🔰آمریکا واردات پنبه و گوجه فرنگی از سينکيانگ چین را به دلیل کار اجباری اویغورها ممنوع کرد
🇨🇳
#چین
#کمونیسم
مقامات اداره گمرک و مرزبانی آمریکا به خبرگزاری رویترز گفتند که ایالات متحده از روز سهشنبه ۱۸ شهریور واردات پنبه و گوجه فرنگی از ایالت سینکیانگ در غرب چین را ممنوع کرد. دلیل این تصمیم شواهد مربوط به تولید این محصولات با استفاده از کار اجباری است.
این تصمیم علاوه بر پنبه و گوجه فرنگی، دو محصول صادراتی مهم چین، پنج کالای دیگر را که با استفاده از کار اجباری اهالی ایالت سینکیانگ تولید میشوند، شامل میشود. این اولین مورد از ممنوعیت واردات کالاهای چينی به دلیل بهرهکشی از کار اجباری است و تنش در مناسبات آمریکا و چین را تشدید خواهد کرد.
دستور توقف ترخیص این کالاها به اداره گمرک و مرزبانی آمریکا اختیار میدهد که کالاهای مشکوک به تولید توسط کار اجباری را توقیف کند. مبنای حقوقی صدور این دستور، قوانین موجود آمریکا در زمینه مقابله با قاچاق انسان، کار کودکان و بهرهکشی از کار اجباری است.
📍دولت دونالد ترامپ فشارها به چین را به دلیل رفتار با اقلیت اویغور ساکن ایالت سینکیانگ را تشدید کرده است.
سازمان ملل متحد حدود یکسال پیش اعلام کرد که گزاشهای مستند نشان میدهند بیش از یک میلیون نفر از مسلمانان اویغور در اردوگاههایی که شبیه بازداشتگاه هستند نگهداری میشوند و مشغول کار اجباری هستند.
دولت چین بد رفتاری با اقلیت اویغور را تکذیب کرده و میگوید این اردوگاهها مراکز بازآموزی و اقدامی ضروری برای مقابله با افراطگرایی هستند.
براندا اسمیت، یکی از مقامات ارشد اداره گمرک و مرزبانی آمریکا، به خبرگزاری رویترز گفت، منع واردات پنبه تمامی محصولات پنبهای از جمله پارچه و لباس و منع واردات گوجه فرنگی نیز تمامی محصولات مربوطه از جمله رب گوجه را که در سینکیانگ تولید میشوند در برخواهد گرفت.
او افزود: «ما شواهد نسبتا کافی ولی نه قطعی در دست داریم که نشان میدهد در تولید محصولات مشتق از پنبه و گوجه فرنگی در ایالت سینکیانگ از کار اجباری استفاده میشود. ما به تحقیقات خود برای تکمیل شواهد ادامه خواهیم داد.»
به گفته وی، طبق قوانین آمریکا اگر گزارشهایی در مورد کار اجباری دریافت شود کالاهایی که با استفاده از این روش تولید میشوند توقیف خواهند شد.
این اقدام دولت آمریکا علاوه بر مناسبات با چین روی فعالیت تولیدکنندگان مواد غذایی، فروشگاهها و تولیدکنندگان پوشاک در آمریکا نیز تاثیر گستردهای خواهد داشت. چین تولیدکننده حدود ۲۰ درصد از پنبه جهان است و بخش اعظم آن در ایالت سین کیانگ تولید میشود. این کشور در عین حال بزرگترین واردکننده پنبه است و بخشی از این نیاز خود را از آمریکا خریداری میکند.
ایالت سینکیانگ یکی از مناطق اصلی کشت گوجه فرنگی و توليد رب گوجه و پودر گوجه است که در سسهای گوجه فرنگی و سایر محصولات غذایی مورد استفاده قرار میگیرد.
اداره گمرک و مرزبانی آمریکا در بیانیهای که در اختیار خبرگزاری رویترز قرار گرفته میگوید نشانههایی از بهرهکشی از کار اجباری، از جمله مقروض کردن کارگران، فقدان آزادی جابجا شدن، تهدید و ارعاب، عدم پرداخت حقوق و شرایط کار و زندگی غیرانسانی در چرخه تولید پنبه و گوجه فرنگی مشاهده شده است.
اداره گمرک و مرزبانی آمریکا همچنین واردات محصول پنبه «شرکت تولیدی و ساختمانی سینکیانگ» و لباسهای محصول دو شرکت چینی به نامهای «ییلی ژووان» و «بائودینگ» را ممنوع کرده است.
به گفته اداره گمرک و مرزبانی آمریکا، این شرکتها از نیروی کار افرادی که در اردوگاههای «بازآموزی حرفهای» هستند برای تولید محصولات خود استفاده میکنند.
واردات محصولات چند شرکت چینی دیگر که در عرصههايی به غیر از تولید پنبه و گوجه فرنگی فعالیت دارند از جمله یک شرکت تولیدکننده قطعات کامپیوتری به دلیل استفاده از نیروی کار این افراد ممنوع شده است.
@cafe_andishe95
🇨🇳
#چین
#کمونیسم
مقامات اداره گمرک و مرزبانی آمریکا به خبرگزاری رویترز گفتند که ایالات متحده از روز سهشنبه ۱۸ شهریور واردات پنبه و گوجه فرنگی از ایالت سینکیانگ در غرب چین را ممنوع کرد. دلیل این تصمیم شواهد مربوط به تولید این محصولات با استفاده از کار اجباری است.
این تصمیم علاوه بر پنبه و گوجه فرنگی، دو محصول صادراتی مهم چین، پنج کالای دیگر را که با استفاده از کار اجباری اهالی ایالت سینکیانگ تولید میشوند، شامل میشود. این اولین مورد از ممنوعیت واردات کالاهای چينی به دلیل بهرهکشی از کار اجباری است و تنش در مناسبات آمریکا و چین را تشدید خواهد کرد.
دستور توقف ترخیص این کالاها به اداره گمرک و مرزبانی آمریکا اختیار میدهد که کالاهای مشکوک به تولید توسط کار اجباری را توقیف کند. مبنای حقوقی صدور این دستور، قوانین موجود آمریکا در زمینه مقابله با قاچاق انسان، کار کودکان و بهرهکشی از کار اجباری است.
📍دولت دونالد ترامپ فشارها به چین را به دلیل رفتار با اقلیت اویغور ساکن ایالت سینکیانگ را تشدید کرده است.
سازمان ملل متحد حدود یکسال پیش اعلام کرد که گزاشهای مستند نشان میدهند بیش از یک میلیون نفر از مسلمانان اویغور در اردوگاههایی که شبیه بازداشتگاه هستند نگهداری میشوند و مشغول کار اجباری هستند.
دولت چین بد رفتاری با اقلیت اویغور را تکذیب کرده و میگوید این اردوگاهها مراکز بازآموزی و اقدامی ضروری برای مقابله با افراطگرایی هستند.
براندا اسمیت، یکی از مقامات ارشد اداره گمرک و مرزبانی آمریکا، به خبرگزاری رویترز گفت، منع واردات پنبه تمامی محصولات پنبهای از جمله پارچه و لباس و منع واردات گوجه فرنگی نیز تمامی محصولات مربوطه از جمله رب گوجه را که در سینکیانگ تولید میشوند در برخواهد گرفت.
او افزود: «ما شواهد نسبتا کافی ولی نه قطعی در دست داریم که نشان میدهد در تولید محصولات مشتق از پنبه و گوجه فرنگی در ایالت سینکیانگ از کار اجباری استفاده میشود. ما به تحقیقات خود برای تکمیل شواهد ادامه خواهیم داد.»
به گفته وی، طبق قوانین آمریکا اگر گزارشهایی در مورد کار اجباری دریافت شود کالاهایی که با استفاده از این روش تولید میشوند توقیف خواهند شد.
این اقدام دولت آمریکا علاوه بر مناسبات با چین روی فعالیت تولیدکنندگان مواد غذایی، فروشگاهها و تولیدکنندگان پوشاک در آمریکا نیز تاثیر گستردهای خواهد داشت. چین تولیدکننده حدود ۲۰ درصد از پنبه جهان است و بخش اعظم آن در ایالت سین کیانگ تولید میشود. این کشور در عین حال بزرگترین واردکننده پنبه است و بخشی از این نیاز خود را از آمریکا خریداری میکند.
ایالت سینکیانگ یکی از مناطق اصلی کشت گوجه فرنگی و توليد رب گوجه و پودر گوجه است که در سسهای گوجه فرنگی و سایر محصولات غذایی مورد استفاده قرار میگیرد.
اداره گمرک و مرزبانی آمریکا در بیانیهای که در اختیار خبرگزاری رویترز قرار گرفته میگوید نشانههایی از بهرهکشی از کار اجباری، از جمله مقروض کردن کارگران، فقدان آزادی جابجا شدن، تهدید و ارعاب، عدم پرداخت حقوق و شرایط کار و زندگی غیرانسانی در چرخه تولید پنبه و گوجه فرنگی مشاهده شده است.
اداره گمرک و مرزبانی آمریکا همچنین واردات محصول پنبه «شرکت تولیدی و ساختمانی سینکیانگ» و لباسهای محصول دو شرکت چینی به نامهای «ییلی ژووان» و «بائودینگ» را ممنوع کرده است.
به گفته اداره گمرک و مرزبانی آمریکا، این شرکتها از نیروی کار افرادی که در اردوگاههای «بازآموزی حرفهای» هستند برای تولید محصولات خود استفاده میکنند.
واردات محصولات چند شرکت چینی دیگر که در عرصههايی به غیر از تولید پنبه و گوجه فرنگی فعالیت دارند از جمله یک شرکت تولیدکننده قطعات کامپیوتری به دلیل استفاده از نیروی کار این افراد ممنوع شده است.
@cafe_andishe95
♨️انقلاب یا فاجعه♨️1
#کمونیسم
انقلاب، گردباد اهریمنی ویرانی بود
-کنستانتین بالمونت
«پرده آهنین» عبارتی بود که اول بار در کتاب مکاشفه زمانه ی ما، نوشته واسیلی روزانف، فیلسوف برجسته روس مطرح شد؛ نویسندهای تیزبین که مکتب فلسفه روس را بلند آوازه کرد اما به دست بلشویکها و انقلابیون سرخ نابود شد. استعاره پرده آهنین اشارهای بود بر دههها انزوا و بریدن روسیه از سیر تاریخی رشد و پیشرفت بقیه بشریت. و استعاره «سرزمین تئاتری» بر سرزمینی دلالت میکند که هیچ چیز واقعی در آن وجود ندارد و همه چیز در هالهای از ابهام و وهم پوشیده شده است. این دو استعاره به تنهایی از عمق فاجعهای که مردم روس گرفتارش شدند پرده برمیدارد فاجعهای که فیلسوفان تیزبین روس و نویسندگان مجموعه «تیرهای راهنما و از اعماق» بارها درباره آن به روشنفکران ساده لوح هشدار داده بودند. اما جنون انقلاب چون گردابی عظیم و هولناک چنان پیشبینی هوشمندانه را درخود فرو برد. انقلاب راه افتاد، خونها جاری شد، چرک و عفونت از زیر لایههای پنهان جامعه بالا آمد و روسیه را در مردابی عظیم از تعفن و عقبماندگی فروبرد.
زیناییدا گیپوس، نویسنده روس که جان بدر برده بود از آن روزها با نام «روزهای نفرین شده» یاد نمود. و گورگی که آن زمان هنوز در تور عنکبوتی انقلابیون گرفتارنشده بود از «اندیشههای نابهنگام» سخن گفت. اندیشههای نابهنگام در روزهایی نفرین شده که میرفت تا کل فرهنگ روس را ویران کند که کرد. گیپوس نوشت: «مسئله ما فقط گرسنگی و رنجهای فیزیکی نیست بلکه ویرانی فیزیکی روح است و هرگونه شخصیت و هر آن چیزی که مایه تمایز انسان از حیوان است». ویرانیای که دروغهای بلشویکها به آن دامن زده بود. این همان تئاتر تاریخی عظیمی بود که روزانف پیشگویانه درباره آن هشدار داده بود: وهم به جای واقعیت. و بدل کردن زندگی اجتماعی و سیاسی به تئاتر و نمایش. تئاتری به وسعت روسیه که اینبار کلمات تازهای از آن بیرون میآمد، واژههای تازه و زبان ویژه برادر بزرگ که سایهاش بر سر خلق! افتاده بود.
نویسندگان و هنرمندانی که خرد را پاس داشتند و خود را آلوده چنان جنون جمعی نکردند دوراه پیش رو داشتند؛ تبعید خودخواسته به خارج و یا سکوت (تبعید به درون خویشتن). اگر بونین، تایوا، کوپرین، زامیاتن و دیگران گریختند درعوض پاسترناک، آخماتوا و بولگاکوف سکوت هنرمندانه را پیش گرفتند؛ مهاجرت به درون
از خصلت انقلابیون که سرشان به سنگ واقعیت برخورد میکند یکی هم این است که همه پیشرفتها را به آینده حواله میکنند. در ادبیات آنها حال مهم نیست هرچه هست در آینده هست. خوشبختی نه فعلاً. خوشبختی باید به تعویق بیفتد و برای چنان خوشبختی توهمی میتوان چند نسل را قربانی کرد. آنچه مهم بود این بود که انقلاب با تیزی سرنیزهاش کماکان حاکم باشد. ادبیات، شعر، هنر و نمایش همه به خدمت حزب و سیاستهای حزبی درآمدند. تنها یک چیز مهم بود که آیا آثار تولیدشده با مقتضیات انقلاب پرولتاریایی و مستضعفان و دوزخیان روی زمین تطابق دارد یا نه. افراد بیسواد، متعصب و بیمغز به حاکمان و داوران جدید بدل شده بودند آنها از ادبیات شعور نمیطلبیدند بلکه شعار میخواستند. انقلاب آمده بود تا همه چیز را ببلعد و در خود فروببرد. بلعید و فروبرد.
در فضای پساانقلابی آنچه حاکم شده بود عبارت بود از: خون، شهادت، خیانت، پرولتاریا، جنگ و تعصب و خشکاندیشی. انقلاب آمده بود تا وحشیانهترین غرایز انسانهای بدویگرا را تحریک کند. آنها ادعا میکردند برای رسیدن به آینده مبارزه میکنند. حقیقت این بود که چهارنعل به سوی کمون اولیه میشتافتند به جهان بیطبقه. رفتن به سوی آینده اگر نیازمند خرد و برنامهریزی بود، رفتن به گذشته که ناممکن بود بیش از همه مستلزم غریزه خشونت بود. اگر رفتن به آینده نیازمند خردمندان و عاقلان و برنامهریزان است برعکس، رفتن به گذشته مستلزم قربانی است چون قرار است برادر بزرگ کار ناشدنی را شدنی جلوه دهد. این بود که باید به اندازه کافی قربانی دور خود جمع میکرد. قربانیانی عمدتاً کمسواد و جاهل و متعصب که مهمترین فضیلتشان نه نزاکت و روشنفکری بلکه بیرحمی و نادیده گرفتن حقوق انسانهای دیگر بود.
@cafe_andishe95
#کمونیسم
انقلاب، گردباد اهریمنی ویرانی بود
-کنستانتین بالمونت
«پرده آهنین» عبارتی بود که اول بار در کتاب مکاشفه زمانه ی ما، نوشته واسیلی روزانف، فیلسوف برجسته روس مطرح شد؛ نویسندهای تیزبین که مکتب فلسفه روس را بلند آوازه کرد اما به دست بلشویکها و انقلابیون سرخ نابود شد. استعاره پرده آهنین اشارهای بود بر دههها انزوا و بریدن روسیه از سیر تاریخی رشد و پیشرفت بقیه بشریت. و استعاره «سرزمین تئاتری» بر سرزمینی دلالت میکند که هیچ چیز واقعی در آن وجود ندارد و همه چیز در هالهای از ابهام و وهم پوشیده شده است. این دو استعاره به تنهایی از عمق فاجعهای که مردم روس گرفتارش شدند پرده برمیدارد فاجعهای که فیلسوفان تیزبین روس و نویسندگان مجموعه «تیرهای راهنما و از اعماق» بارها درباره آن به روشنفکران ساده لوح هشدار داده بودند. اما جنون انقلاب چون گردابی عظیم و هولناک چنان پیشبینی هوشمندانه را درخود فرو برد. انقلاب راه افتاد، خونها جاری شد، چرک و عفونت از زیر لایههای پنهان جامعه بالا آمد و روسیه را در مردابی عظیم از تعفن و عقبماندگی فروبرد.
زیناییدا گیپوس، نویسنده روس که جان بدر برده بود از آن روزها با نام «روزهای نفرین شده» یاد نمود. و گورگی که آن زمان هنوز در تور عنکبوتی انقلابیون گرفتارنشده بود از «اندیشههای نابهنگام» سخن گفت. اندیشههای نابهنگام در روزهایی نفرین شده که میرفت تا کل فرهنگ روس را ویران کند که کرد. گیپوس نوشت: «مسئله ما فقط گرسنگی و رنجهای فیزیکی نیست بلکه ویرانی فیزیکی روح است و هرگونه شخصیت و هر آن چیزی که مایه تمایز انسان از حیوان است». ویرانیای که دروغهای بلشویکها به آن دامن زده بود. این همان تئاتر تاریخی عظیمی بود که روزانف پیشگویانه درباره آن هشدار داده بود: وهم به جای واقعیت. و بدل کردن زندگی اجتماعی و سیاسی به تئاتر و نمایش. تئاتری به وسعت روسیه که اینبار کلمات تازهای از آن بیرون میآمد، واژههای تازه و زبان ویژه برادر بزرگ که سایهاش بر سر خلق! افتاده بود.
