▫️ تبعیّت صوری و واقعی
▫️ در مجلد نخست سرمایه
▫️ سرمایه چگونه موجب دگرگونی اجتماعی و مادی تولید میشود
نوشتهی: پاتریک مورای
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم ژوئیه 2020
🔹 توضیح مترجم: بحث نظریِ انواعِ تبعیت کار از سرمایه میتواند در فهم فرایندها و سازوکارهای تاریخیِ گذار به سرمایهداری بسیار راهگشا باشد: این مسئله که سرمایه از رهگذر چه سازوکارهایی، در مواجهههای استعماری و شبهاستعماری، پیکربندی اجتماعیِ تولید و متعاقباً، قشربندی اجتماعیِ طبقات جوامع پیشاسرمایهداری را دگرگون ساخته است. در این معنا، سرمایهداری، بهمثابهی شکل اجتماعیِ ویژهای از خلق ثروت، در تمایز و حتی تقابل با برداشتهایی عام و فراتاریخی از رشد وتوسعه قرار میگیرد و سازوکارهای ناموزون و مرکباش، از همان ابتدای شکلگیری نطفههای آغازین آن برجسته میشود. اهمیت مقالهی مورای در نشان دادن این موارد در سطحی نظری و در آثار مارکس است. هرچند نمیتوان این نکته را از نظر دور داشت که مارکس دستآخر از اضافه کردن این بخش («نتایج فرایند بیواسطهی تولید») به سرمایه منصرف شد و تنها به اشارهای در چند پاراگراف بسنده کرد. این امر احتمالاً به دلیل اجتناب از پیچیدگیهای مربوط به اختلاط استدلال منطقی و تاریخی بوده، که همواره یکی از مناقشهبرانگیزترین جنبههای سرمایه بوده است. با تمام این اوضاف، بررسی روند استدلال مارکس در دستنوشتههای 1861-1863 کماکان میتواند راهگشای فهم روند منطقی استدلال دربارهی انواع تبعیت کار از سرمایه باشد؛ دلالتهای تاریخیِ آن اما منوط به انجام پژوهشهای تاریخی باقی میماند.
🔸 یکسومِ میانیِ مجلد نخست سرمایه، که این مقاله بر آن متمرکز است، به دو موضوعِ ارزش اضافی مطلق و ارزش اضافی نسبی اختصاص یافته است. مقالهی حاضر به ترتیب این دو مفهوم را به مفاهیمِ تبعیّت صوری [formal subsumption] و تبعیّت واقعیِ [real subsumption] کار از سرمایه نسبت میدهد. مارکس در سرمایه صرفاً اشاراتی به اصطلاحات «تبعیّت صوری» و «تبعیّت واقعی» کرده، درحالیکه در دستنوشتههای [اقتصادی] 1861ـ1863 و جمعبندیای که قصد داشت برای مجلد نخست سرمایه بنویسد اما موفق به اتمام آن نشد، یعنی «نتایج فرایند بیواسطهی تولید (نتایج)»، به شکلی مفصلتر به این اصطلاحات پرداخته است. مارکس در این دستنوشتهها همچنین به بسطوگسترش مفاهیم تبعیّت ذهنی [ideal subsumption] و تبعیّت دورگه [hybrid subsumption] میپردازد، که به بررسیشان خواهیم پرداخت. استدلال من از این قرار است که تغییراتی که از نظر مارکس با افزایش ارزش اضافی مطلق درفرایند تولید رخ خواهد داد، صرفاً شامل تبعیّت صوری میشوند، درحالیکه دگرگونیهایی لازم برای [استخراج] ارزش اضافی نسبی دربرگیرندهی تبعیّت واقعی میشوند. در بین این [انواع دگرگونیها]، تبعیّت صوری و واقعی از سرمایه غوغایی پیوسته از انقلاب مادی و اجتماعی به راه میاندازد که البته درعینحال، موجب تحمیل سکون اجتماعی نیز میشود، چراکه به تقویت و گسترش سیطرهی قانون ارزش و شبکهی شکلهای ارزشیِ سرمایه میانجامد. یکسومِ میانی مجلد نخست سرمایه، نظریهای از ارزش اضافی را میپروراند که تبیین نظری قدرتمندی است برای ادعای مارکس و انگلس در مانیفست یعنی ادعای دگرگونی بیپایان جهان از سوی بورژوازی.
🔸 مارکس از چهار نوع مختلف تبعیّت از سرمایه سخن میگوید: صوری، واقعی، دورگه و ذهنی. تبعیّت صوری و واقعی محور اصلی بحثِ مقالهی حاضرند، اما اشارهای مختصر به تبعیّت دورگه و ذهنی هم خواهیم داشت. نخست باید پرسید، ارزش اضافی مطلق و نسبی به چه ترتیب به تبعیّت صوری و واقعی مرتبطاند؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1yi
#پاتریک_مورای #دلشاد_عبادی
#مارکس #کاپیتال #تبعیت_واقعی #تبعیت_صوری #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ در مجلد نخست سرمایه
▫️ سرمایه چگونه موجب دگرگونی اجتماعی و مادی تولید میشود
نوشتهی: پاتریک مورای
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم ژوئیه 2020
🔹 توضیح مترجم: بحث نظریِ انواعِ تبعیت کار از سرمایه میتواند در فهم فرایندها و سازوکارهای تاریخیِ گذار به سرمایهداری بسیار راهگشا باشد: این مسئله که سرمایه از رهگذر چه سازوکارهایی، در مواجهههای استعماری و شبهاستعماری، پیکربندی اجتماعیِ تولید و متعاقباً، قشربندی اجتماعیِ طبقات جوامع پیشاسرمایهداری را دگرگون ساخته است. در این معنا، سرمایهداری، بهمثابهی شکل اجتماعیِ ویژهای از خلق ثروت، در تمایز و حتی تقابل با برداشتهایی عام و فراتاریخی از رشد وتوسعه قرار میگیرد و سازوکارهای ناموزون و مرکباش، از همان ابتدای شکلگیری نطفههای آغازین آن برجسته میشود. اهمیت مقالهی مورای در نشان دادن این موارد در سطحی نظری و در آثار مارکس است. هرچند نمیتوان این نکته را از نظر دور داشت که مارکس دستآخر از اضافه کردن این بخش («نتایج فرایند بیواسطهی تولید») به سرمایه منصرف شد و تنها به اشارهای در چند پاراگراف بسنده کرد. این امر احتمالاً به دلیل اجتناب از پیچیدگیهای مربوط به اختلاط استدلال منطقی و تاریخی بوده، که همواره یکی از مناقشهبرانگیزترین جنبههای سرمایه بوده است. با تمام این اوضاف، بررسی روند استدلال مارکس در دستنوشتههای 1861-1863 کماکان میتواند راهگشای فهم روند منطقی استدلال دربارهی انواع تبعیت کار از سرمایه باشد؛ دلالتهای تاریخیِ آن اما منوط به انجام پژوهشهای تاریخی باقی میماند.
🔸 یکسومِ میانیِ مجلد نخست سرمایه، که این مقاله بر آن متمرکز است، به دو موضوعِ ارزش اضافی مطلق و ارزش اضافی نسبی اختصاص یافته است. مقالهی حاضر به ترتیب این دو مفهوم را به مفاهیمِ تبعیّت صوری [formal subsumption] و تبعیّت واقعیِ [real subsumption] کار از سرمایه نسبت میدهد. مارکس در سرمایه صرفاً اشاراتی به اصطلاحات «تبعیّت صوری» و «تبعیّت واقعی» کرده، درحالیکه در دستنوشتههای [اقتصادی] 1861ـ1863 و جمعبندیای که قصد داشت برای مجلد نخست سرمایه بنویسد اما موفق به اتمام آن نشد، یعنی «نتایج فرایند بیواسطهی تولید (نتایج)»، به شکلی مفصلتر به این اصطلاحات پرداخته است. مارکس در این دستنوشتهها همچنین به بسطوگسترش مفاهیم تبعیّت ذهنی [ideal subsumption] و تبعیّت دورگه [hybrid subsumption] میپردازد، که به بررسیشان خواهیم پرداخت. استدلال من از این قرار است که تغییراتی که از نظر مارکس با افزایش ارزش اضافی مطلق درفرایند تولید رخ خواهد داد، صرفاً شامل تبعیّت صوری میشوند، درحالیکه دگرگونیهایی لازم برای [استخراج] ارزش اضافی نسبی دربرگیرندهی تبعیّت واقعی میشوند. در بین این [انواع دگرگونیها]، تبعیّت صوری و واقعی از سرمایه غوغایی پیوسته از انقلاب مادی و اجتماعی به راه میاندازد که البته درعینحال، موجب تحمیل سکون اجتماعی نیز میشود، چراکه به تقویت و گسترش سیطرهی قانون ارزش و شبکهی شکلهای ارزشیِ سرمایه میانجامد. یکسومِ میانی مجلد نخست سرمایه، نظریهای از ارزش اضافی را میپروراند که تبیین نظری قدرتمندی است برای ادعای مارکس و انگلس در مانیفست یعنی ادعای دگرگونی بیپایان جهان از سوی بورژوازی.
