زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن!
بوستان معـــرفت را تـازه و تـر داشتن
عرش، فرش پایکوب تست، همت کن بلند
تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟
بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان
گرد و عالم بایدت در زیر شهپر داشتن
ای مسلمان تابه کی، خون مسلمان ریختن؟
ای برادر تا به کی کین برادر داشتن؟!
سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا به کی
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟
تا بچند این نخوت و ناز و غرور و عجب و کبر
از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن
#عمان_سامانی
بوستان معـــرفت را تـازه و تـر داشتن
عرش، فرش پایکوب تست، همت کن بلند
تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟
بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان
گرد و عالم بایدت در زیر شهپر داشتن
ای مسلمان تابه کی، خون مسلمان ریختن؟
ای برادر تا به کی کین برادر داشتن؟!
سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا به کی
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟
تا بچند این نخوت و ناز و غرور و عجب و کبر
از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن
#عمان_سامانی
در انتقال از عالم وجد و شوق دورجوع به مطلب بر مشرب اهل ذوق گوید
باز آن گوینده گفتن ساز کرد
وز زبان من حدیث آغاز کرد
هل زمانی تا شوم دمساز خویش
بشنوم با گوش خویش آواز خویش
تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟
از زبان من سخن پرداز کیست؟
این منم یا رب چنین دستانسرا
یا دگر کس میکند تلقین مرا؟!
این منم یارب بدین گفتار نغز
یا که من چون پوستم گوینده، مغز؟
شوخ شیرین مشرب من، کیستی؟
ای سخنگوی از لب من، کیستی؟
قصهیی مطلوب میگویی، بگو
نکتهیی مرغوب میگویی، بگو
زود باشد کاین می پر مشعله
عارفان را جمله سوزد، مشغله
رهروان زین باده مستیها کنند
خودپرستان، حق پرستیها کنند
#عمان سامانی
#
باز آن گوینده گفتن ساز کرد
وز زبان من حدیث آغاز کرد
هل زمانی تا شوم دمساز خویش
بشنوم با گوش خویش آواز خویش
تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟
از زبان من سخن پرداز کیست؟
این منم یا رب چنین دستانسرا
یا دگر کس میکند تلقین مرا؟!
این منم یارب بدین گفتار نغز
یا که من چون پوستم گوینده، مغز؟
شوخ شیرین مشرب من، کیستی؟
ای سخنگوی از لب من، کیستی؟
قصهیی مطلوب میگویی، بگو
نکتهیی مرغوب میگویی، بگو
زود باشد کاین می پر مشعله
عارفان را جمله سوزد، مشغله
رهروان زین باده مستیها کنند
خودپرستان، حق پرستیها کنند
#عمان سامانی
#
در بیان اینکه آدمی بواسطه شرافت و گوهر فطرت و خاتمه در تعداد بحسب جسم، امانت عشق را قابل آمد و جمال کبریائی را آئینۀ مقابل ولقد کرمنا بنی آدم.... و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم ازوست (حافظ)
در اینجا مقصود انسان کامل و حضرت ولی است و منظور از اشاره ساقی ازلیست.
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را ز می خالی کند
انبیا و اولیا را بانیاز
شد بساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم بجوش
لیک آن سر خیل مخموران خموش
سر ببالا یکسر از برنا و پیر
لیک آن منظور ساقی سر بزیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعهیی از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان دردست ساقی مال مال
جام بر کف؛ منتظر ساقی هنوز
اللّه اللّه غیرت آمد غیر سوز
#عمان سامانی
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم ازوست (حافظ)
در اینجا مقصود انسان کامل و حضرت ولی است و منظور از اشاره ساقی ازلیست.
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را ز می خالی کند
انبیا و اولیا را بانیاز
شد بساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم بجوش
لیک آن سر خیل مخموران خموش
سر ببالا یکسر از برنا و پیر
لیک آن منظور ساقی سر بزیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعهیی از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان دردست ساقی مال مال
جام بر کف؛ منتظر ساقی هنوز
اللّه اللّه غیرت آمد غیر سوز
#عمان سامانی
« #عمان_سامانی »
از شعرای معروف شهر سامان استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
در میان تمام شاعرانی که درمورد واقعه ی عاشورا شعر سروده اند، موقعیت عمان سامانی، شاعر عصر قاجار، موقعیت ویژه ای است.