نویسندگان و هنرمندانی که خرد را پاس داشتند و خود را آلوده چنان جنون جمعی نکردند دوراه پیش رو داشتند؛ تبعید خودخواسته به خارج و یا سکوت (تبعید به درون خویشتن). اگر بونین، تایوا، کوپرین، زامیاتن و دیگران گریختند درعوض پاسترناک، آخماتوا و بولگاکوف سکوت هنرمندانه را پیش گرفتند؛ مهاجرت به درون
از خصلت انقلابیون که سرشان به سنگ واقعیت برخورد میکند یکی هم این است که همه پیشرفتها را به آینده حواله میکنند. در ادبیات آنها حال مهم نیست هرچه هست در آینده هست. خوشبختی نه فعلاً. خوشبختی باید به تعویق بیفتد و برای چنان خوشبختی توهمی میتوان چند نسل را قربانی کرد. آنچه مهم بود این بود که انقلاب با تیزی سرنیزهاش کماکان حاکم باشد. ادبیات، شعر، هنر و نمایش همه به خدمت حزب و سیاستهای حزبی درآمدند. تنها یک چیز مهم بود که آیا آثار تولیدشده با مقتضیات انقلاب پرولتاریایی و مستضعفان و دوزخیان روی زمین تطابق دارد یا نه. افراد بیسواد، متعصب و بیمغز به حاکمان و داوران جدید بدل شده بودند آنها از ادبیات شعور نمیطلبیدند بلکه شعار میخواستند. انقلاب آمده بود تا همه چیز را ببلعد و در خود فروببرد. بلعید و فروبرد.
در فضای پساانقلابی آنچه حاکم شده بود عبارت بود از: خون، شهادت، خیانت، پرولتاریا، جنگ و تعصب و خشکاندیشی. انقلاب آمده بود تا وحشیانهترین غرایز انسانهای بدویگرا را تحریک کند. آنها ادعا میکردند برای رسیدن به آینده مبارزه میکنند. حقیقت این بود که چهارنعل به سوی کمون اولیه میشتافتند به جهان بیطبقه. رفتن به سوی آینده اگر نیازمند خرد و برنامهریزی بود، رفتن به گذشته که ناممکن بود بیش از همه مستلزم غریزه خشونت بود. اگر رفتن به آینده نیازمند خردمندان و عاقلان و برنامهریزان است برعکس، رفتن به گذشته مستلزم قربانی است چون قرار است برادر بزرگ کار ناشدنی را شدنی جلوه دهد. این بود که باید به اندازه کافی قربانی دور خود جمع میکرد. قربانیانی عمدتاً کمسواد و جاهل و متعصب که مهمترین فضیلتشان نه نزاکت و روشنفکری بلکه بیرحمی و نادیده گرفتن حقوق انسانهای دیگر بود.
@cafe_andishe95
😊جوکهای مردم شوروی، از بهترین جوکهاییست که مردم یک کشور علیه حکومتهای دیکتاتوری کشور خود میساختند.
این جوکها را نمیشود جوکهای عادی به شمار آورد، تا جایی که حتی سازمان CIA در آمریکا، برنامهای برای جمعآوری و مکتوب کردن آنها را (در زمان جنگ سرد با شوروی) داشت.
نمونههایی از آن جوکها؛
🎭یه نفر رو تو شوروی میندازن زندان.
بقیه زندانیها ازش میپرسن حُکمت چند ساله؟
زندانی: ۱۰ سال!
بقیه زندانیها: مگه چکار کردی؟
زندانی: هیچ کاری نکردم.
بقیه زندانیها: اه، دروغ نگو، همه میدونن حُکم هیچ کاری نکردن فقط ۷ ساله.
🎭 لئونید برژنف تقریبا در تمام سخنرانیها صحبت از افقهای روشن در آیندهی شوروی میکرد. مردم شوروی به طنز میگفتند: شوروی سرزمین افقهای پیشِ روست، اما مشکل اینست که هیچ ساحلی معلوم نیست.
تو شوروی یه نفر رفت ماشین ثبتنام کنه. بهش گفتن برو ده سال دیگه بیا تحویلت میدیم.
طرف گفت: صبحش بیام یا عصر؟
یارو گفت: ١٠ سال دیگه چه فرقی برات میکنه؟
طرف گفت: آخه صبحش قرار گذاشتیم لولهکش بیاد.
🎭 یکی از معروفترین جوکهای شوروی این بود:
معلم از دانشآموزان امتحان ریاضی گرفت
+۲ ضربدر ۲ چند میشه؟
_هرچی که استالین بگه.
دانشآموز قبول شد.
🎭 یه روزنامهی آمریکایی گزارش داد که پزشکان شوروی موفق شدهاند که دندان یک بیمار را از راه بینیاش بیرون بکشند. روز بعد همه از روزنامه پرسیدند که چگونه امکانپذیره؟
روزنامه جواب داد: آنها مجبورند از راه بینی دندان بیمار رو بیرون بکشند، چون در شوروی هیچکس حق ندارد دهانش را باز کند.
🎭 سوال: چرا شوروی آدم به ماه نمیفرسته؟
پاسخ: چون میترسن دیگه نخواد برگرده.
🎭 تو یه جلسه خصوصی از لنین پرسیدن: چه آیندهای رو برای انقلاب کمونیستی پیشبینی میکنی؟
لنین گفت: بالخره در آینده میتونیم به مرحلهای برسیم، که همهچیز تو مغازههامون باشه، درست مثل دوران شاه قبلی.
🎭 استالین حین شنا تو یه دریاچه، یهو غرق میشه. یه روستایی که از اونجا رد میشده، سریع میپره تو آب و نجاتش میده. استالین خوشحال میشه و بهش میگه: تو الان استالین رو نجات دادی قهرمان، چی میخوای بهت بدم.
روستایی که میفهمه کی رو نجات داده: تو رو خدا فقط به هیچکی نگو کی نجاتت داده.
🎭 یه مومیایی تو مصر پیدا میشه. برای تعیین هویت میبرنش شوروی. بعد از نیم ساعت افسر KGB (پلیس مخفی شوروی) از اطاق میاد بیرون و میگه: این آمن هوتپ سوم بوده که وقتی زنش بهش خیانت کرد و اینم فهمید، معشوقه زنش اومد و کشتش.
مصریها با تعجب میگن: چطوری فهمیدی؟
مامور KGB: خودش اعتراف کرد.
🎭 این زمستون اینقدر سرده، که برای اولین بار دیدم یه کمونیست دست تو جیب خودش کرد.
#کمونیسم
#شوروی
🔮 @cafe_andishe95
این جوکها را نمیشود جوکهای عادی به شمار آورد، تا جایی که حتی سازمان CIA در آمریکا، برنامهای برای جمعآوری و مکتوب کردن آنها را (در زمان جنگ سرد با شوروی) داشت.
نمونههایی از آن جوکها؛
🎭یه نفر رو تو شوروی میندازن زندان.
بقیه زندانیها ازش میپرسن حُکمت چند ساله؟
زندانی: ۱۰ سال!
بقیه زندانیها: مگه چکار کردی؟
زندانی: هیچ کاری نکردم.
بقیه زندانیها: اه، دروغ نگو، همه میدونن حُکم هیچ کاری نکردن فقط ۷ ساله.
🎭 لئونید برژنف تقریبا در تمام سخنرانیها صحبت از افقهای روشن در آیندهی شوروی میکرد. مردم شوروی به طنز میگفتند: شوروی سرزمین افقهای پیشِ روست، اما مشکل اینست که هیچ ساحلی معلوم نیست.
تو شوروی یه نفر رفت ماشین ثبتنام کنه. بهش گفتن برو ده سال دیگه بیا تحویلت میدیم.
طرف گفت: صبحش بیام یا عصر؟
یارو گفت: ١٠ سال دیگه چه فرقی برات میکنه؟
طرف گفت: آخه صبحش قرار گذاشتیم لولهکش بیاد.
🎭 یکی از معروفترین جوکهای شوروی این بود:
معلم از دانشآموزان امتحان ریاضی گرفت
+۲ ضربدر ۲ چند میشه؟
_هرچی که استالین بگه.
دانشآموز قبول شد.
🎭 یه روزنامهی آمریکایی گزارش داد که پزشکان شوروی موفق شدهاند که دندان یک بیمار را از راه بینیاش بیرون بکشند. روز بعد همه از روزنامه پرسیدند که چگونه امکانپذیره؟
روزنامه جواب داد: آنها مجبورند از راه بینی دندان بیمار رو بیرون بکشند، چون در شوروی هیچکس حق ندارد دهانش را باز کند.
🎭 سوال: چرا شوروی آدم به ماه نمیفرسته؟
پاسخ: چون میترسن دیگه نخواد برگرده.
🎭 تو یه جلسه خصوصی از لنین پرسیدن: چه آیندهای رو برای انقلاب کمونیستی پیشبینی میکنی؟
لنین گفت: بالخره در آینده میتونیم به مرحلهای برسیم، که همهچیز تو مغازههامون باشه، درست مثل دوران شاه قبلی.
🎭 استالین حین شنا تو یه دریاچه، یهو غرق میشه. یه روستایی که از اونجا رد میشده، سریع میپره تو آب و نجاتش میده. استالین خوشحال میشه و بهش میگه: تو الان استالین رو نجات دادی قهرمان، چی میخوای بهت بدم.
روستایی که میفهمه کی رو نجات داده: تو رو خدا فقط به هیچکی نگو کی نجاتت داده.
🎭 یه مومیایی تو مصر پیدا میشه. برای تعیین هویت میبرنش شوروی. بعد از نیم ساعت افسر KGB (پلیس مخفی شوروی) از اطاق میاد بیرون و میگه: این آمن هوتپ سوم بوده که وقتی زنش بهش خیانت کرد و اینم فهمید، معشوقه زنش اومد و کشتش.
مصریها با تعجب میگن: چطوری فهمیدی؟
مامور KGB: خودش اعتراف کرد.
🎭 این زمستون اینقدر سرده، که برای اولین بار دیدم یه کمونیست دست تو جیب خودش کرد.
#کمونیسم
#شوروی
🔮 @cafe_andishe95
🔘گریز اهریمن و نجات آذربایجان از فرقه دموکرات پیشه وری🔘
#وطنفروشی
#کمونیسم
۲۱ آذر روز جشن ملی یکپارچگی ایران خجسته باد
پیشه وری نیز در ۱۱ ژوئن ۱۹۴۷ در یک تصادف اتومبیل در آذربایجان شوروی به قتل رسید.دلیل کافی و مشخصی در باره سوء قصد بودن این حادثه در دست نیست اما برخی باور دارند که دستگاه اطلاعاتی شوروی بارها از تصادفهای رانندگی ساختگی برای قتل مخالفین خود استفاده کرده است.
✉️نامه پیشهورى به رهبری شوروی✉️
درست در آخرین روزهای حکومت فرقه، پیشهورى و چند تن از رهبران دیگر فرقه دمکرات نامهای به «رهبری شوروی» نوشتند. این نامه که تاریخش ۱۷ آذر ۱٣۲۵ یعنی درست چهار روز پیش از ۲۱ آذر همان سال است، پیش از سقوط حکومت پیشهورى به آقای کراسنیخ سرکنسول اتحاد شوروی در تبریز تسلیم شد تا به اطلاع «رهبری شوروی» رسانده شود. نامه که از سوی سید جعفر پیشهورى، صادق پادگان، علی شبستری، دکتر سلام الله جاوید و غلام یحیی دانشیان امضاء شده در واقع گلهای جدی و فوری اما محترمانه از «دوست بزرگمان اتحاد شوروی» است که از حکومت فرقه خواسته بود محدود شدن اختیارات خود درمقابل دولت مرکزی ایران را قبول کند و مقاومتی از خود نشان ندهد.
از لحن نامه معلوم میشود که هنوز شورویها به رهبران فرقه دستور ندادهاند که از ایران خارج شوند اما رهبری فرقه با احساس خطری قریب الوقوع و با زبانی نشانگر استدعا، خواهان «کمکی مختصر» و از جمله اسلحه برای مقابله با حمله ارتش مرکزی است. بعضی فرازهای جالب از آن نامه:
✉️✉️«ما هشت ماه تمام است که برخلاف احساسات مردم ما، بر خلاف آرزوها و تمایلات اعضا و فعالان فرقهمان؛ بخاطر پیشرفت امور و حل مسالمت آمیز اختلافات؛ با در نظرداشت سیاست جهانی دوست بزرگمان اتحاد شوروی و با توجه به میانجیگری دولت شوروی، کوشیدهایم سیمای [احمد] قوام را دموکراتیک و مترقی جلوه دهیم و حتی در مواقعی برخلاف فکر و اعتقاد خویش از او تعریف و تمجید نیز کردهایم. هدف این بوده است که کار از جانب ما مختل نشود. (…)
خلق آذربایجان، رهبر آن فرقه دموکرات و سران فرقه دو انتظار از دولت شوروی دارند:
اولا مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملیمان پابرجاست مقدار کمی به ما سلاح داده شود. زیرا اگر کار به این روال پیش رود، این کار دیگر ممکن نخواهد شد. ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود. پس از شروع و شدت درگیری انجام این کار بسیار سخت خواهد بود. ما سلاح زیادی نمیخواهیم. منظور ما اندک مقداری است تا فدائیان ناگزیر نشوند با دست خالی جلوی دشمن بروند.
ثانیاً حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز کنیم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک بجای آن مستقر سازیم.
اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملا قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم. ([مردم ما] به راه حل اخیر بیشتر تمایل دارد). سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق شویم.
(…) مسئله نفت مسئله بسیار نسیهای است که دولت شوروی بدون داشتن طرفدارانی در مجلس و جامعه موفق به دستیابی به آن نخواهد شد. «حسن نیت» قوام السلطنه نیز نمیتواند تضمین محکمی بحساب آید. زیرا او در مسئله آذربایجان نشان داد که حسن نیت چیست. (…)
مسئله نفت هنگامی میتواند به سود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. همین نیروها اکنون در نقاط دیگر ایران بشکل فوقالعادهای در حال سرکوب شدن و از بین رفتناند. ولی [هنوز] کاملا از بین نرفتهاند. نیروی ما در آذربایجان، نیروی مهمی است. ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم. (…)
چشم امید همه خلق، فرقه و رهبران آن به [یاری کشور شماست] و نجات را در [کمک آن] میبینند آنچه شما باید بکنید تنها دادن مقدار کمی سلاح [به ماست
🔒معلوم نیست اصولا مضمون نامه پیشهورى به اطلاع کسی از رهبران بلند پایه حزب کمونیست و یا حکومت شوروی رسیده است یا نه. پنج ماه بعد از سقوط حکومت فرقه، در نامه معروف استالین به پیشهورى مورخ هشتم مه ۱۹۴۶ که در زیر خواهید خواند، استالین اشاره غیر مستقیمی به «شنیدههایش» مبنی بر شکایات پیشهورى میکند اما هیچ نشانه مستقیمی در این نامه نمیتوان یافت که نشان دهد دیکتاتور شوروی نامه پیشهورى را دیده است.
@cafe_andishe95
#وطنفروشی
#کمونیسم
۲۱ آذر روز جشن ملی یکپارچگی ایران خجسته باد
پیشه وری نیز در ۱۱ ژوئن ۱۹۴۷ در یک تصادف اتومبیل در آذربایجان شوروی به قتل رسید.دلیل کافی و مشخصی در باره سوء قصد بودن این حادثه در دست نیست اما برخی باور دارند که دستگاه اطلاعاتی شوروی بارها از تصادفهای رانندگی ساختگی برای قتل مخالفین خود استفاده کرده است.
✉️نامه پیشهورى به رهبری شوروی✉️
درست در آخرین روزهای حکومت فرقه، پیشهورى و چند تن از رهبران دیگر فرقه دمکرات نامهای به «رهبری شوروی» نوشتند. این نامه که تاریخش ۱۷ آذر ۱٣۲۵ یعنی درست چهار روز پیش از ۲۱ آذر همان سال است، پیش از سقوط حکومت پیشهورى به آقای کراسنیخ سرکنسول اتحاد شوروی در تبریز تسلیم شد تا به اطلاع «رهبری شوروی» رسانده شود. نامه که از سوی سید جعفر پیشهورى، صادق پادگان، علی شبستری، دکتر سلام الله جاوید و غلام یحیی دانشیان امضاء شده در واقع گلهای جدی و فوری اما محترمانه از «دوست بزرگمان اتحاد شوروی» است که از حکومت فرقه خواسته بود محدود شدن اختیارات خود درمقابل دولت مرکزی ایران را قبول کند و مقاومتی از خود نشان ندهد.
از لحن نامه معلوم میشود که هنوز شورویها به رهبران فرقه دستور ندادهاند که از ایران خارج شوند اما رهبری فرقه با احساس خطری قریب الوقوع و با زبانی نشانگر استدعا، خواهان «کمکی مختصر» و از جمله اسلحه برای مقابله با حمله ارتش مرکزی است. بعضی فرازهای جالب از آن نامه:
✉️✉️«ما هشت ماه تمام است که برخلاف احساسات مردم ما، بر خلاف آرزوها و تمایلات اعضا و فعالان فرقهمان؛ بخاطر پیشرفت امور و حل مسالمت آمیز اختلافات؛ با در نظرداشت سیاست جهانی دوست بزرگمان اتحاد شوروی و با توجه به میانجیگری دولت شوروی، کوشیدهایم سیمای [احمد] قوام را دموکراتیک و مترقی جلوه دهیم و حتی در مواقعی برخلاف فکر و اعتقاد خویش از او تعریف و تمجید نیز کردهایم. هدف این بوده است که کار از جانب ما مختل نشود. (…)
خلق آذربایجان، رهبر آن فرقه دموکرات و سران فرقه دو انتظار از دولت شوروی دارند:
اولا مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملیمان پابرجاست مقدار کمی به ما سلاح داده شود. زیرا اگر کار به این روال پیش رود، این کار دیگر ممکن نخواهد شد. ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود. پس از شروع و شدت درگیری انجام این کار بسیار سخت خواهد بود. ما سلاح زیادی نمیخواهیم. منظور ما اندک مقداری است تا فدائیان ناگزیر نشوند با دست خالی جلوی دشمن بروند.
ثانیاً حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز کنیم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک بجای آن مستقر سازیم.
اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملا قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم. ([مردم ما] به راه حل اخیر بیشتر تمایل دارد). سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق شویم.
(…) مسئله نفت مسئله بسیار نسیهای است که دولت شوروی بدون داشتن طرفدارانی در مجلس و جامعه موفق به دستیابی به آن نخواهد شد. «حسن نیت» قوام السلطنه نیز نمیتواند تضمین محکمی بحساب آید. زیرا او در مسئله آذربایجان نشان داد که حسن نیت چیست. (…)
مسئله نفت هنگامی میتواند به سود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. همین نیروها اکنون در نقاط دیگر ایران بشکل فوقالعادهای در حال سرکوب شدن و از بین رفتناند. ولی [هنوز] کاملا از بین نرفتهاند. نیروی ما در آذربایجان، نیروی مهمی است. ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم. (…)
چشم امید همه خلق، فرقه و رهبران آن به [یاری کشور شماست] و نجات را در [کمک آن] میبینند آنچه شما باید بکنید تنها دادن مقدار کمی سلاح [به ماست
🔒معلوم نیست اصولا مضمون نامه پیشهورى به اطلاع کسی از رهبران بلند پایه حزب کمونیست و یا حکومت شوروی رسیده است یا نه. پنج ماه بعد از سقوط حکومت فرقه، در نامه معروف استالین به پیشهورى مورخ هشتم مه ۱۹۴۶ که در زیر خواهید خواند، استالین اشاره غیر مستقیمی به «شنیدههایش» مبنی بر شکایات پیشهورى میکند اما هیچ نشانه مستقیمی در این نامه نمیتوان یافت که نشان دهد دیکتاتور شوروی نامه پیشهورى را دیده است.
@cafe_andishe95
⚫️«انحطاط یک ایدئولوژی»⚫️
#کمونیسم
📌در اواخر قرن بیستم هیچ کشوری در دنیا به اندازۀ «اتحاد جماهیر شوروی» دچار رکود و تحجر نبود.
«لئونید برژنف» دبیـرکل حزب کمونیست شوروی از تغییر بیزار بود و هر مدیر را در پست خـود برای سالهای سال نگه می داشت، تا آنجا که نظام حاکم بر شوروی یک «پیرسالاری» بیخاصیت و تنبل شده بود که صاحب منصبان ارشد آن تا زمانی که میمردند در پستهایشان حضور داشتند.
در سرتاسر نظام دولتی هیچکس کاری نمیکرد چـون هیچ طرح و ابتکاری از سوی حاکمان و مدیران قدردانی نمیشد.
آنها فقـط پیرتر میشدند و مـردانی در آستانه مرگ، بر شوروی حکـومت میکردند!
با این وجود سوال این است که حکومتی تا این اندازه ناکارآمد چگونه ٧٠سال دوام آورد!؟
روسیه از لحاظ منابع زیرزمینی اعم از نفت، گاز، فلزات و سنگهای قیمتی مقام نخست جهان را دارا است و همین ثروت زیرزمینی بی کران بود که به حکومت فاسد و ناکارآمد شوروی اجـازه داد به مدت ٧٠ سال به حیات خود ادامه دهد و سخاوتمندانه این کشور زرخیز را در راه «انقلاب جهانی» و «سوسیالیسم» مصرف کند.
چاه های نفت و معادن بیشمار اورانیوم بود که برای رسیدن به امالقرای سوسیالیسم خالی و رها میشد، بی آنکـه کوچکترین استاندارد و محدودیتی برای حفظ محیط زیست وجود داشته باشد.
تنها دغدغۀ رهبران شوروی ایستادن در برابر غرب و مسابقۀ تسلیحاتیشان با آمریکا بود! تا جائی که می توان گفت در آن دوره از لحاظ عددی شوروی بزرگترین نیروی نظامی در سراسر تاریخ بشر را در اختیار داشت.
همین امروز هم میتوان هزاران گورستان رها شده مملو از صدها تانک و هواپیمای جنگی را در سرتاسر خاک روسیه و سایر جمهوریهای اقماری و استقلال یافته آن مشاهده کرد؛ تجهیزات گرانقیمتی که نه مشتری برایشان پیدا شد و نه دولتهای فعلی توان پرداخت هزینۀ سنگین نگهداری آنها را داشتند
گورستان هایی که آینۀ تمام نمایی از انحطاط و سقوط یک ایدئولوژیاند.
گورستان آرزوهای مردمی که به امید دستیابی به آزادی، دموکراسی، زمین و غذای بیشتر با «انقلاب» از تزارها عبورکردند، اما ماحصل آن حکومتی خونریز، مستبد و زبان نفهم شد که علاوه بر گمشدههایی بنام آزادی و دموکراسی، اقتصاد و نان آنها را نیز اندک اندک از دستشان ربود.
@cafe_andishe95
#کمونیسم
📌در اواخر قرن بیستم هیچ کشوری در دنیا به اندازۀ «اتحاد جماهیر شوروی» دچار رکود و تحجر نبود.
«لئونید برژنف» دبیـرکل حزب کمونیست شوروی از تغییر بیزار بود و هر مدیر را در پست خـود برای سالهای سال نگه می داشت، تا آنجا که نظام حاکم بر شوروی یک «پیرسالاری» بیخاصیت و تنبل شده بود که صاحب منصبان ارشد آن تا زمانی که میمردند در پستهایشان حضور داشتند.
در سرتاسر نظام دولتی هیچکس کاری نمیکرد چـون هیچ طرح و ابتکاری از سوی حاکمان و مدیران قدردانی نمیشد.
آنها فقـط پیرتر میشدند و مـردانی در آستانه مرگ، بر شوروی حکـومت میکردند!
با این وجود سوال این است که حکومتی تا این اندازه ناکارآمد چگونه ٧٠سال دوام آورد!؟
روسیه از لحاظ منابع زیرزمینی اعم از نفت، گاز، فلزات و سنگهای قیمتی مقام نخست جهان را دارا است و همین ثروت زیرزمینی بی کران بود که به حکومت فاسد و ناکارآمد شوروی اجـازه داد به مدت ٧٠ سال به حیات خود ادامه دهد و سخاوتمندانه این کشور زرخیز را در راه «انقلاب جهانی» و «سوسیالیسم» مصرف کند.
چاه های نفت و معادن بیشمار اورانیوم بود که برای رسیدن به امالقرای سوسیالیسم خالی و رها میشد، بی آنکـه کوچکترین استاندارد و محدودیتی برای حفظ محیط زیست وجود داشته باشد.
تنها دغدغۀ رهبران شوروی ایستادن در برابر غرب و مسابقۀ تسلیحاتیشان با آمریکا بود! تا جائی که می توان گفت در آن دوره از لحاظ عددی شوروی بزرگترین نیروی نظامی در سراسر تاریخ بشر را در اختیار داشت.
همین امروز هم میتوان هزاران گورستان رها شده مملو از صدها تانک و هواپیمای جنگی را در سرتاسر خاک روسیه و سایر جمهوریهای اقماری و استقلال یافته آن مشاهده کرد؛ تجهیزات گرانقیمتی که نه مشتری برایشان پیدا شد و نه دولتهای فعلی توان پرداخت هزینۀ سنگین نگهداری آنها را داشتند
گورستان هایی که آینۀ تمام نمایی از انحطاط و سقوط یک ایدئولوژیاند.
گورستان آرزوهای مردمی که به امید دستیابی به آزادی، دموکراسی، زمین و غذای بیشتر با «انقلاب» از تزارها عبورکردند، اما ماحصل آن حکومتی خونریز، مستبد و زبان نفهم شد که علاوه بر گمشدههایی بنام آزادی و دموکراسی، اقتصاد و نان آنها را نیز اندک اندک از دستشان ربود.
@cafe_andishe95
♦️مائو، رهبر جمهوری خلق چین چگونه با ایدئولوژی کشورش را دچار قحطی و نابودی کرد؟
#کمونیسم_چینی
🔻مائو یک خوره کتاب بود و وقتی دانشجو بود برای گذران امور خود مسئولیت کتابداری را بر عهده گرفته بود. در آنجا بود که با غرق شدن در کتاب ها مقاهیم مختلفی را یاد گرفت.
با وجود تلاش هایش به دلیل طبقه اجتماعی پایین و داشتن لهجه، از طرف اساتید جدی گرفته نمی شد. وی همچنین از دانشجویان مرفه دیگر فاصله گرفته بود. حدس من این است که رفتار بد طبقه ی مرفه با وی اگر عامل اصلی نباشد، محرک خوبی برای جهت یابی به عقاید کمونیستی بوده است.
ویژگی برجسته و شگفت انگیز سوسیالیسم که اگر درست مدیریت نشود به صورت شمشیر دولبه عمل می کند این است که ذاتا ضد مردمی است. دولت های سوسیالیستی بر خلاف دموکراسی ها می توانند منافع اکثریت را در نظر نگرفته و حتی آسیب بزنند.
ایده اصلی سوسیالیسم این بود که با لغو مالکیت خصوصی، افراد بر اساس استعداد هایشان کار کنند و هر کس با توجه به کاری که می کند دستمزد بگیرد. ایده ای مقابل سرمایه داری که در آن بازار آزاد است و هر کس می تواند با توجه به عرضه ای که دارد قیمتی تعیین کند.
حال که قدرت مطلق چین به دست حزب کمونیست افتاده است، تغییرات اقتصادی شروع می شود. سیاست اشتراکی و لغو مالکیت راهکار اصلی سوسیالیست است. در نتیجه دیگر، کشاورزان حقی بر محصولات خود ندارند. کشاورز حق ندارد محصولش را بفروشد، بلکه باید هر روز کار کند و دستمزد بگیرد.
به منظور جمع آوری محصولات کشاورزان، تعاونی های روستایی تبدیل می شوند به کمون. هر کمون مسئولیت جمع آوری محصولات، پرداخت دستمزد و حتی اطعام دهقانان را دارد. همزمان با این سیاست ها وضعیت آزادی بیان و مخالفان دولت نیز جالب است.
در سال ۱۹۵۷ مائو تصمیم به اجرای جنبش اصلاح در حزب کمونیست گرفت. متفکران و اندیشمندان برای ابراز انتقاداتشان و توصیه راه هایی برای کارآمد تر کردن حزب و دولت دعوت شدند. عده ای مستقیما مشروعیت ساختار سیاسی تک حزبی و انحصار قدرت حزب را به چالش کشیدند.
مائو که انتظار چنین مخالفتی را نداشت، منتقدان را زندانی می کند و چین با آزادی بیان پس از این واقعه خداحافظی می کند. بعد از آن وقایع میدان تیان آن من نیز نتوانست آزادی بیان را به این کشور بازگرداند.
فاجعه وقتی نمایان می شود که در سال ۱۹۵۸ مائو تصمیم به اجرای برنامه « جهش بزرگ رو به جلو» میگیرد. در این برنامه او قصد دارد تا صادرات غلات را در چند سال کوتاه افزایش دهد و با کشور های غربی مقابله کند.
در برنامه بزرگ ایده های بسیار عجیبی اجرا می شوند. محصولات در جایی کاشته می شوند که عملا امکان بهره برداری را ندارند. یا حتی می گویند که هر چه یک محصول را عمیق تر بکارید، بهتر است.
با نابودی آزادی بیان و سیستم تک حزبی و دیکتاتوری مائو همه چیز دست به دست هم می دهد تا ایده های احمقانه اجرا شوند. وضعیت وقتی جالبتر می شود که در طی این سال ها صادرات غلات چین افزایش می یابد ولی مردم دچار قحطی می شوند.
شواهد نشان می دهد که غلات موجود بوده، ولی مدیریت اشتباه و نابودی بازار آزاد تعادل ها را از بین می برد. اگر بازار آزاد باشد با گران شدن یک محصول دولت متوجه می شود که کمبود وجود دارد و آن را جبران می کند، اما وقتی قیمتی وجود ندارد چه؟
حتی مقالات دانشگاهی در تایید برنامه بزرگ با این مضمون نوشته می شود که هر چقدر از زمین کار بکشید همان قدر برداشت می کنید.
دولت های ایالتی نیز از ترس مائو یا برای گرفتن تایید وی آمار و ارقام عجیبی از پتانسیل زراعی ایالت های خود می دهند. عدم آگاهی تا جایی جلو می رود که حتی دولت، اوایل قحطی متوجه نمی شود این پدیده رخ داده است! در قحطی بزرگ چین، ۲۰ تا ۳۰ میلیون نفر از گرسنگی می میرند.
در نهایت بعد از ۳ سال برنامه با شکست مواجه می شود.
او همچنان معتقد است که سیاست های کمونیستی درست هستند ولی باید درست اجرا شوند. در نتیجه چندین برنامه اقتصادی و فرهنگی دیگر اجرا می کند.
در نهایت با این که چین دیگر دچار مشکل بزرگی مثل قحطی نمی شود ولی تا آخر عمر مائو دچار فقر و عدم توسعه و رکود می ماند. بعد از مرگ وی چند تن از افراد حزب کمونیست و ژنرال های نظامی با دستگیری موافقان اندیشه های مائو، قدرت را به دست می گیرند و اصلاحات اقتصادی را شروع می کنند.
تعهد کورکورانه رهبران چین به آموزه های خارجی و پذیرش بدون قید و شرط آن به مثابه راه حل اصلی، رویکرد آن ها به مسائل مختلف را به جزمیت آلود. حتی سیاست مدار مبارز و مستقلی مانند مائو در این دام افتاد و کمونیسم را تنها وسیله گذار چین به سرزمین صلح و فراوانی تصور کرد.
تعهد بی قید و شرط به کمونیسم و تقدم وسیله به هدف به تدریج حزب کمونیست چین را از بشارت دهنده به گروه حافظ ایدئولوژی تبدیل کرد.
📚 چین چگونه سرمایه داری شد.داود زارعی
@cafe_andishe95
#کمونیسم_چینی
🔻مائو یک خوره کتاب بود و وقتی دانشجو بود برای گذران امور خود مسئولیت کتابداری را بر عهده گرفته بود. در آنجا بود که با غرق شدن در کتاب ها مقاهیم مختلفی را یاد گرفت.
با وجود تلاش هایش به دلیل طبقه اجتماعی پایین و داشتن لهجه، از طرف اساتید جدی گرفته نمی شد. وی همچنین از دانشجویان مرفه دیگر فاصله گرفته بود. حدس من این است که رفتار بد طبقه ی مرفه با وی اگر عامل اصلی نباشد، محرک خوبی برای جهت یابی به عقاید کمونیستی بوده است.
ویژگی برجسته و شگفت انگیز سوسیالیسم که اگر درست مدیریت نشود به صورت شمشیر دولبه عمل می کند این است که ذاتا ضد مردمی است. دولت های سوسیالیستی بر خلاف دموکراسی ها می توانند منافع اکثریت را در نظر نگرفته و حتی آسیب بزنند.
ایده اصلی سوسیالیسم این بود که با لغو مالکیت خصوصی، افراد بر اساس استعداد هایشان کار کنند و هر کس با توجه به کاری که می کند دستمزد بگیرد. ایده ای مقابل سرمایه داری که در آن بازار آزاد است و هر کس می تواند با توجه به عرضه ای که دارد قیمتی تعیین کند.
حال که قدرت مطلق چین به دست حزب کمونیست افتاده است، تغییرات اقتصادی شروع می شود. سیاست اشتراکی و لغو مالکیت راهکار اصلی سوسیالیست است. در نتیجه دیگر، کشاورزان حقی بر محصولات خود ندارند. کشاورز حق ندارد محصولش را بفروشد، بلکه باید هر روز کار کند و دستمزد بگیرد.
به منظور جمع آوری محصولات کشاورزان، تعاونی های روستایی تبدیل می شوند به کمون. هر کمون مسئولیت جمع آوری محصولات، پرداخت دستمزد و حتی اطعام دهقانان را دارد. همزمان با این سیاست ها وضعیت آزادی بیان و مخالفان دولت نیز جالب است.
در سال ۱۹۵۷ مائو تصمیم به اجرای جنبش اصلاح در حزب کمونیست گرفت. متفکران و اندیشمندان برای ابراز انتقاداتشان و توصیه راه هایی برای کارآمد تر کردن حزب و دولت دعوت شدند. عده ای مستقیما مشروعیت ساختار سیاسی تک حزبی و انحصار قدرت حزب را به چالش کشیدند.
مائو که انتظار چنین مخالفتی را نداشت، منتقدان را زندانی می کند و چین با آزادی بیان پس از این واقعه خداحافظی می کند. بعد از آن وقایع میدان تیان آن من نیز نتوانست آزادی بیان را به این کشور بازگرداند.
فاجعه وقتی نمایان می شود که در سال ۱۹۵۸ مائو تصمیم به اجرای برنامه « جهش بزرگ رو به جلو» میگیرد. در این برنامه او قصد دارد تا صادرات غلات را در چند سال کوتاه افزایش دهد و با کشور های غربی مقابله کند.
در برنامه بزرگ ایده های بسیار عجیبی اجرا می شوند. محصولات در جایی کاشته می شوند که عملا امکان بهره برداری را ندارند. یا حتی می گویند که هر چه یک محصول را عمیق تر بکارید، بهتر است.
با نابودی آزادی بیان و سیستم تک حزبی و دیکتاتوری مائو همه چیز دست به دست هم می دهد تا ایده های احمقانه اجرا شوند. وضعیت وقتی جالبتر می شود که در طی این سال ها صادرات غلات چین افزایش می یابد ولی مردم دچار قحطی می شوند.
شواهد نشان می دهد که غلات موجود بوده، ولی مدیریت اشتباه و نابودی بازار آزاد تعادل ها را از بین می برد. اگر بازار آزاد باشد با گران شدن یک محصول دولت متوجه می شود که کمبود وجود دارد و آن را جبران می کند، اما وقتی قیمتی وجود ندارد چه؟
حتی مقالات دانشگاهی در تایید برنامه بزرگ با این مضمون نوشته می شود که هر چقدر از زمین کار بکشید همان قدر برداشت می کنید.
دولت های ایالتی نیز از ترس مائو یا برای گرفتن تایید وی آمار و ارقام عجیبی از پتانسیل زراعی ایالت های خود می دهند. عدم آگاهی تا جایی جلو می رود که حتی دولت، اوایل قحطی متوجه نمی شود این پدیده رخ داده است! در قحطی بزرگ چین، ۲۰ تا ۳۰ میلیون نفر از گرسنگی می میرند.
در نهایت بعد از ۳ سال برنامه با شکست مواجه می شود.
او همچنان معتقد است که سیاست های کمونیستی درست هستند ولی باید درست اجرا شوند. در نتیجه چندین برنامه اقتصادی و فرهنگی دیگر اجرا می کند.
در نهایت با این که چین دیگر دچار مشکل بزرگی مثل قحطی نمی شود ولی تا آخر عمر مائو دچار فقر و عدم توسعه و رکود می ماند. بعد از مرگ وی چند تن از افراد حزب کمونیست و ژنرال های نظامی با دستگیری موافقان اندیشه های مائو، قدرت را به دست می گیرند و اصلاحات اقتصادی را شروع می کنند.
تعهد کورکورانه رهبران چین به آموزه های خارجی و پذیرش بدون قید و شرط آن به مثابه راه حل اصلی، رویکرد آن ها به مسائل مختلف را به جزمیت آلود. حتی سیاست مدار مبارز و مستقلی مانند مائو در این دام افتاد و کمونیسم را تنها وسیله گذار چین به سرزمین صلح و فراوانی تصور کرد.
تعهد بی قید و شرط به کمونیسم و تقدم وسیله به هدف به تدریج حزب کمونیست چین را از بشارت دهنده به گروه حافظ ایدئولوژی تبدیل کرد.
📚 چین چگونه سرمایه داری شد.داود زارعی
@cafe_andishe95
🛒دست مرئی در بازار🛒1
#کمونیسم
#بازار_آزاد
📍آندری ایلارینف مشاور اقتصادی پیشین ولادیمیر پوتین و دانشآموخته اقتصاد در گفتوگویی تحلیلی چنین نقل میکند: «در دانشگاههای شوروی سابق هیچ چیز در مورد قیمتها نمیآموختیم، چون قیمت امری ممنوعه بود.» یکی از بستگانم که در زمان حکومت کمونیستها به شوروی سفر کرده بود، از روز تعطیلی نقل میکرد که در یکی از میدانهای مرکزی شهر مسکو عده کثیری را پوتین به دست دیده است که کفش خود را با یکدیگر تعویض میکنند. دولت هر سال به هر شهروند شوروی یک جفت پوتین میداده است که در آن به سایز پای صاحب آن هیچ توجهی نمیشده است. از این رو، مردم هفتهای یک بار در یک بازار دورهم جمع میشدهاند تا با تعویض کفشها، بالاخره پوتین مناسب خود را پیدا کنند.
«گاس پلن» یا به عبارتی کمیته برنامهریزی دولتی در شوروی به مدت ۷ دهه مسوولیت مالکیت و مدیریت همه صنایع را بر عهده داشت. این ساختار بوروکراتیک، سطح تولید، میزان دستمزدها و قیمتها را تعیین میکرد. گاس پلن در واقع آلترناتیو نظام بازار بود که وظیفه حداکثرسازی کارآیی در تولید و توزیع عادلانه کالاها و خدمات را بر عهده داشت. در واقع حزب کمونیست شوروی تصور میکرد همانگونه که با سیاست مشت آهنین قادر است کل ساختار سیاسی را تحت فرمان و در ید قدرت خود بگیرد، میتواند این قدرت بلامنازع را به حوزه اقتصاد هم تسری بدهد و تخصیص منابع را آنگونه انجام دهد که آرزوی قلبی اوست و به تقویت ساختار سیاسی موجود منجر میشود.
میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی قبل از فروپاشی، در مورد مشکلات نظام برنامهریزی متمرکز چنین نقل میکند: «در آن هنگام، من به واسطه توان هستهای، قدرت آن را داشتم که هزار بار کره زمین را با خاک یکسان کنم، اما شرمندهام که بگویم از حل مشکل کمبود جوراب زنانه عاجز بودم. بارها حتی در سطح پولیتبورو برای حل این مشکل جلساتی برگزار کردیم، اما تا زمان فروپاشی موفق به حل آن نشدیم.»
در ایران هم علاقه وافر به انقیاد و تحت فرمان درآوردن بازارها، تاریخی بس طولانی دارد.در سال ۱۲۸۴ و در زمان حکومت مظفرالدین شاه بحران اقتصادی ناشی از کسری بودجه دولت و تورم به اوج خود رسید و قیمتها از جمله قیمت قندوشکر با افزایش قابل ملاحظهای روبهرو شد. عدهای از مردم شکایت به حاکم تهران بردند. علاءالدوله ۱۷ نفر از فروشندگان قند وشکر تهران را احضار کرد و دلایل گرانی را از آنان جویا شد، اما از آنجا که از توضیحات آنها قانع نشد، دستور داد تجار را به فلک ببندند و چوب به پاهای آنان بزنند. در میان تنبیهشدگان پیرمردی از بازاریان صاحب نام تهران به نام سیدهاشم قندی حضور داشت که علاءالدوله از وی پرسید چرا قند را گران میفروشی که قندی در پاسخ چنین گفت: «در سایه پیشامد جنگ روسیه و ژاپن قند کمتر میآید و باز در تهران ارزانتر از شهرستانها است. به همین واسطه تاجران بزرگ، قند و شکر را گرانتر میفروشند.» چنین بود که قندفروشان تاوان جنگ روسیه و ژاپن را دادند و دادگاه قند روی دادگاه بلخ را سفید کرد.
حال برگردیم به زمان حال که همان فیلمنامههای تاریخی و جغرافیایی بار دیگر در آن به منصه ظهور میرسند. از شب تولد دلار ۴۲۰۰ در ۲۱ فروردین ۹۷ پرده جدیدی در اقتصاد ایران گشوده شد که در آن اعلام شد قیمت ارز ۴۲۰۰ تومان است و دولت آماده است این ارز را به هرکسی، به هر میزانی و به هر کالایی اختصاص دهد. جالب است در آن زمان مشخص نبود که اگر تعادل عرضه و تقاضا در چنین قیمتی میسر است، چرا دولت اصرار بر ثابت نگه داشتن آن دارد و اگر در این قیمت، تقاضا از عرضه سبقت میگیرد، چرا برای پیشگیری از بحرانهای آتی چارهای اندیشیده نمیشود.
@cafe_andishe95
#کمونیسم
#بازار_آزاد
📍آندری ایلارینف مشاور اقتصادی پیشین ولادیمیر پوتین و دانشآموخته اقتصاد در گفتوگویی تحلیلی چنین نقل میکند: «در دانشگاههای شوروی سابق هیچ چیز در مورد قیمتها نمیآموختیم، چون قیمت امری ممنوعه بود.» یکی از بستگانم که در زمان حکومت کمونیستها به شوروی سفر کرده بود، از روز تعطیلی نقل میکرد که در یکی از میدانهای مرکزی شهر مسکو عده کثیری را پوتین به دست دیده است که کفش خود را با یکدیگر تعویض میکنند. دولت هر سال به هر شهروند شوروی یک جفت پوتین میداده است که در آن به سایز پای صاحب آن هیچ توجهی نمیشده است. از این رو، مردم هفتهای یک بار در یک بازار دورهم جمع میشدهاند تا با تعویض کفشها، بالاخره پوتین مناسب خود را پیدا کنند.
«گاس پلن» یا به عبارتی کمیته برنامهریزی دولتی در شوروی به مدت ۷ دهه مسوولیت مالکیت و مدیریت همه صنایع را بر عهده داشت. این ساختار بوروکراتیک، سطح تولید، میزان دستمزدها و قیمتها را تعیین میکرد. گاس پلن در واقع آلترناتیو نظام بازار بود که وظیفه حداکثرسازی کارآیی در تولید و توزیع عادلانه کالاها و خدمات را بر عهده داشت. در واقع حزب کمونیست شوروی تصور میکرد همانگونه که با سیاست مشت آهنین قادر است کل ساختار سیاسی را تحت فرمان و در ید قدرت خود بگیرد، میتواند این قدرت بلامنازع را به حوزه اقتصاد هم تسری بدهد و تخصیص منابع را آنگونه انجام دهد که آرزوی قلبی اوست و به تقویت ساختار سیاسی موجود منجر میشود.
میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی قبل از فروپاشی، در مورد مشکلات نظام برنامهریزی متمرکز چنین نقل میکند: «در آن هنگام، من به واسطه توان هستهای، قدرت آن را داشتم که هزار بار کره زمین را با خاک یکسان کنم، اما شرمندهام که بگویم از حل مشکل کمبود جوراب زنانه عاجز بودم. بارها حتی در سطح پولیتبورو برای حل این مشکل جلساتی برگزار کردیم، اما تا زمان فروپاشی موفق به حل آن نشدیم.»
در ایران هم علاقه وافر به انقیاد و تحت فرمان درآوردن بازارها، تاریخی بس طولانی دارد.در سال ۱۲۸۴ و در زمان حکومت مظفرالدین شاه بحران اقتصادی ناشی از کسری بودجه دولت و تورم به اوج خود رسید و قیمتها از جمله قیمت قندوشکر با افزایش قابل ملاحظهای روبهرو شد. عدهای از مردم شکایت به حاکم تهران بردند. علاءالدوله ۱۷ نفر از فروشندگان قند وشکر تهران را احضار کرد و دلایل گرانی را از آنان جویا شد، اما از آنجا که از توضیحات آنها قانع نشد، دستور داد تجار را به فلک ببندند و چوب به پاهای آنان بزنند. در میان تنبیهشدگان پیرمردی از بازاریان صاحب نام تهران به نام سیدهاشم قندی حضور داشت که علاءالدوله از وی پرسید چرا قند را گران میفروشی که قندی در پاسخ چنین گفت: «در سایه پیشامد جنگ روسیه و ژاپن قند کمتر میآید و باز در تهران ارزانتر از شهرستانها است. به همین واسطه تاجران بزرگ، قند و شکر را گرانتر میفروشند.» چنین بود که قندفروشان تاوان جنگ روسیه و ژاپن را دادند و دادگاه قند روی دادگاه بلخ را سفید کرد.
حال برگردیم به زمان حال که همان فیلمنامههای تاریخی و جغرافیایی بار دیگر در آن به منصه ظهور میرسند. از شب تولد دلار ۴۲۰۰ در ۲۱ فروردین ۹۷ پرده جدیدی در اقتصاد ایران گشوده شد که در آن اعلام شد قیمت ارز ۴۲۰۰ تومان است و دولت آماده است این ارز را به هرکسی، به هر میزانی و به هر کالایی اختصاص دهد. جالب است در آن زمان مشخص نبود که اگر تعادل عرضه و تقاضا در چنین قیمتی میسر است، چرا دولت اصرار بر ثابت نگه داشتن آن دارد و اگر در این قیمت، تقاضا از عرضه سبقت میگیرد، چرا برای پیشگیری از بحرانهای آتی چارهای اندیشیده نمیشود.
@cafe_andishe95
🛒دست مرئی در بازار🛒2
#کمونیسم
#بازار_آزاد
🔻به هرحال تثبیت یک قیمت کلیدی همچون ارز، نمیتواند فقط به آن بازار محدود بماند و نیازمند مداخلات گسترده در بازارهای دیگر است. زیرا قیمتها در زنجیره تولید به صورت سریالی به هم مرتبط هستند. فرض کنید دولت تصمیم میگیرد همچون شرایط فعلی، قیمت خودرو را بهصورت دستوری بسیار پایینتر از نرخ بازار تعیین کند. در این صورت خودروسازان هم خواستار آن هستند که فولاد هم به قیمت یارانهای به آنها داده شود تا بتوانند قیمت تمامشده خود را پایین نگه دارند. این قیمت از یکسو به رانت بالا در بازار فولاد منجر میشود و از سوی دیگر مردم سهامدار شرکتهای فولادی را متضرر میکند. از طرف دیگر فولادسازان که محصول خود را با قیمت ارزانتر به بازار میدهند، میخواهند سنگ آهن را به قیمت ارزانتری تهیه کنند و این همان زنجیره معیوبی است که در هر صنعتی میتواند بارها تکرار شود.
علاوه بر زنجیره تولید، سیکل معیوب دیگری در خود بنگاه ایجاد میشود. برای مثال در صنعت خودرو که قیمتها به صورت دستوری پایین نگه داشته شدهاند، عملا فروش بیشتر به معنای زیان بیشتر است و به همین دلیل بسیاری از خودروسازان به بهانه کمبود قطعات، خودرو را احتکار میکنند و از عرضه آن به بازار استنکاف میکنند. کاهش عرضه، خود موجب افزایش قیمت بازار و در نتیجه تعمیق شکاف قیمتی بین قیمت دولتی و قیمت بازار میشود. افزایش شکاف قیمتی باز هم خودروسازان را به عرضه کمتر وامیدارد و این سیکل معیوب میتواند بارها و بارها تکرار شود.
از آنجا که خودرو در ایران از یک کالای مصرفی به یک کالای سرمایهای تبدیل شده است، قیمت آن میتواند در سایر بازارهای دارایی همچون سکه، مسکن و کالاهای بادوام تاثیرگذار باشد. زیرا در بازار داراییها آنچه در میانمدت مدنظر قرار میگیرد، قیمتهای نسبی است و اگر یک بازار چسبندگی بسیاری در هنگام کاهش قیمتها از خود نشان دهد، این چسبندگی میتواند به سایر بازارها هم تعمیم یابد.
چندی پیش با یکی از دوستان اقتصادی صحبت میکردم که معتقد بود سیاستگذاری در کشور به روش «سعی وخطا» (Try and Error) صورت میگیرد. به وی خاطرنشان کردم که سیاستگذاری به روش سعی و خطا حداقل این حسن را دارد که سیاستگذاران از تجارب پیشین عبرت میگیرند و اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنند؛ ولی به نظر میرسد در کشور سیاست «خطا و خطا» (Error and Error) حاکم است که سیاستهای اشتباه بارها و بارها تکرار میشوند؛ بدون آنکه از آن تجارب ارزشمندی برای آینده آموخته شود.
📚دکتر علی فرحبخش
@cafe_andishe95
#کمونیسم
#بازار_آزاد
🔻به هرحال تثبیت یک قیمت کلیدی همچون ارز، نمیتواند فقط به آن بازار محدود بماند و نیازمند مداخلات گسترده در بازارهای دیگر است. زیرا قیمتها در زنجیره تولید به صورت سریالی به هم مرتبط هستند. فرض کنید دولت تصمیم میگیرد همچون شرایط فعلی، قیمت خودرو را بهصورت دستوری بسیار پایینتر از نرخ بازار تعیین کند. در این صورت خودروسازان هم خواستار آن هستند که فولاد هم به قیمت یارانهای به آنها داده شود تا بتوانند قیمت تمامشده خود را پایین نگه دارند. این قیمت از یکسو به رانت بالا در بازار فولاد منجر میشود و از سوی دیگر مردم سهامدار شرکتهای فولادی را متضرر میکند. از طرف دیگر فولادسازان که محصول خود را با قیمت ارزانتر به بازار میدهند، میخواهند سنگ آهن را به قیمت ارزانتری تهیه کنند و این همان زنجیره معیوبی است که در هر صنعتی میتواند بارها تکرار شود.
علاوه بر زنجیره تولید، سیکل معیوب دیگری در خود بنگاه ایجاد میشود. برای مثال در صنعت خودرو که قیمتها به صورت دستوری پایین نگه داشته شدهاند، عملا فروش بیشتر به معنای زیان بیشتر است و به همین دلیل بسیاری از خودروسازان به بهانه کمبود قطعات، خودرو را احتکار میکنند و از عرضه آن به بازار استنکاف میکنند. کاهش عرضه، خود موجب افزایش قیمت بازار و در نتیجه تعمیق شکاف قیمتی بین قیمت دولتی و قیمت بازار میشود. افزایش شکاف قیمتی باز هم خودروسازان را به عرضه کمتر وامیدارد و این سیکل معیوب میتواند بارها و بارها تکرار شود.
از آنجا که خودرو در ایران از یک کالای مصرفی به یک کالای سرمایهای تبدیل شده است، قیمت آن میتواند در سایر بازارهای دارایی همچون سکه، مسکن و کالاهای بادوام تاثیرگذار باشد. زیرا در بازار داراییها آنچه در میانمدت مدنظر قرار میگیرد، قیمتهای نسبی است و اگر یک بازار چسبندگی بسیاری در هنگام کاهش قیمتها از خود نشان دهد، این چسبندگی میتواند به سایر بازارها هم تعمیم یابد.
چندی پیش با یکی از دوستان اقتصادی صحبت میکردم که معتقد بود سیاستگذاری در کشور به روش «سعی وخطا» (Try and Error) صورت میگیرد. به وی خاطرنشان کردم که سیاستگذاری به روش سعی و خطا حداقل این حسن را دارد که سیاستگذاران از تجارب پیشین عبرت میگیرند و اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنند؛ ولی به نظر میرسد در کشور سیاست «خطا و خطا» (Error and Error) حاکم است که سیاستهای اشتباه بارها و بارها تکرار میشوند؛ بدون آنکه از آن تجارب ارزشمندی برای آینده آموخته شود.
📚دکتر علی فرحبخش
@cafe_andishe95
⚡️مضحکهای به نام عملیات سیاهکل؛ حماقت خونبار چریکها 💥1
#کمونیسم_ایرانی
🔹ابتدای سال ۱۳۴۹ چریکها عزم خود را برای مبارزه مسلحانه از کوههای شمال جزم کردند. صفایی فراهانی(که به تازگی از فلسطین بازگشته بود) در راس گروه کوه قرار گرفت و تصمیم گرفته شد به ارتفاعات سیاهکل بروند.
🔹پس از تعبیه انبارکهای سلاح و دارو در ارتفاعات سیاهکل، برنامه صفایی این بود که نیمه دوم بهمن به همراه رفقایش به پاسگاه سیاهکل حمله کند و بعد از سرقت سلاح های آن، آموزش نبرد مسلحانه را در ارتفاعات پی بگیرد.
🔹شانزدهم بهمن، هنوز عملیات آغاز نشده بود که خبر دستگیری بیشتر اعضای گروه شهر داده شد و این که احتمالا با اعترافات آنها، حضور چریکها در سیاهکل لو رفته است.
🔹نوزدهم بهمن، وقتی یکی از چریکها (لنگرودی) مامور شد تابه روستای شبخسبلات برود و ایرج نیری عضو دیگر گروه را که در این ده معلم بود از لو رفتن گروه آگاه کند(چریکها نمی دانستند که نیری چند روز قبل بازداشت شده است) تا به روستا رسید دهقانان بر سر او ریختند و پس از شلیک چند تیر هوایی توسط او، مردم محلی با سنگ به سرش زدند و دست بسته تحویل پاسگاهاش دادند.
🔹چریکها که تصور می کردند رفیقشان در پاسگاه ژاندارمری محبوس است، به منظور خلع سلاح پاسگاه و نجات
رفیقشان، یک ماشین فورد را در جاده متوقف و سرنشینان آن را پیاده کردند و سوار بر ماشین به سمت پاسگاه راه افتادند.
ساعت هفت شب صفایی فراهانی، هوشنگ نیری، دانش بهزادی و فرهودی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. در جریان حمله، نیری به اشتباه توسط صفایی فراهانی دو گلوله خورد، اما گروه با کشتن ماموران پاسگاه، آنجا را گرفت و ۱۰ قبضه سلاح حاصل این عملیات بود، که البته به دلیل عجله و آشفتگی، فشنگهای اسلحه ها جاماند.
