معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.6K photos
12.1K videos
3.2K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن

سایه دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر #بال خویشتن

#شهریار
سرگذشت من ؟
مسير #پروانه است
در طول تاريخش از کرم پيله
تا پرواز شفاف و رنگين پروانه اي زرين
می پرسی چراغ ها با من چه کرده اند
بر گردشان می گردم
و آن ها را با میل شدید خويش برای آزادی
می سوزانم و #پرواز می کنم
و #پرواز می کنم
زيرا من #عاشق رهایی ام
نه عاشق گل ها و چراغ ها
عشق ؟
نه
آيا شنيده ای که #پروانه ای به ميل خود
دوباره کرم شود
و به درون پيله باز گردد

#عشق شهريار شرقی
مترادف با تملّک دلدار است
يا مترادف با کشتن او
اما #پروانه به دور دست ها
#پرواز کرده است و آموخته است
در اوج #آسمان بماند
و کار تمام شود...

#غادة_السمان
در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانه‌ای

بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هریکی سوزد به نوعی در غم جانانه‌ای

گر اسیرخط و خالی شد دلم‌، عیبم مکن
مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای

تا نفرمایی که بی‌پروا نه‌ای در راه عشق
شمع‌وش پیش تو سوزم گر دهی پروانه‌ای

پادشه را غرفه آبادان و دل خرم‌، چه باک
گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانه‌ای

کی غم بنیاد ویران دارد آن کش خانه نیست
رو خبر گیر این معانی را ز صاحب‌خانه‌ای

عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند
روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانه‌ای

این جنون‌ تنها نه مجنون را مسلم شد بهار
باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانه‌ای

ملک الشعرای بهار
و گفت: محبت آن بُوَد که خویش را
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو.

📕 تذکرة الأولیاء
#عطار_‌نیشابوری
زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن!
بوستان معـــرفت را تـازه و تـر داشتن

عرش، فرش پایکوب تست، همت کن بلند
تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟

بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان
گرد و عالم بایدت در زیر شهپر داشتن

ای مسلمان تابه کی، خون مسلمان ریختن؟
ای برادر تا به کی کین برادر داشتن؟!

سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا به کی
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟

تا بچند این نخوت و ناز و غرور و عجب و کبر
از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن

#عمان_سامانی
لاله‌رُخا! سمن‌بَرا! سرو روان كيستي؟
سنگ‌دلا! ستم‌گرا! آفت جان كيستي؟

تيرقدي، كمان‌كشي، زهره‌رخي و مهوشي
جانت فدا كه بس خوشي، جان و جهان كيستي؟

از گل سرخ رُسته‌اي، نرگس دسته‌بسته‌اي
نرخ شكر شكسته‌اي، پسته‌دهان كيستي؟

اي تو به دلبري سمر، شيفتهٔ رخت قمر
بسته به كوه بر كمر، موي‌ميان كيستي؟

دام نهاده مي‌روي، مست ز باده مي‌روي
مشت گشاده مي‌روي، سخت‌كمان كيستي؟

شهد و شكر لبان تو، جمله جهان از آنِ تو
در عجبم به جان تو، تا خود از آن كيستي؟

#خاقانی غزل ۴۰۰
کیمیاگری چیره‌دست
ستاره‌ی مرا
به #آسمان تو دوخته است
و فرشته‌ای بی‌نام‌و‌نشان
#بالِ مرا
به دست‌های تو بسته است
هم ازین‌روست
که در فصل‌های جادویی
خیلِ #پرندگانِ دریایی
از منظر چشم‌های من
در هوای #آسمان تو
#پرواز خواهند کرد ...

#بیژن_جلالی
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
از منظر حضرت مولانا، خداوند قدرت بیچون و هر امری به اراده حق میسر و ممکن است و نومیدی بدان درگاه راهی ندارد. ولو اینکه محقق شدن آن هدف از نظر عقل و ذهن استدلالی موقوف به فراهم شدن اسباب و علل و شرایط باشد باز این خداوند است که سبب ساز و سبب سوز خواهد بود:

این سببها بر نظرها پرده‌هاست
که نه هر دیدار، صنعش را سزاست

دیده‌ای باید سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اکساب و دکان

از مسبب می‌رسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر

صد هزاران معجزات انبیا
که آن نگنجد در ضمیر و عقل ما

نیست از اسباب، تصریف خداست
نیستها را قابلیت از کجاست

هر چه خواهد آن مسبب آورد
قدرت مطلق سببها بر درد
دفتر پنجم

هست بر اسباب اسبابی دگر
در سبب منگر در آن افکن نظر

تو ز طفلی چون سببها دیده‌ای
در سبب از جهل بر چفسیده‌ای

با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی
دفتر سوم

چار طبع و علت اولی نیم
در تصرف دایما من باقیم

کار من بی علتست و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم

آنکه او بیند مسبب را عیان
کی نهد دل بر سبب های جهان

دفتر دوم مثنوی شریف
ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ ﺳﺎﺯﺩ،
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ می خواهد ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﺷﻮﺩ!

شمس تبریزی

عشق هر کسی را به خود راه ندهد
و به همه جایی ماوا نکند
و به هر دیده، روی ننماید!
و اگر وقتی، نشانِ کسی یابد
که مستحق آن سعادت بود،
حزن را که وکیل در است، بفرستد
تا خانه، پاک کند و کسی را در خانه نگذارد
و از آمدن سلیمان عشق، خبر کند...

شهاب الدین سهروردی
فی حقیقة العشق
روزی حضرت مولانا از راهی می گذشت و دو نفر مشغول مشاجره بودند و کلمات زشت به هم می گفتند و در گرماگرم مناقشه یکی به دیگری گفت؛

به خدا قسم اگر یکی بگویی هزار تا بشنوی.