🔸 مارکس از چهار نوع مختلف تبعیّت از سرمایه سخن میگوید: صوری، واقعی، دورگه و ذهنی. تبعیّت صوری و واقعی محور اصلی بحثِ مقالهی حاضرند، اما اشارهای مختصر به تبعیّت دورگه و ذهنی هم خواهیم داشت. نخست باید پرسید، ارزش اضافی مطلق و نسبی به چه ترتیب به تبعیّت صوری و واقعی مرتبطاند؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1yi
#پاتریک_مورای #دلشاد_عبادی
#مارکس #کاپیتال #تبعیت_واقعی #تبعیت_صوری #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تبعیّت صوری و واقعی
در مجلد نخست سرمایه نوشتهی: پاتریک مورای ترجمهی: دلشاد عبادی مارکس با تصورش از تبعیّت واقعیِ تولید از سرمایه، با بنیاد تازهای به تفکر دربارهی «صنعت» مدرن میپردازد. شیوهی رایج و معمولِ پرداختن…
▫️ سوسیالیسم سدهی بیستویکم
▫️ و ضرورت جهانیشدنِ سوسیالیستی
نوشتهی: مایکل ای. لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
11 اوت 2020
🔸 کارگران برای به چالشکشیدن مداوم سرمایه لازم است چشماندازی روشن از بدیلی سوسیالیستی داشته باشند که بر محوریتِ شکوفایی انسانی بنا شده باشد. مفهومِ سوسیالیسم سدهی بیستویکم با تمرکز بر سوسیالیسم بهمثابهی نظامی ارگانیک، مثلثی سوسیالیستی از الف) مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، ب) تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران برای ج) اهداف و نیازهای اجتماعی که چنین چشماندازی را در اختیار میگذارد و بر ضرورتِ مبارزه برای گسترش هر سه ضلع این مثلت سوسیالیستی دلالت میکند. اما با توجه به نابرابری عظیم و دسترسیهای نایکسان به میراث اجتماعیِ مشترک ما، پیگیری این پروژه از لحاظ بینالمللی به چه معناست؟ در این مقاله بر ضرورتِ بسطوگسترشِ مفهومی از جهانیشدنِ سوسیالیستی تأکید میکنیم تا جهانیشدن سرمایهداری را به چالش بکشیم.
🔸 با توجه به گسترهی طرد و نابرابری جهانیِ فعلی، چگونه میتوان بدیلی در مقابل جهانیشدن سرمایهداری ساخت؟ اگر کارگران در سراسر جهان تنها در مقام کارگران مزدی با یکدیگر پیوند یابند، منافع فوریشان در تصادم با یکدیگر قرار میگیرد؛ آنها در جهانیشدن سرمایهداری در رقابت با هم قرار دارند ــ رقابت بر سر شغل، درآمد و شرایط کار. هرچقدر هم که به تکاپو و تبوتاب بیافتیم، نمیتوانیم این مسئله را رفعورجوع کنیم، چراکه این نه توهم بلکه واقعیت است. درست است که میتوان ادعا کرد که تمامی کارگران منفعتی مشترک در مقابله با سرمایه دارند، اما باید اذعان کرد که در مقایسه با مبارزهی آنها برای پاسخگویی به نیازهای خود و خانوادههایشان، این منفعت ضرورتاً منفعتی فوری و بلافصل محسوب نمیشود.
🔸 مادامیکه اجازه دهیم سرمایه کارگران مزدی را به رقابت وا دارد، آنها ضرورتاً یکدیگر را رقیب تلقی میکنند. مسلم است که سرمایه از این وضعیت سود میبرد. البته، اتحادیهها اغلب تلاش داشتهاند که با وحدتبخشی به کارگران بهعنوان مزدبگیران، همبستگیای بینالمللی میان آنها علیه دشمن مشترک، یعنی سرمایه، پدید بیاورند. بااینهمه، مادامی که تلاشها برای ساختن وحدت میان کارگران محدود به منافع آنان بهعنوان مزدبگیر باشد، این تلاشها محدود به حوزهای خواهد بود که سرمایه در آن قدرتمندتر است. آیا نباید از اکونومیسم فراتر رفته و راهبرد تازهای را رشد دهیم که ریشه در تصدیق این امر داشته باشد که کارگران صرفاً تکساحتی نیستند و صرفاً مزدبگیر محسوب نمیشوند؟
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1EH
#مایکل_لبویتز #دلشاد_عبادی
#بدیل_سوسیالیستی #جهانی_شدن #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ و ضرورت جهانیشدنِ سوسیالیستی
نوشتهی: مایکل ای. لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
11 اوت 2020
🔸 کارگران برای به چالشکشیدن مداوم سرمایه لازم است چشماندازی روشن از بدیلی سوسیالیستی داشته باشند که بر محوریتِ شکوفایی انسانی بنا شده باشد. مفهومِ سوسیالیسم سدهی بیستویکم با تمرکز بر سوسیالیسم بهمثابهی نظامی ارگانیک، مثلثی سوسیالیستی از الف) مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، ب) تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران برای ج) اهداف و نیازهای اجتماعی که چنین چشماندازی را در اختیار میگذارد و بر ضرورتِ مبارزه برای گسترش هر سه ضلع این مثلت سوسیالیستی دلالت میکند. اما با توجه به نابرابری عظیم و دسترسیهای نایکسان به میراث اجتماعیِ مشترک ما، پیگیری این پروژه از لحاظ بینالمللی به چه معناست؟ در این مقاله بر ضرورتِ بسطوگسترشِ مفهومی از جهانیشدنِ سوسیالیستی تأکید میکنیم تا جهانیشدن سرمایهداری را به چالش بکشیم.
🔸 با توجه به گسترهی طرد و نابرابری جهانیِ فعلی، چگونه میتوان بدیلی در مقابل جهانیشدن سرمایهداری ساخت؟ اگر کارگران در سراسر جهان تنها در مقام کارگران مزدی با یکدیگر پیوند یابند، منافع فوریشان در تصادم با یکدیگر قرار میگیرد؛ آنها در جهانیشدن سرمایهداری در رقابت با هم قرار دارند ــ رقابت بر سر شغل، درآمد و شرایط کار. هرچقدر هم که به تکاپو و تبوتاب بیافتیم، نمیتوانیم این مسئله را رفعورجوع کنیم، چراکه این نه توهم بلکه واقعیت است. درست است که میتوان ادعا کرد که تمامی کارگران منفعتی مشترک در مقابله با سرمایه دارند، اما باید اذعان کرد که در مقایسه با مبارزهی آنها برای پاسخگویی به نیازهای خود و خانوادههایشان، این منفعت ضرورتاً منفعتی فوری و بلافصل محسوب نمیشود.
🔸 مادامیکه اجازه دهیم سرمایه کارگران مزدی را به رقابت وا دارد، آنها ضرورتاً یکدیگر را رقیب تلقی میکنند. مسلم است که سرمایه از این وضعیت سود میبرد. البته، اتحادیهها اغلب تلاش داشتهاند که با وحدتبخشی به کارگران بهعنوان مزدبگیران، همبستگیای بینالمللی میان آنها علیه دشمن مشترک، یعنی سرمایه، پدید بیاورند. بااینهمه، مادامی که تلاشها برای ساختن وحدت میان کارگران محدود به منافع آنان بهعنوان مزدبگیر باشد، این تلاشها محدود به حوزهای خواهد بود که سرمایه در آن قدرتمندتر است. آیا نباید از اکونومیسم فراتر رفته و راهبرد تازهای را رشد دهیم که ریشه در تصدیق این امر داشته باشد که کارگران صرفاً تکساحتی نیستند و صرفاً مزدبگیر محسوب نمیشوند؟
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1EH
#مایکل_لبویتز #دلشاد_عبادی
#بدیل_سوسیالیستی #جهانی_شدن #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم سدهی بیستویکم
ضرورت جهانیشدنِ سوسیالیستی نوشتهی: مایکل ای. لبوویتز ترجمهی: دلشاد عبادی ما میبایست فهمی از جهانیشدنِ سوسیالیستی را بسطوگسترش دهیم ــ فهمی که در آن تولیدکنندگان حق تمامی افراد جهان را برای سه…
▫️ پس از اکتبر
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پس از اکتبر
بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی نوشتهی: رولاند بوئِر ترجمهی: دلشاد عبادی لنین بیش از هرچیز علاقهمند به دو تقابل دیالکتیکی است که خط وبری آن را نادیده گرفته است، یعنی، تقابل وابستگیـعاملیت و سو…
▫️ نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری
نوشتهی: واسیلیس گرولیوس
ترجمهی: دلشاد عبادی
19 اکتبر 2020
🔸 جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم میدانم؟ از اینرو که در مجموعهآثار مارکس و انگلس، میتوانیم پسزمینهی فلسفیای بیابیم که به ما میفهماند پیشفرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایهداری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستیاش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست میدهد که بنا به آن میتوان مطالبهی براندازیِ نظام سرمایهداری را، مطالبهای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.
🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیشبینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت میدهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پسزمینهی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده میگیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آنرو که باور داشت آینده پیشبینیپذیر نیست، هیچ جزئیاتی دربارهی جامعهی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که میتوان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیشبینیهایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوهبراین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا میبایست همراه با انگلس، این چنین از جانودل تلاش میکردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمیآوردند.
🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهمتر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیمگیری در باب این مسئله که همیاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیهی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوهای روشنتر و انضمامیتر از پیش، آشکار سازم که رابطهی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفهی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازهای را به نظریهی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئلهی اجتماعی» پیوند میزند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالودهای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Np
#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعهی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری
نوشتهی: واسیلیس گرولیوس
ترجمهی: دلشاد عبادی
19 اکتبر 2020
🔸 جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم میدانم؟ از اینرو که در مجموعهآثار مارکس و انگلس، میتوانیم پسزمینهی فلسفیای بیابیم که به ما میفهماند پیشفرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایهداری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستیاش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست میدهد که بنا به آن میتوان مطالبهی براندازیِ نظام سرمایهداری را، مطالبهای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.
🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیشبینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت میدهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پسزمینهی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده میگیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آنرو که باور داشت آینده پیشبینیپذیر نیست، هیچ جزئیاتی دربارهی جامعهی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که میتوان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیشبینیهایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوهبراین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا میبایست همراه با انگلس، این چنین از جانودل تلاش میکردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمیآوردند.
🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهمتر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیمگیری در باب این مسئله که همیاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیهی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوهای روشنتر و انضمامیتر از پیش، آشکار سازم که رابطهی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفهی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازهای را به نظریهی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئلهی اجتماعی» پیوند میزند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالودهای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Np
#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعهی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری نوشتهی: واسیلیس گرولیوس ترجمهی: دلشاد عبادی از نظر مارکس دموکراسیْ نمود محسوب میشود، شکلی اجتماعی که محتوایی خاص را پیشانگاشت میگیرد. برای آنکه بتوانی…
▫️ سازمانهای مردمی در کمون پاریس
نوشتهی: یوجین شولکیند
ترجمهی: دلشاد عبادی
12 دسامبر 2020
🔸 مورخان از زمان شکست کمون پاریس در هفتهی خونین ماه می 1871، تفسیرهای عمیقاً متفاوتی از سرشت سیاسی و اجتماعی کمون ارائه دادهاند. بااینحال، بهرغم گسترهی متنوع رویکردها به این مسئله، گرایش عمومی در بررسی کمون همواره به بررسی مدارک و شواهد مرتبط با اقدامات رسمی و بیانیهها، صورتجلسههای نشستهای کمون، روزنامههای پُرتیراژ و روایتهای بهجا مانده از شخصیتهای اصلی کمون محدود بوده است. از سوی دیگر، یا فعالیت گستردهی سازمانهای مردمی را نادیده گرفتهاند یا بهشکلی سطحی به آن پرداختهاند.
🔸 هدف این مقاله جلبِ توجه نسبت به ماهیت عمیقاً فعالانه و تأثیرگذارِ جنبش مردمی کموناردهاست. فعالیتهای مردمی آن شایستگی را دارد که در بحث دربارهی ماهیتِ اجتماعی و اقتصادی کمون جایگاه بس مهمتری را به خود اختصاص دهد، چراکه تأسیس کمون و دفاع از آنْ عمدتاً نتیجهی همین شورواشتیاق مردمی بود که با محاصرهی پاریس از سوی نیروهای پروس در زمستان بعد از آن آغاز شد.
🔸 این مقاله منحصراً به فعالیت مردمیِ کموناردها در پاریس میپردازد، اما همزمان با این وقایع، تظاهرات و نمودهای مردمی روحیهی هواداری از کمون در دیگر شهرهایی که خیزشهای کمونی مشابهی را تجربه کردند یا سایر مراکزِ صنعتیِ سراسر فرانسه نیز بسطوگسترش یافت. پژوهشهای بیشتر در آرشیوهای محلی دربارهی فعالیت بخشهایی از بینالملل اول، روزنامهها، اتحادیهها و باشگاهها، به تصحیح این برداشت رایج اما غلط کمک میکند که کمون را «خیزشی» منحصر به پاریس قلمداد میکند.
🔸 همزمان با افزایش دشواریهای برخاسته از محاصرهی نیروهای پروس در میان مردم شهر، باشگاهها به تریبونی برای بیان نارضایتی از دولت موقت بدل شدند. مشکلات اقتصادی، بهویژه در میان کارگران، به موضوع رایج بحثها بدل شد و به گسترشِ تفکرات برابریطلبانه و سوسیالیستی کمک کرد. همزمان با گسترش این باور که دولت موقت در حال خیانت به ملت بود، این اعتقاد نیز تقویت شد که فقط یک «کمون» میتواند پیرامون خطمشی جنگ تمامعیار بهشکلی مؤثر به سازماندهی مجددِ دفاع بپردازد.
🔸 آشکارا میتوان شاهد بود که الهامبخشِ رهبریِ گروهِ پرنفوذِ اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و کمک به زخمیان برخی اهداف سوسیالیستی بوده است. پوسترها، مصوبات و صورتجلساتِ این اتحادیه حاکی از وجود حمایت مردمی چشمگیری است، از جمله دخالت تعداد زیادی از زنان در تبلیغات سازمان و فعالیتهای مربوط به دفاع مدنی.
🔸 هرچند به دست دادنِ برآوردی دقیق از تمایلات سوسیالیستی دشوار است، ارزیابیهای رایجی نیز که معمولاً بر بررسی روزنامههای مهم، خاطرات و اسناد رسمی کمون متکیاند مشخصاً از منظر توضیحِ سازمانهای مردمی نابسندهاند. همچنین کمیتِ اعلامیههای آشکارا سوسیالیستی را نیز نمیتوان بهخودیخود مبنایی بسنده درنظر گرفت، هرچند بدونشک نمونههای چنین اعلامیههایی کم هم نبودند. بهنظر میرسد عموماً باشگاهها و انجمنها به خوبی دریافته بودند که بدون وجود امنیت نظامی اقدام به اصلاحاتِ اقتصادی پایهای ممکن نیست. در نتیجه، اغلب مباحث بیش از آنکه به برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادیِ متعدد بپردازند، به بهبود اقدامات دفاعی نظامی مربوط میشدند. اما موکول کردن این دست برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی به اولویت ثانویه در مباحث، به معنای فقدان تفکر سوسیالیستی نبود؛ درواقع آگاهی از اهداف غایی سوسیالیستی و مسائل بلافصل مربوط به دفاع نظامی مانعالجمع نبودند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1S7
#یوجین_شولکیند #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: یوجین شولکیند
ترجمهی: دلشاد عبادی
12 دسامبر 2020
🔸 مورخان از زمان شکست کمون پاریس در هفتهی خونین ماه می 1871، تفسیرهای عمیقاً متفاوتی از سرشت سیاسی و اجتماعی کمون ارائه دادهاند. بااینحال، بهرغم گسترهی متنوع رویکردها به این مسئله، گرایش عمومی در بررسی کمون همواره به بررسی مدارک و شواهد مرتبط با اقدامات رسمی و بیانیهها، صورتجلسههای نشستهای کمون، روزنامههای پُرتیراژ و روایتهای بهجا مانده از شخصیتهای اصلی کمون محدود بوده است. از سوی دیگر، یا فعالیت گستردهی سازمانهای مردمی را نادیده گرفتهاند یا بهشکلی سطحی به آن پرداختهاند.
