معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رفتن_رستم_به_شکار_و_رسیدن_نزد_شاه_سمنگان فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ بخفت و برآسود از روزگار ، چَمان و چَران ،، رخش ، در مرغزار ، ۱۵ سوارانِ تُرکان تنی هفت و هشت ، بِدان دشتِ نخچیرگه ، برگذشت…
داستان رستم و سهراب
#رفتن_رستم_به_شکار_و_رسیدن_نزد_شاه_سمنگان
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۲
( #قسمت_سوم )
۲۷
بِدان مرغزار اندرون ، بنگرید ،
ز هر سو ، همی بارگی را ، ندید ،
۲۸
غمی گشت ، چون بارگی را نیافت ،
سراسیمه ، سوی سمنگان شتافت ،
۲۹
همی گفت : کاکنون پیاده ، دَوان ،
کجا پویَم از ننگ تیرهروان؟ ،
۳۰
ابا ترکش و گُرز ، بسته میان ،
چنین تَرگ و شمشیر و ببرِ بیان ،
۳۱
بیابان ، چگونه گذاره کنم؟ ،
ابا جنگجویان ، چه چاره کنم؟ ،
۳۲
چه گویند تُرکان؟ ، که رَخشش که بُرد؟ ،
تهمتن بدینسان بخفت و بمُرد؟ ،
۳۳
کنون رفت باید ، به بیچارگی ،
به غم ، دلنهادن ، بیکبارگی ،
۳۴
همی بست باید سلیح و کمر ،
به جایی نشانش بیابم مگر ،
۳۵
برفت اینچنین ، دل پُر از درد و رنج ،
تن ، اندر بلا و ،، دل ، اندر شکنج ،
۳۶
بهپُشت اندر آورد زین و لگام ،
همی گفت با خود ، یَلِ نیکنام ،
۳۷
چنین است رسمِ سرای دُرُشت ،
گهی ، پُشتِ زین و ،، گهی ، زین بهپُشت ،
۳۸
پیِ رَخش برداشت ، رَه برگرفت ،
بس اندیشهها ، در دل اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲
بخش ۳ : چو نزدیک شهر سمنگان رسید
بخش ۱ : کنون رزم سهراب و رستم شنو
ادامه دارد 👇👇👇
#رفتن_رستم_به_شکار_و_رسیدن_نزد_شاه_سمنگان
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۲
( #قسمت_سوم )
۲۷
بِدان مرغزار اندرون ، بنگرید ،
ز هر سو ، همی بارگی را ، ندید ،
۲۸
غمی گشت ، چون بارگی را نیافت ،
سراسیمه ، سوی سمنگان شتافت ،
۲۹
همی گفت : کاکنون پیاده ، دَوان ،
کجا پویَم از ننگ تیرهروان؟ ،
۳۰
ابا ترکش و گُرز ، بسته میان ،
چنین تَرگ و شمشیر و ببرِ بیان ،
۳۱
بیابان ، چگونه گذاره کنم؟ ،
ابا جنگجویان ، چه چاره کنم؟ ،
۳۲
چه گویند تُرکان؟ ، که رَخشش که بُرد؟ ،
تهمتن بدینسان بخفت و بمُرد؟ ،
۳۳
کنون رفت باید ، به بیچارگی ،
به غم ، دلنهادن ، بیکبارگی ،
۳۴
همی بست باید سلیح و کمر ،
به جایی نشانش بیابم مگر ،
۳۵
برفت اینچنین ، دل پُر از درد و رنج ،
تن ، اندر بلا و ،، دل ، اندر شکنج ،
۳۶
بهپُشت اندر آورد زین و لگام ،
همی گفت با خود ، یَلِ نیکنام ،
۳۷
چنین است رسمِ سرای دُرُشت ،
گهی ، پُشتِ زین و ،، گهی ، زین بهپُشت ،
۳۸
پیِ رَخش برداشت ، رَه برگرفت ،
بس اندیشهها ، در دل اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲
بخش ۳ : چو نزدیک شهر سمنگان رسید
بخش ۱ : کنون رزم سهراب و رستم شنو
ادامه دارد 👇👇👇
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_اول )
۱
بنامِ کردگارِ هفتافلاک ،
که پیدا کرد ،، آدم ، از کفی خاک ،
۲
خداوندی که ، ذاتش بیزوالست ،
خِرَد در وصفِ ذاتش ، گنگ و لالست ،
۳
زمین و آسمان ، از اوست پیدا ،
نمودِ جسم و جان ، از اوست پیدا ،
۴
مَه و خورشید ،، نورِ هستیِ اوست ،
فلک ، بالا ،،، زمین ، در پستیِ اوست ،
۵
ز وصفش ،، جانها ، حیران بمانده ،
خِرَد ،، انگشت در دندان ، بمانده ،
۶
صفاتِ لایزالش ، کس ندانست ،
هر آن وصفی که گوئی ،،، بیش ازآنست ،
۷
دو عالَم ،، قدرتِ بیچونِ اویَست ،
درونِ جانها ،، در گفت و گویَست ،
۸
ز کُنهِ ذاتِ او ،، کس را ، خبر نیست ،
بجز دیدارِ او ،، چیزی دگر نیست ،
۹
طلب گارش ، حقیقت ،، جمله اشیا ،
ز ناپیدائیِ او ،، جمله پیدا ،
۱۰
جهان ، از نورِ ذاتِ او ،، مزیّن ،
صفات ، از ذاتِ او ،، پیوسته روشن ،
۱۱
ز خاکی ،، این همه اظهار کرد ، او ،
ز دودی ،، زینتِ پرگار کرد ، او ،
۱۲
ز صُنعش ،، آدم از گِل ، رُخ نموده ،
ز وَی ، هر لحظه ، صد پاسخ ، شنوده ،
۱۳
ز علمش ،، گشته آنجا ، صاحباسرار ،
خود ،، اندر دیدِ آدم ، کرده دیدار ،
۱۴
نه ، کس زو زاده ،،، نه ، او زاده از کس ،
یکی ذاتست ، در هر دوجهان ، بس ،
۱۵
ز یکتائیِ خود ، بیچون حقیقت ،
درون بگرفته و بیرون ،، حقیقت ،
۱۶
حقیقت ، علمِ کلّ اوراست ، تحقیق ،
دهد آن را که ، خواهد دوست ،، توفیق ،
#عطار
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_اول )
۱
بنامِ کردگارِ هفتافلاک ،
که پیدا کرد ،، آدم ، از کفی خاک ،
۲
خداوندی که ، ذاتش بیزوالست ،
خِرَد در وصفِ ذاتش ، گنگ و لالست ،
۳
زمین و آسمان ، از اوست پیدا ،
نمودِ جسم و جان ، از اوست پیدا ،
۴
مَه و خورشید ،، نورِ هستیِ اوست ،
فلک ، بالا ،،، زمین ، در پستیِ اوست ،
۵
ز وصفش ،، جانها ، حیران بمانده ،
خِرَد ،، انگشت در دندان ، بمانده ،
۶
صفاتِ لایزالش ، کس ندانست ،
هر آن وصفی که گوئی ،،، بیش ازآنست ،
۷
دو عالَم ،، قدرتِ بیچونِ اویَست ،
درونِ جانها ،، در گفت و گویَست ،
۸
ز کُنهِ ذاتِ او ،، کس را ، خبر نیست ،
بجز دیدارِ او ،، چیزی دگر نیست ،
۹
طلب گارش ، حقیقت ،، جمله اشیا ،
ز ناپیدائیِ او ،، جمله پیدا ،
۱۰
جهان ، از نورِ ذاتِ او ،، مزیّن ،
صفات ، از ذاتِ او ،، پیوسته روشن ،
۱۱
ز خاکی ،، این همه اظهار کرد ، او ،
ز دودی ،، زینتِ پرگار کرد ، او ،
۱۲
ز صُنعش ،، آدم از گِل ، رُخ نموده ،
ز وَی ، هر لحظه ، صد پاسخ ، شنوده ،
۱۳
ز علمش ،، گشته آنجا ، صاحباسرار ،
خود ،، اندر دیدِ آدم ، کرده دیدار ،
۱۴
نه ، کس زو زاده ،،، نه ، او زاده از کس ،
یکی ذاتست ، در هر دوجهان ، بس ،
۱۵
ز یکتائیِ خود ، بیچون حقیقت ،
درون بگرفته و بیرون ،، حقیقت ،
۱۶
حقیقت ، علمِ کلّ اوراست ، تحقیق ،
دهد آن را که ، خواهد دوست ،، توفیق ،
#عطار
شنیده ایم که عرفا هیچگاه از کسی ناراحت نشده اند و همه انسانها را به یک اندازه دوست داشته اند (حتی دشمنانشان و ...... را).
در مقابل این جمله را هم بسیار گفته ایم و شنیده ایم: از فلان شخص متنفرم. آدم .... ی هست!!!!
آنها چگونه به این درجه رسیدند و چه کردند و ما چرا نمیتوانیم از هیچ کس متنفر نباشیم؟
چرا از برخی آدمها متنفر و بیزار میشویم؟ چرا کسی با حرف خاصی یا خوی و اخلاق خاصی ما را منزجر و ناراحت میکند؟
استاد بی نظیر عرفان جناب
مولانای بزرگ پاسخ آنرا در ابیات زیر از دفتر ششم بیان می فرماید. تمام این خصوصیات که ناراحتی ما را موجب می شود، در وجود خود ما نهفته است و ما به جهت اینکه توان روبرو شدن با خود و شناخت ذهن خود را نداریم، آن عیب را در دیگران دیده و عصبانی می شویم:
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
کسی که عیوب خود را دیده و در صدد رفع آن برآمده باشد، نه تنها هیچگاه از دیدن آن عیب در دیگری عصبانی نمی شود، بلکه سعی در رفع آن در آن شخص نیز از طریق محبت و کمک دارد. از سویی، دیگران با شناساندن عیوب ما به خود، بزرگترین آموزگاران ما نیز هستند (مثل آن شیری که با مکر خرگوش عکس خود را در چاه دید و هلاک شد؛ غافل از اینکه عکس خود شیر است). لذا وقتی کسی ما را ناراحت کرد، شایسته است به جای عصبانیت و محکوم نمودن شخص و هلاک شدن مثل شیر در چاه، آن عیب را در خود دیده و برای رفع آن تلاش نمائیم. باشد که درس مولانا را بیاموزیم و بکار گیریم.
مولانا می فرماید دلیل اینکه تو از دیدن گناه و زشتی در دیگران ناراحت و بر انگیخته می شوی این است که در واقع تو حقیقتِ خویش را در آینه آن شخص میبینی. زیرا کسی که خود را از زشتی و بدی پاک کرده، هیچگاه از دیدن اشتباهات دیگران برافروخته نمی شود، زیرا که میداند آن انسان به زشتی خود ناآگاه است و زمانی که آگاه شود، آن خوی بد از وجود او رخت بر میبندد. پس هرگاه که از رفتار بد دیگران ناراحت شدیم، یادمان باشد که او آینه خود ماست و حقیقت ما را به خود ما نشان میدهد. بهتر است ابتدا خود را پاک کنیم:
و آن گنه در وی، ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
خلق زشتت اندر او رویت نمود
که ترا او صفحه ی آئینه بود
چونکه قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آيينه بر آيينه مزن
#مولانا
در مقابل این جمله را هم بسیار گفته ایم و شنیده ایم: از فلان شخص متنفرم. آدم .... ی هست!!!!
