This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
کلیپ گوگوش ،
به یاد ناصر عبدالهی عزیز 👌
نازتکه و نازتکه بی مه تو گدازتکه
کلیپ گوگوش ،
به یاد ناصر عبدالهی عزیز 👌
نازتکه و نازتکه بی مه تو گدازتکه
.
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
#خیام رباعی ۷۷
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
#خیام رباعی ۷۷
.
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم...
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
#حافظ از غزل ۳۷۳
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم...
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
#حافظ از غزل ۳۷۳
.
میر شکار من که مرا کردهای شکار
بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار
دلدار من تویی سر بازار من تویی
این جمله جور بر من مسکین روا مدار
#مولانا از غزل ۱۱۸
میر شکار من که مرا کردهای شکار
بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار
دلدار من تویی سر بازار من تویی
این جمله جور بر من مسکین روا مدار
#مولانا از غزل ۱۱۸
.
رقص آن نبوَد که هر زمان برخیزی
بی درد چو گرد از میان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
دل پاره کنی از سر جان برخیزی
ُ#مولانا رباعی ۱۸۸۶
رقص آن نبوَد که هر زمان برخیزی
بی درد چو گرد از میان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
دل پاره کنی از سر جان برخیزی
ُ#مولانا رباعی ۱۸۸۶
.
رقص آن نبوَد که هر زمان برخیزی
بی درد چو گرد از میان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
دل پاره کنی از سر جان برخیزی
ُ#مولانا رباعی ۱۸۸۶
رقص آن نبوَد که هر زمان برخیزی
بی درد چو گرد از میان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
دل پاره کنی از سر جان برخیزی
ُ#مولانا رباعی ۱۸۸۶
.
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سر کشید
آنگاه
خورشید در
تمام وجودش طلوع کرد...
#هوشنگ_ابتهاج
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سر کشید
آنگاه
خورشید در
تمام وجودش طلوع کرد...
#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
از نجوای مردمان بخشنده و بزرگوار،
نرم نرمک چشم می گشایند؛
شکوفه های بهار...به هر لحظه
عید آمد و روز نو شد
حیف از من و تو که کهنه مانیم
از نجوای مردمان بخشنده و بزرگوار،
نرم نرمک چشم می گشایند؛
شکوفه های بهار...به هر لحظه
عید آمد و روز نو شد
حیف از من و تو که کهنه مانیم
.
خیز و غنیمت شمار جنبش باد بهار
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
#شیخ اجل سعدی مفردات ۱۴
خیز و غنیمت شمار جنبش باد بهار
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
#شیخ اجل سعدی مفردات ۱۴
چمن شکفت و نسیمی ز هر گلی برخاست
ز هر نهال گلی بانگ بلبلی برخاست
نسیم صبح، دلاویز و مشگبیز آمد
مگر ز سلسله ی جعد کاکلی برخاست
کشیدم از غم زلف تو در چمن آهی
چو پیش شاخ گلی جعد سنبلی برخاست
تو آن رمیده غزالی که هر قدم زین راه
بجستجوی تو صاحب توکلی برخاست
غلام همت آن عاشق سبک سیرم
که از سر دو جهان بی تأملی برخاست
بهر چمن که فغانی رسید ناله کنان
ز بلبلان چمن شور و غلغلی برخاست
#بابا_فغانی
ز هر نهال گلی بانگ بلبلی برخاست
نسیم صبح، دلاویز و مشگبیز آمد
مگر ز سلسله ی جعد کاکلی برخاست
کشیدم از غم زلف تو در چمن آهی
چو پیش شاخ گلی جعد سنبلی برخاست
تو آن رمیده غزالی که هر قدم زین راه
بجستجوی تو صاحب توکلی برخاست
غلام همت آن عاشق سبک سیرم
که از سر دو جهان بی تأملی برخاست
بهر چمن که فغانی رسید ناله کنان
ز بلبلان چمن شور و غلغلی برخاست
#بابا_فغانی
با منِ بی کسِ تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان....
.....شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سرِ سبزِ تو خوش باد ، کنارا تو بمان
#هوشنگ_ابتهاج
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان....
.....شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سرِ سبزِ تو خوش باد ، کنارا تو بمان
#هوشنگ_ابتهاج
🎼●تصنیف: «بهارِ دلکش»
🎙●با صدای: #شکیلا
●شاعر: #محمدتقی_بهار | ●آهنگ: #درویشخان
بهارِ دلکش رسید و دل بهجا نباشد
از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل، بر درخت گل، خدا، به خنده میگفت
خوبرویان را، مهجبینان را، خدا، وفا نباشد...
مکش منت به هر نامرد و مردی
مده دل را به ذلت دست فردی
اگر او را به تو مهر و وفا نیست
اگر او بر جــراحاتت دوا نیست
رهایش کن،مرنجان خویشتن را
مبر هــرگز ز یادت این سخن را
#صائب_تبریزی
مده دل را به ذلت دست فردی
اگر او را به تو مهر و وفا نیست
اگر او بر جــراحاتت دوا نیست
رهایش کن،مرنجان خویشتن را
مبر هــرگز ز یادت این سخن را
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این گلشن دهر عاقبت گلخن شد
هر دوست که بود جز خدا دشمن شد
جز مهر خدای هرچه در دل کشتم
حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد
#فیض_کاشانی
#درودهااااروزتون سرشار
# از خیر و برکت.
هر دوست که بود جز خدا دشمن شد
جز مهر خدای هرچه در دل کشتم
حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد
#فیض_کاشانی
#درودهااااروزتون سرشار
# از خیر و برکت.
Mohammad Reza Shajarian Saz Va Avaz.mp3
ArtMusic.iR
ساز و آواز
@Avayemehregan
ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود
عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است
چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود
عشق شاخیست ز دریا که درآید در دل
جای دریا و گهر سینه تنگی نبود
ساحل نفس رها کن به تک دریا رو
کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود
صورت هر دو جهان جمله ز آیینه عشق
بنماید چو که بر آینه زنگی نبود
کار روبه نبود عشق که هر روبه را
حمله شیر نر و کبر پلنگی نبود
#مولانا
#غزل_شماره(۷۹۸)
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود
عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است
چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود
عشق شاخیست ز دریا که درآید در دل
جای دریا و گهر سینه تنگی نبود
ساحل نفس رها کن به تک دریا رو
کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود
صورت هر دو جهان جمله ز آیینه عشق
بنماید چو که بر آینه زنگی نبود
کار روبه نبود عشق که هر روبه را
حمله شیر نر و کبر پلنگی نبود
#مولانا
#غزل_شماره(۷۹۸)
#سعدی_گلستان
باب سوم در فضیلت قناعت
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و رقعه بر خرقه همیدوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت :
به نان خشک قناعت کنیم و جامه ی دلق
که بار محنت خود بِه که بار منّت خلق
کسی گفتش : چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عمیم.
میان به خدمت آزادگان بسته و بر درِ دلها نشسته.
اگر بر صورت حال تو چنانکه هست وقوف یابد، پاس خاطر عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.
گفت : خاموش که در پسی مردن بِه که حاجت پیش کسی بردن.
همه رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
باب سوم در فضیلت قناعت
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و رقعه بر خرقه همیدوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت :
به نان خشک قناعت کنیم و جامه ی دلق
که بار محنت خود بِه که بار منّت خلق
کسی گفتش : چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عمیم.
میان به خدمت آزادگان بسته و بر درِ دلها نشسته.
اگر بر صورت حال تو چنانکه هست وقوف یابد، پاس خاطر عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.
گفت : خاموش که در پسی مردن بِه که حاجت پیش کسی بردن.
همه رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت