معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
فیه ما فیه.
در مهلت دادن خدا غافلان را

حق تعالی فرعون را چهار صد سال عمر و ملک و پادشاهی داد و کامروایی داد.
جمله حجاب بود که او را از حضرت حق دور می داشت. یک روز بیمرادی و درد سر نداد تا نبادا که حق را یاد آرد. گفت: تو به مراد خود مشغول می باش . ما را یاد مکن. شبت خوش باد!

ازملکت سیر شد سلیمان،
و ایوب نگشت از بلا سیر.
از حال ندیده تیره ایامان را
از دور ندیده دوزخ آشامان را
دعوی چکنی عشق دلارامان را
با عشق چکار است نکونامان را


مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نقل است که بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی، به سر ریگ که آنجا قبور شهداست، چون بر خرقان گذر کردی بایستادی و نفس برکشیدی. مریدان از وی سؤال کردند که: شیخا ما هیچ بوی نمی‌شنویم!

گفت:«آری که از این دِه دزدان، بوی مردی می‌شنوم. مردی بُوَد نام او علی و کنیت او ابوالحسن، به سه درجه از من پیش بُوَد، بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.»

#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
📚تذکرة‌الاولیاء عطار نیشابوری
‍ هو اول و آخر یار

ذکر زیبای "الله هو "

اجرا شده به ۸ زبان
انگلیسی،عربی،اردو،آلمانی،بنگالی، آلبانیایی،فرانسوی،بلوچی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرگشته ی محضیم و در این وادیِ حیرت

عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم

اخوان
ثالث
ای خدای بی‌نظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخن

گوش ما گیر و بدان مجلس کشان
کز رحیقت می‌خورند آن سرخوشان

چون به ما بویی رسانیدی ازین
سر مبند آن مشک را ای رب دین

از تو نوشند ار ذکورند ار اناث
بی‌دریغی در عطا یا مستغاث

ای دعا ناگفته از تو مستجاب
داده دل را هر دمی صد فتح باب

چند حرفی نقش کردی از رقوم
سنگها از عشق آن شد هم‌چو موم

نون ابرو صاد چشم و جیم گوش
بر نوشتی فتنهٔ صد عقل و هوش

زان حروفت شد خرد باریک‌ریس
نسخ می‌کن ای ادیب خوش‌نویس

در خور هر فکر بسته بر عدم
دم به دم نقش خیالی خوش رقم

حرفهای طرفه بر لوح خیال
بر نوشته چشم و عارض خد و خال

بر عدم باشم نه بر موجود مست
زانک معشوق عدم وافی‌ترست

عقل را خط خوان آن اشکال کرد
تا دهد تدبیرها را زان نورد

مثنوی معنوی
#مولوی
مي گويند ابليس، زماني نزد فرعون آمد در حاليكه فرعون خوشه اي انگور در دست داشت و مي خورد.
ابليس به او گفت:
آیا هيچكس مي تواند اين خوشه انگور را به مرواريد خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه. ابليس با جادوگري و سحر، آن خوشه انگور را به دانه هاي مرواريد تبديل كرد. فرعون تعجب كرد و گفت:
آفرين بر تو كه استاد و ماهري.
ابليس سيلي اي بر گردن او زد و گفت:
مرا با اين استادي به بندگي قبول نكردند، تو با اين حماقت چگونه دعوي خدايي مي كني؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 #شاه_نعمت_الله_ولی

همه عالم جمال
حضرت اوست
او جمیل و جمال
دارد دوست

هم محب خود است
و هم محبوب
#عشق و
#معشوق و
#عاشق نیکوست
از مولا علی (ع) در مورد رمز نهفته در حدیث ( لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ) پرسیدند،‌
فرمود :

با وجود خدا، مالك چيزى نيستيم، و مالك چيزى نمى‏شويم جز آنچه او به ما بخشيده است، پس چون خدا چيزى به ما ببخشد كه خود سزاوارتر است، وظايفى نيز بر عهده ما گذاشته، و چون آن را از ما گرفت تكليف خود را از ما بر داشته است.

نهج البلاغه،
حكمت
404
فرمان آمد،
اى آدم حالا كه قدم در كوى عشق نهادى از بهشت بيرون شو كه اين سراى راحت است و عاشقان را با سلامت چه كار؟
كه همواره عاشقان در حلقه دام بلايند.


كشف الاسرار ميبدى
داد چشمان تو در کُشتن من دست بِهَم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست بهم

هر یک ابروی تو کافی ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست بهم

شیخ پیمانه شکن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست بهم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست بهم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست بهم