آنها چگونه به این درجه رسیدند و چه کردند و ما چرا نمیتوانیم از هیچ کس متنفر نباشیم؟
چرا از برخی آدمها متنفر و بیزار میشویم؟ چرا کسی با حرف خاصی یا خوی و اخلاق خاصی ما را منزجر و ناراحت میکند؟
استاد بی نظیر عرفان جناب
مولانای بزرگ پاسخ آنرا در ابیات زیر از دفتر ششم بیان می فرماید. تمام این خصوصیات که ناراحتی ما را موجب می شود، در وجود خود ما نهفته است و ما به جهت اینکه توان روبرو شدن با خود و شناخت ذهن خود را نداریم، آن عیب را در دیگران دیده و عصبانی می شویم:
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
کسی که عیوب خود را دیده و در صدد رفع آن برآمده باشد، نه تنها هیچگاه از دیدن آن عیب در دیگری عصبانی نمی شود، بلکه سعی در رفع آن در آن شخص نیز از طریق محبت و کمک دارد. از سویی، دیگران با شناساندن عیوب ما به خود، بزرگترین آموزگاران ما نیز هستند (مثل آن شیری که با مکر خرگوش عکس خود را در چاه دید و هلاک شد؛ غافل از اینکه عکس خود شیر است). لذا وقتی کسی ما را ناراحت کرد، شایسته است به جای عصبانیت و محکوم نمودن شخص و هلاک شدن مثل شیر در چاه، آن عیب را در خود دیده و برای رفع آن تلاش نمائیم. باشد که درس مولانا را بیاموزیم و بکار گیریم.
مولانا می فرماید دلیل اینکه تو از دیدن گناه و زشتی در دیگران ناراحت و بر انگیخته می شوی این است که در واقع تو حقیقتِ خویش را در آینه آن شخص میبینی. زیرا کسی که خود را از زشتی و بدی پاک کرده، هیچگاه از دیدن اشتباهات دیگران برافروخته نمی شود، زیرا که میداند آن انسان به زشتی خود ناآگاه است و زمانی که آگاه شود، آن خوی بد از وجود او رخت بر میبندد. پس هرگاه که از رفتار بد دیگران ناراحت شدیم، یادمان باشد که او آینه خود ماست و حقیقت ما را به خود ما نشان میدهد. بهتر است ابتدا خود را پاک کنیم:
و آن گنه در وی، ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
خلق زشتت اندر او رویت نمود
که ترا او صفحه ی آئینه بود
چونکه قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آيينه بر آيينه مزن
#مولانا
درهای گلستان ز پی تو گشادهایم
در خارزار چند دوی ای برهنه پا
جان را من آفریدم و دردیش دادهام
آن کس که درد داده همو سازدش دوا...
#مولانا
در خارزار چند دوی ای برهنه پا
جان را من آفریدم و دردیش دادهام
آن کس که درد داده همو سازدش دوا...
#مولانا
روح صالح قابل آفات نیست
زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
#مثنوی_مولانا دفتراول
بدکاران نمی توانند روح نیکوکاران
را صدمه بزنند و چون داستان صالحِ
پیامبر, فقط می توانند به ناقه ی او
آسیب بزنند...
زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
#مثنوی_مولانا دفتراول
بدکاران نمی توانند روح نیکوکاران
را صدمه بزنند و چون داستان صالحِ
پیامبر, فقط می توانند به ناقه ی او
آسیب بزنند...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⚡️ مثنوی مخالف سهگاه
محمدرضا شجریان 🎤
محمدرضا لطفی
عبدالنقی افشارنیا
جشن هنر طوس سال ۱۳۵۴
عزم آن دارم که امشب مستِ مست
پای کوبان کوزهی دُردی به دست
سر به بازار قلندر بر نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
#عطار
🔸🔹🔸
🎼 آواز استاد جان شجریان
محمدرضا شجریان 🎤
محمدرضا لطفی
عبدالنقی افشارنیا
جشن هنر طوس سال ۱۳۵۴
عزم آن دارم که امشب مستِ مست
پای کوبان کوزهی دُردی به دست
سر به بازار قلندر بر نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
#عطار
🔸🔹🔸
🎼 آواز استاد جان شجریان
#خسرو_گلسرخی (۲ بهمن ۱۳۲۲–۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر، روزنامهنگار و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جنبشهای چریکی حمایت میکرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامتالله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن شدهاست. پس از انقلاب مجموعه اشعاری از او با نام «خستهتر از همیشه» و «ای سرزمین من» منتشر شد.