🔸 هدف این مقاله جلبِ توجه نسبت به ماهیت عمیقاً فعالانه و تأثیرگذارِ جنبش مردمی کموناردهاست. فعالیتهای مردمی آن شایستگی را دارد که در بحث دربارهی ماهیتِ اجتماعی و اقتصادی کمون جایگاه بس مهمتری را به خود اختصاص دهد، چراکه تأسیس کمون و دفاع از آنْ عمدتاً نتیجهی همین شورواشتیاق مردمی بود که با محاصرهی پاریس از سوی نیروهای پروس در زمستان بعد از آن آغاز شد.
🔸 این مقاله منحصراً به فعالیت مردمیِ کموناردها در پاریس میپردازد، اما همزمان با این وقایع، تظاهرات و نمودهای مردمی روحیهی هواداری از کمون در دیگر شهرهایی که خیزشهای کمونی مشابهی را تجربه کردند یا سایر مراکزِ صنعتیِ سراسر فرانسه نیز بسطوگسترش یافت. پژوهشهای بیشتر در آرشیوهای محلی دربارهی فعالیت بخشهایی از بینالملل اول، روزنامهها، اتحادیهها و باشگاهها، به تصحیح این برداشت رایج اما غلط کمک میکند که کمون را «خیزشی» منحصر به پاریس قلمداد میکند.
🔸 همزمان با افزایش دشواریهای برخاسته از محاصرهی نیروهای پروس در میان مردم شهر، باشگاهها به تریبونی برای بیان نارضایتی از دولت موقت بدل شدند. مشکلات اقتصادی، بهویژه در میان کارگران، به موضوع رایج بحثها بدل شد و به گسترشِ تفکرات برابریطلبانه و سوسیالیستی کمک کرد. همزمان با گسترش این باور که دولت موقت در حال خیانت به ملت بود، این اعتقاد نیز تقویت شد که فقط یک «کمون» میتواند پیرامون خطمشی جنگ تمامعیار بهشکلی مؤثر به سازماندهی مجددِ دفاع بپردازد.
🔸 آشکارا میتوان شاهد بود که الهامبخشِ رهبریِ گروهِ پرنفوذِ اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و کمک به زخمیان برخی اهداف سوسیالیستی بوده است. پوسترها، مصوبات و صورتجلساتِ این اتحادیه حاکی از وجود حمایت مردمی چشمگیری است، از جمله دخالت تعداد زیادی از زنان در تبلیغات سازمان و فعالیتهای مربوط به دفاع مدنی.
🔸 هرچند به دست دادنِ برآوردی دقیق از تمایلات سوسیالیستی دشوار است، ارزیابیهای رایجی نیز که معمولاً بر بررسی روزنامههای مهم، خاطرات و اسناد رسمی کمون متکیاند مشخصاً از منظر توضیحِ سازمانهای مردمی نابسندهاند. همچنین کمیتِ اعلامیههای آشکارا سوسیالیستی را نیز نمیتوان بهخودیخود مبنایی بسنده درنظر گرفت، هرچند بدونشک نمونههای چنین اعلامیههایی کم هم نبودند. بهنظر میرسد عموماً باشگاهها و انجمنها به خوبی دریافته بودند که بدون وجود امنیت نظامی اقدام به اصلاحاتِ اقتصادی پایهای ممکن نیست. در نتیجه، اغلب مباحث بیش از آنکه به برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادیِ متعدد بپردازند، به بهبود اقدامات دفاعی نظامی مربوط میشدند. اما موکول کردن این دست برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی به اولویت ثانویه در مباحث، به معنای فقدان تفکر سوسیالیستی نبود؛ درواقع آگاهی از اهداف غایی سوسیالیستی و مسائل بلافصل مربوط به دفاع نظامی مانعالجمع نبودند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1S7
#یوجین_شولکیند #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سازمانهای مردمی در کمون پاریس
نوشتهی: یوجین شولکیند ترجمهی: دلشاد عبادی یکی از موارد مشخصاً قابلتوجه، حمایت اتحادیههای کارگری از فعالیت کمیسیون کار، صنعت و تجارت بود. این مسئله بهطور مشخص در رابطه با فرمان کمون و فراخوان ب…
▫️ کمون پاریس: بدیل ممکن
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمون پاریس: بدیل ممکن
[در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس] نوشتهی: مارچلو موستو ترجمهی: دلشاد عبادی کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بود…
▫️ کمیابی و قلمرو آزادی
نوشتهی: مایکل لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
۱۴ آوریل ۲۰۲۱
🔸 مارکس به صورت خلاصه، سرمایهداری را «کلیتی بهمپیوسته» درک میکرد که دائماً درگیر فرآیند تجدیدحیات است، فرآیندی که محصولات مادی و مناسبات اجتماعی را تولید و بازتولید میکند و خود این محصولات و مناسبات نیز پیششرطها و پیشفرضهای تولید هستند. «این شرایط همچون این مناسبات، از سویی پیشفرضهای فرآیند تولید سرمایهداریاند و از سوی دیگر نتایج و مخلوقات آن؛ آنها توأمان از سوی این نظام تولید و بازتولید میشوند». سرمایهداری در قامت نظامی انداموار بهشکلی خودانگیخته مناسبات تولید سرمایهداری را بازتولید میکند (یعنی از سویی سرمایهدار و از سوی دیگر کارگر مزدی) ــ یعنی، مقدمههای ضروری خود را باتولید میکند.
🔸 مسلماً نظامی انداموار یکباره از آسمان نازل نمیشود: «نیروهای بارآور و مناسبات تولیدِ جدید نه از عدم زاده میشوند، نه از آسمان به زمین میافتند و نه از زهدان ایدهی خودمدار پدید میآیند؛ آنها در چارچوب تکامل تولیدِ موجود و در متن روابط مالکیتِ میراثی و سنتی و نیز در رودررویی متضاد با آنها شکل میگیرند». بنابراین، پیش از آنکه این نظام جدید قادر شود مقدمههای خود را تولید کند، با یک فرایند توسعه، فرایند تکوین سروکار داریم: «تکوین یافتن به این کلیت، یکی از وجوه وجودی این فرآیند و نیز تکامل آن است».
🔸 «تکامل همهجانبهی فرد» تحفهای آسمانی که بر ما نازل شود نیست. برای فهم جامعهی تولیدکنندگان همبسته میبایست تشخیص دهیم که توسعهی انسانی نیازمندِ پراتیک است، آنهم پراتیک مداوم. مارکس با آغاز از مفصلبندیاش از مفهومِ پراتیک انقلابی ــ «انطباقِ تغییر شرایط و تغییر فعالیت انسانی یا تغییرِ خود» ــ همواره تأکید میکرد که افراد از رهگذر فعالیتشان و توأمان با تغییر شرایطْ خود نیز تغییر میکنند. خلاصه اینکه ما از رهگذر پراتیکمان خود را تکامل میبخشیم و محصول تمامی فعالیتهایمان هستیم ــ محصول تمامی مبارزاتمان (یا فقدان آنها)، محصول تمامی مناسباتی که ذیل آنها تولید کرده و با یکدیگر تعامل داریم. خلاصه اینکه در هر فعالیت انسانی شاهد یک محصول مشترک هستیم ــ تغییر توأمانِ ابژهی کار و خودِ کارگر.
🔸اما این جامعهی جدید بهمنظور بازتولید خود نیازمند چه اندامهایی است؟ پیشفرضِ جامعهی تولیدکنندگان همبسته وجود مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران و جامعهای همبسته است که در آن تولید در راستای اهداف و نیازهای مشترک صورت میگیرد. بااینهمه، در غیاب سازوکاری واقعی که این ترکیب مشخص از تولید، توزیع و مصرف از طریق آن تحقق یابد، تمامی این موارد صرفاً در حد یک چشمانداز باقی میماند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28i
#مایکل_لبوویتز #دلشاد_عبادی
#جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
#نقد_برنامه_گوتا
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مایکل لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
۱۴ آوریل ۲۰۲۱
🔸 مارکس به صورت خلاصه، سرمایهداری را «کلیتی بهمپیوسته» درک میکرد که دائماً درگیر فرآیند تجدیدحیات است، فرآیندی که محصولات مادی و مناسبات اجتماعی را تولید و بازتولید میکند و خود این محصولات و مناسبات نیز پیششرطها و پیشفرضهای تولید هستند. «این شرایط همچون این مناسبات، از سویی پیشفرضهای فرآیند تولید سرمایهداریاند و از سوی دیگر نتایج و مخلوقات آن؛ آنها توأمان از سوی این نظام تولید و بازتولید میشوند». سرمایهداری در قامت نظامی انداموار بهشکلی خودانگیخته مناسبات تولید سرمایهداری را بازتولید میکند (یعنی از سویی سرمایهدار و از سوی دیگر کارگر مزدی) ــ یعنی، مقدمههای ضروری خود را باتولید میکند.
🔸 مسلماً نظامی انداموار یکباره از آسمان نازل نمیشود: «نیروهای بارآور و مناسبات تولیدِ جدید نه از عدم زاده میشوند، نه از آسمان به زمین میافتند و نه از زهدان ایدهی خودمدار پدید میآیند؛ آنها در چارچوب تکامل تولیدِ موجود و در متن روابط مالکیتِ میراثی و سنتی و نیز در رودررویی متضاد با آنها شکل میگیرند». بنابراین، پیش از آنکه این نظام جدید قادر شود مقدمههای خود را تولید کند، با یک فرایند توسعه، فرایند تکوین سروکار داریم: «تکوین یافتن به این کلیت، یکی از وجوه وجودی این فرآیند و نیز تکامل آن است».
🔸 «تکامل همهجانبهی فرد» تحفهای آسمانی که بر ما نازل شود نیست. برای فهم جامعهی تولیدکنندگان همبسته میبایست تشخیص دهیم که توسعهی انسانی نیازمندِ پراتیک است، آنهم پراتیک مداوم. مارکس با آغاز از مفصلبندیاش از مفهومِ پراتیک انقلابی ــ «انطباقِ تغییر شرایط و تغییر فعالیت انسانی یا تغییرِ خود» ــ همواره تأکید میکرد که افراد از رهگذر فعالیتشان و توأمان با تغییر شرایطْ خود نیز تغییر میکنند. خلاصه اینکه ما از رهگذر پراتیکمان خود را تکامل میبخشیم و محصول تمامی فعالیتهایمان هستیم ــ محصول تمامی مبارزاتمان (یا فقدان آنها)، محصول تمامی مناسباتی که ذیل آنها تولید کرده و با یکدیگر تعامل داریم. خلاصه اینکه در هر فعالیت انسانی شاهد یک محصول مشترک هستیم ــ تغییر توأمانِ ابژهی کار و خودِ کارگر.
🔸اما این جامعهی جدید بهمنظور بازتولید خود نیازمند چه اندامهایی است؟ پیشفرضِ جامعهی تولیدکنندگان همبسته وجود مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران و جامعهای همبسته است که در آن تولید در راستای اهداف و نیازهای مشترک صورت میگیرد. بااینهمه، در غیاب سازوکاری واقعی که این ترکیب مشخص از تولید، توزیع و مصرف از طریق آن تحقق یابد، تمامی این موارد صرفاً در حد یک چشمانداز باقی میماند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28i
#مایکل_لبوویتز #دلشاد_عبادی
#جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
#نقد_برنامه_گوتا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمیابی و قلمرو آزادی
نوشتهی: مایکل لبوویتز ترجمهی: دلشاد عبادی لنین منبع مستقیم این برداشت از دو مرحله و اصول مشخصاً «سوسیالیستی» بود. لنین با ارجاع به تمایز مارکس در نقد برنامهی گوتا بین جامعهی جدید در ابتدای پیدا…
▫️ میان شکلهای پیشاسرمایهداری و سرمایهداری
▫️ مسئلهی جامعه در گروندریسه
نوشتهی: لوکا باسو
ترجمهی: دلشاد عبادی
26 مه 2021
🔸 با واکاوی مفهوم جامعه در گروندریسه میتوان تمایزهای مشخصی را میان ساختارهای مولد درک کرد. مارکس عمدتاً به ترسیم تاریخ عمومی بشریت، و بهطور مشخص، نظمی که در سراسر تاریخ دنبال شده است علاقهی چندانی نداشت. علاقهمندی مارکس درعوض معطوف به فهم سازوکارهای خاص نظام سرمایهداری بود. به این ترتیب، ما از نظریهای جامع دربارهی صورتبندیهای اجتماعی فاصله میگیریم و به سمت واکاویِ صورتبندی جامعهی سرمایهداری و روشاش در بدلشدن به شیوهی تولید غالب، که با تضادهای مشخصی سرشتنمایی میشود، حرکت میکنیم. نکتهی محوری این احتجاج پژوهشِ شیوهی تولید سرمایهداری در یگانگی و استمرار منحصربهفردش است.
🔸 مارکس سرمایهداری را در شکل مشخصاً تمایزیافتهاش با توجه به صورتبندیهای پیشاسرمایهداری بررسی میکند؛ از همینرو، عناصر سازندهی نظام سرمایهداری را نمیتوان بهشکلی نابهجا و با بیقیدی برای تبیینِ دیگر شیوههای تولید بهکار برد. بااینحال، مسئله این هم نیست که ساختارهای اجتماعی را به ترتیب توالیشان بررسی کنیم، بلکه مقصود بررسی آنها از چشماندازی است که از نظم کنونی، یعنی نظم سرمایهداری، گسسته باشد: «بنابراین، ناممکن بود و خطا بود اگر مقولات اقتصادی را بنا به ترتیبی در پی هم میآوردیم که <منطبق باشد با ترکیبی که> تاریخاً عامل تعیینکننده بودهاند. برعکس، ترتیب و توالی آنها بهوسیلهی رابطهای تعیین میشود که آنها در جامعهی مدرن بورژوایی با یکدیگر دارند و این، از قضا، وارونهی ترتیبیست که آنها بهطور طبیعی ظهور یافتهاند، یا ترتیبی که منطبق با تحول تاریخیشان است». از این منظر، هستهی اصلی استدلال در واکاوی ویژهی شیوهی تولید سرمایهداری نهفته است.
🔸 حالوهوای کلیت بررسی مارکس تحلیلی است نه تاریخی؛ واضح است که مسئله بر سر «توالی» مکانیکی مراحل مختلف نیست. آشکار است که در چنین بازسازی نظریای، با مخاطرهای مواجه میشویم که به فلسفهی تاریخ مربوط میشود، مخاطرهای که در مفصلبندی سیر حرکت از نخستین به سومین اجتماع پیشاسرمایهداری و از آنجا به جامعهی سرمایهداری بروز میکند. مارکس در یکایک این نمونهها (و این مسئله بهصورت مشخص در واکاویاش از فئودالیسم آشکار است) به بررسی تماموکمال تضادهای خاص ساختارهای پیشاسرمایهداری نمیپردازد. بلکه آنها را برای واکاویِ تولید سرمایهداری همچون نقاط ارجاعی سازنده در نظر میگیرد. کار مارکس این نیست که پیش از سرمایهداری، یعنی در «پیشاتاریخ» سرمایه، به ترسیم منطق خطی و یکپارچهی تاریخ بپردازد؛ علاوهبراین، میتوان تصدیق کرد که بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری تنها در اروپا به این ترتیب ظهور کردند: مارکس هرگز قائل نبود که فئودالیسم به سرمایهداری نمیانجامد. قطع نظر از اینها، در این شکلهای پیشاسرمایهداری، «تلقی افراد از خویش نه بهمثابهی کارگر، بلکه همچون مالک است؛ همانا اعضای یک جماعت که در عینحال به کار نیز مشغولاند. هدف این کار آفرینش ارزش نیست … بلکه هدفاش حفظ و بقای مالک منفرد و خانوادهی او و نیز کل مجتمع در این زندگی اجتماعی است».
