائت یا اصالة البرائة بر اساس ماده ۱۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان میدارد:
«"هر شخصی" که متهم به ارتکاب یک جرم کیفری میشود حق دارد که بیگناه فرض شود مگر اینکه تقصیرش، مطابق قانون در یک دادگاه علنی که در آن تمامی تضمینات لازم برای دفاع پیشبینیشده باشد، ثابت شود.»
=========
📍حال ربط آن به کمونیسم چیست؟
مسئله اقتصادی است.در دید کمونیست ها شخص سرمایه دار دزد و مجرم است و به مثابه فردی خاطی است که کارگران را استثمار میکند و به ذات مال نامشروع جمع میکند.بدون بحث و دادرسی حکم سرقت او پیشاپیش صادر شده است و خود به خود محکوم است.
بدون طی مراحل قانونی در دادگاه صالحه مستقل و بدون انجام تحقیات در میزان و کیفیت مشروعیت دارایی فردی او حکم به محکومیت و قائل شدن حق دفاع برای شخص سرمایه دار پیشاپیش او را دزد و مجرم مفروض گرفته اند.
🔻در واقع تز کمونیستها از دو طرف به حقوق بشر یورش می برد:
1️⃣یک اینکه حق مالکیت مالی حقوق بشر را نمی پذیرد
2️⃣دو اینکه اصل برائت که اصلی انسانی و معقول است که طی آن فرد بیگناه فرض می شود مگر اینکه مدارک و شواهد بتوانند او را گناه کار قلمداد کنند.
☭در این قاب مشخص می شود که چرا شوروی کمونیستی در 1948 به حقوق بشر نه آری گفت و نه نه!یعنی رای ممتنع داد.زیرا از یک سو می دانست حقوق بشر با ایدئولوژی اش تعارض دارد اما گویا برای وجهه خود خوب هم نمی دید که وقتی تمام کشورها پذیرفته اند تنها کشور مخالف باشد.
البته دادن رای ممتنع به حقوق بشر خود به اندازه کافی سوال برانگیز بوده است!🎈
#نقد_کمونیسم
☭☭☭☭☭
@cafe_andishe95
🔅اصل برائت
اصل برائت یا فرض برائت یا اصالة البرائة بر اساس ماده ۱۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان میدارد:
«"هر شخصی" که متهم به ارتکاب یک جرم کیفری میشود حق دارد که بیگناه فرض شود مگر اینکه تقصیرش، مطابق قانون در یک دادگاه علنی که در آن تمامی تضمینات لازم برای دفاع پیشبینیشده باشد، ثابت شود.»
=========
📍حال ربط آن به کمونیسم چیست؟
مسئله اقتصادی است.در دید کمونیست ها شخص سرمایه دار دزد و مجرم است و به مثابه فردی خاطی است که کارگران را استثمار میکند و به ذات مال نامشروع جمع میکند.بدون بحث و دادرسی حکم سرقت او پیشاپیش صادر شده است و خود به خود محکوم است.
بدون طی مراحل قانونی در دادگاه صالحه مستقل و بدون انجام تحقیات در میزان و کیفیت مشروعیت دارایی فردی او حکم به محکومیت و قائل شدن حق دفاع برای شخص سرمایه دار پیشاپیش او را دزد و مجرم مفروض گرفته اند.
🔻در واقع تز کمونیستها از دو طرف به حقوق بشر یورش می برد:
1️⃣یک اینکه حق مالکیت مالی حقوق بشر را نمی پذیرد
2️⃣دو اینکه اصل برائت که اصلی انسانی و معقول است که طی آن فرد بیگناه فرض می شود مگر اینکه مدارک و شواهد بتوانند او را گناه کار قلمداد کنند.
☭در این قاب مشخص می شود که چرا شوروی کمونیستی در 1948 به حقوق بشر نه آری گفت و نه نه!یعنی رای ممتنع داد.زیرا از یک سو می دانست حقوق بشر با ایدئولوژی اش تعارض دارد اما گویا برای وجهه خود خوب هم نمی دید که وقتی تمام کشورها پذیرفته اند تنها کشور مخالف باشد.
البته دادن رای ممتنع به حقوق بشر خود به اندازه کافی سوال برانگیز بوده است!🎈
#نقد_کمونیسم
☭☭☭☭☭
@cafe_andishe95
▪️«ما حتی با فتح باستیل عالَمی از نو نمی سازیم.من می دانم تنها در شعر است که عالمی از نو توانیم ساخت»
گیوم آپولینر
بخش2
☑️خوی دیکتاتور منشی تز آنها هم جالب توجه است چنانکه گرامشی انتظار دارد مدارس به آموزش ایده های کمونیستی مورد علاقه او بپردازند و تز انقلاب را از کودکی در ذهن مردم فرو کنند تا کودک از همان ابتدا فاقد تفکر انتقادی بزرگ شود و بدون چون و چرا به خواسته های ایدئولوژیک گردن نهد.زیرا در نبود آموزش ایدئولوژیک کمونیستی فرد ممکن است از خودش بپرسد چرا من باید تمام دستاورد پدران آزادیخواه خود را نفی کنم و اصلاحات معقول کم هزینه را پیشاپیش مردود شمارم تا تنها یک گزینه روبروی خود ببینم که آن هم فقط و فقط انقلاب است؟!
وی برای روشنفکران نیز چنین وظیفه ایی تعیین کرده که سلطۀ فرهنگ بورژوایی را پایان دهند.
در واقع از روشنفکر انتظار دارد یک ایدئولوژی زده باشد که ایده ضد تکثر و خشونتمحور کمونیستی را ترویج کند!
🔘ملیگرایی مدنی در چهارچوب دموکراسی برای یک ملت-دولت که اصولا با تز توسعه سیاسی هم راستا است و تقویت حس آن هیچ ایرادی ندارد و این سخن او باطل است.مصرفگرایی هم از مشکلات همه جوامع است با آموزش درست قابل بهبود است و نیازی به انقلاب ندارد و چیزی منحصر به بورژوازی هم نیست.در صورت فروپاشی سرمایه داری هم تضمینی برای محو مصرفگرایی نیست.
نفی رقابت اجتماعی هم در نزد گرامشی یعنی جامعه ایی راکد و بسته می طلبد که تک طبقه بوده و همه در سکونی جاودان امکان فراروی از وضع فعلی نداشته پس انگیزه ایی هم برای تلاش و خلاقیت برایش باقی نمی ماند.در رقابت آزاد عقاید باورها و تولیدات مادی و معنویست که امکان توسعه و پیشرفت و انگیزه آن ایجاد می شود.
رقابت ضامن پویایی جمع است.
هدف گذاری آرمانشهری مارکس جهتش براندازی تمام دستاوردهای بشری و ساختن جهانی نو است.وعده بهشت بر روی زمینی که هرگز پتانسیل تحقق آن را ندارد به ذات خیانت به امید شخاص است.
وقتی تکثرگرایی و پلورالیسم امروزه برای پیشرفت جامعه ضروری شده و کلید فهم مناسبات جامعه آزاد مدرن را به دست می دهد،عدم رقابت پذیری یعنی نبود شهامت مواجهه با نیروی مخالف و نبود اپوزیسیونِ فعال صاحب حق یعنی فساد روز افزون.ایده وحدت بخش و همگن ساز کمونیسم با محوریت زدودن طبقات ناچار به دیکتاتوری و زور متکی خواهد بود چون هر نابگرایی برای بقا ناچار است عناصر غیر مطللوب را شناسایی و حذف کند در غیر این صورت دیگر ناب باقی نمی ماند.بی طبقه بودن مستلزم جلوگیری از بالاتر و فروتر رفتن از طراز مورد نظر ایدئولوگها است پس با سرکوب و حذف عجین است.حذف و زدایش ادامه می یابد تا زمانی که دیکتاتور می ماند و عناصر زبون فرمانبردار.پس آرمانشهر گرایی مارکس درون خود نطفه دیکتاتوری را می پروراند و تاریخی ضد آزادی را قابلگی میکند که خودرا نابود میکند.
جمعگرایی خصلت بشر پیش مدرن در قالب امت مسیحی یا مسلمان بود و فردگرایی مدرن فریاد بلند اعتراض بشر سرکوب شده در تمام اعصار بود.با رنسانس بود که دیگر میکلانژ خود را به عنوان برۀ خدا یا دست ورزی که در خدمت دین قرار دارد نمی خواهد او اثرش را با افتخار امضا میزند و میگوید این منم انسان،فردی نابغه و مختص به خود.
پس از آن تاریخ،بشر بر محور فردگرایی و اومانیسم افتاد و بازگشت به جمعگرایی برایش فاجعه بزرگی است.
◻️به عبارتی واکنش برگشت پذیر نیست و فردی که فردگرایی را درک کرده و مزایای آن را چشیده دیگر نمیتوان بازگرداند.عقربه ساعت تاریخ را با هیچ ایدئولوژی نمی توان به عقب هل داد.!
👤مانیفست فردگرایی که از رنسانس نوشته شده ، بر مانیفست کمونیستی تفوق تاریخی خود را دیکته کرده است.
#نقد_کمونیسم #گرامشی #ایدئولوگها
@cafe_andishe95
گیوم آپولینر
بخش2
☑️خوی دیکتاتور منشی تز آنها هم جالب توجه است چنانکه گرامشی انتظار دارد مدارس به آموزش ایده های کمونیستی مورد علاقه او بپردازند و تز انقلاب را از کودکی در ذهن مردم فرو کنند تا کودک از همان ابتدا فاقد تفکر انتقادی بزرگ شود و بدون چون و چرا به خواسته های ایدئولوژیک گردن نهد.زیرا در نبود آموزش ایدئولوژیک کمونیستی فرد ممکن است از خودش بپرسد چرا من باید تمام دستاورد پدران آزادیخواه خود را نفی کنم و اصلاحات معقول کم هزینه را پیشاپیش مردود شمارم تا تنها یک گزینه روبروی خود ببینم که آن هم فقط و فقط انقلاب است؟!
وی برای روشنفکران نیز چنین وظیفه ایی تعیین کرده که سلطۀ فرهنگ بورژوایی را پایان دهند.
در واقع از روشنفکر انتظار دارد یک ایدئولوژی زده باشد که ایده ضد تکثر و خشونتمحور کمونیستی را ترویج کند!
🔘ملیگرایی مدنی در چهارچوب دموکراسی برای یک ملت-دولت که اصولا با تز توسعه سیاسی هم راستا است و تقویت حس آن هیچ ایرادی ندارد و این سخن او باطل است.مصرفگرایی هم از مشکلات همه جوامع است با آموزش درست قابل بهبود است و نیازی به انقلاب ندارد و چیزی منحصر به بورژوازی هم نیست.در صورت فروپاشی سرمایه داری هم تضمینی برای محو مصرفگرایی نیست.
نفی رقابت اجتماعی هم در نزد گرامشی یعنی جامعه ایی راکد و بسته می طلبد که تک طبقه بوده و همه در سکونی جاودان امکان فراروی از وضع فعلی نداشته پس انگیزه ایی هم برای تلاش و خلاقیت برایش باقی نمی ماند.در رقابت آزاد عقاید باورها و تولیدات مادی و معنویست که امکان توسعه و پیشرفت و انگیزه آن ایجاد می شود.
رقابت ضامن پویایی جمع است.
هدف گذاری آرمانشهری مارکس جهتش براندازی تمام دستاوردهای بشری و ساختن جهانی نو است.وعده بهشت بر روی زمینی که هرگز پتانسیل تحقق آن را ندارد به ذات خیانت به امید شخاص است.
وقتی تکثرگرایی و پلورالیسم امروزه برای پیشرفت جامعه ضروری شده و کلید فهم مناسبات جامعه آزاد مدرن را به دست می دهد،عدم رقابت پذیری یعنی نبود شهامت مواجهه با نیروی مخالف و نبود اپوزیسیونِ فعال صاحب حق یعنی فساد روز افزون.ایده وحدت بخش و همگن ساز کمونیسم با محوریت زدودن طبقات ناچار به دیکتاتوری و زور متکی خواهد بود چون هر نابگرایی برای بقا ناچار است عناصر غیر مطللوب را شناسایی و حذف کند در غیر این صورت دیگر ناب باقی نمی ماند.بی طبقه بودن مستلزم جلوگیری از بالاتر و فروتر رفتن از طراز مورد نظر ایدئولوگها است پس با سرکوب و حذف عجین است.حذف و زدایش ادامه می یابد تا زمانی که دیکتاتور می ماند و عناصر زبون فرمانبردار.پس آرمانشهر گرایی مارکس درون خود نطفه دیکتاتوری را می پروراند و تاریخی ضد آزادی را قابلگی میکند که خودرا نابود میکند.
جمعگرایی خصلت بشر پیش مدرن در قالب امت مسیحی یا مسلمان بود و فردگرایی مدرن فریاد بلند اعتراض بشر سرکوب شده در تمام اعصار بود.با رنسانس بود که دیگر میکلانژ خود را به عنوان برۀ خدا یا دست ورزی که در خدمت دین قرار دارد نمی خواهد او اثرش را با افتخار امضا میزند و میگوید این منم انسان،فردی نابغه و مختص به خود.
پس از آن تاریخ،بشر بر محور فردگرایی و اومانیسم افتاد و بازگشت به جمعگرایی برایش فاجعه بزرگی است.
◻️به عبارتی واکنش برگشت پذیر نیست و فردی که فردگرایی را درک کرده و مزایای آن را چشیده دیگر نمیتوان بازگرداند.عقربه ساعت تاریخ را با هیچ ایدئولوژی نمی توان به عقب هل داد.!
👤مانیفست فردگرایی که از رنسانس نوشته شده ، بر مانیفست کمونیستی تفوق تاریخی خود را دیکته کرده است.
#نقد_کمونیسم #گرامشی #ایدئولوگها
@cafe_andishe95
🔴«مارکس، موسی و ده فرمان سوسیالیستی»🔴
☭☭☭
📍ژول مونِرو، جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی، کتابی با عنوان جامعهشناسی کمونیسم (۱۹۴۹) دارد که با چنین جملۀ نامنتظرهای شروع میشود: «کمونیسم اسلام قرن بیستم است.» اینکه چرا مونرو کمونیسم را با اسلام مقایسه میکند بماند؛ مسئله در اینجا نفس چنین قیاسی است. بسیاری بودند که به کمونیسم (به عنوان فرآوردۀ نهایی مارکسیسم) به منزلۀ نوعی دین مینگریستند. یکی از رنگیترین و روشنترین توصیفات را در این باره از قضا دشمن شمارۀ یک کمونیسم، یعنی هیتلر، در یک سخنرانی بیان کرده است. هیتلر این سخنرانی را یک سال پیش از به قدرت رسیدن، در برابر صنعتگران بزرگ آلمانی انجام میداد و میکوشید دل آنها را به دست آورد. او تعابیر عجیب و جالبی دربارۀ کمونیسم (بولشویسم)، انقلاب روسیه و لنین به کار میبرد. چنین میگوید:
«بولشویسم، اگر مسیرش متوقف نشود، جهان را دستخوش همان دگرگونی کاملی خواهد کرد که زمانی مسیحیت کرده بود. سیصد سال بعد دیگر نخواهند گفت: قضیه [ی بولشویسم] در اینجا تنها نوعی ایدۀ نوین تولید است. سیصد سال بعد شاید دیگر [همه] فهمیده باشند که قضیه یک دین جدید است! دینی که بر پایۀ متفاوتی استوار است. سیصد سال بعد، اگر این فرایند همچنان تداوم یابد، به لنین نه تنها به عنوان [رهبر] انقلابیِ سال ۱۹۱۷، بلکه به عنوان پایهگذار یک آموزۀ جهانی نو و با تقدسی شاید مانند بودا خواهند نگریست. دیگر نمیتوان جهان امروز را بدون این پدیدۀ مهیب تصور کرد...»
او کمونیسم را «دینی جدید» میانگارد، مانند مسیحیت؛ و لنین را بودایی جدید! این نگرشی نبود که از ذهن خود هیتلر تراویده باشد، بلکه از دیگر همعصرانش به او رسیده بود. اما نکته اینجاست که همگان کمونیسم/مارکسیسم را آیینی الحادی میدانند. یکی از دشمنان اصلی کمونیستها دینداران و روحانیان ــ کلیساها و کشیشان ــ بودند. حتی دستگاه پاپ که سر سازگاری با دنیای سیاسی مدرن نداشت، اوایل قرن بیستم برای مقابله با سوسیالیسم/مارکسیسم تغییر رویه داد و به هواداری از اندیشههای اجتماعی (سوسیال) روی آورد (احزاب سوسیالمسیحی ریشه در همین نگرش دارند). یا در ایران ما، جز مقاطعی بسیار گذرا، روحانیان و دینداران در رویارویی با کمونیستها (تودهایها) ــ به دلیل ملحد بودنشان ــ لحظهای تردید نمیکردند. اما خاستگاه دینستیزی مارکسیسم کجاست؟
🔘اصل دینستیزی مارکسیسم در این تعبیر مارکس بیان شده است: «دین افیون تودههاست» (که البته ترجمۀ دقیقی نیست). این تعبیر مارکس در ایران عموماً درست فهمیده نشده و تصور میشود «افیون» به معنای چیزی ویرانگر است. افیون در اینجا در واقع به معنای «واقعیتی متوهمانه» و «سرخوشی پوچ و دروغین» است. بگذارید بگویم این جملۀ مارکس کجا آمده است: او در مقدمۀ کتابِ «نقد فلسفۀ حق هگل» دین را نقد میکند و چنین میگوید: «... دین آهِ برآمده از نهاد موجودِ بهتنگآمده است، قلب دنیایی بیقلب است، روح وضعیتهایی بیروح است. دین افیون خلق [= مردم] است. برچیدن دین به منزلۀ نیکبختی متوهمانۀ خلق، برای طلبیدن نیکبختی واقعی اوست. تلاش برای برچیدن توهمات دربارۀ وضعیت او، به معنای تلاش برای برچیدن وضعیتی است که محتاج این توهمات است. بنابراین نقد دین در اساس نقد رنجستانی [= دنیای پردرد و رنجی] است که هالۀ قدسیاش دین است.»