#سالمرگ🥀
#سالمرگ🥀
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رفتن_رستم_به_شکار_و_رسیدن_نزد_شاه_سمنگان فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۲ ( #قسمت_سوم ) ۲۷ بِدان مرغزار اندرون ، بنگرید ، ز هر سو ، همی بارگی را ، ندید ، ۲۸ غمی گشت ، چون بارگی را نیافت ، سراسیمه ، سوی سمنگان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۳
( #قسمت_اول )
۱
چو نزدیکِ شهرِ سمنگان رسید ،
خبر ، زو بشاه و بزرگان رسید ،
۲
که آمد پیاده ، گَوِ تاجبخش ،
به نخجیرگه ، زو رمیدست رخش ،
۳
پذیره شدندش بزرگان و شاه ،
کسی کو بسر بر نهادی کلاه ،
۴
همی گفت هر کس ، که این رستمست؟ ،
و یا ، آفتابِ سپیدهدَمست؟ ،
۵
پیاده ، بشد پیشِ او ، زود ، شاه ،
بر او انجمن شد ، فراوان سپاه ،
۶
بدو گفت شاه سمنگان : چه بود؟ ،
که یارست با تو نبرد آزمود؟ ،
۷
درین شهر ، ما نیکخواهِ توایم ،
ستاده بفرمان و راهِ توایم ،
۸
تن و خواسته ، زیرِ فرمانِ تُست ،
سرِ ارجمندان و جان ، آنِ تست ،
۹
چو رستم به گفتارِ او بنگرید ،
ز دل بدگمانیش کوتاه دید ،
۱۰
بدو گفت : رخش اندرین مرغزار ،
ز من دور شد بیلگام و فسار ،
۱۱
کنون تا سمنگان ، نشانِ پِی است ،
از آنسو ، کجا جویبار و نی است ،
۱۲
ترا باشد ار بازجویی ،، سپاس ،
بیابی تو پاداشِ نیکیشناس ،
۱۳
ور ایدون که رَخشم نیاید پدید ،
سران را ، بسی سر بخواهم بُرید ،
۱۴
بدو گفت شاه : ای سرافراز مرد ،
نیارَد کسی با تو این کار کرد ،
۱۵
تو مهمانِ ما باش و ، تندی مکن ،
به کامِ تو گردد ، سراسر سُخُن ،
بخش ۴ : چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت
بخش ۲ : ز گفتار دهقان یکی داستان
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۳
( #قسمت_اول )
۱
چو نزدیکِ شهرِ سمنگان رسید ،
خبر ، زو بشاه و بزرگان رسید ،
۲
که آمد پیاده ، گَوِ تاجبخش ،
به نخجیرگه ، زو رمیدست رخش ،
۳
پذیره شدندش بزرگان و شاه ،
کسی کو بسر بر نهادی کلاه ،
۴
همی گفت هر کس ، که این رستمست؟ ،
و یا ، آفتابِ سپیدهدَمست؟ ،
۵
پیاده ، بشد پیشِ او ، زود ، شاه ،
بر او انجمن شد ، فراوان سپاه ،
۶
بدو گفت شاه سمنگان : چه بود؟ ،
که یارست با تو نبرد آزمود؟ ،
۷
درین شهر ، ما نیکخواهِ توایم ،
ستاده بفرمان و راهِ توایم ،
۸
تن و خواسته ، زیرِ فرمانِ تُست ،
سرِ ارجمندان و جان ، آنِ تست ،
۹
چو رستم به گفتارِ او بنگرید ،
ز دل بدگمانیش کوتاه دید ،
۱۰
بدو گفت : رخش اندرین مرغزار ،
ز من دور شد بیلگام و فسار ،
۱۱
کنون تا سمنگان ، نشانِ پِی است ،
از آنسو ، کجا جویبار و نی است ،
۱۲
ترا باشد ار بازجویی ،، سپاس ،
بیابی تو پاداشِ نیکیشناس ،
۱۳
ور ایدون که رَخشم نیاید پدید ،
سران را ، بسی سر بخواهم بُرید ،
۱۴
بدو گفت شاه : ای سرافراز مرد ،
نیارَد کسی با تو این کار کرد ،
۱۵
تو مهمانِ ما باش و ، تندی مکن ،
به کامِ تو گردد ، سراسر سُخُن ،
بخش ۴ : چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت
بخش ۲ : ز گفتار دهقان یکی داستان