در حالی که اغلب شعرا با نگاهی سوگوارانه و گاه حماسی به عاشورا پرداخته اند، وی با نگاه عرفانی خود این واقعه را در منظومه«گنجینه اسرار» خود به نظم درآورده است.
در این کتاب گویی حسین و یارانش برای رسیدن به کمال باید مسیر مدینه تا کربلا را چون هفت شهر عشق در وادی طریقت منطق الطیر عطار بپیمایند.
اگر بخواهیم مقایسه کنیم، در حالی که محتشم کاشانی در شعر معروف «باز این چه شورش است» در گزارش کردن شاعرانه ی روز عاشورا تلاش کرده است، عمان تلاشش بر تفسیر عرفانی حرکت عاشورا و آن چه چشم ظاهر نمی بیند، متمرکز بوده است.
شاید به همین دلیل باشد که هر چقدر شعر محتشم در میان توده ی مردم محبوبیت دارد، مثنوی عمان مقبول طبع خواص بوده است.
در مثنوی گنجینه اسرار عمان، هر چه هست شادی و سرخوشی است و هیچ خبری از غم و مصیبت رایج در اشعار عاشورایی نیست؛ چرا که در شعر او حسین و یارانش به دیدار یار می روند و هر وداعی نوید بخش وصالی دیگر است.
قطعه «شوخ شیرین»
"وداع عاشقانه حضرت زینب(س) با حضرت سیدالشهدا(ع)"
آواز: سیدحسام الدین #سراج
موسیقی: سیدمحمد #میرزمانی
دکلمه: اصغر #فردی
«...و چه لحظه پر سوز و گدازی است گاه وداع،
خاصه آنکه بدانی بر درگاه ابدیت معشوق تو را
به مهمانی دیدار خویش خواهد برد.
و دیه ی دیدار جانان،جان تو خواهد بود.
. . . آه ای آبروی مردانگی و ای معنای ایثار،
برآستان کرمت،
بار گناه و روی سیاه آورده ایم.
باشد که در پگاه دیدار یار،
از اسیران کمند خویش یاد آری.
ای که در محفل معشوق ازل جا داری
یاد دار آن که گه قرب ز ما یادآری»
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
دکلمه:
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن
این كه گوید از لب من راز كیست؟
بنگرید این صاحب آواز كیست؟
در من این سان خودنمایی میكند
ادعاى آشنایی میكند
كیست این گویا و شنوا در تنم؟
باورم یارب نیاید كاین منم.
خواهرش بر سینه و بر سرزنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شَه، راه را
دود آهش کرد حیران،شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مَهلا" مَهلَنَش بر آسمان
کای سوار سر گران،کم کن شتاب
جان من لَختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شِکَنج موی تو
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
🎵آواز:
کای سوار سر گران،کم کن شتاب
جان من لَختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شِکَنج موی تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه ی چشمی بدان سو کرد باز
دید مِشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
دکلمه:
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه ی چشمی به آن سو کرد باز
دید مُشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اُخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو، دست خدا در آستین
باز دل بر عقل می گیرد عنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
میدراند پرده، اهل راز را
میزند با ما مخالف، ساز را
پنجه اندر جامه ی جان می برد
صبر و طاقت را گریبان می دَرَد
هر زمان هنگامه ای سر می کند
گر کنم منعش، فزونتر می کند
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد،الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید:
کای عنان گیر من آیا زینبی؟!
یا که آه دردمندان در شبی...؟
🎵آواز:
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
کای عنان گیر من آیا زینبی؟!
یا که آه دردمندان در شبی...؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق ست این عنانگیری مکن
با تو هستم جان خواهر، همسفر!
