Dele Majnoon (Tasnif)
Mohammadreza Shajarian
#طریق_عشق
تصنیف دل مجنون
خواننده : استاد #محمدرضا_شجریان
نوازنده سنتور و آهنگساز : استاد #پرویز_مشکاتیان
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت...
#مولانا
تصنیف دل مجنون
خواننده : استاد #محمدرضا_شجریان
نوازنده سنتور و آهنگساز : استاد #پرویز_مشکاتیان
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت...
#مولانا
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
معرفی کتاب پایان هر جنگ...
#طریق_بسمل_شدن/ #محمود_دولت_آبادی
تازهترین کتاب محمود دولتآبادی رمان کوتاهی است درباره جنگ. اما شاید بهتر باشد آن را داستانی درباره صلح بدانیم چرا که روایتهای تودرتوی این کتاب، بیشتر، پلشتیهای جنگ را نشان میدهد و هیچ جانبداری از طرفین ماجرا نمیکند و مخاطب ته دلش به پوچی و بیهودگی این جنگ لعنت میفرستد.
در یکی از صحنههای کتاب، درجهدار انگشت زخمی خود را به دهان سرباز بیهوش فرو میکند تا با مکیدن خون او اندکی جان بگیرد و بتواند پیامی را مخابره کند:
«ای پسر، جامو! حالا دیگر بههوش باش! دهانت را باز کن و انگشت مرا با زبان و لبانت بگیر و بمِک! زود باش تا هدر نشده این مائدهی جانبخش. فقط احتمالا قدری شور است، اما تو را از بیحالی و ضعفِ مفرط نجات میدهد. خوب بمِک، مِک بزن، پسر، محکمتر، بهنیروتر؛ درست مثل هر طفل گرسنهای که پستان مادر را مینوشد. بنوش تا وقتی به خود نیامدهای؛ بنوش! میخواهم به هوش بیایی و یک پیام مخابره کنی. بنوش، با هرچه توان! تتمهاش میماند برای آن همبندت. نمیخواهم او هم بمیرد.»
داستان از جایی شروع میشود که دو گروهِ خسته و تشنه رو در روی هم قرار گرفتهاند و هیچکدام امکان دسترسی به تانکر آبی را که به شکلی عجیب از آسیب سالم مانده است ندارند. نویسنده پس از شرح ماجراهای بسیار و کشتارهایی که در این بین رخ میدهد در صفحات پایانی داستان آرزوی قلبی خود را در دیالوگی از زبان یکی از راویهای داستان بازگو میکند:
«بد شد! خیلی بد شد، سرگرد. شما وارد ذهن من شدید، به مغز من رخنه کردید و همهچیز را درهم ریختید. من داشتم کارم را به انجام میرساندم. صحنه جلو چشمم بود. روشن روشن. آدمهایم را میدیدم. توانسته بودم آنها را بشناسم. ترتیب همهی کارهایی را که باید انجام بگیرد در ذهنم داده بودم. یک صلح کوچک و نمادین، بدون تحقیر هیچیک از طرفینِ جنگ که با یک بیرقِ سفید شروع میشد، با یک پیراهن سفید سر یک تکه چوب. خلاصه بود، خیلی خلاصه. دو اسیر از دو سنگر بیرون میآمدند با بیرقهای سفید. آنها شروع میکردند به فرود از دو سوی، و پشتسر آنها سربازها با فرماندهانشان بیرون میآمدند بدون سلاح؛ و باهم میرفتند طرف مخزن آب. همه تشنه بودند، آب مینوشیدند و با هم سلام و گفتوگو میکردند. غبار از چهرهها میشستند و یک دم مینشستند دور هم. با چشمهای خودشان یکدیگر را میدیدند، به دور از عینک جنگ، و احساس میکردند با یکدیگر دشمنی خاص ندارند. در آن حالت همه خودشان بودند. نفر نبودند. یک صلح کوچک، یک صلح نمادین را برهم زدی، سرگرد. نه مگر پایان هر جنگی به صلح ختم میشود؟!»ص119
ا***ا
درباره این داستان نقدها و مطالبی نوشته شده است که نمونههایی از آنها را میتوانید در لینکهای زیر بخوانید:
نقدی بر «طریقِ بِسمِل شدنِ» محمود دولتآبادی/ سعید ناظمی
نشست نقد و بررسی رمان «طریقِ بسمل شدن» در نیشابور
عطش، مرگ یا زندگی/ پوپه میثاقی
ترجمه انگلیسی طریق بسمل شدن با عنوان Thirst در سال 2014 منتشر شده است.
یک نقد از M.A.Orthofer
طرح جلد ترجمه انگلیسی، یک طرح جلد دیگر
طریقِ بِسمِل شدن/ #محمود_دولت_آبادی/
#طریق_بسمل_شدن/ #محمود_دولت_آبادی
تازهترین کتاب محمود دولتآبادی رمان کوتاهی است درباره جنگ. اما شاید بهتر باشد آن را داستانی درباره صلح بدانیم چرا که روایتهای تودرتوی این کتاب، بیشتر، پلشتیهای جنگ را نشان میدهد و هیچ جانبداری از طرفین ماجرا نمیکند و مخاطب ته دلش به پوچی و بیهودگی این جنگ لعنت میفرستد.
در یکی از صحنههای کتاب، درجهدار انگشت زخمی خود را به دهان سرباز بیهوش فرو میکند تا با مکیدن خون او اندکی جان بگیرد و بتواند پیامی را مخابره کند:
«ای پسر، جامو! حالا دیگر بههوش باش! دهانت را باز کن و انگشت مرا با زبان و لبانت بگیر و بمِک! زود باش تا هدر نشده این مائدهی جانبخش. فقط احتمالا قدری شور است، اما تو را از بیحالی و ضعفِ مفرط نجات میدهد. خوب بمِک، مِک بزن، پسر، محکمتر، بهنیروتر؛ درست مثل هر طفل گرسنهای که پستان مادر را مینوشد. بنوش تا وقتی به خود نیامدهای؛ بنوش! میخواهم به هوش بیایی و یک پیام مخابره کنی. بنوش، با هرچه توان! تتمهاش میماند برای آن همبندت. نمیخواهم او هم بمیرد.»
داستان از جایی شروع میشود که دو گروهِ خسته و تشنه رو در روی هم قرار گرفتهاند و هیچکدام امکان دسترسی به تانکر آبی را که به شکلی عجیب از آسیب سالم مانده است ندارند. نویسنده پس از شرح ماجراهای بسیار و کشتارهایی که در این بین رخ میدهد در صفحات پایانی داستان آرزوی قلبی خود را در دیالوگی از زبان یکی از راویهای داستان بازگو میکند:
«بد شد! خیلی بد شد، سرگرد. شما وارد ذهن من شدید، به مغز من رخنه کردید و همهچیز را درهم ریختید. من داشتم کارم را به انجام میرساندم. صحنه جلو چشمم بود. روشن روشن. آدمهایم را میدیدم. توانسته بودم آنها را بشناسم. ترتیب همهی کارهایی را که باید انجام بگیرد در ذهنم داده بودم. یک صلح کوچک و نمادین، بدون تحقیر هیچیک از طرفینِ جنگ که با یک بیرقِ سفید شروع میشد، با یک پیراهن سفید سر یک تکه چوب. خلاصه بود، خیلی خلاصه. دو اسیر از دو سنگر بیرون میآمدند با بیرقهای سفید. آنها شروع میکردند به فرود از دو سوی، و پشتسر آنها سربازها با فرماندهانشان بیرون میآمدند بدون سلاح؛ و باهم میرفتند طرف مخزن آب. همه تشنه بودند، آب مینوشیدند و با هم سلام و گفتوگو میکردند. غبار از چهرهها میشستند و یک دم مینشستند دور هم. با چشمهای خودشان یکدیگر را میدیدند، به دور از عینک جنگ، و احساس میکردند با یکدیگر دشمنی خاص ندارند. در آن حالت همه خودشان بودند. نفر نبودند. یک صلح کوچک، یک صلح نمادین را برهم زدی، سرگرد. نه مگر پایان هر جنگی به صلح ختم میشود؟!»ص119
ا***ا
درباره این داستان نقدها و مطالبی نوشته شده است که نمونههایی از آنها را میتوانید در لینکهای زیر بخوانید:
نقدی بر «طریقِ بِسمِل شدنِ» محمود دولتآبادی/ سعید ناظمی
نشست نقد و بررسی رمان «طریقِ بسمل شدن» در نیشابور
عطش، مرگ یا زندگی/ پوپه میثاقی
ترجمه انگلیسی طریق بسمل شدن با عنوان Thirst در سال 2014 منتشر شده است.
یک نقد از M.A.Orthofer
طرح جلد ترجمه انگلیسی، یک طرح جلد دیگر
طریقِ بِسمِل شدن/ #محمود_دولت_آبادی/
در جهانی که عالم ثانی است
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
سالک گرم رو در آنبازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
تا در این منزلیکه هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید میباید
چند منزل برید میباید
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلبکه مطلوب است
#سنایی
#طریق التحقیق
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
سالک گرم رو در آنبازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
تا در این منزلیکه هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید میباید
چند منزل برید میباید
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلبکه مطلوب است
#سنایی
#طریق التحقیق