حضرت مولانا پیش رفت و گفت؛

بیا هر چه ناسزا داری به من بگو که اگر هزار تا بگویی یکی هم نشنوی!

هر دو نفر آنها خجالت زده شدند و صلح کردند.

آری...

برای آنهایی که به شما دشنام میدهند،
دعای خیر بکنید.

ای مسلمان خود ادب اندر طلب
نیست اِلّا حَمل از هر بی ادب

خداوند لایزال در آیه 63 سوره فرقان در وصفِ عِبادُالرَّحمن (بندگان خداوند رحمان) می فرمایند؛

"وَاِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً"

و هر گاه نابخردان،
ایشان را با درشتی و زشتی مورد خطاب قرار دهند،
در پاسخشان سلام گویند.
ترک دنیا به مردم آموزند

خویشتن سیم و غله اندوزند!

عالِم آن کس بُود که بد نکند

نه بگوید به خلق و خود نکند!
#سعدی
هیج‌کس گِرد دل ما نتواند گردید
کاین شکاری‌ست که در پنجهء شیرانهء اوست.

#صائب_تبریزی
#دیوان
به اهتمام #جهانگیر_منصور
فیه ما فیه.
طالب عشق

این بار شما از سخن شمس الدین ذوق بیشتر خواهید یافتن زیرا که بادبان کشتی وجود مرد اعتقاد است.
چون بادبان باشد، باد وی را بجای عظیم برد و چون بادبان نباشد، سخن باد باشد. خوش است عاشق و معشوق میان ایشان بی تکلفی محض.
این همه تکلفها برای غیر است، هر چیز که غیر عشق است برو حرامست.
این سخن را تقریر دادمی عظیم، ولیکن بیگه است و بسیار می باید کوشیدن و جویها کندن تا بحوض دل برسد، الا قوم ملولند یا گوینده ملولست و بهانه می آورد، و اگر نه آن گوینده که قوم را از ملالت نبرد، دو پول نیرزد.

هیچ کس را عاشق [هیچ کس، عاشق را] دلیل نتواند گفتن بر خوبی معشوق و هیچ نتواند در دل عاشق دلیل نشاندن که دالّ باشد بر بغض معشوق. پس معلوم شد که اینجا دلیل کار ندارد، اینجا طالب عشق می باید بودن. اکنون اگر در بیت مبالغه کنیم، در حق عاشق آن مبالغه نباشد و نیز می بینیم که مرید معنی خودرا بذل کرد برای صورت شیخ که:
ای نقش تو از هزار معنی خوشتر؛ زیرا هر مریدی که بر شیخ آید اول از سر معنی بر می خیزد و محتاج شیح می شود.

بهاء الدین سؤال کرد: که برای صورت شیخ، از معنی خود بر نمی خیزد، بلکه از معنی خود بر می خیزد برای معنی شیخ.

فرمود: نشاید که چنین باشد [که] اگر چنین باشد پس هر دو شیخ باشند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام
اشارتی که بکردی به سر به جای سلام

به حق آنک گشادی کمر که می نروم
که شد قمر کمرت را چو من کمینه غلام

به حق آنک نداند دل خیال اندیش
مثال‌های خیال مرا به وقت پیام

به حق آنک به فراش گفته‌ای که بروب
ز چند گنده بغل خانه را برای کرام

به حق آنک گزیدی دو لب که جام بگیر
بنوش جام رها کن حدیث پخته و خام

به حق آنک تو را دیدم و قلم افتاد
ز دست عشق نویسم به پیش تو ناکام

به حق آنک گمان‌های بد فرستی تو
به هدهدی که بخواهی که جان ببر زین دام

به حق حلقه رندان که باده می نوشند
به پیش خلق هویدا میان روز صیام

هزار شیشه شکستند و روزه شان نشکست
از آنک شیشه گر عشق ساخته‌ست آن جام

به ماه روزه جهودانه می مخور تو به شب
بیا به بزم محمد مدام نوش مدام

میان گفت بدم من که سست خندیدی
که ای سلیم دل آخر کشیده دار لگام

بگفتمش چو دهان مرا نمی‌دوزی
بدوز گوش کسی را که نیست یار تمام

به حق آنک حلال است خون من بر تو
که بر عدو سخنم را حرام دار حرام

خیال من ز ملاقات شمس تبریزی
هزار صورت بیند عجب پی اعلام

#مولانا
آن عاشق، کاین خمــارِ مستی را ساخت

معشوق و شراب و مِی پرستی را ساخت

بی شک قدحی شراب نوشـیـد و از آن

سرمست شد؛ این جهـانِ هستی را ساخت

#حکیم_عمرخیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در هر کس چیزی پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نور مولی پیداست، در صوفی پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.

سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم

چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم

خواجه عبداله انصـاری
گرچه در ظاهر از تو بی‌خبرم
هیچ‌کس جز تو نیست در نظرم

به قفس راضی‌ام! فقط گاهی
فکر پرواز می‌زند به سرم

مرگ حق من است در هر حال
من که از حق خود نمی‌گذرم

پدرم اهلی بهشت نبود
من هم از تیرهء همان پدرم

رود و دریا و ابر و بارانم
که به پایان نمی‌رسد سفرم

#فاضل_نظری
#اکنون / #آونگ_های_بی_حرکت
در نان هر روزه تنهایی‌ام
شریک من باش
دیوارهای غیاب را
با حضور خود پر کن
پنجره‌های ناموجود را
زراندود کن
در باش
بالای تمام درها
دری که بشود چارطاق
باز گذاشت

#هالينا_پوشوياتوسکا