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_اول ) ۱ بنامِ کردگارِ هفتافلاک ، که پیدا کرد ،، آدم ، از کفی خاک ، ۲ خداوندی که ، ذاتش بیزوالست ، خِرَد در وصفِ ذاتش ، گنگ و لالست ، ۳ زمین و آسمان ، از اوست پیدا ، نمودِ جسم و جان…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_دوم )
۱۷
بداند حاجتِ موری ، در اسرار ،
همان دَم ، حاجتش آرَد پدیدار ،
۱۸
شده ، آتش ،،، طلبگارِ جلالش ،
دمادم ، محو گشسته ، از وصالش ،
۱۹
ز حُکمش ، باد ،، سرگردان به هر جا ،
گهی ، در تحت و ،، گاه ، اندر ثریّا ،
۲۰
ز لطفش ، آب ،، هر جائی روانست ،
ز فضلش ، قوّتِ روح و روانست ،
۲۱
ز دیدش ، خاک ،، مسکین اوفتاده ،
ازآن ، در عزّ و تمکین ، اوفتاده ،
۲۲
ز شوقش ، کوه ،، رفته پای در گِل ،
بمانده واله و حیران و بی دل ،
۲۳
ز ذوقش ، بحر در جوش و فغانست ،
ازآن ، پیوسته او گوهر فشانست ،
۲۴
نموده صُنعِ خود ، در پارهٔ خاک ،
درونش ، عرش و فرش و هفت افلاک ،
۲۵
نهاده گنجِ معنی ، در درونش ،
به سویِ ذات ، کرده رهنمونش ،
۲۶
همه پیغمبران ،، زو ، کرده پیدا ،
نموده علم او ، بر جمله دانا ،
۲۷
که بود آدم ،، کمالِ قدرتِ او ،
به عالَم ، یافته بُد ، رفعتِ او ،
۲۸
دو عالم را ، در او پیدا نموده ،
از او ، این شور ، با غوغا نموده ،
۲۹
تعالیالله ، یکی بیمثل و مانند ،
که خوانندت ، خداوندان ،،، خداوند ،
۳۰
توئی اول ، توئی آخر ، تعالی ،
توئی باطن ، توئی ظاهر ، تعالی ،
۳۱
هزاران قرن ، عقلِ پیر ، در تاخت ،
کمالت ، ذرّهای زین راه ، نشناخت ،
۳۲
بسی کردت طلب ،، اما ندیدت ،
فتاد اندر پیِ گفت و شنیدت ،
#عطار
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_دوم )
۱۷
بداند حاجتِ موری ، در اسرار ،
همان دَم ، حاجتش آرَد پدیدار ،
۱۸
شده ، آتش ،،، طلبگارِ جلالش ،
دمادم ، محو گشسته ، از وصالش ،
۱۹
ز حُکمش ، باد ،، سرگردان به هر جا ،
گهی ، در تحت و ،، گاه ، اندر ثریّا ،
۲۰
ز لطفش ، آب ،، هر جائی روانست ،
ز فضلش ، قوّتِ روح و روانست ،
۲۱
ز دیدش ، خاک ،، مسکین اوفتاده ،
ازآن ، در عزّ و تمکین ، اوفتاده ،
۲۲
ز شوقش ، کوه ،، رفته پای در گِل ،
بمانده واله و حیران و بی دل ،
۲۳
ز ذوقش ، بحر در جوش و فغانست ،
ازآن ، پیوسته او گوهر فشانست ،
۲۴
نموده صُنعِ خود ، در پارهٔ خاک ،
درونش ، عرش و فرش و هفت افلاک ،
۲۵
نهاده گنجِ معنی ، در درونش ،
به سویِ ذات ، کرده رهنمونش ،
۲۶
همه پیغمبران ،، زو ، کرده پیدا ،
نموده علم او ، بر جمله دانا ،
۲۷
که بود آدم ،، کمالِ قدرتِ او ،
به عالَم ، یافته بُد ، رفعتِ او ،
۲۸
دو عالم را ، در او پیدا نموده ،
از او ، این شور ، با غوغا نموده ،
۲۹
تعالیالله ، یکی بیمثل و مانند ،
که خوانندت ، خداوندان ،،، خداوند ،
۳۰
توئی اول ، توئی آخر ، تعالی ،
توئی باطن ، توئی ظاهر ، تعالی ،
۳۱
هزاران قرن ، عقلِ پیر ، در تاخت ،
کمالت ، ذرّهای زین راه ، نشناخت ،
۳۲
بسی کردت طلب ،، اما ندیدت ،
فتاد اندر پیِ گفت و شنیدت ،
#عطار
مردی نزد بایزید بسطامی آمد و گفت که به مدت سی سال روزه داشته و مشغول عبادت بوده، اما هیچ نشانی از نزدیکی به خداوند در خود نمیبیند.