#وصال_شیرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشبختی یعنی آرامش
یعنی دل خوش
یعنی نگاه خندان
آرزو می‌کنم دلتون
همیشه خوش
و زندگیتون مملو از
آرامش باشه
عصرتون بخیر
لبخندتون شیرین
امید به زندگیتون پررنگ
در بیان اینکه دعوت کننده گان به رستگاری و راه درست عمل , متهم هستند به حسادت !!
مولانا در فیه ما فیه میگوید : این که میگویم از دو بیرون نیست: ( یعنی از دو حالت بیرون نیست) یا بنا بر حسد میگویم یا بنا بر شفقت.حاشا که حسد باشد!برای آنکه حسد را ارزد؟( یعنی اگر حتی چیزی هم ارزش حسد داشته باشد باز حیف است انسان حسود باشدو حسد بورزد تا چه رسد که چیزی ارزش حسادت نداشته باشد)حسد بردن دریغ است, تا به آنکه نیرزد چه باشد؟الا از غایت شفقت و رحمت باشد که میخواهم یار عزیز را به معنی کشم.( نیت آن است که از روی مهر میخواهم دوست و عزیزم را به کنه معنی این حرف بکشانم تا به فکر بیفتد)
خلاصه داستان مولانا اینست که مردی در راه حج در صحرا بود و بسیار تشنه میشوداز دور خیمه ای کوچک میبیند به آنجا میرود زنی را میبیند و درخواست آب میکندزن به او آبی میدهد که از آتش گرمتر و از نمک شورتر بود!از حلق تا جانش را این آب سوزاند,این مرد از روی محبت از سر نصیحت به زن میگوید که من وظیفه دارم بشما چیزی بگویم زیرا حقی بر گردن خودم میبینم درین باره هر چه میگویم حرمتش را نگه دارید و در خاطر نگه دارید.بغداد و کوفه و دیگر شهرها به اینجا نزدیک است..اگر بیمار و زمین گیر باشید میتوانید نشسته نشسته و اررام ارام به آنجا بروید چون در آن شهرها اب های شیرین و خنک هست و غذاهای مختلف و از نعمتهای آن شهرها تعریف کرد..بعد از مدتی شوهر آن زن آمد چند موش از دشت گرفته بود که آنها را داد به زن تا بپزدو به مهمان هم بدهد! آن مرد مهمان به هر حالی که بود به نفرت و انزجار آن را خوردبعد که نیمه شب مهمان بیرون خیمه خوابیده بودزن به شوهر خود گفت : شنیدی که این مهمان چه وصفهایی ازما کردوازطرز زندگی ماا گفت؟ و قصه نصیحت او را تعریف کرد..مرد عرب گفت : ای زن ! ازین حرفها مبادا که گوش کنی حسودان در دنیا زیادند!!چشم دیدن کسانی را که درین جهان به جایی رسیده اند را , ندارندو میخواهند ما را آواره کنندو ازین بخت و اقبال محروممان کنند!بعد مولانا میگوید :
اکنون این خلق چنین اند: چون کسی از روی شفقت پندی دهدحمل کنند بر حسد! الا چون در وی اصلی باشد عاقبت روی به معنی ارد چون از روز الست قطره ای بر وی چکانده باشند.( میگوید این مردم را اگر پند هم بدی حمل بر حسادت میکنند مگر آنان که دارای اصالت ذاتی باشند عاقبت بعد از شنیدن پند ممکن است به معنی آن روی آورند.چون از ازل قطره ای از معرفت بر او چکاندهاند.)عاقبت آن قطره او را از تشویش ها و محنت ها برهاند ( عاقبت آن قطره مثل شفا خواهد بود و اوررا از همه تصورات ذهنی اش که سبب این همه تشویش ها میشه در وجود او , او را نجات میدهد و او انسانی ازاد از تصورات خام میشود) بیا ! آخر چند از ما دوری و بیگانه و در میان تشویش هاو سوداها؟! الا با قومی کسی چه سخن گوید ؟ چون جنس آن نشنیده اند از کسی و نه از شیخ خود ؟ ( مگر اینکه با مردمی سخنی را بگویی که تا بحال از آن نوع حرفها نشنیده باشند وبا آن غریب باشندنه از کسی و نه از شیخ قوم خود یعنی از بزرگان طایفه خود).
چو اندر تبارش , بزرگی نبودنیارست نام بزرگان شنود ( از فردوسی).
در قرآن س بقره ایه 11 میگوید که چون آنان را گویند که در زمین فساد مکنید پاسخ دهند : تنها ما کار به اصلاح میکنیم.


#فیه_مافیه
ای ساربان با
قافله مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله نه بهر من بهر خدا

نی نی برو
مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بی‌چون برو زیرا که جان را نیست جا

#مولانا
بی مرغ آشیانه چه خالی ست
خالی تر، آشیانهٔ مرغی
کز جفت خود جداست
آه ای کبوتران سپید شکسته بال
اینک به آشیانه دیرین خوش آمدید
اما دلم به غارت رفته ست
با آن کبوتران که پریدند
با آن کبوتران که دریغا
هرگز به خانه بازنگشتند

#هوشنگ_ابتهاج
ای زِ خیال‌هایِ تو
گشته خیال، عاشقان
خَیلِ خیال این بُوَد
تا چه بُوَد جَمالِ تو؟

وصل کُنی درخت را
حالَتِ او بَدَل شود
چون نشود مَها بَدَلْ
جان و دل از وصالِ تو؟

#غزل_مولانا
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز

خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

#حافظ غزل ۲۶۴
نالد به حال زار من امشب سه تار من
اين مايه تسلي شب هاي تار من

اي دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسي سازگار من

#شهریار غزل ۱۱۰
اي طبل بلند بانگ در باطن هيچ
بي توشه چه تدبير کني وقت بسيچ
روي طمع از خلق بپيچ ار مردي
تسبيح هزار دانه بر دست مپيچ

سعدی ،گلستان ،باب هفتم درتاثیرِ تربیت
غوّاصی کن گرت گهر می باید
غوّاصی را چار هنر می باید
سررشته به دستِ یار وجان برکف دست
دم نازدن و قدم زسر می باید

شیخ احمد جام ژنده پیل