🔸 طبقه (در معنای دقیق آن) در واکاویِ گروندریسه نشانهی منحصربهفردِ نظامِ سرمایهداری را بازنمایی میکند و مقصود از آن هرگز پایهریزی عنصری نیست که قابل تعمیم به تمامی دورانهای تاریخی باشد. حتی اگر بتوان وجود مناسبات طبقاتی را پیش از سرمایهداری تشخیص داد، کماکان باید توجه داشت که وجودِ تقابل طبقات در شکلهای پیشاسرمایهداری هرگز موجب فرسودن وحدت انسانـزمین نمیشد: تنها سرمایهداری است که موجب فرسودنِ این وحدت شده است. سرمایهداری پایهگذارِ عمدهترین شیوهی تولیدِ حقیقتاً اجتماعی، در معنای گسترده و عام این اصطلاح، است، شیوهی تولیدی که جامعهگرایی در آن خود را بهمثابهی «چهرهی» دیگرِ طبیعت متوالی منفرد جلوه میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2eJ
#لوکا_باسو #دلشاد_عبادی
#پیشاسرمایهداری #سرمایهداری
#انباشت_اولیه #گروندریسه
🖋@naghd_com
▫️ مسئلهی جامعه در گروندریسه
نوشتهی: لوکا باسو
ترجمهی: دلشاد عبادی
26 مه 2021
🔸 با واکاوی مفهوم جامعه در گروندریسه میتوان تمایزهای مشخصی را میان ساختارهای مولد درک کرد. مارکس عمدتاً به ترسیم تاریخ عمومی بشریت، و بهطور مشخص، نظمی که در سراسر تاریخ دنبال شده است علاقهی چندانی نداشت. علاقهمندی مارکس درعوض معطوف به فهم سازوکارهای خاص نظام سرمایهداری بود. به این ترتیب، ما از نظریهای جامع دربارهی صورتبندیهای اجتماعی فاصله میگیریم و به سمت واکاویِ صورتبندی جامعهی سرمایهداری و روشاش در بدلشدن به شیوهی تولید غالب، که با تضادهای مشخصی سرشتنمایی میشود، حرکت میکنیم. نکتهی محوری این احتجاج پژوهشِ شیوهی تولید سرمایهداری در یگانگی و استمرار منحصربهفردش است.
🔸 مارکس سرمایهداری را در شکل مشخصاً تمایزیافتهاش با توجه به صورتبندیهای پیشاسرمایهداری بررسی میکند؛ از همینرو، عناصر سازندهی نظام سرمایهداری را نمیتوان بهشکلی نابهجا و با بیقیدی برای تبیینِ دیگر شیوههای تولید بهکار برد. بااینحال، مسئله این هم نیست که ساختارهای اجتماعی را به ترتیب توالیشان بررسی کنیم، بلکه مقصود بررسی آنها از چشماندازی است که از نظم کنونی، یعنی نظم سرمایهداری، گسسته باشد: «بنابراین، ناممکن بود و خطا بود اگر مقولات اقتصادی را بنا به ترتیبی در پی هم میآوردیم که <منطبق باشد با ترکیبی که> تاریخاً عامل تعیینکننده بودهاند. برعکس، ترتیب و توالی آنها بهوسیلهی رابطهای تعیین میشود که آنها در جامعهی مدرن بورژوایی با یکدیگر دارند و این، از قضا، وارونهی ترتیبیست که آنها بهطور طبیعی ظهور یافتهاند، یا ترتیبی که منطبق با تحول تاریخیشان است». از این منظر، هستهی اصلی استدلال در واکاوی ویژهی شیوهی تولید سرمایهداری نهفته است.
🔸 حالوهوای کلیت بررسی مارکس تحلیلی است نه تاریخی؛ واضح است که مسئله بر سر «توالی» مکانیکی مراحل مختلف نیست. آشکار است که در چنین بازسازی نظریای، با مخاطرهای مواجه میشویم که به فلسفهی تاریخ مربوط میشود، مخاطرهای که در مفصلبندی سیر حرکت از نخستین به سومین اجتماع پیشاسرمایهداری و از آنجا به جامعهی سرمایهداری بروز میکند. مارکس در یکایک این نمونهها (و این مسئله بهصورت مشخص در واکاویاش از فئودالیسم آشکار است) به بررسی تماموکمال تضادهای خاص ساختارهای پیشاسرمایهداری نمیپردازد. بلکه آنها را برای واکاویِ تولید سرمایهداری همچون نقاط ارجاعی سازنده در نظر میگیرد. کار مارکس این نیست که پیش از سرمایهداری، یعنی در «پیشاتاریخ» سرمایه، به ترسیم منطق خطی و یکپارچهی تاریخ بپردازد؛ علاوهبراین، میتوان تصدیق کرد که بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری تنها در اروپا به این ترتیب ظهور کردند: مارکس هرگز قائل نبود که فئودالیسم به سرمایهداری نمیانجامد. قطع نظر از اینها، در این شکلهای پیشاسرمایهداری، «تلقی افراد از خویش نه بهمثابهی کارگر، بلکه همچون مالک است؛ همانا اعضای یک جماعت که در عینحال به کار نیز مشغولاند. هدف این کار آفرینش ارزش نیست … بلکه هدفاش حفظ و بقای مالک منفرد و خانوادهی او و نیز کل مجتمع در این زندگی اجتماعی است».
🔸 طبقه (در معنای دقیق آن) در واکاویِ گروندریسه نشانهی منحصربهفردِ نظامِ سرمایهداری را بازنمایی میکند و مقصود از آن هرگز پایهریزی عنصری نیست که قابل تعمیم به تمامی دورانهای تاریخی باشد. حتی اگر بتوان وجود مناسبات طبقاتی را پیش از سرمایهداری تشخیص داد، کماکان باید توجه داشت که وجودِ تقابل طبقات در شکلهای پیشاسرمایهداری هرگز موجب فرسودن وحدت انسانـزمین نمیشد: تنها سرمایهداری است که موجب فرسودنِ این وحدت شده است. سرمایهداری پایهگذارِ عمدهترین شیوهی تولیدِ حقیقتاً اجتماعی، در معنای گسترده و عام این اصطلاح، است، شیوهی تولیدی که جامعهگرایی در آن خود را بهمثابهی «چهرهی» دیگرِ طبیعت متوالی منفرد جلوه میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2eJ
#لوکا_باسو #دلشاد_عبادی
#پیشاسرمایهداری #سرمایهداری
#انباشت_اولیه #گروندریسه
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
میان شکلهای پیشاسرمایهداری و سرمایهداری
مسئلهی جامعه در گروندریسه نوشتهی: لوکا باسو ترجمهی: دلشاد عبادی میتوان تصدیق کرد که مفهوم جامعه، در معنای دقیق کلمه، تنها به جامعهی بورژوایی مربوط میشود، مادامیکه با مقیاس مبادلهی انداموار…
▫️ بعدازظهری با آلتوسر
▫️ دیدار آلتوسر با هیئتتحریریهی مجلهی نیولفتریویو - تابستان 1977
نوشتهی: پری اندرسون
ترجمهی: دلشاد عبادی
6 ژوئن 2021
🔸 آلتوسر و همسرش، هلن ریتمن، چند روزی برای ملاقات با دوستشان ماتا، نقاش سورئالیستِ شیلیایی، در لندن بودند. این نخستین سفر آلتوسر به انگلستان بود. از آنجا که آلتوسر مشغول نوشتن مقالهای دربارهی گرامشی برای مجلهی ریناشیهتا بود، بهنظر میرسید که توجهاش به مقالهای دربارهی گرامشی در شمارهی 100 نیولفت ریویو جلب شده است. فرصتی پیش آمد که گفتوگویی چهار ساعته با او داشته باشیم.
🔸 آلتوسر بهطور کلی به مسائل مربوط به زندگینامهی شخصیاش علاقهای نشان نمیداد. سوالات خصوصی دربارهی گذشتهاش، هرچند بیپاسخ نمیماند، اما پاسخها محتاطانه بود. دو تجربهی اصلی جوانیاش، یکی به کاتولیسیسم و علاقهی آن زمانش به «مسئلهی اجتماعی» (که در رابطه با یکی کنایهوار سخن میگفت) مربوط میشد و دیگری به تجربهی پنجسالهی زندانیشدن او در آلمان، در خلال جنگ. تحصیلاتش مشابه با ریموند ویلیامز و هابسبام در اثر جنگ با وقفهای دچار شد که بار دیگر در 1945 آن را از سر گرفت. او در آن زمان، به جز شرکت در چند سخنرانی مرلوپونتی، تحصیلات فلسفی چندانی را از سر نگذرانده بود. به نظر میرسد که علت پیوستنش به حزب در 1948، نه دستاوردهای انقلاب چین یا بحران چکسلواکی، بلکه نتیجهی روند تکاملی تدریجی از 1945 به بعد (و همچنین در نتیجهی جنگ داخلی اسپانیا) بوده که البته عواملی شخصی نیز در این میان مؤثر بودهاند (آشنایی با همسرش که البته بهگمانم علاقهای به صحبت دربارهاش نداشت).
🔸 از نظر او امروزه باید قدردانِ فرناندو کلودین بود که بسیار زودتر متوجه عمقِ بحرانِ نظریهی مارکسیستی شده بود ــ هرچند نتوانست با آن مواجههای فلسفی داشته باشد. آلتوسر معتقد بود که این شرایط واقعاً موجب نوعی بدبینی در تفکرش شده بود (اشارهای به ملاحظاتی دربارهی مارکسیسم غربی که گویا ترجمهی فصلی از آن را خوانده بود)، بدبینیای که البته در سایرین نیز وجود داشت. او پس از انتشار آخرین مقالهاش دربارهی کنگرهی بیستودومِ حزب کمونیست فرانسه (در ادامه دربارهاش صحبت خواهیم کرد)، اینک مشغول نوشتن مقالهای جدلی دربارهی گرامشی است که قرار است در مجلهی ریناشیهتا منتشر شود، مقالهای که به گفتهی خودِ او بیشباهت به سیر استدلالِ مقالهی نیولفتریویو (نقد ایدهی هژمونی) نیست، اما بیشتر جنبهای فلسفی دارد تا تاریخی. همچنین اشاره کرد که شاید دستِ آخر از انتشارش منصرف شود، چرا که زیادی گزنده و نهچندان سنجیده از آب درآمده است. او علاوهبراین، گریزی به این مسئله زد که دلش میخواهد کتابی کوتاه و فشرده دربارهی وضع فعلیِ دولت سرمایهداری بنویسد که مناسب مخاطب عام و انتشار گسترده باشد...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2hr
#پری_اندرسون #دلشاد_عبادی #آلتوسر
#فرهنگ #چین #گرامشی #تروتسکی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دیدار آلتوسر با هیئتتحریریهی مجلهی نیولفتریویو - تابستان 1977
نوشتهی: پری اندرسون
ترجمهی: دلشاد عبادی
6 ژوئن 2021
🔸 آلتوسر و همسرش، هلن ریتمن، چند روزی برای ملاقات با دوستشان ماتا، نقاش سورئالیستِ شیلیایی، در لندن بودند. این نخستین سفر آلتوسر به انگلستان بود. از آنجا که آلتوسر مشغول نوشتن مقالهای دربارهی گرامشی برای مجلهی ریناشیهتا بود، بهنظر میرسید که توجهاش به مقالهای دربارهی گرامشی در شمارهی 100 نیولفت ریویو جلب شده است. فرصتی پیش آمد که گفتوگویی چهار ساعته با او داشته باشیم.
🔸 آلتوسر بهطور کلی به مسائل مربوط به زندگینامهی شخصیاش علاقهای نشان نمیداد. سوالات خصوصی دربارهی گذشتهاش، هرچند بیپاسخ نمیماند، اما پاسخها محتاطانه بود. دو تجربهی اصلی جوانیاش، یکی به کاتولیسیسم و علاقهی آن زمانش به «مسئلهی اجتماعی» (که در رابطه با یکی کنایهوار سخن میگفت) مربوط میشد و دیگری به تجربهی پنجسالهی زندانیشدن او در آلمان، در خلال جنگ. تحصیلاتش مشابه با ریموند ویلیامز و هابسبام در اثر جنگ با وقفهای دچار شد که بار دیگر در 1945 آن را از سر گرفت. او در آن زمان، به جز شرکت در چند سخنرانی مرلوپونتی، تحصیلات فلسفی چندانی را از سر نگذرانده بود. به نظر میرسد که علت پیوستنش به حزب در 1948، نه دستاوردهای انقلاب چین یا بحران چکسلواکی، بلکه نتیجهی روند تکاملی تدریجی از 1945 به بعد (و همچنین در نتیجهی جنگ داخلی اسپانیا) بوده که البته عواملی شخصی نیز در این میان مؤثر بودهاند (آشنایی با همسرش که البته بهگمانم علاقهای به صحبت دربارهاش نداشت).
🔸 از نظر او امروزه باید قدردانِ فرناندو کلودین بود که بسیار زودتر متوجه عمقِ بحرانِ نظریهی مارکسیستی شده بود ــ هرچند نتوانست با آن مواجههای فلسفی داشته باشد. آلتوسر معتقد بود که این شرایط واقعاً موجب نوعی بدبینی در تفکرش شده بود (اشارهای به ملاحظاتی دربارهی مارکسیسم غربی که گویا ترجمهی فصلی از آن را خوانده بود)، بدبینیای که البته در سایرین نیز وجود داشت. او پس از انتشار آخرین مقالهاش دربارهی کنگرهی بیستودومِ حزب کمونیست فرانسه (در ادامه دربارهاش صحبت خواهیم کرد)، اینک مشغول نوشتن مقالهای جدلی دربارهی گرامشی است که قرار است در مجلهی ریناشیهتا منتشر شود، مقالهای که به گفتهی خودِ او بیشباهت به سیر استدلالِ مقالهی نیولفتریویو (نقد ایدهی هژمونی) نیست، اما بیشتر جنبهای فلسفی دارد تا تاریخی. همچنین اشاره کرد که شاید دستِ آخر از انتشارش منصرف شود، چرا که زیادی گزنده و نهچندان سنجیده از آب درآمده است. او علاوهبراین، گریزی به این مسئله زد که دلش میخواهد کتابی کوتاه و فشرده دربارهی وضع فعلیِ دولت سرمایهداری بنویسد که مناسب مخاطب عام و انتشار گسترده باشد...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2hr
#پری_اندرسون #دلشاد_عبادی #آلتوسر
#فرهنگ #چین #گرامشی #تروتسکی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بعدازظهری با آلتوسر
دیدار با هیئتتحریریهی « نیو لفت ریویو» نوشتهی: پری اندرسون ترجمهی: دلشاد عبادی آلتوسر نیز در حزب منزوی، و موقعیتش محل تردید بود. وقتی قصد داشت در ماه آوریل سخنرانیای برای اتحادیه دانشجویان کمو…
▫️ مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزشهای کار
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: حسین اوزِل
ترجمهی: دلشاد عبادی
15 ژوئیه 2021
🔸 نظریهی کارپایهی ارزش نزد مارکس به دو دلیل ضروری است: نخست، از منظری هستیشناختی، نظریهی ارزش نشان میدهد که قدرت دگرگونسازِ انسانی (قدرت نوع اول) به چه ترتیب به قدرت بهمثابهی سلطه و استثمار (قدرت نوع دوم) بدل میشود. از منظری معرفتشناختی، نظریهی ارزش میتواند رمزورازِ فرایندهای بیگانگی و بتوارگی را که انسانها از رهگذر آنها به حاملانِ کار مجرد بدل میشوند بزداید و به ما کمک کند که واقعیتِ وارونهی سرمایهداری را واژگون سازیم.
🔸 این مقاله تلاشی است در جهت ارائهی دفاعیهای «متافیزیکی» از نظریهی کارپایهی ارزش، یا تعریفِ کارپایهی ارزش، و این استدلال که ارزش، بهمعنای چیزی که به موجودیتی متافیزیکی در پسِ قیمتهای تولید اشاره دارد و آنها را تنظیم میکند، برای فهمی درخور از واکاوی مارکس از سرمایهداری ضروری است. اما دفاع از این ضرورت را از این منظر پیش نبردهایم که آیا در نظامی مارکسی بهمنظور استنتاج نرخ سود و قیمتهای تولید، قائل بودن به ارزشهای کار ضروری است یا خیر، بلکه دفاعیه از این منظرِ متافیزیکی اقامه میشود که مدعی است، نظریه یا تعریف کارپایهی ارزش میتواند تبیین کند که در سرمایهداری بهچهنحوی قدرتِ دگرگونسازِ موجودات انسانی از رهگذر فرایندهای دوگانهی بیگانگی و بتوارگی از آنها جداشده و بر زندگی آنها سلطه پیدا کرده است.