بایزید در پاسخ گفت اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهد اتفاقی برای او رخ نخواهد داد.
اصلاً مسئله زمان نیست، اگر کار اشتباهی را تا ابد نیز انجام دهید اتفاقی رخ نخواهد داد.
ولی اگر عمل درستی را حتی برای یکبار انجام دهید تأثیر خود را خواهد گذاشت.
او باید مردی محاسبهگر باشد، در غیر اینصورت چگونه میتواند لحظات عشق و عبادت را بشمرد؟
وقتی معامله در کار باشد، عشق و عبادت ارزشی ندارد.
بایزید در پاسخ گفت اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهد اتفاقی برای او رخ نخواهد داد.
اصلاً مسئله زمان نیست، اگر کار اشتباهی را تا ابد نیز انجام دهید اتفاقی رخ نخواهد داد.
ولی اگر عمل درستی را حتی برای یکبار انجام دهید تأثیر خود را خواهد گذاشت.
او باید مردی محاسبهگر باشد، در غیر اینصورت چگونه میتواند لحظات عشق و عبادت را بشمرد؟
وقتی معامله در کار باشد، عشق و عبادت ارزشی ندارد.
دل میرود زدستم
@Avayemehregan
دل میرود ز دستم
• آواز: محمدرضا شجریان
• آهنگساز: پرویز مشکاتیان
دل می رود ز دستم
صاحبدلان خدا را
دردا که# راز پنهان
خواهد شد آَشکارا
• آواز: محمدرضا شجریان
• آهنگساز: پرویز مشکاتیان
دل می رود ز دستم
صاحبدلان خدا را
دردا که# راز پنهان
خواهد شد آَشکارا
لطيف باش
اجازه نده اين دنيا دلت را
خشن كند
نگذار درد در وجودت نفرت
ايجاد كند
اجازه نده تلخى ها
شيرينى وجودت را بدزدند
ڪاش ...
علت حالِ خوبِ
هم باشیم ...
باور ڪنید دنیاخـــــودش
به اندازه ے ڪافی
مهارت دارد.
ڪہ دل آدمی را
بـــدرد بـــیاورد ...
ڪاش علت حال
خوب یکدیگر باشیم...
ما طوری برای فردا نگرانیم
که انگار قولش را به ما
داده اند
غمبرک بزنی، میگذره ،بلند شی شاد باشی و همه چی رو بسپری به زمان هم میگذره.
یادت نره که انتخاب با خودته
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
اجازه نده اين دنيا دلت را
خشن كند
نگذار درد در وجودت نفرت
ايجاد كند
اجازه نده تلخى ها
شيرينى وجودت را بدزدند
ڪاش ...
علت حالِ خوبِ
هم باشیم ...
باور ڪنید دنیاخـــــودش
به اندازه ے ڪافی
مهارت دارد.
ڪہ دل آدمی را
بـــدرد بـــیاورد ...
ڪاش علت حال
خوب یکدیگر باشیم...
ما طوری برای فردا نگرانیم
که انگار قولش را به ما
داده اند
غمبرک بزنی، میگذره ،بلند شی شاد باشی و همه چی رو بسپری به زمان هم میگذره.
یادت نره که انتخاب با خودته
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی