معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مرا تو راحت جانی و من تو را نگران
گناه کیست که من با توام تو با دگران

اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است
جهنّم است بهشتی که نیستی تو در آن

به جستجوی تو در چشم خلق خیره شدم
غریبه اند برایم تمام رهگذران

نهان چگونه نگه دارمت ز چشم رقیب
چقدر راهزن اینجاست بین همسفران

عجب زعشق که هرکس حکایتی دارد
از این گدازه‌ی آتش فشان در فوران

خموش باش که با دیگران نمی گویند
رموز تجربه وحی را پیامبران

#فاضل_نظری
کتاب #اکنون
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست
گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست

آیینه‌وار خیره به تنهایی توام
آری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌و‌گوست

این درس را ز عشق تو آموختم که گاه
راه وصال دست کشیدن ز جست‌وجوست

هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است
سرمایه شکسته‌دلان چیست؟ آرزوست

بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق
چیزی که پیش دوست نداریم آبروست

#فاضل_نظری
#اکنون / #دستخط
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم سرش را به باد داد

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد

#فاضل_نظری
#اکنون
چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ
ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ!

اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار
نمی‌بستم به پای بادبادک‌های خندان نخ

ز دیروزم پشیمانم، ز فردایم هراسانم
همین امروز می‌شد کاش بیرون رفت از این برزخ

نمی‌خواهم بسوزم بیش از این در کورهء دنیا
مرا تبعید کن ای مرگ از این "دوزخ" به آن "دوزخ"

به بام سربلندی ایستادن کم مقامی نیست
به پای شوق باید رفت سرمستانه در مسلخ

#فاضل_نظری
#اکنون #در_برزخ
گرچه در ظاهر از تو بی‌خبرم
هیچ‌کس جز تو نیست در نظرم

به قفس راضی‌ام! فقط گاهی
فکر پرواز می‌زند به سرم

مرگ حق من است در هر حال
من که از حق خود نمی‌گذرم

پدرم اهلی بهشت نبود
من هم از تیرهء همان پدرم

رود و دریا و ابر و بارانم
که به پایان نمی‌رسد سفرم

#فاضل_نظری
#اکنون / #آونگ_های_بی_حرکت
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش می‌گریم

نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم
ولی من بر شکست بی‌جدال خویش می‌گریم

به گردم حلقه می‌بندند یاران و نمی‌دانند
که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" می‌گریم

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم

#فاضل_نظری
#اکنون
#امپراتور
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش می‌گریم

نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم
ولی من بر شکست بی‌جدال خویش می‌گریم

به گردم حلقه می‌بندند یاران و نمی‌دانند
که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" می‌گریم

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم

#فاضل_نظری
#اکنون
#امپراتور
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست
گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست

آیینه‌وار خیره به تنهایی توام
آری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌و‌گوست

این درس را ز عشق تو آموختم که گاه
راه وصال دست کشیدن ز جست‌وجوست

هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است
سرمایه شکسته‌دلان چیست؟ آرزوست

بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق
چیزی که پیش دوست نداریم آبروست

#فاضل_نظری
#اکنون
#دستخط