🔸 از این منظر، در این مقاله به دو مزیت مهم نظریهی کارپایهی ارزش تأکید کردهایم: نخست، این نظریه از چشماندازی هستیشناختی، میتواند میان مفهوم قدرت، که به عاملیت انسانی اشاره دارد، و محوریتِ نیروی کار، هم در پراکسیس انسانی و هم در سرمایهداری، پیوندی برقرار سازد: مفهوم ارزشهای کار بهمثابهی بخشی از «تصور پیشاعلمیِ» مارکس ، نخست، این نظریه، از منظری اخلاقی، نشان میدهد که مبنای مناسب برای «ارزش» چه چیزی است، و دوم، از منظری اجتماعیـنظری، نشان میدهد که قدرت دگرگونساز انسانی (قدرت نوع اول) چگونه در سرمایهداری از رهگذر بیگانگی و بتوارگی کالا به مناسباتِ سلطه و استثمار (یعنی به مناسباتِ قدرت نوع دوم) بدل میشود. دوم، نظریهی کارپایهی ارزش از چشماندازی معرفتشناختی، مارکس قادر به گشودن «رمزوراز» فرایندهای بیگانگی، بتوارگی و شیءوارگی است، یعنی فرایندهایی که موجودات انسانی از رهگذر آنها به «حاملان» کار انتزاعی تقلیل مییابند. این چشمانداز به ما کمک میکند تا واقعیت وارونهی سرمایهداری را «واژگون» ساخته و درکی تمامعیار از مناسبات اجتماعیِ واقعی و بنیادی، بهمثابهی تجلیاتی انسانی، به دست آوریم.
🔸 به این منظور، در این مقاله به بررسیِ درک مارکس از این دو بُعدِ قدرت و پیامدهای آن برای نظریهی اجتماعیِ او در نسبت با نظریهی کارپایهی ارزش پرداختهایم. در بخش نخست، بر مبنای رویکرد فلسفی و تاریخیِ مارکس به بحث از اهمیت نیروی کار بهمثابهی مادهی ارزش پرداختهایم. در بخش دوم نیز دو بُعدِ مفهوم قدرت و رابطهی آن با نظریهی اجتماعیِ مارکس به بحث گذاشته شده است. در بخش آخر، بر مبنای واکاوی مارکس از سرمایهداری، به این بحث میپردازیم که نیروی کار به چه ترتیب به یک انتزاع بدل شده و، از رهگذرِ به دام انداختنِ موجودات انسانی در مناسبات قدرت نوع دوم، بر آنها سلطه مییابد. در بخش جمعبندی نیز به برخی مزیتهای معرفتشناختیِ نظریهی کارپایهی ارزش اشاره میکنیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2ny
#نقد_نگری #حسین_اوزل #دلشاد_عبادی
#نظریهی_ارزش #مارکس #میشل_فوکو #نیروی_کار #ری_باسکار
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: حسین اوزِل
ترجمهی: دلشاد عبادی
15 ژوئیه 2021
🔸 نظریهی کارپایهی ارزش نزد مارکس به دو دلیل ضروری است: نخست، از منظری هستیشناختی، نظریهی ارزش نشان میدهد که قدرت دگرگونسازِ انسانی (قدرت نوع اول) به چه ترتیب به قدرت بهمثابهی سلطه و استثمار (قدرت نوع دوم) بدل میشود. از منظری معرفتشناختی، نظریهی ارزش میتواند رمزورازِ فرایندهای بیگانگی و بتوارگی را که انسانها از رهگذر آنها به حاملانِ کار مجرد بدل میشوند بزداید و به ما کمک کند که واقعیتِ وارونهی سرمایهداری را واژگون سازیم.
🔸 این مقاله تلاشی است در جهت ارائهی دفاعیهای «متافیزیکی» از نظریهی کارپایهی ارزش، یا تعریفِ کارپایهی ارزش، و این استدلال که ارزش، بهمعنای چیزی که به موجودیتی متافیزیکی در پسِ قیمتهای تولید اشاره دارد و آنها را تنظیم میکند، برای فهمی درخور از واکاوی مارکس از سرمایهداری ضروری است. اما دفاع از این ضرورت را از این منظر پیش نبردهایم که آیا در نظامی مارکسی بهمنظور استنتاج نرخ سود و قیمتهای تولید، قائل بودن به ارزشهای کار ضروری است یا خیر، بلکه دفاعیه از این منظرِ متافیزیکی اقامه میشود که مدعی است، نظریه یا تعریف کارپایهی ارزش میتواند تبیین کند که در سرمایهداری بهچهنحوی قدرتِ دگرگونسازِ موجودات انسانی از رهگذر فرایندهای دوگانهی بیگانگی و بتوارگی از آنها جداشده و بر زندگی آنها سلطه پیدا کرده است.
🔸 از این منظر، در این مقاله به دو مزیت مهم نظریهی کارپایهی ارزش تأکید کردهایم: نخست، این نظریه از چشماندازی هستیشناختی، میتواند میان مفهوم قدرت، که به عاملیت انسانی اشاره دارد، و محوریتِ نیروی کار، هم در پراکسیس انسانی و هم در سرمایهداری، پیوندی برقرار سازد: مفهوم ارزشهای کار بهمثابهی بخشی از «تصور پیشاعلمیِ» مارکس ، نخست، این نظریه، از منظری اخلاقی، نشان میدهد که مبنای مناسب برای «ارزش» چه چیزی است، و دوم، از منظری اجتماعیـنظری، نشان میدهد که قدرت دگرگونساز انسانی (قدرت نوع اول) چگونه در سرمایهداری از رهگذر بیگانگی و بتوارگی کالا به مناسباتِ سلطه و استثمار (یعنی به مناسباتِ قدرت نوع دوم) بدل میشود. دوم، نظریهی کارپایهی ارزش از چشماندازی معرفتشناختی، مارکس قادر به گشودن «رمزوراز» فرایندهای بیگانگی، بتوارگی و شیءوارگی است، یعنی فرایندهایی که موجودات انسانی از رهگذر آنها به «حاملان» کار انتزاعی تقلیل مییابند. این چشمانداز به ما کمک میکند تا واقعیت وارونهی سرمایهداری را «واژگون» ساخته و درکی تمامعیار از مناسبات اجتماعیِ واقعی و بنیادی، بهمثابهی تجلیاتی انسانی، به دست آوریم.
🔸 به این منظور، در این مقاله به بررسیِ درک مارکس از این دو بُعدِ قدرت و پیامدهای آن برای نظریهی اجتماعیِ او در نسبت با نظریهی کارپایهی ارزش پرداختهایم. در بخش نخست، بر مبنای رویکرد فلسفی و تاریخیِ مارکس به بحث از اهمیت نیروی کار بهمثابهی مادهی ارزش پرداختهایم. در بخش دوم نیز دو بُعدِ مفهوم قدرت و رابطهی آن با نظریهی اجتماعیِ مارکس به بحث گذاشته شده است. در بخش آخر، بر مبنای واکاوی مارکس از سرمایهداری، به این بحث میپردازیم که نیروی کار به چه ترتیب به یک انتزاع بدل شده و، از رهگذرِ به دام انداختنِ موجودات انسانی در مناسبات قدرت نوع دوم، بر آنها سلطه مییابد. در بخش جمعبندی نیز به برخی مزیتهای معرفتشناختیِ نظریهی کارپایهی ارزش اشاره میکنیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2ny
#نقد_نگری #حسین_اوزل #دلشاد_عبادی
#نظریهی_ارزش #مارکس #میشل_فوکو #نیروی_کار #ری_باسکار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزشهای کار
نوشتهی: حسین اوزِل ترجمهی: دلشاد عبادی این نکته که نیروی کارْ نقشی محوری در پراکسیس دارد نشاندهندهی مبنای اخلاقیِ نظریهی کارپایهی ارزش است. ارزش، بهمثابهی مفهومی اخلاقی، همبستهی درک ارسطو…