همین تعابیر نشان میدهد مارکس دین را تقدسبخشی به رنج، و روح بخشیدن به زندگی میداند (البته از نوع متوهمانه). از دیگر سو، بر خلاف دیگر منتقد دین آن دوران، یعنی لودویگ فویرباخ، مارکس دین را اصلاً امری شخصی نمیداند، بلکه آن را دارای سازوکار و سرشتی سیاسیـاجتماعی میانگارد. بنابراین مارکس دین را نفی میکند چون آن را باعث انحراف ذهن و روان جامعه از ریشۀ درد و رنجش میداند. (اتفاقاً خطای مارکس همین بود که دین را ساختهای صرفاً اجتماعی دانست که در نتیجه همۀ افراد بدون آن هم میتوانند سر کنند.)
اما پس چرا مخالفان مارکس خود او را موسایی جدید، لنین را بودایی جدید، مارکسیسم را اسلام یا مسیحیتی جدید میدانستند؟ از قضا چیزی نگذشت که مخالفان مارکس جهانبینی و ایدئولوژی برآمده از اندیشهها و آثار او را چیزی بسیار خطرناکتر از «افیون تودهها» میدانستند. اگر دین با آن تعریفی که مارکس میگفت، توهمی بود برای هضم و فراموشی واقعیت، جهانبینی کمونیستیِ برآمده از مارکسیسم «نابودکنندۀ واقعیت» بود. واقعیت را از اساس ریشهکن میکرد تا واقعیتی «نو» پدید آورد که مانند عصری آخرالزمانی تا ابد بر بشریت حاکم شود. آنچه مارکس آورد، دینی ماتریالیستیـسکولار بود که در آن، منبع «وحی» جای خود را به «سوسیالیسم علمی» داده بود. اما نتیجۀ نهایی چیزی مگر آیینی سکولار نبود، عجیب نیست که قدیسان این آیین، کسانی چون لنین و استالین و مائو از کار درآمدند...
مهدی تدینی
#نقد_کمونیسم
☭☭☭☭☭
@cafe_andishe95
☭☭☭
📍ژول مونِرو، جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی، کتابی با عنوان جامعهشناسی کمونیسم (۱۹۴۹) دارد که با چنین جملۀ نامنتظرهای شروع میشود: «کمونیسم اسلام قرن بیستم است.» اینکه چرا مونرو کمونیسم را با اسلام مقایسه میکند بماند؛ مسئله در اینجا نفس چنین قیاسی است. بسیاری بودند که به کمونیسم (به عنوان فرآوردۀ نهایی مارکسیسم) به منزلۀ نوعی دین مینگریستند. یکی از رنگیترین و روشنترین توصیفات را در این باره از قضا دشمن شمارۀ یک کمونیسم، یعنی هیتلر، در یک سخنرانی بیان کرده است. هیتلر این سخنرانی را یک سال پیش از به قدرت رسیدن، در برابر صنعتگران بزرگ آلمانی انجام میداد و میکوشید دل آنها را به دست آورد. او تعابیر عجیب و جالبی دربارۀ کمونیسم (بولشویسم)، انقلاب روسیه و لنین به کار میبرد. چنین میگوید:
«بولشویسم، اگر مسیرش متوقف نشود، جهان را دستخوش همان دگرگونی کاملی خواهد کرد که زمانی مسیحیت کرده بود. سیصد سال بعد دیگر نخواهند گفت: قضیه [ی بولشویسم] در اینجا تنها نوعی ایدۀ نوین تولید است. سیصد سال بعد شاید دیگر [همه] فهمیده باشند که قضیه یک دین جدید است! دینی که بر پایۀ متفاوتی استوار است. سیصد سال بعد، اگر این فرایند همچنان تداوم یابد، به لنین نه تنها به عنوان [رهبر] انقلابیِ سال ۱۹۱۷، بلکه به عنوان پایهگذار یک آموزۀ جهانی نو و با تقدسی شاید مانند بودا خواهند نگریست. دیگر نمیتوان جهان امروز را بدون این پدیدۀ مهیب تصور کرد...»
او کمونیسم را «دینی جدید» میانگارد، مانند مسیحیت؛ و لنین را بودایی جدید! این نگرشی نبود که از ذهن خود هیتلر تراویده باشد، بلکه از دیگر همعصرانش به او رسیده بود. اما نکته اینجاست که همگان کمونیسم/مارکسیسم را آیینی الحادی میدانند. یکی از دشمنان اصلی کمونیستها دینداران و روحانیان ــ کلیساها و کشیشان ــ بودند. حتی دستگاه پاپ که سر سازگاری با دنیای سیاسی مدرن نداشت، اوایل قرن بیستم برای مقابله با سوسیالیسم/مارکسیسم تغییر رویه داد و به هواداری از اندیشههای اجتماعی (سوسیال) روی آورد (احزاب سوسیالمسیحی ریشه در همین نگرش دارند). یا در ایران ما، جز مقاطعی بسیار گذرا، روحانیان و دینداران در رویارویی با کمونیستها (تودهایها) ــ به دلیل ملحد بودنشان ــ لحظهای تردید نمیکردند. اما خاستگاه دینستیزی مارکسیسم کجاست؟
🔘اصل دینستیزی مارکسیسم در این تعبیر مارکس بیان شده است: «دین افیون تودههاست» (که البته ترجمۀ دقیقی نیست). این تعبیر مارکس در ایران عموماً درست فهمیده نشده و تصور میشود «افیون» به معنای چیزی ویرانگر است. افیون در اینجا در واقع به معنای «واقعیتی متوهمانه» و «سرخوشی پوچ و دروغین» است. بگذارید بگویم این جملۀ مارکس کجا آمده است: او در مقدمۀ کتابِ «نقد فلسفۀ حق هگل» دین را نقد میکند و چنین میگوید: «... دین آهِ برآمده از نهاد موجودِ بهتنگآمده است، قلب دنیایی بیقلب است، روح وضعیتهایی بیروح است. دین افیون خلق [= مردم] است. برچیدن دین به منزلۀ نیکبختی متوهمانۀ خلق، برای طلبیدن نیکبختی واقعی اوست. تلاش برای برچیدن توهمات دربارۀ وضعیت او، به معنای تلاش برای برچیدن وضعیتی است که محتاج این توهمات است. بنابراین نقد دین در اساس نقد رنجستانی [= دنیای پردرد و رنجی] است که هالۀ قدسیاش دین است.»
همین تعابیر نشان میدهد مارکس دین را تقدسبخشی به رنج، و روح بخشیدن به زندگی میداند (البته از نوع متوهمانه). از دیگر سو، بر خلاف دیگر منتقد دین آن دوران، یعنی لودویگ فویرباخ، مارکس دین را اصلاً امری شخصی نمیداند، بلکه آن را دارای سازوکار و سرشتی سیاسیـاجتماعی میانگارد. بنابراین مارکس دین را نفی میکند چون آن را باعث انحراف ذهن و روان جامعه از ریشۀ درد و رنجش میداند. (اتفاقاً خطای مارکس همین بود که دین را ساختهای صرفاً اجتماعی دانست که در نتیجه همۀ افراد بدون آن هم میتوانند سر کنند.)
اما پس چرا مخالفان مارکس خود او را موسایی جدید، لنین را بودایی جدید، مارکسیسم را اسلام یا مسیحیتی جدید میدانستند؟ از قضا چیزی نگذشت که مخالفان مارکس جهانبینی و ایدئولوژی برآمده از اندیشهها و آثار او را چیزی بسیار خطرناکتر از «افیون تودهها» میدانستند. اگر دین با آن تعریفی که مارکس میگفت، توهمی بود برای هضم و فراموشی واقعیت، جهانبینی کمونیستیِ برآمده از مارکسیسم «نابودکنندۀ واقعیت» بود. واقعیت را از اساس ریشهکن میکرد تا واقعیتی «نو» پدید آورد که مانند عصری آخرالزمانی تا ابد بر بشریت حاکم شود. آنچه مارکس آورد، دینی ماتریالیستیـسکولار بود که در آن، منبع «وحی» جای خود را به «سوسیالیسم علمی» داده بود. اما نتیجۀ نهایی چیزی مگر آیینی سکولار نبود، عجیب نیست که قدیسان این آیین، کسانی چون لنین و استالین و مائو از کار درآمدند...
مهدی تدینی
#نقد_کمونیسم
☭☭☭☭☭
@cafe_andishe95
🎈قرائت غلط از دموکراسی و از آن خود سازی آن
دموکراسی بدون سوسیالیسم وجود دارد.اما سوسیالیسم بدون دموکراسی امکان پذیر نیست(کارل کائوتسکی)
حال
سوسیالیسم هم با دموکراسی که فراطبقاتی و حافظ مالکیت فردی و حقوق بشر است هم تعارض دارد.
پس کمونیسم با دموکراسی جمع نقیضین است و ناممکن!
بنابراین ناچار است دموکراسی را به صورت جعلی به دو قسمت بورژایی و پرولتاریایی قسمت کند و نام نوع دوم را دموکراسی واقعی(!)گذاشته و به خلایق قالب می فرماید.در حالی که چنین تعریفی از مفهوم مدرن دموکراسی؛ بسیار دور است.
کائوتسکی هم معتقد است سلطۀ سرمایه داری صنعتی و مالکیت ارضی را باید با زور نابود کرد.اما لطف فرموده و معتقدند طبقات سرمایه دار را نباید محکوم به بردگی کرد و دموکراسی اجتماعی باید جانشین دموکراسی بورژوایی شود و دموکراسی اجتماعی را با کلیۀ آزادی های سیاسی به مثابۀ تبیین انکار ناپذیر ارادۀ اکثریت،هماهنگ می داند!
میدانیم که اراده خلل ناپذیر اکثریت امروزه دموکراسی نیست بلکه استبداد اکثریت است.
کائوتسکی هم مانند رزا لوگزامبورگ ناتوان از رسیدن به توسعه سیاسی و دموکراسی مرسوم امروزین می ماند.
او به غلط مبارزه برای دموکراسی را از مبارزه با سوسیالیسم جدایی ناپذیر میداند که ایده به علت ناتوانی از تحقق آزادی اساسی مالکیت از حیطۀ دموکراسی بیرون می زند.
او از دموکراسی هم استفاده ابزاری و سو استفاده میکند معتقد است دموکراسی وسیلۀ رسیدن به سوسیالیسم است!
#نقد_کمونیسم
@cafe_andishe95
دموکراسی بدون سوسیالیسم وجود دارد.اما سوسیالیسم بدون دموکراسی امکان پذیر نیست(کارل کائوتسکی)
حال
سوسیالیسم هم با دموکراسی که فراطبقاتی و حافظ مالکیت فردی و حقوق بشر است هم تعارض دارد.
پس کمونیسم با دموکراسی جمع نقیضین است و ناممکن!
بنابراین ناچار است دموکراسی را به صورت جعلی به دو قسمت بورژایی و پرولتاریایی قسمت کند و نام نوع دوم را دموکراسی واقعی(!)گذاشته و به خلایق قالب می فرماید.در حالی که چنین تعریفی از مفهوم مدرن دموکراسی؛ بسیار دور است.