🔹اعضای مهاجم هنگام ترک پاسگاه متوجه مردمی شدند که اطراف آنها حلقه زده بودند و فریاد می کشیدند "پاسگاه را
لخت کردند" چریکهای تروریست با تهدید اسلحه، به مردم اخطار دادند و هنگام سوار شدن به ماشین متوجه شدند که ماشین روشن نمیشود و به ناچار آن را تا بیرون سیاهکل هل دادند.
🔹چریکها وقتی از پاسگاه و مردم فاصله گرفتند، تازه به یاد آوردند که اعلامیه هایی را که به منظور توزیع هنگام آغاز قیام آماده کرده بودند، در پاسگاه پخش نکرده اند و اکنون دهقانها و روستاییهایی که قرار بود با خواندن آن اعلامیهها به سبک کوبا و چین به چریکها بپیوندند، مطمئن شدهاند که گروهی از دزدها و تروریستها به محله آنها حمله کردهاند.
🔹در نهایت گروه به کوه بازگشت، چریکها یک هفته در کوه دوام آوردند اما انبارکهای غذا و دارویشان توسط عضو بازداشت شده لو رفته بود و رفیق نیری
هم که با شلیک غلط فرمانده بزرگ! زخمی بود، حال خوبی نداشت.
در چنین شرایطی بود که صفاییفراهانی تصمیم گرفت گروه به دو قسمت تقسیم شود.
🔹دور از این هیاهو، اعضای باقی مانده (فرهودی، بهزادی، اسحاقی و محدث) منتظر بازگشت یاران شان بودند. محدث قندچی وقتی در حال نگهبانی از مخفیگاه متوجه رسیدن ژاندارمها میشود پا به فرار میگذارد و از گروه جدا میشود و بقیه تروریستها نیز متواری میشوند.
🔹روز بعد، فرهودی، سماعی، بهزادی و اسحاقی که همراه با یکدیگر از معرکه گریخته بودند، خسته و گرسنه به روستایی میرسند و برای دست یافتن به غذا و آب وارد خانه یک روستایی میشوند، اما به محض خروج از خانه و فرار به سوی جنگل، ژاندارمها که توسط مردم محلی خبر شده بودند، از راه رسیدند و تیراندازی آغاز شد. یکی از روستاییها توسط چریکها کشته شد و رحیم سماعی نیز یک گروهبان را کشت.
@cafe_andishe95
#کمونیسم_ایرانی
🔹ابتدای سال ۱۳۴۹ چریکها عزم خود را برای مبارزه مسلحانه از کوههای شمال جزم کردند. صفایی فراهانی(که به تازگی از فلسطین بازگشته بود) در راس گروه کوه قرار گرفت و تصمیم گرفته شد به ارتفاعات سیاهکل بروند.
🔹پس از تعبیه انبارکهای سلاح و دارو در ارتفاعات سیاهکل، برنامه صفایی این بود که نیمه دوم بهمن به همراه رفقایش به پاسگاه سیاهکل حمله کند و بعد از سرقت سلاح های آن، آموزش نبرد مسلحانه را در ارتفاعات پی بگیرد.
🔹شانزدهم بهمن، هنوز عملیات آغاز نشده بود که خبر دستگیری بیشتر اعضای گروه شهر داده شد و این که احتمالا با اعترافات آنها، حضور چریکها در سیاهکل لو رفته است.
🔹نوزدهم بهمن، وقتی یکی از چریکها (لنگرودی) مامور شد تابه روستای شبخسبلات برود و ایرج نیری عضو دیگر گروه را که در این ده معلم بود از لو رفتن گروه آگاه کند(چریکها نمی دانستند که نیری چند روز قبل بازداشت شده است) تا به روستا رسید دهقانان بر سر او ریختند و پس از شلیک چند تیر هوایی توسط او، مردم محلی با سنگ به سرش زدند و دست بسته تحویل پاسگاهاش دادند.
🔹چریکها که تصور می کردند رفیقشان در پاسگاه ژاندارمری محبوس است، به منظور خلع سلاح پاسگاه و نجات
رفیقشان، یک ماشین فورد را در جاده متوقف و سرنشینان آن را پیاده کردند و سوار بر ماشین به سمت پاسگاه راه افتادند.
ساعت هفت شب صفایی فراهانی، هوشنگ نیری، دانش بهزادی و فرهودی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. در جریان حمله، نیری به اشتباه توسط صفایی فراهانی دو گلوله خورد، اما گروه با کشتن ماموران پاسگاه، آنجا را گرفت و ۱۰ قبضه سلاح حاصل این عملیات بود، که البته به دلیل عجله و آشفتگی، فشنگهای اسلحه ها جاماند.
🔹اعضای مهاجم هنگام ترک پاسگاه متوجه مردمی شدند که اطراف آنها حلقه زده بودند و فریاد می کشیدند "پاسگاه را
لخت کردند" چریکهای تروریست با تهدید اسلحه، به مردم اخطار دادند و هنگام سوار شدن به ماشین متوجه شدند که ماشین روشن نمیشود و به ناچار آن را تا بیرون سیاهکل هل دادند.
🔹چریکها وقتی از پاسگاه و مردم فاصله گرفتند، تازه به یاد آوردند که اعلامیه هایی را که به منظور توزیع هنگام آغاز قیام آماده کرده بودند، در پاسگاه پخش نکرده اند و اکنون دهقانها و روستاییهایی که قرار بود با خواندن آن اعلامیهها به سبک کوبا و چین به چریکها بپیوندند، مطمئن شدهاند که گروهی از دزدها و تروریستها به محله آنها حمله کردهاند.
🔹در نهایت گروه به کوه بازگشت، چریکها یک هفته در کوه دوام آوردند اما انبارکهای غذا و دارویشان توسط عضو بازداشت شده لو رفته بود و رفیق نیری
هم که با شلیک غلط فرمانده بزرگ! زخمی بود، حال خوبی نداشت.
در چنین شرایطی بود که صفاییفراهانی تصمیم گرفت گروه به دو قسمت تقسیم شود.
🔹دور از این هیاهو، اعضای باقی مانده (فرهودی، بهزادی، اسحاقی و محدث) منتظر بازگشت یاران شان بودند. محدث قندچی وقتی در حال نگهبانی از مخفیگاه متوجه رسیدن ژاندارمها میشود پا به فرار میگذارد و از گروه جدا میشود و بقیه تروریستها نیز متواری میشوند.
🔹روز بعد، فرهودی، سماعی، بهزادی و اسحاقی که همراه با یکدیگر از معرکه گریخته بودند، خسته و گرسنه به روستایی میرسند و برای دست یافتن به غذا و آب وارد خانه یک روستایی میشوند، اما به محض خروج از خانه و فرار به سوی جنگل، ژاندارمها که توسط مردم محلی خبر شده بودند، از راه رسیدند و تیراندازی آغاز شد. یکی از روستاییها توسط چریکها کشته شد و رحیم سماعی نیز یک گروهبان را کشت.
@cafe_andishe95
⚡️مضحکهای به نام عملیات سیاهکل؛ حماقت خونبار چریکها 💥2
#کمونیسم_ایرانی
🔹در پایان روز بعد، تروریستهای چریک که در جریان عملیات تعقیب و گریز دو گروهبان ژاندارمری را هم کشته بودند، تصمیم گرفتند تسلیم شوند. وقتی برای تسلیم به ژاندارمها نزدیک شدند، تیراندازی میشود و رحیم سماعی و اسحاقی در اثر شلیک ژاندارمها کشته میشوند و فرهودی نیز زخمی میشود و در یک گودال میافتد و ساعتی بعد بازداشت میشود.
🔹چهارم اسفند، دانش بهزادی
که از مهلکه گریخته بود به یک آبادی میرسد و از موتوریهای محل میخواهد در ازای پول فراوان او را به لاهیجان ببرند، اهالی روستا که از ماهیت وی خبردار شدند، سر او را هم شکستند و دستگیرش کردند و تحویل ژاندارمها دادند.
🔹هشتم اسفند، محدث قندچی تنها تروریست بازمانده گروه نیز که یک هفته در جنگل مخفی مانده (و به دلیل خوردن علفهایی که خوراکی تشخیص داده بود بیمار شده بود) خود را به یک خانه روستایی میرساند و از مردم محلی تقاضای کمک میکند، اما آنها او را شناسایی میکنند و تحویل نیروهای پلیس میدهند.
🔹عملیات مضحک سیاهکل به این شکل فضاحتبار پایان یافت، چریکها در سیاهکل شکست سختی خورده بودند و آقای پرویزثابتی (رئیس اداره امنیت داخلی سازمان امنیت) نیز در کنفرانسی خبری ابعاد واقعی ماجرا را شرح داده بود، اما از سوی مرتجعین سرخ، اطلاعات غیر واقعی و کاملا دروغ از این شکست به جامعه داده شد، تروریستها تقدیس شدند و ترور و خشونت کور و بیرحمانه ارزشمند، تکرار دروغها نیز در طی سالیان دراز به این ماجرا جنبه اسطورهای بخشید و از شکست مفتضحانه عملیات سیاهکل حماسه آفریده شد.
✍🏼مشروطیت
@cafe_andishe95
#کمونیسم_ایرانی
🔹در پایان روز بعد، تروریستهای چریک که در جریان عملیات تعقیب و گریز دو گروهبان ژاندارمری را هم کشته بودند، تصمیم گرفتند تسلیم شوند. وقتی برای تسلیم به ژاندارمها نزدیک شدند، تیراندازی میشود و رحیم سماعی و اسحاقی در اثر شلیک ژاندارمها کشته میشوند و فرهودی نیز زخمی میشود و در یک گودال میافتد و ساعتی بعد بازداشت میشود.
🔹چهارم اسفند، دانش بهزادی
که از مهلکه گریخته بود به یک آبادی میرسد و از موتوریهای محل میخواهد در ازای پول فراوان او را به لاهیجان ببرند، اهالی روستا که از ماهیت وی خبردار شدند، سر او را هم شکستند و دستگیرش کردند و تحویل ژاندارمها دادند.
🔹هشتم اسفند، محدث قندچی تنها تروریست بازمانده گروه نیز که یک هفته در جنگل مخفی مانده (و به دلیل خوردن علفهایی که خوراکی تشخیص داده بود بیمار شده بود) خود را به یک خانه روستایی میرساند و از مردم محلی تقاضای کمک میکند، اما آنها او را شناسایی میکنند و تحویل نیروهای پلیس میدهند.
🔹عملیات مضحک سیاهکل به این شکل فضاحتبار پایان یافت، چریکها در سیاهکل شکست سختی خورده بودند و آقای پرویزثابتی (رئیس اداره امنیت داخلی سازمان امنیت) نیز در کنفرانسی خبری ابعاد واقعی ماجرا را شرح داده بود، اما از سوی مرتجعین سرخ، اطلاعات غیر واقعی و کاملا دروغ از این شکست به جامعه داده شد، تروریستها تقدیس شدند و ترور و خشونت کور و بیرحمانه ارزشمند، تکرار دروغها نیز در طی سالیان دراز به این ماجرا جنبه اسطورهای بخشید و از شکست مفتضحانه عملیات سیاهکل حماسه آفریده شد.
✍🏼مشروطیت
@cafe_andishe95
🚫" مارکسیسم ، شوخی دهشتبار سده ی بیستم بود " 🚫
#کمونیسم
📍این ایدئولوژی مارکسیستی که برای ما از طریق ارث بجا مانده ، نه تنها وارفته ، مندرس و غیر قابل اطمینان است ، بلکه در بهترین سال های استقرار ، در همه پیشگوییهای خویش راه خطا پیموده و هرگز جنبه ی عملی نداشته است.
تئوری سطحی و ابتدایی آن در زمینه اقتصاد که اعلام داشت تنها طبقه ی کارگر پدیدآورنده ی نعمتهای جهان است ، در واقع هیچگاه به نقش سازمان دهندگان ، مدیران ، مهندسان ، متخصصان پی نبرد و از آن بی خبر ماند.
پیشگویی مبنی بر اینکه پرولتاریا همواره در معرض فشار بی حد و حصر قرار خواهد گرفت و از دموکراسی بورژوایی هیچ چیز عاید وی نخواهد شد ، سراپا نادرست و خطا بود. کاش ما ( شوروی) می توانستیم همانند نظام سرمایه داری ، کارگران را از لحاظ خوراک ، پوشاک و زندگی تامین کنیم .
اکنون دیگر پرولتاریا این مدعا را که گویا بهبود زندگی پرولتاریای کشورهای اروپا به حساب مستعمرات تامین می شود را به باد مسخره و استهزا می گیرد .اروپا پس از رهایی مستعمرات ، معجزه های اقتصادی عظیمی از خود نشان داد .
این ایدئولوژی بر آن بود که سوسیالیستها جز از راه دگرگونیهای مسلحانه قادر به اخذ و حصول حاکمیت نیستند ، ولی در این نکته نیز راه خطا پیمود .این ایدئولوژی مدعی بود که انقلاب بسرعت سراسر جهان را فرا خواهد گرفت و دولت به تندی رو به زوال خواهدرفت ، ولی معلوم شد که همه ی این مدعا سراپا گمراهی و مشحون از نا آگاهی انسان و نا آشنایی او به طبیعت بوده است.
مارکسیسم نه تنها از دقت و علمیت برخوردار نیست ، بلکه هیچ پیشگویی درستی با تکیه بر ارقام ، کمیتها ، سرعت و مکان ارائه نکرده است
. براستی مارکسیسم با همه خشونتهای اقتصادی و تصنعی خویش ، در کار توضیح ظرایف حیات انسانی و بغرنجتر از آن ، امتزاج میلیونها انسان که در جامعه شکل گرفته اند ، آدمی را به تحیر و شگفتی وا می دارد. مارکسیسم ، این شوخی دهشتبار سده ی بیستم را می توان به اختصار چنین وصف کرد :
گروهی از روی شک و شائبه ، هدفی را عنوان می کنند . ...گروهی دیگر ، دیده ی حقیقت بین خویش را از دست داده اند و کور شده اند ... گروه سوم تشنه ی پذیرفتن و آماده ی باور کردن هستند .
براستی جای شگفتی است که اندیشه ای تا بدین اندازه منحط و بی پایه ، چنان پیروانی در غرب داشته باشد. در کشور ما ( شوروی) از تعداد پیروان این اندیشه به مقیاسی بس وسیع کاسته شده است.
اشتراکی کردن ، ملی کردن کارگاهها و موسسات خدماتی کوچک ، محیط زندگی را بر انسانهای عادی تنگ و غیر قابل تحمل کرده است ولی شما زمامداران شوروی ، این نکته را در نمی یابید .
این ایدئولوژی مارکسیستی سراسر زندگی جامعه ، مغزهای مردم ، نطقها ، مطالب رادیوها و نوشته های روزنامه ها را از دروغ و کذب و ریا مالامال کرده است. همه چیز در منجلاب دروغ فرو رفته است.مردم بیانات شما را با بی حوصلگی می شنوند و آن را سخنان یاوه و پوچی می شمارند که نیرو و توان جامعه را بیهوده به تباهی می کشاند. در کشور ما این دروغهای اجباری به دردناکترین بخش زندگی مردم و جامعه بدل شده است . این دروغها بمراتب بدتر و دهشتبارتر از محرومیتهای مادی و محرومیت اتباع کشور از انواع آزادی هاست. زنجیر این ایدئولوژی ورشکسته را از گردن خود بیکسو بیفکنید. بگذارید این بیماری مهلک واگیر از سرزمین ما رخت بربندد. ما را از شر این ایدئولوژی رها کنید .
📚کتاب : به زمامداران شوروی / نوشته : الکساندر سولژنیتسین / ترجمه : دکتر عنایت الله رضا
@cafe_andishe95
#کمونیسم
📍این ایدئولوژی مارکسیستی که برای ما از طریق ارث بجا مانده ، نه تنها وارفته ، مندرس و غیر قابل اطمینان است ، بلکه در بهترین سال های استقرار ، در همه پیشگوییهای خویش راه خطا پیموده و هرگز جنبه ی عملی نداشته است.
تئوری سطحی و ابتدایی آن در زمینه اقتصاد که اعلام داشت تنها طبقه ی کارگر پدیدآورنده ی نعمتهای جهان است ، در واقع هیچگاه به نقش سازمان دهندگان ، مدیران ، مهندسان ، متخصصان پی نبرد و از آن بی خبر ماند.
پیشگویی مبنی بر اینکه پرولتاریا همواره در معرض فشار بی حد و حصر قرار خواهد گرفت و از دموکراسی بورژوایی هیچ چیز عاید وی نخواهد شد ، سراپا نادرست و خطا بود. کاش ما ( شوروی) می توانستیم همانند نظام سرمایه داری ، کارگران را از لحاظ خوراک ، پوشاک و زندگی تامین کنیم .
اکنون دیگر پرولتاریا این مدعا را که گویا بهبود زندگی پرولتاریای کشورهای اروپا به حساب مستعمرات تامین می شود را به باد مسخره و استهزا می گیرد .اروپا پس از رهایی مستعمرات ، معجزه های اقتصادی عظیمی از خود نشان داد .
این ایدئولوژی بر آن بود که سوسیالیستها جز از راه دگرگونیهای مسلحانه قادر به اخذ و حصول حاکمیت نیستند ، ولی در این نکته نیز راه خطا پیمود .این ایدئولوژی مدعی بود که انقلاب بسرعت سراسر جهان را فرا خواهد گرفت و دولت به تندی رو به زوال خواهدرفت ، ولی معلوم شد که همه ی این مدعا سراپا گمراهی و مشحون از نا آگاهی انسان و نا آشنایی او به طبیعت بوده است.
مارکسیسم نه تنها از دقت و علمیت برخوردار نیست ، بلکه هیچ پیشگویی درستی با تکیه بر ارقام ، کمیتها ، سرعت و مکان ارائه نکرده است
. براستی مارکسیسم با همه خشونتهای اقتصادی و تصنعی خویش ، در کار توضیح ظرایف حیات انسانی و بغرنجتر از آن ، امتزاج میلیونها انسان که در جامعه شکل گرفته اند ، آدمی را به تحیر و شگفتی وا می دارد. مارکسیسم ، این شوخی دهشتبار سده ی بیستم را می توان به اختصار چنین وصف کرد :
گروهی از روی شک و شائبه ، هدفی را عنوان می کنند . ...گروهی دیگر ، دیده ی حقیقت بین خویش را از دست داده اند و کور شده اند ... گروه سوم تشنه ی پذیرفتن و آماده ی باور کردن هستند .