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
#عمان_سامانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
از شعرای معروف شهر سامان استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
در میان تمام شاعرانی که درمورد واقعه ی عاشورا شعر سروده اند، موقعیت عمان سامانی، شاعر عصر قاجار، موقعیت ویژه ای است.
در حالی که اغلب شعرا با نگاهی سوگوارانه و گاه حماسی به عاشورا پرداخته اند، وی با نگاه عرفانی خود این واقعه را در منظومه«گنجینه اسرار» خود به نظم درآورده است.
در این کتاب گویی حسین و یارانش برای رسیدن به کمال باید مسیر مدینه تا کربلا را چون هفت شهر عشق در وادی طریقت منطق الطیر عطار بپیمایند.
اگر بخواهیم مقایسه کنیم، در حالی که محتشم کاشانی در شعر معروف «باز این چه شورش است» در گزارش کردن شاعرانه ی روز عاشورا تلاش کرده است، عمان تلاشش بر تفسیر عرفانی حرکت عاشورا و آن چه چشم ظاهر نمی بیند، متمرکز بوده است.
شاید به همین دلیل باشد که هر چقدر شعر محتشم در میان توده ی مردم محبوبیت دارد، مثنوی عمان مقبول طبع خواص بوده است.
در مثنوی گنجینه اسرار عمان، هر چه هست شادی و سرخوشی است و هیچ خبری از غم و مصیبت رایج در اشعار عاشورایی نیست؛ چرا که در شعر او حسین و یارانش به دیدار یار می روند و هر وداعی نوید بخش وصالی دیگر است.
قطعه «شوخ شیرین»
"وداع عاشقانه حضرت زینب(س) با حضرت سیدالشهدا(ع)"
آواز: سیدحسام الدین #سراج
موسیقی: سیدمحمد #میرزمانی
دکلمه: اصغر #فردی
«...و چه لحظه پر سوز و گدازی است گاه وداع،
خاصه آنکه بدانی بر درگاه ابدیت معشوق تو را
به مهمانی دیدار خویش خواهد برد.
و دیه ی دیدار جانان،جان تو خواهد بود.
. . . آه ای آبروی مردانگی و ای معنای ایثار،
برآستان کرمت،
بار گناه و روی سیاه آورده ایم.
باشد که در پگاه دیدار یار،
از اسیران کمند خویش یاد آری.
ای که در محفل معشوق ازل جا داری
یاد دار آن که گه قرب ز ما یادآری»
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
دکلمه:
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن
این كه گوید از لب من راز كیست؟
بنگرید این صاحب آواز كیست؟
در من این سان خودنمایی میكند
ادعاى آشنایی میكند
كیست این گویا و شنوا در تنم؟
باورم یارب نیاید كاین منم.
خواهرش بر سینه و بر سرزنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شَه، راه را
دود آهش کرد حیران،شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مَهلا" مَهلَنَش بر آسمان
کای سوار سر گران،کم کن شتاب
جان من لَختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شِکَنج موی تو
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
🎵آواز:
کای سوار سر گران،کم کن شتاب
جان من لَختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شِکَنج موی تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه ی چشمی بدان سو کرد باز
دید مِشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
دکلمه:
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه ی چشمی به آن سو کرد باز
دید مُشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اُخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو، دست خدا در آستین
باز دل بر عقل می گیرد عنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
میدراند پرده، اهل راز را
میزند با ما مخالف، ساز را
پنجه اندر جامه ی جان می برد
صبر و طاقت را گریبان می دَرَد
هر زمان هنگامه ای سر می کند
گر کنم منعش، فزونتر می کند
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد،الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید:
کای عنان گیر من آیا زینبی؟!
یا که آه دردمندان در شبی...؟
🎵آواز:
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
کای عنان گیر من آیا زینبی؟!
یا که آه دردمندان در شبی...؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق ست این عنانگیری مکن
با تو هستم جان خواهر، همسفر!