کائوتسکی هم معتقد است سلطۀ سرمایه داری صنعتی و مالکیت ارضی را باید با زور نابود کرد.اما لطف فرموده و معتقدند طبقات سرمایه دار را نباید محکوم به بردگی کرد و دموکراسی اجتماعی باید جانشین دموکراسی بورژوایی شود و دموکراسی اجتماعی را با کلیۀ آزادی های سیاسی به مثابۀ تبیین انکار ناپذیر ارادۀ اکثریت،هماهنگ می داند!
میدانیم که اراده خلل ناپذیر اکثریت امروزه دموکراسی نیست بلکه استبداد اکثریت است.
کائوتسکی هم مانند رزا لوگزامبورگ ناتوان از رسیدن به توسعه سیاسی و دموکراسی مرسوم امروزین می ماند.
او به غلط مبارزه برای دموکراسی را از مبارزه با سوسیالیسم جدایی ناپذیر میداند که ایده به علت ناتوانی از تحقق آزادی اساسی مالکیت از حیطۀ دموکراسی بیرون می زند.
او از دموکراسی هم استفاده ابزاری و سو استفاده میکند معتقد است دموکراسی وسیلۀ رسیدن به سوسیالیسم است!
#نقد_کمونیسم
@cafe_andishe95
✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش1
#نقد_کمونیسم
کمونیستها قرائتی مشکوک و نارسا از تاریخ دارند که قصد دارند آن را مثل لوح 10فرمان موسی به همه به مثابۀ حقیقتی تخطی ناپذیر قالب کنند.
در واقع واضعان ایدئولوژی کمونیستی احکامی را به عنوان علم جامعه شناختی وضع نموده اند و کمونیستها هم بدون سنجیدن و مقابله با شرایط خود مدام تکرار مکررات میکنند.
یکی از مهمترین احکام روبنا بودن همه چیز اعم از علم، فرهنگ و سیاست و مذهب و قرارگیری ذیل زیربنای مادی(اقتصادی)است.یعنی تقلیل بینش به هستی و وجوهِ متکثرِ سیاسی، فرهنگی،اجتماعی به یک«تک عامل»تعیین کننده (اقتصاد)که در تحلیل نهایی همواره بر صدر می نشیند.
📍برای مثال این حکم کمونیستی که باید بی چون و چرا پذیرفت که مذهب را طبقۀ مسلط و بالا برای تحمیق طبقه فرودست فراهم کرده(تئوری توطئه)را میتوان در خاورمیانه به سنجش گذاشت.بنیادگرایی دینی حاکم در این منطقه چه پایگاه اجتماعی جز طبقات فرودست و وامانده اجتماعی داشته است؟پایگاه اجتماعی اکثر رهبران و مدیران بنیادگرایی خاورمیانه فرودست ترین طبقات اجتماعی بوده که اگر هم اکنون به مال و مکنتی رسیده اند اما همچنان حتی به لحاظ فرهنگی در طبقات فرودست قرار دارد و مشابهت عمیقی دارند.پس حداقل در محیط زندگی ما چنین حکمی درست نیست وقتی پایگاه اجتماعی دین نه از بالا که در پایین هرم طبقاتی قرار داشته و دارد.
📍پیشفرض دیگر کمونیستی دین را به ابزار بیگانه سازی فرو می کاهد،یعنی برای رفع ازخودبیگانگی برداشتن سد دینی ضروری جلوه می دهند.ابتدا در این قرائت ضد آزادی ما با بنیان مشکوک تز تقابل داریم.خود انسان را بر چه اساسی "خودی غیر دینی" در نظر گرفته اند؟چرا بینش ریشه دار دینی و آیینی که قدمتش به دوران غارنشینی بر میگردد را باید بیگانه با ذات(!)بشر در نظر گرفت؟این خود ماتریالیستی کمونیستی که دین از خود بیگانه میکند چه اعتبار و ارزشی برای ما(خارج از ایدئولوژی کمویستی)دارد؟چرا ما نباید خود را بر مبنای انسان معتقد و دیندار قرار دهیم؟
🔘حال اصولا اعتقادات قلبی و فردی انسان مختار مدرن چه ربطی به غیر دارد که آن را ضروری یا غیر ضروری یا عامل بیگانه ساز بدانیم؟
می بینیم که تمام سخن علاوه بر اینکه بر روی هوا بنا شده،با تساهل و آزادی و رواداری و پلورالیسم هم تعارض دارند.
▪️حتی مارکس جدایی دولت از جامعه مدنی که متضمن آزادی است را هم در جهت کمک به بیگانه سازی دانسته و معتقد است این جدایی که دین را به قلمروی فردی محیط میکند هم کافی نیست و باعث می شود از خود بیگانگی استمرار یابد و فرد در زندگی خصوصی دیندار باقی بماند!
📍این حد از دخالت در امر خصوصی نزد مارکس هیچ کمکی به تساهل و آزادی مذهبی نمیکند و باعث می شود دیندار پیشاپیش در موقعیت متهم به از خود بیگانگی قرار بگیرد،پس رویکرد رادیکال مارکس نقایص جدی دارد.
هیچ جنبش بشری نمیتواند گرایشی چنین سیال و متغیر و درونی را مخالف «خود»بشری دانسته و بزداید.
«خود»بشر مگر از هوا نازل میشود؟خود متشکل از فرایندیست تکاملی که در گذار از هستی قوام گرفته پس "خودِ دینی" هم بخشی از خودهای متکثر بشر بوده و هست و خواهد بود.
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
کمونیستها قرائتی مشکوک و نارسا از تاریخ دارند که قصد دارند آن را مثل لوح 10فرمان موسی به همه به مثابۀ حقیقتی تخطی ناپذیر قالب کنند.
در واقع واضعان ایدئولوژی کمونیستی احکامی را به عنوان علم جامعه شناختی وضع نموده اند و کمونیستها هم بدون سنجیدن و مقابله با شرایط خود مدام تکرار مکررات میکنند.
یکی از مهمترین احکام روبنا بودن همه چیز اعم از علم، فرهنگ و سیاست و مذهب و قرارگیری ذیل زیربنای مادی(اقتصادی)است.یعنی تقلیل بینش به هستی و وجوهِ متکثرِ سیاسی، فرهنگی،اجتماعی به یک«تک عامل»تعیین کننده (اقتصاد)که در تحلیل نهایی همواره بر صدر می نشیند.
📍برای مثال این حکم کمونیستی که باید بی چون و چرا پذیرفت که مذهب را طبقۀ مسلط و بالا برای تحمیق طبقه فرودست فراهم کرده(تئوری توطئه)را میتوان در خاورمیانه به سنجش گذاشت.بنیادگرایی دینی حاکم در این منطقه چه پایگاه اجتماعی جز طبقات فرودست و وامانده اجتماعی داشته است؟پایگاه اجتماعی اکثر رهبران و مدیران بنیادگرایی خاورمیانه فرودست ترین طبقات اجتماعی بوده که اگر هم اکنون به مال و مکنتی رسیده اند اما همچنان حتی به لحاظ فرهنگی در طبقات فرودست قرار دارد و مشابهت عمیقی دارند.پس حداقل در محیط زندگی ما چنین حکمی درست نیست وقتی پایگاه اجتماعی دین نه از بالا که در پایین هرم طبقاتی قرار داشته و دارد.
📍پیشفرض دیگر کمونیستی دین را به ابزار بیگانه سازی فرو می کاهد،یعنی برای رفع ازخودبیگانگی برداشتن سد دینی ضروری جلوه می دهند.ابتدا در این قرائت ضد آزادی ما با بنیان مشکوک تز تقابل داریم.خود انسان را بر چه اساسی "خودی غیر دینی" در نظر گرفته اند؟چرا بینش ریشه دار دینی و آیینی که قدمتش به دوران غارنشینی بر میگردد را باید بیگانه با ذات(!)بشر در نظر گرفت؟این خود ماتریالیستی کمونیستی که دین از خود بیگانه میکند چه اعتبار و ارزشی برای ما(خارج از ایدئولوژی کمویستی)دارد؟چرا ما نباید خود را بر مبنای انسان معتقد و دیندار قرار دهیم؟
🔘حال اصولا اعتقادات قلبی و فردی انسان مختار مدرن چه ربطی به غیر دارد که آن را ضروری یا غیر ضروری یا عامل بیگانه ساز بدانیم؟
می بینیم که تمام سخن علاوه بر اینکه بر روی هوا بنا شده،با تساهل و آزادی و رواداری و پلورالیسم هم تعارض دارند.
▪️حتی مارکس جدایی دولت از جامعه مدنی که متضمن آزادی است را هم در جهت کمک به بیگانه سازی دانسته و معتقد است این جدایی که دین را به قلمروی فردی محیط میکند هم کافی نیست و باعث می شود از خود بیگانگی استمرار یابد و فرد در زندگی خصوصی دیندار باقی بماند!
📍این حد از دخالت در امر خصوصی نزد مارکس هیچ کمکی به تساهل و آزادی مذهبی نمیکند و باعث می شود دیندار پیشاپیش در موقعیت متهم به از خود بیگانگی قرار بگیرد،پس رویکرد رادیکال مارکس نقایص جدی دارد.
هیچ جنبش بشری نمیتواند گرایشی چنین سیال و متغیر و درونی را مخالف «خود»بشری دانسته و بزداید.
«خود»بشر مگر از هوا نازل میشود؟خود متشکل از فرایندیست تکاملی که در گذار از هستی قوام گرفته پس "خودِ دینی" هم بخشی از خودهای متکثر بشر بوده و هست و خواهد بود.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش1 #نقد_کمونیسم کمونیستها قرائتی مشکوک و نارسا از تاریخ دارند که قصد دارند آن را مثل لوح 10فرمان موسی به همه به مثابۀ حقیقتی تخطی ناپذیر قالب کنند. در واقع واضعان ایدئولوژی کمونیستی احکامی را به عنوان علم جامعه…
✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش2
#نقد_کمونیسم
📍یا بحثهایی در مورد اینکه دین تسلایی توهم آمیز است که به عدم مبارزه طبقاتی و تحکیم نابرابری می انجامد هم افسانه ها و اسطوره های مارکسی است که بسیار متزلزل و نقد پذیرند.
هر نوع تسلای فردی از جمله دین در حوزه جامعه مدنی و آزادی های فردی قابل بحث است و کسی حق ندارد برای اعتقاد فردی دیگران نسخه پیچی کند این خلاف آزادی و حقوق بشر است.
با این جزمیات و احکام بی چون و چرای کمونیستی است که کمونیستها میتوانند بر موکب دانای کل نشسته و هر بحثی را تحقیر و تمسخر کنند،زیرا که به احکام دگماتیک ایشان که اقتصاد زیر بنا است گردن ننهاده.
در این بینش هر سخنی از دین و مذهب و رویکرد سیاسی-اجتماعی آن بدون گفتن سخنی از ابزار تولید و ریشه های اقتصادی(سنت کارل مارکس)بی ارزش و اتلاف وقت است زیرا ایشان را توهم بر این است که رادیکال و ریشه ایی باید برخورد کرد و ریشه هم که پدران جریان در اقتصاد دیده اند پس بدون دید «اقتصادمحور» هر تحلیلی بی ارزش و ناکارامد به نظرشان می رسد.
📍وقتی در مورد سیاست و نسبتش با دین سخن میگوییم به قلبهای بسیار مهم و تپنده ایی مثل سکولاریسم اومانیسم و لائیسیته و رویکردهای چهارگانه به مذهب از منظر فلسفه سیاسی می رسیم که الزاما عدم توجه به اقتصاد در آن هم ابدا از ارزش بحث نمی کاهد.اضافه کردن تحلیل اقتصادی به آن میتواند به غنای آن کمک کند
(تازه اگر به مانند تحلیلهای تقلیل گرا و دین ستیز رادیکال کمونیستی به بحث ضربه نزند و مخاطب را به راه خطا نبرد)
اما نکته کلیدی اینکه در این بحث مهمِ «نسبت دین با اجتماع و سیاست»، نبود«بحث اقتصادی» باعث بی ارجی و بی ارزشی بحث نشده اتفاقا در خیلی موارد اصلا لزومی هم ندارد که ما آنچنان زیر تاثیر دگماتیسم ایدئولوژیک باشیم که اگر بحث اقتصادی هم نمی بینیم به خاطر فرمایشات مارکس حتما لازم بدانیم گریزی هم به اقتصاد بزنیم!
☑️نتیجه:تعیین کنندگی نهایی اقتصاد هم به شدت زیر سوال است.فرهنگ اجتماعی و سیاسی یک جامعه که میتواند در خیلی از وجوه غیر مادی و غیر اقتصادی باشد منجر به نوعی ساختار سیاسی گردد که به نوع سیستم خاص در کشوری خاص بیانجامد و آن دولت قانون اساسی و حکومتی را می زاید که به سیاست گذاری در اقتصاد اقدام میکند.یعنی حتی اگر بخواهد اقتصاد نهایت آزادی و نئولیبرالیسم را هم بناگذارد ناچار باید ریگان و تاچری باشد که به آن سو سوق یابد.کسی با اقتصاد جامعه را اقتصادگذاری نمی کند بلکه با سیاست اقتصاد را سیاستگذاری میکنند.
پس بر خلاف تز مارکس در بسیاری موارد سیاست دست بالا را در مقابل اقتصاد دارد ،همچنانکه در بسیاری موارد وجوه فرهنگی جامعه شناختی گوی سبقت را از اقتصاد می رباید.
اینها مطالب مهمی است که کمونیستها با آن سرسری برخورد میکنند و اما ادعا دارند این برداشت تک ساحتیِ اقتصادمحور،تک برداشت عمیق و ریشه ایی هم هست!
@cafe_andishe95
#نقد_کمونیسم
📍یا بحثهایی در مورد اینکه دین تسلایی توهم آمیز است که به عدم مبارزه طبقاتی و تحکیم نابرابری می انجامد هم افسانه ها و اسطوره های مارکسی است که بسیار متزلزل و نقد پذیرند.
هر نوع تسلای فردی از جمله دین در حوزه جامعه مدنی و آزادی های فردی قابل بحث است و کسی حق ندارد برای اعتقاد فردی دیگران نسخه پیچی کند این خلاف آزادی و حقوق بشر است.
با این جزمیات و احکام بی چون و چرای کمونیستی است که کمونیستها میتوانند بر موکب دانای کل نشسته و هر بحثی را تحقیر و تمسخر کنند،زیرا که به احکام دگماتیک ایشان که اقتصاد زیر بنا است گردن ننهاده.
در این بینش هر سخنی از دین و مذهب و رویکرد سیاسی-اجتماعی آن بدون گفتن سخنی از ابزار تولید و ریشه های اقتصادی(سنت کارل مارکس)بی ارزش و اتلاف وقت است زیرا ایشان را توهم بر این است که رادیکال و ریشه ایی باید برخورد کرد و ریشه هم که پدران جریان در اقتصاد دیده اند پس بدون دید «اقتصادمحور» هر تحلیلی بی ارزش و ناکارامد به نظرشان می رسد.
📍وقتی در مورد سیاست و نسبتش با دین سخن میگوییم به قلبهای بسیار مهم و تپنده ایی مثل سکولاریسم اومانیسم و لائیسیته و رویکردهای چهارگانه به مذهب از منظر فلسفه سیاسی می رسیم که الزاما عدم توجه به اقتصاد در آن هم ابدا از ارزش بحث نمی کاهد.اضافه کردن تحلیل اقتصادی به آن میتواند به غنای آن کمک کند
(تازه اگر به مانند تحلیلهای تقلیل گرا و دین ستیز رادیکال کمونیستی به بحث ضربه نزند و مخاطب را به راه خطا نبرد)
اما نکته کلیدی اینکه در این بحث مهمِ «نسبت دین با اجتماع و سیاست»، نبود«بحث اقتصادی» باعث بی ارجی و بی ارزشی بحث نشده اتفاقا در خیلی موارد اصلا لزومی هم ندارد که ما آنچنان زیر تاثیر دگماتیسم ایدئولوژیک باشیم که اگر بحث اقتصادی هم نمی بینیم به خاطر فرمایشات مارکس حتما لازم بدانیم گریزی هم به اقتصاد بزنیم!
☑️نتیجه:تعیین کنندگی نهایی اقتصاد هم به شدت زیر سوال است.فرهنگ اجتماعی و سیاسی یک جامعه که میتواند در خیلی از وجوه غیر مادی و غیر اقتصادی باشد منجر به نوعی ساختار سیاسی گردد که به نوع سیستم خاص در کشوری خاص بیانجامد و آن دولت قانون اساسی و حکومتی را می زاید که به سیاست گذاری در اقتصاد اقدام میکند.یعنی حتی اگر بخواهد اقتصاد نهایت آزادی و نئولیبرالیسم را هم بناگذارد ناچار باید ریگان و تاچری باشد که به آن سو سوق یابد.کسی با اقتصاد جامعه را اقتصادگذاری نمی کند بلکه با سیاست اقتصاد را سیاستگذاری میکنند.
پس بر خلاف تز مارکس در بسیاری موارد سیاست دست بالا را در مقابل اقتصاد دارد ،همچنانکه در بسیاری موارد وجوه فرهنگی جامعه شناختی گوی سبقت را از اقتصاد می رباید.
اینها مطالب مهمی است که کمونیستها با آن سرسری برخورد میکنند و اما ادعا دارند این برداشت تک ساحتیِ اقتصادمحور،تک برداشت عمیق و ریشه ایی هم هست!
@cafe_andishe95