براستی جای شگفتی است که اندیشه ای تا بدین اندازه منحط و بی پایه ، چنان پیروانی در غرب داشته باشد. در کشور ما ( شوروی) از تعداد پیروان این اندیشه به مقیاسی بس وسیع کاسته شده است.
اشتراکی کردن ، ملی کردن کارگاهها و موسسات خدماتی کوچک ، محیط زندگی را بر انسانهای عادی تنگ و غیر قابل تحمل کرده است ولی شما زمامداران شوروی ، این نکته را در نمی یابید .
این ایدئولوژی مارکسیستی سراسر زندگی جامعه ، مغزهای مردم ، نطقها ، مطالب رادیوها و نوشته های روزنامه ها را از دروغ و کذب و ریا مالامال کرده است. همه چیز در منجلاب دروغ فرو رفته است.مردم بیانات شما را با بی حوصلگی می شنوند و آن را سخنان یاوه و پوچی می شمارند که نیرو و توان جامعه را بیهوده به تباهی می کشاند. در کشور ما این دروغهای اجباری به دردناکترین بخش زندگی مردم و جامعه بدل شده است . این دروغها بمراتب بدتر و دهشتبارتر از محرومیتهای مادی و محرومیت اتباع کشور از انواع آزادی هاست. زنجیر این ایدئولوژی ورشکسته را از گردن خود بیکسو بیفکنید. بگذارید این بیماری مهلک واگیر از سرزمین ما رخت بربندد. ما را از شر این ایدئولوژی رها کنید .
📚کتاب : به زمامداران شوروی / نوشته : الکساندر سولژنیتسین / ترجمه : دکتر عنایت الله رضا
@cafe_andishe95
#توتالیتاریسم
#فاشیسم
#کمونیسم
▪️جامعه، همیشه مستعد پذیرش بیمطالعهٔ یک شخص مدعی است، تا بدانجا که یک عقل باختهٔ مدعی نبوغ، پیوست بخت آن را دارد که مقبول افتد. در جامعهٔ جدید، که ویژگی آن، فقدان داوری تمیزدهنده میباشد، این گرایش نیرومند شده است. تا آنجا که هر کسی که عقایدی برای خود داشته باشد و بتواند آنها را با یک آهنگ اعتقادی تزلزل ناپذیر ارائه دهد، به آسانی آبرویش بر باد نمیرود؛ حتی اگر بارها اثبات شده باشد که او بر خطا بوده است.
▪️▪️عامل تکاندهنده در پیروزی توتالیتاریسم، همان بی خویشتنیِ هواداران این جنبش است. کاملاً قابل درک است که چرا یک فرد نازی یا بلشویک از ارتکاب جنایت علیه مردمی که به جنبش تعلق ندارند یا با آن دشمناند، خم به ابرو نمی آورد. اما شگفت اینجاست که زمانی که غول توتالیتاریسم، آغاز به بلعیدن فرزندانش میکند و ممکن است که خود آن فرد هم قربانی جریان شود، باز هم دچار تردید نمیشود، حتی اگر دستگیر و محکوم یا از حزب تصفیه شده و به یک اردوگاه کار و یا کار اجباری فرستاده شود. برعکس، آنچه سراسر جهان متمدن را شگفتزده میسازد، این است که او ممکن است به دستگیری و مرگ خویش نیز کمک کند، به شرط آنکه، پایگاه او به عنوان عضو جنبش دست نخورده بماند.
▪️▪️▪️آرمان پرستی، چه ابلهانه و چه قهرمانانه، پیوسته از نوعی تصمیم و اعتقادِ فردی سرچشمه میگیرد و تابع تجربه و استدلال است. تعصب شدید جنبشهای توتالیتر، برعکس همه صورتهای آرمان پرستی، به محض آن که جنبش، پیروان متعصب خود را رها میکند، در هم میشکند؛ و هرگونه اعتقادی که ممکن است پس از سقوط جنبش باقی ماند، در دل این پیروان میمیرد و نابود میشود. اما در چارچوب سازمانی جنبش، تا زمانی که جنبش انسجامش را از دست نداده باشد، هرگز نمیتوان اعضای متعصب آن را از راهی که در پیش گرفتهاند به تجربه یا استدلال منصرف کرد. یکی شدن با جنبش و سازگاری تام با آن، هرگونه ظرفیت درس گرفتن از تجارب را در انسان از بین میبرد، حتی اگر آن تجربه، به شدت شکنجه یا هراس از مرگ باشد.
▪️▪️▪️▪️هدف جنبشهای توتالیتر، سازمان دادن تودههاست (و در این کار موفق نیز هستند) نه سازمان دادن طبقات، و نه تشکل شهروندانی که در ادارهٔ امور عمومی، عقاید و منافعی برای خود داشته باشند. هرچند که همهٔ گروههای سیاسی به تعداد متناسب هواخواهانشان وابستهاند، اما جنبه های توتالیتر، چنان به نیروی کثرت عددیِ اعضایشان متکیاند که حتی تحت شرایط دلخواه نیز، رژیم های توتالیتر نمیتوانند در کشورهای نسبتا کم جمعیت، پا بگیرند....
حقیقت این است که این کشورها منابع انسانی کافی برای برقراری چیرگی تام را در اختیار نداشتند و نمیتوانستند تلفات جمعیتی عظیمی را که اینگونه حکومتها ذاتا به بار می آورند، تحمل کنند.
تنها زمانی که خیلِ عظیمی از جمعیت اضافی وجود داشته باشند و بتوان بدون رویارویی با پیامدهای وخیم کاهش جمعیت آنها را حذف کرد، فرمانروایی توتالیتر، به گونهای متمایز از یک جنبش توتالیتر، امکانپذیر میشود.
📚توتالیتاریسم/جامعۀ بی طبقه/هانا آرنت
@cafe_andishe95
#فاشیسم
#کمونیسم
▪️جامعه، همیشه مستعد پذیرش بیمطالعهٔ یک شخص مدعی است، تا بدانجا که یک عقل باختهٔ مدعی نبوغ، پیوست بخت آن را دارد که مقبول افتد. در جامعهٔ جدید، که ویژگی آن، فقدان داوری تمیزدهنده میباشد، این گرایش نیرومند شده است. تا آنجا که هر کسی که عقایدی برای خود داشته باشد و بتواند آنها را با یک آهنگ اعتقادی تزلزل ناپذیر ارائه دهد، به آسانی آبرویش بر باد نمیرود؛ حتی اگر بارها اثبات شده باشد که او بر خطا بوده است.
▪️▪️عامل تکاندهنده در پیروزی توتالیتاریسم، همان بی خویشتنیِ هواداران این جنبش است. کاملاً قابل درک است که چرا یک فرد نازی یا بلشویک از ارتکاب جنایت علیه مردمی که به جنبش تعلق ندارند یا با آن دشمناند، خم به ابرو نمی آورد. اما شگفت اینجاست که زمانی که غول توتالیتاریسم، آغاز به بلعیدن فرزندانش میکند و ممکن است که خود آن فرد هم قربانی جریان شود، باز هم دچار تردید نمیشود، حتی اگر دستگیر و محکوم یا از حزب تصفیه شده و به یک اردوگاه کار و یا کار اجباری فرستاده شود. برعکس، آنچه سراسر جهان متمدن را شگفتزده میسازد، این است که او ممکن است به دستگیری و مرگ خویش نیز کمک کند، به شرط آنکه، پایگاه او به عنوان عضو جنبش دست نخورده بماند.
▪️▪️▪️آرمان پرستی، چه ابلهانه و چه قهرمانانه، پیوسته از نوعی تصمیم و اعتقادِ فردی سرچشمه میگیرد و تابع تجربه و استدلال است. تعصب شدید جنبشهای توتالیتر، برعکس همه صورتهای آرمان پرستی، به محض آن که جنبش، پیروان متعصب خود را رها میکند، در هم میشکند؛ و هرگونه اعتقادی که ممکن است پس از سقوط جنبش باقی ماند، در دل این پیروان میمیرد و نابود میشود. اما در چارچوب سازمانی جنبش، تا زمانی که جنبش انسجامش را از دست نداده باشد، هرگز نمیتوان اعضای متعصب آن را از راهی که در پیش گرفتهاند به تجربه یا استدلال منصرف کرد. یکی شدن با جنبش و سازگاری تام با آن، هرگونه ظرفیت درس گرفتن از تجارب را در انسان از بین میبرد، حتی اگر آن تجربه، به شدت شکنجه یا هراس از مرگ باشد.
▪️▪️▪️▪️هدف جنبشهای توتالیتر، سازمان دادن تودههاست (و در این کار موفق نیز هستند) نه سازمان دادن طبقات، و نه تشکل شهروندانی که در ادارهٔ امور عمومی، عقاید و منافعی برای خود داشته باشند. هرچند که همهٔ گروههای سیاسی به تعداد متناسب هواخواهانشان وابستهاند، اما جنبه های توتالیتر، چنان به نیروی کثرت عددیِ اعضایشان متکیاند که حتی تحت شرایط دلخواه نیز، رژیم های توتالیتر نمیتوانند در کشورهای نسبتا کم جمعیت، پا بگیرند....
حقیقت این است که این کشورها منابع انسانی کافی برای برقراری چیرگی تام را در اختیار نداشتند و نمیتوانستند تلفات جمعیتی عظیمی را که اینگونه حکومتها ذاتا به بار می آورند، تحمل کنند.
تنها زمانی که خیلِ عظیمی از جمعیت اضافی وجود داشته باشند و بتوان بدون رویارویی با پیامدهای وخیم کاهش جمعیت آنها را حذف کرد، فرمانروایی توتالیتر، به گونهای متمایز از یک جنبش توتالیتر، امکانپذیر میشود.
📚توتالیتاریسم/جامعۀ بی طبقه/هانا آرنت
@cafe_andishe95
📗جهان پر ابهام و نسبی رمان «مرشد و مارگریتا»📘1
#توتالیتاریسم #کمونیسم
(سرشت ققنوسوار ادبیات و سرنوشت میرندهٔ استبداد)
➖ بولگاکُف برای تصویر واقعیتهای فرهنگیِ متضاد و گاه باورنکردنیِ پیچیده در فشارهای اجتماعی مسکو واقعیت و جادو را به هم میآمیزد. حضور شیطان در مسکو و نمایشهایی که بر صحنه میبرد بستر مناسبی برای بیان تردیدها و پرسشهای نویسنده و خواننده است، که ارائهشان به زبان طنز در فضای پیچیده در ایستایی و روزمرّگی برای مردمی که بناست جز یک تعریفِ بیچونوچرا از واقعیت و حقیقت را باور نکنند، خندهدار، سرگرمکننده و در یاد ماندنی میشود.
توانایی بولگاکُف در نشان دادن استقبالِ استثنائیِ جمعیت از فروریختن اسکناس و لباسهای زنانهٔ گرانقیمت فرانسوی از سقف سالن تئاتر، هیجان و تشویق پیچیده در شعف مردم در تماشای بریده شدن سر مجریِ برنامه توسط یکی از دستیاران شیطان، آشکار شدن رازهای زندگی خصوصی مردمانی که ادعای پذیرفتن ایدئولوژی حاکم را داشتند، و جملات شیطان که «خُب، اینها هم مثل همهٔ آدمهای دیگرند... عاشق پول هستند... با این تفاوت که البته مسئلهٔ کمبود مسکن فاسدشان کرده.»، و در نهایت پرواز مرشد و مارگریتا بر فراز شهر و رها شدنشان در آرامش، داستان را از لایهٔ سطحیِ انتقاد به سیستم حاکم به ژرفایی فلسفی و شاعرانه میرساند، که در صحنهای نمادین با تصویرِ ناپدید شدن لباسهای فرانسوی از تن زنان، درست پس از پایان نمایش، فرد و جامعه را، بدون سپرِ دروغ و فریب، برهنه در برابر خود و ما مینشاند، و با در هم ریختنِ پیشفرضهای ذهنی خواننده، از ادبیات رسمی همروزگار خود در شوروی که زیر عنوان رئالیسم سوسیالیستی تعریف میشود فاصله میگیرد و عشق را هماوردِ همیشه پیروز ترس برمیشناسد.
بولگاکُف از همان ابتدای رمان ما را در مسیر بر هم ریختن قطعیتهای حاصل از هر ایدئولوژی قرار میدهد، مسیح را انسانی زمینی معرفی میکند و شیطان را سایهٔ نور، که انسانها را روبهروی چهرهٔ بینقابشان مینشاند تا آثار پلشتیِ ایدئولوژیِ حاکم بر مسکو در روانشان هویدا شود. بعد باورهای ذهنی ما، ازجمله روایت دینیِ تصلیب مسیح، را به هم میریزد و ترس را بزرگترین گناه معرفی میکند؛ ترس که در گسترهٔ زندگی فردی و اجتماعی به ناامیدی از تغییر میانجامد: ترس پیلاطُس از ذهنیت حاکم بر یهودا، که بهرغم باورش، به تأیید حکم اعدام مسیح منجر میشود؛ ترس مرشد از ماسولیت که به سوزاندن دستنوشته و پناه بردنش به آسایشگاه روانی میرسد؛ ترس نویسندگان و منتقدان از نهاد قدرت که به ویرانیِ خلاقیت و تولید ادبیات بیارزش حکومتی کمک میکند؛ ترس بِزدومنی از باورِ واقعیت که او را به آسایشگاه روانی، تن دادن به داروهای رخوتآور و بیتفاوتی در برابر دیگران میرساند؛ و در نگاهی فراگیر ترس بدنهٔ جامعه از ایدئولوژی حاکم که نتیجهاش حقارتِ اندیشیدن به منافع شخصی و سکوت در برابر خشونتی است که زیر عنوانِ عدالت تحمیل میشود؛ و افزون شدن بار همهٔ این ترسها بر همدیگر و بر ذهنیت عمومی جامعه تا جایی که مرشد، نویسندهای که از اینهمه آگاه است، دیگر حتی دلیل واقعی ترسش را نمیفهمد: «... کمکم در من اتفاقی افتاد. شیطان میداند چه بود... از افسردگی رنج میبردم و احساس اضطراب عجیبی داشتم... مقالات هم متوقف نشد. اول فقط به آنها میخندیدم و بعد که مقالهها بیشتر شد نگرشم نسبت به آنها تغییر کرد...مرحلهٔ دوم، یعنی شگفتزدگی شروع شد. به رغم لحن از خود مطمئن و تهدیدآمیز مقالات، در سطر سطرشان تحریف و ریا دیده میشد. احساس میشد. احساس میکردم نویسندگان آن مقالات حرف دلشان را نزدهاند و همین باعث خشمشان شده بود... و بعد، فکرش را بکنید، مرحلهٔ سوم، یعنی ترس شروع شد. سوتفاهم نشود؛ از مقالهها نمیترسیدم. از چیزهای دیگری میترسیدم که هیچ ربطی به آن مقالات و رمان نداشت. برای مثال، یکدفعه از تاریکی ترس برم داشت. خلاصه، مرحلهٔ بیماری روانی فرا رسید. مخصوصا قبل از خواب. احساس میکردم اختاپوسی با بازوهای سرد و نرمش، قلبم را فشار میدهد.»
@cafe_andishe95
#توتالیتاریسم #کمونیسم
(سرشت ققنوسوار ادبیات و سرنوشت میرندهٔ استبداد)
➖ بولگاکُف برای تصویر واقعیتهای فرهنگیِ متضاد و گاه باورنکردنیِ پیچیده در فشارهای اجتماعی مسکو واقعیت و جادو را به هم میآمیزد. حضور شیطان در مسکو و نمایشهایی که بر صحنه میبرد بستر مناسبی برای بیان تردیدها و پرسشهای نویسنده و خواننده است، که ارائهشان به زبان طنز در فضای پیچیده در ایستایی و روزمرّگی برای مردمی که بناست جز یک تعریفِ بیچونوچرا از واقعیت و حقیقت را باور نکنند، خندهدار، سرگرمکننده و در یاد ماندنی میشود.
توانایی بولگاکُف در نشان دادن استقبالِ استثنائیِ جمعیت از فروریختن اسکناس و لباسهای زنانهٔ گرانقیمت فرانسوی از سقف سالن تئاتر، هیجان و تشویق پیچیده در شعف مردم در تماشای بریده شدن سر مجریِ برنامه توسط یکی از دستیاران شیطان، آشکار شدن رازهای زندگی خصوصی مردمانی که ادعای پذیرفتن ایدئولوژی حاکم را داشتند، و جملات شیطان که «خُب، اینها هم مثل همهٔ آدمهای دیگرند... عاشق پول هستند... با این تفاوت که البته مسئلهٔ کمبود مسکن فاسدشان کرده.»، و در نهایت پرواز مرشد و مارگریتا بر فراز شهر و رها شدنشان در آرامش، داستان را از لایهٔ سطحیِ انتقاد به سیستم حاکم به ژرفایی فلسفی و شاعرانه میرساند، که در صحنهای نمادین با تصویرِ ناپدید شدن لباسهای فرانسوی از تن زنان، درست پس از پایان نمایش، فرد و جامعه را، بدون سپرِ دروغ و فریب، برهنه در برابر خود و ما مینشاند، و با در هم ریختنِ پیشفرضهای ذهنی خواننده، از ادبیات رسمی همروزگار خود در شوروی که زیر عنوان رئالیسم سوسیالیستی تعریف میشود فاصله میگیرد و عشق را هماوردِ همیشه پیروز ترس برمیشناسد.
بولگاکُف از همان ابتدای رمان ما را در مسیر بر هم ریختن قطعیتهای حاصل از هر ایدئولوژی قرار میدهد، مسیح را انسانی زمینی معرفی میکند و شیطان را سایهٔ نور، که انسانها را روبهروی چهرهٔ بینقابشان مینشاند تا آثار پلشتیِ ایدئولوژیِ حاکم بر مسکو در روانشان هویدا شود. بعد باورهای ذهنی ما، ازجمله روایت دینیِ تصلیب مسیح، را به هم میریزد و ترس را بزرگترین گناه معرفی میکند؛ ترس که در گسترهٔ زندگی فردی و اجتماعی به ناامیدی از تغییر میانجامد: ترس پیلاطُس از ذهنیت حاکم بر یهودا، که بهرغم باورش، به تأیید حکم اعدام مسیح منجر میشود؛ ترس مرشد از ماسولیت که به سوزاندن دستنوشته و پناه بردنش به آسایشگاه روانی میرسد؛ ترس نویسندگان و منتقدان از نهاد قدرت که به ویرانیِ خلاقیت و تولید ادبیات بیارزش حکومتی کمک میکند؛ ترس بِزدومنی از باورِ واقعیت که او را به آسایشگاه روانی، تن دادن به داروهای رخوتآور و بیتفاوتی در برابر دیگران میرساند؛ و در نگاهی فراگیر ترس بدنهٔ جامعه از ایدئولوژی حاکم که نتیجهاش حقارتِ اندیشیدن به منافع شخصی و سکوت در برابر خشونتی است که زیر عنوانِ عدالت تحمیل میشود؛ و افزون شدن بار همهٔ این ترسها بر همدیگر و بر ذهنیت عمومی جامعه تا جایی که مرشد، نویسندهای که از اینهمه آگاه است، دیگر حتی دلیل واقعی ترسش را نمیفهمد: «... کمکم در من اتفاقی افتاد. شیطان میداند چه بود... از افسردگی رنج میبردم و احساس اضطراب عجیبی داشتم... مقالات هم متوقف نشد. اول فقط به آنها میخندیدم و بعد که مقالهها بیشتر شد نگرشم نسبت به آنها تغییر کرد...مرحلهٔ دوم، یعنی شگفتزدگی شروع شد. به رغم لحن از خود مطمئن و تهدیدآمیز مقالات، در سطر سطرشان تحریف و ریا دیده میشد. احساس میشد. احساس میکردم نویسندگان آن مقالات حرف دلشان را نزدهاند و همین باعث خشمشان شده بود... و بعد، فکرش را بکنید، مرحلهٔ سوم، یعنی ترس شروع شد. سوتفاهم نشود؛ از مقالهها نمیترسیدم. از چیزهای دیگری میترسیدم که هیچ ربطی به آن مقالات و رمان نداشت. برای مثال، یکدفعه از تاریکی ترس برم داشت. خلاصه، مرحلهٔ بیماری روانی فرا رسید. مخصوصا قبل از خواب. احساس میکردم اختاپوسی با بازوهای سرد و نرمش، قلبم را فشار میدهد.»
@cafe_andishe95
📗جهان پر ابهام و نسبی رمان «مرشد و مارگریتا»📘2
#توتالیتاریسم #کمونیسم
🔎واسلاو هاول، نمایشنامه نویس و نخستین رئیس جمهور چک، (۱۹۶۳-۲۰۱۱م) باور داشت که قدرت از آنِ مردم است و زمانیکه مردم از ترس عبور کنند و به قدرتشان پی ببرند هیچ دیکتاتوریای را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. کافی است یاد بگیرند چگونه بیخشونت از قدرتشان برای تغییر استفاده کنند: «نظام توتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام آکنده از دورویی و ریا و دروغ است. لازم نیست مردم همهٔ دروغها و مغلطههای این نظام را باور کنند، اما باید چنان رفتار کنند که گویی باورشان دارند، یا دستکم در سکوت از کنارشان بگذرند. کافی است بپذیرند که با این دروغها و در بطن آنها زندگی کنند، زیرا بدینترتیب بر نظام صحه میگذارند، اطاعتشان را از نظام نشان میدهند، نظام را میسازند، و اصلاً خود نظام میشوند»
🔒اگر ایدئولوژی را مجموعهای از پیشفرضها، ایدهها و ایدهآلهای به هم پیوسته بدانیم -مجموعهای از فکرها، ارزشها و باورها با چشمانداز ثابت، دستنخوردنی و گاه مقدس انگاشته شده، برای توجیه عملکردها- پرداختن به نقش ادبیات و نهادهای فرهنگی دولتی در پیوند با ایدهآلهای انقلابهای ایدئولوژیک، مانند انقلاب سال ۱۹۱۷ میلادی در روسیه، یا ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران اهمیت بیشتری پیدا میکند. اثرگذاری ادبیات در چنین دورانهایی به استفاده از استعاره، یا ارائهٔ متن در ژانرهایی مانند رئالیسم جادویی، برای ثبت واقعیتهای تاریخ محدود نیست. طبیعتِ ادبیات- هنر در معنای گسترده- این توانایی را دارد که ذهن خواننده را در برابر پاسخهای از پیش آماده شدهٔ نهادهای فرهنگی دولتی با سهمی از تردید، پرسش و امید رو در رو نگاه دارد.
🔅داستان «مرشد و مارگریتا» در پسزمینهای زیر سلطهٔ ایدئولوژی کمونیسم با این پیشفرض که تحمیل شرایط مشخص به تغییر طبعیت انسان و تولید ایده و ایدهآل برساخته در آن شرایط میانجامد، رخ میدهد و شکست این ایدئولوژی را، پیش از آنکه واقع شود، پیشنهاد، بلکه بشارت میدهد.
درایت بولگاکُف در ارائهٔ موازی «خیر» و «شرّ» در زمانها و مکانهای پاکْ متفاوت - مسیح و پیلاطُس در اورشلیم و مرشد و ماسولیت در مسکو در یک بازهٔ زمانی برابر (حدود ۷۰ ساعت) و این هر دو در موازات زندگی شخصی خود در برابر دستگاه سانسور استالین؛ و دریافت ما به عنوان خوانندهٔ ایرانیِ اثر در موازات زندگی روزانهمان زیر سرکوب یک ایدئولوژی دینی، با نهادهای دولتی تولید «ادبیات ارزشی»، مانند حوزهٔ فرهنگی و سازمان تبلیغات اسلامی، و سازمانهای ناظر بر کلمات، مانند وزارت ارشاد، در موازات اتحادیهٔ نویسندگان شوروی؛ استفاده از برچسبهای تعریفنشدهٔ «ضد منافع ملی» و «برانداز» بر اساس سلیقههای شخصی وابستگان به نهاد قدرت، معادل کاربرد واژهٔ «خرابکار» در شوروی و انعکاسش در این داستان، و ناپدید شدن آدمهای جایگرفته زیر این عناوین در پیِ دستگیری یا اَشکال دیگری از خشونت، مانند آنچه پلیس مخفی شوروی بر مردم روا میداشت، و نقش شیطان و دستیارانش در نشان دادن، معنا کردن، و کمک به ثبت و ماندگار شدن روایت و در نهایت رها کردنِ خویشتنِ خود و دیگران از اینهمه- پرسشهای پرشماری را طرح میکند، که شاید خلاقیت شگفتیآور نویسنده و انتخاب بههنگام مترجم را برای بازآفرینی متن در زبان فارسی تا پرسش محوری دربارهٔ طبعیت خیر و شرّ بر کشد- پرسشی بیزمان و بیمکان برای انسان و جهان. شگفتی در شگفتیهای داستان یکی هم این است که این پرسش و مسیر نزدیک شدن به پاسخ آن، حتی پیشنهاد دست بردن در پایان روایت و رها کردن پیلاطُس در نور، توسط شیطان با یک تعریف نامتعارف دیگر طرح میشود؛ شاید از جمله با این پیشنهاد که خیر و شرّ در اندرکنش یا یکدیگر تعریف میشوند.
✍🏼گزیده از متن ماندانا زندیان
@cafe_andishe95
#توتالیتاریسم #کمونیسم
🔎واسلاو هاول، نمایشنامه نویس و نخستین رئیس جمهور چک، (۱۹۶۳-۲۰۱۱م) باور داشت که قدرت از آنِ مردم است و زمانیکه مردم از ترس عبور کنند و به قدرتشان پی ببرند هیچ دیکتاتوریای را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. کافی است یاد بگیرند چگونه بیخشونت از قدرتشان برای تغییر استفاده کنند: «نظام توتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام آکنده از دورویی و ریا و دروغ است. لازم نیست مردم همهٔ دروغها و مغلطههای این نظام را باور کنند، اما باید چنان رفتار کنند که گویی باورشان دارند، یا دستکم در سکوت از کنارشان بگذرند. کافی است بپذیرند که با این دروغها و در بطن آنها زندگی کنند، زیرا بدینترتیب بر نظام صحه میگذارند، اطاعتشان را از نظام نشان میدهند، نظام را میسازند، و اصلاً خود نظام میشوند»
🔒اگر ایدئولوژی را مجموعهای از پیشفرضها، ایدهها و ایدهآلهای به هم پیوسته بدانیم -مجموعهای از فکرها، ارزشها و باورها با چشمانداز ثابت، دستنخوردنی و گاه مقدس انگاشته شده، برای توجیه عملکردها- پرداختن به نقش ادبیات و نهادهای فرهنگی دولتی در پیوند با ایدهآلهای انقلابهای ایدئولوژیک، مانند انقلاب سال ۱۹۱۷ میلادی در روسیه، یا ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران اهمیت بیشتری پیدا میکند. اثرگذاری ادبیات در چنین دورانهایی به استفاده از استعاره، یا ارائهٔ متن در ژانرهایی مانند رئالیسم جادویی، برای ثبت واقعیتهای تاریخ محدود نیست. طبیعتِ ادبیات- هنر در معنای گسترده- این توانایی را دارد که ذهن خواننده را در برابر پاسخهای از پیش آماده شدهٔ نهادهای فرهنگی دولتی با سهمی از تردید، پرسش و امید رو در رو نگاه دارد.
🔅داستان «مرشد و مارگریتا» در پسزمینهای زیر سلطهٔ ایدئولوژی کمونیسم با این پیشفرض که تحمیل شرایط مشخص به تغییر طبعیت انسان و تولید ایده و ایدهآل برساخته در آن شرایط میانجامد، رخ میدهد و شکست این ایدئولوژی را، پیش از آنکه واقع شود، پیشنهاد، بلکه بشارت میدهد.
درایت بولگاکُف در ارائهٔ موازی «خیر» و «شرّ» در زمانها و مکانهای پاکْ متفاوت - مسیح و پیلاطُس در اورشلیم و مرشد و ماسولیت در مسکو در یک بازهٔ زمانی برابر (حدود ۷۰ ساعت) و این هر دو در موازات زندگی شخصی خود در برابر دستگاه سانسور استالین؛ و دریافت ما به عنوان خوانندهٔ ایرانیِ اثر در موازات زندگی روزانهمان زیر سرکوب یک ایدئولوژی دینی، با نهادهای دولتی تولید «ادبیات ارزشی»، مانند حوزهٔ فرهنگی و سازمان تبلیغات اسلامی، و سازمانهای ناظر بر کلمات، مانند وزارت ارشاد، در موازات اتحادیهٔ نویسندگان شوروی؛ استفاده از برچسبهای تعریفنشدهٔ «ضد منافع ملی» و «برانداز» بر اساس سلیقههای شخصی وابستگان به نهاد قدرت، معادل کاربرد واژهٔ «خرابکار» در شوروی و انعکاسش در این داستان، و ناپدید شدن آدمهای جایگرفته زیر این عناوین در پیِ دستگیری یا اَشکال دیگری از خشونت، مانند آنچه پلیس مخفی شوروی بر مردم روا میداشت، و نقش شیطان و دستیارانش در نشان دادن، معنا کردن، و کمک به ثبت و ماندگار شدن روایت و در نهایت رها کردنِ خویشتنِ خود و دیگران از اینهمه- پرسشهای پرشماری را طرح میکند، که شاید خلاقیت شگفتیآور نویسنده و انتخاب بههنگام مترجم را برای بازآفرینی متن در زبان فارسی تا پرسش محوری دربارهٔ طبعیت خیر و شرّ بر کشد- پرسشی بیزمان و بیمکان برای انسان و جهان. شگفتی در شگفتیهای داستان یکی هم این است که این پرسش و مسیر نزدیک شدن به پاسخ آن، حتی پیشنهاد دست بردن در پایان روایت و رها کردن پیلاطُس در نور، توسط شیطان با یک تعریف نامتعارف دیگر طرح میشود؛ شاید از جمله با این پیشنهاد که خیر و شرّ در اندرکنش یا یکدیگر تعریف میشوند.
✍🏼گزیده از متن ماندانا زندیان
@cafe_andishe95
🕊لیبرالیسم پادزهر شخصیت اقتدارگرا
#کمونیسم
📍استالین، با همان شخصیت و روان، با همان روحیات و باورها، در "چارچوب" کشورهای لیبرال دموکراتیک، در جامعههای باز و آزاد، در محدوده نظامات غربی، در مقام قدرت و سیاست، شاید استالین نمیشد. یعنی به احتمال زیاد، نمیتوانست مرتکب آن سطح از جرم و جنایت شود. مگر آنکه در هیئت یک رهبر انقلابی علیه دموکراسی لیبرال درمیآمد، از اصل به آن نظم تن نمیداد و به جنگ و پیکار با آن جامعه میرفت. در این صورت، از او به عنوان یک انقلابی و شورشی جنایتکار نام میبردیم. اما در چارچوب دموکراسیهای لیبرال غربی، احتمالاً او را به عنوان یک رهبر جانی و سفاک که در مرگ و کشتار میلیونی انسانها مشارکت داشته، نمیشناختیم.
مقصودم این نیست که دموکراسیها، از سیاستمداران آدمهایی نیک میسازند. اما استالین در نهایت یک سیاستمدار شرور و بد و ناکام میماند، نه جنایتکار و خونریز آن هم در آن بعد. البته که در دموکراسیها هم افراد ناشایست و شر به مقام و منصب رسیدند، اما آنها تبدیل به الگوی جنایت و کشتار در تاریخ و تمدن بشر نشدند.
تمام سخن در این است که قدرت و اقتدار استالین، و هر حاکم شرور و تبهکار دیگری از جنس او، در چارچوب کشور لیبرال دموکراتیکِ تثبیتیافته و جامعهی برخوردار از آزادیهای اساسی، مهار و کنترل میشد. حق حکومت را باید از رای مردم در انتخابات آزاد میگرفت نه مکتب و تاریخ و ایدئولوژی. اگر نصب میشد، در مقام ریاست هم، صد بند و زنجیر بر دست و پای او بود. اختیار نامحدود نداشت. در حدود قدرتاش، باید مسئول میبود و به ملت پاسخگو. در برابر شهروندانِ محقْ مکلف، و مکلف به حفاظت از حقوق و امنیت آنان. حق نقد رفتار و سیاستهای او از سوی مردم و حق عزل و برکناری او از جانب قانون، اقتدارش را محدود میکرد.
دستگاه قضایی مستقل و منصف با تکیه بر قانون مدنی و دموکراتیک، از یک سو، و رسانهها، مطبوعات، نشریهها، تجمعات اعتراضی، جریانهای مردمی و مدنی، احزاب سیاسی، مجلس و نمایندگان منتخب، از سوی دیگر، بر کنش و تصمیم و حرکت او نظارت داشتند و از این طریق، سلطهاش را تحديد و دولتاش را تهدید میکردند.
به این معنا، استالین حتی اگر در دموکراسیهای لیبرال، برگزیده میشد، یحتمل قدرتاش چنان نبود که به او مجال و فرصت آن همه شرارت و جنایت و کثافت را بدهد تا جمعیتهای پرشمار انسانی را، برای آرمان و ایدئولوژیاش، قربانی کند. البته شاید میتوانست دموکراسی را با اقتدارطلبیاش به چالش بکشد، هزینههایی را تحمیل کند، اما نه هزینه و چالشی گزاف. یک دموکراسی اصیل و مقتدر، نه لرزان و ضعیف، میتوانست او را شکست دهد.
✍🏼 رضا زمان
@cafe_andishe95
#کمونیسم
📍استالین، با همان شخصیت و روان، با همان روحیات و باورها، در "چارچوب" کشورهای لیبرال دموکراتیک، در جامعههای باز و آزاد، در محدوده نظامات غربی، در مقام قدرت و سیاست، شاید استالین نمیشد. یعنی به احتمال زیاد، نمیتوانست مرتکب آن سطح از جرم و جنایت شود. مگر آنکه در هیئت یک رهبر انقلابی علیه دموکراسی لیبرال درمیآمد، از اصل به آن نظم تن نمیداد و به جنگ و پیکار با آن جامعه میرفت. در این صورت، از او به عنوان یک انقلابی و شورشی جنایتکار نام میبردیم. اما در چارچوب دموکراسیهای لیبرال غربی، احتمالاً او را به عنوان یک رهبر جانی و سفاک که در مرگ و کشتار میلیونی انسانها مشارکت داشته، نمیشناختیم.
مقصودم این نیست که دموکراسیها، از سیاستمداران آدمهایی نیک میسازند. اما استالین در نهایت یک سیاستمدار شرور و بد و ناکام میماند، نه جنایتکار و خونریز آن هم در آن بعد. البته که در دموکراسیها هم افراد ناشایست و شر به مقام و منصب رسیدند، اما آنها تبدیل به الگوی جنایت و کشتار در تاریخ و تمدن بشر نشدند.
تمام سخن در این است که قدرت و اقتدار استالین، و هر حاکم شرور و تبهکار دیگری از جنس او، در چارچوب کشور لیبرال دموکراتیکِ تثبیتیافته و جامعهی برخوردار از آزادیهای اساسی، مهار و کنترل میشد. حق حکومت را باید از رای مردم در انتخابات آزاد میگرفت نه مکتب و تاریخ و ایدئولوژی. اگر نصب میشد، در مقام ریاست هم، صد بند و زنجیر بر دست و پای او بود. اختیار نامحدود نداشت. در حدود قدرتاش، باید مسئول میبود و به ملت پاسخگو. در برابر شهروندانِ محقْ مکلف، و مکلف به حفاظت از حقوق و امنیت آنان. حق نقد رفتار و سیاستهای او از سوی مردم و حق عزل و برکناری او از جانب قانون، اقتدارش را محدود میکرد.
دستگاه قضایی مستقل و منصف با تکیه بر قانون مدنی و دموکراتیک، از یک سو، و رسانهها، مطبوعات، نشریهها، تجمعات اعتراضی، جریانهای مردمی و مدنی، احزاب سیاسی، مجلس و نمایندگان منتخب، از سوی دیگر، بر کنش و تصمیم و حرکت او نظارت داشتند و از این طریق، سلطهاش را تحديد و دولتاش را تهدید میکردند.
به این معنا، استالین حتی اگر در دموکراسیهای لیبرال، برگزیده میشد، یحتمل قدرتاش چنان نبود که به او مجال و فرصت آن همه شرارت و جنایت و کثافت را بدهد تا جمعیتهای پرشمار انسانی را، برای آرمان و ایدئولوژیاش، قربانی کند. البته شاید میتوانست دموکراسی را با اقتدارطلبیاش به چالش بکشد، هزینههایی را تحمیل کند، اما نه هزینه و چالشی گزاف. یک دموکراسی اصیل و مقتدر، نه لرزان و ضعیف، میتوانست او را شکست دهد.
✍🏼 رضا زمان
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📕کتاب شوروی ضد شوروی نوشته ی ولادیمیر واینویچ نویسنده ی روس تبار است . این کتاب با ارائه تصویری داستانی و غیر داستانی از زندگی شوروی ، مجموعه ای از پوچی های این سیستم را در زندگی روزمره و همچنین در مسائل سیاسی و فرهنگی در کشور روسیه به تصویر می کشد. کتاب…
📚♥️کتابدوستان واینوویچ را در ایران بیشتر با کتاب «کلاه پوستی» میشناسند. این داستاننویس روستبار در آثارش بیشتر در پی مبارزه با رژیم شوروی بود و به همین دلیل این رژیم وی را سال ۱۹۸۰ از کشور اخراج کرد. با این همه واینوویچ در تبعید هم دست از نگاه انتقادی خود برنداشت.
این نویسنده در کتاب «شوروی ضد شوروی» با طنز قوی خود توانسته در مجموعهای از داستانهای کوتاه و مقالات و همچنین تجربیات واقعی در زندگی خود، کلیت نظام شوروی را زیر سوال ببرد. ما در این کتاب میبینیم چگونه نظامی که قرار بود افراد یک جامعه بیطبقه را نجات دهد خود بلای جان آنها شده است.
کتاب زندگی مردم شوروی را در دوران برژنف و خروشچف به تصویر میکشد؛ در واقع ما به چگونگی ساز و کار زندگی مردم در طبقات مختلف جامعه در روسیه درحال سقوط آشنا میشویم؛ مردمی که حتی کتابهایی که برایشان نوشته میشود باید از زیر دست سانسورچیها بگذرد. هر چند که استالین زمانی به نویسندگان شوروی گفته بود: «حقیقت را بنویسید.» آیا منظورش واقعاً حقیقت بود؟ «ما به همۀ حقیقت نیاز نداریم، بلکه فقط به بخشهای مفید آن نیاز داریم. به این ترتیب، دو حقیقت وجود دارد؛ یکی حقیقت واقعی و دیگری حقیقت غیرواقعی. در شوروی هر کسی به خودش اجازه میدهد که در ادبیات دخالت کند، نویسندگان را ارشاد کند و کتابهایشان را حک و اصلاح یا حتی ممنوع کند. و جالب اینجاست که این آدمها میتوانند هیچ تخصصی درباره ادبیات نداشته باشند.»
واینوویچ با این حال معتقد است در چنین شرایط سخت و دشواری که همه چیز باید طبق ایدئولوژی نظام پیش برود، اما حقیقت راه خود را در میان خفقان و فشار پیدا میکند. «هزاران رمان کیلویی وجود دارد که از تک تکشان میتوان برای تراز کردن یک میز کج استفاده کرد یا با چیدنشان روی هم میتوان برجی شبیه برجبابل درست کرد تا یادمانی باشد بر یک ادبیات مردهزاد، اما هیچ پرچمی را نمیتوان با استفاده از کتابهای نوشته شده توسط نویسندگان حاشیه درست کرد. تعداد این کتابها حتی آنقدر نیست که بتوان با آنها یک قفسه کتابخانه را پر کرد، اما این آثار بیشتر از عمر خالقشان و بیشتر از جمله کسانی که میخواستند نابودشان کنند عمرکردهاند. این کتابها را نمیتوان به گلوله بست در زیر آب خفه کرد، با صدور بیانیهای از بالا نابود کرد یا با سکوت بی جانشان کرد.»
نویسنده برایمان روشن میکند در چنین نظامهای کمونیستی دستگاههای حکومتی در بخشهای مختلف پر از آدمهایی است که به آنها گفته میشود «خفه شو و بخور». نویسندگانی که باید خوشبینانه و محافظهکارانهتر بنویسند، زیرا به نفعشان خواهد بود، کتابهایشان چاپ خواهد شد، به تعطیلات مجانی خواهند رفت، همه هزینههای پزشکیشان پرداخت خواهد شد و با یک حقوق خوب بازنشسته خواهند شد. پس چه شرایطی بهتر از این که در ازای دریافت پول و امکانات رفاهی انسانیت خود را زیرپا بگذارند و خفه شوند و بخورند!
از سویی دیگر لطیفههای مردم شوروی علیه حکومتهای دیکتاتوریشان بسیار شناخته شده است. بهطوری که قرار است این لطیفههای سیاسی مردم شوروی در زمان حکومت کمونیستی جمعآوری و مکتوب شوند. ما در حین خواندن کتاب شوروی ضد شوروی متوجه میشویم که واینوویچ نیز در داستانهای طنز انتقادیاش از نظام کمونیستی شوروی هرجا که لازم بوده از این لطیفهها در جای مناسب و بهخوبی استفاده کرده و ناخودآگاه لبخندی تلخ بر لبانمان نشانده است.
اما قسمت تلخ کتاب آنجاست که واینوویچ درباره تصور سوررئال غربیها از حکومتهای استبدادی مینویسد. وی در اینباره میگوید: «هرگز نمیتوانند هیچتصوری از نوع زندگی ما در یک کشور استبدادی داشته باشند. حتی موقعی که آنها صادقانه تلاش میکنند تا با نوع زندگی ما آشنا شوند، باز توفیق چندانی نصیبشان نمیشود.»
«شوروی ضد شوروی» کتابی است تلخ همراه با طنز انتقادی در دوران کمونیسم که نشان میدهد سردمداران این رژیم از ایدئولوژی مارکسیسم به نفع نیازهای شخصی خود استفاده کردند. در نتیجه مردم که خود را از هرگونه امکاناتی در زندگی محروم میدیدند به الکلیسم، دزدی، غیبت ازکار که منجر به کاهش چشمگیر تولید شد و کم کاری ، واکنش نشان دادند.
وقایع خواندنی، نیشدار و گزنده این کتاب را که خود نویسنده از سر گذرانده است با ترجمه بسیار خوب «بیژن اشتری» از انتشارات «ثالث» از دست ندهید تا به پوچی چنین نظامهایی بیش از پیش پی ببرید.
✍🏼مریم ورشو
#کمونیسم
@cafe_andishe95
این نویسنده در کتاب «شوروی ضد شوروی» با طنز قوی خود توانسته در مجموعهای از داستانهای کوتاه و مقالات و همچنین تجربیات واقعی در زندگی خود، کلیت نظام شوروی را زیر سوال ببرد. ما در این کتاب میبینیم چگونه نظامی که قرار بود افراد یک جامعه بیطبقه را نجات دهد خود بلای جان آنها شده است.
کتاب زندگی مردم شوروی را در دوران برژنف و خروشچف به تصویر میکشد؛ در واقع ما به چگونگی ساز و کار زندگی مردم در طبقات مختلف جامعه در روسیه درحال سقوط آشنا میشویم؛ مردمی که حتی کتابهایی که برایشان نوشته میشود باید از زیر دست سانسورچیها بگذرد. هر چند که استالین زمانی به نویسندگان شوروی گفته بود: «حقیقت را بنویسید.» آیا منظورش واقعاً حقیقت بود؟ «ما به همۀ حقیقت نیاز نداریم، بلکه فقط به بخشهای مفید آن نیاز داریم. به این ترتیب، دو حقیقت وجود دارد؛ یکی حقیقت واقعی و دیگری حقیقت غیرواقعی. در شوروی هر کسی به خودش اجازه میدهد که در ادبیات دخالت کند، نویسندگان را ارشاد کند و کتابهایشان را حک و اصلاح یا حتی ممنوع کند. و جالب اینجاست که این آدمها میتوانند هیچ تخصصی درباره ادبیات نداشته باشند.»
واینوویچ با این حال معتقد است در چنین شرایط سخت و دشواری که همه چیز باید طبق ایدئولوژی نظام پیش برود، اما حقیقت راه خود را در میان خفقان و فشار پیدا میکند. «هزاران رمان کیلویی وجود دارد که از تک تکشان میتوان برای تراز کردن یک میز کج استفاده کرد یا با چیدنشان روی هم میتوان برجی شبیه برجبابل درست کرد تا یادمانی باشد بر یک ادبیات مردهزاد، اما هیچ پرچمی را نمیتوان با استفاده از کتابهای نوشته شده توسط نویسندگان حاشیه درست کرد. تعداد این کتابها حتی آنقدر نیست که بتوان با آنها یک قفسه کتابخانه را پر کرد، اما این آثار بیشتر از عمر خالقشان و بیشتر از جمله کسانی که میخواستند نابودشان کنند عمرکردهاند. این کتابها را نمیتوان به گلوله بست در زیر آب خفه کرد، با صدور بیانیهای از بالا نابود کرد یا با سکوت بی جانشان کرد.»
نویسنده برایمان روشن میکند در چنین نظامهای کمونیستی دستگاههای حکومتی در بخشهای مختلف پر از آدمهایی است که به آنها گفته میشود «خفه شو و بخور». نویسندگانی که باید خوشبینانه و محافظهکارانهتر بنویسند، زیرا به نفعشان خواهد بود، کتابهایشان چاپ خواهد شد، به تعطیلات مجانی خواهند رفت، همه هزینههای پزشکیشان پرداخت خواهد شد و با یک حقوق خوب بازنشسته خواهند شد. پس چه شرایطی بهتر از این که در ازای دریافت پول و امکانات رفاهی انسانیت خود را زیرپا بگذارند و خفه شوند و بخورند!
از سویی دیگر لطیفههای مردم شوروی علیه حکومتهای دیکتاتوریشان بسیار شناخته شده است. بهطوری که قرار است این لطیفههای سیاسی مردم شوروی در زمان حکومت کمونیستی جمعآوری و مکتوب شوند. ما در حین خواندن کتاب شوروی ضد شوروی متوجه میشویم که واینوویچ نیز در داستانهای طنز انتقادیاش از نظام کمونیستی شوروی هرجا که لازم بوده از این لطیفهها در جای مناسب و بهخوبی استفاده کرده و ناخودآگاه لبخندی تلخ بر لبانمان نشانده است.
اما قسمت تلخ کتاب آنجاست که واینوویچ درباره تصور سوررئال غربیها از حکومتهای استبدادی مینویسد. وی در اینباره میگوید: «هرگز نمیتوانند هیچتصوری از نوع زندگی ما در یک کشور استبدادی داشته باشند. حتی موقعی که آنها صادقانه تلاش میکنند تا با نوع زندگی ما آشنا شوند، باز توفیق چندانی نصیبشان نمیشود.»
«شوروی ضد شوروی» کتابی است تلخ همراه با طنز انتقادی در دوران کمونیسم که نشان میدهد سردمداران این رژیم از ایدئولوژی مارکسیسم به نفع نیازهای شخصی خود استفاده کردند. در نتیجه مردم که خود را از هرگونه امکاناتی در زندگی محروم میدیدند به الکلیسم، دزدی، غیبت ازکار که منجر به کاهش چشمگیر تولید شد و کم کاری ، واکنش نشان دادند.
وقایع خواندنی، نیشدار و گزنده این کتاب را که خود نویسنده از سر گذرانده است با ترجمه بسیار خوب «بیژن اشتری» از انتشارات «ثالث» از دست ندهید تا به پوچی چنین نظامهایی بیش از پیش پی ببرید.
✍🏼مریم ورشو
#کمونیسم
@cafe_andishe95
⚡️بوسه رهبر شوروی لئونید برژنف ، دبیرکل کمیته حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹ و رهبر آلمان شرقی کمونیستی اریش هونکر پس از جنگ جهانی دوم که در تاریخ به بوسهِ برادری معروف شد.
🖼یکی از مشهورترین نقاشی های گالری دیوار برلین!، نقاشی است از همین واقعه .بالای نقاشی به زبان روسی نوشته شده است:
«خدای من، کمک کن تا از این عشق مرگبار جان سالم بدر کنم»
#کمونیسم
@cafe_andishe95
🖼یکی از مشهورترین نقاشی های گالری دیوار برلین!، نقاشی است از همین واقعه .بالای نقاشی به زبان روسی نوشته شده است:
«خدای من، کمک کن تا از این عشق مرگبار جان سالم بدر کنم»
#کمونیسم
@cafe_andishe95
🚩رومانی از ژانویه ۱۹۴۸ به بعد، تحت رهبری گئورگیو دژ و آنا پائوکر، به یک حکومت کمونیستی کاملا دست نشانده که آمادگی هر نوع خوشخدمتی به مسکو را دارد، تبدیل شد.
🇷🇴🇷🇴
آنچه در رومانی اتفاق افتاد در سراسر اروپای شرقی قابل مشاهده بود: ملی کردن صنایع و بنگاهها، برنامه ریزی اقتصادی متمرکز، اشتراکی کردن کشاورزی، اِعمال سبک «رئالیسم سوسیالیستی» در هر آنچه که هنر قلمداد میشد، سرکوب، تبعید، تعقیب قضایی، و اِعمال فشار و آزار مستمر از سوی پلیس مخفی و حزب بر همه کسانی که تنها گناهشان حمایت نیم بند از رژیم جدید بود. شاید شدت و حدّت ترور دولتی در لهستان، مجارستان، چکسلواکی، بلغارستان و رومانی با هم فرق میکرد اما نقشه اصلیای که روسها برای این کشورها طراحی و ارائه کرده بود نقشه واحدی بود که از سوی وفاداران استالینیست در هر کدام از این کشورها در حال اجرا بود.
به دشواری میتوان تعداد دقیق کسانی را که در رومانی قربانی ترور دولتی شدند مشخص کرد. فقط در فاصله ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۷، تعداد کسانی که در رومانی اعدام شدند حدود شصت هزار نفر تخمین زده میشود.
#ادوارد_بئر #رومانی #کمونیسم فنا یا بقا
@cafe_andishe95
🇷🇴🇷🇴
آنچه در رومانی اتفاق افتاد در سراسر اروپای شرقی قابل مشاهده بود: ملی کردن صنایع و بنگاهها، برنامه ریزی اقتصادی متمرکز، اشتراکی کردن کشاورزی، اِعمال سبک «رئالیسم سوسیالیستی» در هر آنچه که هنر قلمداد میشد، سرکوب، تبعید، تعقیب قضایی، و اِعمال فشار و آزار مستمر از سوی پلیس مخفی و حزب بر همه کسانی که تنها گناهشان حمایت نیم بند از رژیم جدید بود. شاید شدت و حدّت ترور دولتی در لهستان، مجارستان، چکسلواکی، بلغارستان و رومانی با هم فرق میکرد اما نقشه اصلیای که روسها برای این کشورها طراحی و ارائه کرده بود نقشه واحدی بود که از سوی وفاداران استالینیست در هر کدام از این کشورها در حال اجرا بود.
به دشواری میتوان تعداد دقیق کسانی را که در رومانی قربانی ترور دولتی شدند مشخص کرد. فقط در فاصله ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۷، تعداد کسانی که در رومانی اعدام شدند حدود شصت هزار نفر تخمین زده میشود.
#ادوارد_بئر #رومانی #کمونیسم فنا یا بقا
@cafe_andishe95
🔺 نه کمونیسم، نه فاشیسم!
راهپیمایی عظیمِ روزِ استقلال در ورشو، پیام آشکاری به جهان فرستاد: بهار دیگری در شرق اروپا دمیده است! لهستانیها مانند مجارها، اوکراینیها و بلاروسیها قربانی کمونیستند و میخواهند سدراه بازگشتِ کابوس شوند. دیشب آنها پلاکاردهایی با نشان پادشاهی لهستان را حمل میکردند؛ عقابِ مشهور به godło که از افسانهای باستانی و محلی ریشه گرفته و برای قرنها جزیی از نشان پادشاهی لهستان-لیتوانی بوده است. آنها روی پلاکاردهای خود، #کمونیسم و #فاشیسم را به عنوان دو قطبِ همزادِ هم خط زدهاند و لهستان را در پناه عقاب تاجدار سفید، این سمبل دیرپای لهستانی قرار دادهاند؛ پرمعناتر از این هم، مگر میشود؟ لهستانیها همراه با حمل تصویر پاپِ لهستانی، ژان پل دوم شعار میدادند: «خدا، شرف، میهن» و «استقلال قابل فروش نیست».
پیشتر نوشته بودم که نهال بهار اروپای شرقی در ۱۹۸۹، بالیده و امروز در حال ثمره دادن است! به راستی که آنها ارزش زیستن را بهتر از غربِ گرفتارِ مارکسیسم فرهنگی میدانند.
✍🏻 ساسان آقایی
@cafe_andishe95
راهپیمایی عظیمِ روزِ استقلال در ورشو، پیام آشکاری به جهان فرستاد: بهار دیگری در شرق اروپا دمیده است! لهستانیها مانند مجارها، اوکراینیها و بلاروسیها قربانی کمونیستند و میخواهند سدراه بازگشتِ کابوس شوند. دیشب آنها پلاکاردهایی با نشان پادشاهی لهستان را حمل میکردند؛ عقابِ مشهور به godło که از افسانهای باستانی و محلی ریشه گرفته و برای قرنها جزیی از نشان پادشاهی لهستان-لیتوانی بوده است. آنها روی پلاکاردهای خود، #کمونیسم و #فاشیسم را به عنوان دو قطبِ همزادِ هم خط زدهاند و لهستان را در پناه عقاب تاجدار سفید، این سمبل دیرپای لهستانی قرار دادهاند؛ پرمعناتر از این هم، مگر میشود؟ لهستانیها همراه با حمل تصویر پاپِ لهستانی، ژان پل دوم شعار میدادند: «خدا، شرف، میهن» و «استقلال قابل فروش نیست».
پیشتر نوشته بودم که نهال بهار اروپای شرقی در ۱۹۸۹، بالیده و امروز در حال ثمره دادن است! به راستی که آنها ارزش زیستن را بهتر از غربِ گرفتارِ مارکسیسم فرهنگی میدانند.
✍🏻 ساسان آقایی
@cafe_andishe95