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
#عمان_سامانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
من کیم؟ خورشید، او کی؟ آفتاب
در میان بیماری او شد حجاب
واسطه اندر میان ما، تویی
بزم وحدت را نمیگنجد دویی
عین هم هستیم مابی کم و کاست
در حقیقت واسطه هم عین ماست
قطب باید، گردش افلاک را
محوری باید سکون خاک را
#عمان_سامانی
در میان بیماری او شد حجاب
واسطه اندر میان ما، تویی
بزم وحدت را نمیگنجد دویی
عین هم هستیم مابی کم و کاست
در حقیقت واسطه هم عین ماست
قطب باید، گردش افلاک را
محوری باید سکون خاک را
#عمان_سامانی
ساقی ای قربان چشم مست تو
چند چشم میکشان بر دست تو؟
درفکن ز آن آب عشرت را به جام
بیش ازین مپسند ما را تشنه کام
تا کی آخر راز مادر پرده، در؟
ساغری ده ز آن شراب پرده در
#عمان_سامانی
چند چشم میکشان بر دست تو؟
درفکن ز آن آب عشرت را به جام
بیش ازین مپسند ما را تشنه کام
تا کی آخر راز مادر پرده، در؟
ساغری ده ز آن شراب پرده در
#عمان_سامانی
بخش ۱۹
در بیان توصیهی آن سرحلقهی اهل نیاز، به کتمان سرّ و نهفتن راز.
سری اندر گوش هر یک، باز گفت
باز گفت این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید
با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین
ز آنکه دزدانند، ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر
ای رفیقان، پا نهید آهستهتر
پای ما را، نی اثر باشد نه جای
هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد
پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما
بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف، در لب عام اوفتد
طشت اهل معنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد
کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش
تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کای سرخوشان میپرست
خورده می؛ از جام ساقی الست
اینک آن ساغر به کف ساقی منم
جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم باقییید
مژده ای مستان که مست ساقییید
#گنجینة_الاسرار
#عمان_سامانی
#بخش ۱۹
در بیان توصیهی آن سرحلقهی اهل نیاز، به کتمان سرّ و نهفتن راز.
سری اندر گوش هر یک، باز گفت
باز گفت این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید
با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین
ز آنکه دزدانند، ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر
ای رفیقان، پا نهید آهستهتر
پای ما را، نی اثر باشد نه جای
هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد
پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما
بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف، در لب عام اوفتد
طشت اهل معنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد
کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش
تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کای سرخوشان میپرست
خورده می؛ از جام ساقی الست
اینک آن ساغر به کف ساقی منم
جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم باقییید
مژده ای مستان که مست ساقییید
#گنجینة_الاسرار
#عمان_سامانی
#بخش ۱۹
بخش ۱۹
در بیان توصیهی آن سرحلقهی اهل نیاز، به کتمان سرّ و نهفتن راز.
سری اندر گوش هر یک، باز گفت
باز گفت این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید
با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین
ز آنکه دزدانند، ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر
ای رفیقان، پا نهید آهستهتر
پای ما را، نی اثر باشد نه جای
هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد
پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما
بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف، در لب عام اوفتد
طشت اهل معنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد
کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش
تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کای سرخوشان میپرست
خورده می؛ از جام ساقی الست
اینک آن ساغر به کف ساقی منم
جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم باقییید
مژده ای مستان که مست ساقییید
#گنجینة_الاسرار
#عمان_سامانی
#بخش ۱۹
در بیان توصیهی آن سرحلقهی اهل نیاز، به کتمان سرّ و نهفتن راز.
سری اندر گوش هر یک، باز گفت
باز گفت این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید
با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین
ز آنکه دزدانند، ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر
ای رفیقان، پا نهید آهستهتر
پای ما را، نی اثر باشد نه جای
هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد
پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما
بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف، در لب عام اوفتد
طشت اهل معنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد
کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش
تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کای سرخوشان میپرست
خورده می؛ از جام ساقی الست
اینک آن ساغر به کف ساقی منم
جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم باقییید
مژده ای مستان که مست ساقییید
#گنجینة_الاسرار
#عمان_سامانی
#بخش ۱۹